🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
داستان زیبای “دعای مادر”
پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است ، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .
کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری .
دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .
که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .
پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت : و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا
دکتر ایشان گفت : چه دعایی ؟
پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .
میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند .
دکترایشان در حالی که گریه میکرد گفت :
به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.
وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند .الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
داستان زیبای “دعای مادر”
پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است ، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .
کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری .
دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .
که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .
پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت : و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا
دکتر ایشان گفت : چه دعایی ؟
پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .
میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند .
دکترایشان در حالی که گریه میکرد گفت :
به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.
وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند .الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
گله از دست کسی نیست ...
وحشت از عشق که نه!
ترس من فاصله هاس!
وحشت ار غصه که نه!
ترس من خاتمه هاست!
ترس بیهوده ندارم
صحبت خاطره هاست!
صحبت از کشتن ناخواسته ی
عاطفه هاست!
کوله باریست پراز هیچ
که بر شانه ماست!
گله از دست کسی نیست
مقصر دل دیوانه ماست ...
🟨قیصر امین پورالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
وحشت از عشق که نه!
ترس من فاصله هاس!
وحشت ار غصه که نه!
ترس من خاتمه هاست!
ترس بیهوده ندارم
صحبت خاطره هاست!
صحبت از کشتن ناخواسته ی
عاطفه هاست!
کوله باریست پراز هیچ
که بر شانه ماست!
گله از دست کسی نیست
مقصر دل دیوانه ماست ...
🟨قیصر امین پورالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
انفاق کننده و بخیل
🥀549- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رض قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ: «مَا مِنْ يَوْمٍ يُصْبِحُ الْعِبَادُ فِيهِ، إِلاَّ مَلَكَانِ يَنْزِلاَنِ، فَيَقُولُ أَحَدُهُمَا: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُنْفِقًا خَلَفًا، وَيَقُولُ الآخَرُ: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُمْسِكًا تَلَفًا».
📕:مسلم - 1010
🥀ترجمه: ابوهریره رض روایت می کند که نبی اکرم ﷺ فرمود: «هر روزی که بندگان، صبح می کنند، دو فرشته از آسمان نازل می شود. یکی می گوید: بار الها! به کسی که در راه تو انفاق می کند، عوض بده. دیگری می گوید: بار الها! به کسی که از انفاق، خود داری می کند، ضرر و زیان برسان».
صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🥀549- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رض قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ: «مَا مِنْ يَوْمٍ يُصْبِحُ الْعِبَادُ فِيهِ، إِلاَّ مَلَكَانِ يَنْزِلاَنِ، فَيَقُولُ أَحَدُهُمَا: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُنْفِقًا خَلَفًا، وَيَقُولُ الآخَرُ: اللَّهُمَّ أَعْطِ مُمْسِكًا تَلَفًا».
📕:مسلم - 1010
🥀ترجمه: ابوهریره رض روایت می کند که نبی اکرم ﷺ فرمود: «هر روزی که بندگان، صبح می کنند، دو فرشته از آسمان نازل می شود. یکی می گوید: بار الها! به کسی که در راه تو انفاق می کند، عوض بده. دیگری می گوید: بار الها! به کسی که از انفاق، خود داری می کند، ضرر و زیان برسان».
صلی وسَـلِّم علَى نَبِينَا םבםבﷺالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#ماه_بیگم
#قسمت_آخر
هادی خونه ی نقلی نزدیک خودمون اجاره کرده بود و میدونستم که حداقل ازم دور نیست.......چقدر من بخاطر به دنیا اومدن این دخترها تحقیر شده بودم.........طوبی بعد از ازدواج دیگه سرکار نرفت و توی خونه مشغول خانه داری شده بود انقد بهش وابسته بودم که اگر یک روز نمیدیدمش اونروز بدترین روز زندگیم بود..........
یک سال از ازدواج طوبی گذشته بود که یکی از همسایه های چند سالمون که خانواده ی خیلی خوبی بودن مهریجان رو برای پسرشون خاستگاری کردن و اونهم بعد از چندماه نامزدی سر خونه زندگی خودش رفت......خداروشکر خونه ی هردوتا نزدیکم بود هیچ ناراحتی بابت دوریشون نداشتم .......من بخاطر اینکه توی سن پایین ازدواج کرده بودم تفاوت آنچنانی با دخترها نداشتم و وقتی توی سی و پنج سالگی با به دنیا اومدن پسر طوبی مادربزرگ شدم پروین سر به سرم میذاشت و میگفت تو خودت بچه ای آخه نوه اتو کجای دلمون بذاریم........دخترها هرکدوم سرگرم زندگی خودش بود و منهم از خوشبختی اونا خوشبخت بودم.......توی یکی از روزهای بهاری بهترین اتفاق زندگی من رخ داد و اونهم چیزی نبود جز ازدواج افرین با محمدعلی پسر پروین و خدارحم.......هیچوقت فراموش نمیکنم روزی رو که پروین توی خونمون اومد و با خوشحالی از علاقه ی محمدعلی پسرش به آفرین گفت......محمدعلی پسری بود که هر دختری آرزوی همسریشو داشت........با این ازدواج رابطه ی ما از قبل هم مستحکمتر شد و دیگه هیچ فرقی با یک خانواده ی خوشبخت نداشتیم.......هیچوقت خبری از خانواده ی خودم یا خانواده ی قباد نداشتم و فقط یک بار از زبون خدارحم فهمیده بودم که خدیجه خانم هم چند سال بعد از مرگ شوهرش مرد و پرونده ی زندگیش برای همیشه بسته شد.......سالار و مادرم هم هیچوقت پیداشون نشد و منهم هیچ علاقه ای نداشتم که سراغی ازشون بگیرم...........دوستان گلم اینم از پایان داستان بیگم......متاسفانه ماه بیگم در سال نود و چهار و در سن هفتاد و دو سالگی بر اثر بیماری از دنیا رفتن.......این داستان از زبان آفرین برای من بازگو شده و چون از خواننده های پیج بودن دوست داشتن داستان زندگی مادرشون رو برای ما بازگو کنن تا همه یادبگیریم هیچوقت امیدمون رو از دست ندیم و مطمئن باشیم که خدا همیشه حواسش به بنده های صبورش هست..
پایان داستان
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
همراهمون باشین به زودی با داستانی جدید 👌ممنون از صبوریتون و همراهیتون
#برشی_از_یک_زندگی
#ماه_بیگم
#قسمت_آخر
هادی خونه ی نقلی نزدیک خودمون اجاره کرده بود و میدونستم که حداقل ازم دور نیست.......چقدر من بخاطر به دنیا اومدن این دخترها تحقیر شده بودم.........طوبی بعد از ازدواج دیگه سرکار نرفت و توی خونه مشغول خانه داری شده بود انقد بهش وابسته بودم که اگر یک روز نمیدیدمش اونروز بدترین روز زندگیم بود..........
یک سال از ازدواج طوبی گذشته بود که یکی از همسایه های چند سالمون که خانواده ی خیلی خوبی بودن مهریجان رو برای پسرشون خاستگاری کردن و اونهم بعد از چندماه نامزدی سر خونه زندگی خودش رفت......خداروشکر خونه ی هردوتا نزدیکم بود هیچ ناراحتی بابت دوریشون نداشتم .......من بخاطر اینکه توی سن پایین ازدواج کرده بودم تفاوت آنچنانی با دخترها نداشتم و وقتی توی سی و پنج سالگی با به دنیا اومدن پسر طوبی مادربزرگ شدم پروین سر به سرم میذاشت و میگفت تو خودت بچه ای آخه نوه اتو کجای دلمون بذاریم........دخترها هرکدوم سرگرم زندگی خودش بود و منهم از خوشبختی اونا خوشبخت بودم.......توی یکی از روزهای بهاری بهترین اتفاق زندگی من رخ داد و اونهم چیزی نبود جز ازدواج افرین با محمدعلی پسر پروین و خدارحم.......هیچوقت فراموش نمیکنم روزی رو که پروین توی خونمون اومد و با خوشحالی از علاقه ی محمدعلی پسرش به آفرین گفت......محمدعلی پسری بود که هر دختری آرزوی همسریشو داشت........با این ازدواج رابطه ی ما از قبل هم مستحکمتر شد و دیگه هیچ فرقی با یک خانواده ی خوشبخت نداشتیم.......هیچوقت خبری از خانواده ی خودم یا خانواده ی قباد نداشتم و فقط یک بار از زبون خدارحم فهمیده بودم که خدیجه خانم هم چند سال بعد از مرگ شوهرش مرد و پرونده ی زندگیش برای همیشه بسته شد.......سالار و مادرم هم هیچوقت پیداشون نشد و منهم هیچ علاقه ای نداشتم که سراغی ازشون بگیرم...........دوستان گلم اینم از پایان داستان بیگم......متاسفانه ماه بیگم در سال نود و چهار و در سن هفتاد و دو سالگی بر اثر بیماری از دنیا رفتن.......این داستان از زبان آفرین برای من بازگو شده و چون از خواننده های پیج بودن دوست داشتن داستان زندگی مادرشون رو برای ما بازگو کنن تا همه یادبگیریم هیچوقت امیدمون رو از دست ندیم و مطمئن باشیم که خدا همیشه حواسش به بنده های صبورش هست..
پایان داستان
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
همراهمون باشین به زودی با داستانی جدید 👌ممنون از صبوریتون و همراهیتون
پارت بیست و سوم وقتی قرآن قلبم را حفظ کرد
چشامو که باز کردم دیدم دورم تاریکه و و بدنم میسوخت مثل اینکه همه خواب بودن و فقط امید بالا سرم نشسته بود و سرمو نوازش میکرد تعجب کردم این چش بود یک لحظه اینقدر بیرحم میشد که اصلا هیچی حالیش نبود یک لحظه هم اینقدر دلسوز میشد که اصلا نمیشد این دوتا رو از هم جدا کرد امید:یسرا بیین عزیزم بخدا دست خودم نیست وقتی اون مواد رو میکشم اصلا نفهمیدم چمه خون جلوی چشامو گرفته بود و کنترلمو ازدست دادم بیین چه بلایی سرت اوردم همه بدنت با خورده شیشه پاره شده و دستات خونریزی داره
یسرا:از عصبانیت اصلا سمتش نگاهم نکردم و ازش یه جورایی متنفر شده بودم کاش خدا نفسمو بگیره من دیگه واقعا خستم کاش حداقل خانوادم کنارم بودن یک لحظه هم باهاش زندگی نمیکردم اومدم شروع کردم اینارو بهش گفتم که یک سیلی محکم رو صورتم زد من پوستم حساس بود حس کردم صورتم نیم کیلو وزن گرفته و خون مردگی کنار لبم حس کردم و حس کردم از شدت پفی که صورتم داشت نتونستم چشمم رو درست باز کنم
امید:ببین دلسوزی واسه تو نیومده میام عین ادم باهات حرف بزنم میبینم اصلا ادم نیستی تورو باید بکشم تو حق زندگی نداری یه روزی باید بکشمت
یسرا :از ترسی که توی دلم انداخته بود دیگه سمش نگاه نکردم
امید:افرین دختر خوب الان شدی همون زنی که میخوام وقتی بهت فحش میدم حق نداری بالا رو نگاه کنی حالا فهمیدی اگر عین ادم رفتار کنی منم دیگه نمیزنمت مگه منو دوست نداری پس سعی کن عین زن های خوب رفتار کنی تا کمتر کتک بخوری
یسرا:وقتی امید از اتاق رفت بیرون اروم دیوارو گرفتمو رفتم سمت ایینه تا ببینم روی صورتم چه بلایی اورده یا الله از چهره ی خودم ترسیدم این چیه این منم چشمم پف کرده که توشو خون گرفته بود لب پاره صورتمم حتی با شیشه پاره شده بود یا الله چی دارم میبینم از خودم یک لحظه ترسیدم کل صورتم کبود شده بود دستامو دیدم دستام خونریزی داشتن نشستم و هق زدم و گریه کردم چراااا من مگه من چند سالمه من فقط ۱۵ سالمه مگه چیکار کردم که باید الان اینجوری زجر بکشم صدام دورگه شده بود از شدت غم و گریه خیلی درد داشتم دوست داشتم سرمو بزارم روی پاهای مامانم و تا جون دارم گریه کنم و بگم دخترت خیلی بدبخته بی کسه تنهاس زخم خوردس هیچ کسیو نداره رفتمو و قرآنو گذاشتم تو بغلم و هق زدم و اینقدر دست رو ایه هاش کشیدم و گریه کردم و به خدا شکایت کردم😭😭😭
ان شاءلله ادامه دارد ....الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
چشامو که باز کردم دیدم دورم تاریکه و و بدنم میسوخت مثل اینکه همه خواب بودن و فقط امید بالا سرم نشسته بود و سرمو نوازش میکرد تعجب کردم این چش بود یک لحظه اینقدر بیرحم میشد که اصلا هیچی حالیش نبود یک لحظه هم اینقدر دلسوز میشد که اصلا نمیشد این دوتا رو از هم جدا کرد امید:یسرا بیین عزیزم بخدا دست خودم نیست وقتی اون مواد رو میکشم اصلا نفهمیدم چمه خون جلوی چشامو گرفته بود و کنترلمو ازدست دادم بیین چه بلایی سرت اوردم همه بدنت با خورده شیشه پاره شده و دستات خونریزی داره
یسرا:از عصبانیت اصلا سمتش نگاهم نکردم و ازش یه جورایی متنفر شده بودم کاش خدا نفسمو بگیره من دیگه واقعا خستم کاش حداقل خانوادم کنارم بودن یک لحظه هم باهاش زندگی نمیکردم اومدم شروع کردم اینارو بهش گفتم که یک سیلی محکم رو صورتم زد من پوستم حساس بود حس کردم صورتم نیم کیلو وزن گرفته و خون مردگی کنار لبم حس کردم و حس کردم از شدت پفی که صورتم داشت نتونستم چشمم رو درست باز کنم
امید:ببین دلسوزی واسه تو نیومده میام عین ادم باهات حرف بزنم میبینم اصلا ادم نیستی تورو باید بکشم تو حق زندگی نداری یه روزی باید بکشمت
یسرا :از ترسی که توی دلم انداخته بود دیگه سمش نگاه نکردم
امید:افرین دختر خوب الان شدی همون زنی که میخوام وقتی بهت فحش میدم حق نداری بالا رو نگاه کنی حالا فهمیدی اگر عین ادم رفتار کنی منم دیگه نمیزنمت مگه منو دوست نداری پس سعی کن عین زن های خوب رفتار کنی تا کمتر کتک بخوری
یسرا:وقتی امید از اتاق رفت بیرون اروم دیوارو گرفتمو رفتم سمت ایینه تا ببینم روی صورتم چه بلایی اورده یا الله از چهره ی خودم ترسیدم این چیه این منم چشمم پف کرده که توشو خون گرفته بود لب پاره صورتمم حتی با شیشه پاره شده بود یا الله چی دارم میبینم از خودم یک لحظه ترسیدم کل صورتم کبود شده بود دستامو دیدم دستام خونریزی داشتن نشستم و هق زدم و گریه کردم چراااا من مگه من چند سالمه من فقط ۱۵ سالمه مگه چیکار کردم که باید الان اینجوری زجر بکشم صدام دورگه شده بود از شدت غم و گریه خیلی درد داشتم دوست داشتم سرمو بزارم روی پاهای مامانم و تا جون دارم گریه کنم و بگم دخترت خیلی بدبخته بی کسه تنهاس زخم خوردس هیچ کسیو نداره رفتمو و قرآنو گذاشتم تو بغلم و هق زدم و اینقدر دست رو ایه هاش کشیدم و گریه کردم و به خدا شکایت کردم😭😭😭
ان شاءلله ادامه دارد ....الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
پارت بیست و چهارم وقتی قرآن قلبم راحفظ کرد
اون شب تا صبح گریه کردم حتی کسی نبود درکم کنه حتی کسی نبود بفهمه اون شب چی به من گذشت چقدر حس بدی داشتم تو اینسن کم..از همه چی خسته بودم حتی کسی نبود یه پماد بزنه به زخم هام
بعد اون اتفاق دوروز گذشت منم اعتصاب غذا کردم دیگه لب نمیزدم به غذا خودمو حبس کردم تو اتاقم و فقط وضو میگرفتم و نماز میخوندم و قرآن میخوندم امید هم اصلا پیشم نمیومد و همون جا با خانوادش مینشستن و صدای خنده هاشون تا اتاق من میومد یاد چیزی افتادم وقتی با مامانم دعوام میکردم و منم سعی میکردم غذا نخورم وقهر میکردم تا غذا نمیخوردم مادرم سفره رو پهن نمیکرد تا از دلم در نمیاورد خودش لب به غذا نمیزد ولی الان چی هیشکی حتی واسش اهمیت نداره ایا من زندم یا مرده تو این دوروز همش نماز میخوندم و و دیگه سعی کردم روزه بگیرم تا خدا مشکلاتمو حل کنه منم دیگه کاریشون نداشتم فقط عین یک برده میرفتم بیرون همه کاراشونو میکردم بعدش میومدم تو اتاقم
ساعت ۹ صبح بود که نماز چاشت میخوندم و ذکر یونسیه میخوندم تا الله دری رو بروم باز کنه که برادر شوهرم خلیل کوچیک تر از اسد بود اما بزرگ تر از من بود با یه لگد تو کمرم زد و با بی رحمی عربده کشید:
چرا نماززز میخونی داری مارو نفرین میکنی دختره نحس شوم تو نحسی نحس تورو باید داداشم امید بکشتت به اون خدات بگو ببینم چطوری میخواد مارو نابود بکنه ببینم صداتم میشنوه
یسرا:ببین خدای من روزی جواب تک تکون رو میده من شاید بیکس باشم کسیو نداشته باشم ولی من خدایی رو دارم که از تمامی مشکلات من بزرگ تره ببین من نفرینتون نمیکنم ولی چرا از خدا کمک میخوام خدایی که دستش از دست همه ظالمان بلندتره و یه روزیم منو نجات میده
ان شاالله ادامه دارد...الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
اون شب تا صبح گریه کردم حتی کسی نبود درکم کنه حتی کسی نبود بفهمه اون شب چی به من گذشت چقدر حس بدی داشتم تو اینسن کم..از همه چی خسته بودم حتی کسی نبود یه پماد بزنه به زخم هام
بعد اون اتفاق دوروز گذشت منم اعتصاب غذا کردم دیگه لب نمیزدم به غذا خودمو حبس کردم تو اتاقم و فقط وضو میگرفتم و نماز میخوندم و قرآن میخوندم امید هم اصلا پیشم نمیومد و همون جا با خانوادش مینشستن و صدای خنده هاشون تا اتاق من میومد یاد چیزی افتادم وقتی با مامانم دعوام میکردم و منم سعی میکردم غذا نخورم وقهر میکردم تا غذا نمیخوردم مادرم سفره رو پهن نمیکرد تا از دلم در نمیاورد خودش لب به غذا نمیزد ولی الان چی هیشکی حتی واسش اهمیت نداره ایا من زندم یا مرده تو این دوروز همش نماز میخوندم و و دیگه سعی کردم روزه بگیرم تا خدا مشکلاتمو حل کنه منم دیگه کاریشون نداشتم فقط عین یک برده میرفتم بیرون همه کاراشونو میکردم بعدش میومدم تو اتاقم
ساعت ۹ صبح بود که نماز چاشت میخوندم و ذکر یونسیه میخوندم تا الله دری رو بروم باز کنه که برادر شوهرم خلیل کوچیک تر از اسد بود اما بزرگ تر از من بود با یه لگد تو کمرم زد و با بی رحمی عربده کشید:
چرا نماززز میخونی داری مارو نفرین میکنی دختره نحس شوم تو نحسی نحس تورو باید داداشم امید بکشتت به اون خدات بگو ببینم چطوری میخواد مارو نابود بکنه ببینم صداتم میشنوه
یسرا:ببین خدای من روزی جواب تک تکون رو میده من شاید بیکس باشم کسیو نداشته باشم ولی من خدایی رو دارم که از تمامی مشکلات من بزرگ تره ببین من نفرینتون نمیکنم ولی چرا از خدا کمک میخوام خدایی که دستش از دست همه ظالمان بلندتره و یه روزیم منو نجات میده
ان شاالله ادامه دارد...الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
خدمت شما عزیزان امید مورد پسند تون باشد ❤️🌹✨
#حکایت_خواندنی
کمال الملک نقاش چیره دست
ایرانی (دوران قاجار) برای آشنایی
با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی
به اروپا سفر کرد
زمانی که در پاریس بود
فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن
شکمش هم پولی نداشت
یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد
در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول
غذا را روی میز میگذاشتند و میرفتند،
معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که
این مبلغ اضافی بعنوان انعام به گارسون میرسید
اما کمال الملک پولی در بساط نداشت
بنابراین پس از صرف غذا از فرصت استفاده کرد
از داخل خورجینی که وسایل نقاشی اش در آن بود
مدادی برداشت و پس از تمیز کردن
کف بشقاب عکس یک اسکناس را روی آن
کشید
بشقاب را روی میز گذاشت
و از رستوران بیرون آمد
گارسون که اسکناس را داخل
بشقاب دید دست برد که آن را
بردارد
ولی متوجه شد که پولی در کار
نیست و تنها یک نقاشی ست
بلافاصله با عصبانیت دنبال
کمال الملک دوید یقه او را گرفت
و شروع به داد و فریاد کرد
صاحب رستوران جلو آمد و جریان
را پرسید
گارسون بشقاب را به او نشان داد
و گفت این مرد یک دزد و شیادست
بجای پول عکس اش را داخل بشقاب کشیده
صاحب رستوران که مردی هنر شناس بود
دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد
بعد به گارسون گفت رهایش کن
برود این بشقاب خیلی بیشتر از
یک پرس غذا ارزش دارد
امروز این بشقاب در موزه ی لوور پاریس بعنوان بخشی از تاریخ هنری این شهر نگهداری میشود.
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
بزرگان زاده نمیشوند٬ ساخته میشوند ...
#حکایت_خواندنی
کمال الملک نقاش چیره دست
ایرانی (دوران قاجار) برای آشنایی
با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی
به اروپا سفر کرد
زمانی که در پاریس بود
فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن
شکمش هم پولی نداشت
یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد
در آنجا رسم بود که افراد متشخص پس از صرف غذا پول
غذا را روی میز میگذاشتند و میرفتند،
معمولا هم مبلغی بیشتر، چرا که
این مبلغ اضافی بعنوان انعام به گارسون میرسید
اما کمال الملک پولی در بساط نداشت
بنابراین پس از صرف غذا از فرصت استفاده کرد
از داخل خورجینی که وسایل نقاشی اش در آن بود
مدادی برداشت و پس از تمیز کردن
کف بشقاب عکس یک اسکناس را روی آن
کشید
بشقاب را روی میز گذاشت
و از رستوران بیرون آمد
گارسون که اسکناس را داخل
بشقاب دید دست برد که آن را
بردارد
ولی متوجه شد که پولی در کار
نیست و تنها یک نقاشی ست
بلافاصله با عصبانیت دنبال
کمال الملک دوید یقه او را گرفت
و شروع به داد و فریاد کرد
صاحب رستوران جلو آمد و جریان
را پرسید
گارسون بشقاب را به او نشان داد
و گفت این مرد یک دزد و شیادست
بجای پول عکس اش را داخل بشقاب کشیده
صاحب رستوران که مردی هنر شناس بود
دست در جیب برد و مبلغی پول به کمال الملک داد
بعد به گارسون گفت رهایش کن
برود این بشقاب خیلی بیشتر از
یک پرس غذا ارزش دارد
امروز این بشقاب در موزه ی لوور پاریس بعنوان بخشی از تاریخ هنری این شهر نگهداری میشود.
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
بزرگان زاده نمیشوند٬ ساخته میشوند ...
#خوردن_پیاز#نماز_مسجد
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾
علماء کرام در مورد این مسئله در شریعت، بر اساس فقه حنفی چه میفرمایند:
السلام علیکم آیا خوردن پیاز خام اشکال دارد برای نماز خواندن اگر بو بدهد دهانمان
💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمهالله و برکاته
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و العاقبة للمتقين والصلاة و السلام علي محمد و علي آله و اصحابه اجمعين:
رفتن به مسجد بعد از خوردن پیاز بدبو مکروه تحریمی است. زیرا باعث ناراحتی نمازگزاران و فرشتگان می شود و هر چند نماز در این حالت خوانده شود صحیح است ولی مکروه میگردد ، و همچنین نماز خواندن در خانه به تنهایی نیز مکروه است زیرا وقتی در مقابل خالق قرار میگریم ادب را باید رعایت کنیم ، و در مورد هر چیز بدبو مانند: سیگار و غیره نیز همین حکم جاری است.
📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•📖✾
قال رسول اللّٰہ صلی اللّٰہ علیہ وسلم: من أکل من ہٰذہ الشجرۃ المنتنۃ فلا یقربن مسجدنا؛ فإن الملائکۃ تتأذی مما تتأذی منہ الإنس۔ (مشکاۃالمصابیح ۶۸)
ویکرہ … أکل نحو ثوم، ویمنع منہ، وتحتہ في الشامیۃ: أي کبصل ونحوہ مما لہ رائحۃ کریہۃ۔ (شامي ۲؍۴۳۵ زکریا)
عن جابر بن عبد اللّٰہ رضي اللّٰہ عنہ قال: إن رسول اللّٰہ صلی اللّٰہ علیہ وسلم قال: من أکل ثومًا أو بصلاً فلیعتزلنا أو لیعتزل مسجدنا ولیقعد في بیتہٖ، وإنہ أتِي ببدر فیہ خضراتٌ من البقول، فوجد لہا ریحًا، فسأل، فأُخبِرَ بما فیہا من البُقول، فقال: قرِّقوہا - إلی بعض أصحابہ کان معہ - فلما رآہ کرہ أکلَہا۔ قال: کُل فإني أُناجي من لا تُناجي۔ (صحیح البخاري رقم: ۸۵۵، سنن الترمذي رقم: ۱۸۰۶)
عن معاویۃ بن قرۃ عن أبیہ رضي اللّٰہ عنہ أن رسول اللّٰہ صلی اللّٰہ علیہ وسلم نہی عن ہاتین الشجرتین، وقال: ’’من أکلہما فلا یقربنَّ مسجدنا‘‘، وقال: ’’إن کنتم لا بدَّ آکلیہما فأمِیتُوہما طبخًا‘‘، وقال: یعني البصل والثُّوم۔
عن علي رضي اللّٰہ عنہ قال: نُہي عن أکل الثوم إلا مطبوخًا۔
الترمذي، أبواب الأطعمۃ / باب ما جاء في الرخصۃ في أکل الثوم مطبوخًا ۲؍۳ رقم: ۱۸۰۸-۱۸۰۹)
عن أبي زیاد خیار بن سلمۃ أنہ سأل عائشۃ رضي اللّٰہ عنہا عن البصل، فقالت: إن آخرَ طعامٍ أکلہ رسول اللّٰہ صلی اللّٰہ علیہ وسلم طعامٌ فیہ بصلٌ۔ (سنن أبي داؤد، کتاب الأطعمۃ / باب في أکل الثوم ۲؍۵۳۶ رقم: ۳۸۲۲-۳۸۲۷-۲۸۲۸-۳۸۲۹ دار الفکر بیروت)
والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
✍کاتب: برهان الدین حنفی « عفا الله عنه»
24 /ذی القعده/۱۴۴۶ ه.ق الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📲 ✾•┈┈••✦❀ سوال ❀✦••┈┈•✾
علماء کرام در مورد این مسئله در شریعت، بر اساس فقه حنفی چه میفرمایند:
السلام علیکم آیا خوردن پیاز خام اشکال دارد برای نماز خواندن اگر بو بدهد دهانمان
💻 ✾•┈┈••✦❀ پاسخ ❀✦••┈┈•✾
الجواب حامداً و مصلیاً
السلام علیکم و رحمهالله و برکاته
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و العاقبة للمتقين والصلاة و السلام علي محمد و علي آله و اصحابه اجمعين:
رفتن به مسجد بعد از خوردن پیاز بدبو مکروه تحریمی است. زیرا باعث ناراحتی نمازگزاران و فرشتگان می شود و هر چند نماز در این حالت خوانده شود صحیح است ولی مکروه میگردد ، و همچنین نماز خواندن در خانه به تنهایی نیز مکروه است زیرا وقتی در مقابل خالق قرار میگریم ادب را باید رعایت کنیم ، و در مورد هر چیز بدبو مانند: سیگار و غیره نیز همین حکم جاری است.
📖✾•┈┈••✦❀ منابع ❀✦••┈┈•📖✾
قال رسول اللّٰہ صلی اللّٰہ علیہ وسلم: من أکل من ہٰذہ الشجرۃ المنتنۃ فلا یقربن مسجدنا؛ فإن الملائکۃ تتأذی مما تتأذی منہ الإنس۔ (مشکاۃالمصابیح ۶۸)
ویکرہ … أکل نحو ثوم، ویمنع منہ، وتحتہ في الشامیۃ: أي کبصل ونحوہ مما لہ رائحۃ کریہۃ۔ (شامي ۲؍۴۳۵ زکریا)
عن جابر بن عبد اللّٰہ رضي اللّٰہ عنہ قال: إن رسول اللّٰہ صلی اللّٰہ علیہ وسلم قال: من أکل ثومًا أو بصلاً فلیعتزلنا أو لیعتزل مسجدنا ولیقعد في بیتہٖ، وإنہ أتِي ببدر فیہ خضراتٌ من البقول، فوجد لہا ریحًا، فسأل، فأُخبِرَ بما فیہا من البُقول، فقال: قرِّقوہا - إلی بعض أصحابہ کان معہ - فلما رآہ کرہ أکلَہا۔ قال: کُل فإني أُناجي من لا تُناجي۔ (صحیح البخاري رقم: ۸۵۵، سنن الترمذي رقم: ۱۸۰۶)
عن معاویۃ بن قرۃ عن أبیہ رضي اللّٰہ عنہ أن رسول اللّٰہ صلی اللّٰہ علیہ وسلم نہی عن ہاتین الشجرتین، وقال: ’’من أکلہما فلا یقربنَّ مسجدنا‘‘، وقال: ’’إن کنتم لا بدَّ آکلیہما فأمِیتُوہما طبخًا‘‘، وقال: یعني البصل والثُّوم۔
عن علي رضي اللّٰہ عنہ قال: نُہي عن أکل الثوم إلا مطبوخًا۔
الترمذي، أبواب الأطعمۃ / باب ما جاء في الرخصۃ في أکل الثوم مطبوخًا ۲؍۳ رقم: ۱۸۰۸-۱۸۰۹)
عن أبي زیاد خیار بن سلمۃ أنہ سأل عائشۃ رضي اللّٰہ عنہا عن البصل، فقالت: إن آخرَ طعامٍ أکلہ رسول اللّٰہ صلی اللّٰہ علیہ وسلم طعامٌ فیہ بصلٌ۔ (سنن أبي داؤد، کتاب الأطعمۃ / باب في أکل الثوم ۲؍۵۳۶ رقم: ۳۸۲۲-۳۸۲۷-۲۸۲۸-۳۸۲۹ دار الفکر بیروت)
والله تعالی أعلم بالحق و الصواب
✍کاتب: برهان الدین حنفی « عفا الله عنه»
24 /ذی القعده/۱۴۴۶ ه.ق الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
☆💕ᬼ꙰҈꙰҈ᬼ꙰҈꙰҈☆✨💕ᬼ꙰҈꙰҈ ✨ᬼ꙰҈꙰҈☆💕ᬼ꙰҈꙰҈☆
📚#دآســټـآݩک
🍃 یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقهها جایزه بهترین غله را به دست میآورد و به عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود.
🍃رقبا و همکارانش، علاقهمند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته عجیب و جالبی روبرو شدند. این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش میداد و آنان را از این نظر تأمین میکرد. بنابراین، همسایگان او میبایست برنده مسابقهها میشدند نه خود او.
کنجکاویشان بیشتر شد و کوشش علاقهمندان به کشف این موضوع که با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید.
🍃سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.
کشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همکارانش گفت:
چون جریان باد، ذرات بارورکننده غلات را از یک مزرعه به مزرعه دیگر میبرد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان میدادم تا باد، ذرات بارورکننده نامرغوب را از مزرعههای آنان به زمین من نیاورد و کیفیت محصولهای مرا خراب نکند!
❣هرچه كنى به خود كنى
❣گر همه نيك و بد كنى
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
📚#دآســټـآݩک
🍃 یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقهها جایزه بهترین غله را به دست میآورد و به عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود.
🍃رقبا و همکارانش، علاقهمند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته عجیب و جالبی روبرو شدند. این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش میداد و آنان را از این نظر تأمین میکرد. بنابراین، همسایگان او میبایست برنده مسابقهها میشدند نه خود او.
کنجکاویشان بیشتر شد و کوشش علاقهمندان به کشف این موضوع که با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید.
🍃سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.
کشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همکارانش گفت:
چون جریان باد، ذرات بارورکننده غلات را از یک مزرعه به مزرعه دیگر میبرد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان میدادم تا باد، ذرات بارورکننده نامرغوب را از مزرعههای آنان به زمین من نیاورد و کیفیت محصولهای مرا خراب نکند!
❣هرچه كنى به خود كنى
❣گر همه نيك و بد كنى
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
🌺🌿🍃🌺🌿🍃🌺🌿🍃
#تلنگر
ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﻪ ظرف ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ را ﺭﻭﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ آﻧﻬﺎ
ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﯾﺨﺖ؛
ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺍﻭﻝ ﯾﮏ ﻫﻮﯾﺞ
ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺩﻭﻡ ﯾﮏ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﻭ
ﺩﺭ ﺳﻮﻣﯽ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﯾﺨﺖ
ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺳﻪ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺩ.
ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ
ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ :
ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭ ﺧﺮﻭﺵ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺎ ﻭﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ؛
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؛
ﺑﻌﻀﯽ ها ﻣﺜﻞ ﻫﻮﯾﺠﻨﺪ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻧﺪﺳﺨﺖ ﻭﻣﺤﮑﻤﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭﺧﺮﻭﺵﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺷﻞ میشوند ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ میبازند.
ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ هستند ،
ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻝ ﻋﺎﺩﯼ ﻭ ﺭﻭﺗﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺳﺨﺖ ﻭﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ.
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﯾﮕﺮ، ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻗﻬﻮﻩ،
که ﺩﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺯﻧﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﯿﻂ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﺩﺍﺩﻩ، آن را ﻣﻌﻄﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻃﻌﻢ میدﻫﻨﺪ،
اینها ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﺯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﺶ ﺣﯿﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻨﺪ .
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#تلنگر
ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﻪ ظرف ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ را ﺭﻭﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ آﻧﻬﺎ
ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﯾﺨﺖ؛
ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺍﻭﻝ ﯾﮏ ﻫﻮﯾﺞ
ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺩﻭﻡ ﯾﮏ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ ﻭ
ﺩﺭ ﺳﻮﻣﯽ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﯾﺨﺖ
ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺳﻪ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺩ.
ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ
ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ :
ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭ ﺧﺮﻭﺵ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺎ ﻭﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ؛
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؛
ﺑﻌﻀﯽ ها ﻣﺜﻞ ﻫﻮﯾﺠﻨﺪ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻧﺪﺳﺨﺖ ﻭﻣﺤﮑﻤﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭﺧﺮﻭﺵﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺷﻞ میشوند ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ میبازند.
ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ هستند ،
ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻝ ﻋﺎﺩﯼ ﻭ ﺭﻭﺗﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺳﺨﺖ ﻭﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ.
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﯾﮕﺮ، ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻗﻬﻮﻩ،
که ﺩﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﺯﻧﺪ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﯿﻂ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﺩﺍﺩﻩ، آن را ﻣﻌﻄﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻃﻌﻢ میدﻫﻨﺪ،
اینها ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﺯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﺶ ﺣﯿﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﻨﺪ .
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
❇️ مرگ انسان مؤمن و گناهکار از نگاه پیامبر اکرم (ص)
❤️ روزی پیامبر خدا ص از کنار جنازهای عبور کردند و فرمودند:
«یا خودش آسوده شد ، یا دیگران از او آسوده شدند!»
اصحاب پرسیدند: ای رسول خدا ، منظور این سخن چیست؟
حضرت فرمودند:
🔷 بندهی مؤمن ، زمانیکه مرگش فرا میرسد، از رنجها و سختیهای دنیا آسوده میشود و به سوی رحمت الهی میرود.
🔶 اما بندهی بدکار و فاسق ، وقتی بمیرد ، بندگان، شهرها ، درختان و جانوران از شرّ او آسوده میشوند.
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شویدالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
❤️ روزی پیامبر خدا ص از کنار جنازهای عبور کردند و فرمودند:
«یا خودش آسوده شد ، یا دیگران از او آسوده شدند!»
اصحاب پرسیدند: ای رسول خدا ، منظور این سخن چیست؟
حضرت فرمودند:
🔷 بندهی مؤمن ، زمانیکه مرگش فرا میرسد، از رنجها و سختیهای دنیا آسوده میشود و به سوی رحمت الهی میرود.
🔶 اما بندهی بدکار و فاسق ، وقتی بمیرد ، بندگان، شهرها ، درختان و جانوران از شرّ او آسوده میشوند.
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شویدالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
«به الله قسم که برای شما جایز نیست که به ناحق سگ یا خوکی را هم مورد آزار قرار دهید، پس چگونه میتوانید مسلمانی را آزار دهید؟!»
• فضیل بن عیاض رحمه الله الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
• فضیل بن عیاض رحمه الله الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
فضايل زيادى كه روزانه از دست ميدهيم
سعد ابن ابى وقاص رضى الله عنه از نبى صلى الله عليه وسلم روايت ميكند
نزد نبى صلى الله عليه وسلم بوديم كه فرمود:
آيا كسى از شما توانايى ندارد كه هر روزى هزار حسنه و ثواب كسب كند؟
يكى از حاضرين پرسيد؟چگونه هر روز هزار حسنه كسب كنيم؟!!
فرمود:روزى صدبار سبحان الله بگوييد يا اينكه هزار ثواب برايش نوشته خواهد شد يا هزار گناه از وى پاک خواهد شدالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
سعد ابن ابى وقاص رضى الله عنه از نبى صلى الله عليه وسلم روايت ميكند
نزد نبى صلى الله عليه وسلم بوديم كه فرمود:
آيا كسى از شما توانايى ندارد كه هر روزى هزار حسنه و ثواب كسب كند؟
يكى از حاضرين پرسيد؟چگونه هر روز هزار حسنه كسب كنيم؟!!
فرمود:روزى صدبار سبحان الله بگوييد يا اينكه هزار ثواب برايش نوشته خواهد شد يا هزار گناه از وى پاک خواهد شدالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
❇️ مرگ انسان مؤمن و گناهکار از نگاه پیامبر اکرم (ص)
❤️ روزی پیامبر خدا ص از کنار جنازهای عبور کردند و فرمودند:
«یا خودش آسوده شد ، یا دیگران از او آسوده شدند!»
اصحاب پرسیدند: ای رسول خدا ، منظور این سخن چیست؟
حضرت فرمودند:
🔷 بندهی مؤمن ، زمانیکه مرگش فرا میرسد، از رنجها و سختیهای دنیا آسوده میشود و به سوی رحمت الهی میرود.
🔶 اما بندهی بدکار و فاسق ، وقتی بمیرد ، بندگان، شهرها ، درختان و جانوران از شرّ او آسوده میشوند.
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شویدالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
❤️ روزی پیامبر خدا ص از کنار جنازهای عبور کردند و فرمودند:
«یا خودش آسوده شد ، یا دیگران از او آسوده شدند!»
اصحاب پرسیدند: ای رسول خدا ، منظور این سخن چیست؟
حضرت فرمودند:
🔷 بندهی مؤمن ، زمانیکه مرگش فرا میرسد، از رنجها و سختیهای دنیا آسوده میشود و به سوی رحمت الهی میرود.
🔶 اما بندهی بدکار و فاسق ، وقتی بمیرد ، بندگان، شهرها ، درختان و جانوران از شرّ او آسوده میشوند.
با انتشار مطالب کانال ، در ثواب آن شریک شویدالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
طرح اهدای گوشت قربانی رسول الله به خانوادههای بیبضاعت و بیسرپرست «عید قربان ۱۴۰۴»
فراخوان مؤسسهٔ خیریهٔ صادقین زاهدان
برای مشارکت در طرح قربانی برای رسول الله
الله متعال میفرمایدلَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ ۖ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ ۖ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ ۚ كَذَٰلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ حج: ۳۶.در آن قربانی، برای شما خیر و صلاح است پس هنگام ذبحِ آنها تا برپا ایستادهاند نام خدا را یاد کنید و چون پهلویشان به زمین افتدو کامل نحر شوند از گوشت آنها تناول نموده و به نیازمند و سائل هم بدهیدما اینگونه این بهائم را مطیع شما ساختیم تا شکرنعمتها را بهجای آوریدموسسه خیریه صادقین زاهدان همچون سالهای گذشته مدتی قبل از عید قربان فراخوان عمومی برای انجام این سنت حسنه منتشر میکندبنابراین شما مردم عزیز و خیرین محترم میتوانید با مشارکت پررنگ خود در این امر خداپسندانه و سنت حسنه سهیم شوید و از برکات دنیوی و اجر اخروی آن بهرهمند گردید شماره کارت موسسه خیریه صادقین زاهدان ۶۲۷۳۸۱۱۱۴۹۳۹۸۵۸۵بانک انصارراضیه ریگی
فراخوان مؤسسهٔ خیریهٔ صادقین زاهدان
برای مشارکت در طرح قربانی برای رسول الله
الله متعال میفرمایدلَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ ۖ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ ۖ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ ۚ كَذَٰلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ حج: ۳۶.در آن قربانی، برای شما خیر و صلاح است پس هنگام ذبحِ آنها تا برپا ایستادهاند نام خدا را یاد کنید و چون پهلویشان به زمین افتدو کامل نحر شوند از گوشت آنها تناول نموده و به نیازمند و سائل هم بدهیدما اینگونه این بهائم را مطیع شما ساختیم تا شکرنعمتها را بهجای آوریدموسسه خیریه صادقین زاهدان همچون سالهای گذشته مدتی قبل از عید قربان فراخوان عمومی برای انجام این سنت حسنه منتشر میکندبنابراین شما مردم عزیز و خیرین محترم میتوانید با مشارکت پررنگ خود در این امر خداپسندانه و سنت حسنه سهیم شوید و از برکات دنیوی و اجر اخروی آن بهرهمند گردید شماره کارت موسسه خیریه صادقین زاهدان ۶۲۷۳۸۱۱۱۴۹۳۹۸۵۸۵بانک انصارراضیه ریگی
عزیزان متاسفانه برای قربانی رسول الله کمک شایسته جمع آوری نشده خودتون درجریان هستید ک چقد قربانی هاگرون هستن خیلی نگران هستیم ک امسال نکنه نتونیم قربانی بگیریم این خانواده ها چشم انتظار هستن ما حتی ب اندازه یک گوسفند بتونیم جمع آوری کنیم بازم راضی هستیم عزیزان من شما ها دوست نداریددر قربانی رسول الله سهم داشته باشید رسول الله شافی ماست رسول الله بخاطر ما زحمت ها و سختی های زیادی کشیده رنج ها و محنت های زیادی متحمل شده بهترین یارانش شهید شدن تا دین اسلام ب دست ما رسید حالا ما چطور امتی هستیم ک حتی برای قربانی اون از پنجاه هزار و صد هزار دریغ میکنیم فک نمیکردم کسی ک بگیم برای قربانی رسول الله داریم کمک جمع آوری میکنیم بخواد کمکی نکنه چطور ظاهرا ادعامحبت با رسول الله داریم در باطن و عمل حرفها مون شعاری بیش نیستن واقعا من متاسفم واسه خودم و مسلمانان امروزی ما ب کجا رسیدیم 😔حالا میخوام هرکس ک با رسول الله محبت داره محبت شو با رسول الله با کمک کردن در قربانی رسول الله ب رسول الله ثابت کنه ب والله قسم این قربانی برای الله و ب نیابت رسول الله کشته میشه و گوشت های قربانی بین همین چهارده خانواده بی سرپرست و نیاز مند تقسیم میشه خواهشمند هستیم همه هرکس انداره توانش خودش رو در قربانی رسول شریک کند و فراخوان گرو ه رو ب گروه های دیگه و دوستان و آشنایان خودش ارسال کنند خداوند متعال پیشاپیش از همه کسانی ک در این ثواب بزرگ شرکت کردن و شرکت میکند جزای خیر بده و در دنیا و آخرت دستگیر شان کند رب العالمین رضایت خودش و رضایت و شفاعت و همراهی و همسایگی رسول الله صلی الله علیه وسلم رو نصيب سان بگرداند اللهم آمین یارب العالمین 🌹🌹۶۲۷۳۸۱۱۱۴۹۳۹۸۵۸۵بانک انصارراضیه ریگی
┅✶❁❁𖤐⃟🖊✶┄📖┄┅✶❁❁𖤐⃟🖋
#حکایت
📝 در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد میشد.دوستان ملا گفتند:
ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی ,ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی..
🍁🔗
ملا قبول کرد,شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت:
من برنده... شدم و باید به من سور دهید.گفتند:
ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت:
نه ,فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.دوستان گفتند:
همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کردو گفت:
فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.دوستان یکی یکی آمدند,اما نشانی از ناهار نبود گفتند ملا ,انگار نهاری در کار نیست.ملا گفت:
چرا ولی هنوز آماده نشده,دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.ملا گفت:آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشبزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید.دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند:
ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند .ملا گقت:
چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.
💢 نکته:با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید
.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
#حکایت
📝 در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد میشد.دوستان ملا گفتند:
ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی ,ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی..
🍁🔗
ملا قبول کرد,شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت:
من برنده... شدم و باید به من سور دهید.گفتند:
ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت:
نه ,فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.دوستان گفتند:
همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کردو گفت:
فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.دوستان یکی یکی آمدند,اما نشانی از ناهار نبود گفتند ملا ,انگار نهاری در کار نیست.ملا گفت:
چرا ولی هنوز آماده نشده,دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.ملا گفت:آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشبزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید.دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند:
ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند .ملا گقت:
چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.
💢 نکته:با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید
.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9