Forwarded from دیوار فرهاد حسنزاده (Farhad Hasanzadeh)
با طنزنویسی برای کودکان و نوجوانان زندگیام را شیرین میکنم. در اوایل دهه هفتاد که به شکل حرفهای به نوشتن برای این گروه سنی روی آورده بودم، فکر میکردم چقدر ادبیات ما جدی و عبوس و خشک است. نویسندهها و شاعرها در پی اشاعهی ارزشهای بزرگسالانه خویش و حاکمیت و دولت بودند. جنگ، انقلاب، ارزشهای معنوی و ... بی توجه به «حال» و اکنون کودکان میخواست از آنها «آیندهساز» بسازد. (که دیدیم چطور ساخت!)
من بیتوجه به این رویکرد اولین نوشتههای طنزم را در کیهانبچهها نوشتم. ملقمهای به نام «روزنامه سقفی همشاگردی» که ترکیبی بود از نثر و نظم و شوخیهای زبانی. داستانهای کوتاه و شعرهایی که شکل دیگری از نگاه کردن را به بچهها نشان میداد. با همه چیز شوخی میکردم، از سیستم آموزش و پرورش گرفته تا اقتصاد خانواده و رفتارهای والدین و... گاهی هم نگاهم به سیاست کشیده میشد. این نوشتهها سه چهار سالی طول کشید و بعدها حاصلش شد کتابهایی که همان نامها را یدک میکشید «روزنامه سقفی همشاگردی» و «لطیفههای ورپریده». جالب اینجاست که صاحبان همان نگاه خشک و عبوس که داوران جشنوارههای گوناگون بودند، هیچگاه روی خوش به طنزهایم نشان ندادند حتی یک خروس قندی هم به آنها تعلق نگرفت.
بعدها که ساکن نشریه دوچرخه شدم، یکی از کارهایم دبیری صفحههای طنز و ادبیات بود. آنجا فرصت یافتم که هرچه میخواهم بکنم. البته هرچه که شوخی است و بارها قهر کردم و لام تا کام چیزی ننوشتم اما با اینحال فرصت تجربههای تازهای در اختیار داشتم. ستون بزرگی داشتم که «سه سوت» نام داشت. بعدها ستونهای دیگری به نام «اوخنا» و «پرفسور آلیاژ» و در نهایت «کافه نیشگون» و البته نوشتههای پراکندهی دیگر مینوشتم.
من و بچهها در گذرگاهی به نام طنز همدیگر را پیدا کردیم. آنها تشنهی شوخ طبعی بودند و من به عطش آنها جواب میدادم. از قالبهای مختلف هم استفاده کردم. از داستان کوتاه گرفته تا مجموعه شعر طنز و کشکولهایی که ترکیبی از فرمها و تکنیکهای طنزنویسی است. اینک سه جلد از کشکولهای طنزم را نشر هوپا راهی بازار کرده و یا به زودی خواهد کرد.
اولی: «مدرسه نیشگون» نام دارد و اوایل امسال منتشر شد.
دومی: «کافه نیشگون» است که تا چند هفتهی دیگر سروکلهاش پیدا میشود. (چند صفحه از آن را در تصویرها میبینید.)
سومی: «شبکه نیشگون» است که چاپ شدنش بستگی به ابر و باد و مه و خورشید و قیمت کاغذ و سیاستهای دولت تا پایان امسال دارد.
#طنز #طنز_کودک_و_نوجوان #مدرسه_نیشگون #کافه_نیشگون #شبکه_نیشگون
#همشاگردی #دوچرخه #کیهان_بچه_ها
من بیتوجه به این رویکرد اولین نوشتههای طنزم را در کیهانبچهها نوشتم. ملقمهای به نام «روزنامه سقفی همشاگردی» که ترکیبی بود از نثر و نظم و شوخیهای زبانی. داستانهای کوتاه و شعرهایی که شکل دیگری از نگاه کردن را به بچهها نشان میداد. با همه چیز شوخی میکردم، از سیستم آموزش و پرورش گرفته تا اقتصاد خانواده و رفتارهای والدین و... گاهی هم نگاهم به سیاست کشیده میشد. این نوشتهها سه چهار سالی طول کشید و بعدها حاصلش شد کتابهایی که همان نامها را یدک میکشید «روزنامه سقفی همشاگردی» و «لطیفههای ورپریده». جالب اینجاست که صاحبان همان نگاه خشک و عبوس که داوران جشنوارههای گوناگون بودند، هیچگاه روی خوش به طنزهایم نشان ندادند حتی یک خروس قندی هم به آنها تعلق نگرفت.
بعدها که ساکن نشریه دوچرخه شدم، یکی از کارهایم دبیری صفحههای طنز و ادبیات بود. آنجا فرصت یافتم که هرچه میخواهم بکنم. البته هرچه که شوخی است و بارها قهر کردم و لام تا کام چیزی ننوشتم اما با اینحال فرصت تجربههای تازهای در اختیار داشتم. ستون بزرگی داشتم که «سه سوت» نام داشت. بعدها ستونهای دیگری به نام «اوخنا» و «پرفسور آلیاژ» و در نهایت «کافه نیشگون» و البته نوشتههای پراکندهی دیگر مینوشتم.
من و بچهها در گذرگاهی به نام طنز همدیگر را پیدا کردیم. آنها تشنهی شوخ طبعی بودند و من به عطش آنها جواب میدادم. از قالبهای مختلف هم استفاده کردم. از داستان کوتاه گرفته تا مجموعه شعر طنز و کشکولهایی که ترکیبی از فرمها و تکنیکهای طنزنویسی است. اینک سه جلد از کشکولهای طنزم را نشر هوپا راهی بازار کرده و یا به زودی خواهد کرد.
اولی: «مدرسه نیشگون» نام دارد و اوایل امسال منتشر شد.
دومی: «کافه نیشگون» است که تا چند هفتهی دیگر سروکلهاش پیدا میشود. (چند صفحه از آن را در تصویرها میبینید.)
سومی: «شبکه نیشگون» است که چاپ شدنش بستگی به ابر و باد و مه و خورشید و قیمت کاغذ و سیاستهای دولت تا پایان امسال دارد.
#طنز #طنز_کودک_و_نوجوان #مدرسه_نیشگون #کافه_نیشگون #شبکه_نیشگون
#همشاگردی #دوچرخه #کیهان_بچه_ها