«تلخند ۳۶»
تن آدمی مهم است، نه جانِ آدمیت
که همین لباس زیباست نشان آدمیت!
به ژن است و ملک و مکنت، به مقام و پُست و ثروت
شده فضله ها فضیلت به جهان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت،
تبِ غارت است و قدرت
چو به دستِ دین فتاده ست عنانِ آدمیت
اگر آدمی به نطق است، هزار شيخ و ملا
بِنِگَر سخن بگويد به زبان آدميت
رسد آدمی بجایی كه به جز فلان نبيند
بنِگر كه تا چه حد است فلانِ آدميت!
چو نرفت سمت ادیان، حَیَوان بُوَد گریزان
ز شکارِ همنوعِ خویش به سانِ آدمیت
نشده ست بسته هرگز چو دَد از پیِ شکاری
چو به حرص و آز باز است دهان آدمیت
چه هراس از شبیخون؟ که ندیده ایم جز خون
به شبی که گرگ گشته ست شبانِ آدمیت
طَیَرانِ مرغ دیدیم به خوانِ خان و ملا
به گرسنه چند گویی طیرانِ آدمیت!؟
تو بگوی دینِ رحمت، چو نداشت غیرِ زحمت
شده از اساس خیرش به زیان آدمیت
نه بیانِ فضل کردم که نصیحت تو گفتم
ز شیوخ دیدم این شرح و بیانِ آدمیت
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از غزلی از سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
تن آدمی مهم است، نه جانِ آدمیت
که همین لباس زیباست نشان آدمیت!
به ژن است و ملک و مکنت، به مقام و پُست و ثروت
شده فضله ها فضیلت به جهان آدمیت
خور و خواب و خشم و شهوت،
تبِ غارت است و قدرت
چو به دستِ دین فتاده ست عنانِ آدمیت
اگر آدمی به نطق است، هزار شيخ و ملا
بِنِگَر سخن بگويد به زبان آدميت
رسد آدمی بجایی كه به جز فلان نبيند
بنِگر كه تا چه حد است فلانِ آدميت!
چو نرفت سمت ادیان، حَیَوان بُوَد گریزان
ز شکارِ همنوعِ خویش به سانِ آدمیت
نشده ست بسته هرگز چو دَد از پیِ شکاری
چو به حرص و آز باز است دهان آدمیت
چه هراس از شبیخون؟ که ندیده ایم جز خون
به شبی که گرگ گشته ست شبانِ آدمیت
طَیَرانِ مرغ دیدیم به خوانِ خان و ملا
به گرسنه چند گویی طیرانِ آدمیت!؟
تو بگوی دینِ رحمت، چو نداشت غیرِ زحمت
شده از اساس خیرش به زیان آدمیت
نه بیانِ فضل کردم که نصیحت تو گفتم
ز شیوخ دیدم این شرح و بیانِ آدمیت
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از غزلی از سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
«به کاسبان دین »
کوری مگر که ظلم و بیداد را ندیدی!؟
بر طبلشان زدی و در نایِ شان دمیدی
غیر از صدای حاکم در گوش خود چه کردی؟
فریاد مادران را در خلوتت شنیدی!؟
هم دیدی و شنیدی ! اما از آن نگفتی
گوش تو بر اذان است در مسجدِ پلیدی
یک عمر سجده کردی، اما به مسندِ ظلم
در انتظار مزدی، با وعده ی وعیدی!
سود تو نیست عصیان، بر کار و بارِ شیطان
آنقدر بنده ماندی تا از خدا بریدی!
پشتِ تبارِ خود را با آن تبر شکستی
تا روُ کنی به قدرت، این پشت را خمیدی
دین شد دکانِ داغی تا کاسب اش تو باشی
وقتی به قیمت خون، این ننگ را خریدی
آیینه را شکستی تا خویش را نبینی
تا در میانِ کوران، گویی که روسپیدی!
یک عمر گریه کردی در ماتمِ حسین ات
اکنون به پاسِ آن اشک در لشکر یزیدی!
خود را زدی به خواب و بیداری ات محال است
از مردگان نباشد بر زندگان امیدی
—————-
https://t.me/faribasafarinejad
#کاسبان_خون #محرم #حسین #یزید #ریاکاران_مذهبی
کوری مگر که ظلم و بیداد را ندیدی!؟
بر طبلشان زدی و در نایِ شان دمیدی
غیر از صدای حاکم در گوش خود چه کردی؟
فریاد مادران را در خلوتت شنیدی!؟
هم دیدی و شنیدی ! اما از آن نگفتی
گوش تو بر اذان است در مسجدِ پلیدی
یک عمر سجده کردی، اما به مسندِ ظلم
در انتظار مزدی، با وعده ی وعیدی!
سود تو نیست عصیان، بر کار و بارِ شیطان
آنقدر بنده ماندی تا از خدا بریدی!
پشتِ تبارِ خود را با آن تبر شکستی
تا روُ کنی به قدرت، این پشت را خمیدی
دین شد دکانِ داغی تا کاسب اش تو باشی
وقتی به قیمت خون، این ننگ را خریدی
آیینه را شکستی تا خویش را نبینی
تا در میانِ کوران، گویی که روسپیدی!
یک عمر گریه کردی در ماتمِ حسین ات
اکنون به پاسِ آن اشک در لشکر یزیدی!
خود را زدی به خواب و بیداری ات محال است
از مردگان نباشد بر زندگان امیدی
—————-
https://t.me/faribasafarinejad
#کاسبان_خون #محرم #حسین #یزید #ریاکاران_مذهبی
«تلخند ۳۷»
(در باب لواطِ آمرانِ دین)
روایت کنند که قوم لوط که به حکایتِ قرآن، جملگي جان باختند چون به عذاب الهی گرفتار آمدند ، از این بلا جَسته و با دسته ی حیوانات در کشتی نوح نشسته و بعد از گذشتِ دوران در دیار ایران لنگر انداختند و بر سرکار آمدند.
بر لب، نامِ الله و در كف، قرآن که این است صراطِ نجات؛ و دل و جان همچنان در گروِ لواط.
إنَّ الشُیوخٌ يُحِبّونَ كانَ في هَرْ مَکٰانَ
إنَّهُمْ كونوُا وَ تَکونوُا وَ يَکونوُا وَ لاٰ سُکونوُا وَ دینَهُمْ فَقَطْ لَهُمْ دُکونوُا
قومِ لوطی که از بلا جَستند
فقها و شیوخِ ما هستند
هر كه پشتش به خير پيش تر است
پس، نفوذش ز غير بيش تر است
شده والی ولیّ ِ آزاده
چون که بیش از بقیه کون داده
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان سعدی»
https://t.me/faribasafarinejad
(در باب لواطِ آمرانِ دین)
روایت کنند که قوم لوط که به حکایتِ قرآن، جملگي جان باختند چون به عذاب الهی گرفتار آمدند ، از این بلا جَسته و با دسته ی حیوانات در کشتی نوح نشسته و بعد از گذشتِ دوران در دیار ایران لنگر انداختند و بر سرکار آمدند.
بر لب، نامِ الله و در كف، قرآن که این است صراطِ نجات؛ و دل و جان همچنان در گروِ لواط.
إنَّ الشُیوخٌ يُحِبّونَ كانَ في هَرْ مَکٰانَ
إنَّهُمْ كونوُا وَ تَکونوُا وَ يَکونوُا وَ لاٰ سُکونوُا وَ دینَهُمْ فَقَطْ لَهُمْ دُکونوُا
قومِ لوطی که از بلا جَستند
فقها و شیوخِ ما هستند
هر كه پشتش به خير پيش تر است
پس، نفوذش ز غير بيش تر است
شده والی ولیّ ِ آزاده
چون که بیش از بقیه کون داده
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان سعدی»
https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۳۸»
پیرمردی حریص، بَهرِ مراد
دختر خویش را به ملا داد
شیخ دستی کشید بر سرِ زن
رفت آنگه پیِ برادر زن
بُرد او را به حجله گاهِ عروس
تا صدای اذان و بانگ خروس
دخترک ماند در پسِ حجله
با دو چشمِ روان تر از دجله
بامدادان پدر چنان دیدش
پیش داماد رفت و پرسیدش
من چه خاکی کنم کنون به سرم؟
جای دختم عروس شد پسرم!
شیخ گفت : ای پدر! مکن مویه
چون نبود این لواط یکسویه
بود او هم عروس و هم داماد
از دو سو گشت باغمان آباد
پسرت چون ز جمع طلاب است
گه غلام است و گاه ارباب است
وز غم ِ دخترت مشو نگران
که بسی بوده با من و دگران
چون که مامورِ گشتِ ارشاد است
خود عروسِ هزار داماد است
از جماعش جماعتی راضی
شیخ و قاری و شحنه و قاضی
شکر کن چون نظام اسلامی ست
سهم ما حال و مال و خوشنامی ست
مستقیما طیِ صراط کنیم
چون فقیهان اگر لواط کنیم
باش خوشحال و بعد از این خندان
که بلند است بخت فرزندان
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان سعدی»
https://t.me/faribasafarinejad
پیرمردی حریص، بَهرِ مراد
دختر خویش را به ملا داد
شیخ دستی کشید بر سرِ زن
رفت آنگه پیِ برادر زن
بُرد او را به حجله گاهِ عروس
تا صدای اذان و بانگ خروس
دخترک ماند در پسِ حجله
با دو چشمِ روان تر از دجله
بامدادان پدر چنان دیدش
پیش داماد رفت و پرسیدش
من چه خاکی کنم کنون به سرم؟
جای دختم عروس شد پسرم!
شیخ گفت : ای پدر! مکن مویه
چون نبود این لواط یکسویه
بود او هم عروس و هم داماد
از دو سو گشت باغمان آباد
پسرت چون ز جمع طلاب است
گه غلام است و گاه ارباب است
وز غم ِ دخترت مشو نگران
که بسی بوده با من و دگران
چون که مامورِ گشتِ ارشاد است
خود عروسِ هزار داماد است
از جماعش جماعتی راضی
شیخ و قاری و شحنه و قاضی
شکر کن چون نظام اسلامی ست
سهم ما حال و مال و خوشنامی ست
مستقیما طیِ صراط کنیم
چون فقیهان اگر لواط کنیم
باش خوشحال و بعد از این خندان
که بلند است بخت فرزندان
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان سعدی»
https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۳۹»
(در مدحِ شیوخ!)
حکایت کنند که پس از حمله ی اعراب به دیار عجم، تا هزار و چهارصد سال، آیین این قوم خونریز را پارسیان پاس داشتند و با شکر و سپاس به این دین گرویدند و زان پس، روی آسودگی ندیدند
تا حکمرانی به دست اولاد پيغمبر افتاد و پرده بر افتاد.
عیبِ مِی جمله بگفتی، هنرش نیز بگو
شیخ آمد که به سر آورَد این آیین را
که بسی شاه پیِ سازشِ با عمامه
تاج کردند به فرقِ همگان این دین را
شیخ آمد که بدانیم اصول دین چیست
صیغه و وطی و لواط و طلب و تمکین را
آنچه گفتیم ز بالاست و والا خواندیم
دیدگاهی ست که دیده ست فقط پایین را
شیخ آمد که بسوزد بُنِ اجدادش را
ریشه ی جهل و یقینی عبث و دیرین را
ذوالفقارانه اگر زخم بر این خاک زدند
باز کردند ولی این دملِ چرکین را
باغ آفت زده بودیم و دعاگوی تبر
عاشق آنچه که آموخت به دلها کین را
چارده قرن شکستیم و بدان دل بستیم
بست خودباختگی چشمِ حقیقت بین را
شیخ آمد که شود آخر این فصلِ عذاب
که گرفته ست ز ما زندگیِ شیرین را
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان
سعدی»
#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
(در مدحِ شیوخ!)
حکایت کنند که پس از حمله ی اعراب به دیار عجم، تا هزار و چهارصد سال، آیین این قوم خونریز را پارسیان پاس داشتند و با شکر و سپاس به این دین گرویدند و زان پس، روی آسودگی ندیدند
تا حکمرانی به دست اولاد پيغمبر افتاد و پرده بر افتاد.
عیبِ مِی جمله بگفتی، هنرش نیز بگو
شیخ آمد که به سر آورَد این آیین را
که بسی شاه پیِ سازشِ با عمامه
تاج کردند به فرقِ همگان این دین را
شیخ آمد که بدانیم اصول دین چیست
صیغه و وطی و لواط و طلب و تمکین را
آنچه گفتیم ز بالاست و والا خواندیم
دیدگاهی ست که دیده ست فقط پایین را
شیخ آمد که بسوزد بُنِ اجدادش را
ریشه ی جهل و یقینی عبث و دیرین را
ذوالفقارانه اگر زخم بر این خاک زدند
باز کردند ولی این دملِ چرکین را
باغ آفت زده بودیم و دعاگوی تبر
عاشق آنچه که آموخت به دلها کین را
چارده قرن شکستیم و بدان دل بستیم
بست خودباختگی چشمِ حقیقت بین را
شیخ آمد که شود آخر این فصلِ عذاب
که گرفته ست ز ما زندگیِ شیرین را
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از «گلستان
سعدی»
#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
«آنچه در انقلاب مهسا گذشت…»
شیخ ها در رأسِ کارند و صدارت میکنند
می خورند و می بَرند و قتل و غارت میکنند
روُ بر این دین مُبین با پشتگرمیِ لواط
کرده و اثباتِ ایمان و دیانت میکنند
سرنوشت قوم لوط اند و پی الواطی اند
قاریان این سوره را هر شب تلاوت میکنند!
مدح گویان در مجیز و مبتلای این بلا
زین مرض با شوق ابرازِ رضایت میکنند
علت این وضع و این حالند و میمالند چون
تشنه ی مال اند و از حامی حمایت میکنند
حال در این حال، وضع و حالِ مردم را ببین
می رسد جان بر لب و عزمِ شکایت می کنند
می بُرند از جان و دل را چون به دریا میزنند
شرحِ معنای عمیقی از شجاعت می کنند
عشقِ خاک و اتحاد و مهر در شور قیام
یکصدا چون جمع می گردد قیامت می کنند
نیست راهی تا ظفر در این سفر اما دریغ
عده ای محضِ صلاحِ خود خیانت می کنند
ابرهای تیره بر ماه اند و سدّ ِ راه مهر
دلخوشِ برقِ شهابی که عبادت میکنند!
هر که در این راه با آنان نباشد خائن است
پا به پای والی و قاضی قضاوت میکنند!
رویگردان از هدف، تیرند در قلبِ
خودی
غافل از مقصود با یاران عداوت میکنند
ائتلافِ حاکمان در اختلافِ مردم است
سنگری که از بلا خود را حفاظت می کنند
#اتحاد
شیخ ها در رأسِ کارند و صدارت میکنند
می خورند و می بَرند و قتل و غارت میکنند
روُ بر این دین مُبین با پشتگرمیِ لواط
کرده و اثباتِ ایمان و دیانت میکنند
سرنوشت قوم لوط اند و پی الواطی اند
قاریان این سوره را هر شب تلاوت میکنند!
مدح گویان در مجیز و مبتلای این بلا
زین مرض با شوق ابرازِ رضایت میکنند
علت این وضع و این حالند و میمالند چون
تشنه ی مال اند و از حامی حمایت میکنند
حال در این حال، وضع و حالِ مردم را ببین
می رسد جان بر لب و عزمِ شکایت می کنند
می بُرند از جان و دل را چون به دریا میزنند
شرحِ معنای عمیقی از شجاعت می کنند
عشقِ خاک و اتحاد و مهر در شور قیام
یکصدا چون جمع می گردد قیامت می کنند
نیست راهی تا ظفر در این سفر اما دریغ
عده ای محضِ صلاحِ خود خیانت می کنند
ابرهای تیره بر ماه اند و سدّ ِ راه مهر
دلخوشِ برقِ شهابی که عبادت میکنند!
هر که در این راه با آنان نباشد خائن است
پا به پای والی و قاضی قضاوت میکنند!
رویگردان از هدف، تیرند در قلبِ
خودی
غافل از مقصود با یاران عداوت میکنند
ائتلافِ حاکمان در اختلافِ مردم است
سنگری که از بلا خود را حفاظت می کنند
#اتحاد
«تلخند ۴۰»
حکایت کنند زوجی ملازاده ای را به فرزندی گرفتند.
خویشان در دفعِ مضرّتِ وی هشدار دادندی و مشاورت کردندی
که:
پرتو نیکان نگیرد هر که آلِ احمد است
تربیت این اهل را چون گِردکان بر گنبدست
زوج بر نتافتند و گفتند امید است که این طفل در صحبتِ عاقلان، تربیت پذیرد و خویِ حرامیان نگیرد.
پسر نوح رفت و فلسفه خواند
خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحابِ کهف هِی خوابید
آنچنان که شبیهِ مردم شد!
فی الجمله پسر را به ناز و نعمت بر آوردند و استادان به تربیت او گماردند.
سالی چند برین برآمد تا پسر بالغ شد و به بستر مادر به قصد تمتُّع دخول کرد و زان پس خونِ هر دو بریخت و با مال ایشان گریخت.
خویشان چو این ماجرا شنیدند، دستِ تحسُّر به دندان گزیدند
که:
عاقبت شیخ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
____
کِی شود شیخ زاده ای آدم؟!
پیِ کج می رود پیِ ریزش
تو پیِ راه و رسمِ آموزش
او فقط در هوای آمیزش
____
نطفه ی شیخ هر کجا ریزد
با هر آنچه رسد در آمیزد
هر کجا ریخت، منتظر باشید
تا بسی فتنه و بلا خیزد
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از گلستان
سعدی»
#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
حکایت کنند زوجی ملازاده ای را به فرزندی گرفتند.
خویشان در دفعِ مضرّتِ وی هشدار دادندی و مشاورت کردندی
که:
پرتو نیکان نگیرد هر که آلِ احمد است
تربیت این اهل را چون گِردکان بر گنبدست
زوج بر نتافتند و گفتند امید است که این طفل در صحبتِ عاقلان، تربیت پذیرد و خویِ حرامیان نگیرد.
پسر نوح رفت و فلسفه خواند
خاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحابِ کهف هِی خوابید
آنچنان که شبیهِ مردم شد!
فی الجمله پسر را به ناز و نعمت بر آوردند و استادان به تربیت او گماردند.
سالی چند برین برآمد تا پسر بالغ شد و به بستر مادر به قصد تمتُّع دخول کرد و زان پس خونِ هر دو بریخت و با مال ایشان گریخت.
خویشان چو این ماجرا شنیدند، دستِ تحسُّر به دندان گزیدند
که:
عاقبت شیخ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
____
کِی شود شیخ زاده ای آدم؟!
پیِ کج می رود پیِ ریزش
تو پیِ راه و رسمِ آموزش
او فقط در هوای آمیزش
____
نطفه ی شیخ هر کجا ریزد
با هر آنچه رسد در آمیزد
هر کجا ریخت، منتظر باشید
تا بسی فتنه و بلا خیزد
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از گلستان
سعدی»
#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
«به سدعلی خامنه ای»
لعن و نفرینِ جهان، هدیه به قبرِ پدرت
آن که انداخت پس و بر تو و زان پس
پسرت !
مرگ بر نطفه ی بی مایه ی شیخی که سپوخت
مادرت را و نمود آفتِ نسل بشرت
ننگ بر حاصل آن شیر ،که شد شیره کِشی
طالبِ شیرکُشی، آنچه کند مفتخرت !
آن كه زایید تو را رید به دنیای بشر
اژدهایی! که شرر می دمد از هفت سرت
از کدامین علفِ هرز تو را رویاندند
که چنین بر تن این باغ بیفتد تبرت ؟
جز غم و داغ و بجز دار شدن، کو اثری؟
غیر این خار شدن بر تن گل، کو ثمرت؟
قصه ی کودکی ات را همگی می دانیم
حوزه و حوض علی، قصه ی نعشِ
دمرت!
زیر و رو می کِشی از عقده ی خُردی، که شیوخ
همه کردند در آن علمیه زیر و زبرت
لعن بر آن که شدی گربه ی دست آموزَش
رهبرِ گور به گوری که بشد راهبرت
ننگ بر آن که تو را کرد به ملت غالب
گرچه جان داد هم او در رهِ خوف و
خطرت!
مرگ بر سایه ی اسلام اگر این باشد
ننگ بر دین که شده یکه سلاح و سپرت
جز ورق پاره سرِ نیزه ی خونریزی نیست
آن که خوانی ش تو قرآن و نزَد بر کمرت!
مرگ بر آن که هنوز از تو جهت میگیرد
تا به سلبِ همگان جلب نماید نظرت !
ننگ بر هر که بر این گورِ تهی می گرید
آن که خر شد که خودآگاه شود کور و کَرَت !
آن که در شورِ مواجب به شرر گشته مجاب
کِی بَرَد سود، که حرفی بزند بر ضررت !؟
طعمه ات چیست که اینسان همگی جمع شدند
کرکسان در طمع لاشه ی آن ، دور و برت !؟
مرهمی نیست بر این داغ به جز سوختن ات
باخبر باش از این مژده که آید خبرت !
https://t.me/faribasafarinejad
لعن و نفرینِ جهان، هدیه به قبرِ پدرت
آن که انداخت پس و بر تو و زان پس
پسرت !
مرگ بر نطفه ی بی مایه ی شیخی که سپوخت
مادرت را و نمود آفتِ نسل بشرت
ننگ بر حاصل آن شیر ،که شد شیره کِشی
طالبِ شیرکُشی، آنچه کند مفتخرت !
آن كه زایید تو را رید به دنیای بشر
اژدهایی! که شرر می دمد از هفت سرت
از کدامین علفِ هرز تو را رویاندند
که چنین بر تن این باغ بیفتد تبرت ؟
جز غم و داغ و بجز دار شدن، کو اثری؟
غیر این خار شدن بر تن گل، کو ثمرت؟
قصه ی کودکی ات را همگی می دانیم
حوزه و حوض علی، قصه ی نعشِ
دمرت!
زیر و رو می کِشی از عقده ی خُردی، که شیوخ
همه کردند در آن علمیه زیر و زبرت
لعن بر آن که شدی گربه ی دست آموزَش
رهبرِ گور به گوری که بشد راهبرت
ننگ بر آن که تو را کرد به ملت غالب
گرچه جان داد هم او در رهِ خوف و
خطرت!
مرگ بر سایه ی اسلام اگر این باشد
ننگ بر دین که شده یکه سلاح و سپرت
جز ورق پاره سرِ نیزه ی خونریزی نیست
آن که خوانی ش تو قرآن و نزَد بر کمرت!
مرگ بر آن که هنوز از تو جهت میگیرد
تا به سلبِ همگان جلب نماید نظرت !
ننگ بر هر که بر این گورِ تهی می گرید
آن که خر شد که خودآگاه شود کور و کَرَت !
آن که در شورِ مواجب به شرر گشته مجاب
کِی بَرَد سود، که حرفی بزند بر ضررت !؟
طعمه ات چیست که اینسان همگی جمع شدند
کرکسان در طمع لاشه ی آن ، دور و برت !؟
مرهمی نیست بر این داغ به جز سوختن ات
باخبر باش از این مژده که آید خبرت !
https://t.me/faribasafarinejad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
(خان اول: مهسا امینی- تهمینه)
«دادنامه» مجموعه ای است که با الهام از شاهنامه در هفت خان به یاد کشته شدگان راه آزادی سرودم .
با اجرایی زیبا از استاد فریدون فرح اندوز
و بر اساس طرحی از رضا نجات
@fereidounfarahandouz
#دادنامه
#مهسا_امینی
✌️
«دادنامه» مجموعه ای است که با الهام از شاهنامه در هفت خان به یاد کشته شدگان راه آزادی سرودم .
با اجرایی زیبا از استاد فریدون فرح اندوز
و بر اساس طرحی از رضا نجات
@fereidounfarahandouz
#دادنامه
#مهسا_امینی
✌️
«برای مهسا»
در شبِ عصیان، طلوعِ آفتابت را ببین
ننگِ ابرِ تیره را، مرگِ حجابت را ببین
ای گلِ پژمرده! شهری مست شد از بوی تو
انتشار ِعطر خوشبوی گلابت را ببین
وقتِ رفتن یک سوالِ تلخ در جانِ تو بود
ای چرای پر طپش! اکنون جوابت را ببین
پاسخِ چشمی که موی نازکی را سخت دید
پاسخ اندوه و درد و اضطرابت را ببین
در تمام کوچه ها و در تمام خانه ها
طرح لبخند صریح و بی نقابت را ببین
در شب کابوسمان آغاز رؤیایی شدی
خفته ی زیبا! بیا تعبیر خوابت را ببین
اسمهایی که کنار اسمِ تو حک می شوند
تا ابد در متن ِزیبای کتابت را ببین
جام آزادی به دست ماست در این شامِ سرخ
مست های بی خود از جامِ شرابت را ببین
قافله سالار عشق! ای مادر آزادگی!
کاروانِ دخترانِ در رکابت را ببین
یک کبوتر رفت و از یک بال، بازی زاده شد
بر فرازِ قله، پروازِ عقابت را ببین
نامِ مهسا معنی ِ زن - زندگی - آزادی است
پاسخ کوبنده ی عمری عذابت را ببین
ای که اسمت رمز ما شد در قیامی بی شکست
رهبر راه رهایی! انقلابت را ببین!
——
https://t.me/faribasafarinejad
#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی
در شبِ عصیان، طلوعِ آفتابت را ببین
ننگِ ابرِ تیره را، مرگِ حجابت را ببین
ای گلِ پژمرده! شهری مست شد از بوی تو
انتشار ِعطر خوشبوی گلابت را ببین
وقتِ رفتن یک سوالِ تلخ در جانِ تو بود
ای چرای پر طپش! اکنون جوابت را ببین
پاسخِ چشمی که موی نازکی را سخت دید
پاسخ اندوه و درد و اضطرابت را ببین
در تمام کوچه ها و در تمام خانه ها
طرح لبخند صریح و بی نقابت را ببین
در شب کابوسمان آغاز رؤیایی شدی
خفته ی زیبا! بیا تعبیر خوابت را ببین
اسمهایی که کنار اسمِ تو حک می شوند
تا ابد در متن ِزیبای کتابت را ببین
جام آزادی به دست ماست در این شامِ سرخ
مست های بی خود از جامِ شرابت را ببین
قافله سالار عشق! ای مادر آزادگی!
کاروانِ دخترانِ در رکابت را ببین
یک کبوتر رفت و از یک بال، بازی زاده شد
بر فرازِ قله، پروازِ عقابت را ببین
نامِ مهسا معنی ِ زن - زندگی - آزادی است
پاسخ کوبنده ی عمری عذابت را ببین
ای که اسمت رمز ما شد در قیامی بی شکست
رهبر راه رهایی! انقلابت را ببین!
——
https://t.me/faribasafarinejad
#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سرود «ایران»
خواننده : مرتضی برجسته
شاعر :فریبا صفری نژاد
❤️🤍💚
# ایران #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
https://t.me/faribasafarinejad
خواننده : مرتضی برجسته
شاعر :فریبا صفری نژاد
❤️🤍💚
# ایران #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۴۱»
فقیهی را شنیدم که خانه ی رعیت خراب کردی تا بیتِ خویش آباد کند؛
بی خبر از قول ناصحان که گفته اند:
آنکه کند خانه ی مردم خراب
خانه ی خود کرده بنا رویِ آب
تشنه ی خون را سرِ سیراب نیست
بادیه پیماست به شوقِ سراب
مافوقِ رعیت گویند که ولی فقیه است و مادون آدمیان، امت سفیه. و در قیاس، فقیهِ آدمکش بهْ زِ امتِ خامُش.
گاوان و خرانِ بارگیرند
امّت چو به عزم خود اسیرند
راضی به قضا و حکم قاضی
خفت بكِشند تا بمیرند
یک عده به فكرِ خودنمایی
در بندِ خود و پُزِ رهایی
فیگور مبارزه گرفته
با عکس ز پیروان گدایی
یک جمع پی وکالت خویش
بازیچه ی دستِ آلت خویش
با تفرقه و نفاق و نفرت
راویِ خود و حماقتِ خویش
یک عده سگانِ پاچه لیسند
از بس که گرسنه و حریصند
بر درگه و دُم تکان به شوقِ
ته مانده ی سفره ی رییسند
یک دسته به راهِ مشهد و قم
دلخوش به خرافه و توهّم
سرگرمِ دخیل یا دخول اند
بیچاره در این میانه مردم
▪️ با صخره و سنگ می ستیزد
موجی که اگر به پای خیزد
سِیلی ست که خوابِ خفتگان را
چون کاخ ستم به هم بریزد
___
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
فقیهی را شنیدم که خانه ی رعیت خراب کردی تا بیتِ خویش آباد کند؛
بی خبر از قول ناصحان که گفته اند:
آنکه کند خانه ی مردم خراب
خانه ی خود کرده بنا رویِ آب
تشنه ی خون را سرِ سیراب نیست
بادیه پیماست به شوقِ سراب
مافوقِ رعیت گویند که ولی فقیه است و مادون آدمیان، امت سفیه. و در قیاس، فقیهِ آدمکش بهْ زِ امتِ خامُش.
گاوان و خرانِ بارگیرند
امّت چو به عزم خود اسیرند
راضی به قضا و حکم قاضی
خفت بكِشند تا بمیرند
یک عده به فكرِ خودنمایی
در بندِ خود و پُزِ رهایی
فیگور مبارزه گرفته
با عکس ز پیروان گدایی
یک جمع پی وکالت خویش
بازیچه ی دستِ آلت خویش
با تفرقه و نفاق و نفرت
راویِ خود و حماقتِ خویش
یک عده سگانِ پاچه لیسند
از بس که گرسنه و حریصند
بر درگه و دُم تکان به شوقِ
ته مانده ی سفره ی رییسند
یک دسته به راهِ مشهد و قم
دلخوش به خرافه و توهّم
سرگرمِ دخیل یا دخول اند
بیچاره در این میانه مردم
▪️ با صخره و سنگ می ستیزد
موجی که اگر به پای خیزد
سِیلی ست که خوابِ خفتگان را
چون کاخ ستم به هم بریزد
___
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
«تلخند ۴۲»
(مباحثه ی مسلمان و کافر)
یکی لاییک و مسلمان نزاع میکردند
چنان که گریه گرفت از حدیث ایشانم !
بگفت مردِ مسلمان که فخر من این است
که عبدِ ختمِ رُسُل، آن رسولِ فتّانم
که راهِ رحمت و خیر است و هر چه خواهی کن !
به اَشهدی که شود شرط و ثبتِ ایمانم
همیشه تابعِ الله ام و اوامرِ او
که داده است به اَعمالِ خوب، فرمانم
حلالِ من بشود مال و همسرِ کافر
اگر که جانِ وی از تن به جنگ بستانم
تو غارتش بینی، ما غنیمتش خوانیم
دلیلِ منطقی اش را ولی نمی دانم!
مزیّتِ دگرش حُسنِ چند همسری اَست
و هر چه صیغه که آن را شمار ..نتوانم
ز طفلِ ناشده بالغ گرفته تا زن پیر
حلال باشد و جایز به حدِ امکانم
به سبکِ شخصِ پیمبر پیِ زنان هستم
اگرچه گاه بَرَد نفْس سوی مردانم
لواط نیز در این دین مباح و مطلوب است
به وعده ای که بهشتش دهد ز غِلمانم
کدام دین بجز این اینچنین پُر از خیر است
که حس کنم منِ بنده بسانِ سلطانم؟
که عبدم و به سرایم حرمسرا دارم
که مورم و چو به تختم رَوَم سلیمانم؟
که با نماز و به عکسی ز حاکمان زمان
گرفته کاسبی و کار و بارِ دکانم؟
هزار شکر از این افتخارِ مادرزاد
که بی پدر چو مسیحم ولی مسلمانم
یتیم بودم از اول، شبیه معجزه بود
که زاد مادرِ بیوه به لطفِ یزدانم
گرفت شیخِ بزرگی به زیرِ بال و پَرَم
نمود سرداری اهل رزم و میدانم
هزار شکر که در کودکی مرا آموخت
به سانِ جدّم قاری به غار، قرآنم
مرا مگوی که چون تو جهنمی باشم!
مرا مگوی که روُی از بهشت گردانم!
بگفت کافرِ بی دین: چه میتوانم گفت
از آدمی؟ چو مخاطب شده ست حیوانم!
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از گلستان
سعدی»
#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
(مباحثه ی مسلمان و کافر)
یکی لاییک و مسلمان نزاع میکردند
چنان که گریه گرفت از حدیث ایشانم !
بگفت مردِ مسلمان که فخر من این است
که عبدِ ختمِ رُسُل، آن رسولِ فتّانم
که راهِ رحمت و خیر است و هر چه خواهی کن !
به اَشهدی که شود شرط و ثبتِ ایمانم
همیشه تابعِ الله ام و اوامرِ او
که داده است به اَعمالِ خوب، فرمانم
حلالِ من بشود مال و همسرِ کافر
اگر که جانِ وی از تن به جنگ بستانم
تو غارتش بینی، ما غنیمتش خوانیم
دلیلِ منطقی اش را ولی نمی دانم!
مزیّتِ دگرش حُسنِ چند همسری اَست
و هر چه صیغه که آن را شمار ..نتوانم
ز طفلِ ناشده بالغ گرفته تا زن پیر
حلال باشد و جایز به حدِ امکانم
به سبکِ شخصِ پیمبر پیِ زنان هستم
اگرچه گاه بَرَد نفْس سوی مردانم
لواط نیز در این دین مباح و مطلوب است
به وعده ای که بهشتش دهد ز غِلمانم
کدام دین بجز این اینچنین پُر از خیر است
که حس کنم منِ بنده بسانِ سلطانم؟
که عبدم و به سرایم حرمسرا دارم
که مورم و چو به تختم رَوَم سلیمانم؟
که با نماز و به عکسی ز حاکمان زمان
گرفته کاسبی و کار و بارِ دکانم؟
هزار شکر از این افتخارِ مادرزاد
که بی پدر چو مسیحم ولی مسلمانم
یتیم بودم از اول، شبیه معجزه بود
که زاد مادرِ بیوه به لطفِ یزدانم
گرفت شیخِ بزرگی به زیرِ بال و پَرَم
نمود سرداری اهل رزم و میدانم
هزار شکر که در کودکی مرا آموخت
به سانِ جدّم قاری به غار، قرآنم
مرا مگوی که چون تو جهنمی باشم!
مرا مگوی که روُی از بهشت گردانم!
بگفت کافرِ بی دین: چه میتوانم گفت
از آدمی؟ چو مخاطب شده ست حیوانم!
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از گلستان
سعدی»
#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ای روزمان سیه شده در روزگارتان…
اجرا : استاد فریدون فرح اندوز
شعر:فریبا صفری نژاد
@fereidounfarahandouz
اجرا : استاد فریدون فرح اندوز
شعر:فریبا صفری نژاد
@fereidounfarahandouz
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خان دوم : خدانور_سیاوش
اجرا: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر : فریبا صفری نژاد
بر اساس طرحی از :رضا نجات
@fereidounfarahandouz
#خدانور_لجعی #دادنامه #سیستان_بلوچستان #جمعه_خونین_زاهدان #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
🖤❤️
https://t.me/faribasafarinejad
اجرا: استاد فریدون فرح اندوز
شاعر : فریبا صفری نژاد
بر اساس طرحی از :رضا نجات
@fereidounfarahandouz
#خدانور_لجعی #دادنامه #سیستان_بلوچستان #جمعه_خونین_زاهدان #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی
🖤❤️
https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۴۳»
(اندر حکایت قاسم سلیمانی)
در سن بلوغ، بس که عرفانی شد،
رو کرد به قاریان و قرآنی شد
در شوقِ زمام گشت سرباز امام
راحل شد امام و وضع بحرانی شد
چون دید مُخَنثی سرِ کار آمد
دلباخته ی یارِ خراسانی شد
دیدند که ساندیس خوری قهار است
پس مستحقِ کلوچه و رانی شد
یک شب که به بیت رفت با سیّدعلی
مشغول به بند و بستِ پنهانی شد
با تحفه ی کرمان به برِ آقا رفت
تا صبح فضای بیت نورانی شد
گویی که دو همزاد به هم پیوستند
ابلیس دچار ضعف و حیرانی شد!
چون بر سرِ دار بُرد سر از پسِ سر
تبدیل به سردار سلیمانی شد
چون سیر نشد ز کشتنِ ایرانی
قصّابِ بسی سوری و افغانی شد
با داعش و طالبان بشد هم پیمان
در منطقه گرمِ آتش افشانی شد
غربی که خودش عَلَم نمود اینان را
چون دید که وی اُسامه ی ثانی شد،
این موش چو قد کشید ،دُم در آورد
آنقدر که غرق ِ گربه رقصانی شد،
با موشکِ نقطه زن به جانش افتاد
آنگونه که لاشه اش چراغانی شد
وان نام که سردار سلیمانی بود
کتلت شد و شام ِناب ایرانی شد
قاسم که به گور بُرد عمری همه را
دیدی که چسان به گور، زندانی شد!؟
این قصه ولی ادامه دارد زیرا
این مرده نمادِ رهبرِ جانی شد
هر کس که به مدحِ حاج کتلت پرداخت
منصوب به صد سِمَت به آسانی شد
آن لاشه برای کرکسان شد فرصت
وین زَرق، فزون ز داغ پیشانی شد
یک عمر، تنِ لشی ،کنون تندیسی
اسباب شکست و ننگ و ویرانی شد
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از گلستان
سعدی»
#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
(اندر حکایت قاسم سلیمانی)
در سن بلوغ، بس که عرفانی شد،
رو کرد به قاریان و قرآنی شد
در شوقِ زمام گشت سرباز امام
راحل شد امام و وضع بحرانی شد
چون دید مُخَنثی سرِ کار آمد
دلباخته ی یارِ خراسانی شد
دیدند که ساندیس خوری قهار است
پس مستحقِ کلوچه و رانی شد
یک شب که به بیت رفت با سیّدعلی
مشغول به بند و بستِ پنهانی شد
با تحفه ی کرمان به برِ آقا رفت
تا صبح فضای بیت نورانی شد
گویی که دو همزاد به هم پیوستند
ابلیس دچار ضعف و حیرانی شد!
چون بر سرِ دار بُرد سر از پسِ سر
تبدیل به سردار سلیمانی شد
چون سیر نشد ز کشتنِ ایرانی
قصّابِ بسی سوری و افغانی شد
با داعش و طالبان بشد هم پیمان
در منطقه گرمِ آتش افشانی شد
غربی که خودش عَلَم نمود اینان را
چون دید که وی اُسامه ی ثانی شد،
این موش چو قد کشید ،دُم در آورد
آنقدر که غرق ِ گربه رقصانی شد،
با موشکِ نقطه زن به جانش افتاد
آنگونه که لاشه اش چراغانی شد
وان نام که سردار سلیمانی بود
کتلت شد و شام ِناب ایرانی شد
قاسم که به گور بُرد عمری همه را
دیدی که چسان به گور، زندانی شد!؟
این قصه ولی ادامه دارد زیرا
این مرده نمادِ رهبرِ جانی شد
هر کس که به مدحِ حاج کتلت پرداخت
منصوب به صد سِمَت به آسانی شد
آن لاشه برای کرکسان شد فرصت
وین زَرق، فزون ز داغ پیشانی شد
یک عمر، تنِ لشی ،کنون تندیسی
اسباب شکست و ننگ و ویرانی شد
——————
«از کتاب در دست انتشار #گلستان_بعدی با استقبال از گلستان
سعدی»
#گلستان_سعدی
https://t.me/faribasafarinejad
الله به نامِ اصلی اش عزراییل
افتاده به جان غزه و اسراییل
اسلامِ همیشه زنده با خونریزی
با نفرت و نکبت و هراس انگیزی
در صدر به ظلم و شهوت ِکشتنِ غیر
دینی که نیامده ست با نیّتِ خیر
دینی که پیِ قدرت و غارت آمد
فكرِ نجسی که با طهارت آمد
الله که یهوه بود نامِ دگرش
خوش داشت که شر شود به جانِ بشرش
گفتند که دین راه نجات است، نبود
گفتند که مایه ی حیات است، نبود
شد اصل نفاق و کینه بر روی زمین
مرگ است سزای باورِ غیر ، همین!
بیتی که ز جهلتان مقدّس شده است
ویران بادا چنین که محبس شده است!
چون دلخوشِ سرزمین موعود شدید
“نابوده به کام خویش نابود شدید”
ای قوم ستم که تشنه ی پیکارید!
دست از سر مردمِ زمین بردارید!
https://t.me/faribasafarinejad
افتاده به جان غزه و اسراییل
اسلامِ همیشه زنده با خونریزی
با نفرت و نکبت و هراس انگیزی
در صدر به ظلم و شهوت ِکشتنِ غیر
دینی که نیامده ست با نیّتِ خیر
دینی که پیِ قدرت و غارت آمد
فكرِ نجسی که با طهارت آمد
الله که یهوه بود نامِ دگرش
خوش داشت که شر شود به جانِ بشرش
گفتند که دین راه نجات است، نبود
گفتند که مایه ی حیات است، نبود
شد اصل نفاق و کینه بر روی زمین
مرگ است سزای باورِ غیر ، همین!
بیتی که ز جهلتان مقدّس شده است
ویران بادا چنین که محبس شده است!
چون دلخوشِ سرزمین موعود شدید
“نابوده به کام خویش نابود شدید”
ای قوم ستم که تشنه ی پیکارید!
دست از سر مردمِ زمین بردارید!
https://t.me/faribasafarinejad