كانال اشعار فريبا صفري نژاد
1.29K subscribers
206 photos
116 videos
182 links
Download Telegram
هر لحظه برگی از دَمِ پاییز می‌افتد
گلدان سرخی از لبِ یک میز می افتد

یک زن برای زندگی یک عمر می میرد
مردی که صبرش می شود لبریز می افتد

هر شاخه ای که روُ بسوی نور راهی شد
محکومِ اوجِ خود به تیغی تیز می افتد


با ذوالفقاری که به جهل و خون مقدس شد
سرهای مستِ عاشقان یکریز می افتد


هر جا‌ که گنجی بود، ماری بر سرش خوابید
آفت به جان ِ خاکِ حاصلخیز می افتد


در این خرابه جغدِ شومآواز می مانَد
مرغی که بانگی می زند برخيز! می افتد

______

#داریوش_مهرجویی 🖤

https://t.me/faribasafarinejad
مرگِ مغزی چارده قرن است ما را کشته است
جهل، زهری شد که عقلِ بینوا ‌را کشته است


های و هویِ این هیاهو، عشق را خاموش کرد
این مرض مُسری شد، این آفت شفا را کشته است


پیش از آن شاید خودی بود و خدایی در خفا
سایه ی الله حتی آن خدا را کشته است


دین شد اسبابِ ریا و پُست و مال و منفعت
از اساس این زُهد، آن شور و صفا را کشته است


در هوای آخرت دنیای ما نابود شد
بس که تهدیدِ فنا، شوقِ بقا را کشته است


با یقینی کور شک را آفت ِ دین خوانده اند
دینِ بی رحمی که هر چون و چرا را کشته است


آنکه در زن هیچ جز امیال حیوانی ندید
چند زن را در دلِ تاریخ آیا کشته است؟!


مرگِ مغزی آرمیتا یا که مهسا را نکشت
مغزِ بیمارِ شما این غنچه ها را کشته است!


————-
#آرمیتا_گراوند
#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی
🖤💔
https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۴۴»

ماه فرو مانَد از جمالِ محمد
سرو نباشد به اعتدالِ محمد

گشت "شوگِر مامی" اش خديجه و بگذشت
زآسمان جلال و جاه و مالِ محمد

نشرِ کتاب و تفکراتِ نبی را
کرد تَقبُّل شبی عیالِ محمد

مالِ فراوان به پای شویِ جوان ریخت
تا که شود صَرفِ اشتغالِ محمد

خرجِ سخنرانی و نگارش و تبلیغ
خرجِ نگهداری از بلالِ محمد!

تا که کُنَد ریشه در تمامی دنیا
تخمهای رُسته از نهالِ محمد

چون که سری شد میان سایر سرها
همسرِ وی گشت ضدّ ِحالِ محمد

پیرزنی سدّ ِ وصلِ دخترکان بود
بالِ قدیم و کنون وَبالِ محمد

بختِ نبی یار بود و یارِ کهن مُرد
گشت زین وفات، خوش بحالِ محمد

تا که زَنَد مرهمی بر آن دلِ مجروح
گفت خدا: هر چه زن حلالِ محمد!

آیه پس ِ آیه کرد نازل و فرمود:
وصلِ من است ای زنان! وصالِ
محمد

خرده مگیرید از این تَعدُدِ زوجات
یا ز همسرانِ خردسالِ محمد

رفت سراغِ عروسِ خویش به امرم
ایده ی من بود و ایده آلِ محمد

بود خلاصه به زن گرفتن و عشرت
آنچه که خواندیم از خصالِ محمد

سعدی! اگر عاشقی کنی همه ی عمر
نیست چو یک لحظه عشق و حالِ محمد


____

#گلستان_بعدی

#گلستان_سعدی

https://t.me/faribasafarinejad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«امام ناپیدا»
با صدای: یارا
ترانه:فریبا صفری نژاد
#امام_ناپیدا #امام_زمان #منجی
#خرافات
«خوشآمد به توماج»
هادی خرسندی

-------------------
بیا جان توماج، خوش آمدی
صفابخش و اندوه-کش آمدی
.
چه خوش آمدستی تبسّم به لب
که شد جشن ملّی ما شنبه شب
.
بیا که دل ملّتی تنگ بود
روان اشک غم از دل سنگ بود
.
بیا بار دیگر بشو نغمه-گر
بخوان بهر ما مثل مرغ سحر
.
بیا و دوباره به خنیاگری
به مردم بده درس خودباوری
.
بیفروز بر طرف ایوان چراغ
بده باز از روشنائی سراغ
.
بیا بهر این مردمان غمین
بخوان شعر تازه، رَپ پر طنین
.
بیا بهر این ملت غمزده
بخوان شعر از دل برون آمده
.
بیا بهر این ملت داغدار
بگو زانچه دیدی درین کارزار
.
بیا از شکنجه بگو با غرور
که دیدی و از خود نکردی عبور
.
ترا ذلّت و ترس همخانه نیست
سر «نرمش قهرمانانه» نیست
.
بیا نقل کن درد و اندوه را
بلرزان ز رَپ خواندنت کوه را
.
بگو با وطن دولت دین چه کرد
بگو با تو عظمای پر کین چه کرد
.
بیا درس آزادگی و فَتا
بده بر جوانان مشتاق ما
.
حماسه بیاموزشان در کلاس
که پیکار کردن ندارد هراس . . . .

***
و اما اگر ای همیشه عزیز
به روی تو بستند راه ستیز
.
خموشی اگر بر تو تحمیل شد
کلاس تو بالفرض تعطیل شد!
.
چه غم زانکه پژواک آواز تو؛
طنین صدای برانداز تو؛
.
به هر سوی این ملک باشد روان
نشسته ست بر جان نسل جوان
.
به هر یک سرودی که تو ساختی
به ظلمتکده پرتو انداختی
.
هرانکس چو تو روشن اندیش بود
خوشا او که از دیگران پیش بود
.
کلام تو شهبال پرواز توست
هزاران پرنده در آواز توست
.
صدای تو جوشیدن خون توست
به فوج تباهی شبیخون توست
.
تو فرمانده جبهه غیرتی
تو سردار بی باک حمّیتی
.
کلام تو اخطار هشیار باش
خروش تو شیپور بیدار باش
.
صدای تو پیوند دلهای ماست
توانبخش امروز و فردای ماست
.
که ما عضو هر جمع و هر دسته ایم
همه با تو همفکر و همبسته ایم
.
«کلاف نواهای از هم جدا»
«پی آفرین تو شد یکصدا»*
.
تهمتن جوانا مبادا غمت
گرامی ست بر چشم ما مقدمت
.
چه کردی سکوت و چه خواندی سرود
توئی آنکه بودی و برتر ز بود
.
وگر فرصت ات شد برآری خروش
بگو آخرین نرخ سوراخ ِ موش! **
-------------------------
*بیت از سیاوش کسرائی در منظومه ای برای غلامرضا تختی.
** اشاره به رَپ به یاد ماندنی «سوراخ موش» از توماج صالحی.
هادی - لندن - ۲۹ آبان - ۲۰ نوامبر

https://t.me/HadigramHadigram
«تلخند۴۵»

هر كه با شيخان بنشيند، اگر نيز رذیلت ايشان در او اثر نكند، به طريقتِ ايشان متهم شود.
وگر به حوزه رَوَد برای گزاردن صلات، منسوب شود به گذاشتن و  لواط.
اگر به مجمعی رَوَد به سبب مساعدت، منسوب شود به مجامعت.
اگر به فرنگ رَوَد جهت يافتنِ كارِ پُرمُزدی، منسوب شود به اختلاس و
دزدی.

  ۱
هر که با شیخ ها شود دمخور
میشود بی شعور و آدمخور


۲
رقم بر خود به مفعولی کشیدی
که شیخان را به صحبت برگزیدی


۳
اَلَّذینَ هُم حَشْرٌ مَعَ الْشُیوخُ مَثَلَهُم کونوا باجِناقٌ کَمَثَلُ فقیهٌ چُلاقٌ که کانَهُ عِیْنَهو اُجاقٌ و یَذْهَبُ فیها خالِدونَ حَتّٰی چُماقٌ

۴
طلب كردم ز دامادی يكي پند
مرا فرمود: با مُلّاٰ مپيوند!
 
ولی با دخترِ وی گر شوی جفت
به دست آری به سرعت ثروتی مفت

——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۴۶»

شیخی بر سرِ منبر از سجایای امام اول شیعیان که وی را مولای متقیان خواندی ، سخن راندی.
فی الجمله می گفت چون تیری به پای حضرت اصابت کرد، نماز را که اقامت کرد از ساق مبارک در آوردند و نفهمید؛ و چون در وقت نماز، گدایی به محضرش رسید، انگشتر قیمتی اش از انگشت به در کشید و به او بخشید.

صاحبدلی (از شیخ) پرسید:
چون باشد که دردِ خروجِ تیر به وقتِ مناجات را نکشید، لکن دخولِ آن گدا به حال حاجات را دید و لابه هایش شنید!؟
شیخ، انگشتِ تحیّر به دندان گزید
و لاجرم گریبان وی درید و فرمود
آن که شک کند در امر ولایت، ریختن خونش بر زمین فرض است چون مفسد فی الارض است.

فی آدابِ الْشیعه اللهْ عَلیٌ و تنها نایِبَهُ وَلیٌ که فی الْهٰذِهِ اَلْزَمٰانْ معَ الْاَسَفْ سِیِّد علیٌ
هُوَ مفعولٌ و لٰکِن مَقْبولٌ بِیْنَ الْعِظٰامُ الْآیاتٌ وَ الْمَقاماتٌ وَ الْقٰاریاتٌ ٌ وَ الْقومِ الْبِیْضِهْ مٰالَهُ که هُمْ دَلیلِ پِرُوستٰاتٌ بِه سَبَبِ الْحاجاتٌ
—-
علی ای همای زحمت! تو چه آیتی اَحَد را
که به ما سوا فکندی همه سایه های بد را

دل اگر ریا شناسی، همه در رخِ علی بین!
به علی شناختم من بخدا قسم مَمَد را

بخدا که در دو عالم، اثر از بقا نمانَد
چو علی گرفته باشد سرِ چشمه ی خِرَد را

برو ای گدای مسکین! درِ خانه ی علی زن
که پیِ نگین نباشی چو خوری چَک و لگد را !

به جز از علی، که گوید به پسر که قاتلِ من
چو اسیرِ توست محکم بزنش به سر لحد را؟

بجز از علی، که آرد پسری ابوالعجایب
که به جنگ بُرده طفلان و زنانِ نابلد را؟

نه فتٰی توانمش خواند، نه بشر توانمش گفت
که به خاک ما کشانده ست قدومِ دیو و دد را
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
«به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان»
____

دختر، جهیزیه نه، ولی رنگ و رو که داشت
گیریم آس و پاس، ولی آبرو که داشت!

زنجیر و سینه ریز و گلوبند...نه ولی
بغضی به وزنِ این همه را در گلو که داشت!

لبخند می زد از ته دل... نه، مگو که بود
حسِ غرورِ جشنِ شما را، مگو که داشت

در خانه ی مجللِ بخت احتیاج ...نه!
اما هوایی از خفقان، از هَووو که داشت!

او را به جرم هیچ، به جرمِ نداشتن
بی دستبند بُرد به دنبال، او که داشت!

دامادِ پیرتر ز پدر، این چه صیغه ای ست؟!
دختر پدر نداشت، ولی آرزو که داشت!

———

https://t.me/faribasafarinejad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شاهرخ عزيز،
چقدر سر این آهنگ “میترسم” کلنجار رفتیم و در نهایت با تغییر نامش به “ناخدا “ منتشرش كرديم.
تو همیشه شجاع و نترس بودی و از اين را با منش و هنر و زندگی ت ثابت کردی
كه قیدِ دیده شدن در برنامه های تلويزيون های لس آنجلسی "همه چی آرومه" و کنسرت های شاد “بشکن و بالا بندازِ پولساز” را زدی و تنها دغدغه ت فقط آزادی وطن و روشنگری بود و تاوانش را هم با خانه نشینی و طرد شدن و شرایط سخت دادی.
با اینکه این آهنگ رو دوست داشتی،نمیخواستی فقط از ترس بگی و اصرار به تغییر این “میترسم” داشتی.
اما من میترسیدم!
هنوز هم میترسم.
از خرافات میترسم؛ از جهلی که ما مردم را به جان هم انداخته تا عده ای احمق بر ما حکومت کنند میترسم. از ‌کشته شدن و زندانی شدن جوانان مملکتمان به پای مردمی که فقط به فکر عافیت خودشان هستند میترسم.
از الله و محمد و دینش که می‌کشد و سر می بُرَد و اعدام میکند ولی همچنان پرستیده میشود و بخاطرش جان میدهند و جان میگیرند میترسم!
شاهرخ خوش صدا و مهربان،
بسیار میترسیدم که قبل از دیدن آزادی وطنت که تنها امید و آرزو و هدفت بود بروی و متاسفانه چنین شد.
در این غم سنگین تنها تسکینم اینه که دیگه درد نمیکشی!
🖤💔
در آرزوی والا، اما همیشه پستیم
هر دَم بُتی عَلَم شد ما خویش را شکستیم

ما راهیان فردا در جاده های‌ دیروز
سرمستِ جامِ پوچی از باده ی الستیم

هر روز با امیدی از ساقیِ جدیدی
با کوزه های خالی کز آن نخورده مستیم

غرقِ غرور و راضی ، از فخرِ دورِ ماضی
سرخوردگانِ سرخوش با این گذشته هستیم

یک روز بَرده ی شیخ، یک روز بنده ی شاه
لب تشنه بر سرابی دل بسته و گسستیم

از چاله چون در آمد، چیزی ندید جز چاه
چشمی که باز چون شد، نادیده باز بستیم

شوق‌ مُرید بودن در سایه ی مرادیم
مغلوبِ اعتقادیم از بس که بت پرستیم

این باغ، بی خبر بود، هر ساقه اش تبر بود
وقتی به جای بُت ها ما خویش را شکستیم


———


https://t.me/faribasafarinejad
« تلخند ۴۷»

کسی در به روی از جهان بسته بود
بُتی را به خدمت میان بسته بود

به تخمِ بُت اندر گلاویز شد
چو آونگ و از فخر لبریز شد

بپرسید از بُت، چطو بُت شدی؟!
بگفتا: همینطوری و بیخودی

ژنم خوب بود و پدر نامدار
بشد نطفه ام بسته با اقتدار

ز بَدوِ ورودم هزاران لقب
گرفتم همی چون قطار از عقب

چو بودم من از نسلِ فرمانروا
پرستیدنم شد به مردم روا

کنند افتخار از پرستیدنم
سر و دست افشان پی دیدنم

که در محضرم چاپلوسی کنند
به شوق و شعف دستبوسی کنند

رسیدم به این شأن بی حرص و جوش
نه با سعیِ علم و عمل یا به هوش

بپرسید عبد از بتِ خودپرست
به جز تو بُتِ دیگری نیز هست؟

بفرمود: آری خود بنده نیز
ببندم دخیل و بگویم مجیز

بَرَم سر به دیوار بَهرِ دعا
که شاید کنم حاجتِ خود روا

بتی اهل ایمان و خوش باورم
مسلمانم و عبدِ پیغمبرم

بتِ خاندانم امامِ رضاست
اگرچه ز نسلش دلم نارضاست

از این تخمه سر زد بتی بدسرشت
به صوتِ کریه و به سیمای زشت

چنان کرد بر مُلک و ملت جفا
که جویند از درگهِ من شفا

شده قسمت من درود و سپاس
ازین بدتر و بد، به لطف قیاس

به هر عضوِ من بسته امّت دخيل
به اميدِ خُرماست از اين نخيل

خدا گر بخواهد خدايی كنم
بر این مُلک فرمانروایی كنم

شود دردِ من بی دوایی علاج
از این قهرِ عمامه و مِهرِ تاج

به بت گفت آن بنده ی بینوا
به راهت روا باد هر ناروا!

از این خیل مُشرک در آرم دمار
کنم منکران تو را تار و مار

چه دارم که ریزم به پایت صنم!
فدای ره تو بابا و‌ ننه م

——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از گلستان
سعدی»

#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«دادنامه»
(خان پنجم: محمد حسینی_فرامرز)

اجرا: فریدون فرح اندوز
با طرحی از : رضا نجات
شاعر : فریبا صفری نژاد

#محمد_حسینی
#محمد_مهدی_کرمی
#دادنامه #شاهنامه
@fereidounfarahandouz
Forwarded from Hadigram
عاشقی بی دست و پا هستم

———————
میان عاشقان من عاشقی بی دست و پا هستم
بنابراین بطور کلی از دلبر جدا هستم

اگر از کوچه معشوقه من رد شود شخصی
من آنجا پشت دیواری بحال اختفا هستم

گهی مانند یک فرهاد هستم فکر یک شیرین
ولی از ترس یک خسرو به او بی اعتنا هستم

که عشق آسان نِمود اول؟ خدا او را نیامرزد!
بیا حافظ که من دنبال یک مشکل گشا هستم

نمی‌دانم اصول مخ-زنی را و سیاست را
قَر و قاطی، پریشان، ساده، یُخلا، بی ریا هستم

هرآنچه دلبر نازم ز من پرسیده، سه کردم
برای اینکه از قید زبانبازی رها هستم

ز من پرسید دلبر خوانده‌ای اشعار لامارتین
بگفتم من طرفدار الکساندِر دوما هستم

بگفتا شعر سهراب سپهری دوست می‌داری؟
بگفتم دوستدار شعر ایرج میرزا هستم

ز من پرسید دلبر می‌شناسی «چه گوارا» را؟
بگفتم من ز عشّاق شهید کربلا هستم

بگفتا کیست ورزشکار محبوبت در این دنیا؟
بگفتم عاشق یک گاو در اسپانیا هستم

به او گفتم که یک شب در هتل مهمان من باشد
قمیش آمد: فقط اهل تآتر و سینما هستم

بگفتا روز جمعه می‌روم پیک نیک، میآئی؟
بگفتم جمعه‌ها درگیر خانم بچه‌ها هستم

بگفتا پس تو همسر داری و فرزند هم بعله؟
بگفتم بعله اما یک کمی اهل صفا هستم

بگفتا خاک عالم بر سرت، لطفاً برو گمشو
بگفتم حیف من که اینهمه فکر شما هستم!
***
به شعر عاشقانه کرده‌ام رو آخر عمری
برای اینکه با وضع جهان ناآشنا هستم

منِ «پنجاه و هفتی» در جوانی بر خطا رفتم
و حالا سخت در وحشت ز تکرار خطا هستم

نه بودم بین چپ‌ها و نه بین راست‌ها بودم
ولی فرزند دردم، مستقلاً چپگرا هستم

و حالا با دمکراسی خردمندانه همراهم
وزان نابخردی‌های جوانانه جدا هستم

فوراگزامپل: به هرکس می‌دهم حق سخن گفتن
به همراه مبارزهای بی عور و ادا هستم

ز هر سو دوست می‌دارم صداهای مخالف را
اگرچه واقف از فرق صدائی با صدا هستم

نه نفی تاجزاده می‌کنم نه نفی شهزاده
طرفدار تز ضد رژیم هر دو تا هستم

براندازم، براندازم، براندازم، براندازم
گریزان از رژیم نکبت آل عبا هستم

دلم تنگ است و خلقم تنگ و جانم خسته، البته
همینطوری ولی زنده بَلا، مرده بَلا، هستم

وطن را و زبان فارسی را دوست می‌دارم
بله هم-میهنان در خدمتم، البته تا هستم!
---------------
هادی - لندن
نوروزتان پيروز!
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
«زنان زندانی»
با صدای : استاد فریدون فرح اندوز
شعر: فریبا صفری نژاد
بر اساس طرحی از : رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دادنامه
«مأموران سرکوب»

با صدای: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر: فریبا صفری نژاد

بر اساس طرحی از :رضا نجات

@FereidounFarahandouz
https://t.me/faribasafarinejad