#فریاد_بی_همتا
#پارت1191
لبخند زد و با صدایی خفه زمزمه کرد:
- دیگه اذیت نمیشم!
حداقل نه مثل قبل.
موهایش را نوازش کرد:
- خب پس قضیه چیه؟
خودش را مشغول بازی با یقهی او کرد:
- خب...
صدایش آرام و خش دار بود وقتی زمزمه کرد:
- چیشده؟
- من خیلی بدم، نه؟
- نه!
کی گفته؟!
- بچههام دیگه نیستن ولی من انگار نه انگار!
نشستم اینجا و دارم...
لب گزید و اشکهایش از گوشهی چشمش ردان شدند و فریاد پرسید:
- الان این یعنی منم بابای بدیام؟!
- بچههامون مردن فریاد!
دیگه نیستن...
- من فقط میخواستم حالت خوب بشه، نمیدونستم بیشتر اذیت میشی.
دم عمیقی گرفت:
- اون حرفت...
واقعا گفتی اگه از مادرت شکایت کنم پشتمی؟!
جا خورد اما با ناچار سرش را به نشانه مثبت تکان داد:
- آره.
با خندهی تلخی ادامه داد:
- پشتتم نباشم، حداقل جلوتو نمیگیرم.
چون حق داری.
دماغش را بالا کشید و دستش را دو طرف صورت مردی که روبرویش نشسته بود و بیچاره وار لبخند میزد گذاشت، خودش را کمی جلو کشید و لبهای مردش را بوسید:
- همیشه همینجور باهام صادق باش، باشه؟
#پارت1191
لبخند زد و با صدایی خفه زمزمه کرد:
- دیگه اذیت نمیشم!
حداقل نه مثل قبل.
موهایش را نوازش کرد:
- خب پس قضیه چیه؟
خودش را مشغول بازی با یقهی او کرد:
- خب...
صدایش آرام و خش دار بود وقتی زمزمه کرد:
- چیشده؟
- من خیلی بدم، نه؟
- نه!
کی گفته؟!
- بچههام دیگه نیستن ولی من انگار نه انگار!
نشستم اینجا و دارم...
لب گزید و اشکهایش از گوشهی چشمش ردان شدند و فریاد پرسید:
- الان این یعنی منم بابای بدیام؟!
- بچههامون مردن فریاد!
دیگه نیستن...
- من فقط میخواستم حالت خوب بشه، نمیدونستم بیشتر اذیت میشی.
دم عمیقی گرفت:
- اون حرفت...
واقعا گفتی اگه از مادرت شکایت کنم پشتمی؟!
جا خورد اما با ناچار سرش را به نشانه مثبت تکان داد:
- آره.
با خندهی تلخی ادامه داد:
- پشتتم نباشم، حداقل جلوتو نمیگیرم.
چون حق داری.
دماغش را بالا کشید و دستش را دو طرف صورت مردی که روبرویش نشسته بود و بیچاره وار لبخند میزد گذاشت، خودش را کمی جلو کشید و لبهای مردش را بوسید:
- همیشه همینجور باهام صادق باش، باشه؟