هر لحظه برگی از دَمِ پاییز میافتد
گلدان سرخی از لبِ یک میز می افتد
یک زن برای زندگی یک عمر می میرد
مردی که صبرش می شود لبریز می افتد
هر شاخه ای که روُ بسوی نور راهی شد
محکومِ اوجِ خود به تیغی تیز می افتد
با ذوالفقاری که به جهل و خون مقدس شد
سرهای مستِ عاشقان یکریز می افتد
هر جا که گنجی بود، ماری بر سرش خوابید
آفت به جان ِ خاکِ حاصلخیز می افتد
در این خرابه جغدِ شومآواز می مانَد
مرغی که بانگی می زند برخيز! می افتد
______
#داریوش_مهرجویی 🖤
https://t.me/faribasafarinejad
گلدان سرخی از لبِ یک میز می افتد
یک زن برای زندگی یک عمر می میرد
مردی که صبرش می شود لبریز می افتد
هر شاخه ای که روُ بسوی نور راهی شد
محکومِ اوجِ خود به تیغی تیز می افتد
با ذوالفقاری که به جهل و خون مقدس شد
سرهای مستِ عاشقان یکریز می افتد
هر جا که گنجی بود، ماری بر سرش خوابید
آفت به جان ِ خاکِ حاصلخیز می افتد
در این خرابه جغدِ شومآواز می مانَد
مرغی که بانگی می زند برخيز! می افتد
______
#داریوش_مهرجویی 🖤
https://t.me/faribasafarinejad