فانوس ژاپنی 1
1.26K subscribers
5 photos
14 links
بسم الله الرحمن الرحیم

#فانوس_ژاپنی
چهاردهمین اثر:
#شکوفه_شهبال
ژانر رمان :
#ماورایی_عاشقانه_اجتماعی
پارت گذاری:
دوپارت روزهای فرد غیر تعطیل
Download Telegram
#پارت28

پدرش همیشه در حال زمزمه‌ی آیه‌ها‌ی قرآن یا شعری زیبا از شعرای باستان بود. این بیت شعر را هم قبلاً شنیده بود، اما در اینجا به کنه معنای شعر پی برد. کلمات، تجسمی عینی‌تر می‌یافتند.
تمام ذرات هستی، او را به شگفت آورده بودند؛ چرا که درون آن‌ها را می‌دید. ذرات و جمادات، همه مفهومی ملکوتی پیدا کرده بودند و بیشتر و بیشتر او را متعجب می‌کردند. می‌دانست و مطمئن شد که تمامی موجودات، حتی آن‌هایی که جزو موجودات زنده نبودند، همگی شعور دارند. اشیا و جمادات، همه را دارای حس می‌دید.
به یاد روزی افتاد که پاکتی آجیل در دست گرفته بود و در مقابل تلویزیون نشسته و به‌همراه خانواده، برنامه‌ای علمی را تماشا می‌کرد. برنامه‌ی جالبی بود. در آنجا نشان می‌دادند که فردی به نام باکستر، در تحقیقات خود، به دستگاهی رسید که ثابت می‌کرد گیاهان و نباتات، نه تنها حافظه دارند، بلکه نیات انسان‌ها را هم می‌خوانند.
پس از آن، به‌سوی گل‌وگیاهانی که ثریا در گوشه‌وکنار خانه گذاشته بود، نگاه کرده و پوزخندزنان گفته بود:
ـ نه ثریاخانم، خوشم اومد. مثل اینکه این سلام‌دادن‌هات و قربون‌صدقه‌ی گل‌ها رفتن‌هات الکی نبوده. می‌گه اینا نیت‌های آدم‌ها رو می‌خونند.
ثریا اخم‌کنان سینی چای را روی میز گذاشته و گفته بود:
ـ اینا تازه فهمیدند، ولی من می‌دونستم. می‌دونستم که گل‌های من حرف‌های منو می‌فهمند.
آزاد با خود فکر کرد شاید بعدها هم کسانی پیدا شوند که بتوانند حافظه‌ی جمادات را هم اثبات کنند.

ناگهان درخت چناری مقابلش ظاهر شد. درختی که چون انسان، به او اخم می‌کرد و دور می‌شد. آزاد متعجب از این واقعه، نزدیکش رفت و درخت، در آسمان معلق شد و کنار رفت. غم قهر درخت از او، غصه‌ای بر جانش نشاند. نمی‌دانست چرا! به درخت چنار پربرگ‌وبار نگاه کرد و یاد صحنه‌ای افتاد.
در مقابل حیاط خانه‌شان، درخت چناری بود که رفت‌وآمد اتومبیل را به حیاط سخت می‌کرد. یک روز تبر برداشت و به جان درخت افتاد که مأمور شهرداری سریع خود را به او رسانده بود.
ـ چی‌کار می‌کنی مرد حسابی؟
ـ هیچی، دارم درخت رو قطع می‌کنم.
ـ برای چی؟
ـ برای اینکه جلوی رفت‌وآمد رو گرفته.
ـ شما اشتباه می‌کنید آقا. شما اگر درختی رو بخواید قطع کنید، باید دیه بدید.
ـ دیه بدیم؟ مگه آدمه؟
ـ نمی‌دونستی؟ بله، قطع درخت‌ها دیه داره. بیخود و بی‌جهت درخت زنده و شادابی رو نباید این‌جوری تبر به جونش زد.
با شنیدن نام دیه، تبر را برداشت و پوزخندزنان به خانه رفته بود؛ اما با دیدن قهر آن درخت، پی می‌برد که چقدر درخت آن موقع زجر کشیده بود. با تجسم زجر او، صدای جیغ درخت را شنید.
درخت جیغ می‌کشید و او تبر می‌زد. درخت فریاد می‌کشید و کسی فریادش را نمی‌شنید.