#فریاد_بی_همتا
#پارت1150
- بگو؟
- نظرت چیه برقا رو قطع کنیم؟
- چطور؟
آریا اشارهای به تیر برق کرد:
- تو ماشین جعبه ابزار هست، فکر کنم بتونیم یه جوری برقا رو قطع کنیم و راحتتر بریم تو.
- جعبه ابزارت رو بده ببینم.
جان همتا در خطر بود و چه اهمیتی داشت که میخواستند یک محله را به عمد در تاریکی فرو ببرند؟!
کابلهای متصل به تیر برق زیادی کلفت و محکم بودند و قطع کردنشان سخت و زمانبر بود اما، فریاد تا زمانی که برق خانهی مدنظرشان قطع شود به چیدن سیمها ادامه داد.
خانهی سمت راستی که دیوار کوتاهتری داشت را به عنوان میان بر انتخاب کردند و حالا در حیاط خانهای که مطمئن بودند اهورا و دار و دستهاش دد آن مخفی شدهاند، ایستاده بودند.
سر و صدا و نور باریکی که از داخل خانه دیده میشد، نشان میداد که صاحب خانه در تلاش ایجاد یک روشنایی هرچند کوچک است.
نگاهی به نمای مجلل خانه انداختند.
پنجرهها بزرگ ولی در محاصره میلههای آهنی بودند.
رو به آریا گفت:
- میخوای تو همین جا بمون.
صددرصد مسلحان.
- اون دختر اگه چند ماهه نامزد تو شده، چند سال شده جون خانواده ما.
چطور انتظار داری وقتی به من میگه داداش... من تو همچین شرایطی تنهاش بذارم واسه خاطر جون خودم؟
نگاه عمیقی در صورتش انداخت:
- پسبریم تو... داداش؟!
لبخند مطمئنی زد:
- بریم داداش!
مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط 20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :
شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی
@SBMTcanada4226791
فیش فراموشتون نشه♥️
#پارت1150
- بگو؟
- نظرت چیه برقا رو قطع کنیم؟
- چطور؟
آریا اشارهای به تیر برق کرد:
- تو ماشین جعبه ابزار هست، فکر کنم بتونیم یه جوری برقا رو قطع کنیم و راحتتر بریم تو.
- جعبه ابزارت رو بده ببینم.
جان همتا در خطر بود و چه اهمیتی داشت که میخواستند یک محله را به عمد در تاریکی فرو ببرند؟!
کابلهای متصل به تیر برق زیادی کلفت و محکم بودند و قطع کردنشان سخت و زمانبر بود اما، فریاد تا زمانی که برق خانهی مدنظرشان قطع شود به چیدن سیمها ادامه داد.
خانهی سمت راستی که دیوار کوتاهتری داشت را به عنوان میان بر انتخاب کردند و حالا در حیاط خانهای که مطمئن بودند اهورا و دار و دستهاش دد آن مخفی شدهاند، ایستاده بودند.
سر و صدا و نور باریکی که از داخل خانه دیده میشد، نشان میداد که صاحب خانه در تلاش ایجاد یک روشنایی هرچند کوچک است.
نگاهی به نمای مجلل خانه انداختند.
پنجرهها بزرگ ولی در محاصره میلههای آهنی بودند.
رو به آریا گفت:
- میخوای تو همین جا بمون.
صددرصد مسلحان.
- اون دختر اگه چند ماهه نامزد تو شده، چند سال شده جون خانواده ما.
چطور انتظار داری وقتی به من میگه داداش... من تو همچین شرایطی تنهاش بذارم واسه خاطر جون خودم؟
نگاه عمیقی در صورتش انداخت:
- پسبریم تو... داداش؟!
لبخند مطمئنی زد:
- بریم داداش!
مبلغ عضویت کانال vip فعلا فقط و فقط 20هزار تومن ولی به زودی افزایش قیمت خواهیم داشت. مبلغ رو به این شماره کارت واریز کرده شات واریز رو به آیدی زیر ارسال کنید تا لینک رو خدمتتون تقدیم کنیم :
شماره کارت
6393461015652023
مسعود طالبی دادوکلائی
@SBMTcanada4226791
فیش فراموشتون نشه♥️