به چه دلیل تأکید بر زبان مادری
رهاییبخش است | #ایواز_طاها
(براساس دو یادداشت پیشین)
به این موضوع میتوان از دریچهی تنگ ناسیونالیستی نزدیک شد، اما من در پرتو ماهیتِ رهاییبخشِ امرِ سیاسی به آن مینگرم و با کلمات سخن میگویم. به گفتهی ژلینک، کسی که دیگر سخن نمیگوید ممکن است بیدرنگ مرتکب قتل شود.
ظاهرن در کشوری که زبان رسمیاش فارسی است نوشتن به این زبان باید طبیعیترین کنش باشد. در این مملکت نزدیک به یک قرن یک دولت-ملتِ پیشایندی ذیل هژمونی یک زبان صورتبندی میشود. یک زبان رسمی برای ممالک محروسهی کثیراللسان. اما چه میشود اگر ملتفت شویم که این دولت-ملت در نقطهی تلاقی آرزوهای ملیِ بخشی از مردم با منویات دو-سه قدرت فرامنطقهای پدید آمد؟ در سایهی چنین التفاتی فارسینویسی برای بخش دیگری از مردمان ایران پروبلماتیک میشود. البته اگر دیگر زبانها از امکان پشتیبانی دولت برخوردار بودند و ثروت ملی تنها به پای گسترش یک زبان ریخته نمیشد، شاید ماهیت این دشواره تغییر میکرد. و دیگر نیازی نبود که به واسطهی انکارِ حقوقِ ابتداییِ مللِ ساکن در کشور، کلیتِ حاضر را سرپا نگه دارند.
هر وضعیتی "حقیقت مسلم" نیست، واقعیت داده شده است. برساختهای اجتماعی است که از طریق فرایندهای سلطه، طبیعیسازی شده است. به عبارت دیگر «طبقهی مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهی خاص نگرش خویش به جهان و انسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همهگیر میکند که به صورت "عقل سلیم" در میآید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پارهای از "نظم طبیعی" جهان میپذیرند.» امر سیاسی در چالش با وضعیت هنجارین تحقق مییابد. و گرنه سوژه با الگوهای سلطه نمیتواند علیه سلطه سخنِ رادیکال بگوید. بدون مواجههی رادیکال با وضعیت، ظهور شهروند ممکن نیست.
یکی از راههای مواجهه این است: بخشی از جامعه که داغ غیریت بر جبینش میزنند، تا میتواند به زبان خود بنویسد. زیرا تولیدِ فکر و ادب صرفن به زبان مسلط نوعی اجتناب از سوژگی است، گو اینکه معترضانه نوشته شده باشد. نوعی تندردادن به وضعیتی که در ساختارهای ایدئولوژیک پنهان شده است. نوشتن در متن چنین گفتارِ هنجارینی مثل شرکت در یک انتخابات نمایشی است. در هردو حال نتیجهی کار، بازتولید وضعیت ناعادلانهی موجود است. فارغ از اینکه مضمون نوشتهها چه باشد، نفس چنین نوشتنی مبتنی بر تحکیم سلطه است. حال آنکه "حقیقت" از دلِ برهمزدنِ چهارچوبهایِ هژمونیک سرریز میشود. تنها از رهاوردِ درآویختن با متن است که پروژهی سیاسی میتواند معنا یابد. شرط نخستین تحقق آن نیز کنارزدن نقاب ساختار موجود و چسبیدن به حفرهی دهانبازکرده در دل آن است. به علاوه، یکی از ارکانی که نظم نمادین (تاریخ، جامعه و فرهنگ) را برسرپا نگه میدارد، زبان است. در یک نظم گفتمانیْ سوژه بیش از هرچیز در اندرون زبان منقاد میشود. رهایی سوژه منوط است به درهم شکستن تختبند همین انقیاد.
مرکز به مدد نوعی رومانتیسم سیاسی میکوشد روایت قومیاش را به عنوان سرشت آرزوهای جمعی جا بزند. خود را کلیتی رحمانی آنهم بیهیچ تعین قومی بنامد، و دیگری را قومیتی با پتانسیل شیطانی. تا آن ”دیگری“ در صورت امتناع از ادغام در این کلیت، خود را در خارج قانون حس کند. مرکز بر همین اساس با هدایت، تهدید و تطمیع نهاد قدرتْ روایتِ بزرگ خودش را بر حاشیه تحمیل میکند؛ با تداومبخشی ساختگی به تاریخاش، با دودمانهای جعلی حاکمش که اغلب از حاشیه سرقت کرده، با لطیفههای تحقیرآمیزش، با فرهنگ به اصطلاح عمومیاش که نظام معناسازی را برعهده دارد. با اینهمه، نمیتوان تهران را در شهری چون تبریز که خاطرهی ازلیاش، آرزوها، امیال، منظومهی فکری و تجربههای سیاسیاش متفاوت است، با همان ویژگیها بازتولید کرد بیآنکه پسماندهای بجا گذاشت. وقتی ایدئولوژیای که روایت مرکز را مشروعیت میبخشد شکاف و رخنه برمیدارد، اصرار بر تداومِ ذوبِ حاشیه در مرکز، به صورت معکوس غیریتی به حاشیه اعطا میکند. وقتی مرکز حاشیه را واپس میزند تا بر شکاف خود فائق آید، ناخواسته و ناگزیر سپهری برای قوامِ هویتِ #دیگری میگشاید.
پسماندهی پیشگفته حاصل ناخواستهی غیریتسازی از حاشیهای است که میبایست در مرکز ادغام شود، اما نمیشود. یعنی نتیجهی تلاش برای ادغام حاشیه در متنْ آن را نابود نمیکند، به هویتیابی معکوس میانجامد در سیمای یک گفتمان رقیب، نه قومیتی در حاشیه. در این وضعیت چارهی کار تداوم وضعیت با توسل به زور نیست، اتخاذِ رهیافتِ دموکراتیک است. رهیافتِ دموکراتیک مبتنی است بر دستبهدست شدنِ نظمِ هژمونیک توسط گفتمانهای رقیب، نه تلاش برای فیصلهی آمرانهی امور در چهارچوب گفتمان مسلط. و گرنه #امر_سیاسی منتفی میشود و خشونت و مرگ دهان میگشایند.
#ایوازطاها #هژمونی #زبان_مادری #دموکراسی
@eyvaztaha
رهاییبخش است | #ایواز_طاها
(براساس دو یادداشت پیشین)
به این موضوع میتوان از دریچهی تنگ ناسیونالیستی نزدیک شد، اما من در پرتو ماهیتِ رهاییبخشِ امرِ سیاسی به آن مینگرم و با کلمات سخن میگویم. به گفتهی ژلینک، کسی که دیگر سخن نمیگوید ممکن است بیدرنگ مرتکب قتل شود.
ظاهرن در کشوری که زبان رسمیاش فارسی است نوشتن به این زبان باید طبیعیترین کنش باشد. در این مملکت نزدیک به یک قرن یک دولت-ملتِ پیشایندی ذیل هژمونی یک زبان صورتبندی میشود. یک زبان رسمی برای ممالک محروسهی کثیراللسان. اما چه میشود اگر ملتفت شویم که این دولت-ملت در نقطهی تلاقی آرزوهای ملیِ بخشی از مردم با منویات دو-سه قدرت فرامنطقهای پدید آمد؟ در سایهی چنین التفاتی فارسینویسی برای بخش دیگری از مردمان ایران پروبلماتیک میشود. البته اگر دیگر زبانها از امکان پشتیبانی دولت برخوردار بودند و ثروت ملی تنها به پای گسترش یک زبان ریخته نمیشد، شاید ماهیت این دشواره تغییر میکرد. و دیگر نیازی نبود که به واسطهی انکارِ حقوقِ ابتداییِ مللِ ساکن در کشور، کلیتِ حاضر را سرپا نگه دارند.
هر وضعیتی "حقیقت مسلم" نیست، واقعیت داده شده است. برساختهای اجتماعی است که از طریق فرایندهای سلطه، طبیعیسازی شده است. به عبارت دیگر «طبقهی مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهی خاص نگرش خویش به جهان و انسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همهگیر میکند که به صورت "عقل سلیم" در میآید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پارهای از "نظم طبیعی" جهان میپذیرند.» امر سیاسی در چالش با وضعیت هنجارین تحقق مییابد. و گرنه سوژه با الگوهای سلطه نمیتواند علیه سلطه سخنِ رادیکال بگوید. بدون مواجههی رادیکال با وضعیت، ظهور شهروند ممکن نیست.
یکی از راههای مواجهه این است: بخشی از جامعه که داغ غیریت بر جبینش میزنند، تا میتواند به زبان خود بنویسد. زیرا تولیدِ فکر و ادب صرفن به زبان مسلط نوعی اجتناب از سوژگی است، گو اینکه معترضانه نوشته شده باشد. نوعی تندردادن به وضعیتی که در ساختارهای ایدئولوژیک پنهان شده است. نوشتن در متن چنین گفتارِ هنجارینی مثل شرکت در یک انتخابات نمایشی است. در هردو حال نتیجهی کار، بازتولید وضعیت ناعادلانهی موجود است. فارغ از اینکه مضمون نوشتهها چه باشد، نفس چنین نوشتنی مبتنی بر تحکیم سلطه است. حال آنکه "حقیقت" از دلِ برهمزدنِ چهارچوبهایِ هژمونیک سرریز میشود. تنها از رهاوردِ درآویختن با متن است که پروژهی سیاسی میتواند معنا یابد. شرط نخستین تحقق آن نیز کنارزدن نقاب ساختار موجود و چسبیدن به حفرهی دهانبازکرده در دل آن است. به علاوه، یکی از ارکانی که نظم نمادین (تاریخ، جامعه و فرهنگ) را برسرپا نگه میدارد، زبان است. در یک نظم گفتمانیْ سوژه بیش از هرچیز در اندرون زبان منقاد میشود. رهایی سوژه منوط است به درهم شکستن تختبند همین انقیاد.
مرکز به مدد نوعی رومانتیسم سیاسی میکوشد روایت قومیاش را به عنوان سرشت آرزوهای جمعی جا بزند. خود را کلیتی رحمانی آنهم بیهیچ تعین قومی بنامد، و دیگری را قومیتی با پتانسیل شیطانی. تا آن ”دیگری“ در صورت امتناع از ادغام در این کلیت، خود را در خارج قانون حس کند. مرکز بر همین اساس با هدایت، تهدید و تطمیع نهاد قدرتْ روایتِ بزرگ خودش را بر حاشیه تحمیل میکند؛ با تداومبخشی ساختگی به تاریخاش، با دودمانهای جعلی حاکمش که اغلب از حاشیه سرقت کرده، با لطیفههای تحقیرآمیزش، با فرهنگ به اصطلاح عمومیاش که نظام معناسازی را برعهده دارد. با اینهمه، نمیتوان تهران را در شهری چون تبریز که خاطرهی ازلیاش، آرزوها، امیال، منظومهی فکری و تجربههای سیاسیاش متفاوت است، با همان ویژگیها بازتولید کرد بیآنکه پسماندهای بجا گذاشت. وقتی ایدئولوژیای که روایت مرکز را مشروعیت میبخشد شکاف و رخنه برمیدارد، اصرار بر تداومِ ذوبِ حاشیه در مرکز، به صورت معکوس غیریتی به حاشیه اعطا میکند. وقتی مرکز حاشیه را واپس میزند تا بر شکاف خود فائق آید، ناخواسته و ناگزیر سپهری برای قوامِ هویتِ #دیگری میگشاید.
پسماندهی پیشگفته حاصل ناخواستهی غیریتسازی از حاشیهای است که میبایست در مرکز ادغام شود، اما نمیشود. یعنی نتیجهی تلاش برای ادغام حاشیه در متنْ آن را نابود نمیکند، به هویتیابی معکوس میانجامد در سیمای یک گفتمان رقیب، نه قومیتی در حاشیه. در این وضعیت چارهی کار تداوم وضعیت با توسل به زور نیست، اتخاذِ رهیافتِ دموکراتیک است. رهیافتِ دموکراتیک مبتنی است بر دستبهدست شدنِ نظمِ هژمونیک توسط گفتمانهای رقیب، نه تلاش برای فیصلهی آمرانهی امور در چهارچوب گفتمان مسلط. و گرنه #امر_سیاسی منتفی میشود و خشونت و مرگ دهان میگشایند.
#ایوازطاها #هژمونی #زبان_مادری #دموکراسی
@eyvaztaha
دربارهی ناسیونالسم تبارگرا (1) | #ایواز_طاها
در یکصد سال گذشته حکومتها به تنهایی قادر به بازتولید ایدئولوژیِ یکسانساز نبودهاند. بار اصلی این وظیفه بردوش بخش عظیمی از نخبگانِ تبارگرایی بوده که اینک اغلب در قطب مخالفِ نهادِ قدرت هستند. بدون همدستی این نخبگان که همگی لزوما تمامتاندیش نبودهاند، تبدیل روابط هژمونیک به مناسبات سلطه نمیتوانست جنبهی واقعیت به خود گیرد. بدون چنین همدستیِ ظاهرا متضادی، طبیعیسازیِ وضعیتی که متضمن انکار دیگری است، دشوار میشد. زیرا برای تودههای بیشکلی که در مقابلِ قدرتِ برهنه بیپناه بودند، سخنِ منتقدانِ مخالف بیشتر حجت بود تا تبلیغاتِ مرامیِ حاکمیت. همین منتقدان به رغم آزاداندیشی و دموکراسیخواهیشان ثبات را همواره در انسداد نظم گفتمانی دیدهاند. تا جایی که وقتی با پدیدهی تنوع فرهنگی، بویژه کثرت زبانی، مواجه شدهاند بیدرنگ دنبال چکمهپوشان گشتهاند. زیرا به گمان آنان ملت-دولت تکزبانی که بر روایت خاصی از تاریخ اتکا دارد، تنها در سایهی یک نظم استبدادی قابل تداوم است.
در آنچه به وضعیت فعلی مربوط میشود اینان چندان مشکلی با ذاتِ ساختارِ تمامتاندیشی ندارند، مشکلشان صرفا در محتوای چنین ساختاری و یا کیستی حؤکمران است. به عبارت دیگر، تنها دشواری موجود از نظر اینان صبغهی دینی تمامتخواهی است، از این رو تلاش میکنند که یک محتوای دنیوی متکی بر ایدئولوژیِ ناسیونالیستیِ تبارگرا را جایگزین آن کنند. البته این همدستی همیشه آگاهانه و عمدی نیست و اغلبِ تمامتاندیشان از اینکه مقدماتِ خاموشیِ صدایِ ”دیگری“ را فراهم کردهاند باخبر نیستند تا از لحاظ اخلاقی قبیحش بدانند، و یا از لحاظ سیاسی نتایج نامیمونش را محاسبه کنند. دلیلش هم این است که گفتارهای تمامتخواهانه اغلب ماهیت ایدئولوژیکشان را در وضعیتِ طبیعیسازیشدهیِ موجود پنهان میکنند. از این رو، در یک چشمانداز وسیعتر، غفلت از رنج دیگری تنها همبستهی تمامتخواهی نیست، نتیجهی طبیعیسازی امور نیز است. تاجایی که خود حاملان گفتمان سرانجام به آن نه بعنوان واقعیتی برساختی، بلکه به مثابهی هنجاری ابدی مینگرند.
آشکار است که به موازات تطور روشها و افزارهای نوین گردش اطلاعات، گسلهای جامعه در جهات مختلف بیشتر فعال شده است. در این گسیختگی و چندپارهگیِ اجتماعی آنچه بیش از همه نقش و جایگاهش را از دست میدهد مرکزی است که به اشتباه خود را کانون تراکم معنا می پندارد. مرکز خود را به تغافل میزند که در جهان امروز وحدت ارگانیک جای خود را به امر کثیری میدهد که باید حولِ دالِ اعظمِ آزادی و دموکراسی مفصلبندی شود. نخبگانِ طیفهایِ مختلفِ فکری این را خوب میدانند، هر چند که همچنان مأیوسانه در تلاشند گسلها را با طرد و یا ادغام تفاوتها در یک دال مرکزی ترمیم کنند. دستاویزشان هم نوعی ملیگراییِ شیفتهی احیای وحدت از دسترفته است؛ وحدتی که از آغاز ساختگی بوده است.
پیداست که تحقق چنین وحدتِ اندامواری جز به مدد استبدادی که زمان تحققاش (یا بازتولیدش) سپری شده، دیگر میسر نیست. نقشهای نظیر آنچه در اواخر عمر قاجار با کودتای سید ضیا-رضاخان اجرا شد در زیستجهان ریزومی زمانهی ما دیگر قابلیت اجرا ندارد. گو اینکه خود آن نقشه نیز به خاطر ماهیتِ یکسانسازانهاش ناکامی محتومی را پیشاپیش در دل خود حک کرده بود. و گرنه وقتی رضاشاه به جزیرهی موریس تبعید شد، تنوعهایی که میبایست در بوتهی یکسانی ذوب میشدند، با شدت بیشتری سربرنمیآوردند. به علاوه، اینک وضعیت داخلی و بینالمللی آنقدر متفاوت است که هیچ نیرویی نخواهد توانست با توسل به قوهی قهریه تاریخ را دوباره تکرار کند. در زمانهی هویتهای چهلتکه و سوژههای بازیگوشِ پستمدرن چنین تکراری اگر هم میسر باشد به شدت کمیک خواهد بود.
#ناسیونالسم_تبارگرا #دموکراسی #یکسان_سازی #امر_سیاسی
@eyvaztaha
در یکصد سال گذشته حکومتها به تنهایی قادر به بازتولید ایدئولوژیِ یکسانساز نبودهاند. بار اصلی این وظیفه بردوش بخش عظیمی از نخبگانِ تبارگرایی بوده که اینک اغلب در قطب مخالفِ نهادِ قدرت هستند. بدون همدستی این نخبگان که همگی لزوما تمامتاندیش نبودهاند، تبدیل روابط هژمونیک به مناسبات سلطه نمیتوانست جنبهی واقعیت به خود گیرد. بدون چنین همدستیِ ظاهرا متضادی، طبیعیسازیِ وضعیتی که متضمن انکار دیگری است، دشوار میشد. زیرا برای تودههای بیشکلی که در مقابلِ قدرتِ برهنه بیپناه بودند، سخنِ منتقدانِ مخالف بیشتر حجت بود تا تبلیغاتِ مرامیِ حاکمیت. همین منتقدان به رغم آزاداندیشی و دموکراسیخواهیشان ثبات را همواره در انسداد نظم گفتمانی دیدهاند. تا جایی که وقتی با پدیدهی تنوع فرهنگی، بویژه کثرت زبانی، مواجه شدهاند بیدرنگ دنبال چکمهپوشان گشتهاند. زیرا به گمان آنان ملت-دولت تکزبانی که بر روایت خاصی از تاریخ اتکا دارد، تنها در سایهی یک نظم استبدادی قابل تداوم است.
در آنچه به وضعیت فعلی مربوط میشود اینان چندان مشکلی با ذاتِ ساختارِ تمامتاندیشی ندارند، مشکلشان صرفا در محتوای چنین ساختاری و یا کیستی حؤکمران است. به عبارت دیگر، تنها دشواری موجود از نظر اینان صبغهی دینی تمامتخواهی است، از این رو تلاش میکنند که یک محتوای دنیوی متکی بر ایدئولوژیِ ناسیونالیستیِ تبارگرا را جایگزین آن کنند. البته این همدستی همیشه آگاهانه و عمدی نیست و اغلبِ تمامتاندیشان از اینکه مقدماتِ خاموشیِ صدایِ ”دیگری“ را فراهم کردهاند باخبر نیستند تا از لحاظ اخلاقی قبیحش بدانند، و یا از لحاظ سیاسی نتایج نامیمونش را محاسبه کنند. دلیلش هم این است که گفتارهای تمامتخواهانه اغلب ماهیت ایدئولوژیکشان را در وضعیتِ طبیعیسازیشدهیِ موجود پنهان میکنند. از این رو، در یک چشمانداز وسیعتر، غفلت از رنج دیگری تنها همبستهی تمامتخواهی نیست، نتیجهی طبیعیسازی امور نیز است. تاجایی که خود حاملان گفتمان سرانجام به آن نه بعنوان واقعیتی برساختی، بلکه به مثابهی هنجاری ابدی مینگرند.
آشکار است که به موازات تطور روشها و افزارهای نوین گردش اطلاعات، گسلهای جامعه در جهات مختلف بیشتر فعال شده است. در این گسیختگی و چندپارهگیِ اجتماعی آنچه بیش از همه نقش و جایگاهش را از دست میدهد مرکزی است که به اشتباه خود را کانون تراکم معنا می پندارد. مرکز خود را به تغافل میزند که در جهان امروز وحدت ارگانیک جای خود را به امر کثیری میدهد که باید حولِ دالِ اعظمِ آزادی و دموکراسی مفصلبندی شود. نخبگانِ طیفهایِ مختلفِ فکری این را خوب میدانند، هر چند که همچنان مأیوسانه در تلاشند گسلها را با طرد و یا ادغام تفاوتها در یک دال مرکزی ترمیم کنند. دستاویزشان هم نوعی ملیگراییِ شیفتهی احیای وحدت از دسترفته است؛ وحدتی که از آغاز ساختگی بوده است.
پیداست که تحقق چنین وحدتِ اندامواری جز به مدد استبدادی که زمان تحققاش (یا بازتولیدش) سپری شده، دیگر میسر نیست. نقشهای نظیر آنچه در اواخر عمر قاجار با کودتای سید ضیا-رضاخان اجرا شد در زیستجهان ریزومی زمانهی ما دیگر قابلیت اجرا ندارد. گو اینکه خود آن نقشه نیز به خاطر ماهیتِ یکسانسازانهاش ناکامی محتومی را پیشاپیش در دل خود حک کرده بود. و گرنه وقتی رضاشاه به جزیرهی موریس تبعید شد، تنوعهایی که میبایست در بوتهی یکسانی ذوب میشدند، با شدت بیشتری سربرنمیآوردند. به علاوه، اینک وضعیت داخلی و بینالمللی آنقدر متفاوت است که هیچ نیرویی نخواهد توانست با توسل به قوهی قهریه تاریخ را دوباره تکرار کند. در زمانهی هویتهای چهلتکه و سوژههای بازیگوشِ پستمدرن چنین تکراری اگر هم میسر باشد به شدت کمیک خواهد بود.
#ناسیونالسم_تبارگرا #دموکراسی #یکسان_سازی #امر_سیاسی
@eyvaztaha
دربارهی ناسیونالسم تبارگرا (2) | #ایواز_طاها
گفتیم برخی نخبگان مرکزگرا در فکر بازتولیدِ وحدتِ ارگانیکِ ازدسترفته هستند؛ وحدتی که صرفا از طریق انحلال اجزاء در آن میسر است. امری که هم زمانش گذشته و هم به دلیل شرایط فرهنگی و سیاسی جهان امروز دیگر غیرممکن شده است. چنین مخمصهای نوعی واکنش عصبی برمیانگیزد، اما اگر به مسئله خوب نگاه کنیم، ریشهی این عصبیت را در نفرت از دموکراسی خواهیم یافت.
واکنش خشماگین برخی نخبگان به ظهور هر تفاوتی، در کنار علل گوناگون تاریخی، ریشه در نفرت از دموکراسی دارد؛ نفرت از دموس یا مردمان حاشیهای و محذوفی که دموکراسی متضمن به صحنهآمدنشان است. این نفرت سابقهی درازآهنگی دارد. دموکراسی در یونان باستان نوعی دشنام بود که در بین اشراف دهان به دهان میگشت. زیرا انبوه مردم بودند که به جای اشراف حکومت را اداره میکردند. به نظر اشراف حق حکومت با نژادگان و فرادستان بود. اینک نیز به گمان کسانی که خود را در جایگاهی برین می بینند، قدرت زیبندهی کسانی است که اصالت خانوادگی دارند، قوم برترند، گذشتهشان درخشان است، سیاستنامهها نوشتهاند و مانیفست تاریخی حکمرانی دارند. از این رو از هر ساختاری که در آن حقوقِ بخشِ محذوفِ جامعه تأمین شود، متنفرند. برای مثال کافی است بر اساس موازین دموکراتیک کسی تدریس به زبان مادریاش در کنار زبان مسلط را بخواهد تا نفرت اینان از دموکراسی به عرصهی سیاست فوران کند.
البته ریشهی بیزاری از این هم عمیقتر است. آنان میدانند که دموکراسی پیش از همه نظم سلسلهمراتبی را بههم میریزد و به این معنا با امر سیاسی مترادف است. امر سیاسی یا سیاست رهاییبخش جانب هیچ نظمِ اسقراریافتهای را نمیگیرد. در جبههی مخالف آن است. امر سیاسی متضمن به چالش کشیدنِ نظم مستقر است. در مقابل، سیاست حوزهی تجربیِ حفظِ وضعِ موجود است و ضامن برقراری نظم در مدینه. یعنی دستور العملی است برای حفظ وضع موجود؛ اینکه پولیس چگونه مردم را رام و نظم را برقرار سازد لذا به حوزهی قاعده، قانون و وضعیت هنجاری مربوط است. برنامه و هنر ادارهی اجتماعات انسانی است. ساماندادن به همزیستیها، شیوهی توزیع نقشها و نحوهی اختصاص جایگاهها به آحاد توده است. به عبارت دیگر وظیفهی سیاست روند بازتولید مشروعیتِ سامانبخشی اجتماعی. ایجاد شیوهی سازوکار یک جمع و اندیشیدن پیوسته به بازآرایی آن است. این سیاست به معنای پولیس است که تعیین میکند که در یک نظام سلسلهمراتبی چه کسی و چه چیزی مرئی و محسوس باشد. همین تعیین است که ماهیت نظم را تعیّن میبخشد. (SBF: 263) لیکن امر سیاسی استثنایی است در قوائدی که نحوهی گردآوری و ادارهی گروههای انسانی را معین میکنند. نوعی به چالش کشیدن نظمایجابی است به هدف تأمین عدالت (Agocuk, 2016: 141) از طریق برقراری دموکراسی.
نخبگان مذکور میدانند که امر سیاسی محمل ارضای امیال و خیالپردازیِ گروهی خاص نیست، جنبش تودهی محذوفِ عرصهیِ قدرت است. جنبشی برای کسبِ فرصتِ برابر جهت ارضای میل، و داشتن خیالپردازیِ مخصوص به خود. و به تبع آن «دموکراسی [صرفا] منظومهی عاشقانهای در وصف حکومت مردم بر مردم نیست، دموکراسی همچنین همان بههمریختگی امیالی است که مشتاقانه در پی ارضاشدن هستند» (رانسیر، 1389: 22) در مقایسه با شاکلهی تکصداییِ استبداد، زندگی دموکراتیک با خود بار سنگین برابریِ فرصتها و آزادیِ صداهای متخالف را حمل میکند، باری که کابوس هر نظم ایجابی است. «حکومت دموکراتیکِ شایسته، همان حکومتی است که قادر به مهار شری باشد که در کمال سادگی، زندگی دموکراتیک نامیده میشود.»
#ناسیونالیسم_تبارگرا #امر_سیاسی #دموکراسی
@eyvaztaha
گفتیم برخی نخبگان مرکزگرا در فکر بازتولیدِ وحدتِ ارگانیکِ ازدسترفته هستند؛ وحدتی که صرفا از طریق انحلال اجزاء در آن میسر است. امری که هم زمانش گذشته و هم به دلیل شرایط فرهنگی و سیاسی جهان امروز دیگر غیرممکن شده است. چنین مخمصهای نوعی واکنش عصبی برمیانگیزد، اما اگر به مسئله خوب نگاه کنیم، ریشهی این عصبیت را در نفرت از دموکراسی خواهیم یافت.
واکنش خشماگین برخی نخبگان به ظهور هر تفاوتی، در کنار علل گوناگون تاریخی، ریشه در نفرت از دموکراسی دارد؛ نفرت از دموس یا مردمان حاشیهای و محذوفی که دموکراسی متضمن به صحنهآمدنشان است. این نفرت سابقهی درازآهنگی دارد. دموکراسی در یونان باستان نوعی دشنام بود که در بین اشراف دهان به دهان میگشت. زیرا انبوه مردم بودند که به جای اشراف حکومت را اداره میکردند. به نظر اشراف حق حکومت با نژادگان و فرادستان بود. اینک نیز به گمان کسانی که خود را در جایگاهی برین می بینند، قدرت زیبندهی کسانی است که اصالت خانوادگی دارند، قوم برترند، گذشتهشان درخشان است، سیاستنامهها نوشتهاند و مانیفست تاریخی حکمرانی دارند. از این رو از هر ساختاری که در آن حقوقِ بخشِ محذوفِ جامعه تأمین شود، متنفرند. برای مثال کافی است بر اساس موازین دموکراتیک کسی تدریس به زبان مادریاش در کنار زبان مسلط را بخواهد تا نفرت اینان از دموکراسی به عرصهی سیاست فوران کند.
البته ریشهی بیزاری از این هم عمیقتر است. آنان میدانند که دموکراسی پیش از همه نظم سلسلهمراتبی را بههم میریزد و به این معنا با امر سیاسی مترادف است. امر سیاسی یا سیاست رهاییبخش جانب هیچ نظمِ اسقراریافتهای را نمیگیرد. در جبههی مخالف آن است. امر سیاسی متضمن به چالش کشیدنِ نظم مستقر است. در مقابل، سیاست حوزهی تجربیِ حفظِ وضعِ موجود است و ضامن برقراری نظم در مدینه. یعنی دستور العملی است برای حفظ وضع موجود؛ اینکه پولیس چگونه مردم را رام و نظم را برقرار سازد لذا به حوزهی قاعده، قانون و وضعیت هنجاری مربوط است. برنامه و هنر ادارهی اجتماعات انسانی است. ساماندادن به همزیستیها، شیوهی توزیع نقشها و نحوهی اختصاص جایگاهها به آحاد توده است. به عبارت دیگر وظیفهی سیاست روند بازتولید مشروعیتِ سامانبخشی اجتماعی. ایجاد شیوهی سازوکار یک جمع و اندیشیدن پیوسته به بازآرایی آن است. این سیاست به معنای پولیس است که تعیین میکند که در یک نظام سلسلهمراتبی چه کسی و چه چیزی مرئی و محسوس باشد. همین تعیین است که ماهیت نظم را تعیّن میبخشد. (SBF: 263) لیکن امر سیاسی استثنایی است در قوائدی که نحوهی گردآوری و ادارهی گروههای انسانی را معین میکنند. نوعی به چالش کشیدن نظمایجابی است به هدف تأمین عدالت (Agocuk, 2016: 141) از طریق برقراری دموکراسی.
نخبگان مذکور میدانند که امر سیاسی محمل ارضای امیال و خیالپردازیِ گروهی خاص نیست، جنبش تودهی محذوفِ عرصهیِ قدرت است. جنبشی برای کسبِ فرصتِ برابر جهت ارضای میل، و داشتن خیالپردازیِ مخصوص به خود. و به تبع آن «دموکراسی [صرفا] منظومهی عاشقانهای در وصف حکومت مردم بر مردم نیست، دموکراسی همچنین همان بههمریختگی امیالی است که مشتاقانه در پی ارضاشدن هستند» (رانسیر، 1389: 22) در مقایسه با شاکلهی تکصداییِ استبداد، زندگی دموکراتیک با خود بار سنگین برابریِ فرصتها و آزادیِ صداهای متخالف را حمل میکند، باری که کابوس هر نظم ایجابی است. «حکومت دموکراتیکِ شایسته، همان حکومتی است که قادر به مهار شری باشد که در کمال سادگی، زندگی دموکراتیک نامیده میشود.»
#ناسیونالیسم_تبارگرا #امر_سیاسی #دموکراسی
@eyvaztaha
رؤیای عدالت | #ایواز_طاها
چپ کلاسیک با شعار عدالتاش دموکراسی را، که نظریه و رویهای است مبتنی بر برابری، فدا کرد. دریغا نخستین ثمرهی شوم برداشتِ خاصی از عدالت، که عاری از مفهوم آزادی بود، فداشدن خود عدالت بود.
اگر سیاستهای هویتی برپایهی دموکراسی مفصلبندی نشوند به استبداد و دیکتاتوری خواهند انجامید. دیکتاتوری مادر همهی رذیلتهاست: بستهشدن دهانها و انجماد اندیشهها، انسداد مجاری گردش قدرت و ثروت، توزیع نابرابر فرصتها، از بین رفتن همبستگی و مشارکت اجتماعی، دشمنتراشی و ناگزیری جنگ.
دموکراسی باید برپایهی معنایی از عدالت که آزادی را نیز شامل میشود، استوار گردد. عدالت به معنای برابری فرصتها و حق برابر در برخورداری از گستردهترین آزادیهای اساسی، حذف امتیازات بیوجه، ایجاد تعادلی واقعی میان خواستههای متعارض انسانها. البته اگر به هر دلیلی نابرابری ناگزیر باشد باید به نفع فقرا باشد. چنانکه جان راولز اشاره میکند نابرابریهای ناگزیر سیاسی و اقتصادی باید به گونهای تنظیم شوند که بیشترین منفعت را به کمبهرهمندترین اشخاص برسانند.
عدالت برترین فضیلت است.
#عدالت
#دموکراسی
#دیکتاتوری
@eyvaztaha
چپ کلاسیک با شعار عدالتاش دموکراسی را، که نظریه و رویهای است مبتنی بر برابری، فدا کرد. دریغا نخستین ثمرهی شوم برداشتِ خاصی از عدالت، که عاری از مفهوم آزادی بود، فداشدن خود عدالت بود.
اگر سیاستهای هویتی برپایهی دموکراسی مفصلبندی نشوند به استبداد و دیکتاتوری خواهند انجامید. دیکتاتوری مادر همهی رذیلتهاست: بستهشدن دهانها و انجماد اندیشهها، انسداد مجاری گردش قدرت و ثروت، توزیع نابرابر فرصتها، از بین رفتن همبستگی و مشارکت اجتماعی، دشمنتراشی و ناگزیری جنگ.
دموکراسی باید برپایهی معنایی از عدالت که آزادی را نیز شامل میشود، استوار گردد. عدالت به معنای برابری فرصتها و حق برابر در برخورداری از گستردهترین آزادیهای اساسی، حذف امتیازات بیوجه، ایجاد تعادلی واقعی میان خواستههای متعارض انسانها. البته اگر به هر دلیلی نابرابری ناگزیر باشد باید به نفع فقرا باشد. چنانکه جان راولز اشاره میکند نابرابریهای ناگزیر سیاسی و اقتصادی باید به گونهای تنظیم شوند که بیشترین منفعت را به کمبهرهمندترین اشخاص برسانند.
عدالت برترین فضیلت است.
#عدالت
#دموکراسی
#دیکتاتوری
@eyvaztaha
به چه دلیل تأکید بر زبان مادری
رهاییبخش است | #ایواز_طاها
بازنشر یک مطلب قدیمی
به این موضوع میتوان از دریچهی تنگ ناسیونالیستی نزدیک شد، اما من در پرتو ماهیتِ رهاییبخشِ امرِ سیاسی به آن مینگرم و با کلمات سخن میگویم. به گفتهی ژلینک، کسی که دیگر سخن نمیگوید ممکن است بیدرنگ مرتکب قتل شود.
ظاهرن در کشوری که زبان رسمیاش فارسی است نوشتن به این زبان باید طبیعیترین کنش باشد. در این مملکت نزدیک به یک قرن یک دولت-ملتِ پیشایندی ذیل هژمونی یک زبان صورتبندی میشود. یک زبان رسمی برای ممالک محروسهی کثیراللسان. اما چه میشود اگر ملتفت شویم که این دولت-ملت در نقطهی تلاقی آرزوهای ملیِ بخشی از مردم با منویات دو-سه قدرت فرامنطقهای پدید آمد؟ در سایهی چنین التفاتی فارسینویسی برای بخش دیگری از مردمان ایران پروبلماتیک میشود. البته اگر دیگر زبانها از امکان پشتیبانی دولت برخوردار بودند و ثروت ملی تنها به پای گسترش یک زبان ریخته نمیشد، شاید ماهیت این دشواره تغییر میکرد. و دیگر نیازی نبود که به واسطهی انکارِ حقوقِ ابتداییِ مللِ ساکن در کشور، کلیتِ حاضر را سرپا نگه دارند.
وضعیت حاضر برساختهای اجتماعی است که از طریق فرایندهای سلطه، طبیعیسازی شده است. معمولن «طبقهی مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهی خاص نگرش خویش به جهان و انسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همهگیر میکند که به صورت "عقل سلیم" در میآید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پارهای از "نظم طبیعی" جهان میپذیرند.» امر سیاسی در چالش با وضعیت هنجارین تحقق مییابد. و گرنه سوژه با الگوهای سلطه نمیتواند علیه سلطه سخنِ رادیکال بگوید. بدون مواجههی رادیکال با وضعیت، ظهور شهروند ممکن نیست.
یکی از راههای مواجهه این است: بخشی از جامعه که داغ غیریت بر جبینش میزنند، تا میتواند به زبان خود بنویسد، و در حد ضرورت به زبان رسمی. زیرا تولیدِ فکر و ادب صرفن به زبان مسلط نوعی اجتناب از سوژگی است، گو اینکه معترضانه نوشته شده باشد. نوعی تندردادن به وضعیتی که در ساختارهای ایدئولوژیک پنهان شده است. نوشتن در متن چنین گفتارِ هنجارینی مثل شرکت در یک انتخابات نمایشی است. در هردو حال نتیجهی کار، بازتولید وضعیت ناعادلانهی موجود است. فارغ از اینکه مضمون نوشتهها چه باشد، نفس چنین نوشتنی مبتنی بر تحکیم سلطه است. حال آنکه "حقیقت" از دلِ برهمزدنِ چهارچوبهایِ هژمونیک سرریز میشود. تنها از رهاوردِ درآویختن با متن است که پروژهی سیاسی میتواند معنا یابد. شرط نخستین تحقق آن نیز کنارزدن نقاب ساختار موجود و چسبیدن به حفرهی دهانبازکرده در دل آن است. به علاوه، یکی از ارکانی که نظم نمادین (تاریخ، جامعه و فرهنگ) را برسرپا نگه میدارد، زبان است. در یک نظم گفتمانیْ سوژه بیش از هرچیز در اندرون زبان منقاد میشود. رهایی سوژه منوط است به درهم شکستن تختبند همین انقیاد.
مرکز به مدد نوعی رومانتیسم سیاسی میکوشد روایت قومیاش را به عنوان سرشت آرزوهای جمعی جا بزند. خود را کلیتی رحمانی آنهم بیهیچ تعین قومی بنامد، و دیگری را قومیتی با پتانسیل شیطانی. تا آن ”دیگری“ در صورت امتناع از ادغام در این کلیت، خود را در خارج قانون حس کند. مرکز بر همین اساس با هدایت، تهدید و تطمیع نهاد قدرتْ روایتِ بزرگ خودش را بر حاشیه تحمیل میکند؛ با تداومبخشی ساختگی به تاریخاش، با دودمانهای جعلی حاکمش که اغلب از حاشیه سرقت کرده، با لطیفههای تحقیرآمیزش، با فرهنگ به اصطلاح عمومیاش که نظام معناسازی را برعهده دارد. با وجود این، نمیتوان تهران را در شهری چون تبریز که خاطرهی ازلیاش، آرزوها، امیال، منظومهی فکری و تجربههای سیاسیاش متفاوت است، با همان ویژگیها بازتولید کرد بیآنکه پسماندهای بجا گذاشت. وقتی ایدئولوژیای که روایت مرکز را مشروعیت میبخشد شکاف و رخنه برمیدارد، اصرار بر تداومِ ذوبِ حاشیه در مرکز، به صورت معکوس غیریتی به حاشیه اعطا میکند. وقتی مرکز حاشیه را واپس میزند تا بر شکاف خود فائق آید، ناخواسته و ناگزیر سپهری برای قوامِ هویتِ #دیگری میگشاید.
پسماندهی پیشگفته حاصل ناخواستهی غیریتسازی از حاشیهای است که میبایست در مرکز ادغام شود، اما نمیشود. یعنی نتیجهی تلاش برای ادغام حاشیه در متنْ آن را نابود نمیکند، به هویتیابی معکوس میانجامد در سیمای یک گفتمان رقیب، نه قومیتی در حاشیه. در این وضعیت چارهی کار تداوم وضعیت با توسل به زور نیست، اتخاذِ رهیافتِ دموکراتیک است. رهیافتِ دموکراتیک مبتنی است بر دستبهدست شدنِ نظمِ هژمونیک توسط گفتمانهای رقیب، نه تلاش برای فیصلهی آمرانهی امور در چهارچوب گفتمان مسلط. و گرنه #امر_سیاسی منتفی میشود و خشونت و مرگ دهان میگشایند.
#هژمونی #هژمونی #آنادیلی #زبان_مادری #دموکراسی #گفتمان #هویت #دیگری
@eyvaztaha
رهاییبخش است | #ایواز_طاها
بازنشر یک مطلب قدیمی
به این موضوع میتوان از دریچهی تنگ ناسیونالیستی نزدیک شد، اما من در پرتو ماهیتِ رهاییبخشِ امرِ سیاسی به آن مینگرم و با کلمات سخن میگویم. به گفتهی ژلینک، کسی که دیگر سخن نمیگوید ممکن است بیدرنگ مرتکب قتل شود.
ظاهرن در کشوری که زبان رسمیاش فارسی است نوشتن به این زبان باید طبیعیترین کنش باشد. در این مملکت نزدیک به یک قرن یک دولت-ملتِ پیشایندی ذیل هژمونی یک زبان صورتبندی میشود. یک زبان رسمی برای ممالک محروسهی کثیراللسان. اما چه میشود اگر ملتفت شویم که این دولت-ملت در نقطهی تلاقی آرزوهای ملیِ بخشی از مردم با منویات دو-سه قدرت فرامنطقهای پدید آمد؟ در سایهی چنین التفاتی فارسینویسی برای بخش دیگری از مردمان ایران پروبلماتیک میشود. البته اگر دیگر زبانها از امکان پشتیبانی دولت برخوردار بودند و ثروت ملی تنها به پای گسترش یک زبان ریخته نمیشد، شاید ماهیت این دشواره تغییر میکرد. و دیگر نیازی نبود که به واسطهی انکارِ حقوقِ ابتداییِ مللِ ساکن در کشور، کلیتِ حاضر را سرپا نگه دارند.
وضعیت حاضر برساختهای اجتماعی است که از طریق فرایندهای سلطه، طبیعیسازی شده است. معمولن «طبقهی مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهی خاص نگرش خویش به جهان و انسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همهگیر میکند که به صورت "عقل سلیم" در میآید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پارهای از "نظم طبیعی" جهان میپذیرند.» امر سیاسی در چالش با وضعیت هنجارین تحقق مییابد. و گرنه سوژه با الگوهای سلطه نمیتواند علیه سلطه سخنِ رادیکال بگوید. بدون مواجههی رادیکال با وضعیت، ظهور شهروند ممکن نیست.
یکی از راههای مواجهه این است: بخشی از جامعه که داغ غیریت بر جبینش میزنند، تا میتواند به زبان خود بنویسد، و در حد ضرورت به زبان رسمی. زیرا تولیدِ فکر و ادب صرفن به زبان مسلط نوعی اجتناب از سوژگی است، گو اینکه معترضانه نوشته شده باشد. نوعی تندردادن به وضعیتی که در ساختارهای ایدئولوژیک پنهان شده است. نوشتن در متن چنین گفتارِ هنجارینی مثل شرکت در یک انتخابات نمایشی است. در هردو حال نتیجهی کار، بازتولید وضعیت ناعادلانهی موجود است. فارغ از اینکه مضمون نوشتهها چه باشد، نفس چنین نوشتنی مبتنی بر تحکیم سلطه است. حال آنکه "حقیقت" از دلِ برهمزدنِ چهارچوبهایِ هژمونیک سرریز میشود. تنها از رهاوردِ درآویختن با متن است که پروژهی سیاسی میتواند معنا یابد. شرط نخستین تحقق آن نیز کنارزدن نقاب ساختار موجود و چسبیدن به حفرهی دهانبازکرده در دل آن است. به علاوه، یکی از ارکانی که نظم نمادین (تاریخ، جامعه و فرهنگ) را برسرپا نگه میدارد، زبان است. در یک نظم گفتمانیْ سوژه بیش از هرچیز در اندرون زبان منقاد میشود. رهایی سوژه منوط است به درهم شکستن تختبند همین انقیاد.
مرکز به مدد نوعی رومانتیسم سیاسی میکوشد روایت قومیاش را به عنوان سرشت آرزوهای جمعی جا بزند. خود را کلیتی رحمانی آنهم بیهیچ تعین قومی بنامد، و دیگری را قومیتی با پتانسیل شیطانی. تا آن ”دیگری“ در صورت امتناع از ادغام در این کلیت، خود را در خارج قانون حس کند. مرکز بر همین اساس با هدایت، تهدید و تطمیع نهاد قدرتْ روایتِ بزرگ خودش را بر حاشیه تحمیل میکند؛ با تداومبخشی ساختگی به تاریخاش، با دودمانهای جعلی حاکمش که اغلب از حاشیه سرقت کرده، با لطیفههای تحقیرآمیزش، با فرهنگ به اصطلاح عمومیاش که نظام معناسازی را برعهده دارد. با وجود این، نمیتوان تهران را در شهری چون تبریز که خاطرهی ازلیاش، آرزوها، امیال، منظومهی فکری و تجربههای سیاسیاش متفاوت است، با همان ویژگیها بازتولید کرد بیآنکه پسماندهای بجا گذاشت. وقتی ایدئولوژیای که روایت مرکز را مشروعیت میبخشد شکاف و رخنه برمیدارد، اصرار بر تداومِ ذوبِ حاشیه در مرکز، به صورت معکوس غیریتی به حاشیه اعطا میکند. وقتی مرکز حاشیه را واپس میزند تا بر شکاف خود فائق آید، ناخواسته و ناگزیر سپهری برای قوامِ هویتِ #دیگری میگشاید.
پسماندهی پیشگفته حاصل ناخواستهی غیریتسازی از حاشیهای است که میبایست در مرکز ادغام شود، اما نمیشود. یعنی نتیجهی تلاش برای ادغام حاشیه در متنْ آن را نابود نمیکند، به هویتیابی معکوس میانجامد در سیمای یک گفتمان رقیب، نه قومیتی در حاشیه. در این وضعیت چارهی کار تداوم وضعیت با توسل به زور نیست، اتخاذِ رهیافتِ دموکراتیک است. رهیافتِ دموکراتیک مبتنی است بر دستبهدست شدنِ نظمِ هژمونیک توسط گفتمانهای رقیب، نه تلاش برای فیصلهی آمرانهی امور در چهارچوب گفتمان مسلط. و گرنه #امر_سیاسی منتفی میشود و خشونت و مرگ دهان میگشایند.
#هژمونی #هژمونی #آنادیلی #زبان_مادری #دموکراسی #گفتمان #هویت #دیگری
@eyvaztaha
سئوگیدن دانیشیم یوخسا سیاستدن؟
لوطفن باخیشینیزی بو آیدییه یازین:
@etaha
دیل کورسلاری ایله یاناشی بیر ایشلیک/کارگاه کئچیرمک ایستهییرم. سیزجه هانسی مؤوضوع داها ماراقلی و یا اؤنملی اولا بیلر:
۱. قورغو قورامی (نظریه توطئه)
۲. سئوگی دئوریمی (انقلاب عشق). سئوگی عادی بیر اولای دئییل، دپرم، اینقیلاب کیمی ووجودوموزو آلت-اۆست ائدیر.
۳. آذربایجان شعرینبن پاتولوگییاسی (آسیبشناسی شعر آذربایجان).
۴. رادیکال دموکراتییا (دموکراسی رادیکال).
#قورغو_قورامی
#نظریه_توطئه
#سئوگی
#عشق
#سئوگی_دئوریمی
#انقلاب_عشق
#شعر_آذربایجان
#آزربایجان_شعری
#رادیکال_دموکراتییا
#دموکراسی_رادیکال
@eyvaztaha
لوطفن باخیشینیزی بو آیدییه یازین:
@etaha
دیل کورسلاری ایله یاناشی بیر ایشلیک/کارگاه کئچیرمک ایستهییرم. سیزجه هانسی مؤوضوع داها ماراقلی و یا اؤنملی اولا بیلر:
۱. قورغو قورامی (نظریه توطئه)
۲. سئوگی دئوریمی (انقلاب عشق). سئوگی عادی بیر اولای دئییل، دپرم، اینقیلاب کیمی ووجودوموزو آلت-اۆست ائدیر.
۳. آذربایجان شعرینبن پاتولوگییاسی (آسیبشناسی شعر آذربایجان).
۴. رادیکال دموکراتییا (دموکراسی رادیکال).
#قورغو_قورامی
#نظریه_توطئه
#سئوگی
#عشق
#سئوگی_دئوریمی
#انقلاب_عشق
#شعر_آذربایجان
#آزربایجان_شعری
#رادیکال_دموکراتییا
#دموکراسی_رادیکال
@eyvaztaha
رادیکال دموکراتییا ایشلییی
کارگاه آموزش دموکراسی رادیکال
تیر آییندا دیل کورسلارینین یئنی مرحلهسییله یاناشی "رادیکال دئموکراتییا" بارده ایشلیک/کارگاه کئچیرهجهییک.
(قونو رأی سورغوسویلا سئچیلیب.)
دیل کورسلاری و بو ایشلیک حاققیندا بیلگی آلماق و یا آد یازدیرماق ایستهینلر اوچون علاقه یوللاری (یالنیز مساژ گؤندرین):
تلگرام:
addaadmin2
واتساپ
0921 402 5052
اینستاگرام
addadars
در تیرماه کارگاه آموزش "دموکراسی رادیکال" را به زبان ترکی آذربایجانی برگزار خواهیم کرد. علاقمندان با تلفن و یا اکانت اینستاگرام مورد اشاره در بالا تماس بگیرند (تنها پیام بفرستید.)
#رادیکال_دئموکراتییا
#رادیکال_دموکراسی
#دموکراسی
#کارگاه_آموزشی
#تورکجه_کورس
#آموزش_زبان
#آموزش_زبان_ترکی
#کارگاه_دموکراسی_رادیکال
#کلاس_آنلاین
#ترکی_بیاموزیم
#آموزش_ترکی
@eyvaztaha
کارگاه آموزش دموکراسی رادیکال
تیر آییندا دیل کورسلارینین یئنی مرحلهسییله یاناشی "رادیکال دئموکراتییا" بارده ایشلیک/کارگاه کئچیرهجهییک.
(قونو رأی سورغوسویلا سئچیلیب.)
دیل کورسلاری و بو ایشلیک حاققیندا بیلگی آلماق و یا آد یازدیرماق ایستهینلر اوچون علاقه یوللاری (یالنیز مساژ گؤندرین):
تلگرام:
addaadmin2
واتساپ
0921 402 5052
اینستاگرام
addadars
در تیرماه کارگاه آموزش "دموکراسی رادیکال" را به زبان ترکی آذربایجانی برگزار خواهیم کرد. علاقمندان با تلفن و یا اکانت اینستاگرام مورد اشاره در بالا تماس بگیرند (تنها پیام بفرستید.)
#رادیکال_دئموکراتییا
#رادیکال_دموکراسی
#دموکراسی
#کارگاه_آموزشی
#تورکجه_کورس
#آموزش_زبان
#آموزش_زبان_ترکی
#کارگاه_دموکراسی_رادیکال
#کلاس_آنلاین
#ترکی_بیاموزیم
#آموزش_ترکی
@eyvaztaha
رؤیای عدالت
#ایوازطاها
۱. چپ کلاسیک مفصلبندی سیاست بر پایۀ دموکراسی را فراموش کرد، نتیجهاش شد فداکردن یکجای عدالت و آزادی در آنچه سوسیالیسم موجود نامیده شد.
حال اگر سیاستهای هویتی برپایۀ دموکراسی مفصلبندی نشوند ماهیت فاشیستی خواهند یافت و به بیعدالتی، استبداد و دیکتاتوری خواهند انجامید.
۲. خلأ دموکراسی خواه-ناخواه با دیکتاتوری پر میشود. و دیکتاتوری مادر رذیلتهاست: بستهشدن دهانها، انجماد اندیشهها، نظارت بر رسانهها، انسداد شریانهای گردش قدرت و ثروت و دانش، و به طور کلی توزیع نابرابر فرصتها، فروپاشی همبستگی، از بین رفتن مشارکت اجتماعی، دشمنتراشی و ناگزیری جنگ.
۳. جنبشهای مدنی بدون دموکراسیخواهی میتوانند نتیجۀ عکس دهند.
اما دموکراسی باید برپایۀ معنایی از عدالت که آزادی را نیز شامل میشود، استوار گردد. عدالت به معنای برابری فرصتها و برخورداری برابر از آزادیهای اساسی، حذف امتیازات بیوجه، ایجاد تعادل میان خواستههای متعارض انسانها.
۴. اگر در جامعه به هر دلیلی نابرابری ناگزیر باشد باید به نفع فقرا صورتبندی شود. چنانکه جان راولز اشاره میکند نابرابریهای ناگزیر سیاسی و اقتصادی باید به گونهای تنظیم شوند که بیشترین منفعت را به کمبهرهمندترین اشخاص برسانند.
عدالت برترین فضیلت است.
#عدالت
#آزادی
#سیاست_هویتی
#جامعه
#نابرابری
#فضیلت
#دموکراسی
#سیاست
@eyvaztaha
#ایوازطاها
۱. چپ کلاسیک مفصلبندی سیاست بر پایۀ دموکراسی را فراموش کرد، نتیجهاش شد فداکردن یکجای عدالت و آزادی در آنچه سوسیالیسم موجود نامیده شد.
حال اگر سیاستهای هویتی برپایۀ دموکراسی مفصلبندی نشوند ماهیت فاشیستی خواهند یافت و به بیعدالتی، استبداد و دیکتاتوری خواهند انجامید.
۲. خلأ دموکراسی خواه-ناخواه با دیکتاتوری پر میشود. و دیکتاتوری مادر رذیلتهاست: بستهشدن دهانها، انجماد اندیشهها، نظارت بر رسانهها، انسداد شریانهای گردش قدرت و ثروت و دانش، و به طور کلی توزیع نابرابر فرصتها، فروپاشی همبستگی، از بین رفتن مشارکت اجتماعی، دشمنتراشی و ناگزیری جنگ.
۳. جنبشهای مدنی بدون دموکراسیخواهی میتوانند نتیجۀ عکس دهند.
اما دموکراسی باید برپایۀ معنایی از عدالت که آزادی را نیز شامل میشود، استوار گردد. عدالت به معنای برابری فرصتها و برخورداری برابر از آزادیهای اساسی، حذف امتیازات بیوجه، ایجاد تعادل میان خواستههای متعارض انسانها.
۴. اگر در جامعه به هر دلیلی نابرابری ناگزیر باشد باید به نفع فقرا صورتبندی شود. چنانکه جان راولز اشاره میکند نابرابریهای ناگزیر سیاسی و اقتصادی باید به گونهای تنظیم شوند که بیشترین منفعت را به کمبهرهمندترین اشخاص برسانند.
عدالت برترین فضیلت است.
#عدالت
#آزادی
#سیاست_هویتی
#جامعه
#نابرابری
#فضیلت
#دموکراسی
#سیاست
@eyvaztaha
عدالت
#ایواز_طاها
از رنسانس به بعد عدالت و آزادی چون جنوبسمالله فرض شدهاند. چنان تصور شده است که تحقق یکی صرفن به قیمت حذف دیگری ممکن است.
اما عدالت مفهومی است که آزادی را نیز میتوان ذیلش صورتبندی کرد. کاری که جان رالز میکند. حتا معنای اصلی دموکراسی که همانا شنیدهشدنِ صدایِ محذوفان در عرصهی عمومی است، ذیل عدالت میگنجد.
#عدالت
#آزادی
#دموکراسی
#دمکراسی
#جان_راولز
#رنسانس
@eyvaztaha
#ایواز_طاها
از رنسانس به بعد عدالت و آزادی چون جنوبسمالله فرض شدهاند. چنان تصور شده است که تحقق یکی صرفن به قیمت حذف دیگری ممکن است.
اما عدالت مفهومی است که آزادی را نیز میتوان ذیلش صورتبندی کرد. کاری که جان رالز میکند. حتا معنای اصلی دموکراسی که همانا شنیدهشدنِ صدایِ محذوفان در عرصهی عمومی است، ذیل عدالت میگنجد.
#عدالت
#آزادی
#دموکراسی
#دمکراسی
#جان_راولز
#رنسانس
@eyvaztaha
پانزده سپتامبر روز دموکراسی است
ایواز طاها
آلفا- دموکراسی نوعی فضیلت مدنی است و استبداد نوعی شرارتِ ترسناک. در هیچ حکومت استبدادی نمیتوان نشانی از فضیلت یافت. فقدان فضیلت به معنای نابودی حقوق بشر و برابری فرصتهاست. به گفتۀ منتسکیو حکومت استبدادی نتیجهی ترس است و شکلگیری دموکراسی ثمرهی پیدایش فضیلت. هر حکومت استبدادی شرارت خود را در کشتن انسانهایی نشان میدهد که متفاوتبودنِ خود را در عرصهی عمومی با شهامت ابراز میکنند.
بتا- خلأ دموکراسی با دیکتاتوری پر میشود: بستن دهانها و رسانهها، انجماد اندیشهها، انسداد شریانهای گردش قدرت، ثروت، دانش، و به طور کلی توزیع نابرابر فرصتها، فروپاشی همبستگی، از بین رفتن مشارکت اجتماعی، دشمنتراشی و ناگزیری جنگ.
گاما- اگر در راه تأمین آزادی و عدالت مفصلبندی سیاست بر پایۀ دموکراسی را فراموش کنیم، عدالت و آزادی را یکجا فدا خواهیم کرد. بر همین اساس جنبشهای مدنیای که اغلب بر سیاستهای هویتی (محیطزیستی، فمینیستی، ائتنیکی، دینی) مبتنیاند، بدون دموکراسیخواهی میتوانند نتیجۀ عکس دهند. اگر مبارزات هویتی برپایۀ دموکراسی مفصلبندی نشوند ممکن است ماهیت فاشیستی بیابند و به بیعدالتی، استبداد و دیکتاتوری بیانجامند.
دلتا- دموکراسی مورد نظر جان رالز بر عدالت مبتنی است که آزادی را نیز شامل میشود. عدالت به معنای برابری فرصتها و برخورداری یکسان از آزادیهای اساسی، حذف امتیازات بیوجه، و ایجاد تعادل میان خواستههای متعارض انسانها⚫
#دموکراسی
#دیکتاتوری
#روز_دموکراسی
#جمهوری
#فضیلت
#عشق
#برابری
#خوشبختی
#حکومت_جمهوری
#جان_رالز
#عدالت
#فاشیسم
@eyvaztaha
ایواز طاها
آلفا- دموکراسی نوعی فضیلت مدنی است و استبداد نوعی شرارتِ ترسناک. در هیچ حکومت استبدادی نمیتوان نشانی از فضیلت یافت. فقدان فضیلت به معنای نابودی حقوق بشر و برابری فرصتهاست. به گفتۀ منتسکیو حکومت استبدادی نتیجهی ترس است و شکلگیری دموکراسی ثمرهی پیدایش فضیلت. هر حکومت استبدادی شرارت خود را در کشتن انسانهایی نشان میدهد که متفاوتبودنِ خود را در عرصهی عمومی با شهامت ابراز میکنند.
بتا- خلأ دموکراسی با دیکتاتوری پر میشود: بستن دهانها و رسانهها، انجماد اندیشهها، انسداد شریانهای گردش قدرت، ثروت، دانش، و به طور کلی توزیع نابرابر فرصتها، فروپاشی همبستگی، از بین رفتن مشارکت اجتماعی، دشمنتراشی و ناگزیری جنگ.
گاما- اگر در راه تأمین آزادی و عدالت مفصلبندی سیاست بر پایۀ دموکراسی را فراموش کنیم، عدالت و آزادی را یکجا فدا خواهیم کرد. بر همین اساس جنبشهای مدنیای که اغلب بر سیاستهای هویتی (محیطزیستی، فمینیستی، ائتنیکی، دینی) مبتنیاند، بدون دموکراسیخواهی میتوانند نتیجۀ عکس دهند. اگر مبارزات هویتی برپایۀ دموکراسی مفصلبندی نشوند ممکن است ماهیت فاشیستی بیابند و به بیعدالتی، استبداد و دیکتاتوری بیانجامند.
دلتا- دموکراسی مورد نظر جان رالز بر عدالت مبتنی است که آزادی را نیز شامل میشود. عدالت به معنای برابری فرصتها و برخورداری یکسان از آزادیهای اساسی، حذف امتیازات بیوجه، و ایجاد تعادل میان خواستههای متعارض انسانها⚫
#دموکراسی
#دیکتاتوری
#روز_دموکراسی
#جمهوری
#فضیلت
#عشق
#برابری
#خوشبختی
#حکومت_جمهوری
#جان_رالز
#عدالت
#فاشیسم
@eyvaztaha