#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#اعظم
#قسمت_بیستوهفت
حتی پدر فرهاد هم به من بی اهمیت بود...
دخترم قد میکشید و بزرگ میشد من از بزرگ شدنش لذت میبردم.
روز و شبم رو با نازنین میگذروندم...
گذر زمان رو نمیفهمیدم فقط وقت کشی بود و تمام...
فرهاد همون سنگ روزهای اول بود و ذره ای نرم نشده بود...
عمه پیر شده بود و مریض...
تمام آرزوم این بود که برای یکبار هم شده یوسف رو ببینه و بعد از دنیا بره...
ولی انگار یوسف آمدنی نبود و این کلبه احزان هرگز گلستان نمیشد...
اما یکروز در کمال ناباوری مادرم از طریق یه آشنایی پیام فرستاده و نامه نوشته بود که به دستمون رسید:
شرح نامه 👇
سلام اعظم جان دخترم امیدوارم خودت و فرهاد و دختر کوچولوتون حالتون خوب باشه...
گفتم بهت خبر بدم به زودی همراه همسر جدیدم و اقدس عازم سفر به ایرانیم و تقریبا سه ماه میمونیم...
امیدوارم خوشحال بشی از اومدنمون...
از دور میبوسمت فعلا اعظم جان...
نامه رو توی دستم مچاله کردم و دندونامو روی هم سابیدم...
همسر جدید؟ حالم بهم خورد از بطنی که ازش خارج شدم...
حالم بهم خورد از وجود خودم...
این چه زندگی بود؟
کاش من مثل مادرم نباشم برای دخترم...
علارغم اونچه که مادرم نوشته بود اصلا از اومدنشون خوشحال نشدم...
احساس کردم در آرامشی قبل از طوفان به سر میبرم...
حدود دو ماه از نوشتن نامه گذشته بود که خبردار شدم مادرم و اقدس اومدن و به محض رسیدن به خونه قدیمی پدربزرگ مادریم رفتن...
ولی چرا اونجا؟
وقتی بهم خبر دادن رسیدن و میخوان به دیدنم بیان از وجود خاله طهورا خبر نداشتم و عمه رو هم به خونه خودم آوردم...
دلم نمیخواست مادرم فکر کنه بخاطر اون دور عمه رو خط کشیدم...
شاپور قبول نمیکرد با مادرم رودر رو شه ولی به اجبار من و عمه بالاخره راضی شد...
شب شد و من دو مدل خورشت درست کرده بودم.
یکی خورشت بوقلمون و یکی خورشت قرمه سبزی...
آش رشته هم به عنوان پیش غذا آماده کردم...
سالاد آماده و نوشابه های شیشه ای زرد و مشکی سر سفره چیده شده بود...
من و فرهادی که از چشماش میشد انتظار رو خوند و شاپور و عمه نشسته بودیم که در زده شد...
فرهاد به سمت در رفت و مهمونا داخل شدن...
ولی با دیدن خاله طهورا و مردی که کنارش حدس زدم یوسف باشه دهنم باز موند...
شوک شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم...
عمه تو اتاق نماز میخوند که با صدای سلام و احوالپرسی مهمونا خودش رو به ما رسوند اما در یک نگاه به یوسف در جا میخکوب شد...
یوسف هم در عین اینکه سن و سالی ازش گذشته بود ولی بازهم جذاب و خوش قیافه بود...
یوسف نیم نگاه مشکوکی به عمه انداخت و رفت نشست جایگاه مهمان...
نگاهم روی یوسف بود که هر ازگاهی عمه رو که در لاک خودش فرو رفته بود نگاه میکرد...
شوهر مادرم آدمی بسیار محترم بود.
هرچند اصلا از کار مادرم خوشم نیومده بود ولی مادرم لیاقت این مرد رو نداشت...
احترام زیادی به ما میکرد و لحن صحبتش کاملا متشخص بود...
موقع پهن کردن سفره هیچکس به من کمک نکرد...
عمه که دید دست تنهام بلند شد و با زانو دردی که داشت کمک من کرد...
طهورا جوری به یوسف چسبیده بود که فکر میکرد اگه ولش کنه یوسف میپره بغل عمه...
نشسته بودیم و کمی سکوت بود که مادرم با لبخندی تصنعی گفت: عزیزم مگه نمیدونستی ما قراره بیایم؟
گفتم: چرا نمیدونستم مادر خب میدونستم که براتون تدارک دیدم دیگه...
دوباره پوزخندی از روی اجبار زد و با اشاره به عمه گفت: خب پس ایشون چرا اینجان؟
بهم برخورد گفتم: چون ایشون هم مهمون عزیزه منن...
مادرم گفت: خب تو که میدونی ما باهم رفت و آمد نداشتیم که...
گفتم: ما نه شما رفت و آمد نداشتی ولی من دارم ایشون هم مثل شما مهمون منن بلکه خیلی عزیزتر...
نگاه یوسف باز هم روی عمه قفل بود...
یک آن یوسف گفت: منصوره خودتی؟
رنگ از رخ طهورا پرید و گفت: یوسف جان نوشابتو باز کنم؟
یوسف جوابشو نداد و همچنان محو عمه بود: جوابمو ندادی خودتی؟
سکوت همه جارو گرفته بود...
قلبها در سینه حبس بود و من صدای قلب تپنده عمه رو میشنیدم...
عمه بلند شد که بره...
یوسف گفت: پس خودتی... هنوزم مثل اون موقع هات قشنگی...
طهورا دیگه تحمل نکرد و چشاش گرد شد و با نگاه به یوسف داد زد: چرا مراعات منو نمیکنی...
وای که چه دعوایی تو راه بود...
یوسف چشاشو ریز کرد و گفت: مگه اون موقع ها تو مراعات منصوره رو میکردی؟
حالا یاد گرفتی مراعات چیه؟
آخ قربون دهنت آقا یوسف هرچند ازت بدم میاد ولی خوب جوابشو دادی...
طهورا رو به مادرم گفت: طوبی بلند شید بریم دیگه اعظم جان مرسی خاله.
و رو به یوسف گفت: کتتو میارم بپوش...
یوسف: من جایی نمیام مگه هنوز شام خوردیم که بریم؟
بشین سرجات...
طهورا به اجبار نشست ولی دیگه هیچی نخورد...
مادرم رو به من گفت: هنوز یاد نگرفتی چجوری مدیریت کنی.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
وقتی من هستم نباید خانواده پدرت باشن...
شوهر مادرم بجای من جواب داد: بس کن
#برشی_از_یک_زندگی
#اعظم
#قسمت_بیستوهفت
حتی پدر فرهاد هم به من بی اهمیت بود...
دخترم قد میکشید و بزرگ میشد من از بزرگ شدنش لذت میبردم.
روز و شبم رو با نازنین میگذروندم...
گذر زمان رو نمیفهمیدم فقط وقت کشی بود و تمام...
فرهاد همون سنگ روزهای اول بود و ذره ای نرم نشده بود...
عمه پیر شده بود و مریض...
تمام آرزوم این بود که برای یکبار هم شده یوسف رو ببینه و بعد از دنیا بره...
ولی انگار یوسف آمدنی نبود و این کلبه احزان هرگز گلستان نمیشد...
اما یکروز در کمال ناباوری مادرم از طریق یه آشنایی پیام فرستاده و نامه نوشته بود که به دستمون رسید:
شرح نامه 👇
سلام اعظم جان دخترم امیدوارم خودت و فرهاد و دختر کوچولوتون حالتون خوب باشه...
گفتم بهت خبر بدم به زودی همراه همسر جدیدم و اقدس عازم سفر به ایرانیم و تقریبا سه ماه میمونیم...
امیدوارم خوشحال بشی از اومدنمون...
از دور میبوسمت فعلا اعظم جان...
نامه رو توی دستم مچاله کردم و دندونامو روی هم سابیدم...
همسر جدید؟ حالم بهم خورد از بطنی که ازش خارج شدم...
حالم بهم خورد از وجود خودم...
این چه زندگی بود؟
کاش من مثل مادرم نباشم برای دخترم...
علارغم اونچه که مادرم نوشته بود اصلا از اومدنشون خوشحال نشدم...
احساس کردم در آرامشی قبل از طوفان به سر میبرم...
حدود دو ماه از نوشتن نامه گذشته بود که خبردار شدم مادرم و اقدس اومدن و به محض رسیدن به خونه قدیمی پدربزرگ مادریم رفتن...
ولی چرا اونجا؟
وقتی بهم خبر دادن رسیدن و میخوان به دیدنم بیان از وجود خاله طهورا خبر نداشتم و عمه رو هم به خونه خودم آوردم...
دلم نمیخواست مادرم فکر کنه بخاطر اون دور عمه رو خط کشیدم...
شاپور قبول نمیکرد با مادرم رودر رو شه ولی به اجبار من و عمه بالاخره راضی شد...
شب شد و من دو مدل خورشت درست کرده بودم.
یکی خورشت بوقلمون و یکی خورشت قرمه سبزی...
آش رشته هم به عنوان پیش غذا آماده کردم...
سالاد آماده و نوشابه های شیشه ای زرد و مشکی سر سفره چیده شده بود...
من و فرهادی که از چشماش میشد انتظار رو خوند و شاپور و عمه نشسته بودیم که در زده شد...
فرهاد به سمت در رفت و مهمونا داخل شدن...
ولی با دیدن خاله طهورا و مردی که کنارش حدس زدم یوسف باشه دهنم باز موند...
شوک شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم...
عمه تو اتاق نماز میخوند که با صدای سلام و احوالپرسی مهمونا خودش رو به ما رسوند اما در یک نگاه به یوسف در جا میخکوب شد...
یوسف هم در عین اینکه سن و سالی ازش گذشته بود ولی بازهم جذاب و خوش قیافه بود...
یوسف نیم نگاه مشکوکی به عمه انداخت و رفت نشست جایگاه مهمان...
نگاهم روی یوسف بود که هر ازگاهی عمه رو که در لاک خودش فرو رفته بود نگاه میکرد...
شوهر مادرم آدمی بسیار محترم بود.
هرچند اصلا از کار مادرم خوشم نیومده بود ولی مادرم لیاقت این مرد رو نداشت...
احترام زیادی به ما میکرد و لحن صحبتش کاملا متشخص بود...
موقع پهن کردن سفره هیچکس به من کمک نکرد...
عمه که دید دست تنهام بلند شد و با زانو دردی که داشت کمک من کرد...
طهورا جوری به یوسف چسبیده بود که فکر میکرد اگه ولش کنه یوسف میپره بغل عمه...
نشسته بودیم و کمی سکوت بود که مادرم با لبخندی تصنعی گفت: عزیزم مگه نمیدونستی ما قراره بیایم؟
گفتم: چرا نمیدونستم مادر خب میدونستم که براتون تدارک دیدم دیگه...
دوباره پوزخندی از روی اجبار زد و با اشاره به عمه گفت: خب پس ایشون چرا اینجان؟
بهم برخورد گفتم: چون ایشون هم مهمون عزیزه منن...
مادرم گفت: خب تو که میدونی ما باهم رفت و آمد نداشتیم که...
گفتم: ما نه شما رفت و آمد نداشتی ولی من دارم ایشون هم مثل شما مهمون منن بلکه خیلی عزیزتر...
نگاه یوسف باز هم روی عمه قفل بود...
یک آن یوسف گفت: منصوره خودتی؟
رنگ از رخ طهورا پرید و گفت: یوسف جان نوشابتو باز کنم؟
یوسف جوابشو نداد و همچنان محو عمه بود: جوابمو ندادی خودتی؟
سکوت همه جارو گرفته بود...
قلبها در سینه حبس بود و من صدای قلب تپنده عمه رو میشنیدم...
عمه بلند شد که بره...
یوسف گفت: پس خودتی... هنوزم مثل اون موقع هات قشنگی...
طهورا دیگه تحمل نکرد و چشاش گرد شد و با نگاه به یوسف داد زد: چرا مراعات منو نمیکنی...
وای که چه دعوایی تو راه بود...
یوسف چشاشو ریز کرد و گفت: مگه اون موقع ها تو مراعات منصوره رو میکردی؟
حالا یاد گرفتی مراعات چیه؟
آخ قربون دهنت آقا یوسف هرچند ازت بدم میاد ولی خوب جوابشو دادی...
طهورا رو به مادرم گفت: طوبی بلند شید بریم دیگه اعظم جان مرسی خاله.
و رو به یوسف گفت: کتتو میارم بپوش...
یوسف: من جایی نمیام مگه هنوز شام خوردیم که بریم؟
بشین سرجات...
طهورا به اجبار نشست ولی دیگه هیچی نخورد...
مادرم رو به من گفت: هنوز یاد نگرفتی چجوری مدیریت کنی.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
وقتی من هستم نباید خانواده پدرت باشن...
شوهر مادرم بجای من جواب داد: بس کن
#دوقسمت صدوسی ونه وصدوچهل
📖سرگذشت کوثر
نگاهی بهش کردم گفتم چیه وجیه خانم هنوز ازمن طلبکاری هنوزاز من متنفری چراانقدر ازمن بدت میادمگه من چه بدی درحق تو کردم که هروقت منومیبینی بهم اخم کنی گفت چرابهت اخم نکنم شماهارفتین و باباتونوانداختین گردن من واکرم بدبخت و بچههامون فقط داریم مریضداری میکنیم مگه ماچه گناهی کردیم نونها رادادم دستش گفتم ایناروبرای شماپختم گفت امیدوارم باآب دعادرست نکرده باشی وگرنه هیچ وقت نمیبخشمت نفرینت میکنم گفتم من هرگزاین کارونمیکنم انقدراحمق نیستم
که توزندگی خواهربرادرم دعابندازم گفت حالاازتوهیچی بعید نیستش رفتم داخل اکرم خانمم اونجابودبازبه نسبت برخورد بهتری باهام کردروی همدیگه نه تابچه داشتن بچههای بزرگ وکوچک قدونیم قددخترو پسرباورم نمیشد بابام این همه بچه داشته باشه تویه وجب خونه زیادتحویلم نگرفتن گفتم میخوام باباموببینم گفتم برواون یکی اتاق بابات توهمون اتاق همیشگی گرفته خوابیده خیلی وقته که میخوادبچههاشو ببینه رفتم بالاسرش رنگ به رخ نداشت خیلی لاغرشده بودخیلی تکیده شده بود
ومدام ناله میکردصداش کردم گفتم بابا چشماتوبازکن ببین من اومدم به سختی تونست چشاشوبازکنن سخت ناله میکرد حالش خیلی بدبودانگارداشت نفسهای آخررومیکشیدبه من گفت بالاخره اومدی گفتم آره بابابالاخره اومدم گفت دلم واست تنگ شده بودزدزیرگریه بانالههاش گریه میکردگفت دلم واسه تو وبرادرات تنگ شده بوددیشب خواب محمدومهدی رودیدم خواب دیدم اومدن پیشم منوببینن محمدم کجاست مهدی کجاست گفتم نتونستن بیان خیلی کارداشتن ببخشیدکه نتونستن بیان گفت منوبخشیدن گفتم معلومه که شمارو بخشیدن شماروانقدر دوست دارن گفت چند شب خواب میبینم که محمدسرش خونیه
محمدبچه شده بودولی سرش غرق درخون بوددرست مثل همون روزی که وجیحه زده بودسرشو شکونده بودگفت ببخشید من میدونستم که وجیه سرمحمد زده شکونده ولی ترسیدم حرف بزنم وجیه حامله بود
فکرمیکردم اینجوری ازش حمایت میکنم دلشوبه زندگی گرم میکنم ولی نمیدونستم ازاون روززندگی برام ازجهنم بدترمیشه تو روخدااگه محمدرو دیدی بگوببخشه بگوبابا گفت دستتومیبوسم ولی توروخدامنو ببخش دست وجیهه بشکنه که زدسرتورو شکوندباگریه بابام گریه کردم دلم نمیومد بهش بگم محمد شهیدشده ودیدار جفتشون رفته به قیامت گفتم باباراحت باش محمد توروبخشیده همیشه به من میگه بابارو بخشیدم چون زندگی خیلی خوبی الان دارم
گفت خیلی وقته منتظرم که مامانت بیادمنو با خودش ببره حالا که امروزاومدی دیدن من شایدمادرت بیادمنو باخودش ببره مادرت خیلی زن خوبی بودحیف که قدرمادرتو ندونستم فکرمیکردم که هرچقدرپسربیشتر باشه بهتره نمیدونستم که به دنیااومدن محمدمادرت ازدنیامیره خواهرام میگفتن که هیچ زنی هنوزسرزایمان پسرازدنیانرفته هرکی پسربه دنیامیاره عمرش درازمیشه نمیدونستم که مادرت میمیره تورو
خداببخشیدمن هیچی ازشما نمیخوام فقط منوببخشیدگفتم مابخشیدیم خداهم ببخشه دستشوبوسیدم وازکنارش بلندشدم دیگه نمیخواستم بیشترازاین زجرش بدم نمیخواستم بهش خیلی ازواقعیتها روبگم میدونستم اگه بگم بیشترازاین حالش بد میشه ازش خداحافظی کردم ازاتاق اومدم بیرون وجیهه خانم بهم گفت بابات چی میگفت گفتم که یه حرفایی باهم میزدیم چطورمگه گفت درباره مال واموالش که با شما حرف نزدگفتم نه چطور مگه باید درباره مال اموال شماحرف میزدگفت نه
میخوام بدونم چیزی به شماهابخشیده یانه گفتم نه وجیه خانم هیچی به خدابه ما نبخشیده بهم گفت راستشو بگوداری دروغ میگی توبابات داشتین باهم پچ پچ میکردید صداتون بیرون نمیاومدگفتم وجیه خانم خیلی دلت سنگه واقعاًقلبت سیاهه قلبت مثل صورتته یه نگاه به صورت خودت بندازتوآینه خودت ازخودت حالت به هم نمیخوره گفت من درحق شماخیلی خوبی کردم همین که بابای شماروتروخشک کردم کافیه گفتم منتشو نگذاروجیه خانم بابای منم نبودش تو الان ازگشنگی مرده بودی توهمون خونه بابات بایدمیموندی سرم دادزدوگفت ببین یه چیزی میگم خوب توگوشت فروکن بروبه بقیه خواهربرادراتم بگوازمال واموال بابات هیچی به شماارث نمیرسه هرچی میمونه مال من واکرم وبچههامونه ماخیلی بیشتر ازشمامحتاجیم اینومیفهمی مابه نون شب خودمونم احتیاج داریم گفتم خب خدارا شکرکه به نون شبت محتاجی میدونی چرا چون داری تاوان محمدروپس میدی تازندهای بایدتاوان محمدروپس بدی محمدهیچ وقت تورونبخشیدونخواهد بخشیدگفت بالاخره خودش میدونه که من چه خوبی درحقش کردم گفتم آره میدونه ولی الان دستش از دنیاکوتاه شده ودیدار شمارفت به قیامت اون دنیابایدحساب کتاب پس بدی بایدجواب محمدروبدی مطمئنم که محمداون دنیاازتوگله منده گفت چی داری برای خودت میگی دخترمحمدمرده؟گفتم آره محمدشهید شده هرچی خداتورودوست نداره به جاش محمدروخیلی دوست داشته من ازسهم پدرم میگذرم بقیشم بمونه خودت وخواهر برادرهام شایدبگذرن شایدم نگذرن من از تصمیمای اوناهیچ خبری ندارم ازخونه پدرم زدم بیرون
📖سرگذشت کوثر
نگاهی بهش کردم گفتم چیه وجیه خانم هنوز ازمن طلبکاری هنوزاز من متنفری چراانقدر ازمن بدت میادمگه من چه بدی درحق تو کردم که هروقت منومیبینی بهم اخم کنی گفت چرابهت اخم نکنم شماهارفتین و باباتونوانداختین گردن من واکرم بدبخت و بچههامون فقط داریم مریضداری میکنیم مگه ماچه گناهی کردیم نونها رادادم دستش گفتم ایناروبرای شماپختم گفت امیدوارم باآب دعادرست نکرده باشی وگرنه هیچ وقت نمیبخشمت نفرینت میکنم گفتم من هرگزاین کارونمیکنم انقدراحمق نیستم
که توزندگی خواهربرادرم دعابندازم گفت حالاازتوهیچی بعید نیستش رفتم داخل اکرم خانمم اونجابودبازبه نسبت برخورد بهتری باهام کردروی همدیگه نه تابچه داشتن بچههای بزرگ وکوچک قدونیم قددخترو پسرباورم نمیشد بابام این همه بچه داشته باشه تویه وجب خونه زیادتحویلم نگرفتن گفتم میخوام باباموببینم گفتم برواون یکی اتاق بابات توهمون اتاق همیشگی گرفته خوابیده خیلی وقته که میخوادبچههاشو ببینه رفتم بالاسرش رنگ به رخ نداشت خیلی لاغرشده بودخیلی تکیده شده بود
ومدام ناله میکردصداش کردم گفتم بابا چشماتوبازکن ببین من اومدم به سختی تونست چشاشوبازکنن سخت ناله میکرد حالش خیلی بدبودانگارداشت نفسهای آخررومیکشیدبه من گفت بالاخره اومدی گفتم آره بابابالاخره اومدم گفت دلم واست تنگ شده بودزدزیرگریه بانالههاش گریه میکردگفت دلم واسه تو وبرادرات تنگ شده بوددیشب خواب محمدومهدی رودیدم خواب دیدم اومدن پیشم منوببینن محمدم کجاست مهدی کجاست گفتم نتونستن بیان خیلی کارداشتن ببخشیدکه نتونستن بیان گفت منوبخشیدن گفتم معلومه که شمارو بخشیدن شماروانقدر دوست دارن گفت چند شب خواب میبینم که محمدسرش خونیه
محمدبچه شده بودولی سرش غرق درخون بوددرست مثل همون روزی که وجیحه زده بودسرشو شکونده بودگفت ببخشید من میدونستم که وجیه سرمحمد زده شکونده ولی ترسیدم حرف بزنم وجیه حامله بود
فکرمیکردم اینجوری ازش حمایت میکنم دلشوبه زندگی گرم میکنم ولی نمیدونستم ازاون روززندگی برام ازجهنم بدترمیشه تو روخدااگه محمدرو دیدی بگوببخشه بگوبابا گفت دستتومیبوسم ولی توروخدامنو ببخش دست وجیهه بشکنه که زدسرتورو شکوندباگریه بابام گریه کردم دلم نمیومد بهش بگم محمد شهیدشده ودیدار جفتشون رفته به قیامت گفتم باباراحت باش محمد توروبخشیده همیشه به من میگه بابارو بخشیدم چون زندگی خیلی خوبی الان دارم
گفت خیلی وقته منتظرم که مامانت بیادمنو با خودش ببره حالا که امروزاومدی دیدن من شایدمادرت بیادمنو باخودش ببره مادرت خیلی زن خوبی بودحیف که قدرمادرتو ندونستم فکرمیکردم که هرچقدرپسربیشتر باشه بهتره نمیدونستم که به دنیااومدن محمدمادرت ازدنیامیره خواهرام میگفتن که هیچ زنی هنوزسرزایمان پسرازدنیانرفته هرکی پسربه دنیامیاره عمرش درازمیشه نمیدونستم که مادرت میمیره تورو
خداببخشیدمن هیچی ازشما نمیخوام فقط منوببخشیدگفتم مابخشیدیم خداهم ببخشه دستشوبوسیدم وازکنارش بلندشدم دیگه نمیخواستم بیشترازاین زجرش بدم نمیخواستم بهش خیلی ازواقعیتها روبگم میدونستم اگه بگم بیشترازاین حالش بد میشه ازش خداحافظی کردم ازاتاق اومدم بیرون وجیهه خانم بهم گفت بابات چی میگفت گفتم که یه حرفایی باهم میزدیم چطورمگه گفت درباره مال واموالش که با شما حرف نزدگفتم نه چطور مگه باید درباره مال اموال شماحرف میزدگفت نه
میخوام بدونم چیزی به شماهابخشیده یانه گفتم نه وجیه خانم هیچی به خدابه ما نبخشیده بهم گفت راستشو بگوداری دروغ میگی توبابات داشتین باهم پچ پچ میکردید صداتون بیرون نمیاومدگفتم وجیه خانم خیلی دلت سنگه واقعاًقلبت سیاهه قلبت مثل صورتته یه نگاه به صورت خودت بندازتوآینه خودت ازخودت حالت به هم نمیخوره گفت من درحق شماخیلی خوبی کردم همین که بابای شماروتروخشک کردم کافیه گفتم منتشو نگذاروجیه خانم بابای منم نبودش تو الان ازگشنگی مرده بودی توهمون خونه بابات بایدمیموندی سرم دادزدوگفت ببین یه چیزی میگم خوب توگوشت فروکن بروبه بقیه خواهربرادراتم بگوازمال واموال بابات هیچی به شماارث نمیرسه هرچی میمونه مال من واکرم وبچههامونه ماخیلی بیشتر ازشمامحتاجیم اینومیفهمی مابه نون شب خودمونم احتیاج داریم گفتم خب خدارا شکرکه به نون شبت محتاجی میدونی چرا چون داری تاوان محمدروپس میدی تازندهای بایدتاوان محمدروپس بدی محمدهیچ وقت تورونبخشیدونخواهد بخشیدگفت بالاخره خودش میدونه که من چه خوبی درحقش کردم گفتم آره میدونه ولی الان دستش از دنیاکوتاه شده ودیدار شمارفت به قیامت اون دنیابایدحساب کتاب پس بدی بایدجواب محمدروبدی مطمئنم که محمداون دنیاازتوگله منده گفت چی داری برای خودت میگی دخترمحمدمرده؟گفتم آره محمدشهید شده هرچی خداتورودوست نداره به جاش محمدروخیلی دوست داشته من ازسهم پدرم میگذرم بقیشم بمونه خودت وخواهر برادرهام شایدبگذرن شایدم نگذرن من از تصمیمای اوناهیچ خبری ندارم ازخونه پدرم زدم بیرون
پارت چهل و سوم – وقتی قرآن قلبم را حفظ کرد
دو روز بود حال امید خیلی بد بود. معدهدرد شدید داشت و حسابی بههمریخته بود. یهبار بردمش دکتر، داروهایی براش نوشت، ولی حالش بهتر نشد که نشد. همچنان باهام قهر بود و حتی یه کلمه هم باهام حرف نمیزد.
زنگ زدم به مامانم و آدرس یه متخصص معده رو ازش گرفتم.
یسرا: «امید؟ امید؟... جواب نمیدی، نده. ولی ببین، آدرس یه دکتر خوب واست پیدا کردم. من بعدازظهر کلاس قرآن دارم، پس پاشو همین الان بریم. خدایا، چه گرفتاریای شدم! چرا جوابمو نمیدی؟»
بازم ساکت بود. منم دیگه گفتم: «به من چه، میخوای بیای، میخوای نیا. من چیکار کنم وقتی خودت نمیخوای؟»
ظهر دوباره رفتم بالا سرش، صداش کردم، ولی روشو برگردوند اونور و هیچ جوابی نداد.
ساعت حدود چهار عصر بود که رفتم تو اتاق و دیدم مامانش زنگ زده. صداش زدم:
«امید... امید... پاشو، مامانت داره زنگ میزنه، جواب بده...»
بازم سکوت. گفتم: «خدایا، این دیگه چشه؟ قهرش از قهر دخترا هم بدتره! نکنه باید من ناز آقا رو بکشم؟ پاشو، آقا جان! مادرت زنگ زده، جواب بده.»
خندیدم به اینهمه قهر کردنش و از اتاق اومدم بیرون. هنوز نرفته بودم که دیدم گوشی رو برداشت و جواب داد. یه حس شیطنتی بهم دست داد. رفتم پشت در وایستادم تا گوش بدم ببینم چی میگه. همش میگفت: «باشه مامان... باشه مامان...»
یعنی مادرش چی داشت میگفت که امید اینجوری «باشه» پشت «باشه» میگفت؟!
یهدفعه تماس رو قطع کرد، از تخت بلند شد و نشست سر جاش.
امید: «یسرا... یسرا... پاشو واسم اسنپ بگیر، میخوام برم دکتر.»
یسرا: «خب امید، همون دکتری که واست پیدا کردم...»
امید: «نه! درمانگاهی که همیشه میرم. همون جانبازان.»
یسرا: «خب من بلد نیستم آدرس بزنم. من مبدا رو میزنم، تو مقصد رو بزن.»
امید: «نه یسرا، تو هم باید بیای.»
یسرا: «ببین امید، امروز کلاس قرآن دارم. همینجوری کلی عقب افتادم. تو فقط معدهدرد داری. لطفاً من نمیام. خودت برو.»
امید: «چی؟ یعنی باهام نمیای؟ یعنی قرآنت، یعنی شاگردات، یعنی خدات از من مهمترن؟»
یسرا: «ببین امید، من یه مسلمونم. اولویتم اول خداست، بعد قرآن، بعد تو. آره، خدای من از تو مهمتره برای من، چون من یه مسلمانم.»
تا اینو گفتم، دیدم با چشمهای پر خون بهم نگاه کرد. یهو از جا پرید و دوید طرفم.
امید: «چی بلغور کردی؟! حالا خدای تو از من مهمتره؟ بذار بکُشمت ببینم اون خدا نجاتت میده یا نه!»
بدنم یخ زد. از ترس خشکم زده بود. امید مستقیم دوید طرفم، سرم رو کوبید به دیوار. بعد با دستاش گلوم رو فشار داد و عربده میکشید:
«خستم ازت! این زندگی لعنتی رو نمیخوام! میفهمی چی میگم؟ نمیتونم خرجتو بدم! از زندگیم گمشو بیرون... وگرنه میکشمت!»
جیغ میزد، من گریه میکردم، صورتم کبود شده بود. یه لحظه ترسید... و کنار رفت.
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ان شاالله ادامه دارد...
دو روز بود حال امید خیلی بد بود. معدهدرد شدید داشت و حسابی بههمریخته بود. یهبار بردمش دکتر، داروهایی براش نوشت، ولی حالش بهتر نشد که نشد. همچنان باهام قهر بود و حتی یه کلمه هم باهام حرف نمیزد.
زنگ زدم به مامانم و آدرس یه متخصص معده رو ازش گرفتم.
یسرا: «امید؟ امید؟... جواب نمیدی، نده. ولی ببین، آدرس یه دکتر خوب واست پیدا کردم. من بعدازظهر کلاس قرآن دارم، پس پاشو همین الان بریم. خدایا، چه گرفتاریای شدم! چرا جوابمو نمیدی؟»
بازم ساکت بود. منم دیگه گفتم: «به من چه، میخوای بیای، میخوای نیا. من چیکار کنم وقتی خودت نمیخوای؟»
ظهر دوباره رفتم بالا سرش، صداش کردم، ولی روشو برگردوند اونور و هیچ جوابی نداد.
ساعت حدود چهار عصر بود که رفتم تو اتاق و دیدم مامانش زنگ زده. صداش زدم:
«امید... امید... پاشو، مامانت داره زنگ میزنه، جواب بده...»
بازم سکوت. گفتم: «خدایا، این دیگه چشه؟ قهرش از قهر دخترا هم بدتره! نکنه باید من ناز آقا رو بکشم؟ پاشو، آقا جان! مادرت زنگ زده، جواب بده.»
خندیدم به اینهمه قهر کردنش و از اتاق اومدم بیرون. هنوز نرفته بودم که دیدم گوشی رو برداشت و جواب داد. یه حس شیطنتی بهم دست داد. رفتم پشت در وایستادم تا گوش بدم ببینم چی میگه. همش میگفت: «باشه مامان... باشه مامان...»
یعنی مادرش چی داشت میگفت که امید اینجوری «باشه» پشت «باشه» میگفت؟!
یهدفعه تماس رو قطع کرد، از تخت بلند شد و نشست سر جاش.
امید: «یسرا... یسرا... پاشو واسم اسنپ بگیر، میخوام برم دکتر.»
یسرا: «خب امید، همون دکتری که واست پیدا کردم...»
امید: «نه! درمانگاهی که همیشه میرم. همون جانبازان.»
یسرا: «خب من بلد نیستم آدرس بزنم. من مبدا رو میزنم، تو مقصد رو بزن.»
امید: «نه یسرا، تو هم باید بیای.»
یسرا: «ببین امید، امروز کلاس قرآن دارم. همینجوری کلی عقب افتادم. تو فقط معدهدرد داری. لطفاً من نمیام. خودت برو.»
امید: «چی؟ یعنی باهام نمیای؟ یعنی قرآنت، یعنی شاگردات، یعنی خدات از من مهمترن؟»
یسرا: «ببین امید، من یه مسلمونم. اولویتم اول خداست، بعد قرآن، بعد تو. آره، خدای من از تو مهمتره برای من، چون من یه مسلمانم.»
تا اینو گفتم، دیدم با چشمهای پر خون بهم نگاه کرد. یهو از جا پرید و دوید طرفم.
امید: «چی بلغور کردی؟! حالا خدای تو از من مهمتره؟ بذار بکُشمت ببینم اون خدا نجاتت میده یا نه!»
بدنم یخ زد. از ترس خشکم زده بود. امید مستقیم دوید طرفم، سرم رو کوبید به دیوار. بعد با دستاش گلوم رو فشار داد و عربده میکشید:
«خستم ازت! این زندگی لعنتی رو نمیخوام! میفهمی چی میگم؟ نمیتونم خرجتو بدم! از زندگیم گمشو بیرون... وگرنه میکشمت!»
جیغ میزد، من گریه میکردم، صورتم کبود شده بود. یه لحظه ترسید... و کنار رفت.
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ان شاالله ادامه دارد...
#بستر مرگ
در لحظهای که بیماری تو را زمین گیر کرده و به بستر مرگ کشانده ، دیگر قدرت بلند شدن ، وضو گرفتن ، نماز خواندن یا حتی ورق زدن قرآن را نخواهی داشت. توان جسمانیات از دست رفته ، و بدن تو تاب و تحمل کمترین تلاش را ندارد. آنچه از گذشته بجا گذاشتهای، میراثی است که به آن پناه میبری ، و بر پایه و مبنای همان اعمال ، سفر ابدی خود را آغاز میکنی.
پس در روزهای جوانی و نیرومندی ، نیکی و طاعت را در پیش بگیر و بر روزهای پایانی عمر تکیه نکن.
اگر از بیماری رهایی یافتی ، سپاس خداوند را بجای آور که فرصت دو بارهای به تو عطا کرده است؛ فرصتی برای بازگشت بسوی او ، توبه و عبادت. این نعمت را بیهوده از دست نده و سالهای جوانیات را سرشار از طاعت و بندگی کن؛ زیرا آنچه را در جوانی بیاموزی وعمل کنی ، در دوران پیری به آسانی ادامه خواهی داد. اینگونه میتوانی امید داشته باشی که خداوند عاقبت زندگیت را ختم به خیر و نیکی کند. همانطور که در کلام اهل حکمت آمده است:
« آنکه در جوانی به چیزی خو گیرد ، همانگونه زندگیاش پایان می پذیرد.»
ترجمه ـ حمزه خان بیگی
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شویدالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
در لحظهای که بیماری تو را زمین گیر کرده و به بستر مرگ کشانده ، دیگر قدرت بلند شدن ، وضو گرفتن ، نماز خواندن یا حتی ورق زدن قرآن را نخواهی داشت. توان جسمانیات از دست رفته ، و بدن تو تاب و تحمل کمترین تلاش را ندارد. آنچه از گذشته بجا گذاشتهای، میراثی است که به آن پناه میبری ، و بر پایه و مبنای همان اعمال ، سفر ابدی خود را آغاز میکنی.
پس در روزهای جوانی و نیرومندی ، نیکی و طاعت را در پیش بگیر و بر روزهای پایانی عمر تکیه نکن.
اگر از بیماری رهایی یافتی ، سپاس خداوند را بجای آور که فرصت دو بارهای به تو عطا کرده است؛ فرصتی برای بازگشت بسوی او ، توبه و عبادت. این نعمت را بیهوده از دست نده و سالهای جوانیات را سرشار از طاعت و بندگی کن؛ زیرا آنچه را در جوانی بیاموزی وعمل کنی ، در دوران پیری به آسانی ادامه خواهی داد. اینگونه میتوانی امید داشته باشی که خداوند عاقبت زندگیت را ختم به خیر و نیکی کند. همانطور که در کلام اهل حکمت آمده است:
« آنکه در جوانی به چیزی خو گیرد ، همانگونه زندگیاش پایان می پذیرد.»
ترجمه ـ حمزه خان بیگی
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شویدالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
دکتر انوشه چقدر قشنگ میگه برای رسیدن به آرامش کافیه به خودت قول بدی:
-قول بده نزاری آدمی که لیاقت نداره ارامشتو بهم بریزه.
-قول بده اولویت زندگی خودت باشی؛اول به خودت کمک کنی بعد اگر تونستی به بقیه کمک کنی.
-قول بده بخاطر احترام به خودت از همه ی خاطراتی که بهت آسیب زدن بگذری.
-قول بده از این به بعد هرکسی هر چیزی گفت و هر کاری نتونه روت تاثیر منفی بزاره.
-قول بده از این به بعد بیشتر از توانت برای کسی تلاش نکنی؛خوبی زیاد تبدیل به وظیفه میشه.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
-قول بده نزاری آدمی که لیاقت نداره ارامشتو بهم بریزه.
-قول بده اولویت زندگی خودت باشی؛اول به خودت کمک کنی بعد اگر تونستی به بقیه کمک کنی.
-قول بده بخاطر احترام به خودت از همه ی خاطراتی که بهت آسیب زدن بگذری.
-قول بده از این به بعد هرکسی هر چیزی گفت و هر کاری نتونه روت تاثیر منفی بزاره.
-قول بده از این به بعد بیشتر از توانت برای کسی تلاش نکنی؛خوبی زیاد تبدیل به وظیفه میشه.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🎀روزه عرفه و تکبیرات تشریق🎀
📢یکی از اذکار مخصوص در ایام عید كه خواندنشان واجب است تکبیرات تشریق میباشد.
✅از نماز صبح روز نهم تا نماز عصر روز سیزدهم ذیحجه «اللهُ أکبر اللهُ أکبر ،لَا إلهَ إلَّا اللهُ وَالُله أکبر، الله اکبر وَلَلهِ الحَمد» براى مردان با صدای بلند و برای زنان با صدای پست یک بار گفتن واجب است.
👈هر کس که نماز فرض میخواند چه مرد باشد چه زن ،مسافر باشد یا مقیم،تنها نماز میخواند یا همراه جماعت
👌🏻لازم هست متصل بعد از
نماز فرض این تکبیرات را بخواند.
💥روزه ی روز عرفه💥
✅ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند:
روزه ی روز عرفه گناهان سال گذشته و آینده را از بین می برد. 📕( مسلم )
❇️البته منظور *گناهان صغیره* هستند، گناهان کبیره بدون توبه و استغفار بخشیده نمی شوند.
*یکی از اذکار روز عرفه*
✅رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:
بهترین چیزی که پیامبران در روز عرفه گفتهاند و من نیز آن را میگویم:
📿« لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیک لَهُ، لَهُ الْمُلْک وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ » میباشد.
📕( معجم طبرانی)الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📢یکی از اذکار مخصوص در ایام عید كه خواندنشان واجب است تکبیرات تشریق میباشد.
✅از نماز صبح روز نهم تا نماز عصر روز سیزدهم ذیحجه «اللهُ أکبر اللهُ أکبر ،لَا إلهَ إلَّا اللهُ وَالُله أکبر، الله اکبر وَلَلهِ الحَمد» براى مردان با صدای بلند و برای زنان با صدای پست یک بار گفتن واجب است.
👈هر کس که نماز فرض میخواند چه مرد باشد چه زن ،مسافر باشد یا مقیم،تنها نماز میخواند یا همراه جماعت
👌🏻لازم هست متصل بعد از
نماز فرض این تکبیرات را بخواند.
💥روزه ی روز عرفه💥
✅ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمودند:
روزه ی روز عرفه گناهان سال گذشته و آینده را از بین می برد. 📕( مسلم )
❇️البته منظور *گناهان صغیره* هستند، گناهان کبیره بدون توبه و استغفار بخشیده نمی شوند.
*یکی از اذکار روز عرفه*
✅رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:
بهترین چیزی که پیامبران در روز عرفه گفتهاند و من نیز آن را میگویم:
📿« لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیک لَهُ، لَهُ الْمُلْک وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ » میباشد.
📕( معجم طبرانی)الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
طرح اهدای گوشت قربانی رسول الله به خانوادههای بیبضاعت و بیسرپرست «عید قربان ۱۴۰۴»
فراخوان مؤسسهٔ خیریهٔ صادقین زاهدان
برای مشارکت در طرح قربانی برای رسول الله
الله متعال میفرمایدلَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ ۖ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ ۖ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ ۚ كَذَٰلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ حج: ۳۶.در آن قربانی، برای شما خیر و صلاح است پس هنگام ذبحِ آنها تا برپا ایستادهاند نام خدا را یاد کنید و چون پهلویشان به زمین افتدو کامل نحر شوند از گوشت آنها تناول نموده و به نیازمند و سائل هم بدهیدما اینگونه این بهائم را مطیع شما ساختیم تا شکرنعمتها را بهجای آوریدموسسه خیریه صادقین زاهدان همچون سالهای گذشته مدتی قبل از عید قربان فراخوان عمومی برای انجام این سنت حسنه منتشر میکندبنابراین شما مردم عزیز و خیرین محترم میتوانید با مشارکت پررنگ خود در این امر خداپسندانه و سنت حسنه سهیم شوید و از برکات دنیوی و اجر اخروی آن بهرهمند گردید شماره کارت موسسه خیریه صادقین زاهدان ۵۸۹۲۱۰۱۶۶۱۳۲۶۶۷۴راضیه،ریگی بانک سپه
فراخوان مؤسسهٔ خیریهٔ صادقین زاهدان
برای مشارکت در طرح قربانی برای رسول الله
الله متعال میفرمایدلَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ ۖ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ ۖ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ ۚ كَذَٰلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ حج: ۳۶.در آن قربانی، برای شما خیر و صلاح است پس هنگام ذبحِ آنها تا برپا ایستادهاند نام خدا را یاد کنید و چون پهلویشان به زمین افتدو کامل نحر شوند از گوشت آنها تناول نموده و به نیازمند و سائل هم بدهیدما اینگونه این بهائم را مطیع شما ساختیم تا شکرنعمتها را بهجای آوریدموسسه خیریه صادقین زاهدان همچون سالهای گذشته مدتی قبل از عید قربان فراخوان عمومی برای انجام این سنت حسنه منتشر میکندبنابراین شما مردم عزیز و خیرین محترم میتوانید با مشارکت پررنگ خود در این امر خداپسندانه و سنت حسنه سهیم شوید و از برکات دنیوی و اجر اخروی آن بهرهمند گردید شماره کارت موسسه خیریه صادقین زاهدان ۵۸۹۲۱۰۱۶۶۱۳۲۶۶۷۴راضیه،ریگی بانک سپه
ای که در مسجد سر به سجده میگذاری اما دلت در کنار خدا نیست، بدان که تنها ظاهر عبادت کافی نیست.
عبادت یعنی حضور قلب، یعنی جاندادن به لحظهای که پیش روی معبود هستی.
اگر دل نجنبد، سر به سجده چه سود؟الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
عبادت یعنی حضور قلب، یعنی جاندادن به لحظهای که پیش روی معبود هستی.
اگر دل نجنبد، سر به سجده چه سود؟الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
◾️نافرمانی والدین
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
✍🏻دلــنــوشــتــه
📍🌺✍🏻گاهی خداوند، بندگان خود را با نادیده گرفته شدن از سوی دیگران درس بندگی میدهد.......
📍🌺📍او میخواهد بندهاش به این درک برسد که نیازمند نگاه و توجه هیچ کس جز او نیست و تنها برای پروردگارش خالص و مخلص باشد......
📍🌺✍🏻 هر دردی در ظاهر رنج آور است ، اما برخی رنجها انسانساز وتقویت کنندهی باطن و درون هستند.......
📍🌺✍🏻 خداوند میخواهد درسهایی بیاموزد که او را توانمندتر سازد و به او بفهماند که تنها او برایش کافی است و تنها باید بر او توکل کند.......
✍🏻 اگر نیکوکاری میکنید ، اگر نیکی میبخشید ، اگر تلاش میکنید ، اگر دوست میدارید ، تنها و تنها برای رضای خداوند باشد ، بیهیچ چشمداشت دیگری الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
✍🏻دلــنــوشــتــه
📍🌺✍🏻گاهی خداوند، بندگان خود را با نادیده گرفته شدن از سوی دیگران درس بندگی میدهد.......
📍🌺📍او میخواهد بندهاش به این درک برسد که نیازمند نگاه و توجه هیچ کس جز او نیست و تنها برای پروردگارش خالص و مخلص باشد......
📍🌺✍🏻 هر دردی در ظاهر رنج آور است ، اما برخی رنجها انسانساز وتقویت کنندهی باطن و درون هستند.......
📍🌺✍🏻 خداوند میخواهد درسهایی بیاموزد که او را توانمندتر سازد و به او بفهماند که تنها او برایش کافی است و تنها باید بر او توکل کند.......
✍🏻 اگر نیکوکاری میکنید ، اگر نیکی میبخشید ، اگر تلاش میکنید ، اگر دوست میدارید ، تنها و تنها برای رضای خداوند باشد ، بیهیچ چشمداشت دیگری الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ﺗﻮﺷﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺳﻔﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻓﺖ🍃
ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺗﻮﻧﯿﺴﺖ ﺟﺎﯼدگر ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻓﺖ
ﺧﺎﻧﻪ ی ﺳﺎﺧﺘﻪ ﯼ ﺍﺯﮔﻞ ﯾﺎﺧﺸﺖ ﻃﻼ🌼
ﺩﯾﺮ ﯾﺎﺯﻭﺩﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻓﺖ
ﭘﺪﺭانت ﻫﻤﻪ خفته اندرﺩﻝ این ﺧﺎﮎ ﺳﯿﺎﻩ
ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻧﯿﺰﺗﻮﻫﻢ ﭘﯿﺶ ﭘﺪﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻓﺖ🍃
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻮﻋﻮﺩﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﺧﺒﺮﺑﺎﺵ ﺍﯼ ﺟﻮﺍﻥ
ﺭﻭﺯﯼ آیدکه توهم ﺑﯽ ﺧﺒﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻓت🌼
ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺗﻮﻧﯿﺴﺖ ﺟﺎﯼدگر ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻓﺖ
ﺧﺎﻧﻪ ی ﺳﺎﺧﺘﻪ ﯼ ﺍﺯﮔﻞ ﯾﺎﺧﺸﺖ ﻃﻼ🌼
ﺩﯾﺮ ﯾﺎﺯﻭﺩﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻓﺖ
ﭘﺪﺭانت ﻫﻤﻪ خفته اندرﺩﻝ این ﺧﺎﮎ ﺳﯿﺎﻩ
ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻧﯿﺰﺗﻮﻫﻢ ﭘﯿﺶ ﭘﺪﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻓﺖ🍃
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻮﻋﻮﺩﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﺧﺒﺮﺑﺎﺵ ﺍﯼ ﺟﻮﺍﻥ
ﺭﻭﺯﯼ آیدکه توهم ﺑﯽ ﺧﺒﺮﺧﻮﺍﻫﯽ ﺭﻓت🌼
✨🕋✨
چرا روزهٔ عاشورا گناهان یک سال را میآمرزد و روزهٔ عرفه گناهان دو سال را؟
امام ابن قیم (رحمه الله) میگوید:
«اوّل: اینکه روز عرفه در ماه حرامی واقع است که ماه قبلش هم حرام است و ماه بعدش هم؛
دوم: اینکه روزهٔ عرفه از خصوصیات شریعت اسلام است؛ ولی عاشورا چنین نیست، لذا ثواب عرفه به برکت حضرت محمّد مصطفی صلیاللهعلیهوسلم بیشتر شد.»
(بدائع الفوائد، ج ٤)
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ترجمه: مولانا سید زبیر حسینپور
چرا روزهٔ عاشورا گناهان یک سال را میآمرزد و روزهٔ عرفه گناهان دو سال را؟
امام ابن قیم (رحمه الله) میگوید:
«اوّل: اینکه روز عرفه در ماه حرامی واقع است که ماه قبلش هم حرام است و ماه بعدش هم؛
دوم: اینکه روزهٔ عرفه از خصوصیات شریعت اسلام است؛ ولی عاشورا چنین نیست، لذا ثواب عرفه به برکت حضرت محمّد مصطفی صلیاللهعلیهوسلم بیشتر شد.»
(بدائع الفوائد، ج ٤)
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ترجمه: مولانا سید زبیر حسینپور
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
❣❣❣
🌼🍃سروده بسیار زیبا ( عربی)
❣ #لبیکاللهملبیک
🌼🍃با تصاویر اماکن متبرکه ،کعبه شریفه، عرفات،و.....
❣تقدیم به عارفان و محبین حرم امن اللهی
❣ما رو هم از دعاهای خوبتون بی نصیب نزارین
🌼🍃سروده بسیار زیبا ( عربی)
❣ #لبیکاللهملبیک
🌼🍃با تصاویر اماکن متبرکه ،کعبه شریفه، عرفات،و.....
❣تقدیم به عارفان و محبین حرم امن اللهی
❣ما رو هم از دعاهای خوبتون بی نصیب نزارین
.
💠 «مختصری از احکام و مسائل قربانی»
🔷 عنوان: مسئله ۱۷: حکم شرعی قربانی حیوانی که مورد گازگرفتگی سگ قرار گرفته است
🔶 چه میفرمایند علماء محترم در این مسئله:
چنانچه حیوانی که برای قربانی در نظر گرفته شده، در چند موضع توسط سگ گاز گرفته شود، آیا قربانی آن صحیح است و مصرف گوشت آن چه حکمی دارد؟
الجواب باسم ملهم الصواب
🔶 حکم این مسئله به وضعیت جسمی و سلامت حیوان پس از گازگرفتگی بستگی دارد:
۱- صحت قربانی:
اگر زخم ناشی از گازگرفتگی، سطحی باشد یا اگر زخم عمیق بوده ولی تا زمان قربانی (ایام عید قربان) بهطور کامل التیام یافته باشد و در بدن حیوان عیبی که مانع از صحت قربانی باشد ایجاد نشده باشد، ذبح آن به عنوان قربانی صحیح است.
۲- وجود عیب مانع قربانی:
اگر زخم ناشی از گازگرفتگی، منجر به پیدایش عیبی در بدن حیوان گردد که شرعاً مانع صحت قربانی است، در این صورت:
اگر قربانیکننده صاحب نصاب (توانگر) باشد، باید حیوان دیگری تهیه و قربانی کند.
اگر فقیر باشد، قربانی همان حیوان کافی است و تجدید آن لازم نیست.
۳- حکم خوردن گوشت:
در هر صورت، اگر طبق نظر کارشناسان پزشکی یا دامپزشکی، گوشت حیوان به علت گازگرفتگی سگ آلوده یا زیانبار باشد، خوردن آن جایز نیست.
📚 دلایل: في فتاوی بنوری ٹاؤن:
قربانی كے جانور كو كتا كاٹ لے
سوال: قربانی کے جانور کو کئی جگہ کتا کاٹ لے تو کیا اس کی قربانی درست ہے ،اور اس کا گوشت کھانا کیسا ہے؟
جواب: کتے کے کاٹنے سےاگر قربانی کے جانور کو کوئی ایسا گہرا زخم نہ آیا ہو جس سے جانور میں قربانی سے مانع کوئی عیب پیدا ہوگیاہو، یا زخم تو گہرا ہو لیکن وہ بھر چکا ہو تو اس کی قربانی درست ہوگی، اسی طرح اگر فی الحال عیب پیدا ہوا لیکن عید الاضحٰی تک زخم بھرگیا تو بھی قربانی درست ہوگی۔ البتہ اگر ایسا زخم آیا ہو جس سے جانور میں قربانی سے مانع عیب پیدا ہوگیا ہو تو اگر قربانی کرنے والا صاحبِ نصاب ہے تو دوسرا جانور خرید کر قربانی کرے گا، اور اگر فقیر ہے تو اسی جانور کی قربانی کرےگا، یہ کافی ہو جائے گی، نیز کتے کے کاٹنے سے طبی لحاظ سے قربانی کے جانور کا گوشت نقصان دہ ہو تو پھر ایسے جانور کاگوشت نہ کھا یا جائے ۔
فقط والله أعلم، فتوی نمبر : 144512100029
دارالافتاء : جامعہ علوم اسلامیہ علامہ محمد یوسف بنوری ٹاؤن
والله أعلم بالصواب
🔺 دارالإفتاء دارالعلوم اسلامی ریزه
جهت ارتباط با دارالإفتاء با یکی از شمارههای زیر تماس حاصل نمایید یا سؤالات خود را از طریق پیامک ارسال فرمایید:
09159271650
09159271644
09033925611
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌹نشر خیر، صدقهی جاریه🌹
💠 «مختصری از احکام و مسائل قربانی»
🔷 عنوان: مسئله ۱۷: حکم شرعی قربانی حیوانی که مورد گازگرفتگی سگ قرار گرفته است
🔶 چه میفرمایند علماء محترم در این مسئله:
چنانچه حیوانی که برای قربانی در نظر گرفته شده، در چند موضع توسط سگ گاز گرفته شود، آیا قربانی آن صحیح است و مصرف گوشت آن چه حکمی دارد؟
الجواب باسم ملهم الصواب
🔶 حکم این مسئله به وضعیت جسمی و سلامت حیوان پس از گازگرفتگی بستگی دارد:
۱- صحت قربانی:
اگر زخم ناشی از گازگرفتگی، سطحی باشد یا اگر زخم عمیق بوده ولی تا زمان قربانی (ایام عید قربان) بهطور کامل التیام یافته باشد و در بدن حیوان عیبی که مانع از صحت قربانی باشد ایجاد نشده باشد، ذبح آن به عنوان قربانی صحیح است.
۲- وجود عیب مانع قربانی:
اگر زخم ناشی از گازگرفتگی، منجر به پیدایش عیبی در بدن حیوان گردد که شرعاً مانع صحت قربانی است، در این صورت:
اگر قربانیکننده صاحب نصاب (توانگر) باشد، باید حیوان دیگری تهیه و قربانی کند.
اگر فقیر باشد، قربانی همان حیوان کافی است و تجدید آن لازم نیست.
۳- حکم خوردن گوشت:
در هر صورت، اگر طبق نظر کارشناسان پزشکی یا دامپزشکی، گوشت حیوان به علت گازگرفتگی سگ آلوده یا زیانبار باشد، خوردن آن جایز نیست.
📚 دلایل: في فتاوی بنوری ٹاؤن:
قربانی كے جانور كو كتا كاٹ لے
سوال: قربانی کے جانور کو کئی جگہ کتا کاٹ لے تو کیا اس کی قربانی درست ہے ،اور اس کا گوشت کھانا کیسا ہے؟
جواب: کتے کے کاٹنے سےاگر قربانی کے جانور کو کوئی ایسا گہرا زخم نہ آیا ہو جس سے جانور میں قربانی سے مانع کوئی عیب پیدا ہوگیاہو، یا زخم تو گہرا ہو لیکن وہ بھر چکا ہو تو اس کی قربانی درست ہوگی، اسی طرح اگر فی الحال عیب پیدا ہوا لیکن عید الاضحٰی تک زخم بھرگیا تو بھی قربانی درست ہوگی۔ البتہ اگر ایسا زخم آیا ہو جس سے جانور میں قربانی سے مانع عیب پیدا ہوگیا ہو تو اگر قربانی کرنے والا صاحبِ نصاب ہے تو دوسرا جانور خرید کر قربانی کرے گا، اور اگر فقیر ہے تو اسی جانور کی قربانی کرےگا، یہ کافی ہو جائے گی، نیز کتے کے کاٹنے سے طبی لحاظ سے قربانی کے جانور کا گوشت نقصان دہ ہو تو پھر ایسے جانور کاگوشت نہ کھا یا جائے ۔
فقط والله أعلم، فتوی نمبر : 144512100029
دارالافتاء : جامعہ علوم اسلامیہ علامہ محمد یوسف بنوری ٹاؤن
والله أعلم بالصواب
🔺 دارالإفتاء دارالعلوم اسلامی ریزه
جهت ارتباط با دارالإفتاء با یکی از شمارههای زیر تماس حاصل نمایید یا سؤالات خود را از طریق پیامک ارسال فرمایید:
09159271650
09159271644
09033925611
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌹نشر خیر، صدقهی جاریه🌹
( پایان ویژه برنامه )
با توجه به پیامهای متنی و صوتی ای که گذشت در می یابیم که فردا روز ویژه ای است که نباید به هیچ وجه آن را از دست بدهیم ، روزه اش برابر با عفو گناهان ( کوچک ) دو سال است ، دعا کردن در این روز جایگاه خاصی دارد و مورد قبول درگاه پروردگار می باشد ، روزی است که خداوند متعال بیشتر از همه روزها بندگانش را مورد عفو قرار می دهد ، شیطان در این روز بیشتر از هر وقت دیگری رسوا و تحقیر میشود ، و ...
یک نکته مهم اینکه این روز در سال فقط یک روز است و تکرار شدنی نیست ، پس بیائید همگی ان شاءالله فردا این روز را با روزه و دیگر عبادات گرامی بداریم .
نکته آخر اینکه دوستانمان را از فضیلت این روز با خبر کنیم و روزه این روز را به یادشان آوریم و با فرستادن پیامی آنان را آگاه کنیم که فردا آنان هم روزه دار شوند .
من فردا روزه ام 🤚
شما چی ؟!
امیدوارم جواب همه ما ( ما هم روزه خواهیم بود ) باشد .
تا ویژه برنامه دیگری همه عزیزان را به خداوند متعال می سپارم .
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
🌹💐🌷الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
با توجه به پیامهای متنی و صوتی ای که گذشت در می یابیم که فردا روز ویژه ای است که نباید به هیچ وجه آن را از دست بدهیم ، روزه اش برابر با عفو گناهان ( کوچک ) دو سال است ، دعا کردن در این روز جایگاه خاصی دارد و مورد قبول درگاه پروردگار می باشد ، روزی است که خداوند متعال بیشتر از همه روزها بندگانش را مورد عفو قرار می دهد ، شیطان در این روز بیشتر از هر وقت دیگری رسوا و تحقیر میشود ، و ...
یک نکته مهم اینکه این روز در سال فقط یک روز است و تکرار شدنی نیست ، پس بیائید همگی ان شاءالله فردا این روز را با روزه و دیگر عبادات گرامی بداریم .
نکته آخر اینکه دوستانمان را از فضیلت این روز با خبر کنیم و روزه این روز را به یادشان آوریم و با فرستادن پیامی آنان را آگاه کنیم که فردا آنان هم روزه دار شوند .
من فردا روزه ام 🤚
شما چی ؟!
امیدوارم جواب همه ما ( ما هم روزه خواهیم بود ) باشد .
تا ویژه برنامه دیگری همه عزیزان را به خداوند متعال می سپارم .
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
🌹💐🌷الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
کتاب روزه
باب (42): روزه گرفتن روز عرفه (نهم ذو الحجه)
620- عَنْ أَبِي قَتَادَةَ (رض): رَجُلٌ أَتَى النَّبِيَّ ﷺ فَقَالَ: كَيْفَ تَصُومُ؟ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ(ص)، فَلَمَّا رَأَى عمر (رض) غَضَبَهُ قَالَ: رَضِينَا بِاللَّهِ رَبًّا، وَبِالإِسْلاَمِ دِينًا، وَبِمُحَمَّدٍ نَبِيًّا، نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِ اللَّهِ وَغَضَبِ رَسُولِهِ، فَجَعَلَ عمر (رض) يُرَدِّدُ هَذَا الْكَلاَمَ حَتَّى سَكَنَ غَضَبُهُ، فَقَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ بِمَنْ يَصُومُ الدَّهْرَ كُلَّهُ؟ قَالَ: «لاَ صَامَ وَلاَ أَفْطَرَ». (أَوْ قَالَ): «لَمْ يَصُمْ وَلَمْ يُفْطِرْ». قَالَ: كَيْفَ مَنْ يَصُومُ يَوْمَيْنِ وَيُفْطِرُ يَوْمًا؟ قَالَ: «وَيُطِيقُ ذَلِكَ أَحَدٌ»؟ قَالَ: كَيْفَ مَنْ يَصُومُ يَوْمًا وَيُفْطِرُ يَوْمًا؟ قَالَ: «ذَاكَ صَوْمُ دَاوُدَ، عَلَيْهِ السَّلاَم». قَالَ: كَيْفَ مَنْ يَصُومُ يَوْمًا وَيُفْطِرُ يَوْمَيْنِ؟ قَالَ: «وَدِدْتُ أَنِّي طُوِّقْتُ ذَلِكَ». ثُمَّ قَالَ
رَسُولُ اللَّهِ (ص): «ثَلاَثٌ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ، وَرَمَضَانُ إِلَى رَمَضَانَ، فَهَذَا صِيَامُ الدَّهْرِكُلِّهِ، صِيَامُ يَوْمِ عَرَفَةَ، أَحْتَسِبُ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُكَفِّرَ السَّنَةَ الَّتِي قَبْلَهُ، وَالسَّنَةَ الَّتِي بَعْدَهُ، وَصِيَامُ يَوْمِ عَاشُورَاءَ، أَحْتَسِبُ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُكَفِّرَ السَّنَةَ الَّتِي قَبْلَهُ. (م/1162)
ترجمه: ابو قتاده (رض) میگوید: مردی نزد نبی اکرم ﷺ آمد و گفت: چگونه روزه
میگیری؟ رسول اکرم ﷺ از سخن او خشمگین شد * . هنگامیکه عمر (رض) ناراحتی پیامبر اکرم ﷺ را مشاهده نمود، گفت: الله را به عنوان پروردگار، اسلام را به عنوان دین، و محمد را به عنوان پیامبر، انتخاب کردیم. از خشم الله و رسولش به الله پناه میبریم. و آنقدر این سخن را تکرار کرد تا اینکه خشم رسول الله ﷺ فروکش نمود.
آنگاه عمر (رض) گفت: یا رسول الله! حکم کسی که همیشه روزه است، چیست؟ فرمود: «چنین کسی روزه نگرفته است (چون با سنت مخالفت نموده) و غذایی هم نخورده است». عمر گفت: کسی که دو روز را روزه میگیرد و یک روز را روزه نمیگیرد حکماش چیست؟ فرمود: «آیا کسی این توانایی را دارد»؟ عمر گفت: کسی که یک روز، روزه میگیرد و روز دیگر را روزه نمیگیرد، حکمش چیست؟ فرمود: «این، روزهی داوود ÷ است». عمر گفت: کسی که یک روز، روزه میگیرد و دو روز را روزه نمیگیرد حکماش چیست؟ فرمود: «ای کاش! من این توانایی را میداشتم». و افزود: «روزه گرفتن سه روز از هر ماه، و رمضان تا رمضان دیگر، مانند روزه گرفتن همهی عُمر است. و امیدوارم که الله ﻷ بوسیلهی روزهی روز عرفه، گناهان سال گذشته و آینده را ببخشد. همچنین امیدوارم که الله ﻷ بوسیلهی روزهی روز عاشورا، گناهان سال گذشته را ببخشد».
• سؤال کننده باید میپرسید که: من چگونه روزه بگیرم. اما چون روش سؤال نادرست بود، نبی اکرم خشمگین شد. شرح نووی.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
باب (42): روزه گرفتن روز عرفه (نهم ذو الحجه)
620- عَنْ أَبِي قَتَادَةَ (رض): رَجُلٌ أَتَى النَّبِيَّ ﷺ فَقَالَ: كَيْفَ تَصُومُ؟ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ(ص)، فَلَمَّا رَأَى عمر (رض) غَضَبَهُ قَالَ: رَضِينَا بِاللَّهِ رَبًّا، وَبِالإِسْلاَمِ دِينًا، وَبِمُحَمَّدٍ نَبِيًّا، نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ غَضَبِ اللَّهِ وَغَضَبِ رَسُولِهِ، فَجَعَلَ عمر (رض) يُرَدِّدُ هَذَا الْكَلاَمَ حَتَّى سَكَنَ غَضَبُهُ، فَقَالَ عُمَرُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ بِمَنْ يَصُومُ الدَّهْرَ كُلَّهُ؟ قَالَ: «لاَ صَامَ وَلاَ أَفْطَرَ». (أَوْ قَالَ): «لَمْ يَصُمْ وَلَمْ يُفْطِرْ». قَالَ: كَيْفَ مَنْ يَصُومُ يَوْمَيْنِ وَيُفْطِرُ يَوْمًا؟ قَالَ: «وَيُطِيقُ ذَلِكَ أَحَدٌ»؟ قَالَ: كَيْفَ مَنْ يَصُومُ يَوْمًا وَيُفْطِرُ يَوْمًا؟ قَالَ: «ذَاكَ صَوْمُ دَاوُدَ، عَلَيْهِ السَّلاَم». قَالَ: كَيْفَ مَنْ يَصُومُ يَوْمًا وَيُفْطِرُ يَوْمَيْنِ؟ قَالَ: «وَدِدْتُ أَنِّي طُوِّقْتُ ذَلِكَ». ثُمَّ قَالَ
رَسُولُ اللَّهِ (ص): «ثَلاَثٌ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ، وَرَمَضَانُ إِلَى رَمَضَانَ، فَهَذَا صِيَامُ الدَّهْرِكُلِّهِ، صِيَامُ يَوْمِ عَرَفَةَ، أَحْتَسِبُ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُكَفِّرَ السَّنَةَ الَّتِي قَبْلَهُ، وَالسَّنَةَ الَّتِي بَعْدَهُ، وَصِيَامُ يَوْمِ عَاشُورَاءَ، أَحْتَسِبُ عَلَى اللَّهِ أَنْ يُكَفِّرَ السَّنَةَ الَّتِي قَبْلَهُ. (م/1162)
ترجمه: ابو قتاده (رض) میگوید: مردی نزد نبی اکرم ﷺ آمد و گفت: چگونه روزه
میگیری؟ رسول اکرم ﷺ از سخن او خشمگین شد * . هنگامیکه عمر (رض) ناراحتی پیامبر اکرم ﷺ را مشاهده نمود، گفت: الله را به عنوان پروردگار، اسلام را به عنوان دین، و محمد را به عنوان پیامبر، انتخاب کردیم. از خشم الله و رسولش به الله پناه میبریم. و آنقدر این سخن را تکرار کرد تا اینکه خشم رسول الله ﷺ فروکش نمود.
آنگاه عمر (رض) گفت: یا رسول الله! حکم کسی که همیشه روزه است، چیست؟ فرمود: «چنین کسی روزه نگرفته است (چون با سنت مخالفت نموده) و غذایی هم نخورده است». عمر گفت: کسی که دو روز را روزه میگیرد و یک روز را روزه نمیگیرد حکماش چیست؟ فرمود: «آیا کسی این توانایی را دارد»؟ عمر گفت: کسی که یک روز، روزه میگیرد و روز دیگر را روزه نمیگیرد، حکمش چیست؟ فرمود: «این، روزهی داوود ÷ است». عمر گفت: کسی که یک روز، روزه میگیرد و دو روز را روزه نمیگیرد حکماش چیست؟ فرمود: «ای کاش! من این توانایی را میداشتم». و افزود: «روزه گرفتن سه روز از هر ماه، و رمضان تا رمضان دیگر، مانند روزه گرفتن همهی عُمر است. و امیدوارم که الله ﻷ بوسیلهی روزهی روز عرفه، گناهان سال گذشته و آینده را ببخشد. همچنین امیدوارم که الله ﻷ بوسیلهی روزهی روز عاشورا، گناهان سال گذشته را ببخشد».
• سؤال کننده باید میپرسید که: من چگونه روزه بگیرم. اما چون روش سؤال نادرست بود، نبی اکرم خشمگین شد. شرح نووی.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
کتاب روزه
باب (43): حجاج در عرفه، روز عرفه را روزه نگیرند
621- عَنْ أُمِّ الْفَضْلِ بِنْتِ الْحَارِثِ (رض): أَنَّ نَاسًا تَمَارَوْا عِنْدَهَا، يَوْمَ عَرَفَةَ، فِي صِيَامِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: هُوَ صَائِمٌ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَيْسَ بِصَائِمٍ، فَأَرْسَلْتُ إِلَيْهِ بِقَدَحِ لَبَنٍ، وَهُوَ وَاقِفٌ عَلَى بَعِيرِهِ بِعَرَفَةَ، فَشَرِبَهُ. (م/1123)
ترجمه: ام فضل دختر حارث (رض) میگوید: روز عرفه، در حضور من، مردم دربارهی روزه بودن رسول الله ﷺ دچار اختلاف نظر شدند. تعدادی گفتند: پیامبر اکرم ﷺ روزه است. تعدادی دیگر گفتند: روزه نیست. من کاسهای شیر خدمت رسول الله ﷺ فرستادم در حالی که پیامبر اکرم ﷺ بر شترش سوار بود و در عرفه، در حال وقوف بود. رسول الله ﷺ آن شیرها را نوشید.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
باب (43): حجاج در عرفه، روز عرفه را روزه نگیرند
621- عَنْ أُمِّ الْفَضْلِ بِنْتِ الْحَارِثِ (رض): أَنَّ نَاسًا تَمَارَوْا عِنْدَهَا، يَوْمَ عَرَفَةَ، فِي صِيَامِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: هُوَ صَائِمٌ، وَقَالَ بَعْضُهُمْ: لَيْسَ بِصَائِمٍ، فَأَرْسَلْتُ إِلَيْهِ بِقَدَحِ لَبَنٍ، وَهُوَ وَاقِفٌ عَلَى بَعِيرِهِ بِعَرَفَةَ، فَشَرِبَهُ. (م/1123)
ترجمه: ام فضل دختر حارث (رض) میگوید: روز عرفه، در حضور من، مردم دربارهی روزه بودن رسول الله ﷺ دچار اختلاف نظر شدند. تعدادی گفتند: پیامبر اکرم ﷺ روزه است. تعدادی دیگر گفتند: روزه نیست. من کاسهای شیر خدمت رسول الله ﷺ فرستادم در حالی که پیامبر اکرم ﷺ بر شترش سوار بود و در عرفه، در حال وقوف بود. رسول الله ﷺ آن شیرها را نوشید.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
کتاب روزه
باب (44): نهی از روزه گرفتن روز عید قربان و عید فطر
622- عَنْ أَبِي عُبَيْدٍ مَوْلَى ابْنِ أَزْهَرَ أَنَّهُ قَالَ: شَهِدْتُ الْعِيدَ مَعَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ (رض) ، فَجَاءَ فَصَلَّى ثُمَّ انْصَرَفَ فَخَطَبَ النَّاسَ، فَقَالَ: إِنَّ هَذَيْنِ يَوْمَانِ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ﷺ عَنْ صَومِهِمَا: يَوْمُ فِطْرِكُمْ مِنْ صِيَامِكُمْ، وَالآخَرُ يَوْمٌ تَأْكُلُونَ فِيهِ مِنْ نُسُكِكُمْ. (م/1137)
ترجمه: ابوعبید مولای ابن ازهر میگوید: با عمر بن خطاب (رض) در نماز عید، شرکت نمودم. ایشان نماز عیدِ قربان را قبل از ایراد خطبه، اقامه نمود. سپس برای مردم، به ایراد خطبه پرداخت و فرمود: همانا این دو روز، روزهایی هستند که رسول الله ﷺ شما را از روزه گرفتن آنها منع فرمود؛ زیرا یکی از آندو، روز عید فطر است که شما روزههایتان را افطار میکنید. و دیگری، روزی است که شما گوشت قربانیهایتان را میخورید.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
باب (44): نهی از روزه گرفتن روز عید قربان و عید فطر
622- عَنْ أَبِي عُبَيْدٍ مَوْلَى ابْنِ أَزْهَرَ أَنَّهُ قَالَ: شَهِدْتُ الْعِيدَ مَعَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ (رض) ، فَجَاءَ فَصَلَّى ثُمَّ انْصَرَفَ فَخَطَبَ النَّاسَ، فَقَالَ: إِنَّ هَذَيْنِ يَوْمَانِ نَهَى رَسُولُ اللَّهِ ﷺ عَنْ صَومِهِمَا: يَوْمُ فِطْرِكُمْ مِنْ صِيَامِكُمْ، وَالآخَرُ يَوْمٌ تَأْكُلُونَ فِيهِ مِنْ نُسُكِكُمْ. (م/1137)
ترجمه: ابوعبید مولای ابن ازهر میگوید: با عمر بن خطاب (رض) در نماز عید، شرکت نمودم. ایشان نماز عیدِ قربان را قبل از ایراد خطبه، اقامه نمود. سپس برای مردم، به ایراد خطبه پرداخت و فرمود: همانا این دو روز، روزهایی هستند که رسول الله ﷺ شما را از روزه گرفتن آنها منع فرمود؛ زیرا یکی از آندو، روز عید فطر است که شما روزههایتان را افطار میکنید. و دیگری، روزی است که شما گوشت قربانیهایتان را میخورید.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
پارت چهل و چهارم – وقتی قرآن قلبم را حفظ کرد
همینطور که زانوش رو گذاشته بود روی گردنم، فشار میداد و نفسم بند اومده بود. با دستام مدام روی زانوش میکوبیدم، التماس میکردم، اما فایدهای نداشت. یهو بلند شد، از موهام گرفت، کشیدم و با لگد شروع کرد به کوبیدن توی صورتم... به سرم... من فقط گریه میکردم و زجه میزدم، اما اون فقط عربده میکشید و فحشهای رکیک نثارم میکرد.
بعد ناخنهاش رو انداخت به صورتم. پوست صورتمو خراش داد... گردنم رو زخمی کرد. همه صورتم پر از زخم شد. با مشت کوبید روی بینیم، خون دماغ شدم، چشمام داشت سیاهی میرفت... دنیا برام تار شده بود.
چشمام نیمهباز بود. از موهام کشید و منو کشوند سمت آشپزخونه. همچنان عربده میکشید:
«امشب میکشمت! دیگه تمومه!»
یه ترس عمیق افتاده بود به جونم... چند ساعت پیش داشتم میوه پوست میگرفتم و یه چاقو روی کابینت گذاشته بودم... دیدم امید دوید سمتش...
اون لحظه فقط یه چیز اومد تو ذهنم:
آیتالکرسی بخون یسرا... الله تو رو نجات میده...
زیر لب لرزوندم، با چشمای پر اشک، با نفسی که بند میاومد، شروع کردم به خوندنش:
اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ، لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ، مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلا بِإِذْنِهِ، يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ، وَلا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاء...
یاد آرزوهام افتادم... آرزوی بهترین استاد شدن... آرزوی مادر شدن... آرزوی اینکه کاش بیشتر از زندگیم لذت برده بودم. چهره مامان و بابا و خواهر و برادرم یکییکی جلوی چشمم ظاهر شدن... مثل فیلم.
گریهم گرفت.
خدایا یعنی امشب میمیرم؟ تو این غربت؟ تو این بیکسی؟ تو این خونه دور افتاده که هیچکس اطرافم نیست؟
همینطور آیتالکرسی رو زمزمه میکردم که ناگهان...
دیدم امید داره جیغ میزنه، دستاش میلرزه، عربده میکشه، ولی یه چیز عجیب بود...
میگفت: «این چاقو کجاست؟ چرا پیداش نمیکنم؟»
در حالی که من از توی سالن قشنگ میدیدم چاقو روی دستش بود... حتی دستش به تیغهاش خورده بود!
ولی نمیدید!
بهخدا نمیدید!
اون لحظه، معجزه آیتالکرسی رو با تمام وجودم فهمیدم.
امید هی فریاد میزد و دستاشو تکون میداد ولی انگار کور شده بود... چاقو جلوش بود ولی انگار هیچچی نمیدید.
وقتی آیتالکرسیمو تموم کردم، یهو آروم شد... رفت توی اتاق و دیگه هیچی نگفت.
من همونجا نشستم و با نفسهایی که از عمق جونم میاومد، آرامش کشیدم توی سینهم.
یا الله... شکرت!
ان شاءلله ادامه دارد ...💔💔الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
همینطور که زانوش رو گذاشته بود روی گردنم، فشار میداد و نفسم بند اومده بود. با دستام مدام روی زانوش میکوبیدم، التماس میکردم، اما فایدهای نداشت. یهو بلند شد، از موهام گرفت، کشیدم و با لگد شروع کرد به کوبیدن توی صورتم... به سرم... من فقط گریه میکردم و زجه میزدم، اما اون فقط عربده میکشید و فحشهای رکیک نثارم میکرد.
بعد ناخنهاش رو انداخت به صورتم. پوست صورتمو خراش داد... گردنم رو زخمی کرد. همه صورتم پر از زخم شد. با مشت کوبید روی بینیم، خون دماغ شدم، چشمام داشت سیاهی میرفت... دنیا برام تار شده بود.
چشمام نیمهباز بود. از موهام کشید و منو کشوند سمت آشپزخونه. همچنان عربده میکشید:
«امشب میکشمت! دیگه تمومه!»
یه ترس عمیق افتاده بود به جونم... چند ساعت پیش داشتم میوه پوست میگرفتم و یه چاقو روی کابینت گذاشته بودم... دیدم امید دوید سمتش...
اون لحظه فقط یه چیز اومد تو ذهنم:
آیتالکرسی بخون یسرا... الله تو رو نجات میده...
زیر لب لرزوندم، با چشمای پر اشک، با نفسی که بند میاومد، شروع کردم به خوندنش:
اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ، لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ، مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلا بِإِذْنِهِ، يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ، وَلا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شَاء...
یاد آرزوهام افتادم... آرزوی بهترین استاد شدن... آرزوی مادر شدن... آرزوی اینکه کاش بیشتر از زندگیم لذت برده بودم. چهره مامان و بابا و خواهر و برادرم یکییکی جلوی چشمم ظاهر شدن... مثل فیلم.
گریهم گرفت.
خدایا یعنی امشب میمیرم؟ تو این غربت؟ تو این بیکسی؟ تو این خونه دور افتاده که هیچکس اطرافم نیست؟
همینطور آیتالکرسی رو زمزمه میکردم که ناگهان...
دیدم امید داره جیغ میزنه، دستاش میلرزه، عربده میکشه، ولی یه چیز عجیب بود...
میگفت: «این چاقو کجاست؟ چرا پیداش نمیکنم؟»
در حالی که من از توی سالن قشنگ میدیدم چاقو روی دستش بود... حتی دستش به تیغهاش خورده بود!
ولی نمیدید!
بهخدا نمیدید!
اون لحظه، معجزه آیتالکرسی رو با تمام وجودم فهمیدم.
امید هی فریاد میزد و دستاشو تکون میداد ولی انگار کور شده بود... چاقو جلوش بود ولی انگار هیچچی نمیدید.
وقتی آیتالکرسیمو تموم کردم، یهو آروم شد... رفت توی اتاق و دیگه هیچی نگفت.
من همونجا نشستم و با نفسهایی که از عمق جونم میاومد، آرامش کشیدم توی سینهم.
یا الله... شکرت!
ان شاءلله ادامه دارد ...💔💔الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9