محمود فرجامی
5.61K subscribers
344 photos
301 videos
29 files
254 links
نوشته‌ها، عکس‌ها، شوخی‌ها و تجربه‌های محمود فرجامی. برای ارتباط مستقیم با من از این شناسه استفاده کنید لطفا @MahmudFarjami
Download Telegram
لب کلام:
جنگ با منازعه و درگیری محدود فرق دارد، جنگ روی زمین است و اسراییل و آمریکا و همه پشتیبانانش، توان پیاده کردن حتی یک سرباز در خاک ایران را ندارند. اگر فکر می‌کنید جز این است بنویسید چگونه.

پس خیالتان از این بابت تخت باشد و گوش به حرف کارشناس‌های صدمن یک غازی که اوج تحلیلشان حرافی روی خبرهای رویترز و امثالش «به نقل از منابع ناشناس» نباشد. احتمال حمله هوایی محدود تلافی‌جویانه البته بالاست، ولی آن هم بعید است به مناطق خیلی حساس باشد. نه به‌خاطر اینکه «آمریکا اسراییل را راضی کرده است که به مناطق هسته‌ای و تاسیسات نفتی حمله نکند (به نقل از منابع ناشناس!)» بخاطر اینکه حمله به چنین تاسیساتی در کشوری که یکی از هفت‌هشت ابرقدرت موشکی با تولید انبوه هایپرسونیک گلایدر است، از سوی کشوری کوچک و فشرده، دیوانگی محض است.
در ویدیو توضیح داده‌ام اینها را، و مسایلی مثل جزایر سه‌گانه، که کاملا مرتبط است.

https://youtu.be/fYTuwYBRr3A?si=FgDD9RsMF0iaVzUa
از برکات مرد نُه زنه! یک یادداشت شخصی درباره یک آدم و یک دوره

در جریان پژوهش‌هایم درباره جنجال‌های مرتبط با طنزهای دینی در جهان اسلام به ماجرای کارتون «یک مرد و نُه زن» برخوردم. ظاهرا آن کارتون به نقل از یک نشریه آلمانی در نشریه «اصلاح» در سال ۱۹۷۰ چاپ شد و از آن توهین به مقدسات و پیامبر اسلام برداشت شد. قصه‌اش را از سرنخ‌هایی بدست آورده بودم اما خود کارتون را نمی‌توانستم پیدا کنم. از دوست گرامی یما یکمنش پرسیدم گفت از صبور سیاسنگ پرس‌وجو کن که اگر یک نفر باشد بتواند آن را و تاریخچه درستش را بیابد اوست. نمی‌شناختم، نشانی یک برگه فیسبوک را داد.
وقتی به آن برگه رفتم از حجم مطالب پژوهشی که آنجا منتشر شد متعجب شدم. خصوصی پیام دادم و پرسیدم. از همان شیوه پاسخ متوجه شدم که علاوه بر مردی پژوهشگر، با آدمی شیرین و فروتن و خوش‌محضر روبرویم. اطلاعات را تصحیح کرد و نشانی‌هایی که می‌داد هم بسیار دقیق بود و مثلا می‌دانست در فلان بایگانی آنلاین که همه شماره‌های اصلاح را دارد، عدل همان شماره‌ای که این کارتون در آن به چاپ رسیده مفقود است! خلاصه این که در نهایت آن مرد و نه زنش یافت نشد اما صبور سیاسنگی یافت شد که به ده مرد هر یک نه‌زنه می‌ارزید (امیدوارم مبالغه نکرده باشم!).
آشناتر که شدیم صبور سیاسنگ را به گروهی خصوصی دعوت کردم که با جمعی از دوستان در تماس دایم باشیم. در همینجا بود که بعد از مدتی فهمیدیم این آقای سیاسنگ که هیچوقت در هیچ‌کجا خودش را داکتر معرفی نمی‌کند؛ داکتر است و آن هم چه داکتری! شما فکر کن در نیمی از دنیا (از افغانستان و ایران و ترکیه بگیر برو تا اتریش) اگر به فلانی که دکترای مثلا کتابداری دارد دکتر نگویی به تریج قبایش برمی‌خورد یک نفر پزشک باشد اما هیچوقت خودش را دکتر/داکتر معرفی نکرده باشد! البته از داکتر سیاسنگ بعدا چیزی فاش شد که این داکتربازی چیزی در برابرش نبود.
در آن گروه معظم؛ علاوه بر گفتگوهای روزانه و شبانه، هفته‌ای یک بار هم گرد می آییم کسی چیزی بگوید بقیه یاد بگیریم. یک بار از صبور دعوت کردیم درباره تاریخ چپ معاصر افغانستان صحبت کند. در اواسط صحبتش درباره چپ در دهه ۱۹۷۰ در افغانستان، صبور سیاسنگ به آنجا رسید که تعریف کرد چگونه وقتی گروهی از چپها به قدرت رسیدند سایر چپها را به زندان و شکنجه و قتل مبتلا ساختند! سپس او یک اشاره فوری به این کرد که خودش هم طعم زندان را چشید و به ادامه بحث پرداخت.
بعد از پایان سخنش من که کنجکاو شده بودم پرسیدم چند وقت زندان بوده و تجربه‌اش چیست. انتظارم هم این بود که بگوید مثلا شش شب بودم و سخت گذشت و اینها (با درود بر آن بابایی که سال ۷۸ در ایران دو شب زندان رفت و «زندانی سیاسی» شد و قصه‌ها پرداخت و مزایا برد و ...)
وقتی با فروتنی پاسخ آمد که شش سال در زندان پلچرخی گذرانده واقعا برق از سرم پرید! آخر چطور یک نفر آنهمه زندان و زجر را تحمل کرده و اینطور کوچک می‌بیندش و حتی حاضر نیست به آن به عنوان سوابق سیاسی و مبارزاتی اشاره کند؟!
درباره دکتر سیاسنگ بسیار می‌توانم نوشت. از سرعت باورنکردنی‌اش در مطالعه همینقدر بگویم که پیش‌نویس کتاب هشتصد صفحه‌ای «طنز در و بر اسلام» را در کمتر از یک هفته خواند و نکته‌های دقیقی را یادآور شد. دقیق است و بی منبع حرف نمی‌زند و زبانهای بسیاری می‌داند و مشاغل مهم گوناگونی داشته و از همه اینها مهمتر سخت مشتاق یادگیری است و بری از تعصبات قومی و زبانی و منطقه‌ای. و بسیار بسیار اهل مطالعه و دقیق.
از ماه‌ها پیش اصرار فراوانی داشتم که دوره‌ای را برای آموزش تاریخ معاصر افغانستان بگذارد. هرچند که در این سن قاعده اینست که ادم روزگار تقاعد/بازنشستگی را بگذارد اما چنان وقتش پر بود که قبول نمی‌کرد. البته حدسم این بود که شوق دانستن نمی‌بیند وگرنه معلمی را دوست می‌دارد... سرانجام راضی‌اش کردم یک دوره کوتاه درباره تاریخ معاصر افغانستان بگذارد.
خوشحالم به اطلاع برسانم ثبت‌نام این دوره آنلاین اکنون آغاز شده. شهریه آن بسیار کم است و هر کس که امکان پرداخت نداشته باشد، می‌تواند به رایگان - بدون ارایه هیچگونه توضیحی- در آن ثبت‌نام کند (کد تخفیف صددرصدی در لینک هست).
توصیه می‌کنم نام بنویسید و شرکت کنید، تا هم تاریخ را از منبعی درست بیاموزید و هم با شخصیتی به نام صبور سیانگ آشنا شوید و بهره ببرید. خصوصا در موج مهاجرستیزانه‌ای که علیه افغانستانی‌ها راه افتاده اینطور آشنایی‌ها و دانایی‌ها خیلی به‌درد می‌خورد.

👉👉https://honarestan.org/courses/50
ارتش اسراییل بعد از آن گاف عظیمش در انتشار ویدیوی پهبادی که می‌رود سراغ سنوار که یک دستش کنده شده و با لباس نظامی دارد جان می‌دهد و با آخرین نفس چوبی را سمت پهپاد پرت می‌کند (همان سنواری که می‌گفتند مثل موش در تونلها پنهان شده)... یک ویدیوی تازه منتشر کرده از نبرد سنوار با سربازان اسراییلی. اینبار از دوربینی که روی کلاه یکی از سربازان نصب شده.
بابا مگر شما نمی‌گویید این «سنوار طراح حمله تروریستی هفتم اکتبر بود»، خب از تروریست قهرمان نسازید دیگه!
جنایتکار جنگی اینقدر کودن نوبر است والله!
یازده اصل پس از ۲۲ سال

بهترین طنزهای سیاسی معمولا آنهایی هستند که با ژرف‌ترین نگاه‌ها روی تلخ‌ترین حقایق نوشته شده‌اند. در واقع بسیاری از طنزهای درخشان سیاسی را کسانی خلق کرده‌اند که طنزپرداز نبوده‌اند، سهل است شاید نیت خلق طنز سیاسی هم نداشته‌اند. یک نمونه برنار لانگلوا روزنامه‌نگار برجسته فرانسوی است که یادداشتی طنزآمیز با عنوان «راهنمای کوچک اطلاعات گمراه‌کننده (disinformation) درباره یک مناقشه در خاورمیانه» در سال ۲۰۰۲ در مجله Politis منتشر کرد. این نوشته که پس از انتفاضه دوم فلسطین منتشر شد را بخوانید و ببینید آیا موبه‌مو با آنچه اکنون در جریان است می‌خواند یا نه.
—————————-

یازده اصل روزنامه‌نگارانه برای گمراهی عامدانه در باب مناقشه خاورمیانه*
✍️برنار لانگلوا، Politis، 2002

۱. همیشه اعراب حمله را آغاز می‌کنند و اسرائیل همیشه در حال دفاع از خود است.
این اصل اساسی است که باید در تمامی گزارش‌ها رعایت شود: هرگونه خشونت از جانب اسرائیل به عنوان "تلافی" مطرح می‌شود.

۲. اعراب حق ندارند غیرنظامیان اسرائیلی را بکشند.
این "تروریسم" است. هرگونه حمله به غیرنظامیان اسرائیلی، بی‌درنگ باید به عنوان ترور محکوم شود.

۳. اسرائیل حق دارد غیرنظامیان عرب را بکشد.
این "دفاع مشروع" است و نباید مورد سؤال قرار گیرد، به‌ویژه هنگامی که از تلافی‌جویی صحبت می‌شود.

۴. وقتی اسرائیل تعداد زیادی از مردم را می‌کشد، قدرت‌های غربی از آن می‌خواهند که کمتر بکشد.
این به عنوان "واکنش جامعه بین‌المللی" تعبیر می‌شود که خواهان آرامش است.

۵. فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها نباید سربازان اسرائیلی را به اسارت بگیرند، حتی اگر این تعداد کم باشد.
اسیر گرفتن سربازان اسرائیلی غیرقابل قبول است و هرگونه تلاش برای این کار باید به شدت محکوم شود.

۶. اسرائیل مجاز است افراد را برباید و فلسطینی‌ها را به تعداد زیاد دستگیر کند.
این "بازداشت‌های اداری" است و برای دفاع از امنیت اسرائیل ضروری است، بدون نیاز به اثبات جرم.

۷. هنگامی که از حزب‌الله صحبت می‌شود، باید فوراً «مورد حمایت ایران و سوریه» را ذکر کرد.
این تضمین می‌کند که حزب‌الله به عنوان یک نیروی خارجی و وابسته معرفی شود.

۸. هنگامی که از اسرائیل صحبت می‌شود، هرگز نباید به حمایت آمریکا و اروپا اشاره کرد.
این ممکن است تصور ناعادلانه‌ای از عدم تعادل در قدرت ایجاد کند.

۹. نباید از سرزمین‌های اشغالی، قطعنامه‌های سازمان ملل، یا نقض حقوق بین‌الملل صحبت شود.
این مباحث ممکن است توجه مخاطب را از مسئله اصلی منحرف کرده و احساسی منفی نسبت به اسرائیل ایجاد کند.

۱۰. اسرائیلی‌ها بهتر از اعراب به زبان ما (فرانسوی/اروپایی) صحبت می‌کنند.
بنابراین، آن‌ها فرصت بیشتری برای توضیح دادن وقایع از منظر خود دریافت می‌کنند. این را "بی‌طرفی رسانه‌ای" می‌نامند.

۱۱. اگر با این اصول مخالفید، شما یک یهودی‌ستیز هستید.
هرگونه انتقاد از این اصول ممکن است به عنوان ضدیت با یهودیان تلقی شود و باید شدیداً محکوم شود.

—————————
* عنوان اصلی این است: Petit manuel de désinformation sur un conflit au Proche-Orient
که در ترجمه اول آمده. تیتر دوم ترجمه انتخابی من است.
محمود فرجامی
@FarjamiMahmud
Forwarded from هنرستان
آغاز ثبت‌نام «کارگاه طنزنویسی ادبی» با ظرفیت محدود.
در این دوره کارگاهی با بررسی کامل، یا بخشهایی از آثار ادبی برجسته طنزآمیز مدرن، هنرجویان به درک و تحلیلی از تکنیک‌های طنزپردازی می‌رسند که لازمه تمرین، اقتباس و نهایتا آفرینش خلاقانه آثار طنزآمیز ادبی است.
هر هنرجو در این دوره ضمن مشارکت در جلسات و تمرین‌ها و بحث‌های گروهی، بر روی آفرینش یک قطعه طنز ادبی اختصاصی کار می‌کند و از راهنمایی‌های مدرس بهره می برد. ممکن است گزیده‌ای از آثار هنرجویانِ این دوره به چاپ برسد.

اطلاعات بیشتر در پیوند زیر:
https://honarestan.org/courses/55

توجه: ظرفیت و همچنین مدت ثبت‌نام در این دوره محدود است و تمدید نخواهد شد.

@honarestanorg
حمله اسراییل به ایران همانطوری بود که پیش‌بینی کرده بودم (و البته موکدا با ذکر منطق و شواهد): بسیار محدود، بدون هیچ تعرضی به تاسیسات هسته‌ای یا پالایشگاهی، صرفا از راه هوا.
اینها را که به عینه الان می‌توان دید. چیزهایی هم هستند که می‌توان فکر کرد: بجز «منابع ناشناس» رویترز و وال‌استریت ژورنال که همیشه پابه‌رکاب جنگ روانی اسراییل و پنتاگون هستند، و البته ده‌هزار «کارشناس» که بعدش روی همان «خبر»ها مانور می‌دهند و تحلیل می‌کنند و اسکی می‌روند؛ چه شاهدی هست که «مقامات آمریکایی توانستند مقامات اسراییلی را راضی کنند که از حمله گسترده چشمپوشی کنند»؟!
خیر؛ حمله گسترده‌ در توانایی اسراییل نبود وگرنه چانه‌زنی و راضی کردن مقامات آمریکایی و غربی سر جریان غزه را داریم می‌بینیم! یا به کل دروغ می‌گویند و همزمان سلاح کشتار جمعی هم می‌دهند، یا بقدری زبون هستند که نتانیاهو و جنایتکاران جنگی اسراییل به هیچ‌شان می‌گیرند.
حمله به تاسیسات مهم یک کشور پهناور که همین الان هزاران موشک کروز و هایپرسونیک را به سویت نشانه رفته و چند هفته پیش هم آبروی پافند هوایی‌ات را برده، آنهم از سوی یک کشور کوچک متراکم، یعنی خودکشی جمعی. همینقدر ساده! وگرنه این حقارت‌بار بودن واکنش اسراییل، با این موج تحقیر و تمسخری که از صبح راه افتاده چیزی نیست که بر جنایت‌کاران جنگی حیفا و تل‌آویو پوشیده باشد.
اخبار صبح را دنبال می‌کردم دیدم بسیاری از کشورهایی که انتظارش هم نمی‌رفت فورا حمله را محکوم کرده‌اند؛ از عربستان بگیر تا مالزی. در عوض انگلیس، بدون محکوم کردن تجاوز هوایی گفته «ایران نباید پاسخ دهد». انگار که هنوز در خواب وقتی هستند که می‌آمدند تهران در سه روز شاه عوض می‌کردند. انگار یادشان رفته وقتی با دزدی دریایی سوپرنفتکش ایرانی را جبل‌الطارق توقیف کردند چه شد: بعد ماه‌ها دادگاه‌کشی بی فایده، دم گوش ناوچه جنگی «امپراتور دریاها» نفتکش انگلیسی در خلیج فارس توقیف شد و مشکل سوپرنفتکش هم چند روزه حل شد!
من به شدت با ادامه تنش و بالاگرفتن درگیری‌ها مخالفم و امیدوارم این آخرین درگیری و منازعه باشد؛ ولی تا «نظم نوین جهانی» این قانون جنگل، و در واقع این جنگل بی‌قانونی است که می‌بینیم چاره‌ای جز آمادگی دایمی برای نمایش «الهجوم الایراني» نیست. این برای تامین جزایر سه‌گانه و هرجای دیگری که چشم و حتی تخیل طمع به آن دوخته شده باشد هم ضروری است.

@FarjamiMahmud
چنین گفت مژگان نوی؛ یهودی ایرانی-اسراییلی، استاد دانشگاه اورشلیم که چهل و چند سال است حتی یک دقیقه در وطن نبوده است.
@FarjamiMahmud
(مژگان نوی پیشتر در شبچراغون شرکت کرده است و گفتگو با او در یوتیوب در دسترس است.)
تذکر:
من بارها نوشته‌ام و توضیح داده‌ام که مشکلی با نقد و مخالفت در کامنتها ندارم و حتی پرخاشگری‌ها را هم تحمل می‌کنم، اما تهمت‌زنی را تحمل نمی‌کنم.
خطاب به اینها، همینهایی که وصفشان می‌آید این اتمام حجت را می‌نویسم: اگر نظر من غلط است مخالفت کنید و دلایلتان را بنویسید. یا به هر طریقی مخالفت و نارضایتی‌تان را نشان بدهید. نهایتا اگر راه صلاح نمی‌بینید می‌توانید مطالب من را دنبال نکنید (هرچند توصیه به گفتگو می‌کنم همیشه). اما تهمت‌زنی‌ها را بس کنید. باز کردن دهان و فوران کثافات آسان است؛ تحملش است که سخت است! اگر عزم کرده‌اید کودک‌مانده بی‌تربیتی باشید که به نظرش هر کسی که به فانتزی‌های روانپریشانه او دم نمی‌دهد «حتما پولش می‌رسه... مشخصه پرستوئه!... بالاخره خانواده‌اش تحت فشارن... می‌خواد برگرده ایران... حتما میخواد یه شغلی تو دولت بگیره... سایبریه... بالاخره می‌خواد بره بی‌بی‌سی!...» (به همین حماقت و بی‌ربطی!) این مشکل خودتان است. صدها هزار برگه و کانال و دورهمی و کودکستان ویژه هست که می‌توانید در آنجا آدم‌هایی مثل خودتان را بیابید و از نظر روانی ارضا و مجددا شارژ شوید (و مطمئن هم باشید که تا عید امسال اینا رفتن، هر کی میگه نه نوکر سپاهه!).
من — و به گمانم چند هزار نفر دیگر که عضو اینجا هستند— از تحمل شما معذوریم. از این به بعد به محض لجن‌پراکنی بدون هیچ تذکری بلاک می‌شوید.

محمود فرجامی
فیلم «کیک محبوب من» را دیدم. چیزی که بیشتر از هر چیز من را تشویق به دیدنش کرد نه تابوشکنی‌اش در ساختن فیلم فارغ از ممیزی‌های (احمقانه) جمهوری اسلامی بود و نه جایزه... آن صحنه شاهکار رقص زن و مرد با ترانه بسیار دلنشین فریدون فرخزاد بود. به نظرم این صحنه هم از حیث لطافتش، و هم بخاطر تکنیک و میزان‌سن و بازی عالی کارگردان‌ها و بازیگران، یکی از صحنه‌های ماندگار در تاریخ سینمای ایران خواهد شد. همینجا هم بگویم که سالها پیش در کلاس آزاد ترجمه جناب عبدالله کوثری با خانم بامزه پرشروشور تپلی همکلاس بودیم که همین لیلی‌خانم فرهادپور بود. و گفتن ندارد که چقدر تعجب کردم از اینکه دیدم چقدر بازیگر خوبی است! و چه خوب که در چنین فیلمی هنر بازیگری‌اش به نمایش گذاشته شده.
داستان فیلم را نمی‌نویسم که لو نرود و هر کس می‌خواهد ببیند خیالش راحت باشد از خواندن این یادداشت.
من اگر بخواهم «کیک محبوب من» را توصیف کنم، پیش از هر چیز این به ذهنم می‌آید: یک وان‌نایت‌استند عاشقانه (چه خوب است علمای فرهنگستان یک معادل فارسی خوب برای وان‌نایت استند اختراع کنند؛ البته اگر آن پیران دودچراغ‌خور اصلا با همچو مفهومی آشنا شوند!).
چیزهایی را هم در فیلم نپسندیدم که بیشتر از آنکه اشکال باشد، از نوع «حیفه» است. آن صحنه گشت ارشاد و جمع‌کردن بد/بی‌حجابها و آن گفتگوی توی تاکسی که: قدیمها چنین و چنان بود. به نظرم گل‌درشت بودند برای چنین فیلم حزن‌انگیزی. کسانی که فیلم را دیده‌اند همان صحنه تاکسی را مقایسه کنند با صحنه بعدی در هتل که چه کنایی و غم‌انگیز بود: زنی در روز به لابی خالی هتلی رفته است که خودبخود حزن‌انگیز است، چه رسد که یک چیز منسوخ را سفارش می‌دهد: کافه‌گلاسه! (چیزی که احتمالا مدرنترین چیزی بود که در دوران جوانی او می‌شد در یک هتل سفارش داد). بدترین صحنه از این نوع «گل‌درشتیسم» —که بسیاری از نویسنده‌ها و کارگردان‌های ما به آن دچارند— آن صحنه دید زدن زن همسایه فضول بود که باید ذکر می‌شد شوهرش وابسته به حکومت است.
بهرحال فیلم خوبی است و به نظرم به دیدنش می‌ارزد. برای من در تلگرام با این عنوان که با اجازه سازنده است فرستادند و دیدم.
این کارگاه از فردا شروع می‌شود و بیش از هر چیز روی داستان کوتاه طنز به عنوان یک ژانر ادبی متمرکز خواهیم بود. خاصیت بزرگش - به نظر خودم- این است که من چکیده مطالعاتم در ادبیات طنز فارسی و غیرفارسی را در اختیار هنرجویان می‌گذارم تا خودشان انتخاب کنند چطور طنز بنویسند. البته خود نیز چون شمر ذوالجوشن باید سرشان خواهم بود! نتیجه شاید به صورت کتابی منتشر شود، و از آنجایی که این دوره سی‌ام آذرماه پایان می‌یابد واقعا باید گفت جوجه را آخر پاییز می‌شمارند!
اطلاعات و جزییات دوره و جلساتش در

https://honarestan.org/courses/55

(اگر سابقه شرکت در کلاسهای قبلی من را ندارید اما قبلا در زمینه نویسندگی ذوق‌آزمایی کرده‌اید، یا در ادبیات داستانی مطالعه دارید می‌توانید ثبت‌نام کنید؛ ولی اگر صفر کیلومتر هستید این دوره مجال مناسبی برای آب بندی نیست)
اینها را می‌بینید؟ اینها را می‌بینید که دستشان را بریده‌اند؟ اینها فرزندان و خویشان کسانی هستند که از زیر کار بردگی برای لئوپولد فرار می‌کردند. یعنی در کنگو اگر یکی حاضر نمی‌شد تا سر حد مرگ و زیر شکنجه کار کند و فرار می‌کرد یا اصلا خودش را می‌کشت، می‌رفتند دست دختر ده ساله‌اش را می‌بریدند. کی‌ها؟ کارگزاران اعلیحضرت لئوپولد دوم، پادشاه قانون‌مدار و ترقی‌خواه و محبوب بلژیک! بلژیکیان عزیز هم چندان بی‌خبر نبودند. همین ایشان در سال ۱۸۹۷ میلادی، فرمود ۲۶۷ سیاهپوست از کنگو را به بلژیک آوردند تا آن‌ها را در یک دهکدهٔ شبیه‌سازی شدهٔ آفریقایی به نمایش بگذارند؛ کاری که «نام باغ‌وحش انسانی» نامیده شد.
---
یک بابایی ده‌ها بار آمده در برنامه تلویزیونی‌اش تهدید به قتل و آدمکشی کرده. رسما مشوق ترور بوده. سازمانی داشته برای خودش. وقتی چند بمبگذاری خونین در ایران صورت گرفته رسما و صریحا گفته کار ما بوده، باز هم می‌کنیم. رسما تروریست بوده، تروریست تریبون‌دار. همه فیلمهایش هست.
چنین شخصی را، حتی اگر از سر جنون چنین حرفهایی بزند، قاعده آن است که دستگیر و محاکمه کنند و به زندان یا تیمارستان طولانی‌مدت محکوم کنند. اما هیچ‌کاری نکردند. چون او بیرون باغ‌وحش انسانی بوده. چون توانسته بوده «شهروند آلمان» باشد.
بعد از سالها درخواست و شکایت و تهدید، آخرش رفته‌اند یارو را توی گونی کرده‌اند و برده‌اند توی همان جایی که ترور و بمبگذاری می‌کرده بعد چند سال به اشد مجازات رسانده‌اند.
الان زمین را به زمان دوخته‌اند که شهروند ما را ربودند و کشتند. چنان وقیحند که نمی‌گویند شهروند ما این همه ترور و بمبگذاری را انجام داده. کودک کشته.
---
لئوپولدهای تمیز، لئوپولدهای قانون‌مدار عزیز و شهروندان محترمشان که از جشن بالماسکه برمی‌گردند بسیار عصبانی‌اند که چرا این وحشی‌های ساکن باغ‌وحش انسانی، به یکی از همان وحشی‌ها که توانسته بود از آنجا فرار کند و از اینطرف به آنها آتش پرتاب کند متعرض شده‌اند.
همگی منتظرند مراسم کوتاه کردن دست‌ها آغاز شود.

------
(این یادداشت به هیچ وجه درباره حکم اعدام نیست، درباره مجازات است.)
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
حقایق تلخ و تکان‌دهنده درباره اعدام شارمهد...

(اگر ویدیو را در یوتیوب ببینید که کانال رونقی بگیرد ممنون می‌شوم
https://youtu.be/Ptgfl3x-iQA?si=byLlSOA7ObvnAQts )

[تصحیح: جنایات لئوپلد در کنگو عمدتا برای کائوچو بود نه آنطور که من گفتم، کاکائو.]
نسخه صوتی

@farjamimahmud
منطقه دارد رسما به دارالمجانین تبدیل می‌شود! این مگر متحد اصلی اسراییل نبود؟ رزمایش مشترک با ایران برگزار کردنش چیه؟!
رفقایی که من را از نزدیک می‌شناسند می‌دانند علی‌الدوام حوصله‌سررفته‌ام و واقعا نمی‌توانم یکجا بند شوم. نیمی از اخراج‌های من از کلاس در ایام مدرسه، از کلاس چهارم که ساعتدار شدم تا دیپلم، بخاطر نگاه کردن به ساعت بود. از پنج دقیقه بعد از شروع کلاس، هر دو سه دقیقه به ساعت نگاه می‌کردم و این معلم‌ها را عصبانی می‌کرد. در دانشگاه واقعا بند نمی‌شدم... در کار... در هر کاری. فورا حوصله‌ام سر می‌رود. اگر هم مجبور باشم جایی، مثلا در یک سخنرانی، بنشینم سریعا خوابم می‌گیرد. در حد بیهوشی... و تا سخنرانی تمام می‌شود از خواب خبری نیست. اصلا من توی رختخواب هم جز با یکساعت غلت زدن (املاش همینه؟) خوابم نمی‌برد چه برسد به صندلی فلان سالن سخنرانی!
همین رفقا خیلی متعجب می‌شوند وقتی می‌بینند که گاهی من چطور محو تاریخ اسلام و به خصوص مسائل مربوط به تفسیر و فقه‌اللغة می‌شوم؛ طوری که انگار یک سریال معمایی نگاه می‌کنم (حالا بماند که سریال معمایی هم حوصله‌ام را سر می‌برد!). این مساله خصوصا وقتی پای مطالعات تطبیقی و کشفیات جدید درباره داستانهای قرآنی یا تاریخ صدر اسلام به میان می‌آید برایم واقعا هیجان‌انگیز و نفس‌گیر می‌شود. یک نمونه‌اش در همین کلاس درس دکتر عباسی است که واقعا یکی از هیجان‌آمیزترین دوره‌های درسی برای من در این حوزه است. فکر کنید سر نخ یک سوره قرآن کجاست و جناب داوود چه کارها کرده در آن بخش محذوف 😉 👇🏻
Forwarded from هنرستان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
رمزگشایی از یکی از رازآمیزترین داستان‌های قرآنی: چرا داوود نبی پس از آن‌که دو مرد از او درباره چیز ساده‌ای داوری خواستند بر زمین افتاد و توبه کرد؟
کلید معما نزد فردی به نامِ بتشبع است و در بایبل!
بخشی از نخستین جلسه دوره آموزشی دکتر مهرداد عباسی در هنرستان.

@honarestanorg
یک کانال یوتیوب دارم که از مدتها پیش، دقیقتر بخواهم بگویم حدود ده سال پیش (چقدر دقیق گفتم حدودا!) هر از گاهی چیزی گذاشته‌ام تویش. چیزهایی که عموما ربطشان به همدیگر این است که به نظرم جالب آمده‌اند (چقدر مرتبط!). چندی پیش، به لطف پر شدن حافظه مبایل و لپ‌تاپ و چند هارد دیسک، و اعلان‌های مکرر گوگل درایو که 'دویست گیگابایتت پر شد زود باش پول بیشتر بده دو ترابایت بخر' مجبور شدم ویدیوهای قدیمی را مرور کنم تا پاکشان کنم. در این مرور متوجه شدم صدها ویدیوی جالب دارم (دست‌کم به نظر خودم) از سالها سفر به جاهای مختلف و گفتگو با آدمهای مختلف. همینطور گاهی ذوقی ویدیویی را مختصر ادیتی کرده‌ام و حاصل بد درنیامده. اینها را می‌گذارم روی آن کانال یوتیوب که هم از دست نروند و هم شاید به درد کسی خورد؛ کسی که مثلا دوست دارد بداند کانبرا (این پایتخت مظلوم استرالیا) کجاست و حال و هوای محله‌های کاملا غیرتوریستی مکزیکوسیتی چطور است و پشت صحنه فلان استند‌آپ‌کمدی چطور گذشت و بهمان کاتولیک روستایی آلمانی درباره «مالیات کاتولیک بودن» چه می‌گوید.
خوبی یوتیوب این هم هست که ویدیوها مثل پلتفرمهای متای لعنتی گم نمی‌شوند، طوری که حتی با سرچ/جستجو هم نتوان پیدایشان کرد؛ اصلا اگر بشود اسم آن باکس مزخرفی که مثلا برای جستجو است را جستجو گذاشت.
یکی از کارهای قدیمی که خیلی دوستش داشتم و اخیرا روی کانال یوتیوبم یافتم (با دو ثانیه جستجو) این کار است که من فقط میکسش کرده‌ام. این میکس بقدری خوب درآمد که فکر می‌کنی رقصنده واقعا روی این آهنگ با خوانندگی همایون شجریان اجرا کرده. توصیه می‌کنم ببینید؛ و البته کانال را هم عضو شوید. در نظر دارم لایوها را از اینستاگرام منتقل کنم به یوتیوب.

https://www.youtube.com/watch?v=XFS9J8gIUNo
در دوره کارگاهی «طنزنویسی ادبی» که در حال برگزاری است کمی درباره این صحبت کردم که چرا باید طنز و ادبیات غرب را بخوانیم و چرا دن‌کیشوت قله‌ای‌ست که حتی در طنز و ادبیات پست‌مدرن جایگاه یگانه‌ای دارد.
فایل صوتی این بخش را می‌توانید بشنوید.

@honarestanorg
یک ماجرای انگیزشی؛ یا ضد انگیزشی (بسته به این که از کدام طرف نگاه کنید)
من با ضرب‌زور دیگران، و با حماقت خودم مهندسی نرم‌افزار خواندم. از همان روز اول هم ناراحت و معذب بودم ولی شد مثل پروژه کنکورد (نماد پروژه‌هایی که زود مشخص می‌شود شکست خواهند خورد ولی به امید واهی و هزینه‌های بیشتر و بیشتر ادامه می‌یابند). دوره چهارساله، پنج و نیم سال طول کشید و بقدری از تمام شدنش خوشحال بودم که همزمان با ترم آخر رفتم به صورت آزاد کتابها و دوره‌های لیسانس فلسفه و الهیات را خواندم و گذراندم و یکراست فوق لیسانس آن رشته قبول شدم. این تغییر رشته به‌قدری غریب بود که همان چند نفری از ورودی ۷۶یها که من را می‌شناختند (خیر سرم ترم چهارم بودم که آنها آمدند دانشگاه) ترجیح دادند به شکل رسوایی با این قضیه برخورد کنند! یادم هست اسم قبول شدگان فوق لیسانس رشته کامپیوتر را نستعلیق نوشته بودند و زده بودند روی دیوار دفتر گروه، و راضی شده بودند اسم کسی که رشته فلسفه علم قبول شده بود را هم بنویسند ولی دیگر شان دپارتمان را در حد من و فلسفه و الهیات پایین نیاورده بودند ؛) بهترین تبریک‌هایی هم که گرفتم «خل شدی محمود؟» بود! ابوی بنده را همیشه به بلبل تشبیه می‌کرد؛ نه برای خوشصدایی (که بیشتر به کلاغ می‌مانم) یا عاشق‌پیشگی (که نگم!) بلکه بخاطر «از این شاخ به اون شاخ پریدن». خب شما هم اگر مثل ایشان خبر داشتید که من اصولا دوست داشتم تئاتر بخوانم و به ادبیات علاقه داشتم و نهایتا سر از ارتباطات و ژورنالیسم درآوردم و از همه اینها در طنزپژوهی کارهایی کردم، از روی لطف و ادب به این تشبیه ادبی رضایت می‌دادید.
اینها را گفتم که بگویم ما یک دوستی داشتیم، و داریم، که از یک زمانی به درجه «یک خلیه مثل محمود» مفتخر شد. این بزرگوار، یعنی مهشید گوهری، رشته مهندسی برق دانشگاه فردوسی درس می‌خواند که آن زمان واقعا رشته حسرت‌برانگیزی بود؛ و البته سخت و جانکاه. وقتی درسش تمام شد اینها، یعنی او و شوهرش که هر دو دوست ما (من و همسرسابق) بودند مشهد ماندند و ما رفتیم تهران. بعد از مدتی که سراغش را گرفتم یک جوری که انگار کار بسیار شنیعی مرتکب شده درگوشی به من گفتند: بین خودمون بمونه رفته داره ادبیات میخونه، اونم از لیسانس! من هم که مجبور بودم یک واکنش مناسبی نشان بدهم لبی گزیدم که: حالا ادبیات باشه، ولی از لیسانس؟!
اینها گذشت و من هر از چندی سراغی از مهشید می‌گرفتم و همیشه پاسخ این بود که: هنوز داره ادبیات می‌خونه! — عه آخه چند سال؟
و خب چون دیدار حضوری هم دست نمی‌داد اطلاعات بیشتری نداشتم.
تا اینکه زد و چند وقت‌پیش دیدم اوه! مهشید چه کتابها و مقالاتی منتشر کرده و اوه مای گاد (با لهجه مشهدی-بریتیش) با کسانی مثل دکتر محمدجعفر یاحقی مقاله منتشر کرده! بعد فهمیدم مهشید در تمام این سالها درجا نمی‌زده و تا فوق‌دکتری ادبیات هم رفته و متخصص دوران ایلخانی شده.
اخیرا که مهشید یک دوره آموزشی گذاشته برای تدریس تاریخ ادبیات فارسی خواستم یک چیزی بنویسم در تبلیغش و فکر کردم لابد نوشتن از اینکه یک نفر چطور مدرک مهندسی‌اش از بهترین دانشگاه پایتخت را گذاشت روی طاقچه و رفت از نو چیزی که دلش می‌خواست را آموخت و موفق شد خیلی انگیزشی است. بعد دیدم اینطور هم می‌شود دید که چطور یک نفر از راه بدر شد، مدرک گرفت ولی مهندس نشد... زاویه‌ نگاه با شما؛ اما توصیه می‌کنم همیشه آموختن علوم انسانی از کسانی که ذهنشان با دانش (science؛ اوه مای گاد اگین) ورزیده شده را یک فرصت ویژه حساب کنید.

«تداوم هویت ایرانی...»👇🏻
https://honarestan.org/courses/51
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
بله در یک همچو وضعیتی بسرمی‌بریم: تدریس بیانسه در دانشگاه ییل!

(منتظر نظر معتقدان به دین «آمریکا عصاره همه خوبی‌هاست» البته هستم در تئوریزه کردن این اقدام)