محمود فرجامی
5.35K subscribers
303 photos
273 videos
28 files
211 links
نوشته‌ها، عکس‌ها، شوخی‌ها و تجربه‌های محمود فرجامی. برای ارتباط مستقیم با من از این شناسه استفاده کنید لطفا @MahmudFarjami
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ده سال پیش سال ۲۰۱۴ پایان‌نامه‌ دکتری‌ام را تحویل داده بودم و بیکار و علاف‌تر از همیشه منتظر جلسه دفاع بودم. یک گروهی داشتیم از ایرانیان در شهری که بودیم که تویش همین اطلاع‌رسانی‌های معمولی بود. یک بار خانمی خارجی پیام داد که برای انجام پایان‌نامه‌اش نیاز به معلم خصوصی فارسی دارد. من برایش خیلی شفاف نوشتم که می‌توانم تدریس کنم اما تجربه خاصی ندارم، سختگیرم و مبلغ بالایی هم گفتم برای دستمزد. چند خط، خیلی خلاصه و شفاف. چند روز بعد این خانم که اسمش اولیویا و سوییسی-آلمانی بود تماس گرفت. راستش تعجب کردم که چرا من را انتخاب کرده. وقتی علت را پرسیدم گفت چون تو تنها کسی بودی که خیلی شفاف و کوتاه و صادقانه شرایط را گفتی، و گرنه بودند کسانی که رایگان هم حاضر به تدریس بودند. (ظاهرا چند نفری هم شروع کرده بودند به تخریب دیگران که آی بقیه فلانند من خوبم... که تاثیر بدی رویش گذاشته بود)
خلاصه که این خانم افتاد گیر بنده و چنان پوستی از کله و تسمه‌ای از گرده‌اش کشیدم کمپرس!
شلم شوربا چند کلمه‌ای به فارسی از روی پینگیلیش یاد گرفته بود قبلا از یک مدرس ایرانی در آلمان. همان جلسه اول با لبخندی زهرآگین گفتم اینها را بریز دور با همدیگر کار داریم...
بهترین کتاب اموزشی فارسی برای غیرفارسی‌زبانها شد مرجع درسی‌مان. روزی چهار ساعت کار می‌کردیم. مجبورش کردم رسم‌الخط فارسی را یاد بگیرد (که بسیار سخت است برای لاتین نویسان). حتی شبها هم ول کن نبودم و چت می‌کردیم. روزبروز بیشتر به فارسی علاقمندتر می‌شد. البته بسیار هم باهوش و بگیر بود به قول معروف. طفلک اولش می‌خواست برای مصاحبه با ایرانی‌های مهاجر (برای پروژه پسادکتری‌اش) چهار کلام فارسی بداند و نیازی به خواندن و نوشتن فارسی نداشت... ولی خب باید قبلش فکرش را می‌کرد!
احتمالا حیرت خواهید کرد ولی چیزی که می‌بینید بعد از حدود ۳۵ یا چهل روز از آغاز دوره است. برای روز آخر قرار شد یک انشا بنویسد به فارسی. این را نوشت با رسم‌الخط فارسی. رابطه معلم‌شاگردی عمیقی بین‌مان شکل گرفته بود، و فکر می‌کنم رمز پیشرفت غیرقابل باورش همین بود.
(پ.ن. ضمنا ای کسانی که هی می‌گویید کلاس آموزش طنزنویسی و مبانی طنز و استندآپ کمدی بگذار؛ ببینید و عبرت بگیرد! لاکن آنطور نشود که شما هم بگویید ای کاش اول فکرش را می‌کردم!)
دو کلمه حرف حساب از سلامه،
اندکی + ۱۸

از هیجان‌انگیزترین چیزهایی که من در جریان نگارش این کتاب* به آن رسیدم بحث شیرین «کیرنج» بود. این کلمه معرب «کیررنگ» است که مشخصا از دو واژه تشکیل شده: اسم بزرگوار + رنگ (به معنای شبیه، مثل کیارنگ). فارسی امروزی‌اش می‌شود دیلدو! خود فارسی بودن واژه هم نشان می‌دهد از اختراعات نیاکان ما بوده که به شام و عراق و حجاز صادرات و به معنی واقعی کلمه «واردات» داشته.
نوادری در زبان عربی که این واژه در آنها آمده است تا قرن دوم و سوم قمری مسبوق‌اند. یعنی هزار و دویست سال پیش. و این تازه با نگاه سختگیرانه‌ای است که من در سراسر این کتاب داشته‌ام؛ وگرنه زمانی که بعضی روایتها در آن اتفاق می‌افتد تا قرن نخست عقب می‌رود. فقط تصور کنید که دخترانی از بنی‌امیه به حج می‌آیند با صندوقچه‌ای از کیرنج‌جات!
حکایتی دیگر هست که یکی روی همچو چیزی نوشت ادخلواها بسلم آمنین و فرستاد برای ظریفی دیگر او هم ایه‌ای دیگر نوشت که: پس ما آن را به مادرش بازگرداندیم یا چشمش روشن شود و غم نخورد!
این دو تا قبلا نوشته بودم این یکی را هم از همان کتاب مستطاب بخوانید که البته پانویس است و مسقیما به طنز در اسلام ربط ندارد ولی به کیرنج در میان مسلمان ربط دارد ؛). به نظر من این کهن‌ترین متن عربی است که به این ابزار مفید مِید این‌ پِرشیا اشاره دارد:

زنی دیوانه در مدینه بود به نام سلّامة الخضراء. این را با مخنثی گرفتند که سلامه کیرنج بر او استعمال می‌کرد. نزد والی بردندش، او (سلامه) را بزد و بر شتری نشاند (و به قصد رسوایی در شهر گرداند). مردی بر او نظر افکند و شناختش و گفت: این چیست سلّامة؟ گفت: تو را به خدا ساکت باش که در دنیا از مردان ستمکارتر نداریم. کاری که شما عمری می‌کنید را یک بار ما کردیم می‌خواهید (در جزایش) ما را بکشید.

[الرسائل الادبيه الجاحظ (بین ۱۵۰-۲۵۵ق)، جلد: 1، صفحه : 193، مكتبة الهلال، بيروت، 1423هـ 2002م]

----------
* تا اطلاع ثانوی «این کتاب» یعنی همین کتاب طنز در و بر اسلام
«پشم‌روی»!
آدم نمی‌داند بخندد، گریه کند...
یادداشت آبتین گلکار، استاد و مترجم زبردست زبان روسی.
این است حال و روز انتشارات دانشگاه تهران، در دست پشم‌رویان!
پرده‌خوانی کمیک به سبک استندآپ‌کمدی.
با موضوعی بسیار خاص و چالشی.
به همراه رونمایی از ویراست دوم «طنز در و بر اسلام».
رزرو بلیط در:
http://www.eventbrite.com/e/885542781297
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمی‌دانم چرا نماینده اسراییل در سازمان ملل اینقدر از اجماع جهانی برای به رسمیت شناختن فلسطین به عنوان یک کشور عصبانی است و این کار را کرد. نهایتا در شورای امنیت آمریکا، این قیم حقوق بشر و دمکراسی، وتو خواهد کرد. پول یک دستگاه خردکن حرام شد. باهاش می‌شد چند تا گلوله خرید مغز دو کودک دیگر را پکاند.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مثل این که همه‌مون سر کار بودیم...
«دبیرکل سازمان ملل متحد با انتقاد از این کار نماینده اسراییل گفت: از ایشان انتظار می‌رفت برای تبلیغ یک برند خاص ماشین خردکن اداری، با حیثیت سازمان ملل متحد بازی نمی‌کرد. وی افزود: البته اگر حیثیتی باقی مانده باشد. نماینده اسراییل در سازمان ملل نیز در پاسخ، این اظهارات گوترش را مصداق یهودی‌ستیزی و انکار هلوکاست دانست و خواستار اخراج و اعدام وی شد.»
یکی از رفقای فاضل که خیلی به این کتاب اخیر من علاقه دارد و فکر می‌کند کار کم‌نظیری است با لحنی گلایه-توصیه‌آلود می‌گفت چرا همچو کاری را با استندآپ کمدی آغشته‌ای و شانش را پایین آورده‌ای.
در دو زمینه با او اشتراک نظر ندارم. اولی این که این کار کم‌نظیر نیست، مطلقا بی‌نظیر است! مطمئن باشید اگر مطمئن نبود با این اطمینان حرف نمی‌زدم. (همینجا هم یک پیام میان‌برنامه‌ای داشته باشم و آن توصیه‌ای است که من همیشه به آقایان ارجمندی که به تلویح و گاهی تصریح لاف توانایی‌های جنسی‌شان را می‌زنند دارم : لاف نزنید که هیچ چیزی ارزش تحقیر آن لحظه‌ای که طرف لبخند می‌زند که «این بود؟!» را ندارد!)
خلاصه که الان اگر ادعایی دارم از «این بود؟!»ش خیالم راحت است. این کتاب هست و خوانده و قضاوت می‌شود و ارزشش از من هم جدا شده از همین الان. زبانم لال همان نظریه مرگ من مرگ مولف و اینها.
دیگر این که شان کار استندآپ‌کمدی بهیچ وجه از کتاب کمتر نیست. البته همانطور که کلی کتاب سبک یا مزخرف و وقت‌تلف‌کن داریم انبوهی هم از استندآپ‌کمدی‌های سبک یا تکراری و ملال‌آور یا جنسیت‌زده داریم.
این نمایش اخیر من صرفا یک استندآپ‌کمدی یا پرده‌خوانی کمدی نیست. داستان این است که من باید راهی پیدا می‌کردم که کلی مطالب مهم را که به راحتی برچسب «توهین به مقدسات» را می‌خورند ارایه کنم. یعنی مثلا کاریکاتور مجله ملانصرالدین در صد سال پیش که در آن عزاداران امام حسین و تقریبا خود حضرت تصویر شده‌اند را نمایش بدهم... و اصرار هم دارم که پرزنتیشن‌هایم بامزه باشند... هوشمندانه‌ترین کار (در حد همین هوش من) این بود که در نقش مخالف فرو بروم. سید اولاد پیغمبری که برای نمایش مظلومیت اجداد طاهرینش اینها را نمایش می‌دهد و بر باعث و بانیش لعنت می‌فرستد.
البته این فقط یک بخش خیلی کوچک از یک نمایش هشتاد دقیقه‌ای تک نفره است با محوریت کتابی که حتی اسم و طرح جلدش هم الان کمی توجه‌ها و ظاهرا حساسیت‌ها را برانگیخته. باقی‌اش بماند برای آنها که خواهند دید. ظاهرا علاوه بر لندن که استقبال بالا گرفته یک اجرا هم در بروکسل داشته باشم و بعدش هم به یاری جدم این ذریه زهرا در شهرهای مختلف پرده بگرداند و رد مخالف علی کند!
Forwarded from کاریز
آخر به که باید گفت که دامی که جمهوری اسلامی و تندروان مذهبی در ایران، دست کم تاکنون، در آن نیفتاده‌اند، یعنی آمیختن و یکی کردن یهودیت در مقام دین با پروژه‌های سیاسی صهیونیسم و عملکرد دولت اسرائیل، امثال محسن کدیور با این نوع «مطالعه تطبیقی قرآن و کتاب مقدس» هم در آن می‌افتند، هم آن را می‌گسترند و به آن دعوت می‌کنند تا درد فجایع منطقه را بی‌درمان‌تر کنند.

محسن کدیور مطلبی نوشته است به نام «خدای اخلاقی و قداست زندگی». حاصل و خلاصه و نتیجه‌اش آن که بر خلاف «الله» که خدای اخلاقی است، و قرآن که هر نوع خشونت و تحمیل و جهاد ابتدایی را ممنوع کرده، «یهوه» خدایی است بی‌اخلاق که فرمان به قتل بی‌گناهان می‌دهد و «عهد عتیق» منشور و مجوز آن دستورات است. این از اصل آن. بعد هر برداشت و عمل غیراخلاقی در اسلام ناشی از تفسیر غلط آیات قرآن است، امّا برداشت و تفسیر متألهان و مفسران مسیحی و یهودی از «عهد عتیق» توجیه آن فرمان‌های غیراخلاقی است و مطابق با اصل.

مشکل این نیست که این نوع نوشته‌ها از «مطالعه تطبیقی» فقط نامی دارند و معنیش نی، آن است که اصل یهودیت و کتاب مقدس را هدف قرار می‌دهند. چون این نزاع خونین هیزم و نفت کم دارد، روحانی نواندیش، نه آن تندروی تکفیری، که باید راه چاره بجوید و به مثال پیوندهای این دو دین و پیروان آن‌ها را برجسته کند، مایه نزاع مذهبی هم به آن می‌افزاید. آخر با گفتن آن که این جنایات همه از خداوند یهوه و کتاب مقدس برمی‌آید و اصلا در ذات تعالیم کتاب دینی‌شان هست، و تبدیل آن به جنگ الله و یهوه، و قرآن و عهد عتیق، چه سودی حاصل می‌شود؟

حکایت مثنوی است که مادری به کودکش می‌گفت، اگر خیال دیوی زشت دیدی، به او حمله کن و کودک گفت که آخر آن «خیال زشت را هم مادری‌ست». اگر مادر او هم چنین توصیه‌ای بکند چه؟ آخر مطالعه تطبیقی نمی‌آموزاند که «تو بر راه او بر ستیزه مریز، که او خود یکی مایه است در ستیز». اگر نزاع دینی شکل بگیرد، دست آن‌ها خالی است؟ آن ربی یهودی نمی‌تواند ده شاهد دم‌دستی از «اقتلوا» جمع کند؟ و تفاسیر مسلمانان را از تاریخ بیاورد؟ از بنی قریظه و بنی نضیر بگوید؟ مواد کم دارد؟ اصلا این نکته بدیهی مطرح نیست که چه کسی درست می‌گوید، «هر کسی بر ملّت خود عاشق است»، او می‌تواند بنویسد و مخاطب هم بیابد. کدیور با یافتن ریشه این مسایل در عهد عتیق و صفات یهوه، چه باری از مردم تحت ستم برمی‌دارد؟ مشکل چطور حل می‌شود؟ می‌خواهد دین آن‌ها را عوض کند و به خدا و دین اخلاقی خود دعوت کند؟ چقدر تفاوت است بین آن که می‌گوید این جنایات یک دولت تندرو استعمارگر است، یا نظام آپارتاید است، تا آن که اصل دعوا را به کتاب مقدس ببرد.

تکلیف شیوخ و تندروهای دینی، بلکه سنتی، روشن است. از روحانی صلاح‌اندیش توقع دیگری می‌رود. مثالی بیاورم ضرری ندارد. من گفتار یکی از این روحانیان یهودی کابالیست اسلام‌پژوه را می‌شنیدم که مسایل ایران و دنیای عرب را تعقیب می‌کند. طبق معمول از او در باب یهودی‌ستیزی در ایران پرسیدند. گفت که اصلا چنین چیزی در ایران نیست و نوع و میزان مطالعات دینی در ایران خاص است بر خلاف بسیاری از کشورهای منطقه. حتی دولت ایران، که خود را انقلابی می‌داند (و تا حدی متاثر است از گفتمان چپ جهانی) در این خصوص حساس است که یهودیت و صهیونیسم را یکی نکند. امّا در همه کشورهای منطقه چنین نیست... مقصودم اینجا فقط نشان دادن تفاوت رویکردهاست و احتراز از افزودن وجه مذهبی به یک نزاع مزمن خونین دردناک.

بهانه این نوشته هم آن که دیدم یکی برداشته متن عربی همین یادداشت را در سایت خبری و پرخواننده عربی گذاشته است. ابتدای آن هم نوشته «كل الجرائم الفظيعة... مشرّعة في كتبهم المقدّسة... مذكورة نصاً في العهد القديم». خسته نباشید! برای او نوشتم آخر در چه آتشی می‌دمید؟ این سخنان در گوش فارسی‌زبانان چندان اثر ندارد امّا خبر ندارید آن سو گوش‌های مهیّا و آماده کم نیستند؟ مثال زدم برایش از پرچم حوثی‌ها که فقط «الموت» بر این و آن نیست، لعنت است بر دین آن‌ها... مثالی از آن که گذشتن از این مرز خیلی آسان است. آن‌ها بهانه و نویسندگان خود را دارند. ای کاش دست کم روحانی نواندیش ایرانی به این نوع گفتمان‌ها ندمد.
بخشی از دیباچه کتاب طنز در و بر اسلام
(متن کامل و همینطور منابع و پانویس‌ها را در تصاویر ببینید)

عنوان یا جملات آغازین بسیاری از یادداشت‌ها و مقالات و فصولی از کتاب‌ها که به طنز در اسلام یا طنز در میان مسلمان‌ها می‌پردازد این است که آیا مسلمان‌ها شوخ‌طبعی دارند؟ آیا آن‌ها عاری از حس شوخ‌طبعی و ظرفیت پذیرش طنز هستند؟ حتی گاهی یادداشتی معمولی در تبیین چیزی معمولی‌تر بر خود لازم می‌داند به بود و نبود حس شوخ‌طبعیِ مسلمانان (و اسلام!) گریزی بزند. عنوان یک یادداشت منتشرشده در سال ۲۰۰۷ در وب‌سایت بی‌بی‌سی جهانی: «آیا اسلام حس شوخ‌طبعی دارد؟» و سطرآغازین یادداشت: «مسلمانان اغلب به عنوان کسانی که شوخی سرشان نمی‌شود معرفی می‌شوند.» یا جملۀ آغازین کتاب‌فصلِ فاروق حسن: «مسلمانان معمولاً به عنوان مردمی که شوخی نمی‌فهمند تصویر می‌شوند». و نیز زیرتیتر کتاب‌فصل پژوهشگری چون اولریش مارزلف: «آیا مسلمانان حس شوخ‌طبعی دارند؟»

تقریباً همۀ این نوشته‌ها و پژوهش‌ها در پی رد چنین ادعاها و پیش‌داوری‌هایی هستند. آن‌ها به‌درستی نشان می‌دهند و اعلام می‌کنند مسلمان‌ها هم مثل سایرین از شوخ‌طبعی و طنز بهره‌مند هستند. اما به باور من، پاسخی درست به پرسشی نادرست می‌تواند مهر تأیید غیر مستقیمی بر نادرستی باشد. من پیش‌تر می‌روم و حتی نفس چنین پاسخی را توهین‌آمیز می‌دانم، هرچند استدلال‌ها درست باشند و در پاسخ یا انتقاد به کسانی باشند که چنان تصورات و پیش‌داوری‌هایی دارند. عجبا! چرا کسی باید پاسخ مستدل، علمی و اخلاقی به تصورات و فرضیه‌هایی نادرست را نابجا بداند چه رسد به توهین‌آمیز؟

پاسخ و رد چنین ادعاها و پیش‌داوری‌ها و تصوراتی همان‌قدر برای من نادلپذیر است که مقالاتی دربارۀ رد ادعاها و پیش‌فرض‌هایی مبنی بر بدبو بودن، احمق بودن، کثیف بودن، وسواسی بودن، حس همدردی نداشتن، و ترسو بودن گروه‌های مختلف قومی و جنسی و ملت‌ها ــ مثلاً فرض کنید یهودیان، زن‌ها، بومیان گینۀ نو، ایرانی‌ها، افراد قبیله سوخو و همجنسگرایان ــ نوشته شود. یک مقاله با این عنوان یا موضوع پژوهش را در نظر بیاورید: «آیا [...]ها فاقد [...] هستند؟» یا: «رد کردن علمی این ادعا که [...]ها [...] می‌باشند طبق نظریۀ فلان و مطالعات میدانی».
...
@FarjamiMahmud