كانال اشعار فريبا صفري نژاد
1.29K subscribers
206 photos
116 videos
182 links
Download Telegram
«تلخند ۵۴»
(چارده معصوم پس از چارده قرن )

چارده قرن انقراض و ابتذال:
چارده معصوم با اهل و عیال!
ذوالفقاری بر سرِ شیران شدند
حاکمانِ ملت ایران شدند

رفته در جلدِ علی، سیدعلی
بلکه برتر از امام اولی

کاش ابن ملجمی پیدا شود
این طلسمِ بسته روزی وا شود!

غالبا طلاب، مانندِ حسن
طالبِ صلح اند و تنها فکرِ زن

نیست فرقی آنچنان در دیدشان
هر که باشد مرجعِ تقلید شان

گاه غِلمان، گاه حوری میشوند
گاه کتری، گاه قوری میشوند

در رساله، پیش و پس، حکمش یکی ست
چون که از آموزه های کودکی ست!

--------

دسته ی دیگر، حسینی میشوند
جنگجو، همچون خمینی می شوند

در پی قدرت از این سیلِ بلا
باغ ایران گشته دشت کربلا

بزم عاشوراست و عیش یزید
خان که سرمست است از خون شهید

شام ، سردارِسپیدی می شود
با حسینی که یزیدی می شود

دل در آرد از عزا او از قضا
ظهرِ عاشوراست و کلّی غذا!

هر که زیر پرچمِ الله بود
گَه علی، گاهی عبیدالله بود!

---------

هر که داخل شد، دخیلی بسته است
حضرت معصومه از قم خسته است

دلخور از این خاک در رؤیای خویش
در پی ویزای کانادای خویش

------

گویمت اما ز دشت کربلا
از رقیّه، دخترِ شرّ و بلا

کرده ساکت درد و داغ خویش را
چون عمل کرده دماغ خویش را

با پروتِز، کون خود برجسته کرد
حَرمَله اغوا شد و تا دسته کرد

با سکینه، هر دو، در طرح عفاف
هر شبی با یک سپاهی در زفاف

هر بسیجی چون علی اکبر شود
مسجدش پُر از علی اصغر شود

در عزایی که عروسی میشود
قاری اش استاد طوسی میشود

شمر اکنون گشته سردارِ حسین
در هوای خود، هوادارِ حسین

حُر، شنیدم، یک سحر اعدام شد
ماه، صیدِ جغدِ شومِ شام شد

رنگ و ننگ و جنگِ خون و قدرت است
هرکه سرسختی ندارد، راحت است

ای مریضی که طبیب ات گشته دین
چون شفا گیری ز زین العابدین!؟

امتی مثل ِعفیر، از دَم، الاغ
دلخوشِ پالانِ رنج و درد و داغ

خسته ایم از ذوالفقار مرتضا
عهدِ مأمون و ولیعهدش رضا

زد بر این فرهنگ، مُهرِ خاتمه
مِهرِ اولاد علی و فاطمه

تا وطن را غرق ویرانی کند
خون به قلب هر چه ایرانی کند

چارده قرن است جوید کام خویش
ملتی از یاد برده نام ِ خویش

مانده در چاهِ امام غایبش
چون نموده حفر، آن را نایبش

——---------
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
«غزل»
____

کشتی شکست و ریخت آن جوهر از دوات
شد غرقه در خودش، گرداب انحطاط!

از های و هوی موج، در هم شکسته شد
هر زورق تلاش، هر قایق نجات

اعدام شد امید در انتهای شب
خورشید کشته شد در سایه ی صلات

در جزر و مد شب، این ماه، شکل کیست؟
موجی به اوج رفت، بی پایه، بی ثبات

در راه چاره ای، بر تخته پاره ای
داغ دوباره ای در هیأت ِحیات!

آن اشکِ خون چکید ، خشکید روی برگ
شد “خون نویس ِ”مرگ، ماسیده بر برات

در جام شوکران، حل شد، مگر شود
شیرین به کام خویش، آن شاخه ی نبات!

وقتی قلم شکست در اضطرابِ دست
پیمان گسست و ریخت آن جوهر از دوات

_____

https://t.me/faribasafarinejad
«تلخند ۵۵»
(زبانِ حالِ آخوند )
____

گاهی خودم را با خودم سرگرم و راضی میکنم
یا با یکی مثلِ خودم همجنس بازی میکنم


پِیجی زدم در اینْستا، فالُوِرانِ خویش را
با صیغه ی از راه دور، از دَم، مَجازی میکنم


گردم به هر خطی مماس، از نقطه چینی پر ز لاس
من تُف به گورِ رَسمِ هر خطِ موازی میکنم

چون میزبانم بر کسی که زیر میزی می دهد‌
یکباره بر می خیزم و مهمان نوازی میکنم


وقتی که سرگرمِ نماز و سجده ای طولانی اَست
با ذکرِ الله از عقب، او را نمازی میکنم


وقتی نمازش شد تمام، آید به شوقِ انتقام
بُرجِ خرابی را چنین من بازسازی میکنم!


تا خانه ی بختم شود، هر قدر هم سختم شود
با قیمتِ کون و کپَل، خود را جهازی میکنم


گه راست و گاهی کجم، در هر دو صورت، مخرجم
گر کامِ خود حاصل کند، من پاکبازی میکنم


با امتیازِ سیّدی، آقای قومِ لوط را
در گوشه ی گرمابه ای با سرفرازی میکنم


گاهی اگر بد میشوم، همچون محمد میشوم
در شوقِ کودک همسری، حالی حجازی میکنم


چون کوه در این دره ها، گُرگم به شوق برّه ها
در روزِ روشن با شبانی بچه بازی میکنم


چون جبرئیلم دیده چیز، آیه به آیه شد مجیز
چون بی هوا نازل شود، او را هوازی میکنم


وقتی که شیطان می رسد، می بیندَم بر کارِ وی
در گوش او خوابانده، زان پس، صحنه سازی میکنم


ختم کلام، این را بگویم: من به هنگام خطر
با آبروی هر کسی جز خویش، بازی میکنم!
______


#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوم مرداد، سالروز چشم فروبستن شاملو بر جهانی بود که اوباش و دیوانگان اداره و هدایتش میکنند. شعر، اگر تعهد نیافریند، به قول شاملو یک پول سیاه ارزش ندارد. مانیفست شاملو را بشنوید در بریده ی کوتاهی از سخنش در این باره
«تلخند ۵۶»
(عمّه م نَجیبُ! )
___

آورده اند که در دورِ شیوخ، زلزله ای رخ داد که خاک پارس را زیر و زبر کرد.
حکایت کنند از یک شيخ زاده که در پی آن زلزله، روی عمه افتاد و اختیار اراده از كف بداد و عمه ی خویش را
بِگاد.

إذا ‌ زلزلةِ الدَرزُ زلزالَها* وَ أُخْرِجَتُ الْگُرْزُ زانْ مثقالَها* و قال َ عمّه: واوْ! بَه بَه! عَجَبْ مالَها!*

مؤمنی، انگشت حیرت به دندان گزید و گفت این روایت، بس عجیب است و مع الاسف، عمه ات نانجیب است و تنها راه توبه، خواندن دعای "أمَّن یُجیب" است.
شیخ زاده گفت:

عمه م نَجیبُ المُضْطَرَّ لِذا رضاهُ وَ یَکْشِف ُ السّوء * هٰذاٰ سوءِ بَهْره وَري * فَلِذاٰ عَمّه شُد یِه وَري*

---------

گَهی روی عمه، گَهی زیرِ او
چنین است اسلام و تفسیر ِ او

---------

ناگهان با وقوع زلزله ای
عمه را زیرِ خویشتن دیدم

گفتم ای جان! و در پی شهوت
جانِ خود را اسیرِ تن دیدم

یک نفر گفت عمه ات!؟ گفتم
خفه! چون عمه را خفن دیدم

عمه یا خواهر است یا مادر؟!
من بدین کیش، هر سه، زن دیدم!

هر سه را چون کنیز اسلامند
زنده در گورِ خویشتن دیدم

صحنه را دیدم و دلم لرزید
عمه را دوستدارِ فن دیدم

ابتدا فکرِ کفن و دفن بُدم
مرده اش را چو بی کفن دیدم

حکم، حکمِ امام راحل شد
او فقط داند آنچه من دیدم!

_______
#گلستان_بعدی
#گلستان_سعدی
«در زادروز روح الله زم»
_____

اسمِ تو هر چند “روح الله” بود
رسمِ تو بیگانه با “الله” بود

بندگی را با خدایی کُشته ای
حاصلت کوه از تبارِ کاه بود

هیچکس در ماه عکس ات را ندید
مِهرِ تو روشن تر از صد ماه بود

چشم تو نوری در این شام سیاه
رَسته از این بندِ شیخ و شاه بود

قيدِ اسم و رسم و عنوان را زدی
حكمِ دل با عقلِ تو دلخواه بود

گشت آقازاده ای، آزاده ای
چون تو را از سفلگی اکراه بود

اعتراضت را چو خوانند اغتشاش،
یک وطن از معنی اش آگاه بود

ملّتی آگاه در همراهی ات
روبروی امّتی گمراه بود

راهِ تو، زن زندگی آزادی اَست
حیف! عمرِ یاری ات کوتاه بود

تا شود پُر جامِ صبرِ انقلاب
داغِ تو صد جرعه درد و آه بود

____
#روح_الله_زم 🖤💔
چه اکبر، چه قاسم، همه فانی اند
بدهکارِ جانی به این جانی اند

به غیر از شبان، گوسپندان همه
چو اِبرام و اِسمال، قربانی اند

___

https://t.me/faribasafarinejad
(اندر حکایت علی خامنه ای؛ پس از دیدن عاقبتِ اسماعیل هنیه !)
______

باز که ریده ای به خود، راست بگو! نهان مکن!
چون خَمُشانِ بی گُنَه، روی بر آسمان مکن

تیرِ خلاص خورده ای، ک...یرِ حماس خورده ای
بوی خلاب میزند، خربزه در دهان مکن


خربزه ای نمانده است، جُربزه ای نمانده است
لیک تو ریدِمانِ خود بر همگان عیان مکن

دوش، شراب ریختی، وز هَنیه گریختی
بارِ دگر، هدف تویی، بارِ دگر چنان مکن!

نیست امید و چاره ای، در پسِ کونِ پاره ای
خواجه گیِ جهنم و بندگی جهان مکن

کارِ دلت به جان رسد، کارد به استخوان رسد
ناله کنی، بگویمت دَم مزن و بیان مکن

ناله مکن که اُمتی ، ناله کند برای تو
گرگ تویی، شبان تویی، تکیه بر این خران مکن

تا که ذلیل میشوی، جسمِ علیل میشوی
بَهرِ علاجِ ناقصی، روُ به پزشکیان مکن!

هوُیِ تو از نتانیاهوست، سیره و شیره ات از اوست
گفت: "چو مادرت منم! میل به دایه گان مکن!

"باده بنوش و مات شو! شیره بکش، نبات شو!
سرخوشِ این لواط شو! عرضه به غیرِ کان مکن!

"کردنِ عام از برون، گادنِ توست از درون
چون سر و کون بیان کند، تو به زبان بیان مکن

"از تلاویو، بنیامین، چون زَنَدت به زخمِ کین
روُی به روس و چین، چنین در پیِ پانسمان مکن

"چون که به آتشی خوشی، قدرت و خشم و سرکشی
روُی سوی ِ چراغ کن، سوی چراغدان مکن"!

-------------


با پوزش از حضرت مولانا در نوشتن این نقیضه ! 😓😅