سلطان محمود پيري ناتوان را ديد كه،
پشتوارهای خار میكِشد.
بر او رحمش آمد.
گفت: اي پير دو سه دينار زر میخواهی يا درازگوشی يا دو سه گوسفند يا باغی
كه به تو دهم تا از اين رنج رهایی يابی.
پير گفت: زر بده تا درميان بندم و به
درازگوشی بنشينم و گوسفندان در پيش گيرم
و به باغ بروم و به دولت تو در باقی زندگی
آنجا بياسايم.
سلطان را خوشش آمد و فرمود چنان كردند.
#عبید_زاکانی
@farzandan_parsi
پشتوارهای خار میكِشد.
بر او رحمش آمد.
گفت: اي پير دو سه دينار زر میخواهی يا درازگوشی يا دو سه گوسفند يا باغی
كه به تو دهم تا از اين رنج رهایی يابی.
پير گفت: زر بده تا درميان بندم و به
درازگوشی بنشينم و گوسفندان در پيش گيرم
و به باغ بروم و به دولت تو در باقی زندگی
آنجا بياسايم.
سلطان را خوشش آمد و فرمود چنان كردند.
#عبید_زاکانی
@farzandan_parsi
داستانی از رسالهدلگشای #عبیدزاکانی.
خواجهای بد شكل نایبی بد شكل تر از خود داشت.
روزي آیينهداری،
آيینه به دست نایب داد.
آنجا نگاه كرد.
گفت:
سبحان الله، بسي تقصر در آفرينش ما رفته است.
خواجه گفت: لفظ جمع مگوی.
بگوی در آفرينش من رفته است.
نایب آينه پيش داشت.
گفت: خواجه اگر باور نمیكنی تو نيز در آينه نگاه كن.
#عبید زاکانی.
📖🖌برگردان به پارسی.
بزرگی بد ریخت جانشینی بدریختتر از خودش داشت.
یکی از روزها آیینهداری،
آیینهای به دست جانشین آن بزرگ داد.
آنجا نگاه کرد.
گفت:
سپاس خدای را که بسی در آفرینش ما کوتاهی رفته است.
بزرگ گفت:
در گویش خود چندینه(جمع) مَگوی.
بگویند در آفرینش من رفته است.
جانشین، آیینه پیش داشت
گفت: بزرگ،
اگر باور نمیکنی تو هم در آیینه نگاه کن؟
به پارسی ✍
#سیاه_منصور.
@farzandan_parsi.
خواجهای بد شكل نایبی بد شكل تر از خود داشت.
روزي آیينهداری،
آيینه به دست نایب داد.
آنجا نگاه كرد.
گفت:
سبحان الله، بسي تقصر در آفرينش ما رفته است.
خواجه گفت: لفظ جمع مگوی.
بگوی در آفرينش من رفته است.
نایب آينه پيش داشت.
گفت: خواجه اگر باور نمیكنی تو نيز در آينه نگاه كن.
#عبید زاکانی.
📖🖌برگردان به پارسی.
بزرگی بد ریخت جانشینی بدریختتر از خودش داشت.
یکی از روزها آیینهداری،
آیینهای به دست جانشین آن بزرگ داد.
آنجا نگاه کرد.
گفت:
سپاس خدای را که بسی در آفرینش ما کوتاهی رفته است.
بزرگ گفت:
در گویش خود چندینه(جمع) مَگوی.
بگویند در آفرینش من رفته است.
جانشین، آیینه پیش داشت
گفت: بزرگ،
اگر باور نمیکنی تو هم در آیینه نگاه کن؟
به پارسی ✍
#سیاه_منصور.
@farzandan_parsi.
داستانی از رساله دلگشای #عبیدزاکانی
عسسان شب به قزويني مست رسيدند.
بگرفتند كه برخيز تا به زندانت بريم.
گفت: اگر من به راه توانستمي رفت،
به خانة خود رفتمي.
#عبید_زاکانی
در شب نگهبانان به قزوینیای مَست رسیدند.
او را دستگیر کردند و گفتند که برخیز تا تو را به زندان بِبَریم.
آنگاه مست گفت:
اگر بتوانم راه بِرَوم به خانه خودم میرفتم.
#سیــاه_منـصـور.
@farzandan_parsi
عسسان شب به قزويني مست رسيدند.
بگرفتند كه برخيز تا به زندانت بريم.
گفت: اگر من به راه توانستمي رفت،
به خانة خود رفتمي.
#عبید_زاکانی
در شب نگهبانان به قزوینیای مَست رسیدند.
او را دستگیر کردند و گفتند که برخیز تا تو را به زندان بِبَریم.
آنگاه مست گفت:
اگر بتوانم راه بِرَوم به خانه خودم میرفتم.
#سیــاه_منـصـور.
@farzandan_parsi
داستانی از رساله دلگشای #عبیدزاکانی،
شخصي در حمام وضو ساخت.
حمامي او را بگرفت كه اجرت حمام بده.
چون عاجز شد تيزي رها كرد.
گفت: اين زمان سربسر شديم.
#عبید زاکانی
کسی در گرمابه دستنماز میگرفت.
گرمابهدار گریبانش گرفت که پول گرمابه رو بدهید.
چون ناتوان شد،
و نتوانست پول گرمابه را بدهد،
چیزی را از خودش رها کرد.😂😂😂
سپس گفت که،
در این هنگام با هم برابر شدیم.
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
@farzandan_parsi
شخصي در حمام وضو ساخت.
حمامي او را بگرفت كه اجرت حمام بده.
چون عاجز شد تيزي رها كرد.
گفت: اين زمان سربسر شديم.
#عبید زاکانی
کسی در گرمابه دستنماز میگرفت.
گرمابهدار گریبانش گرفت که پول گرمابه رو بدهید.
چون ناتوان شد،
و نتوانست پول گرمابه را بدهد،
چیزی را از خودش رها کرد.😂😂😂
سپس گفت که،
در این هنگام با هم برابر شدیم.
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
@farzandan_parsi
داستانی از رساله دلگشای #عبیدزاکانی
خراساني به نردبان در باغ ديگري ميرفت
تا ميوه بدزدد.
خداوند باغ برسيد و
گفت: در باغ من چكار داري؟
گفت: نردبان ميفروشم.
گفت: نردبان در
باغ من ميفروشي؟
گفت: نردبان از آن من است،
هركجا كه خواستم
ميفروشم.
#عبید زاکانی.
🌲🍁🌳🌺🍀🌻🌿🍁☘🥀🌾🌹🌱⚘🌷
یک کسی از شهروندان خراسان با نردبانی در باغ کسی دیگر میرفت تا از میوههای باغ دزدی کند.
باغبان از او پرسید و گفت؛ در درون باغِ من چکاری داری؟
کسی که در باغ میرفت تا دزدی کند،
گفت؛ نردبان میفُروشم!!!
باغبان گفت؛ در باغ من میفروشی؟
دزد گفت؛ نردبان ازآنِ من ست!!!
هرکجا که بخواهم میفروشم.
#سیــاه_منـصـور.
@farzandan_parsi.
خراساني به نردبان در باغ ديگري ميرفت
تا ميوه بدزدد.
خداوند باغ برسيد و
گفت: در باغ من چكار داري؟
گفت: نردبان ميفروشم.
گفت: نردبان در
باغ من ميفروشي؟
گفت: نردبان از آن من است،
هركجا كه خواستم
ميفروشم.
#عبید زاکانی.
🌲🍁🌳🌺🍀🌻🌿🍁☘🥀🌾🌹🌱⚘🌷
یک کسی از شهروندان خراسان با نردبانی در باغ کسی دیگر میرفت تا از میوههای باغ دزدی کند.
باغبان از او پرسید و گفت؛ در درون باغِ من چکاری داری؟
کسی که در باغ میرفت تا دزدی کند،
گفت؛ نردبان میفُروشم!!!
باغبان گفت؛ در باغ من میفروشی؟
دزد گفت؛ نردبان ازآنِ من ست!!!
هرکجا که بخواهم میفروشم.
#سیــاه_منـصـور.
@farzandan_parsi.
وقتي مزيد را بگرفتند به تهمت آنكه شراب خورده است از دهن او بوي
شراب نيافتند. گفتند: قي كن. گفت: آنگاه طعام شبانه را كه ضمانت ميكند؟
#عبید_زاکانی.
🔹 به پارسی پاک؛
وختی کسی را دستگیر کردند،
برای اینکه باده نوشیده است از دهانش بُوی باده نیآمد.
گفتند: برگردان کُن.
سپس او گفت:
اگر من برگردان کنم،
آن خوراکی شبانه(شام) را که خوردهام چه کسی تاوان آن را خواهد داد؟
برگردان به پارسی پاک؛
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
💡 @farzandan_parsi. 💡
شراب نيافتند. گفتند: قي كن. گفت: آنگاه طعام شبانه را كه ضمانت ميكند؟
#عبید_زاکانی.
🔹 به پارسی پاک؛
وختی کسی را دستگیر کردند،
برای اینکه باده نوشیده است از دهانش بُوی باده نیآمد.
گفتند: برگردان کُن.
سپس او گفت:
اگر من برگردان کنم،
آن خوراکی شبانه(شام) را که خوردهام چه کسی تاوان آن را خواهد داد؟
برگردان به پارسی پاک؛
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
💡 @farzandan_parsi. 💡
محمود غزنوی؛
در زمستاني به تلخک گفت:
كه با اين جامة يك لا دراين سرما
چه ميكني؟
كه من با اين همه جامه ميلَرزم.
تلخک گفت: اي پادشاه، تو نيز مانند من
كن تا نلرزي.
محمود گفت: مگر تو چه كردهاي؟
تلخک گفت: هر چه جامه داشتم همه را دربَر* كرده ام.
#عبید_زاکانی.
*بَر= تَن، پیکر.
💡 @farzandan_parsi. 💡
در زمستاني به تلخک گفت:
كه با اين جامة يك لا دراين سرما
چه ميكني؟
كه من با اين همه جامه ميلَرزم.
تلخک گفت: اي پادشاه، تو نيز مانند من
كن تا نلرزي.
محمود گفت: مگر تو چه كردهاي؟
تلخک گفت: هر چه جامه داشتم همه را دربَر* كرده ام.
#عبید_زاکانی.
*بَر= تَن، پیکر.
💡 @farzandan_parsi. 💡
شمس الدين مظفر روزي با شاگردان خود ميگفت كه:تحصيل در كودكي
ميبايد كرد. هر چه در كودكي به ياد گيرند هرگز فراموش نشود. من اين زمان
پنجاه سال باشد كه سورة فاتحه به ياد گرفتهام و با وجود اينكه هرگز نخوانده ام
هنوز به ياد دارم.
#عبید_زاکانی.
شمسدین مظفر روزی به شاگردان خود پند و دانش میآموخت و میگفت؛ که،
دانش را میبایست در کودکی آموخت.
هر چه در کودکی آموخته شود!
هرگز از یاد نخواهد رفت.
من که در این هنگام پنجاه سال ست که سوره فاتحه یادگرفتهام،
با این که هرگز نخواندهام.
هنوز به یاد دارم.
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
💡@FARZANDAN_PARSI.💡
ميبايد كرد. هر چه در كودكي به ياد گيرند هرگز فراموش نشود. من اين زمان
پنجاه سال باشد كه سورة فاتحه به ياد گرفتهام و با وجود اينكه هرگز نخوانده ام
هنوز به ياد دارم.
#عبید_زاکانی.
شمسدین مظفر روزی به شاگردان خود پند و دانش میآموخت و میگفت؛ که،
دانش را میبایست در کودکی آموخت.
هر چه در کودکی آموخته شود!
هرگز از یاد نخواهد رفت.
من که در این هنگام پنجاه سال ست که سوره فاتحه یادگرفتهام،
با این که هرگز نخواندهام.
هنوز به یاد دارم.
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
💡@FARZANDAN_PARSI.💡
شخصي تيري به مرغي انداخت.
خطا كرد.
رفيقش گفت:
احسنت.
تير انداز بر آشفت كه به من ريشخند ميكني؟ گفت: نه، ميگويم احسنت،
اما به مرغ.
#عبید زاکانی.
کسی تیری به پرندهای نشانه رفت.
تیرِ رها شده به مرغ برخورد نکرد
دوستش گفت:
آفرین.
تیرانداز برآشفت و نگران شد که مرا ریشخند میکنی؟
دوستش گفت: نه.
میگویم؛ آفرین.
نه به تو، به مرغ که از گزند تیر رهایی یافت.
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
@FARZANDAN_PARSI.
خطا كرد.
رفيقش گفت:
احسنت.
تير انداز بر آشفت كه به من ريشخند ميكني؟ گفت: نه، ميگويم احسنت،
اما به مرغ.
#عبید زاکانی.
کسی تیری به پرندهای نشانه رفت.
تیرِ رها شده به مرغ برخورد نکرد
دوستش گفت:
آفرین.
تیرانداز برآشفت و نگران شد که مرا ریشخند میکنی؟
دوستش گفت: نه.
میگویم؛ آفرین.
نه به تو، به مرغ که از گزند تیر رهایی یافت.
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
@FARZANDAN_PARSI.
كفش طلحك را از مسجد دزديده بودند
و به دهليز كليسا انداخته.
طلحك ميگفت: سبحان االله،
من خود مسلمانم و كفشم ترساست.
#عبید_زاکانی.
_________________________________________
♻️ به پارسی پاک.
پایافزار تلخکی را در مِزگُود«مَچِد»* دزدیده بودند!!
و به دهلیز یا راهروی دیر«کلیسا» انداخته بودند
تلخک میگفت: پناه بر خدا، خدا پاک ست.
من خودم مسلمانم و پایافزارم ترسایی**.
*مچد، مزگود= مسجد
**ترسایی= مسیحی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
💡@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
و به دهليز كليسا انداخته.
طلحك ميگفت: سبحان االله،
من خود مسلمانم و كفشم ترساست.
#عبید_زاکانی.
_________________________________________
♻️ به پارسی پاک.
پایافزار تلخکی را در مِزگُود«مَچِد»* دزدیده بودند!!
و به دهلیز یا راهروی دیر«کلیسا» انداخته بودند
تلخک میگفت: پناه بر خدا، خدا پاک ست.
من خودم مسلمانم و پایافزارم ترسایی**.
*مچد، مزگود= مسجد
**ترسایی= مسیحی.
به ✍
#سیــاه_منـصـور.
💡@FARZANDAN_PARSI.💡
🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅🦅
سلطان محمود روزي مطبخي را گفت:
آلت هر گوسفندي كه امروز در مطبخ
ميكُشي جمع كن و پخته در كاسه اي بر سر سفره پيش طلحك بنه تا چه خواهد گفتن.
بنهاد و او خوش ميخورد.
سلطان از او پرسيد كه چه ميخوري؟
گفت:
آش حرم است.
مطبخيان به غلط پيش من آوردهاند ميخورم.
#عبید_زاکانی.
فرمانروای محمود غزنوی یک روز به آشپزی گفت؟
«نرینه(آلت تناسلی) هر گوسپندی را که امروز در آشپزخانه میکُشی(سر میبُری) گردآوری کن و آن را بِپَز و در بایهای(جامی، کاسه ای) بر روی خوان پیش تلخک بگذار» تا ببینم چه خواهد گفت؟
آشپز همان کار را انجام داد و خودش هم میخورد.
محمود از او پرسید چی میخوری؟
او گفت:
آش «حرم» ست
آشپزها به نادرستی آوردهاند و من میخورم.!!!
به ✍ پارسی پاک #سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
آلت هر گوسفندي كه امروز در مطبخ
ميكُشي جمع كن و پخته در كاسه اي بر سر سفره پيش طلحك بنه تا چه خواهد گفتن.
بنهاد و او خوش ميخورد.
سلطان از او پرسيد كه چه ميخوري؟
گفت:
آش حرم است.
مطبخيان به غلط پيش من آوردهاند ميخورم.
#عبید_زاکانی.
فرمانروای محمود غزنوی یک روز به آشپزی گفت؟
«نرینه(آلت تناسلی) هر گوسپندی را که امروز در آشپزخانه میکُشی(سر میبُری) گردآوری کن و آن را بِپَز و در بایهای(جامی، کاسه ای) بر روی خوان پیش تلخک بگذار» تا ببینم چه خواهد گفت؟
آشپز همان کار را انجام داد و خودش هم میخورد.
محمود از او پرسید چی میخوری؟
او گفت:
آش «حرم» ست
آشپزها به نادرستی آوردهاند و من میخورم.!!!
به ✍ پارسی پاک #سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
هارون به بهلول گفت:
كه دوستترين مردمان در نزد تو كيست؟
پاسخ داد و گفت:
آنكه شكم مرا سير سازد.
گفت: من سير ميسازم،
پس مرا دوست خواهي داشت يا نه؟
گفت: دوستي پَسادَست (نسيه) نميشود.
#عبید_زاکانی.
(شوخی): از خوبی و برتریهای پشت گردني،
اين كه خوش خُویی ميآورد،
مستی و بیتابی خمار از سر به در ميكند،
بَد رامان را رام ميسازد
و تُرشرُويان را شاداب و شادمان ميسازد،
و ديگران را ميخنداند
و خواب از چشم ميرُبايد
و رگهاي گردن را استوار ميسازد.
#عبید_زاکانی.
#با_ویرایش_پارسی.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
كه دوستترين مردمان در نزد تو كيست؟
پاسخ داد و گفت:
آنكه شكم مرا سير سازد.
گفت: من سير ميسازم،
پس مرا دوست خواهي داشت يا نه؟
گفت: دوستي پَسادَست (نسيه) نميشود.
#عبید_زاکانی.
(شوخی): از خوبی و برتریهای پشت گردني،
اين كه خوش خُویی ميآورد،
مستی و بیتابی خمار از سر به در ميكند،
بَد رامان را رام ميسازد
و تُرشرُويان را شاداب و شادمان ميسازد،
و ديگران را ميخنداند
و خواب از چشم ميرُبايد
و رگهاي گردن را استوار ميسازد.
#عبید_زاکانی.
#با_ویرایش_پارسی.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
روستائي ماده گاوي داشت و ماده خري باكره. خر بمرد. شير گاو به كره خر
ميداد و ايشان را شير ديگر نبود و روستائي ملول شد و گفت: خدايا تو اين
خر كره را مرگي بده تا عيالان من شير گاو بخورند. روز ديگر در پايگاه رفت
گاو را ديد مرده. مردك را دود از سر برفت و گفت: خدايا من خر را گفتم
تو گاو از خر باز نميشناسي.
#عبید_زاکانی.
روستایی؛ مادهگاوی و مادهخری با کُره داشت!
خَر به مُرد!
شیر گاو را به کُره خر میداد!
چون روستایی دیگر چیزی نداشت که به کُره خر بدهد!!
روستایی نگران شد و گفت:
خدایا تو این کُره خر را بمیران(مَرگی بده!)
تا زن و بچههای من از شیر گاو بخورند.
روزی دیگر بگذشت!!
روستایی دید که گاو مُرده است!
روستایی بیچاره بسیار نگران شد!
روستایی گفت:
خدایا من خَر را گفتم بِکُش!
🔸 تو گاو را از خَر باز نمیشناسی؟؟؟
😂😂
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
ميداد و ايشان را شير ديگر نبود و روستائي ملول شد و گفت: خدايا تو اين
خر كره را مرگي بده تا عيالان من شير گاو بخورند. روز ديگر در پايگاه رفت
گاو را ديد مرده. مردك را دود از سر برفت و گفت: خدايا من خر را گفتم
تو گاو از خر باز نميشناسي.
#عبید_زاکانی.
روستایی؛ مادهگاوی و مادهخری با کُره داشت!
خَر به مُرد!
شیر گاو را به کُره خر میداد!
چون روستایی دیگر چیزی نداشت که به کُره خر بدهد!!
روستایی نگران شد و گفت:
خدایا تو این کُره خر را بمیران(مَرگی بده!)
تا زن و بچههای من از شیر گاو بخورند.
روزی دیگر بگذشت!!
روستایی دید که گاو مُرده است!
روستایی بیچاره بسیار نگران شد!
روستایی گفت:
خدایا من خَر را گفتم بِکُش!
🔸 تو گاو را از خَر باز نمیشناسی؟؟؟
😂😂
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
درويشي بر در ديهي رسيد. جمعي كدخدايان را ديد آنجا نشسته. گفت: مرا
چيزي بدهيد وگرنه به خدا با اين ديه همان كنم كه با آن ديه ديگر كردم.
ايشان بترسيدند، گفتند كه مبادا ساحري يا وليئي باشد كه از او خرابي به ديه ما
رسد. آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسيدند كه با آن ديه چه كردي؟ گفت:
آنجا سئوالي كردم چيزي ندادند به اينجا آمدم. اگر شما نيز چيزي نميداديد
اين ديه را نيز رها ميكردم و به ديهي ديگر ميرفتم.
#عبید_زاکانی
درويشي بر در دهی(روستایی) رسيد.
گروهی كدخدايان را ديد که در آنجا نشسته بودند.
گفت:
مرا،! چيزي بدهيد،
وگرنه به خدا با اين دِه همان كنم كه با آن ده ديگر كردم.!
ايشان بترسيدند،
گفتند كه مبادا جادوگر و يا چشمبندی باشد،
كه از او آسیبی به ده ما برسد.
آنچه درویش خواست بدادند.
سپس از آن پرسيدند كه با آن دِه چه كردي؟
گفت:
آنجا پرسشی كردم چيزي ندادند به اينجا آمدم.
اگر شما نيز چيزي نميداديد
اين دِه را نيز رها ميكردم و به دِهي ديگر ميرفتم.!
🔸 برگردان به پارسی پاک؛
✍ #سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
چيزي بدهيد وگرنه به خدا با اين ديه همان كنم كه با آن ديه ديگر كردم.
ايشان بترسيدند، گفتند كه مبادا ساحري يا وليئي باشد كه از او خرابي به ديه ما
رسد. آنچه خواست بدادند. بعد از آن پرسيدند كه با آن ديه چه كردي؟ گفت:
آنجا سئوالي كردم چيزي ندادند به اينجا آمدم. اگر شما نيز چيزي نميداديد
اين ديه را نيز رها ميكردم و به ديهي ديگر ميرفتم.
#عبید_زاکانی
درويشي بر در دهی(روستایی) رسيد.
گروهی كدخدايان را ديد که در آنجا نشسته بودند.
گفت:
مرا،! چيزي بدهيد،
وگرنه به خدا با اين دِه همان كنم كه با آن ده ديگر كردم.!
ايشان بترسيدند،
گفتند كه مبادا جادوگر و يا چشمبندی باشد،
كه از او آسیبی به ده ما برسد.
آنچه درویش خواست بدادند.
سپس از آن پرسيدند كه با آن دِه چه كردي؟
گفت:
آنجا پرسشی كردم چيزي ندادند به اينجا آمدم.
اگر شما نيز چيزي نميداديد
اين دِه را نيز رها ميكردم و به دِهي ديگر ميرفتم.!
🔸 برگردان به پارسی پاک؛
✍ #سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
شيطان را پرسيدند كه كدام طايفه را دوست داري؟ گفت: دلان را. گفتند:
چرا؟ گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان
سوگند دروغ نيز بدان افزودند.
#عبید_زاکانی.
از اهریمن پرسيدند كه كدام دودمان را دوست داري؟
گفت: کسانی که کار دادوستد میکنند را. گفتند: چرا؟
گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان سوگند دروغ نيز بدان افزودند.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
چرا؟ گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان
سوگند دروغ نيز بدان افزودند.
#عبید_زاکانی.
از اهریمن پرسيدند كه كدام دودمان را دوست داري؟
گفت: کسانی که کار دادوستد میکنند را. گفتند: چرا؟
گفت: از بهر آن كه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان سوگند دروغ نيز بدان افزودند.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
يكي اسبي از دوستي به عاريت خواست.
گفت: اسب دارم اما سياه است.
گفت: مگر اسب سياه را سوار نشايد شد؟
گفت: چون نخواهم داد همين قدر بهانه بس است.
#عبید_زاکانی.
🟣 نوشتن به پارسی پاک،:
يكي اسبي از دوستي به سپردگانی(امانت) خواست.
در پاسخ گفت: اسب دارم اما سياه است.
گفت:
مگر اسب سياه را سوار نشايد شد؟
گفت: چون نخواهم داد همين اندازه بهانه بس است.
✅ پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم.
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
گفت: اسب دارم اما سياه است.
گفت: مگر اسب سياه را سوار نشايد شد؟
گفت: چون نخواهم داد همين قدر بهانه بس است.
#عبید_زاکانی.
🟣 نوشتن به پارسی پاک،:
يكي اسبي از دوستي به سپردگانی(امانت) خواست.
در پاسخ گفت: اسب دارم اما سياه است.
گفت:
مگر اسب سياه را سوار نشايد شد؟
گفت: چون نخواهم داد همين اندازه بهانه بس است.
✅ پارسی سخن بگوییم و زیبا بنویسیم.
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
Forwarded from سرای فرزندان ایران. (سیاه منصور)
جنازه اي را بر راهي ميبردند.
درويشي با پسر بر سر راه ايستاده بودند.
پسر ازپدر پرسيد كه
بابا در اينجا چيست؟
گفت: آدمي.
گفت: كجايش ميبرند؟
گفت: به جائي كه نه خوردني باشد و نه پوشيدني و نه نان و نه هيزم و نه
آتش و نه زر و نه سيم و نه بوريا و نه گليم.
گفت: بابا مگر به خانة ما ميبرندش.
#عبید_زاکانی.
🔷 برگردان به پارسی پاک: 👇👇👇👇👇👇👇
در راهی پیکر مُردهای را میبُردند.
درویشی تهیدست با پسرش بر سر راه ایستاده بودند.
پسر از پدر پرسید که پدر در اینجا(تابوت) چیست؟
پدر گفت: آدمی هست!
پسر پرسید: او را کجا میبَرند؟
پدر پاسخ داد:
به جایی میبَرند که نه خوردنی باشد،
نه پوشیدنی، نه نان، نه هیزم و نه آتش، نه زَر،
نه سیم، نه بوریا و نه گلیم.
پسر گفت:
پدر مگر به خانه ما میبَرَندش.!!!!
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾
درويشي با پسر بر سر راه ايستاده بودند.
پسر ازپدر پرسيد كه
بابا در اينجا چيست؟
گفت: آدمي.
گفت: كجايش ميبرند؟
گفت: به جائي كه نه خوردني باشد و نه پوشيدني و نه نان و نه هيزم و نه
آتش و نه زر و نه سيم و نه بوريا و نه گليم.
گفت: بابا مگر به خانة ما ميبرندش.
#عبید_زاکانی.
🔷 برگردان به پارسی پاک: 👇👇👇👇👇👇👇
در راهی پیکر مُردهای را میبُردند.
درویشی تهیدست با پسرش بر سر راه ایستاده بودند.
پسر از پدر پرسید که پدر در اینجا(تابوت) چیست؟
پدر گفت: آدمی هست!
پسر پرسید: او را کجا میبَرند؟
پدر پاسخ داد:
به جایی میبَرند که نه خوردنی باشد،
نه پوشیدنی، نه نان، نه هیزم و نه آتش، نه زَر،
نه سیم، نه بوریا و نه گلیم.
پسر گفت:
پدر مگر به خانه ما میبَرَندش.!!!!
#سیــاه_منـصـور.
📘 🖌 @FARZANDAN_PARSI.💡
🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾🦅🌾