کانال نو اندیشی دینی کیان
5.11K subscribers
4.18K photos
824 videos
1.64K files
6.53K links
با رویکرد نواندیشی دینی hesamtaha53@yahoo.com
Download Telegram
📚 مجموعه موضوعی از گفتارهای امام صدر

مجموعه کتاب‌های «درقلمرو اندیشه امام موسی صدر»، شامل گفتارها، نوشته‌‌ها و مقالاتی از امام صدر است که به شکل موضوعی دسته بندی و منتشر شده‌اند.

تاکنون ۱۲ جلد مستقل از هم در این مجموعه منتشر شده که موضوعات متنوعی را دربردارد. این عناوین مجزا از هم قابل سفارش و مطالعه است.

محتوای منتشر شده در این کتاب‌ها همه در مجموعه کامل و مرجع «گام به گام با امام» موجود است.

آشنایی با عناوین مجموعه:

📖 نای و نی : نخستین جلد از مجموعه شامل جستارهایی درباره اسلام، انسان، لبنان و مقاومت است.

📖 ادیان در خدمت انسان : شامل ۲۹ مقاله، سخنرانی و گفت وگو از امام صدر درباره دین، انسان، اسلام، تربیت، عبادت، تشیع و آزادی است.

📖 رهیافت‌های اقتصادی اسلام : شامل مقالات و گفتارهای امام موسی صدر درباره اقتصاد است.

📖 برای زندگی : اولین جلد از مجموعه گفتارهای تفسیری امام صدر و در بردارنده تفسیر سوره‌های قصار قرآن است که به صورت درس‌گفتار در جلسات جنبش امل بیان شده است.

📖 حدیث سحرگاهان : دومین جلد از مجموعه گفتارهای تفسیری امام صدر و مجموعه گفتارهای تفسیری است که سحرهای ماه مبارک رمضان در رادیو لبنان بیان شده است.

📖 انسان آسمان : مجموعه‌‌ای از سخنرانی‌ها و نوشته‌های امام صدر درباره امیرالمؤمنین، علی(ع) است.

📖 سفر شهادت : حاوی سخنرانی‌ها و پیام‌ها و مقالات امام صدر درباره واقعه عاشورا و حرکت امام حسین است.

📖 روح تشریع در اسلام : شامل سخنرانی و مقاله امام موسی صدر در کنفرانس هفتم «ملتقی الفکر الإسلامی» در الجزایر و نقد و نظرهای اساتید حاضر در جلسه و پاسخ‌های امام صدر به آنهاست.

📖 دین در جهان امروز : گفتارهایی که نگاه و رویکرد امام صدر را به برخی از مفاهیم و مسائل مرتبط با دین نشان می‌دهد.

📖 زن و چالش‌های جامعه : شامل متونی از سخنرانی‌ها و مقالات و مصاحبه‌های امام صدر است که موضوعات زن، خانواده و جوان را دربردارد.

📖 عبادت یا عبودیت؟ : حاوی گفتارها و نوشتارهای امام صدر درباره عبادت و دعا و برخی مناسک دینِ اسلام است.

📖 برای انسان : به شناخت و معرفی جنبش امل که یکی از دستاوردهای مهم امام صدر است، می‌پردازد و درس‌گفتارهای اعتقادی امام صدر برای اعضای جنبش امل، سخنرانی‌های او در کنگره جنبش و دیگر برنامه‌های در این باره را دربردارد.

🔹برای سفارش کتاب‌ها و خواندن اطلاعات بیشتر روی لینک زیر کلیک کنید:
◽️https://imamsadr.ir/product-category/publication/book/darghalamro/
#هفته_کتاب
#فروش_آنلاین
#کتاب_بخوانیم
پندارِ زمان؛ نقدی بر سخنرانی عبدالکریم سروش در باب کتاب ریچارد داوکینز

📝آرین رسولی

▫️در این یادداشت بنا نیست به موضوع اصلی و تمام بحث جناب دکتر سروش در یک سخنرانی پیرامون کتاب داوکینز پرداخته شود اما در این سخنرانی یک مثال (تمثیل؟) و تشبیه کلیدی توسط او مطرح شد که به نوعی می‌توان آن را یکی از محورهای اصلی و پاشنه آشیل ادعای او تلقی کرد و نمی‌شود در این مثال مناقشه نکرد، در صورتی که این مثال رهزن است و سه ادعای سروش در باب زمان از قوت و اعتبار لازم برخوردار نیست. در این سخنرانی جناب سروش برای توجیه یک «موجودیتِ ماورائی» مثال «زمان» را شاهد می‌گیرد و می‌فرماید «زمان» وجود دارد؛ با لحنی که گویی شواهد بدیهی نشان از وجود زمان دارند و مورد اجماع همگان و به‌ویژه فیزیک‌دانان و کیهان‌شناسان است، زیرا زمان مدنظر وی در حیطه‌ی فیزیک و کیهان‌شناسی قرار می‌گیرد و فهم زمان از این حیث، بر شناختی مکفی از این علوم توقف دارد، یا لااقل به صورت موجبه‌ای جزئیه شرط لازم شناخت زمان هستند. نشانه‌ی وجود زمان را هم پیر شدن ما می‌داند و می‌گوید ما فرسوده می‌شویم، گذشته و آینده داریم پس زمان وجود دارد.در ادامه به‌عنوان ادعای دوم جناب سروش بزرگوار ادعا می‌کند این زمان مادی نیست، چون نه بو دارد نه طعم دارد نه دست دارد و نه پا دارد. در نهایت او به‌عنوان ادعای سوم اشاره می‌کند زمان همیشه وجود داشته، یعنی زمانی نبوده که زمان نبوده باشد. چون اصلا این پارادوکس است که بگوییم زمانی بوده که زمان نبوده باشد، اما با این‌که ما زمان را نمی‌بینیم تأثیرش را ”همه‌جا” می‌بینیم.

🔹پس سه ادعای سروش عبارت است از اینکه:
۱-زمان وجود دارد و خیلی هم واضح است؛ زیرا گذشته، آینده و پیری و فناپذیری ما نشان از وجود زمان است.
۲-زمان غیرمادی است؛زیرا نه بو و طعم دارد و نه دست و پا.
۳-زمان همیشه و در”همه جا” وجود دارد زیرا نمی‌توان گفت زمانی وجود داشته که زمان وجود نداشته است.
🔹سه مدعایی که سروش مطرح می‌کند مناقشه‌برانگیز است و ادله‌ی آن کافی و وافی نیست و می‌توان گفت فهمی عرفی ( به عبارتی عوامانه) از زمان است که برای چنین بحثی این مثال نارساست.

🔹لینک مطلب در وب‌سایت زیتون:

https://www.zeitoons.com/93914
🌐دو مواجهه با دین؛ آرامش و سازش

راوی #اندیشه: در ادامه مرگ‌های متوالی و طی یک ماه گذشته، دو نویسنده ایرانی که تأملاتی در خصوص دین داشتند از دنیا رفتند:

سید ابوالحسن بنی‌صدر؛ اولین رییس‌جمهور تاریخ ایران که در سن ۸۸ سالگی درگذشت، فارغ از ماجراها و جنجال‌های سیاسی که برانگیخت، به اندیشه دینی هم توجه داشت. او از سال‌های قبل انقلاب تا همین چند سال پیش نیز به نوشتن درباره دین می‌پرداخت و از «اندیشه‌ توحیدی» سخن می‌گفت. وی بر این باور بود که توحید صرفاً یک باور به یگانگی خدا نیست بلکه این باور، الزاماتی دارد. و الزامات آن، حضور توحید در اقتصاد، سیاست و جامعه است. او در کتاب‌هایی همچون «اقتصاد توحیدی»، «روش شناخت بر پایه توحید» و «تضاد و توحید» بر همین باور تأکید داشت و در سایر آثارش هم این مبنای فکری را برگزیده بود. از اسلام و آموزه‌های دینی، انتظارات سیاسی اجتماعی و اقتصادی و حقوقی هم داشت و از منش پیامبر، دموکراسی شورایی را استخراج کرده بود. می‌گفت که پیامبر قرن‌ها پیش دموکراسی شورایی را جزء به جزء اجرایی کرده و حتی زبان فرهنگ این دموکراسی را به عمل گذاشته و تعلیم داده، اما حالا در قرن بیست و یکم میلادی هنوز استبداد وجود دارد.
بنی‌صدر می‌گفت در قرآن ۲۲ قاعده‌ یافته که خشونت‌زدایی را نشان می‌دهد، اما امروزه برخی به نامِ دین، به خشونت عمل می‌کنند.

بنی‌صدر در سال ۸۷ پس از آنکه دکتر سروش، قرآن را کلام پیامبر دانست، در گفتگویی طولانی با یک استاد مطالعات اسلامی در آلمان، به نقد مفصل وی و نصر حامد ابوزید پرداخت. او در این گفتگو به دکتر حسن رضایی گفت رویکردهایی که «امور واقعی مستمر» را در قرآن نادیده می‌گیرند، چه فقیه باشند و چه روشنفکر دینی، قادر به درک قرآن نخواهند بود:

«در زمان دانشجویی ذهنم مدت‌ها مشغول پرسش از امرهای واقع بود و سروکار روزانه با این پرسش پیدا کرده بودم و البته در کلاس روش‌های تحقیق نیز ویژگی‌های امر واقع را می‌آموختند تا دانشجو بتواند امر واقع را از غیر آن تشخیص دهد. پس از نقد و تکمیل ویژگی‌های امرهای واقع، سراغ قرآن رفتم و در قرآن به جستجوی امرهای واقع پرداختم. در مطالعه اولی که زیر عنوان "بعثت دائمی" انتشار دادم، دو ویژگی این امرهای واقع را خاطرنشان کردم: ویژگی اول اینکه دارای صفت دوام و استمرار هستند و دوم اینکه نه در یک جامعه که در همه جامعه‌ها به استمرار، واقع می شوند؛ مانند قدرت، یا امرهای واقع اجتماعی نظیر زناشویی، طلاق و زنا و یا نابه‌سامانی‌هایی که صفت مداوم دارند (جرم و جنایت چون قتل، دزدی و ...) و یا امرهای واقع اقتصاد، تجارت، شیوه‌های استثمار، ربا، و امرهای واقع سیاسی - اجتماعی، چون مستکبر و مستضعف، صلح و جنگ، امرهای دینی چون دین‌باوری و دین‌ناباوری، دوستی و دشمنی، و دادگری و بیدادگری و نیکوکاری‌ها و زشتکاری‌ها و... . تا امروز که چهل سال از آن مطالعه می‌گذرد، هیچ‌گاه در قرآن، امر واقعی که حادثه زودگذری، خاص دوران پیامبری پیامبر(ص)، بی‌رابطه با امر واقعی که مستمر باشد نیافته‌ام. این یادآوری به‌جاست که امر واقع دیرپا که حق نباشد، زوال‌پذیر است؛ برای مثال، ربا را می‌توان از میان برداشت، اما نیاز به برنامه‌ای جامع و اجرای آن در زمانی طولانی دارد».
بنی‌صدر در طول نیم قرن فعالیت در حوزه فهم دین، چندان نتوانست با مخاطبان مختلف ارتباط بگیرد. او ادبیات و روش تفکر و استدلال خاص خود را داشت و هیچ‌گاه نتوانست زبان مشترکی با دیگر پژوهشگران دینی پیدا کند. حاشیه‌های سیاسی دامنه‌دار او نیز بر احتیاط متفکران در گفتگو با او می‌افزود و هیچ‌گاه از این نظر جدی گرفته نشد.

در سوی دیگر نیز آرامش دوستدار قرار داشت که همانند بنی‌صدر سال‌ها در اروپا زندگی کرد و به‌تازگی در سن ۹۰ سالگی در آلمان درگذشت. رویکرد او در قبال دین، در نقطه مقابل اندیشه بنی‌صدر قرار داشت و معتقد بود که در فرهنگِ دینی نه تنها ایده‌ای برای امروز یافت نمی‌شود، بلکه دین در تاریخ ایران (چه زرتشتی و چه اسلام)، راه را بر تفکر بسته است. وی می‌گفت که در فرهنگِ دینی، تفکر امری ممتنع است و فرهنگ دین‌خو بر فرهنگ ایرانی سیطره یافته است. کتاب "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" را نوشت و با وجود پیشینه بهائی خانواده‌اش، از بهائیت نیز دست شست و با بدبینی محض نسبت به ذات دین می‌نگریست. دوستدار پیشرفت و ترقی را تنها در توجه به اندیشه‌ فلسفی غرب می‌دانست و دگردیسی در حوزه فکر را خواستار بود.

بنی‌صدر و دوستدار هر دو بیشتر عمر خود را در اروپا گذراندند و مخاطب اصلی‌شان اهالی اندیشه دینی ایران بود. یکی از جوانی در پی سازش دین و دنیای امروز بود و روش‌هایش چندان در مجامع فکری جدی گرفته نشد، دیگری آرامش را در دوری‌گزینی حداکثری از ذهنیت‌های دینی می‌دید و دستاوردهایش واقع‌بینانه تلقی نشد.
هر دو نامی و آثاری به جای گذاشتند، اما دین هنوز مسأله جامعه ماست.
@rawinews
#مقاله

⚡️مهار فقر و توسعه دموکراسی در ایران به هم گره خورده اند.

✔️فقر و دموکراسی🔻

✍️
#سید_علی_میرموسوی

🔻فقر یکی از نیرومندترین و دردناک ترین مصایب زندگی بشری است که دردهای بسیاری از گرسنگی و بیماری گرفته تا نزاع های داخلی و جنگ ریشه در آن دارند. همچنان که همپتن به درستی یاد آور شده است «دولت هایی که در سرزمینشان اکثر مردم سخت فقر زده هستند، از هیچ آزمون عدالتی سربلند بیرون نمی آیند.»
از سوی دیگر دموکراسی نیز به عنوان شایسته ترین نظام سیاسی برای تحقق حاکمیت مردم و خیر عمومی شناخته می شود.

🔻اما فقر چه رابطه ای با دموکراسی دارد؟ این پرسش به دو پرسش خردتر تجزیه می شود: نخست این که آیا با وجود فقر می توان به دموکراسی دست یافت و آیا مبارزه و تلاش برای کاهش فقر پیش شرط دموکراسی است؟ دوم این که دموکراسی چه نقش و تاثیری در فقر زدایی دارد؟ این مقاله در پی پاسخی گذرا به این دو پرسش است. در این راستا پس از تعریف مفهوم فقر و دموکراسی، به پاسخ آنها پرداخته شده است.

♻️نویسنده پس از ارائه تفضیلی مباحث نتیجه می گیرد :

📌فقر و گرسنگی مهم ترین و درد آورترین مصیبتی است که بخشی بزرگ از جمعیت بشر در جهان کنونی از آن رنج می برند. در ایران نیز آمارهای رسمی به روشنی از فزونی روبه گسترش جمعیت فقیران خبر می دهند. با وجود 60 میلیون فقیر در کشور به درستی می توان گفت در سایه تورم و فشارهای اقتصادی، اگر نه همه، دست بخشی قابل توجه از طبقه متوسط به شبه فقیر تبدیل شده اند.

📌از سوی دیگر ساختار قدرت نیز در حال بسته تر شدن و اقتدارگرایی متزاید است. در چنین وضعیتی بحث از رابطه فقر و دموکراسی اهمیتی بیشتر از گذشته مییابد. بر أساس آنچه بیان شد مهار فقر و توسعه دموکراسی در ایران به هم گره خورده اند. از یک سو فقر گسترده و فزاینده، چشم انداز دستیابی به توزیع قدرت، شفافیت و پاسخ گویی در چارچوب نظمی دموکراتیک را تیره ساخته است.

📌 از سوی دیگر مهار و کاهش فقر و موفقیت هر نوع برنامه فقرزدایی، به گذاری تدریجی و آرام به سوی دموکراسی وابسته است. بی تردید گذار به دموکراسی در چنین شرایطی بسیار دشوار و بغرنج خواهد بود، ولی بدون آن نمی توان به خروج از چرخه و دور باطل فقر و تنگدستی امید داشت.

📎پیوند به متن کامل مقاله

@andishedinimoaser
[ و لماذا أتحدث عن المدن والأراضي؟
انت في مدينتي
الوجوه وطني، صوتك وطني...]

و من چرا از شهر‌ها
و سرزمین‌ها حرف می‌زنم؟
تـــــو شهرِ منی!
چهره‌ات، وطنِ من است...
صدایت، وطنِ من است...

✍🏻 #نزارقبانی این روزها وسالها حرف از وطن بسیار است ، اما ،غیر از شهدا کسی رو سراغ دارین که " انقدر با خاک کشورش عجین شده باشه که حتی " گوشت و پوست و استخوانش جزیی از این خاک شده باشد؟
⛔️ *هفت طبقه جهنم، هفت دسته از اهل علم*

🖋 روي عن الصّادق علیه السلام:

1️⃣ *درَک أسفل (طبقه اول) دوزخ*

إِنَّ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یُحِبُّ أَنْ یَخْزُنَ عِلْمَهُ وَ لَا یُؤْخَذَ عَنْهُ؛ فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ؛

برخی از علما و دانشمندان هستند که دوست دارند علمشان ذخیره و اندوخته شود و مردم از آن بهره‌مند نشوند، چنین افرادی در نخستین طبقه از آتش هستند؛


2️⃣ *طبقه دوم دوزخ*

وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ إِذَا وُعِظَ أَنِفَ وَ إِذَا وَعَظَ عَنَّفَ فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ الثَّانِی مِنَ النَّارِ

و برخی از علماء هستند که هرگاه پند داده شود [از پذیرفتن آن] تکبّر و سرکشی نماید و هرگاه خودشان پند و اندرز دهند، با درشتی رفتار نموده و نرمی نمی‌نماید، آن‌ها در طبقه‌ی دوّم از آتش هستند؛


3️⃣ *طبقه سوم دوزخ*

وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یَرَی أَنْ یَضَعَ الْعِلْمَ عِنْدَ ذَوِی الثَّرْوَهًْ وَ لَا یَرَی لَهُ فِی الْمَسَاکِینِ فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ الثَّالِثِ مِنَ النَّارِ

و برخی از علماء هستند که دیده می‌شود علم و دانش را نزد کسانی که ثروت و دارایی بسیار و شرافت و بزرگواری دارند می‌نهند [بیان می‌کند] و دیده نمی‌شود که نزد مساکین و بی‌چیزها، چیزی بگویند [فقراء و درویشان را از دانش خود بهره‌مند نمی‌سازد]، آن‌ها نیز در طبقه‌ی سوّم از آتش هستند؛


4️⃣ *طبقه چهارم دوزخ*

وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یَذْهَبُ فِی عِلْمِهِ مَذْهَبَ الْجَبَابِرَهًْ وَ السَّلَاطِینِ فَإِنْ رُدَّ عَلَیْهِ شَیْءٌ مِنْ قَوْلِهِ أَوْ قُصِّرَ فِی شَیْءٍ مِنْ أَمْرِهِ غَضِبَ فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ الرَّابِعِ مِنَ النَّارِ

و برخی از علماء هستند که درباره‌ی علم و دانش خود به طریقه و روش سرکشان و پادشاهان عمل می‌کنند و اگر چیزی از گفتارش را رد کنند [و به او بگویند: سخن تو باطل و نادرست است] یا در چیزی از امر و کار او کوتاهی شود [او را گرامی نداشته و احسان و نیکی ننمایند] خشمناک گردد، آن‌ها نیز در طبقه‌ی چهارم از آتش هستند؛

5️⃣ *طبقه پنجم دوزخ*

وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یَطْلُبُ أَحَادِیثَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَی لِیَغْزُرَ بِهِ عِلْمُهُ وَ یَکْثُرَ بِهِ حَدِیثُهُ فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ الْخَامِسِ مِنَ النَّارِ

و برخی از علماء نیز هستند که احادیث و سخنان یهود و نصاری را طلب نموده و خواسته‌ی [آن‌ها را برای مردم بیان می‌کنند] تا علم و دانش و سخنش بسیار گردد [مردم بگویند: او بسیار دانشمند است و سخنان هر گروهی را می‌داند] آن‌ها نیز در طبقه‌ی پنجم از آتش‌اند،

6️⃣ *طبقه ششم دوزخ*

وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یَضَعُ نَفْسَهُ لِلْفُتْیَا وَ یَقُولُ سَلُونِی وَ لَعَلَّهُ لَا یُصِیبُ حَرْفاً وَاحِداً وَ اللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُتَکَلِّفِینَ فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ السَّادِسِ مِنَ النَّارِ

و برخی از علماء هستند که خود را برای فتوی و حکم‌دادن [پرسش‌های مردم] آماده می‌کنند و می‌گویند: [خواسته‌های خویش را] از من بپرسید و امید می‌رود که یک کلمه و سخنی را درک نکرده و نیافته [و خود را به رنج انداخته] و خدا کسانی را که [چیزی نمی‌دانند و می‌گویند: ما دانا هستیم و هنگام پاسخ گفتن پرسش‌ها] خود را به رنج می‌اندازند دوست نمی‌دارد [آنان را از رحمت خود بی‌بهره می‌سازد] آن‌ها در طبقه‌ی ششم از آتش هستند،

7️⃣ *طبقه هفتم دوزخ*

وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ یَتَّخِذُ عِلْمَهُ مُرُوءَهًْ وَ عَقْلًا فَذَاکَ فِی الدَّرْکِ السَّابِعِ مِنَ النَّارِ.

و برخی از علما هستند که علم و دانشش را برای جوانمردی و خردمندی فرا گیرد [علم را بدست آورد و به دیگران یاد می‌دهد تا مردم او را از جوانمردان و خردمندان به شمار آورند] او نیز در طبقه‌ی هفتم از آتش است.

📗 *منبع: الخصال ج ۲، ص ۳۵۲*
مشق زیبایی
انسان معنوی از هر چيز زيبايی خوشش می‌آيد و هر چيز نازيبايی را ناخوش می‌دارد.
اين زيبايی و خوش آمدن از زيبايی و ناخوش آمدن از زشتی، بحث دشواری است و در جای ديگر به تفصيل و اختصاصاً در باب اين نكته سخن گفته‌ام و الآن نمی‌توانم در اينجا مفصل عرض كنم.
ولی اين نكته بسيار مهمی است كه ما واقعاً زيبايی پسند باشيم. واقعاً از زيبايی لذت ببريم.
از زيبايی لذت بردن چيزی نيست كه فكر كنيد كه تمرين نمی‌خواهد.
بلكه يك ورزش روانی و روحی بسيار جدی می‌خواهد كه انسان از زيبايی لذت ببرد. شما فكر می‌كنيد كه انسان به صورت طبيعی از زيبايی لذت می‌برد و از زشتی، الم نصيب می‌برد.
اما اينجور نيست، اگر در زندگی مداقه كنيد، خيلی چيزها زيبا هستند، اما چون ورزيده نيستيد، از آن خوشتان نمی‌آيد و خيلی چيزها زشت هستند كه باز چون ناورزيده‌ايد، از آن خوشتان می‌آيد.
اين يك نوع ورزش و يك نوع Practice روانی، يك نوع با خود گلاويز شدن روانی احتياج دارد كه آرام‌آرام به جايی برسيد كه واقعاً زيبايی‌پسند باشيد و احساسات و عواطف ما معطوف به زيبايی و گريزان و از هرگونه زشتی باشد.
مصطفی ملکیان
حق نداریم انسانهای دیگر را چونان وسیله‌ای برای خود تلقی کنیم.
«خودمداری؛(Egocentrism)»
گویا شخصی گمان میکند که در جهان فقط او وجود دارد، مجموعه جهان باید در جهت خوشایند او گردش کنند.
«توجه ندارد که دیگرانی هم هستند و رفتار او در آنها واکنش دارد.
همچنانکه رفتار دیگران در او واکنش دارد»
خود مدار به واکنش رفتار دیگران در خود توجه دارد اما به واکنش رفتار خود با دیگران التفات ندارد، گویا گمان میکند دیگران وجود ندارند.
کانت میگفت فقط ضعف اخلاقی ما انسانها این است که هر انسانی، غیر خود را «وسیله» میانگارد.
گویا دیگران آمده‌اند تا وسیله آسایش و رفتار و تفریح خاطر و خوشایند و... من باشند.
او میگفت این دید را فقط باید نسبت به غیر انسانها یعنی، جماد و نبات و حیوان داشته باشیم.
حق نداریم انسانهای دیگر را چونان وسیله‌ای برای خود تلقی کنیم. باید آنها را هدف برای خودشان بدانیم.
اگر به این دیدی که کانت مذمت میکند دچار هستیم، برای این است که با دیگران رفتار غیر انسانی، رفتاری که با غیر انسانها باید داشت، یعنی، رفتار استخدام گرانه داریم.
ما میخواهیم همان حالت «استخدام گری» را که با غیر انسانها داریم با انسانها هم داشته باشیم.
به تعبیر دقیقتر ما انسانها چنان ساخته شده‌ایم که دوست داریم همه در خدمت ما باشند.
این همان چیزی است که حکمایی مثل علامه طباطبایی میگویند که انسان «مستخدم بالطبع» است.
تا اینجا هیچ اشکالی ندارد، اشکال از وقتی آغاز میشود که ما همانطور که در ازای خدمت جماد و نبات و حیوان چیزی به آنها نمیدهیم، گمان میکنیم در مورد انسانها هم میتوانیم این کار را بکنیم.
اشکال اینجاست که با انسانها معامله غیر انسانها را میکنیم.
به تعبیر دقیق کانت، ما همه اعم از انسان و غیر انسان را میتوانیم به خدمت بگیریم؛
اما بر خلاف غیر انسانها، در مورد انسانها باید در ازای به خدمت گرفتن آنها خودمان هم خادم آنها باشیم. یعنی در مورد انسانها هم مخدومم هستیم و هم خادم. بنابراین، خدمت طرفینی است.
مصطفی ملکیان
درسگفتارِ رویکردِ وجودی به نهج البلاغه
زندانی خویشتن
هرکسی از زندان‌ خود باید بیرون بیاید. تا لحظه ای که در زندانیم از زندگی هیچ لذتی نمی بریم، خصوصا اگر زندانبانمان خودمان باشیم.
اپیکور به ما می گوید که تو زندانی خودت هستی، از زندانت خارج شو.
این سخن وی را تفسیر کرده اند که ما انسان ها در واقع زندانی تصویری از خودمان هستیم.
یعنی تصویری را در اذهان دیگران ایجاد می کنیم و خودمان زندانبان خودمان می شویم تا آن تصویر از دست نرود.
خود واقعی من، نمی تواند به این سبب لذت ببرد، در واقع کودک درون من ارضا نمی شود، تنها به این دلیل که تصویرم نزد دیگران مخدوش نگردد.
گویا تصویر ترسیم شده، حق وتو بر ما می یابد و این مانع ارضای لذت می گردد و باعث کم شدن لذت می شود.
«تصویری که از خودمان ترسیم می کنیم، ما را زندانی می کند. »
اپیکور در باغ خود می گفت که هر که حیثیت اجتماعی اش را می خواهد با خودش همراه سازد، داخل باغ نگردد.
در واقع انسان بالقوگی لذت را بالفعل نمی سازد فقط به دلیل حیثیت اجتماعی.
اپیکور می گفت تنها کودک درون داخل باغ بیاید.
انسان به این سبب که تنها می زید و تنها می میرد، باید به لذت هایی وفادار بماند که بیشتر همراه با اویند و بدو وفادار و پایبند هستند.
یعنی از زندگی اصیل و واقعی خودتان محروم نگردید به این دلیل که تنهایی اجتناب ناپذیر است.
صرافت طبع داشته باشید و آنچه هستید باشید.
مصطفی ملکیان
چرا نئولیبرالیسم نمی‌میرد؟

#محسن_سلگی

در سایت ترجمان مطلبی تحت عنوان «همه ما نئولیبرال هستیم» نوشته‌ی «جورج مانبیو» خواندم که در میانه‌ی‌ متن مدعایی چنین را طرح کرده بود: «نئولیبرالیسم، همانند کمونیسم، خدایی است که شکست خورده است؛ اما جسد بی‌روح آن همچنان در اطراف می‌پلکد.»
ذیلاً نشان خواهم داد که نمی‌توان مرگ کمونیسم را به نئولیبرالیسم تسری داد.
نویسنده در جایی از متن می‌گوید که نئولیبرالیسم هم یک ایدئولوژی است که از بس فراگیر شده است (به تعبیر لاکلائو گفتمان‌ها طبیعی‌نمایی می‌کنند)، وجه ایدئولوژیک آن را حس نمی‌کنیم. شاید بتوان نئولیبرالیسم را ایدئولوژی خواند و دولت نئولیبرال را دولت ایدئولوژیک، اما این ایدئولوژیک‌بودن از سنخ ایدئولوژیک‌بودن در دولت کمونیسم و فاشیسم نیست. این ایدئولوژیک‌بودن- تأکید می‌کنم به فرض ایدئولوژیک‌بودن- سبُک، کم‌آزار، کم‌ادعا و سطحی است و همچون ماهیت ایدئولوژیک کمونیسم و فاشیسم، متصلب، به صلیب‌کشاننده، کُشنده و نقدناپذیر نیست. درست به سبب همین سبکی و کم‌ادعابودن است که نئولیبرالیسم می‌تواند چیزهای بیشتری از فاشیسم و کمونیسم داشته باشد و اثرگذاری بیشتری را به منصه‌ی‌ ظهور برساند. چون چندان ادعای حاق‌داشتن(مغز و کانون‌داشتن) و برحق‌بودن ندارد، کمتر به محاق و تنگنا می‌رود.
کمونیسم و فاشیسم سنگین و تودار هستند و ادعای مطلق‌بودن دارند و درست از همین ادعای مطلق‌بودن است که بنیادی‌ترین ضعف آنها رخ می‌گشاید. کافی است تا یک ضعف و سوراخ را در آنها به رخشان بکشیم تا دچار فروپاشی مشروعیت و وجاهت شوند، اما نئولیبرالیسم از همان آغاز می‌پذیرد که مطلق نیست و دچار اشتباه است. این بنیادی‌ترین کارِ درستِ نئولیبرالیسم است. همین نئولیبرالیسم را تسخیرناپذیر می‌کند که نئولیبرالیسم کاخ و کانونی را برای خود متصور نیست و ادعای توپربودن و عمق نمی‌کند.
نئولیبرالیسم ساده سخن می‌گوید و واقعی و همین آن‌را برای تغییر جهان توانمند می‌کند و همچنین برای تغییر اذهان از طریق آسان فهمیده‌شدن.
در دوران شاهی، به راحتی می‌شد با تسخیر کاخ یک حکومت، آن را سرنگون کرد. چرا؟ چون حکومت کانون و کاخ خاصی داشت که اگر مخالفان آن را مسخر خویش می‌ساختند، کل آن حکومت سقوط می‌کرد. حکومت‌های ایدئولوژیک همچون کمونیسم و فاشیسم نیز چنین‌اند. با تسخیر کاخ این دولت‌ها می‌توان آن‌ها را سرنگون کرد. اما تصور کنید با تسخیر کاخ سفید در امریکا، آیا امکان حاکم‌شدن یک رژیم و نظم جدید سیاسی وجود دارد؟ این امکان وجود ندارد.
حکومت‌های ایدئولوژیک، سخت، سفت و لجوج هستند و همین آنها را از میان می‌برد؛ «سخت‌ترین و خشک‌ترین درختان برای قطع‌شدن آماده‌اند.» حکومت‌های خشک، خشن و تبری(فاشیسم از فاشس به معنای تبر است) می‌شکنند و «هر آنچه سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود.»
روی این ملاحظات، شباهت‌قائل‌شدن میان حیات و مرگ کمونیسم و نئولیبرالیسم بس دور از واقعیت است.
وقتی #مرگ و #حمله_خارجی می‌تواند #فاشیسم را سرنگون کند

چگونه #دیکتاتوری #فضیلت_کُش است

#محسن_سلگی

مرحوم رضا بابایی نوشته است: «...مگر دشوارترین فضیلت، حق‌گویی و حق‌خواهی و حق‌پراکنی و حق‌مداری نیست؟ سکه آزادگی، دو روی دارد: یک روی آن پیراستگی از رذیلت‌ها و روی دیگر، آراستگی به فضیلت‌ها است و بسیاری از فضیلت‌ها در گرو آزادی است، نه آزادگی.»

ذیلاً نشان خواهم داد که آزادی «من» به آزادی «دیگری» بستگی دارد و آزادگی هم به آزادی وابستگی‌هایی دارد.
مونتسکیو در کتاب "نامه های ایرانی"درباره مردی ایرانی که حرمسرا دارد در ایران و مسافرتی به فرانسه کرده است، داستان و تحلیلی دارد که خواننده را میخکوب می‌کند. مونتسکیو می‌گوید این مرد ایرانی که حرمسرایی دارد در ایران و حال که در فرانسه است، مادام دلهره‌ی تعرض مردان دیگر به زنهایش را دارد و خود را بخاطر غیبت‌اش سرزنش می‌کند. مادام نگران نگاه مردان دیگر است. مونتسکیو می‌گوید این مرد ایرانی، بیش از همسرانش، زندانی است؛ این مرد ایرانی اسیر توهمات خویش است. از این‌جاست که مونتسکیو نتیجه‌ای درخشان، رخشان و جهان‌تاریخی می‌گیرد و آن نتیجه این است: در جامعه‌ی استبدادی، تنها مظلومان تحت ظلم نیستند، بلکه ظالمان نیز تحت ظلم‌اند. او چنین می‌افزاید که یک جامعه وقتی جامعه‌ی آزاد است که همه در آن آزاد باشند؛جامعه‌ای که آزاد نباشد، هیچکس حتی حکام هم آزاد نیستند. مردان وقتی آزاد هستند که زنان آنان آزاد باشند. وقتی حکام آزاد هستند که مردم آزاد باشند.
- آیا حاکمان در یک جامعه استبدادی می‌توانند آزاده باشند؟ کسی که آزاده است نمی‌تواند اهل زورگویی، خودبینی، حذف و سرکوب دیگری، تقدم‌دادن منافع فردی بر جمعی و ... باشد.
اگرچه آزادگی هم می‌تواند مقدمه‌ای برای آزادی باشد، اما جامعه‌ی استبدادی نمی‌تواند آزاده‌پرور باشد. افراد آزاده در جامعه‌ی استبدادی هم وجود دارند(حتی در زندان هم می‌توان آزاده بود)، اما جامعه‌ی استبدادی و حکومت استبدادی مجالی به کثرت و تکاثر آزادگی نخواهد داد. به تعبیر مونتسکیو، استبداد فضیلت‌کُش است. برای همین، حکومت‌های فاشیستی معمولاً توسط یک نیروی خارجی ساقط می‌شوند؛ چنانکه هیتلر، موسولینی، صدام و... بوده‌اند. شهروندان در این جوامع، قدرت و فضیلت به چالش‌کشیدن حکومت را از دست می‌دهند؛ کرخت و بی‌حس شده و در این شرایط معمولاً یک حمله خارجی می‌تواند شرایط را دگرگون سازد. در برخی موارد، حکومت‌های فاشیستی مانند رژیم فرانکو در اسپانیا، 36سال خفقانی حاکم می‌کند که این خفقانِ فضیلت‌کُش، فضیلت نقد، فضیلت اعتراض، صادق و صریح‌بودن و... را به محاق می‌برد و درست بعد از مرگ فرانکو است که فرصت برای دموکراسی فراهم می‌آید.
پی‌نوشت:
صدام قبل از اسقاط، با آرای صدرصدی مردم عراق مجدداً بر قدرت باقی مانده بود.
هم‌نشینی و
کاهش اضطراب و دل‌نگرانی
هر انسانی به‌نوعی هم‌نشینی و معاشرت نیاز دارد که قدما از آن به مصاحبت تعبیر می‌کردند.
این دسته از معاشرت‌ها اگر سه ویژگی را داشته باشند بسیار به کاهش اضطراب و دل‌نگرانی کمک می‌کنند زیرا احساس تنهایی ما را رفع می‌کنند.
ویژگی اول این معاشرت‌ها این است که در ارتباطات بین طرفین برابری جویی باشد و طرف مقابل از موضع برتر برخورد نداشته باشد،
زیرا اگر در رابطه برابری نباشد آهسته‌آهسته احساس حرمت و عزت‌نفس در یکی از طرفین از بین می‌رود و فرد دچار احساس تحقیر و بی‌اعتنایی می‌شود
و درنتیجه آسیب این نوع معاشرت که در آن عزت‌نفس آدمی محفوظ نمی‌ماند بیشتر از فواید آن است.
ویژگی دوم این است که در باب ثبات این ارتباط، نوعی اطمینان عقلانی وجود داشته باشد و بتوان ثباتی را برای این ارتباط پیش‌بینی کرد. ارتباطاتی که دوام ندارند به رفع تنهایی انسان و درنتیجه کاهش اضطراب و رنج او کمک نمی‌کنند، در اینجا منظور لزوما ارتباطات عاشقانه نیست؛ بلکه معاشرت به‌صورت کلی را شامل می‌شود.
سومین ویژگی این است که در معاشرت تعهد وجود داشته باشد؛ یعنی طرف مقابل نوعی الزام نسبت به دیگری در خود احساس کند و درواقع تا حدی درد و رنج و شادی دیگری را درد و رنج و شادی خود احساس کند.
در روان شناسی به این دسته از معاشرت‌ها که سه ویژگی برابری جویی، ثبات و تعهد را دارا است و فرد آگاهانه آن را انتخاب می‌کند، معاشرت‌های گزیده می‌گویند
و معاشرت‌های گزیده در کاهش اضطراب خیلی مؤثر است و به دلیل این‌که رعایت این سه شرط در دوستی‌ها دشوار است، معمولاً تعداد معاشرت‌های برگزیده محدود است.
مصطفی ملکیان
بیماری راضی کردن دیگران از خود.
كسانی كه دغدغه نظر ديگران در مورد خودشان را دارند همه وقت يك زندگی (به تعبير قرآنی) مذبذب دارند.
زندگی‌ای كه بايد در آن دايماً نوسان كنند. از اينجا به آنجا، اين كار را دارم انجام می‌دهم و می‌بينم كه فلان كس اخم كرد، می‌گويم اخم كرديد می‌روم سراغ فلان كار ديگر و به محض اينكه سراغ كار ديگری می‌روم، كس ديگری اخم می‌كند. من نمی‌توانم كاری كنم كه همه شما از من خوشتان بيايد.
رضا الناس غايه لاتدرك، به تعبير حضرت علی، رضای همه مردم هدفی است كه هيچكس تاكنون به اين هدف نرسيده است. هيچكس نتوانسته است رضايت همه مردم را كسب كند و به اين معنا ما هيچ وقت نبايد به داوری ديگران بها بدهيم. بها دادن به داوری ديگران، از يك مشكل روانشناختی بر می‌خيزد و آن مشكل روانشناختی اين است كه ديگران مهمتر از خود من هستند. با اينكه خودم دوست دارم اينكار را بكنم، اما اينكه داوری ديگران موجب می‌شود اين كار را نكنم، يعنی داوری شما از داوری خودم برای خودم مهمتر است و به اين معنا هيچ انسان معنوی‌ای دارای عقده حقارت نيست و خودش را كمتر از ديگران نمی‌بيند. نمی‌گويد كه چون ديگران خوششان نمی‌آيد، خوشايند خودم را تعطيل كنم. خوشايند خودشان را اعمال می‌كنند و داوری ديگران هر چه بود، مهم نيست. البته شكی نيست كه انسان معنوی «مخالف خوان» نيست و نمی‌خواهد هميشه كاری كند كه خلاف جمهور و خلاف توده عمل كرده باشد.
انسان معنوی نمی‌خواهد كارهايش هميشه مخالف ديگران از آب در بيايد. تكروی برای انسان معنوی مطلوب نيست. اما در بسياری از موارد چاره‌ناپذير است. خوشش نمی‌آيد كه تكروی كند. نمی‌خواهد بگويد كه اگر چه همه شما می‌گوييد «الف ب است» ولی من می‌گويم «الف ب نيست»، برای اينكه تكروی خودش را نشان داده باشد و نوعی ابراز وجود كرده باشد. تكروی برای او مطلوب نيست ولی برای اينكه معنوی بماند، تكروی ظاهراً برای او اجتناب‌ناپذير هست. چاره‌ای ندارد و نمی‌تواند با عرف شما خودش را تنظيم كند.
نشانه های انسانهای معنوی
مصطفی ملکیان
♦️پیامی که رسید♦️
(چگونه جامعه‌ی ایران به سمت ِ پختگی می‌رود؟)

▪️برخی قاب‌ها، زبان ِ زمانه‌اند. کوتاه و بریده‌اند اما داستانی عظیم دارند. تاریخی را روایت می‌کنند. حالِ جامعه‌ای را بازمی‌گویند. این را قبلاً هم نوشته‌بودم.

▪️قاب ِ کوتاه ِ سه دقیقه و پنجاه و هفت ثانیه‌ای گفتگوی کشاورز ِ گمنام ِ اصفهانی با طلبه‌ی جوان، از این قاب‌های خاص لست. یک هفته است که هر روز، چندین بار آن را دیده‌ام و حیرتم کم نشده‌است. چقدر غنی است این سه دقیقه و پنجاه و هفت ثانیه. چقدر حرف دارد. چقدر روایت‌گر تاریخ است. چقدر ما و داستان ما و اینجا و اکنون ما و دردهای ما و مسیری که آمده‌ایم و صد و اندی سال پس از مشروطه را ذره، ذره روایت می‌کند. چقدر سنگین است این سه دقیقه و پنجاه و هفت ثانبه.

▪️سال 1340 که حسین بروجردی، مرجع عام شیعیان ایران فوت کرد، جمعی از اندیشمندان و فعالان اجتماعی مذهبی ایران جمع شدند و هر کدام درباره آن موقعیت و آن خلاء پس از مرجعیت او نوشتند. کتابچه‌ی کوچک اما مهم «بحثی درباره روحانیت و مرجعیت» که نوعی تأمل عمیق در نسبت دین و جامعه آن زمانه بود. مهدی بازرگان، در آن کتابچه، مقاله‌ای دارد با عنوان «انتظار مردم از مراجع». در آن‌جا، بازرگان، شاید برای نخستین بار، مفهوم «انتظارات اجتماعی از نهاد دین» را صورتبندی می‌کند.

▪️از بحث بازرگان در 1341، همواره روشنفکری دینی و اصلاح‌گرایان اجتماعی، تلاش کرده‌اند دین را نسبت به مسائل اجتماعی پاسخگو کنند. از دین، چه متن دینی، چه نهاد دین و چه دینداران، بخواهند که در جهت رستگاری "این جهانی" جامعه بکوشند. از دین خواسته اند که دکان و دستگاه نباشد. از دین خواسته‌اند که فقر و تبعیض و استبداد و استعمار و بیکاری مردم برایش مهم باشد. از دین خواسته‌اند که توانش را برای بهبود زندگی مردم به کار بگیرد. اما این خواسته، خواسته‌ای نخبگانی بود. صاحبان این صدا، غالباً روشنفکران دینی و اصلاحگرایان درون و بیرون حوزه بودند. جامعه اما غالباً دنباله‌روی نهاد دین بود.

▪️انقلاب شد. بخشی قابل توجه از حوزویان، در مصدر قدرت قرار گرفتند. حالا دین و دنیا به هم پیوند خورده‌بود. وقت ِ نشان دادن کارآیی دین در اداره جامعه بود. کارآیی در بهتر کردن زندگی کردم. سررسید ِ نقد کردن ِ وعده‌ها.

▪️برای من، صدای این کشاورز ِ گمنام ِ اصفهانی، طنین تمام ِ صدای مصلحان دینی از سیدجمال تا سروش را دارد. کلماتش، انگار از حلق یک تاریخ ِ تلاش برای پاسخگو کردن نهاد دین برمی‌آید. مطالبه‌اش، مطالبه‌ی آب و زاینده‌رود و اصفهان نیست. مطالبه‌اش، لحن‌اش، مثال‌هایش، پختگی‌اش، پختگی یک فرد تنها نیست. او، شاید بی‌آنکه خود بداند، محصول یک تاریخ ِ صدساله از فداکاری و مطالبه و تحمل رنج و تکفیر و داغ و درفش و تنهایی است: من در صدای او و در مطالبات به غایت منطقی و عمیق او، جامعه‌ای را می‌بینم که صد سال بعد، در اعماقش، در روستاهای اصفهان، پیام ِ جان ِ شیدای سیدجمال بر بستر مرگ و ملک‌المتکلیمن در سیاه‌چال و میرزاحسن رشدیه‌ی بغض کرده در برابر مدرسه‌های آتش گرفته‌اش را شنیده، پذیرفته و حالا از آن خود کرده‌است.

▪️به مطالبات این کشاورز ساده‌ی اصفهانی یک‌بار دیگر گوش کنید! صداهای سایر مطالبات ِ بی‌چهره‌های پشت دوربین را بشنوید: دغدغه‌ی قلبی برای محیط زیست، مسوولیت اجتماعی دین، انسانیتی فراتر از مرز ادیان، فایده‌ی اجتماعی دین، نقد ِ بلای ِ دروغ و سرطان ِ ریا، فریاد بر نابرابری، ... آشنا نیست؟ این‌ها عناوین ِ غریوهای مصلحان اجتماعی ِ این صدساله نیستند که اینک از زبان این مردمان ِ شریف ِ بی‌ادعا جاری می‌شوند؟

▪️حاکمیت بشنود، یا نشنود. بتاراند یا بپذیرد. در بند کند یا به آغوش کشد. این مسأله نیست. بازی بزرگ این نیست. بازی بزرگ، قد کشیدن ِ آن جامعه‌ای است که فقط در صد سال، پیام ِ فداکاران ِ پاکباخته‌اش را شنیده، پسندیده و امروز در خیابان، مطالبه‌اش می‌کند. این جامعه، عقب نمی‌رود. نمی‌ماند. تسلیم نمی‌شود. جامعه پیش رفته. عُرف، قد کشیده. حاکمان‌اند که جا مانده‌اند. و درس تاریخ این است: صدای ِ حاکمان بلندتر، اما عمر ِ جامعه، بسی درازتر است. همین است منطق "وراثت مستضعفین بر زمین": جامعه‌ است که می‌ماند.

▪️این گفتگوی کوتاه را باید بر مزار سیدجمال و صوراسرافیل و ستارخان و طالقانی و شریعتی و توران میرهادی و شاملو پخش کرد و دستمریزاد گفت. هفته‌ی دیگر، ارائه‌ای در دانشگاهم در سوئیس دارم درباره‌ی «اسلام اجتماعی». این قاب عجیب تاریخی را زیرنویس انگلیسی کردم. بحثم را با پخش این سه دقیقه و پنجاه و هفت ثانیه‌ی افتخارآمیز آغاز خواهم کرد و خواهم گفت: این است ثمره‌ی صد سال تلاش ِ مصلحان ِ سرزمین ما. ایران ِ ما. تبار ِ ما. میوه‌های ثمرداده‌ی امیدهای ما. افتخار ما!

لینک ویدئو:https://aparat.com/v/4lCB2

#جامعه|#روشنا|#ما
@raahiane
چرا ایرانی‌ها نمی‌توانند باهم یک سیستم بنا کنند؟
سرگذشتِ سیستم و تشکل در تاریخ ایران را شاید بتوان با این پنج واژه خلاصه کرد: انشعاب، درگیری، انتقام، خصومت و حذف. تداوم، ثبات، پایبندی وعاقبت خوش به ندرت در تشکل های اجتماعی، سیاسی و حتی تجاری-اقتصادی دیده می شود. در مقابل، طی دو قرن گذشته، کشورها دو نوع تجربه در ایجادِ تشکل و سیستم سازی پشت سر گذاشته­‌اند.
در تجربۀ غربی، از آدام اسمیت (Adam Smith) تا یورگن هابرماس (Jürgen Habermas) تلاش کرده ­اند مبانی نظری انسجام، همکاری، تشکل، تحزب و رشد را نظریه پردازی کنند. غرب، فراز و نشیب های فراوانی از جنگ و تقابل تا سندیکاهای کارگری فعال، تا انحصارِ شرکت های بزرگ و جهانی شدن را تجربه کرده است اما در فرآیند این سیر تاریخی، کانون تئوریک در «نظام سرمایه داری» بوده است. اندیشمندانی مانند ماکس وبر(Max Weber)، تالکوت پارسونز(Talcott Parsons) و آنتونی گیدنز(Anthony Giddens) در پی ایجادِ نوعی هارمونی و معنا میان سرمایه داری و نظام اجتماعی بوده اند. حتی امروزِ، یورگن هابرماس آلمانی پس از شش دهه نظریه پردازی، هدفِ استخراجِ معنایی انسانی تر در تعامل میان حاکمیت، مصلحت عامه و سرمایه داری از طریق رقابت گفتمانی، افزایش سطح مشارکت پذیری (Inclusiveness) و ارتباطات معقول را دنبال می کند. به عبارت دیگر، موضوعِ سیستم سازی، ماهیتِ تشکل و جامعۀ عقلانی هم چنان موضوعی چالشی در راهروهای قدرت و دانشگاه های غرب است.
به موازاتِ تجربۀ غربی، تجربۀ ژاپن، چین، کرۀ جنوبی، ویتنام و به تدریج در کشورهایی مانند مالزی، اندونزی و اعضای دیگر آسه آن (ASEAN) قرار دارد. شاید با اطمینان بتوان گفت که در جنوب و شرقِ آسیا «ضرورتی» برای کار سهمگین و تمام نشدنی نظریه پردازی غربی ها وجود نداشته است. چینی ها، کره ای ها و ژاپنی ها بالذات در میان خود، سرمایۀ عظیم اجتماعی، سیستم، تشکل، انسجام، هرم و نظم مدنی را با تعلیمات بودا و کنفوسیوس داشته‌­اند. سپس، سرمایه­‌داری بر این اسکلت فرهنگی بِنا و ساخته شده است. سازماندهی اجتماعی و «نظم و سازمان پذیری شهروندان» در آسیا آن‌قدر قابل توجه است که طی 4-3 دهه، زمینه سازِ صنعتی شدن این کشورها شد؛ پروژه ای که در غرب دو قرن به طول انجامید.
آیا می توان در جامعه ای غیر منسجم، بی نظم و سازمان نیافته صنعتی شد؟ مردمِ جنوب و شرق آسیا به شدت سیستم ­پذیر به معنای پذیرش و رعایتِ قواعد، رویه ها و قوانین هستند. اگر مبانی سیستم پذیری، سازمان پذیری، نظم و هارمونی نبود آیا چین می توانست طی 25 سال به قدرتِ دوم اقتصادی جهان مبدل شود؟ گشایش فضای فعالیت برای بخش خصوصی در چین، نظریۀ میلتون فریدمن که ظهور بخش خصوصی ضرورتاً به دموکراسی ختم می شود را تا اندازۀ قابل توجهی ابطال کرد. حتی این نویسنده از دانشگاهیان و سیاست مداران ژاپنی شنیده است که دموکراسی ژاپنی ریشه در اصلِ همکاری، هارمونی و اجماع سازی در کانون بودائیسم و شینتوئیسم (Shintoism) دارد تا لیبرالیسم اروپایی. این سخن صحیح است که رهبرانی مانند جوئن لای و دنگ شیائوپینگ، «تصمیم سازی» رشد و توسعۀ چینی را هدایت کردند ولی اگر جامعۀ چینی، سازمان پذیر، منظم و با انسجام و هارمونی نبود دولت چین می توانست در 15 سال، 33000 کیلومتر قطار پر سرعت بسازد؟ در غرب، نظام سرمایه داری برای تحققِ اهداف خود به سیستم و سازماندهی و هارمونی نیاز داشت و با مشارکت حکومت (State) از طریق قانون گذاری و سیاست گذاری، میزانی از سیستم و قاعده‌­مندی را به وجود آورد. در شرقِ آسیا، سیستم و انسجام به عنوان سرمایه اجتماعی از قبل وجود داشت و حکومت آن را «فعال و مدرن» کرد. تجربۀ شرق و غرب نشان می دهد که سیستم سازی و تشکلِ با دوام که بنیان های رشد و توسعه هستند به تعاملِ دوگانۀ (Duality) حکومت-جامعه نیاز دارند : حکومتی علاقمند به پیشرفت بدون جامعه ای سازمان پذیر و سیستم پذیر به عاقبتی قابل اتکا نمی­رسد و جامعه ای علاقمند به پیشرفت بدون حکومتی مدبر و هدایت کننده به سر انجام توسعه یافتگی دست نمی یابد.
آلمان در سال 1945 با خاک یکسان شده بود. آلمان غربی بیست سال بعد در 1965 ، دومین اقتصادِ جهان بود. سازمان پذیری و سیستم پذیری طی یک و نیم قرن در جامعۀ آلمانی ریشه دوانده بود. فرآیندهای صنعتی شدن در قرنِ نوزدهم، مدیریتِ کلان بیسمارک در اواخر قرن و پیشرفتِ قابلِ تاملِ اندیشۀ تجدد، بوروکراسی و مدنیت، زمینه های تاریخی و سرمایه های اجتماعی را از قبل فرآهم آورده بودند. ژاپن نیز در سال 1945 یک کشور شکست خورده و ورشکسته بود اما طی سه دهه به اقتصادِ دوم جهان مبدل شد. هرچند منابع مالی آمریکا در هر دو کشور، نقشِ مهمی ایفا کرد ولی اگر حکومتی تحول خواه و جامعه ای سازمان پذیر وجود نداشت، عاقبت آن منابع مالی همان می شد که در عراق شد.
با این چارچوب، شاید مشکل تاریخی ایران در این دوگانگی نهفته باشد که نه یک دولت به معنای ایجاد کنندۀ یک سیستم با محوریتِ بخشِ خصوصی و سرمایه داری را داشته و نه جامعه ای شرقی با سرمایۀ اجتماعی سیستم پذیری، سازمان پذیری و تمایل به انسجام و هارمونی.
آیا می شود تصور کرد که هم زمان یک دولت ، بد، منفی، ناکارآمد و خودکامه باشد ولی عامۀ جامعه، خوب، عالی، کارآمد و اهل مشارکت؟ آیا می شود دولتی، هیچ اندیشۀ متفاوتی را تحمل نکند ولی عامۀ جامعه با آغوشی باز در پی یادگیری طیفی از دیدگاه‌های متفاوت بلکه متناقض باشد و علیه فردی که با او اختلافِ فکر دارند بدگویی، تخریب و غیبت نکنند؟ آیا می شود دولتی، قانون گریزی و قاعده گریزی کند ولی آحادِ جامعه، به شدت اهلِ قاعده، رویه، قانون گرایی، رعایتِ تقدم، رعایت خطوط عابر پیاده و مقررات باشند؟ آیا می شود تصور کرد دولت تک نفره باشد ولی جامعه، متشکل، سازمان یافته، رقابتی و افراد آن به طور باور نکردنی اهلِ رعایت اصول و حمایت از یکدیگر و پایبند قانون، رشد و آزادی خواهی باشند؟ آیا می شود دولتی برای خود پول، سرمایه و امکانات با هر روشی جمع کند ولی عامۀ جامعه مقید به حلال و حرام، قانونمند، متمایل به توزیع ثروت و قانع باشند؟ آیا می شود دولت به تخصص اعتقاد نداشته باشد ولی آحادِ یک جامعه هر وقت با موضوعی نا آشنا رو به رو شوند به دنبالِ پرسش، تحقیق، جستجو، مهارت، علم و دانش ولو اینکه تا چین بروند باشند؟ آیا می شود دولتی بی توجه، بی­‌تفاوت و بی­خیال باشد ولی جامعه کوشا، پرتلاش، با دقت، حساس و وقت شناس باشد؟ این پرسش ها صرفاً نوعی کنجکاوی تئوریک هستند.
نظام سرمایه داری فراگیر و رقابتی نه تنها در ایران بلکه در عراق، مصر، سوریه و پاکستان هیچ گاه فرصت ظهور پیدا نکرد. سایۀ مسلطِ دولت و حکومت بر اقتصاد این کشورها باعث شد تا ضرورتِ سازماندهی جامعه و سیستمی کردن آن احساس نشود. بخش خصوصی به صورت محدود در دالان های حاکمیتی عمل کرد و حداکثر در قالب بنگاه خود توانست سیستم ایجاد کند و نه به عنوان یک نیروی محرکۀ تحول اجتماعی و اقتصادی مانند آلمان، انگلستان و ژاپن. لیبرالیسم اقتصادی به معنای چارچوبی برای رقابت در تولید کالا و ارائه خدمات چه در ساختار داخلی و چه در تعامل با بازارهای بین‌­المللی حتی تا 5 درصد هم در تاریخ ایران ظهور پیدا نکرده است. لیبرالیسم در غرب، سیستم و نظام اجتماعی به پا کرد و دولت و حکومت را نیز قاعده‌­مند و قانون­‌مند کرد. سرمایه داری در خاور میانه در بخش محدودی از حاکمیت فضای تنفسی پیدا کرد (Parasite Capitalism) و فرصت ساختار سازی را با سیستم سازی و سازمان سازی اجتماعی پیدا نکرد. با این خلاء نیروی محرکه برای تغییر، رشد و توسعه در کشورهای خاورمیانه، مسئول ندارد: نه اراده و تشکلِ نظام سرمایه داری وجود دارد (آلمان/انگلستان/آمریکا)؛ نه ارادۀ حکومت/دولت/حاکمیت (ژاپن/چین/سنگاپور)؛ نه سازماندهی و تشکل جامعه به صورت تاریخی (کرۀ جنوبی/ژاپن)؛ نه زمینۀ اجماع سازی مدرن میان ارکان جامعه و حاکمیت مانند ارتش، بخش خصوصی، کلیسا (و یا نهاد دین)، سندیکاهای کارگری و جامعه مدنی (برزیل/شیلی/مکزیک/آرژانتین).
علاوه بر این، سیستم سازی صرفاً یک تصمیم در ساختارهای داخلی نیست. عمومِ کشورهای غربی و شرقی با ورود در شبکۀ تجارت، بانکداری، خدمات، سازمان های منطقه ای و بین المللی سیستم ­وارترعمل کرده­‌اند. از ویتنام تا آلمان، از سنگاپور تا انگلستان، از کرۀ جنوبی تا ژاپن و از برزیل تا آمریکا در یک شبکۀ جهانی عمل می کنند. عموم کشورهای جهان سوم متوجه شده اند که بدون عضویت در سازمان تجارت جهانی(WTO)، نمی توان رشد اقتصادی پیدا کرد زیرا این عضویت، وسیله و ساختاری است برای رقابت و کارآمدی. وقتی کشورها در یک سیستمِ جهانی عمل کنند، کارآمدی، زمان شناسی، دقت، وفای به عهد، رقابت، تخصص و نوآوری اهمیت پیدا می کنند و خصوصیاتی مانند عصبانیت، احساسات، تعصب، دشنام، حسادت، انتقام، انشعاب، خصومت، بد قولی، غیرقابل پیش بینی بودن، دمدمی بودن، خودخواهی، خود بزرگ بینی، تخریب و حذف، کاربرد خود را از دست می دهند و یا حداقل به شدت کاهش پیدا می کنند. عمومِ ویژگی های مثبت توسعه یافتگی در سایۀ سیستم سازی امکان پذیر است که با بین‌­المللی شدن حتی منسجم تر و دقیق تر می شوند. وقتی سیستم ساخته شود، افرادِ توانا رشد می کنند چون هم تخصص و مهارت دارند و هم اعتماد به نفس، علاقه به کار، زحمت کشیدن، رقابت و نوآوری. وقتی سیستم نباشد، اتحادیۀ افرادِ ضعیف شکل می گیرد و در نهایت فقر و جهل با هم رفیق می شوند. چون توانایی نیست، تملق، چاپلوسی و سوء استفاده از امکانات دولتی مبنای رشد و قدرت می شوند. وقتی اقتصاد یک کشور بین المللی شود، پی‌آمد های تعیین کننده ای نیز برای سیاست آن دارد زیرا که شفافیت اقتصادی مقدم و زمینه ساز شفافیت سیاسی است. تخصص، شفافیت و بین اللملی شدن باعث می شود تا یک فردِ متولد ایران، به ریاست پارلمان نروژ انتخاب شود. آنقدر سیستمِ نروژ به خود اعتماد به نفس دارد که چنین تصمیمی را می گیرد. چرا در ایران تَفَرُّد (فرد گرایی منفی) در افراد موج می زند و بسیاری مستغرق در منافع و مصالح شخصی هستند؟ چون برای رشد نیاز به سیستم ندارند و صرفاً با شبکه­‌ای از ارتباطات می توانند به عمومِ اهداف خود برسند. تفرد در ایران ریشه های بسیار قدیمی و تاریخی دارد و در ساختارِ سیستم پادشاهی نهفته است. وقتی پادشاه قبلۀ عالم می شود همه از کودکی می آموزند که خود را به افراد و نه به سیستم، مقررات و رویه ها وفق دهند. از این رو چگونه در فضایِ بدون سیستم و مملو از تفرد می توان انتظارِ کارآمدی، ثبات اقتصادی، جامعۀ سالم، قانون مداری، افرادِ معنوی و آینده­ای روشن داشت؟ وقتی پنج قرن گذشته، علم اهمیت نداشت و شش ماه طول می کشید تا سفیر ایران با کالسکه به فرانسه برسد، سیستم سازی نیز ضرورتی نداشت. 99 درصد مردم در روستاها زندگی می کردند، خواندن و نوشتن نمی­‌دانستند و بعد از غروب هم می خوابیدند. در دنیای هوش مصنوعی و تکنولوژی امروز که دانش فرا گیر وجود دارد و عموم افراد می خواهند از نردبان رشد بالا بروند نمی‌­توان بدون سیستم، مدیریت و حکمرانی کرد و روش های گذشته در جهان امروز کاربرد ندارند. شاید بتوان گفت که هم چنان موضوع پیشرفت ایران در گروی حل و فصل معضلات نظری و فلسفی میان سنت و مدرنیته است. اگر اندیشه ها تغییر نیابند، اوضاع ما هم طبعاً متحول نمی شود.
در عین حال، دانش و استعداد ایرانی ها به آن ها کمک خواهد کرد تا در سایۀ سیستم سازی و ساختار سازی کشور را سریع رشد دهند هرچند به نظر می رسد ایران آخرین کشوری باشد که به کاروان بین المللی شدن بپیوندد. پاسخ یک فردِ حدودِ سی ساله به این نویسنده مدتی قبل گویای منظومۀ نظری و عملی ماست. وقتی با نهایت ادب و نزاکت به او که خودرو چند میلیاردی داشت گفته شد: لطفا دوبله پارک نفرمایید چون این ترافیک سنگین را ایجاد کرده و خودرو خود را بی زحمت جا به جا کنید، گفت: «من هرجا دوست داشته باشم پارک می کنم و به دیگران مربوط نیست». می توان دریایی از اندیشه، تاریخ، روان­شناسی و حکمرانی در این دو جمله را جستجو کرد. اگر او در نیویورک دوبله پارک کند، برای مدت ها گرفتار پلیس، شهرداری، بیمه و پی گیری های مردم خواهد بود. سیستم به او اجازه نخواهد داد هر کاری دوست دارد انجام دهد. به نظر می رسد مهم ترین موضوع در برابر ما ایرانی ها این است که: چگونه یک سیستم (وبه خصوص یک سیستم اقتصادی) بسازیم؟ در باطن این سوال، سوال مهمتری در انتظار ماست: چگونه بین المللی بشویم تا معقول، قاعده مند، رقابتی و دانش محور عمل کنیم؟ در چنین شرایطی جامعه به شدت رشد می کند و برای دولت و حکومت سرمایه ای سیاسی و اقتصادی می شود. تخصصی شدن و بین المللی شدن دو مزیتِ تعیین کننده نیز به همراه دارند: یک بار برای همیشه نفوذ خارجی در ایران با بارورسازی جامعه و اقتصاد آن، به تدریج به تعطیلی کشانده می شود و دوم، همانند کرۀ جنوبی، افراد به کشور تعلقِ عمیق پیدا می کنند زیرا سریع می آموزند تنها راهِ رشد، زحمت کشیدن و رقابت کردن است. امروز کرۀ جنوبی در صدرِ رقابتی ترین کشورهای جهان با بالایِ یک و نیم تریلیون دلار تولیدِ ناخالص داخلی قرار دارد. رقابتی شدن یک سیستم باعث پایداری آن نیز می شود. چطور می شود که شرکت آلمانی زیمنس 174سال (October 1, 1847)و حزب دموکرات آمریکا 193سال (January 8, 1828) قدمت دارند؟
رنج و شکیبایی
۱- شکیبایی چست؟ توانایی اینکه آنچه را ناگوار است، بی شِکوه و شکایت، تاب آوریم.
پس: الف) شکیبایی توانایی است، نه ناتوانی؛ قدرت است، نه عجز؛ قوت است، نه ضعف.
ب) چون آنچه برای من ناگوار است چه بسا برای تو گوارا باشد و، بالعکس، آنچه برای تو گوارا است برای من ناگوار باشد، یعنی چون گوارایی و ناگواری یک چیز، امری انفسی (subjective) است، هر کس به شمار چیزهایی که برای او ناگوارند مجال و زمینه‌ی شکیبایی می‌یابد.
ج) شِکوه و شکایت چه از انسان یا انسان‌های خاصی باشد، چه از خود، چه از خدا، چه از کائنات، چه از سرنوشت و قضا و قدر و تقدیر، چه از دهر و روزگار، چه از شیطان، چه از دنیا، و چه از... با شکیبایی سازگار نیست.
۲- ناگواری فقط زمانی در میان می‌آید که رنجی در کار باشد. رویداد یا فرایندی برای من ناگوار است که از آن به من رنجی برسد. اگر از رویداد یا فرایندی به کسی رنجی نرسد برای آن کس آن رویداد یا فرایند ناگوار نخواهد بود.‌
و اما رنج فقط هنگامی روی می‌نُماید که خواسته‌ای در میان باشد.
اگر انسان هیچ خواسته‌ای نمی‌داشت از هیچ رویداد یا فرایندی به او رنجی نمی‌رسید و، از همین رو، هیچ رویداد یا فرایندی برایش ناگوار نمی‌بود.
۳- ما انسانها مادام که - و تا آنجا که -چیزهای گوناگون و متفاوت می‌خواهیم در رویدادها یا فرایندهای مختلفی ناگواری می‌یابیم.
از این گذشته، یک انسان واحد نیز، در مکان، زمان، و وضع و حال واحد، اگر بیش یک خواسته داشته باشد چه بسا رویداد یا فرایند واحدی را هم ناگوار بیابد و هم گوارا ( یکی از موارد دودلی و تزلزل روانی: ambivalence).
۴- حاصل آنکه:

اولاً: هر چه خواسته‌های کمتری داشته باشم رویداد یا فرایندهایی که برایم ناگوار می‌توانند بود کاستی می‌پذیرند؛ و ثانیاً: نوع خواسته‌هایم نوع رویداد یا فرایندهای ناگوارم را تعیین می‌کُند
مصطفی ملکیان
#اخلاق#عرفان#ادبیات‌جهانی#فلسفه#روان‌شناسی#معنویت#عقلانیت#فرهنگ#اخلاق‌جهانی#انسان#درد#رنج#انسان#زندگی#اصیل#مشقهای‌معنوی#معنوی‌زیستن#عقلانی‌زیستن#ساده‌زیستی#فضیایل‌اخلاقی#رذایل‌اخلاقی#متدین‌متعقل#استدلال‌ورزی#فلسفه‌ی‌زندگی#معنای‌زندگی#شورِزندگی#حکمتِ‌زندگی#فرزانگی#علم‌نافع#مصطفی‌ملکیان#
تعطیلات در تاریخ
بیاییم یک بار هم منطقی بیندیشیم! یه راستی از چهار قرن پیش به این سو چه اتفاقی افتاده است؟ از زمان کشف قوانین مهم نجوم چه حوادثی رخ داده است؟ جای شگفتی است که کار ساختمان آخرین معبدهای فکری ما درست زمانی به اتمام می رسد که سوبژکتیویته دکارتی در اروپا سر بر می زند و به گفته هگل روح جهان از قلمرو فرهنگهای به سر رسیده دور می شود تا در گوشه ای در اروپا پناه بگیرد. چرا؟... بیش از چهار قرن است که ما مردمان تمدنهای آسیایی و افریقایی در تعطیلات تاریخ به سر می بریم (از استثناها می گذرم). ما همین که بنای معابد فکریمان را به سبک گوتیک به پایان رساندیم، دست از کار کشیدیم و به تماشای آنها ایستادیم. زمان را چنان در فضا متبلور ساختیم که توانستیم دیرزمانی دست از هر کوششی برداریم و فارغ از هر گونه پرسشی در بیرون زمان زندگی کنیم.
تمام طاق و رواق های شگفت انگیز فکری و همه آیینهای متافیزیک ایرانی و هندی و چینی پایان یافته بود. هم بناهای عظیم دینی ما به صورت معبدهایی باشکوه در خدمت سیر و سلوک عرفانی ساخته شده بود که قوانین جاذبه را به هیچ می گرفت. ما همه سرمست از عشق به آفریدگار تا مرز بی خویشتنی و فراموشی خود پیش رفتیم و زمین و آدم و آثار هنری را نشانه های وصف ناپذیر جلال و عظمت خدا انگاشتیم... خواستهایش را آشکار کردیم و در قالب قوانین متبلور و تغییرناپذیر ریختیم. خواستهایش را آشکار کردیم، از همه رازهایش پرده برداشتیم و رمز زبان نامفهومش را گشودیم. چنان به حکمت الهی راه یافتیم که هیچ چیز از دایره کنجکاوی متافیزیکی ما بر کنار نماند. باری چنین بود که در هزارتوی نگرشهای جاودانی خود در باب آفرینش جهان همان گونه آرمیدیم که در پستوهای پیچ در پیچ خانه هامان. ما مناسک دقیق حرکات روزانه مان را از روی ساعت تجلی فیض الهی تنظیم کردیم و بدین سان، هر عملی تبدیل به آیین پرستش شد و هر گفتاری به صورت تقدیس کلام الهی درآمد. آفریدگار را چنان با زندگانیمان درآمیختیم که دیگر نمی توانستیم فضای خصوصی مان را از فضای الوهیت بازشناسیم...
داریوش شایگان، آمیزش افقها، صص 268- 269