فانوس ژاپنی 1
1.21K subscribers
5 photos
14 links
بسم الله الرحمن الرحیم

#فانوس_ژاپنی
چهاردهمین اثر:
#شکوفه_شهبال
ژانر رمان :
#ماورایی_عاشقانه_اجتماعی
پارت گذاری:
دوپارت روزهای فرد غیر تعطیل
Download Telegram
#پارت36

یادش آمد هرگاه که شانه بر خرمن گیسوانش را می‌زد، مهدی از راه می‌رسید و برس از دست او می‌گرفت و خودش شانه به سر او می‌کشید و هرگاه می‌خواست موهایش را کوتاه کند، با مخالفت او روبه‌رو می‌شد.
ـ تا من زنده‌ام دست به این موهات نزن.
ـ ای بابا! نمی‌دونی که چقدر دردسر داره.
ـ عیب نداره. هر موقع سختت بود، بگو من بیام برات بشورم؛ اما خواهش می‌کنم دست نزن.
و بعد با هر دو دستش، گیسوان او را می‌گرفت و نوازش می‌کرد.
نگاه باران به‌سمت قاب عکس خندان مهدی رفت. تبسم بر لبش، با اشک جمع‌شده‌ای در چشمان، هارمونی معصومی را ایجاد کرده بود.
ـ بچه‌م دلش برات تنگ شده. مهدی، چطور دلت اومد ما رو بذاری بری؟
سیل اشکِ پشت سد بغضی که تمام وجودش را گرفته بود، شکست. سد بغضش را شکست و او را به مغاک اندوه انداخت. کار هر روزش بود. گریه‌هایش را در طول روز، در گلو خفه می‌کرد. تا می‌توانست با دخترک بازی می‌کرد و او را می‌خنداند. پس از آنکه بچه می‌خوابید، اجازه‌ی بارش به ابر آسمان دلش می‌داد. با عکس مهدی حرف می‌زد و گلایه می‌کرد.
با وجود اندوه بی‌پایانی که داشت، به‌خاطر دخترکش بارقه‌های زندگی هنوز در وجود او موج می‌زد. دنیایش سیاه شده بود، ولی لبخند و حرکات بچگانه‌ی ترنم، آن سیاهی را به چالش می‌کشید. دخترک، شیرین‌ترین و زیباترین هدیه‌ی خداوند به او و مهدی بود. حال که مهدی نبود، باید از یادگاری او مانند تخم چشمانش مراقبت می‌کرد. مهدی در بستر بیماری فقط توصیه کرده بود که مراقب غنچه‌ی گلشن و زندگیشان باشد تا مبادا به دست خزان غصه، پژمرده شود.
وقتی مهدی این چیزها را می‌گفت، باران سر تکان می‌داد و گریه می‌کرد.
ـ نه مهدی، نه، من نمی‌تونم. من خودم بدون تو می‌میرم. تو نباید بری! نباید ما رو تنها بذاری. داری می‌گی مراقب ترنم باشم؟ کی مراقب من باشه؟
مهدی تلخندی می‌زد و می‌گفت:
ـ جفتتون رو به خدا می‌سپارم؛ خدا مراقبتونه. دست خودم نیست؛ پیمانه پر شده. دارم احساس می‌کنم، ولی مطمئن باش تو اون دنیا هم که برم، دلم با شماست.
باران اشک‌ها را پاک کرد و لبخندش جمع شد.
ـ این‌طوری اونجا حواست هست؟ مگه قول نداده بودی بعد از رفتنت هم حواست به ما باشه؟‌ پس کو؟ تو این دو ماهی که رفتی، همه خوابت رو دیدن، به‌جز من. آخه چرا؟
و هق‌هقش بلند شد. سر بر روی دو آرنجش گذاشت که صدای گریه را خفه کند تا ترنم بیدار نشود. نفهمید کی خوابش برد. چشم‌هایش را باز کرد. در مکانی بی‌نهایت زیبا قرار داشت.