در این ویدیو درباره این صحبت میکنم که چطور اوج رندی راستهای اسراییل در کشاندن ایران و آمریکا به جنگ رویارو، عملا به بزرگترین حماقت تاریخی اسراییل منجر شد. حماقتی که فرصتی نادر به ایران داد تا در اقدامی موجه از نظر قوانین بینالمللی (نه قوانین آمریکا و متحدانش) حمله هوایی مطلقا بینظیری به اسراییل انجام دهد. این حمله جز با حمله تروریستی آشکار به کنسولگری ایران –که اجماع بینالمللی بینظیری علیه اسراییل در سازمان ملل و شورای امنیت شکل داد – به دست ایران نمیافتاد. به این ترتیب با «خرمردرندی» خود اسراییل افسانه شکستناپذیری اسراییل و تسلط هوایی مطلق ناتو در منطقه خاتمه یافت و تحولات خاورمیانه وارد فاز تازهای شد.
https://youtu.be/GIB2DW5dSxA?si=CqsB3YKB-yvyatys
https://youtu.be/GIB2DW5dSxA?si=CqsB3YKB-yvyatys
YouTube
یک اشتباه تاریخی
روزنامه معاریو با یک کارشناس اسرائیلی درباره ضریب اصابت پرتابه های ایران صحبت کرده. فیالکوف میگوید که ۹۹ خنثی شدن را باور نکنید تخمینش روی ۸۴ درصد است.
«درصد رهگیری موشکها حدود 84 درصد است درصد بسیار بالایی است و قابل مقایسه با اعدادی نیست که ارتش اسرائیل ارائه کرده است تا این احساس را به وجود آورد که تمام تهدیدات ایران رهگیری مطلق شده است. این تحلیل ها بر اساس تصاویر ماهواره ای با کیفیت پایین است و تنها زمانی که تصاویر ماهواره ای با کیفیت بالا منتشر شوند میتوان فهمید که آیا حمله ایران به اسرائیل شکست خورده است یا خیر. نرخ موفقیت احمقانه ۹۹ درصدی اعلام شده فقط موجب ایجاد اعتماد به نفس در میان شهروندان و همچنین ارتش اسراییل میشود».
https://thecradle.co/articles/expert-disputes-crazy-claim-that-israel-downed-99-percent-of-iranian-projectiles
«درصد رهگیری موشکها حدود 84 درصد است درصد بسیار بالایی است و قابل مقایسه با اعدادی نیست که ارتش اسرائیل ارائه کرده است تا این احساس را به وجود آورد که تمام تهدیدات ایران رهگیری مطلق شده است. این تحلیل ها بر اساس تصاویر ماهواره ای با کیفیت پایین است و تنها زمانی که تصاویر ماهواره ای با کیفیت بالا منتشر شوند میتوان فهمید که آیا حمله ایران به اسرائیل شکست خورده است یا خیر. نرخ موفقیت احمقانه ۹۹ درصدی اعلام شده فقط موجب ایجاد اعتماد به نفس در میان شهروندان و همچنین ارتش اسراییل میشود».
https://thecradle.co/articles/expert-disputes-crazy-claim-that-israel-downed-99-percent-of-iranian-projectiles
The Cradle
Expert disputes ‘crazy’ claim that Israel downed 99 percent of Iranian projectiles
Analyst Or Fialkov said falsifying numbers creates inaccurate perceptions among the army and people in Israel
در ستایش صداقتِ کودکی که موشک شد🚀
نوشته لادن آرمان با عنوان «شبی که موشک شدم» با اختلاف زیاد بهترین و مفیدترین نوشتهای بوده که در ماههای اخیر خواندهام. لادن با ادبیاتی خوبی و صداقتی کمنظیر شبی را روایت کرده است که خبر حمله هوایی ایران به اسراییل را شنیده. یک پزشک ایرانی که با دختر جوانش در آلمان زندگی میکند، و شدیدا از جمهوری اسلامی متنفر است و دلش هم برای ایران میتپد و همه مشکلات ایران را از چشم «پنجاه و هفتیها»ی بیشرم و اصلاحطلبان خائن میبیند.
در آن شب لادن در موقعیت عجیبی قرار میگیرد؛ دوست نیمه اسراییلیاش که قرار است خیلی ساده و راحت بفهمد Wir sind Perser, keine islamische Republik رگباری از فحش و تهدید و توهین نژادپرستانه را به سوی همه مردم ایران -و لادن که دایم توضیح میدهد جمهوری اسلامی ربطی به مردم ایران ندارد- روانه میکند.
لادن ناامیدانه به دنبال دخترش میرود دختری که از حمله ایران به اسراییل سخت خوشحال است چون مثل خیلیهای دیگر معتقد است اسراییل شورش را درآورده و یکی باید توی دهانش میزده. لادن، باز هم ناامید، همان حرفهای نژادپرستانهاش را روانه مهاجران و مسلمانان میکند (و با صداقت آنها را مکتوب میکند) و سعی میکند هر طوری که شده دخترش را از جنگ بین اسراییل و جمهوری اسلامی بترساند اما موفق نمیشود. آخرش انفجار بمب اتمی در تهران را که باعث خواهد شد پدر و خواهرناتنی دخترش هم بمیرند برای دختر تصویر میکند و مایه وحشت او و پشیمانی خودش میشود. لادن میداند که تهران در ایران است و نه در جمهوری اسلامی.
این در و آن در زدن لادن در آن شب، و ثبت صادقانه آنها واقعا ارزش جامعه/روانشناختی دارد و درکش محدود به ایرانیها هم نیست. استیصال آدمی ذاتا خوشدل اما عمدا -و با تلاشی خستگیپذیر- آلوده به نفرت و پرخاش و فرافکنی است. آدمی که از همه ناامید است، ناامیدیاش را بین اندوه و خشم تقسیم کرده و همه را به نفرتی کور بدل کرده که مثل بادکندکی که نه میترکد و نه هوا را نگه میدارد، با سرعتی دیوانهوار به درودیوار میخورد.
لادن هم مثل اکثر ماست، پرنده کوچکی که گیرافتاده، چشماندازی رویایی دارد و هربار خودش را به شیشه میکوبد و اغلب آنقدر چنین میکند که یا تلف شود یا به ضربهای بمیرد؛ ضربه کسی که به اندازه کافی از حماقت و لجاجت او خندیده و سرگرم شده. حتی دردناکتر: ضربه کسی که بر دیواری از فلز سرد، عکس رنگین بیشهای سبز و امن گذاشته، و از شیدایی پرنده فیلم برمیدارد تا با هزینهای هنگفت آن صحنه دردناک را به کارخانههای تولید قفس، تور، حشرهکش یا شیشه شفاف بفروشد. بازگشت پرنده و یافتن راه رهایی از مسیری دیگر، بیزینس او را خراب میکند.
حکایت لادن حکایت یکی از دوستان من است که سخت طرفدار تحریم است تا جمهوری اسلامی نابود شود. همو وقتی میخواهد ۲۰۰ یورو به موسسه حمایت از کودکان سرطانی در ایران کمک کند، بخاطر تحریمها نمیتواند، تحریمهای هوشمندی که مثل بمبهای هوشمند فقط ملاها و عملههایشان و مالهکشها را منفجر میکند؛ با این حال باز هم کوتاه نمیآید. پول را به هزار بدبختی و ترسولرز بخاطر «دور زدن تحریمها» به ایران میفرستد و همچنان طرفدار تحریم و حتی حمله نظامی به عنوان «شیمیدرمانی» است. اویی که کودکمانده نبود، پس از ده سال تحصیلان آکادمیک، در میانسالی دچار کودکشدگی شد. لادن هم باهوشتر از خیلیهاست، آنقدری که عصر همان روز راهپیمایی برلین داستان دستش میآید و پاهایش بیرمق میشود اما باز -حتی با تلاش!- خودش را به همان حماقتهای کودکانه میسپارد: اگر فقط فلانی آن کار را نمیکرد و اینکار را میکرد الان پیروز بودیم و این ملاهای کثافت رفته بودند.
نوشته لادن بسیار درسآموز است. میتوان البته عاقلاندرسفیه برخورد کرد و به آدمی که اینطور راحت سردرگمیها و تضادها و لجبازیها و یاسها و حتی افکار نژادپرستانهاش را نشان میدهد پوزخند زد، یا از دستش حرص خورد، یا خشمگین شد. یا میتوان فروتنانه برخورد کرد و تامل کرد و به عنوان نمونه نادری که از میان میلیونها نفر آدم با طرز فکر مشابه، حاضر شده روانش را عریان میکند، به مکانیسم فکری و روانی یک سندرم مخوف جمعی فکر کرد و درس گرفت و دنبال چاره بود. و البته تمام حقیت پیش هیچکس نیست.
https://iran-tc.com/2024/04/18/%D8%B4%D8%A8%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D9%88%D8%B4%DA%A9-%D8%B4%D8%AF%D9%85/
نوشته لادن آرمان با عنوان «شبی که موشک شدم» با اختلاف زیاد بهترین و مفیدترین نوشتهای بوده که در ماههای اخیر خواندهام. لادن با ادبیاتی خوبی و صداقتی کمنظیر شبی را روایت کرده است که خبر حمله هوایی ایران به اسراییل را شنیده. یک پزشک ایرانی که با دختر جوانش در آلمان زندگی میکند، و شدیدا از جمهوری اسلامی متنفر است و دلش هم برای ایران میتپد و همه مشکلات ایران را از چشم «پنجاه و هفتیها»ی بیشرم و اصلاحطلبان خائن میبیند.
در آن شب لادن در موقعیت عجیبی قرار میگیرد؛ دوست نیمه اسراییلیاش که قرار است خیلی ساده و راحت بفهمد Wir sind Perser, keine islamische Republik رگباری از فحش و تهدید و توهین نژادپرستانه را به سوی همه مردم ایران -و لادن که دایم توضیح میدهد جمهوری اسلامی ربطی به مردم ایران ندارد- روانه میکند.
لادن ناامیدانه به دنبال دخترش میرود دختری که از حمله ایران به اسراییل سخت خوشحال است چون مثل خیلیهای دیگر معتقد است اسراییل شورش را درآورده و یکی باید توی دهانش میزده. لادن، باز هم ناامید، همان حرفهای نژادپرستانهاش را روانه مهاجران و مسلمانان میکند (و با صداقت آنها را مکتوب میکند) و سعی میکند هر طوری که شده دخترش را از جنگ بین اسراییل و جمهوری اسلامی بترساند اما موفق نمیشود. آخرش انفجار بمب اتمی در تهران را که باعث خواهد شد پدر و خواهرناتنی دخترش هم بمیرند برای دختر تصویر میکند و مایه وحشت او و پشیمانی خودش میشود. لادن میداند که تهران در ایران است و نه در جمهوری اسلامی.
این در و آن در زدن لادن در آن شب، و ثبت صادقانه آنها واقعا ارزش جامعه/روانشناختی دارد و درکش محدود به ایرانیها هم نیست. استیصال آدمی ذاتا خوشدل اما عمدا -و با تلاشی خستگیپذیر- آلوده به نفرت و پرخاش و فرافکنی است. آدمی که از همه ناامید است، ناامیدیاش را بین اندوه و خشم تقسیم کرده و همه را به نفرتی کور بدل کرده که مثل بادکندکی که نه میترکد و نه هوا را نگه میدارد، با سرعتی دیوانهوار به درودیوار میخورد.
لادن هم مثل اکثر ماست، پرنده کوچکی که گیرافتاده، چشماندازی رویایی دارد و هربار خودش را به شیشه میکوبد و اغلب آنقدر چنین میکند که یا تلف شود یا به ضربهای بمیرد؛ ضربه کسی که به اندازه کافی از حماقت و لجاجت او خندیده و سرگرم شده. حتی دردناکتر: ضربه کسی که بر دیواری از فلز سرد، عکس رنگین بیشهای سبز و امن گذاشته، و از شیدایی پرنده فیلم برمیدارد تا با هزینهای هنگفت آن صحنه دردناک را به کارخانههای تولید قفس، تور، حشرهکش یا شیشه شفاف بفروشد. بازگشت پرنده و یافتن راه رهایی از مسیری دیگر، بیزینس او را خراب میکند.
حکایت لادن حکایت یکی از دوستان من است که سخت طرفدار تحریم است تا جمهوری اسلامی نابود شود. همو وقتی میخواهد ۲۰۰ یورو به موسسه حمایت از کودکان سرطانی در ایران کمک کند، بخاطر تحریمها نمیتواند، تحریمهای هوشمندی که مثل بمبهای هوشمند فقط ملاها و عملههایشان و مالهکشها را منفجر میکند؛ با این حال باز هم کوتاه نمیآید. پول را به هزار بدبختی و ترسولرز بخاطر «دور زدن تحریمها» به ایران میفرستد و همچنان طرفدار تحریم و حتی حمله نظامی به عنوان «شیمیدرمانی» است. اویی که کودکمانده نبود، پس از ده سال تحصیلان آکادمیک، در میانسالی دچار کودکشدگی شد. لادن هم باهوشتر از خیلیهاست، آنقدری که عصر همان روز راهپیمایی برلین داستان دستش میآید و پاهایش بیرمق میشود اما باز -حتی با تلاش!- خودش را به همان حماقتهای کودکانه میسپارد: اگر فقط فلانی آن کار را نمیکرد و اینکار را میکرد الان پیروز بودیم و این ملاهای کثافت رفته بودند.
نوشته لادن بسیار درسآموز است. میتوان البته عاقلاندرسفیه برخورد کرد و به آدمی که اینطور راحت سردرگمیها و تضادها و لجبازیها و یاسها و حتی افکار نژادپرستانهاش را نشان میدهد پوزخند زد، یا از دستش حرص خورد، یا خشمگین شد. یا میتوان فروتنانه برخورد کرد و تامل کرد و به عنوان نمونه نادری که از میان میلیونها نفر آدم با طرز فکر مشابه، حاضر شده روانش را عریان میکند، به مکانیسم فکری و روانی یک سندرم مخوف جمعی فکر کرد و درس گرفت و دنبال چاره بود. و البته تمام حقیت پیش هیچکس نیست.
https://iran-tc.com/2024/04/18/%D8%B4%D8%A8%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D9%88%D8%B4%DA%A9-%D8%B4%D8%AF%D9%85/
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Iran Transition Council
شبی که موشک شدم - Iran Transition Council
لادن آرمان جمعه برای «دال» نوشته بودم: با این سر و صداها فکر میکنی ملاها به اسرائیل حمله کنند؟ جواب داده بود: سگی که زیاد پارس میکند گاز نمیگیرد. این چه جور حملهای ست که همه پیشبینیاش میکنند و سر و صدایش به رسانهها هم رسیده است. دال همکار سابق من…
صحبت پایانی من درباره منازعه اخیر ایران و اسراییل را به صورت فایل صوتی کمحجم اینجا بشنوید. 👉
فکر میکنم این ماجرا فعلا پایان یافته. با اسراییل که حرفی نیست، امیدوارم هسته سخت و سرکوبگر جمهوری اسلامی از این ماجرا درس گرفته باشد. دلیلش را در پایان فایل میگویم.
فعلا هم تا مدتی درباره اینجور مسایل نظری نمیدهم. امیدوارم تا اینجا منصفانه و صادقانه و کماشتباه اظهار نظر کرده باشم. خوش باشید.
پ.ن. فایل ویدیویی روی یوتیوب هست.
فکر میکنم این ماجرا فعلا پایان یافته. با اسراییل که حرفی نیست، امیدوارم هسته سخت و سرکوبگر جمهوری اسلامی از این ماجرا درس گرفته باشد. دلیلش را در پایان فایل میگویم.
فعلا هم تا مدتی درباره اینجور مسایل نظری نمیدهم. امیدوارم تا اینجا منصفانه و صادقانه و کماشتباه اظهار نظر کرده باشم. خوش باشید.
پ.ن. فایل ویدیویی روی یوتیوب هست.
دفتر را تحویل دادم. چند سال اینجا بودم، اغلب روزها بدون اینکه حتی یک کلمه با کسی حرف بزنم. و بیشتر وقتها روی همین کتاب آخرم کار میکردم. معمولا از ساعت ده یازده تا هفت و هشت شب اینجا بودم، بدون ناهار. آن عقب که الان خالیست بازار مکارهای بود، از کتاب و یادداشت و مقالات پرینت شده تا آینه و سشوار و چای. اینطرف روی دیوار هم آن عکس پر اندوه از مهاجران افغان. در واقع من سه چهارسال گذشته بیشتر اینجا زندگی کردم تا خانه. بهترین جا برایم بود: نه کسی به من کار داشت نه من به کسی. یک جای دنج پرت در دانشگاه اسلومت.
چند روز پیش کاری کردم که تا پیشتر قلبم از تصورش درد میگرفت. کلی مقالات اکادمیک پرینت شده با حاشیهنویسیهایم را ریختم دور. یادداشتها روی صدها کارت که سالها دنبال خودم کشیدم را ریختم سطل آشغال. این کتاب آخر تمام توان من را گرفت.
پشیمان نیستم ولی فرسوده شدم. چه شبها که تلوتلوخوران میرفتم خانه، و از چشمهایم اشک میریخت بهقدری که توی مانیتور و برگهها و یادداشتها گیج زده بودم. یکسالی که گذشت نگران بودم بمیرم و این کار هباوهدر بشود. خوشحالم که نشد، هر چند که بویش میآید مایه دردسر شود.
روز خداحافظی من با یک بخش از زندگیام بود و وارد شدن به بخشی دیگر. چند کار بزرگ دارم که باید انجام بدهم...
روز حزینی بود. نمیدانم چرا. دلبستگی چیز غریبیست. دلبستگی به چیزها، صندلی، مانیتور، کتابخانهای کوچک، میزی که بالا و پایین میرود و هر بار به لبه پنجره گیر میکند...
همه چیز را خالی کردم. دستمالی کشیدم. لپتاپ و وبکم و چیزها را مثل اول گذاشتم. عین روزی که آمدم اینجا. مو نمیزد. انگار غباری بودم نسیمی زد و رفتم. اول اردیبهشت ماه جلالی.
دفتر را تحویل دادم. چند سال اینجا بودم، اغلب روزها بدون اینکه حتی یک کلمه با کسی حرف بزنم. و بیشتر وقتها روی همین کتاب آخرم کار میکردم. معمولا از ساعت ده یازده تا هفت و هشت شب اینجا بودم، بدون ناهار. آن عقب که الان خالیست بازار مکارهای بود، از کتاب و یادداشت و مقالات پرینت شده تا آینه و سشوار و چای. اینطرف روی دیوار هم آن عکس پر اندوه از مهاجران افغان. در واقع من سه چهارسال گذشته بیشتر اینجا زندگی کردم تا خانه. بهترین جا برایم بود: نه کسی به من کار داشت نه من به کسی. یک جای دنج پرت در دانشگاه اسلومت.
چند روز پیش کاری کردم که تا پیشتر قلبم از تصورش درد میگرفت. کلی مقالات اکادمیک پرینت شده با حاشیهنویسیهایم را ریختم دور. یادداشتها روی صدها کارت که سالها دنبال خودم کشیدم را ریختم سطل آشغال. این کتاب آخر تمام توان من را گرفت.
پشیمان نیستم ولی فرسوده شدم. چه شبها که تلوتلوخوران میرفتم خانه، و از چشمهایم اشک میریخت بهقدری که توی مانیتور و برگهها و یادداشتها گیج زده بودم. یکسالی که گذشت نگران بودم بمیرم و این کار هباوهدر بشود. خوشحالم که نشد، هر چند که بویش میآید مایه دردسر شود.
روز خداحافظی من با یک بخش از زندگیام بود و وارد شدن به بخشی دیگر. چند کار بزرگ دارم که باید انجام بدهم...
روز حزینی بود. نمیدانم چرا. دلبستگی چیز غریبیست. دلبستگی به چیزها، صندلی، مانیتور، کتابخانهای کوچک، میزی که بالا و پایین میرود و هر بار به لبه پنجره گیر میکند...
همه چیز را خالی کردم. دستمالی کشیدم. لپتاپ و وبکم و چیزها را مثل اول گذاشتم. عین روزی که آمدم اینجا. مو نمیزد. انگار غباری بودم نسیمی زد و رفتم. اول اردیبهشت ماه جلالی.
Forwarded from Mahmud
📢 مژده به نفوس لندن👑
مجلس پر فیض رونمایی کتاب عجایبالمخلوقات
«طنز در و بر اسلام»
عنقریب منعقد خواهد شد
که در آن یک سید جلیلالقدری به شیوه پردهخوانی ممزوج با استندآپ کمدی آن را تماشا میدهد و کرامات هم عرضه میدارد.
هر بلیط ۱۵ پوند است که برای هر که زود بجنبد بیست درصد تخفیف دارد.
نشانی محل قرائتخانه مرکزی کنزینگتون میباشد که به همه جا نزدیکی دارد حروف ابجدش این است: W8 7RX
زمان ۱۷ ماه می شرابا طهورا، ساعت هفت و نیم عصر الی نُه که سعد است. اطفال نیاورید که نحسی دارد.
http://www.eventbrite.com/e/885542781297/?discount=EarlyBird
مجلس پر فیض رونمایی کتاب عجایبالمخلوقات
«طنز در و بر اسلام»
عنقریب منعقد خواهد شد
که در آن یک سید جلیلالقدری به شیوه پردهخوانی ممزوج با استندآپ کمدی آن را تماشا میدهد و کرامات هم عرضه میدارد.
هر بلیط ۱۵ پوند است که برای هر که زود بجنبد بیست درصد تخفیف دارد.
نشانی محل قرائتخانه مرکزی کنزینگتون میباشد که به همه جا نزدیکی دارد حروف ابجدش این است: W8 7RX
زمان ۱۷ ماه می شرابا طهورا، ساعت هفت و نیم عصر الی نُه که سعد است. اطفال نیاورید که نحسی دارد.
http://www.eventbrite.com/e/885542781297/?discount=EarlyBird
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Eventbrite
Laughing to Death with Seyyed Live in London!
یک نمایش کمدی به سبکپردهخوانی و نقالی
☝️دوستان متشکر میشوم اعلام فوق را به دست آشنایان لندننشین (که به برکت شرایط مهاجرتی که داریم، هر کس چند تا دارد!) برسانید. نه کتاب اخیر من ناشری دارد جز خودم و نه این رونمایی را کسی گرفته برایم (گریه شدید حضار). خودم هستم و کمک رفقایی مثل شما، که اصل کار است...
هرکس از شما فقط برای یک نفر یا یک گروه در انگلیس این را فوروارد کند کار راه میافتد 🙏
هرکس از شما فقط برای یک نفر یا یک گروه در انگلیس این را فوروارد کند کار راه میافتد 🙏
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بالاخره، کمتر از ۲۴ ساعت مانده به شروع نمایشگاه و رونمایی کتاب، بهدستم رسید. کتاب «طنز در و بر اسلام» در ۷۷۷ صفحه، نزدیک به هزار پانویس، بیش از صد کاریکاتور و مینیاتور کمیاب رنگی، با گستره موضوعاتی از زیستشناسی تا قرآن و حدیث، و از نظریههای طنز تا تحلیل رسانه. حاصل سالها پژوهش، با کیفیتی از چاپ و کاغذ و گرافیک که اگر در میان کتابهای فارسی چاپ شده در خارج ایران مطلقا بینظیر نباشد، قطعا کمنظیر است. قضاوت درباره محتوایش هم باشد بر عهده اهل نظر، و خوانندگان. از من اینقدر هست که هرچه برآمد کردم و شیره جانم کشیده شد و آخرش هم دستم توی پوست گردو ماند... . نهایتا خودم چاپ کردم به عنوان ناشر، و البته با همکاری تیمی از بهترینهای ویراستاری و گرافیک و صفحهآرایی. بسیار شاکرم و خوشحال. یکی از بزرگترین پروژههای زندگیام به ثمر نشست.
رونمایی کتاب «طنز در و بر اسلام» و اجرای کمدی برای معرفیاش در وین
خیلی خوب برگزار شد.
به خصوص از اجرا خیلی راضیام. نهایتا چیزی درآمد بین استندآپ کمدی و پردهخوانی، آن هم با موضوعی بسیار حساس: اسلام و مقدساتش.
از چیزی که در ذهن داشتم خندهدارتر شد. خصوصا شوخیهای بداهه با آقایی که جلو نشسته بود (و عکسش هست و بعدا فهمیدم نامش آقای توسطی است). سر فرصت بعدا مینویسم. از گروه تئاترون که میزبان نمایشگاه بود و این پرفورمنس هم به دعوت و پشتیبانی آنها در وین به صحنه رفت متشکرم.
خیلی خوب برگزار شد.
به خصوص از اجرا خیلی راضیام. نهایتا چیزی درآمد بین استندآپ کمدی و پردهخوانی، آن هم با موضوعی بسیار حساس: اسلام و مقدساتش.
از چیزی که در ذهن داشتم خندهدارتر شد. خصوصا شوخیهای بداهه با آقایی که جلو نشسته بود (و عکسش هست و بعدا فهمیدم نامش آقای توسطی است). سر فرصت بعدا مینویسم. از گروه تئاترون که میزبان نمایشگاه بود و این پرفورمنس هم به دعوت و پشتیبانی آنها در وین به صحنه رفت متشکرم.
دوستان ساکن وین و اطراف (براتیسلاوا، مونیخ...)
سه دو جلد کتاب «طنز در و بر اسلام» از مجموعهای که در نمایشگاه کتاب عرضه شد، مانده است. اگر خواهان هستید میتوانید سفارش بدهید و امضا شده از دوست من در وین بگیرید. این سه جلد علاوه بر امضا و فلان حاوی «نفس حق سید» هم هستند.
من به بهانه یک سوال و در عین حال گلایه از رفقای لندنی حرفی با همه دارم:
در چند سال گذشته چهل پنجاه نفر رودررو و خیلی بیشتر به صورت پیام خصوصی و کامنت از من خواستهاند در لندن اجرا بگذارم، و هر کدام تاکید کردهاند که چند تا از دوستان و اشنایانشان هم خیلی مشتاقند که برنامه داشته باشم: شما بیا فقط ما خودمون بیست تاییم...
خودتان میدانید که من شغلم این نیست. و بهتر میدانید که جنس کمدی و استندآپ کمدی من، جنس خاصی است. نمیگویم بهتر یا بدتر، ولی شما یک کمدین ایرانی نام ببرید بتواند هشتاد دقیقه از نوع کارهای من، بدون یک جمله تقلید از جریان عمومی استندآپکمدی روی صحنه ببرد یا برده باشد. یا یک نفر نام ببرید بیست سال آزگار این همه تولید مفت و مجانی ارایه داده باشد. حالا بد یا خوب یا هر چی، این مخاطب را من نه از راه آگهی دادن در اینستاگرام و فیسبوک، بلکه میشود گفت دانهدانه جمع کردهام. اصلا خود شما چطور این نوشته را میخوانید؟ یکهویی و از راه آگهی؟
توقع خاصی ندارم ولی اینطور بیخیال یکی را دعوت کردن و بعد در استرس گذاشتن تا لحظه آخر زشت است.
از یک طرف میگویید -مثلا- از سبک فلانی (ترجیح دادم اسم را حذف کنم) خوشتان نمیآید، از اینکه بلیطهای صدپوندیاش فروش میرود حرص میخورید آنوقت با یکی که به قول خودتان میپسندید و اصرار دارید برنامه بگذارد اینطور میکنید؟ حرف این نیست که چرا فروش نمیرود بلیط در حد رایگان من در سالن کتابخانه کینگز کالج در ناف لندن. آن که میرود، حرف این است که چرا من باید استرس این مساله را تا روز آخر داشته باشم؟ یک اشتراک گذاری، یک ارسال برای دوستی آن حوالی، یک کپی پیست لینک، اینقدر کار شاق و پرزحمتی است؟
خلاصه که کار جالبی نیست. میدانم آدم عاقل -و بیتعارف: صاحب سبک در استندآپکمدی و کمدی تکنفره- نباید اینطور بنویسید ولی خب یک بار این آینه را جلوی رویتان باید گرفت تا بدانید چه زشت است سستعناصر بودن و توقعات بیجا داشتن. این همه گروههای موسیقی درجه یک و تئاترهای کمنظیر و کتابهای عالی و دهها محصول فرهنگی که یا محو میشوند یا اصلا زاده نمیشوند بخاطر همین نیست؟
بعد غر هم میزنیم که آه فلان گروه درپیت آمد و سولدآوت شد و زد و برد و برای سلیقهام چیز جالبی پیدا نمیکنم. عزیزم حتی پختهخواری هم آدابی دارد.
در چند سال گذشته چهل پنجاه نفر رودررو و خیلی بیشتر به صورت پیام خصوصی و کامنت از من خواستهاند در لندن اجرا بگذارم، و هر کدام تاکید کردهاند که چند تا از دوستان و اشنایانشان هم خیلی مشتاقند که برنامه داشته باشم: شما بیا فقط ما خودمون بیست تاییم...
خودتان میدانید که من شغلم این نیست. و بهتر میدانید که جنس کمدی و استندآپ کمدی من، جنس خاصی است. نمیگویم بهتر یا بدتر، ولی شما یک کمدین ایرانی نام ببرید بتواند هشتاد دقیقه از نوع کارهای من، بدون یک جمله تقلید از جریان عمومی استندآپکمدی روی صحنه ببرد یا برده باشد. یا یک نفر نام ببرید بیست سال آزگار این همه تولید مفت و مجانی ارایه داده باشد. حالا بد یا خوب یا هر چی، این مخاطب را من نه از راه آگهی دادن در اینستاگرام و فیسبوک، بلکه میشود گفت دانهدانه جمع کردهام. اصلا خود شما چطور این نوشته را میخوانید؟ یکهویی و از راه آگهی؟
توقع خاصی ندارم ولی اینطور بیخیال یکی را دعوت کردن و بعد در استرس گذاشتن تا لحظه آخر زشت است.
از یک طرف میگویید -مثلا- از سبک فلانی (ترجیح دادم اسم را حذف کنم) خوشتان نمیآید، از اینکه بلیطهای صدپوندیاش فروش میرود حرص میخورید آنوقت با یکی که به قول خودتان میپسندید و اصرار دارید برنامه بگذارد اینطور میکنید؟ حرف این نیست که چرا فروش نمیرود بلیط در حد رایگان من در سالن کتابخانه کینگز کالج در ناف لندن. آن که میرود، حرف این است که چرا من باید استرس این مساله را تا روز آخر داشته باشم؟ یک اشتراک گذاری، یک ارسال برای دوستی آن حوالی، یک کپی پیست لینک، اینقدر کار شاق و پرزحمتی است؟
خلاصه که کار جالبی نیست. میدانم آدم عاقل -و بیتعارف: صاحب سبک در استندآپکمدی و کمدی تکنفره- نباید اینطور بنویسید ولی خب یک بار این آینه را جلوی رویتان باید گرفت تا بدانید چه زشت است سستعناصر بودن و توقعات بیجا داشتن. این همه گروههای موسیقی درجه یک و تئاترهای کمنظیر و کتابهای عالی و دهها محصول فرهنگی که یا محو میشوند یا اصلا زاده نمیشوند بخاطر همین نیست؟
بعد غر هم میزنیم که آه فلان گروه درپیت آمد و سولدآوت شد و زد و برد و برای سلیقهام چیز جالبی پیدا نمیکنم. عزیزم حتی پختهخواری هم آدابی دارد.