چتجیپیتی کجاست؟ و چیست؟
در تحلیل سخنان نوستا در مورد اینکه آیا میتوان «دانستن» و «معرفت» را به چتجیپیتی نسبت داد باید ابتدا به دو نکتهی مقدماتیتر بپردازیم که خود او به آنها نپرداخته است، هر چند به وضوح متوجه این نکته شده است که بدون معرفی هستیشناسی ال.ال.امها نمیتوان مباحث معرفتشناسی را پیش برد.
نظریهی سه جهان
پوپر نظریهای متافیزیکی مبتنی بر تکامل را مطرح میکند که نظریهی سهجهان نام دارد و در پاسخ به پرسشهایی از این سنخ مفید است.
در ابتدا اشیاء بیجان مانند آب و سنگ وجود داشت و سپس با پیدایی حیات جانداران در زمین گسترش یافتند. پوپر این دو سطح را که متشکل از موجودات برساخته از ماده و انرژیاند در جهان ۱ میگذارد. با پیچیدهتر شدن برخی از موجودات در شاخههای مرتبط با جانداران، مغز برخی بزرگتر و پیچیدهتر شد تا جاییکه در گونههایی مثل نخستیها ذهن شکل گرفت و در شاخهی انسانی، انسانها واجد باورها، خواستها، احساسها و غیره شدند که میتوان گفت در سطح ذهن وجود دارند (فعلاً نظریهی ذهن بدنمند را کنار بگذاریم) که پوپر محل آنها را جهان ۲ مینامد. با شکلگیری زبان و فرهنگ جهان ۳ بوجود آمد که جهان برساختههای فکر انسان است. جهان ۳ علاوه بر اینکه جایگاه واژگان است موجوداتی مانند نظریههای علمی و نهادهایی مانند بانک جهانی نیز در آن وجود دارند. ساختمانها، دفاتر، و افرادی که در بانک کار میکنند در جهان یک قرار دارند. اما قوانین و مقررات بانک، به عنوان یک نهادِ حقوقی، در جهان ۳ تقرر دارند.
حالا پرسش این است که چتجیپیتی در کدامیک از این سه جهان میگنجد؟ مشخصاً کامپیوترها، گوشیها، سیلیکونها، و کاربرها در جهان ۱ هستند. اما چتجیپیتی چیزی بیش از این عناصر جهانِ یکی است. همانطور که نوستا نیز متوجه است از جنس باورهای انسانی نیز نیست که جایی در جهان ۲ برایش قائل شویم (زیرا بینالاذهانیست). بنابراین ظاهرا جایگاه آن در جهان ۳ است.
چتجیپیتی انتزاعی است یا انضمامی؟
به طور متعارف فیلسوفان اشیاء را در یکی از دو گروه انضمامیها (میز، اسب، اتم،...) و انتزاعیها (گزارهها، اشیا ریاضیاتی،...) قرار میدهند. چتجیپیتی انضمامی است یا انتزاعی؟ برای پاسخ نیازمند به تعریفی دمدستی از انضمامی و انتزاعی هستیم. در متافیزیک تحلیلی بر سر تعریف هر کدام از این دو اختلافنظرها زیاد است. (بحث بر سر چیستی چتجیپیتی میتواند موضوع بحث متافیزیکدانان نیز قرار گیرد و بر اختلافها بیافزاید.) اما در اینجا به تعریف رایج آنها بسنده میکنیم. انضمامیها، مثلاً میز، محدود به زمان و مکاناند و توان علّی دارند. و انتزاعیها مثلاً عدد ۷، به زمان و مکان محدود نیستند و توان علّی ندارند. معیارهای دیگری هم معرفی شده مانند اینکه انتزاعیها، بهخلاف انضمامیها، تغییر نمیکنند. اما در این بین مواردی داریم که دقیقاً مشخص نیست در کدام دو دسته قرار میگیرند. معروفترین مثال در متافیزیک، «سایه» و «سوراخ» و «سطح» است که گاهی در مقولهای به نام موجودات مینور (که به جای «کهاد» یا «کهتر»، شاید به لحاظ مفهومی «فرعی» برابرنهاد بهتری باشد) قرار داده میشوند. سایهی درخت محدود به زمان و مکان است، دارای توان علّی است و تغییر میکند. ممکن است در انتساب توان علّی به آن، یا اینکه تغییر در آن ذاتی است یا نه، اختلاف نظر وجود داشته باشد. اما آیا این اختلافنظر باعث میشود، همانند مثلث و عدد، آن را انتزاعی بدانیم؟ به نظر تفاوت فاحشی میان این دو است. در شاخههای مختلف علوم نیز از موجوداتی تقریباً مشابه موجودات مینور سخن میرود که باید تکلیف انتزاعی و انضمامی بودن آن را مشخص کنیم. مثلاً به مفهوم تورم در اقتصاد توجه کنیم. از یکسو مانند میز از ماده و انرژی ساخته نشده که به آن معنا محدود به زمان و مکان باشد. اما در معنایی دیگر محدود به زمان و مکان است زیرا تورم در ژاپن متفاوت با ایران است و در ایران نیز طی زمان تورم، به خلاف اشیاء انتزاعی مانند مثلث، تغییر میکند. بنابراین تا حدی مشابه سایه، تورم نیز محدود به زمان و مکان است. مهمتر آنکه توان علّی دارد زیرا افزایش آن «علت» کاهش قدرت خرید است. بنابراین نیازمند به مقولهی سومی هستیم که نه کاملاً انضمامی است و نه کاملاً انتزاعی. اجازه دهید فعلاً نام این مقوله را "مقولهسوم" بگذاریم.
همانطور که پوپر میگوید [برخی از] موجودات جهان ۳ مانند گزارهها و اشیاء ریاضیاتی انتزاعیاند یعنی در زمان و مکان نیستند و توان علّی ندارند. اما در جهان ۳ برخی موجودات مقولهسومی نیز وجود دارند. [که البته این سخن از پوپر نیست. خود این مقوله را باید به مقولات جزئیتری تقسیم کرد که فعلاً به آن نمیپردازیم.] در پست بعدی خواهیم دید به یک معنا چتجیپیتی مقولهسومی است.
حالا یکی دو گام تا پاسخ فاصله داریم.
هادی صمدی
@evophilosophy
در تحلیل سخنان نوستا در مورد اینکه آیا میتوان «دانستن» و «معرفت» را به چتجیپیتی نسبت داد باید ابتدا به دو نکتهی مقدماتیتر بپردازیم که خود او به آنها نپرداخته است، هر چند به وضوح متوجه این نکته شده است که بدون معرفی هستیشناسی ال.ال.امها نمیتوان مباحث معرفتشناسی را پیش برد.
نظریهی سه جهان
پوپر نظریهای متافیزیکی مبتنی بر تکامل را مطرح میکند که نظریهی سهجهان نام دارد و در پاسخ به پرسشهایی از این سنخ مفید است.
در ابتدا اشیاء بیجان مانند آب و سنگ وجود داشت و سپس با پیدایی حیات جانداران در زمین گسترش یافتند. پوپر این دو سطح را که متشکل از موجودات برساخته از ماده و انرژیاند در جهان ۱ میگذارد. با پیچیدهتر شدن برخی از موجودات در شاخههای مرتبط با جانداران، مغز برخی بزرگتر و پیچیدهتر شد تا جاییکه در گونههایی مثل نخستیها ذهن شکل گرفت و در شاخهی انسانی، انسانها واجد باورها، خواستها، احساسها و غیره شدند که میتوان گفت در سطح ذهن وجود دارند (فعلاً نظریهی ذهن بدنمند را کنار بگذاریم) که پوپر محل آنها را جهان ۲ مینامد. با شکلگیری زبان و فرهنگ جهان ۳ بوجود آمد که جهان برساختههای فکر انسان است. جهان ۳ علاوه بر اینکه جایگاه واژگان است موجوداتی مانند نظریههای علمی و نهادهایی مانند بانک جهانی نیز در آن وجود دارند. ساختمانها، دفاتر، و افرادی که در بانک کار میکنند در جهان یک قرار دارند. اما قوانین و مقررات بانک، به عنوان یک نهادِ حقوقی، در جهان ۳ تقرر دارند.
حالا پرسش این است که چتجیپیتی در کدامیک از این سه جهان میگنجد؟ مشخصاً کامپیوترها، گوشیها، سیلیکونها، و کاربرها در جهان ۱ هستند. اما چتجیپیتی چیزی بیش از این عناصر جهانِ یکی است. همانطور که نوستا نیز متوجه است از جنس باورهای انسانی نیز نیست که جایی در جهان ۲ برایش قائل شویم (زیرا بینالاذهانیست). بنابراین ظاهرا جایگاه آن در جهان ۳ است.
چتجیپیتی انتزاعی است یا انضمامی؟
به طور متعارف فیلسوفان اشیاء را در یکی از دو گروه انضمامیها (میز، اسب، اتم،...) و انتزاعیها (گزارهها، اشیا ریاضیاتی،...) قرار میدهند. چتجیپیتی انضمامی است یا انتزاعی؟ برای پاسخ نیازمند به تعریفی دمدستی از انضمامی و انتزاعی هستیم. در متافیزیک تحلیلی بر سر تعریف هر کدام از این دو اختلافنظرها زیاد است. (بحث بر سر چیستی چتجیپیتی میتواند موضوع بحث متافیزیکدانان نیز قرار گیرد و بر اختلافها بیافزاید.) اما در اینجا به تعریف رایج آنها بسنده میکنیم. انضمامیها، مثلاً میز، محدود به زمان و مکاناند و توان علّی دارند. و انتزاعیها مثلاً عدد ۷، به زمان و مکان محدود نیستند و توان علّی ندارند. معیارهای دیگری هم معرفی شده مانند اینکه انتزاعیها، بهخلاف انضمامیها، تغییر نمیکنند. اما در این بین مواردی داریم که دقیقاً مشخص نیست در کدام دو دسته قرار میگیرند. معروفترین مثال در متافیزیک، «سایه» و «سوراخ» و «سطح» است که گاهی در مقولهای به نام موجودات مینور (که به جای «کهاد» یا «کهتر»، شاید به لحاظ مفهومی «فرعی» برابرنهاد بهتری باشد) قرار داده میشوند. سایهی درخت محدود به زمان و مکان است، دارای توان علّی است و تغییر میکند. ممکن است در انتساب توان علّی به آن، یا اینکه تغییر در آن ذاتی است یا نه، اختلاف نظر وجود داشته باشد. اما آیا این اختلافنظر باعث میشود، همانند مثلث و عدد، آن را انتزاعی بدانیم؟ به نظر تفاوت فاحشی میان این دو است. در شاخههای مختلف علوم نیز از موجوداتی تقریباً مشابه موجودات مینور سخن میرود که باید تکلیف انتزاعی و انضمامی بودن آن را مشخص کنیم. مثلاً به مفهوم تورم در اقتصاد توجه کنیم. از یکسو مانند میز از ماده و انرژی ساخته نشده که به آن معنا محدود به زمان و مکان باشد. اما در معنایی دیگر محدود به زمان و مکان است زیرا تورم در ژاپن متفاوت با ایران است و در ایران نیز طی زمان تورم، به خلاف اشیاء انتزاعی مانند مثلث، تغییر میکند. بنابراین تا حدی مشابه سایه، تورم نیز محدود به زمان و مکان است. مهمتر آنکه توان علّی دارد زیرا افزایش آن «علت» کاهش قدرت خرید است. بنابراین نیازمند به مقولهی سومی هستیم که نه کاملاً انضمامی است و نه کاملاً انتزاعی. اجازه دهید فعلاً نام این مقوله را "مقولهسوم" بگذاریم.
همانطور که پوپر میگوید [برخی از] موجودات جهان ۳ مانند گزارهها و اشیاء ریاضیاتی انتزاعیاند یعنی در زمان و مکان نیستند و توان علّی ندارند. اما در جهان ۳ برخی موجودات مقولهسومی نیز وجود دارند. [که البته این سخن از پوپر نیست. خود این مقوله را باید به مقولات جزئیتری تقسیم کرد که فعلاً به آن نمیپردازیم.] در پست بعدی خواهیم دید به یک معنا چتجیپیتی مقولهسومی است.
حالا یکی دو گام تا پاسخ فاصله داریم.
هادی صمدی
@evophilosophy
Psychology Today
The Ontology of LLMs: A New Framework for Knowledge
Discover how AI's fluid ontologies mirror human cognition, potentially revolutionizing our approach to knowledge in the digital age.
و بالاخره: چتجیپیتی چیست، کجاست، و آیا دارای معرفت است؟
برای تحلیل نهایی به تمایز مرتبط دیگری نیاز داریم که باز هم آن را از پوپر وام میگیریم.
معرفت ذهنی و معرفت عینی
پوپر در کتاب معرفت عینی: رویکرد تکاملی میگوید دو معنی متفاوت از معرفت وجود دارد: ۱. معرفت ذهنی، که شامل حالات ذهنی یا آگاهی یا تمایل به رفتار یا واکنش است، و ۲. معرفت عینی که متشکل از مسائل، نظریهها و استدلالها است. معرفت عینی کاملاً مستقل از ادعای هر کسی برای دانستن است. همچنین مستقل از اعتقاد یا تمایل هر کسی به موافقت، یا ادعا کردن، یا عمل کردن است. معرفت به معنای عینی، معرفت بدون داننده (شناسنده) است: معرفتِ بدون فاعل شناسا است.
برداشت یک. چتجیپیتی یک سیستم استدلالی در حال تحول است. بار دیگر به مثالهایی که پوپر برای معرفت عینی آورده بود نگاهی کنیم. پوپر میگفت که معرفت عینی علاوه بر نظریههای علمی شامل «مسائل» و «استدلالها» نیز هست. به عبارتی استدلالها و الگوهای استدلالی نیز از جنس معرفت عینیاند. پس در این معنا چتجیپیتی خودش از جنس معرفت جهان ۳ است و نباید بپرسیم آیا واجد معرفت است یا نه! شخصاً میپندارم که این خوانش بازنمای خوبی از پیچیدگی ماجرا نیست و نیازمند برداشت جایگزینی هستیم.
برداشت دو. پوپر میگوید نظریهی سه جهان یک پیشنهاد برای نظم دادن به گفتوگوهاست و میتوان لایههای دیگری نیز به آن افزود. اجازه دهید متناسب با بحث کنونی دو جهان دیگر را به آن بیافزایم. جهان ۴ جهانی است که برخی موجودات واجد عاملیت مانند اشخاص حقوقی از جمله بانک جهانی در آنجا قرار دارند. و جهان ۵ محل باورها، خواستها، و اهداف این عاملهای مقولهسومی (که در پست قبل دیدیم نه کاملاً انتزاعیاند و نه انضمامی) است.
پرسشها، گزارهها، و حتی خود الگوهای استدلالی که مقوم چتجیپیتیاند در یک فرایند بازخوردی با کاربران دارای یادگیری هستند و در حال تحولاند. این ویژگیها آنها را مشابه انسانها میکند اما با بدنمندی سیلیکونی و جایمندی متفاوت. این میتواند معنای دومی را برای چتجیپیتی ایجاد کند که در آن معنا بتوان آن را واجد باور دانست. خود چتجیپیتی، عاملی مشابه بانک جهانی، در جهان ۴، و از جنس مقولهسومیهاست. باورهای آن، همانند تکنوآگاهی که نوستا از آن سخن میگوید، اگر وجود داشته باشند، در جهان ۵ قرار دارند. (چرا نمیدانیم وجود دارند یا نه؟ چون در صورت وجود داشتن ذهنیاند و خارج از دسترس عمومی. دقیقاً به همان معنا که نمیدانیم آيا جانوران باور دارند یا نه.)
برای روشن شدن موضوع بار دیگر به مثال بانک جهانی توجه کنیم. مجموعهی قوانین و مقررات این بانک موجودات انتزاعی جهان سومیاند. اما وقتی به مجموعهی آنها، از راه قصدمندی جمعی، عاملیت نسبت میدهیم تا جاییکه به راحتی آن را موجودی انسانوار و واجد نظر و هدف میدانیم و برایش شخصیت حقوقی قائل میشویم موجودیت جدیدی به عنوان عامل در جهان ۴ ظهور میکند که مقولهسومی است و واجد ویژگیهایی مشابه عوامل انسانی. اما وقتی به این اشخاص یا نهادهای حقوقی ویژگیهای ذهنی را نسبت میدهیم و مثلاً میگوییم به نظر بانک جهانی...، بانک جهانی میخواهد که...، یا هدف بانک جهانی آن است که... آنگاه محل این نظرها و خواستها جهان ۵ است.
شخصانگاری برخی موجودات جهان ۳ پدیدهای جدید نیست. بومیانی را که معتقدند جنگل واجد روحی است که در صورت بیاحترامی به جنگل آنها را تنبیه خواهد کرد نمونهای باستانی از این پدیده است.
خلاصه
چتجیپیتی چیست؟ یک مدل زبانی در حال تحول از آلگوریتمهای پردازش، به همراه مجموعهای از گزارهها و پرسشهای برگرفته از زبان معمولیست که در مکالمه با کاربران مستمرآ درحال بهروز شدن است.
انتزاعی است یا انضمامی؟ چون محدود به فضا و زمان است، توان علّی دارد، و تغییر میکند انتزاعی نیست با این حال چون از ماده و انرژی نیز ساخته نشده، همانند یک میز انضمامی نیست.
آیا دارای معرفت است؟ به یک معنا خود از جنس معرفت عینی پوپر است و در جهان ۳ قرار دارد. اما از آنجا که موجودات جهان سوم پوپری انتزاعی هستند و چتجیپیتی مقولهسومیست، بنابراین آن را در جهان ۴ قرار دادیم که محل عاملهایی است که برساختههای انسانیاند اما مستقل از انسان واجد ویژگیهای عاملیت هستند. اگر معرفت ذهنی داشته باشند برای همیشه خارج از دسترس ماست. هر نظری در این باره، صرفاً بیانگر اعتقاد گوینده است. اما مولد معرفت عینی نیز هست که جایگاه آن جهان ۳ است. این معرفت، همانند سایر معارف عینی، معرفت بدون داننده است وبنابراین معرفت متعلق به هیچ عاملی، از جمله چتجیپیتی نیست. کار ما نشان دادن نادرستی آن است.
معرفت عینی، به خوانش پوپر، ضرورتاً صادق نیست، که اتفاقاً این وجه آن نیز همنواست با کژاطلاعات و اطلاعاتجعلی نشریافته توسط الالامها.
هادی صمدی
@evophilosophy
برای تحلیل نهایی به تمایز مرتبط دیگری نیاز داریم که باز هم آن را از پوپر وام میگیریم.
معرفت ذهنی و معرفت عینی
پوپر در کتاب معرفت عینی: رویکرد تکاملی میگوید دو معنی متفاوت از معرفت وجود دارد: ۱. معرفت ذهنی، که شامل حالات ذهنی یا آگاهی یا تمایل به رفتار یا واکنش است، و ۲. معرفت عینی که متشکل از مسائل، نظریهها و استدلالها است. معرفت عینی کاملاً مستقل از ادعای هر کسی برای دانستن است. همچنین مستقل از اعتقاد یا تمایل هر کسی به موافقت، یا ادعا کردن، یا عمل کردن است. معرفت به معنای عینی، معرفت بدون داننده (شناسنده) است: معرفتِ بدون فاعل شناسا است.
برداشت یک. چتجیپیتی یک سیستم استدلالی در حال تحول است. بار دیگر به مثالهایی که پوپر برای معرفت عینی آورده بود نگاهی کنیم. پوپر میگفت که معرفت عینی علاوه بر نظریههای علمی شامل «مسائل» و «استدلالها» نیز هست. به عبارتی استدلالها و الگوهای استدلالی نیز از جنس معرفت عینیاند. پس در این معنا چتجیپیتی خودش از جنس معرفت جهان ۳ است و نباید بپرسیم آیا واجد معرفت است یا نه! شخصاً میپندارم که این خوانش بازنمای خوبی از پیچیدگی ماجرا نیست و نیازمند برداشت جایگزینی هستیم.
برداشت دو. پوپر میگوید نظریهی سه جهان یک پیشنهاد برای نظم دادن به گفتوگوهاست و میتوان لایههای دیگری نیز به آن افزود. اجازه دهید متناسب با بحث کنونی دو جهان دیگر را به آن بیافزایم. جهان ۴ جهانی است که برخی موجودات واجد عاملیت مانند اشخاص حقوقی از جمله بانک جهانی در آنجا قرار دارند. و جهان ۵ محل باورها، خواستها، و اهداف این عاملهای مقولهسومی (که در پست قبل دیدیم نه کاملاً انتزاعیاند و نه انضمامی) است.
پرسشها، گزارهها، و حتی خود الگوهای استدلالی که مقوم چتجیپیتیاند در یک فرایند بازخوردی با کاربران دارای یادگیری هستند و در حال تحولاند. این ویژگیها آنها را مشابه انسانها میکند اما با بدنمندی سیلیکونی و جایمندی متفاوت. این میتواند معنای دومی را برای چتجیپیتی ایجاد کند که در آن معنا بتوان آن را واجد باور دانست. خود چتجیپیتی، عاملی مشابه بانک جهانی، در جهان ۴، و از جنس مقولهسومیهاست. باورهای آن، همانند تکنوآگاهی که نوستا از آن سخن میگوید، اگر وجود داشته باشند، در جهان ۵ قرار دارند. (چرا نمیدانیم وجود دارند یا نه؟ چون در صورت وجود داشتن ذهنیاند و خارج از دسترس عمومی. دقیقاً به همان معنا که نمیدانیم آيا جانوران باور دارند یا نه.)
برای روشن شدن موضوع بار دیگر به مثال بانک جهانی توجه کنیم. مجموعهی قوانین و مقررات این بانک موجودات انتزاعی جهان سومیاند. اما وقتی به مجموعهی آنها، از راه قصدمندی جمعی، عاملیت نسبت میدهیم تا جاییکه به راحتی آن را موجودی انسانوار و واجد نظر و هدف میدانیم و برایش شخصیت حقوقی قائل میشویم موجودیت جدیدی به عنوان عامل در جهان ۴ ظهور میکند که مقولهسومی است و واجد ویژگیهایی مشابه عوامل انسانی. اما وقتی به این اشخاص یا نهادهای حقوقی ویژگیهای ذهنی را نسبت میدهیم و مثلاً میگوییم به نظر بانک جهانی...، بانک جهانی میخواهد که...، یا هدف بانک جهانی آن است که... آنگاه محل این نظرها و خواستها جهان ۵ است.
شخصانگاری برخی موجودات جهان ۳ پدیدهای جدید نیست. بومیانی را که معتقدند جنگل واجد روحی است که در صورت بیاحترامی به جنگل آنها را تنبیه خواهد کرد نمونهای باستانی از این پدیده است.
خلاصه
چتجیپیتی چیست؟ یک مدل زبانی در حال تحول از آلگوریتمهای پردازش، به همراه مجموعهای از گزارهها و پرسشهای برگرفته از زبان معمولیست که در مکالمه با کاربران مستمرآ درحال بهروز شدن است.
انتزاعی است یا انضمامی؟ چون محدود به فضا و زمان است، توان علّی دارد، و تغییر میکند انتزاعی نیست با این حال چون از ماده و انرژی نیز ساخته نشده، همانند یک میز انضمامی نیست.
آیا دارای معرفت است؟ به یک معنا خود از جنس معرفت عینی پوپر است و در جهان ۳ قرار دارد. اما از آنجا که موجودات جهان سوم پوپری انتزاعی هستند و چتجیپیتی مقولهسومیست، بنابراین آن را در جهان ۴ قرار دادیم که محل عاملهایی است که برساختههای انسانیاند اما مستقل از انسان واجد ویژگیهای عاملیت هستند. اگر معرفت ذهنی داشته باشند برای همیشه خارج از دسترس ماست. هر نظری در این باره، صرفاً بیانگر اعتقاد گوینده است. اما مولد معرفت عینی نیز هست که جایگاه آن جهان ۳ است. این معرفت، همانند سایر معارف عینی، معرفت بدون داننده است وبنابراین معرفت متعلق به هیچ عاملی، از جمله چتجیپیتی نیست. کار ما نشان دادن نادرستی آن است.
معرفت عینی، به خوانش پوپر، ضرورتاً صادق نیست، که اتفاقاً این وجه آن نیز همنواست با کژاطلاعات و اطلاعاتجعلی نشریافته توسط الالامها.
هادی صمدی
@evophilosophy
Psychology Today
The Evolution of LLMs Through Real-Time Learning
OpenAI's o1 Model revolutionizes LLMs by learning and adapting in real time, promising smarter, more intuitive interactions that evolve alongside users.
"حادثه" طبس: تحلیلی از منظر تفکر جمعیتی
آیا آنچه در طبس رخ داد "حادثه" بود؟
ابتدا به یک ویژگی اصلی حادثه اشاره کنیم: حادثه رویدادی «غیرقابل پیشبینی» است.
برای آنکه تحت تأثیر هیجانهای ناشی از این رویداد تلخ تحلیل را پیش نبریم اجازه دهید با مثال حوادث رانندگی تحلیل را آغاز کنیم.
فرض کنید هر کدام از مهندسان و کارگران یک کارخانه مسئولانه وظیفهی خود را در تولید اتومبیل به انجام رساندهاند. اما چند ماه پس از تولید، اتومبیل ساختهشده تصادف میکند و کارشناس تصادفات نیز علت تصادف را نقص فنی تشخیص میدهد. آیا مهندسان و کارگران مسئول هستند؟ از منظر حقوقی خیر. به طور متعارف در این مورد از منظری «یکهنگارانه» و برای حل و فصل سریع حقوقی رویداد، مقصر رانندهای معرفی میشود که بدون توجه به نقص موجود در اتومبیل، و بدون آنکه معاینات فنی لازم را انجام داده باشد، وارد جاده شده است.
حالا فرض کنید اتومبیل یادشده از برندی است که مطابق آمار بیشترین تعداد تصادفات رانندگی منجر به مرگ را دارد. آیا اینبار نیز نظام حقوقی مجاز است همانند بار قبل عمل کند و راننده را مقصر بداند؟ اینبار پاسخ به روشنی قبل مثبت نیست. درست است که هر کدام از مهندسان و کارگران کارخانه مسئولانه وظیفهی محول به خود را انجام دادهاند اما از آنجا که آنچه در جادهها رخ میدهد «قابل پیشبینی» است دیگر نمیتوان آنها را "حادثه" خواند. اینبار اگر به واقع دستاندکاران در خط تولید وظیفهشناسانه وظیفهی محول به خود را به درستی انجام دادهاند، و مثلاً شخصیتی ضداجتماعی پیدا نشود که به قصد خرابکاری، دستکاری خاصی در برخی اتومبیلها انجام داده باشد، کارخانه به عنوان یک شخص حقوقی مسئول حوادث است.
در نظریهی تکامل، به این نحوهی تفکر، که مثلاً به کل جمعیت تصادفها نظاره میکند و نه به تک تک آنها، و بر اساس آمارها به عنوان شواهد معتبر تصمیمگیری میکند «تفکر جمعیتی» میگویند. نگاه تکاملی به ما آموزش میدهد منظر را از تکتک افراد برگیریم و به جمعیتها توجه کنیم. سیاستگذاری شواهدمحور باید این شواهد را جدی بگیرد. نظام حقوقی نیز باید از منظر فردنگر کنونی خارج شده و چنین موارد قابل پیشبینی را از منظر جمعیتی نظاره کند.
حالا بار دیگر به حادثهی تلخ طبس نگاه کنیم. از همین حالا میشنویم که عموماً توجه به پیدا کردن مقصرها در سطح فردی هستند. هرچند کار خوبی است اما نباید باعث شود ذهن ما از آمار منحرف شود. این کار قطعاً جلوی رویدادهای بعدی را نمیگیرد. همانطور که یافتن دقیق یک مقصر در یک حادثهی رانندگی، و مثلاً تشخیص اینکه راننده معاینههای فنی را در زمان مقرر انجام نداده است جلوی تصادفات بعدی سایر رانندهها با آن برند را نمیگیرد. یافتههای علوم شناختی یکی از مهمترین خطاهای ذهنی را آن میدانند که ذهن آدمی آمار را به خوبی درک نمیکند و برای درک آن نیاز به تأملهای سطح بالاتر داریم.
تعداد بسیار بالایِ حوادث حوزهی کارگری گواهی است بر مشکلات بنیادیتر در وضع قوانین برای امنیت کارگران.
اگر آنچه از نگاهی موردی غیرقابلپیشبینی ارزیابی میشود از منظری آماری و جمعیتی قابل پیشبینی باشد، دیگر "حادثه" نامیدن آن مورد نادرست است.
از منظر تفکر جمعیتی وزارتهای مربوطه و سایر نهادهای نظارتی، مسئول اصلی بالا بودن نرخ حوداث کارگری در کشوراند و باید قوانین امنیت کارگران را بازبینی اساسی کنند.
هادی صمدی
@evophilosophy
آیا آنچه در طبس رخ داد "حادثه" بود؟
ابتدا به یک ویژگی اصلی حادثه اشاره کنیم: حادثه رویدادی «غیرقابل پیشبینی» است.
برای آنکه تحت تأثیر هیجانهای ناشی از این رویداد تلخ تحلیل را پیش نبریم اجازه دهید با مثال حوادث رانندگی تحلیل را آغاز کنیم.
فرض کنید هر کدام از مهندسان و کارگران یک کارخانه مسئولانه وظیفهی خود را در تولید اتومبیل به انجام رساندهاند. اما چند ماه پس از تولید، اتومبیل ساختهشده تصادف میکند و کارشناس تصادفات نیز علت تصادف را نقص فنی تشخیص میدهد. آیا مهندسان و کارگران مسئول هستند؟ از منظر حقوقی خیر. به طور متعارف در این مورد از منظری «یکهنگارانه» و برای حل و فصل سریع حقوقی رویداد، مقصر رانندهای معرفی میشود که بدون توجه به نقص موجود در اتومبیل، و بدون آنکه معاینات فنی لازم را انجام داده باشد، وارد جاده شده است.
حالا فرض کنید اتومبیل یادشده از برندی است که مطابق آمار بیشترین تعداد تصادفات رانندگی منجر به مرگ را دارد. آیا اینبار نیز نظام حقوقی مجاز است همانند بار قبل عمل کند و راننده را مقصر بداند؟ اینبار پاسخ به روشنی قبل مثبت نیست. درست است که هر کدام از مهندسان و کارگران کارخانه مسئولانه وظیفهی محول به خود را انجام دادهاند اما از آنجا که آنچه در جادهها رخ میدهد «قابل پیشبینی» است دیگر نمیتوان آنها را "حادثه" خواند. اینبار اگر به واقع دستاندکاران در خط تولید وظیفهشناسانه وظیفهی محول به خود را به درستی انجام دادهاند، و مثلاً شخصیتی ضداجتماعی پیدا نشود که به قصد خرابکاری، دستکاری خاصی در برخی اتومبیلها انجام داده باشد، کارخانه به عنوان یک شخص حقوقی مسئول حوادث است.
در نظریهی تکامل، به این نحوهی تفکر، که مثلاً به کل جمعیت تصادفها نظاره میکند و نه به تک تک آنها، و بر اساس آمارها به عنوان شواهد معتبر تصمیمگیری میکند «تفکر جمعیتی» میگویند. نگاه تکاملی به ما آموزش میدهد منظر را از تکتک افراد برگیریم و به جمعیتها توجه کنیم. سیاستگذاری شواهدمحور باید این شواهد را جدی بگیرد. نظام حقوقی نیز باید از منظر فردنگر کنونی خارج شده و چنین موارد قابل پیشبینی را از منظر جمعیتی نظاره کند.
حالا بار دیگر به حادثهی تلخ طبس نگاه کنیم. از همین حالا میشنویم که عموماً توجه به پیدا کردن مقصرها در سطح فردی هستند. هرچند کار خوبی است اما نباید باعث شود ذهن ما از آمار منحرف شود. این کار قطعاً جلوی رویدادهای بعدی را نمیگیرد. همانطور که یافتن دقیق یک مقصر در یک حادثهی رانندگی، و مثلاً تشخیص اینکه راننده معاینههای فنی را در زمان مقرر انجام نداده است جلوی تصادفات بعدی سایر رانندهها با آن برند را نمیگیرد. یافتههای علوم شناختی یکی از مهمترین خطاهای ذهنی را آن میدانند که ذهن آدمی آمار را به خوبی درک نمیکند و برای درک آن نیاز به تأملهای سطح بالاتر داریم.
تعداد بسیار بالایِ حوادث حوزهی کارگری گواهی است بر مشکلات بنیادیتر در وضع قوانین برای امنیت کارگران.
اگر آنچه از نگاهی موردی غیرقابلپیشبینی ارزیابی میشود از منظری آماری و جمعیتی قابل پیشبینی باشد، دیگر "حادثه" نامیدن آن مورد نادرست است.
از منظر تفکر جمعیتی وزارتهای مربوطه و سایر نهادهای نظارتی، مسئول اصلی بالا بودن نرخ حوداث کارگری در کشوراند و باید قوانین امنیت کارگران را بازبینی اساسی کنند.
هادی صمدی
@evophilosophy
ژنهای جدید از کجا میآیند؟
ماهیهایی که در آبهای زیرصفردرجه زندگی میکنند دارای پروتئینهایی هستند که نقش ضدیخ را دارد. فرض کنید سه گونهی متفاوت از ماهیهای دارای ضدیخ داشته باشیم. دو حالت متفاوت را در نظر بگیریم.
حالت نخست:
اگر سه پروتئین ضدیخ یافتشده در بدن ماهیها ساختارهای متفاوتی داشته باشند در تبیین خاستگاه این سه پروتئین با یک دو راهی مواجه هستیم.
الف. ممکن است که سه ژن متفاوت، که ریشه در یک ژن مشترک نیایی داشتهاند، به مرور زمان آنقدر تغییر کرده باشند که اکنون سه پروتئین ضدیخ متفاوت اما با کارکرد مشابه را تولید کنند.
ب. همچنین ممکن است با تکامل همگرا مواجه باشیم به این معنا که بهطور مستقل، سه ژن متفاوت با سه منشاء متفاوت با کارکردهایی مشابه تکامل یافته باشد. (همانطور که پژواکیابی در دولفینها و خفاشها محصول تکامل همگراست.)
از معماهایی که هر روزه متخصصان ردهبندی با آن مواجهاند همین است که دریابند آیا وقتی ژنها، پروتئینها، و خصیصههایی با کارکرد مشابه را در چند گونه رصد میکنیم باید در جستجوی ریشههای مشترکی برای آنها، و به دنبال رصد کردن آن خصیصه در نیای مشترکی باشیم، یا باید وارد تبیینهای موسوم به تکامل همگرا شویم. زیستشناسان با این دسته از معضلات آشنا هستند.
حالت دوم:
اما آنچه به تازگی در نشریهی زیستشناسی مولکولی و تکامل منتشر شده و به تغییر نگرش مهمی میانجامد به حالت دوم مربوط میشود. در حالت دوم سه پروتئین ضدیخی که در بدن سه گونه یافت شده به لحاظ ساختاری مشابه است. تا کنون در چنین مواردی خیلی سریع اینگونه نتیجه میگرفتیم که این پروتئین حداقل از آخرین نیای مشترک سه گونه وجود داشته زیرا احتمال اینکه به نحوی مستقل سه ژن مشابه، با کارکرد تقریباً یکسان، سه بار به نحوی مشابه و مستقل تکامل یافته باشد بسیار پایین است. (رخداد این پدیده به سان آن است که به نحوی مستقل، سه بار رادیوهای مشابه و بدون آگاهی مختراعان از اختراع یکدیگر، اختراع شده باشند.)
پژوهش جدید از این لحاظ عجیب است که نشان میدهد با اینکه ساختار ژنهای تولیدکنندهی این پروتئین در سه گونهی ماهی بسیار مشابه است اما این شباهت برآمده از نیای مشترکی نیست و هر کدام جداگانه ایجاد شدهاند. (به سان آنکه سه رادیوی مشابه بیابیم و متوجه شویم سه مخترع هیچ اطلاعی از کار یکدیگر نداشتهاند و به نحوی مجزا رادیوها را اختراع کردهاند!)
مسأله دقیقاً چیست؟
این ژنهای مشابه، اگر از نیای مشترکی به ارث نرسیدهاند پس از کجا آمدهاند؟ چطور میتوان پدیدهای تا این حد عجیب را تبیین کرد؟ هرچند در مقاله تبیینی برای آن عرضه شده، اما حتی اگر تبیین مورداشاره در آینده نقد شده و کنار نهاده شود، باز هم صرف آگاهی از خود این پدیده معضل بزرگی را پیشِ روی روششناسی تکامل و سیستماتیک قرار میدهد زیرا دیگر نمیتوان مانند گذشته با صرف ردیابی شباهتهای ژنتیکی برای دو خصیصه، برآمدن آنها از یک نیای مشترک را نتیجه گرفت.
اما تبیین عرضهشده چیست؟
شاید ژنهای جدید آنگونه که میپنداریم جدید نیستند. یافتههای این پژوهش نشان میدهد که ژنهای جدید میتوانند با استفادهی مجدد از قطعات ژنهای اجدادیِ غیرکارکردی تشکیل شوند. (به عبارتی مانند آن میماند که هر سه مخترع رادیو به سراغ برخی متون کهنتر رفته باشند و رمز و راز ساخت رادیو را آموخته باشند و با توجه به امکانات و نیازهای موجود در عمل آن را پیاده کنند.)
بخشهای زیادی از ژنوم موجودات زنده غیرکارکردی است به این معنا که به پروتئینی ترجمه نمیشود که آن پروتئین کارکرد خاصی داشته باشد (و به همین دلیل گاهی به آن «دی.ان.ای آشغال» نیز گفته میشود که حالا مشخص است آشغال نامیدن آن نیز بیوجه است). بخشهایی نیز به شبهژن موسوم است: ژنهایی که در گذشتههای دور کارکردهایی داشتهاند اما با تغییرات در بدن موجود زنده دیگر نیازی به آن کارکرد نبوده است. این بخشهای ژنوم میتوانند نقش مادهی خام برای معرفی ژنهای جدید را بازی کنند. (این بخشها نقش آن متون قدیمی را برای سه مخترع فرضی ما بازی میکنند.)
این پژوهش این معمای جدید را پیش روی پژوهشگران میگذارد: با سرد شدن محیط ماهیها نیاز به ضدیخ پیدا کردهاند. قبول. اما درون سیستم مولکولی بدن ماهی، آگاهی به اینکه در فلان بخش دی.ان.ای آشغال یا شبهژنها ژنی وجود دارد که بتواند نقش ضدیخ را بازی کند از کجا حاصل شده است؟! چطور در هر سه ماهی سیستم به سراغ همان بخش خاص ژنوم رفته که در صورت بهروزرسانی میتوانسته ضدیخ تولید کند؟! پاسخ اجمالی آن است که احتمالاً با افزایش استرس محیطی به بخشهای زیادی از دی.ان.ای آشغال اجازهی تکثیر داده میشود تا پروتئینی که نقش مفیدی برای خود مییابد بخت انتخاب بیابد و سایرین حذف شوند. اما این راهکار پرهزینه است و شاید باید منتظر راهکاری اقتصادیتر بود.
هادی صمدی
@evophilosophy
ماهیهایی که در آبهای زیرصفردرجه زندگی میکنند دارای پروتئینهایی هستند که نقش ضدیخ را دارد. فرض کنید سه گونهی متفاوت از ماهیهای دارای ضدیخ داشته باشیم. دو حالت متفاوت را در نظر بگیریم.
حالت نخست:
اگر سه پروتئین ضدیخ یافتشده در بدن ماهیها ساختارهای متفاوتی داشته باشند در تبیین خاستگاه این سه پروتئین با یک دو راهی مواجه هستیم.
الف. ممکن است که سه ژن متفاوت، که ریشه در یک ژن مشترک نیایی داشتهاند، به مرور زمان آنقدر تغییر کرده باشند که اکنون سه پروتئین ضدیخ متفاوت اما با کارکرد مشابه را تولید کنند.
ب. همچنین ممکن است با تکامل همگرا مواجه باشیم به این معنا که بهطور مستقل، سه ژن متفاوت با سه منشاء متفاوت با کارکردهایی مشابه تکامل یافته باشد. (همانطور که پژواکیابی در دولفینها و خفاشها محصول تکامل همگراست.)
از معماهایی که هر روزه متخصصان ردهبندی با آن مواجهاند همین است که دریابند آیا وقتی ژنها، پروتئینها، و خصیصههایی با کارکرد مشابه را در چند گونه رصد میکنیم باید در جستجوی ریشههای مشترکی برای آنها، و به دنبال رصد کردن آن خصیصه در نیای مشترکی باشیم، یا باید وارد تبیینهای موسوم به تکامل همگرا شویم. زیستشناسان با این دسته از معضلات آشنا هستند.
حالت دوم:
اما آنچه به تازگی در نشریهی زیستشناسی مولکولی و تکامل منتشر شده و به تغییر نگرش مهمی میانجامد به حالت دوم مربوط میشود. در حالت دوم سه پروتئین ضدیخی که در بدن سه گونه یافت شده به لحاظ ساختاری مشابه است. تا کنون در چنین مواردی خیلی سریع اینگونه نتیجه میگرفتیم که این پروتئین حداقل از آخرین نیای مشترک سه گونه وجود داشته زیرا احتمال اینکه به نحوی مستقل سه ژن مشابه، با کارکرد تقریباً یکسان، سه بار به نحوی مشابه و مستقل تکامل یافته باشد بسیار پایین است. (رخداد این پدیده به سان آن است که به نحوی مستقل، سه بار رادیوهای مشابه و بدون آگاهی مختراعان از اختراع یکدیگر، اختراع شده باشند.)
پژوهش جدید از این لحاظ عجیب است که نشان میدهد با اینکه ساختار ژنهای تولیدکنندهی این پروتئین در سه گونهی ماهی بسیار مشابه است اما این شباهت برآمده از نیای مشترکی نیست و هر کدام جداگانه ایجاد شدهاند. (به سان آنکه سه رادیوی مشابه بیابیم و متوجه شویم سه مخترع هیچ اطلاعی از کار یکدیگر نداشتهاند و به نحوی مجزا رادیوها را اختراع کردهاند!)
مسأله دقیقاً چیست؟
این ژنهای مشابه، اگر از نیای مشترکی به ارث نرسیدهاند پس از کجا آمدهاند؟ چطور میتوان پدیدهای تا این حد عجیب را تبیین کرد؟ هرچند در مقاله تبیینی برای آن عرضه شده، اما حتی اگر تبیین مورداشاره در آینده نقد شده و کنار نهاده شود، باز هم صرف آگاهی از خود این پدیده معضل بزرگی را پیشِ روی روششناسی تکامل و سیستماتیک قرار میدهد زیرا دیگر نمیتوان مانند گذشته با صرف ردیابی شباهتهای ژنتیکی برای دو خصیصه، برآمدن آنها از یک نیای مشترک را نتیجه گرفت.
اما تبیین عرضهشده چیست؟
شاید ژنهای جدید آنگونه که میپنداریم جدید نیستند. یافتههای این پژوهش نشان میدهد که ژنهای جدید میتوانند با استفادهی مجدد از قطعات ژنهای اجدادیِ غیرکارکردی تشکیل شوند. (به عبارتی مانند آن میماند که هر سه مخترع رادیو به سراغ برخی متون کهنتر رفته باشند و رمز و راز ساخت رادیو را آموخته باشند و با توجه به امکانات و نیازهای موجود در عمل آن را پیاده کنند.)
بخشهای زیادی از ژنوم موجودات زنده غیرکارکردی است به این معنا که به پروتئینی ترجمه نمیشود که آن پروتئین کارکرد خاصی داشته باشد (و به همین دلیل گاهی به آن «دی.ان.ای آشغال» نیز گفته میشود که حالا مشخص است آشغال نامیدن آن نیز بیوجه است). بخشهایی نیز به شبهژن موسوم است: ژنهایی که در گذشتههای دور کارکردهایی داشتهاند اما با تغییرات در بدن موجود زنده دیگر نیازی به آن کارکرد نبوده است. این بخشهای ژنوم میتوانند نقش مادهی خام برای معرفی ژنهای جدید را بازی کنند. (این بخشها نقش آن متون قدیمی را برای سه مخترع فرضی ما بازی میکنند.)
این پژوهش این معمای جدید را پیش روی پژوهشگران میگذارد: با سرد شدن محیط ماهیها نیاز به ضدیخ پیدا کردهاند. قبول. اما درون سیستم مولکولی بدن ماهی، آگاهی به اینکه در فلان بخش دی.ان.ای آشغال یا شبهژنها ژنی وجود دارد که بتواند نقش ضدیخ را بازی کند از کجا حاصل شده است؟! چطور در هر سه ماهی سیستم به سراغ همان بخش خاص ژنوم رفته که در صورت بهروزرسانی میتوانسته ضدیخ تولید کند؟! پاسخ اجمالی آن است که احتمالاً با افزایش استرس محیطی به بخشهای زیادی از دی.ان.ای آشغال اجازهی تکثیر داده میشود تا پروتئینی که نقش مفیدی برای خود مییابد بخت انتخاب بیابد و سایرین حذف شوند. اما این راهکار پرهزینه است و شاید باید منتظر راهکاری اقتصادیتر بود.
هادی صمدی
@evophilosophy
OUP Academic
Diverse Origins of Near-Identical Antifreeze Proteins in Unrelated Fish Lineages Provide Insights Into Evolutionary Mechanisms…
Abstract. Determining the origins of novel genes and the mechanisms driving the emergence of new functions is challenging yet crucial for understanding evo
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ریشههای تکاملی فعل اخلاقی
اگر رفتاری را، مشابه آنچه در این ویدئو شاهدیم، در انسان ببینیم آن را اخلاقی در نظر میگیریم؛ زیرا شاهد نوعی دگرخواهی بدون چشمداشت هستیم. عموماً وقتی جانداری به یکی از اعضای گونهی خود کمک میکند میتوانیم در سطح زیستی پدیدهی یاریرسانی را شرح دهیم. مثلاً هر چه به لحاظ ژنتیکی دو فرد به هم نزدیکتر باشند احتمال یاری افزایش مییابد زیرا این کمک، کمکی به انتشار ژنهای خودیست. یا اگر فرد به ازای کمکی که انجام میدهد اکنون یا در آینده، انتظار دریافت کمک داشته باشد رفتار او با فایدههایی که برایش به همراه خواهد داشت قابل تبیین زیستیست.
هرچند فهم عرفی رفتارهایی از این جنس را نیز اخلاقی ارزیابی میکند اما بیتردید کمک بدون چشمداشت عملی اخلاقی است. کار میمون نمونهای از کمک بدون چشمداشت است و بنابراین اخلاقیست و ما انسانها را به بازاندیشی در مفهوم «فعل اخلاقی» دعوت میکند. کمک به دیگری ریشههای تکاملی دارد.
(گرچه این مثالها نشان میدهند که استدلال لزوماً مقوم اخلاق نیست اما در ساحت تصمیمهای اجتماعی، شهود اخلاقی کفایت نمیکند و برهانآوری اخلاقی ضروری است.)
هادی صمدی
@evophilosophy
اگر رفتاری را، مشابه آنچه در این ویدئو شاهدیم، در انسان ببینیم آن را اخلاقی در نظر میگیریم؛ زیرا شاهد نوعی دگرخواهی بدون چشمداشت هستیم. عموماً وقتی جانداری به یکی از اعضای گونهی خود کمک میکند میتوانیم در سطح زیستی پدیدهی یاریرسانی را شرح دهیم. مثلاً هر چه به لحاظ ژنتیکی دو فرد به هم نزدیکتر باشند احتمال یاری افزایش مییابد زیرا این کمک، کمکی به انتشار ژنهای خودیست. یا اگر فرد به ازای کمکی که انجام میدهد اکنون یا در آینده، انتظار دریافت کمک داشته باشد رفتار او با فایدههایی که برایش به همراه خواهد داشت قابل تبیین زیستیست.
هرچند فهم عرفی رفتارهایی از این جنس را نیز اخلاقی ارزیابی میکند اما بیتردید کمک بدون چشمداشت عملی اخلاقی است. کار میمون نمونهای از کمک بدون چشمداشت است و بنابراین اخلاقیست و ما انسانها را به بازاندیشی در مفهوم «فعل اخلاقی» دعوت میکند. کمک به دیگری ریشههای تکاملی دارد.
(گرچه این مثالها نشان میدهند که استدلال لزوماً مقوم اخلاق نیست اما در ساحت تصمیمهای اجتماعی، شهود اخلاقی کفایت نمیکند و برهانآوری اخلاقی ضروری است.)
هادی صمدی
@evophilosophy
الگوریتمگریزی و ترس از هوشمصنوعی: تبیینی تکاملی
الگوریتمگریزی چیست؟ برای تعریف الگوریتمگریزی، یا ترس و اجتناب از الگوریتمها و هوش مصنوعی، بخشی از چکیدهی مقالهای را ببینیم که این اصطلاح را رایج کرد.
پژوهشها گواه آنند که پیشبینی آینده توسط الگوریتمهای شواهدمحور [یعنی الگوریتمهایی که بر اساس شواهد موثق پیشبینی میکنند]، دقیقتر از پیشبینیکنندگان انسانیست. با این حال، زمانی که پیشبینیکنندگان تصمیم میگیرند از میان یک پیشبینیکنندهی انسانی، یا یک الگوریتم آماری یکی را گزینش کنند، اغلب پیشبینیکنندههای انسانی را انتخاب میکنند. این پدیده را الگوریتمگریزی مینامیم. جالب آنکه حتی وقتی افراد شخصاً شاهد عملکرد بهتر الگوریتم هستند بیشتر از آنها اجتناب میکنند.
به عبارتی سادهتر عموم ما، حتی در مواردی که میدانیم الگوریتم بهتر از انسان عمل میکند، باز هم تصمیمِ انسانی را با اینکه خطاهایش بیشتر است، ترجیح میدهیم.
یافتهای جدید
آیا از یک دهه پیش که مقاله منتشر شده تا کنون نتایج پزوهش معتبر است؟ پاسخ مثبت است و کماکان الگوریتمگریزی رایج است.
مطابق یک پژوهش مروری جدید، الگوریتمگریزی در همهی افراد جامعه یکسان نیست. به چند عامل مؤثر در آن اشاره کنیم.
نقش عوامل فردی
۱. افراد مسن بیش از جوانان الگوریتمگریزی دارند.
۲. زنان بر اشتباهات الگوریتم بیشتر تأکید دارند و اشتباهات آن را، هر چند از انسان کمتر باشد، توجیهی بر بیاعتمادی به آن میدانند و در مجموع الگوریتمگریزی در زنان بیش از مردان است.
۳. همچنین افراد با ویژگیهای شخصیتی متفاوت الگوریتمگریزی متفاوتی را بروز میدهند. هر چه فردی به تجربههای جدید گشودهتر باشد الگوریتمگریزی در او کمتر است و به پیشبینیهای الگوریتم بیشتر اعتماد میکند.
نقش عوامل محیطی
اما اگر گمان کنیم الگوریتمگریزی فقط تابع شرایط فردی مانند سن، جنسیت، یا شخصیت است اشتباه کردهایم. یک فرد واحد میتواند در زمینههای مختلف درجات متفاوتی از الگوریتمگریزی را بروز دهد. مثلاً وقتی مکانیسم تصمیمگیری توسط الگوریتم برای فرد شرح داده شود الگوریتمگریزی در او کاهش مییابد. یا وقتی، نه فقط بخش پیشبینی، بلکه کل وظیفه در قالب اتوماسیون به ماشین واگذار میشود مردم بیشتر به الگوریتم اعتماد میکنند. همچنین اگر برای اخذ پیشبینی از الگوریتم باید پولی پرداخت میشد اعتماد به آن کاهش مییافت.
تبیین تکاملی:
کارکرد تکاملی گشودگی به تجربه در دستهای از افرادِ جامعه، یافتن راهکارهایی جدید است. این ویژگی، که خطراتی برای فرد دارد، برای یافتن راهحل مسائل ضروریست. از علل خطرآفرین بودن گشودگی به تجربه آن است که بسیاری از تجربههای جدید با تخطی از برخی قواعد رایج بدست میآیند و جامعه این تخطی را تنبیه میکند. اما فایدههایش در سطح گروهی بیش از خطرات آن است. این دسته از افراد پیشاهنگهای ورود به سرزمینهای ناشناختهاند.
با این حال اگر قرار باشد تمامی افراد جامعه به یک میزان به تجربه گشوده باشند قواعدی باقی نخواهد ماند که هدایتگر زندگی روزمره باشد. معمولاً با افزایش سن خطرپذیری در افراد کاهش مییابد و در عوض این ویژگی در آنها تقویت میشود که پاسدار قواعد موجود باشند. بنابراین بیدلیل نیست که مسنترها محافظهکارتر میشوند. پس با این توضیح میتوان درک کرد که چرا افراد مسنتر و برخی تیپهای شخصیتی محافظهکارانه با نوآوریهای جدید با احتیاط بیشتری برخورد میکنند و الگوریتمگریزی در آنها بیشتر است.
چرا الگوریتمگریزی در زنان بیش از مردان است؟! اینبار پدیده ربط دارد به سرمایهگذاری بالاتر زنان در تولید فرزند. از آنجا که زنان سهم بیشتری در تولید فرزند دارند و علاوه بر ۹ ماه بارداری، پس از تولد نیز انرژی بیشتری در پرورش کودک صرف میکنند، ساختارهای ذهنیشان در جهت رصد شواهدی برای ارزیابی قابل اعتماد بودن جفت سازگاری یافته است. اما گاه ساختارهای ذهنی که به یک منظور خاص تکامل یافتهاند کارکردهای جانبی پیدا میکنند. کارکرد جانبی این سازگاری در زنان کمتر بودن اعتماد به الگوریتم است.
اما چرا ابهامزدایی از سازوکار الگوریتم اعتماد به آن را بیشتر میکند؟
پدیدههای مبهم، هم میتوانند فایدههایی ناشناخته دربر داشته باشند و هم هزینههایی پنهان. اما مغز ما در سبکسنگین کردن این دو، از هزینههای پنهان بیشتر واهمه دارد. پدیدهای که به زیانگریزی موسوم است ریشههای تکاملی کهنی دارد.
سمی بودن یک میوهی ناشناخته ممکن است به معنی مرگ باشد در صورتیکه کالری حاصل از آن صرفاً برای چند ساعت فایده خواهد داشت. آشکارا اجتناب از مرگ مهمتر از کسب مقداری کالری است. به همین دلیل ساده ما نسبت به موارد مبهم کمتر اعتماد میکنیم. پژوهش نیز نشان داد که با روشن ساختن سازوکار الگوریتم، درجه الگوریتمگریزی کاهش یافت.
هادی صمدی
@evophilosophy
الگوریتمگریزی چیست؟ برای تعریف الگوریتمگریزی، یا ترس و اجتناب از الگوریتمها و هوش مصنوعی، بخشی از چکیدهی مقالهای را ببینیم که این اصطلاح را رایج کرد.
پژوهشها گواه آنند که پیشبینی آینده توسط الگوریتمهای شواهدمحور [یعنی الگوریتمهایی که بر اساس شواهد موثق پیشبینی میکنند]، دقیقتر از پیشبینیکنندگان انسانیست. با این حال، زمانی که پیشبینیکنندگان تصمیم میگیرند از میان یک پیشبینیکنندهی انسانی، یا یک الگوریتم آماری یکی را گزینش کنند، اغلب پیشبینیکنندههای انسانی را انتخاب میکنند. این پدیده را الگوریتمگریزی مینامیم. جالب آنکه حتی وقتی افراد شخصاً شاهد عملکرد بهتر الگوریتم هستند بیشتر از آنها اجتناب میکنند.
به عبارتی سادهتر عموم ما، حتی در مواردی که میدانیم الگوریتم بهتر از انسان عمل میکند، باز هم تصمیمِ انسانی را با اینکه خطاهایش بیشتر است، ترجیح میدهیم.
یافتهای جدید
آیا از یک دهه پیش که مقاله منتشر شده تا کنون نتایج پزوهش معتبر است؟ پاسخ مثبت است و کماکان الگوریتمگریزی رایج است.
مطابق یک پژوهش مروری جدید، الگوریتمگریزی در همهی افراد جامعه یکسان نیست. به چند عامل مؤثر در آن اشاره کنیم.
نقش عوامل فردی
۱. افراد مسن بیش از جوانان الگوریتمگریزی دارند.
۲. زنان بر اشتباهات الگوریتم بیشتر تأکید دارند و اشتباهات آن را، هر چند از انسان کمتر باشد، توجیهی بر بیاعتمادی به آن میدانند و در مجموع الگوریتمگریزی در زنان بیش از مردان است.
۳. همچنین افراد با ویژگیهای شخصیتی متفاوت الگوریتمگریزی متفاوتی را بروز میدهند. هر چه فردی به تجربههای جدید گشودهتر باشد الگوریتمگریزی در او کمتر است و به پیشبینیهای الگوریتم بیشتر اعتماد میکند.
نقش عوامل محیطی
اما اگر گمان کنیم الگوریتمگریزی فقط تابع شرایط فردی مانند سن، جنسیت، یا شخصیت است اشتباه کردهایم. یک فرد واحد میتواند در زمینههای مختلف درجات متفاوتی از الگوریتمگریزی را بروز دهد. مثلاً وقتی مکانیسم تصمیمگیری توسط الگوریتم برای فرد شرح داده شود الگوریتمگریزی در او کاهش مییابد. یا وقتی، نه فقط بخش پیشبینی، بلکه کل وظیفه در قالب اتوماسیون به ماشین واگذار میشود مردم بیشتر به الگوریتم اعتماد میکنند. همچنین اگر برای اخذ پیشبینی از الگوریتم باید پولی پرداخت میشد اعتماد به آن کاهش مییافت.
تبیین تکاملی:
کارکرد تکاملی گشودگی به تجربه در دستهای از افرادِ جامعه، یافتن راهکارهایی جدید است. این ویژگی، که خطراتی برای فرد دارد، برای یافتن راهحل مسائل ضروریست. از علل خطرآفرین بودن گشودگی به تجربه آن است که بسیاری از تجربههای جدید با تخطی از برخی قواعد رایج بدست میآیند و جامعه این تخطی را تنبیه میکند. اما فایدههایش در سطح گروهی بیش از خطرات آن است. این دسته از افراد پیشاهنگهای ورود به سرزمینهای ناشناختهاند.
با این حال اگر قرار باشد تمامی افراد جامعه به یک میزان به تجربه گشوده باشند قواعدی باقی نخواهد ماند که هدایتگر زندگی روزمره باشد. معمولاً با افزایش سن خطرپذیری در افراد کاهش مییابد و در عوض این ویژگی در آنها تقویت میشود که پاسدار قواعد موجود باشند. بنابراین بیدلیل نیست که مسنترها محافظهکارتر میشوند. پس با این توضیح میتوان درک کرد که چرا افراد مسنتر و برخی تیپهای شخصیتی محافظهکارانه با نوآوریهای جدید با احتیاط بیشتری برخورد میکنند و الگوریتمگریزی در آنها بیشتر است.
چرا الگوریتمگریزی در زنان بیش از مردان است؟! اینبار پدیده ربط دارد به سرمایهگذاری بالاتر زنان در تولید فرزند. از آنجا که زنان سهم بیشتری در تولید فرزند دارند و علاوه بر ۹ ماه بارداری، پس از تولد نیز انرژی بیشتری در پرورش کودک صرف میکنند، ساختارهای ذهنیشان در جهت رصد شواهدی برای ارزیابی قابل اعتماد بودن جفت سازگاری یافته است. اما گاه ساختارهای ذهنی که به یک منظور خاص تکامل یافتهاند کارکردهای جانبی پیدا میکنند. کارکرد جانبی این سازگاری در زنان کمتر بودن اعتماد به الگوریتم است.
اما چرا ابهامزدایی از سازوکار الگوریتم اعتماد به آن را بیشتر میکند؟
پدیدههای مبهم، هم میتوانند فایدههایی ناشناخته دربر داشته باشند و هم هزینههایی پنهان. اما مغز ما در سبکسنگین کردن این دو، از هزینههای پنهان بیشتر واهمه دارد. پدیدهای که به زیانگریزی موسوم است ریشههای تکاملی کهنی دارد.
سمی بودن یک میوهی ناشناخته ممکن است به معنی مرگ باشد در صورتیکه کالری حاصل از آن صرفاً برای چند ساعت فایده خواهد داشت. آشکارا اجتناب از مرگ مهمتر از کسب مقداری کالری است. به همین دلیل ساده ما نسبت به موارد مبهم کمتر اعتماد میکنیم. پژوهش نیز نشان داد که با روشن ساختن سازوکار الگوریتم، درجه الگوریتمگریزی کاهش یافت.
هادی صمدی
@evophilosophy
Psychology Today
Algorithm Aversion: Who Trusts Algorithms to Make Decisions?
We rely on algorithms daily, yet many of us hesitate to fully trust them. Recent research explores the factors shaping our perceptions and some of the implications.
ویژگیهای داستانها و فیلمنامههای موفق
از منظر «زبانشناسی محاسباتی»
فرض کنید در کلاس داستاننویسی یا فیلمنامهنویسی، یا هر نوع دیگری از روایتگری شرکت کردهاید. بخشی از آموزش مدرس ذوقی است؛ تکنیکهایی را آموزش میدهد که به خود او به عنوان روایتگر کمک کردهاند. بخش دیگر آموزشهای او با سایر اساتید آنقدر همپوشانی دارد که بر اساس آنها میتوان قواعدی برای موفقیت در روایت معرفی کرد.
اما آیا فکرش را میکنید که کسی که از روایتگری هیچ نمیداند بتواند کمکی به کار شما بکند؟ بهویژه که بدانید آن فرد دانشمندی است که با تحلیل کامپیوتری به این نتایج رسیده است؟
اگر پاسختان منفی است خلاصهی آنچه را که اخیراً در نشریهی تازههای علم منتشر شده ببینید. مطابق این پژوهش که با تجزیه و تحلیل سیهزار داستان در قالبهای مختلف، و توسط یک زبانشناس محاسباتی (که البته داستاننویس نیز است) انجام شده، مشخص شد که داستانهای موفق چند ویژگی مهم دارند: ۱. تعداد وارونگیهای روایت، یعنی لحظاتی که سرنوشت شخصیتها بهطور چشمگیری تغییر میکند، بیشتر است (مثلاً در آستانۀ موفقیت شکست میخورند یا برعکس). ۲. شدت تغییرات در نقاط وارونگی تأثیر زیادی در موفقیت داستان دارد.
به عبارتی، روایتهایی که تغییرات مکرر داشتند و لحن عاطفی داستان نیز باصراحت تغییر میکرد، موفقتر بودند.
حالا فرض کنید مدرس کلاس از شما میخواهد که برای کمک گرفتن در جهت درمان کسی که دچار بیماری سختی شده روایتی طراحی کنید. دو روایت نوشته میشود که طرح کلی داستان آنها مطابق زیر است:
الف. داستان با توصیف وضعیت بدی که پس از بیماری برای فرد بوجود آمده آغاز میشود، و اینطور ادامه مییابد که بیمار چقدر به حمایت دوستان و خانواده نیاز دارد. و اینکه اگر حمایت مالی کافی را دریافت نکند اوضاع چقدر بدتر خواهد شد.
ب. داستان با توصیف اینکه قبلاً اوضاع چقدر خوب بوده آغاز میشود. به ناگاه شخص متوجه میشود که دچاری بیماری سختی شده است. و در ادامه اینکه اگر بتواند با موفقیت کمکِ مالی جمعآوری کند، چقدر اوضاع بهتر میشود.
در کدام طرح روایی نوسانات بیشتر است؟ دومی. نوسان گذار از حالت مثبت به حالتی منفی تغییریست که در اولی دیده نمیشود. پژوهش نیز نشان میدهد که روایت دوم توانسته کمک مالی بیشتری جمعآوری کند.
در مثالی دیگر سؤال این است که از کدام بازی بیشتر لذت میبرید: یک بازی یکطرفه که در آن تیم محبوب شما به راحتی برنده شود، یا بازی با یک تیم قوی که در جریان بازی در چندین نوبت تیم محبوب شما عقب بیافتد و جبران کند و در نهایت ببرد؟ دلیل ترجیح بازی دوم آن است که تنوع هیجانی بیشتری را در نتیجهی وارونگیها تجربه میکنیم.
(البته اینکه چگونه نویسنده میتواند در جزئیات نیز نوسانهایی ایجاد کند مهم است. مثلاً ممکن است داستان نخست طوری نگاشته شود که در جزئیات نوسانات بیشتری نسبت به دومی داشته باشد. اما اگر هر دو طرح کلی را یک نویسنده با شرایط نوسانی یکسان شخصیتها بنویسد دومی طرح موفقتری خواهد بود.)
تبیین تکاملی
هیچ فرهنگ بشری یافت نشده که در آن روایتگری در قالب داستانسرایی وجود نداشته باشد. داستانسرایی یک جهانشمول فرهنگی است که چیستی انسان را تغییر داده است. تبیینهای تکاملی متفاوتی برای آن عرضه شده که برخی از آنها قبلاً در همین کانال معرفی شدهاند. مطابق یکی از تبیینها، داستانها هم شیوههای زیست موفقِ نیاکان را منتقل میکنند و هم مقوم ارزشهای فرهنگیاند. این کارکرد محافظهکارانهی روایتگری است که محافظ هنجارها است. اما روایتها کارکردی خلاقانه و بنابراین هنجارشکنانه نیز دارند. زیرا جهانهای بدیلی را پیش روی مخاطب میگذارند تا بدون پرداخت هزینهی واقعی در زندگی روزمره در قالب شخصیتهای داستانها و با همذاتپنداری با آنها تجربههای جدیدی را کسب کند و پا را از شیوههای زیست تکراری فراتر نهد.
هرچه در روند داستان شرایط غیرمنتظره بیشتر باشد بر انعطاف شناختی فرد میافزاید زیرا مجبور است خود را به نحوی متناوب با شرایط داستان سازگار کند. یافتههای روانشناختی متعددی گواهی میدهند که کسانی که انعطاف شناختی بالاتری دارند در مواجهه با شرایط ناشناختهی زندگی کارآمدتر عمل میکنند. همچنین تنوع هیجانی نیز همبستگی مستقیمی با موفقیت در مواجهه با مسائل واقعی زندگی دارد و افرادی که تنوع هیجانی بیشتری دارند از بهزیستی بالاتری برخوردارند. به همین دلایل ساده است که روایتهایی که کمک بیشتری به تنوع شناختی و هیجانی کنند تمرینات بهتری برای زندگی روزمره در شرایط مبهم جهاناند و بنابراین لذتبخشی روایتها از منظری تکاملی سازشدهنده است.
هرچند در این پژوهش از موسیقی سخنی نمیرود اما به نظر میرسد این سخن در مورد موسیقی و سایر هنرها نیز صادق باشد: اثر هنری موفق آن است که تنوعی از عواطف را تحریک کند.
هادی صمدی
@evophilosophy
از منظر «زبانشناسی محاسباتی»
فرض کنید در کلاس داستاننویسی یا فیلمنامهنویسی، یا هر نوع دیگری از روایتگری شرکت کردهاید. بخشی از آموزش مدرس ذوقی است؛ تکنیکهایی را آموزش میدهد که به خود او به عنوان روایتگر کمک کردهاند. بخش دیگر آموزشهای او با سایر اساتید آنقدر همپوشانی دارد که بر اساس آنها میتوان قواعدی برای موفقیت در روایت معرفی کرد.
اما آیا فکرش را میکنید که کسی که از روایتگری هیچ نمیداند بتواند کمکی به کار شما بکند؟ بهویژه که بدانید آن فرد دانشمندی است که با تحلیل کامپیوتری به این نتایج رسیده است؟
اگر پاسختان منفی است خلاصهی آنچه را که اخیراً در نشریهی تازههای علم منتشر شده ببینید. مطابق این پژوهش که با تجزیه و تحلیل سیهزار داستان در قالبهای مختلف، و توسط یک زبانشناس محاسباتی (که البته داستاننویس نیز است) انجام شده، مشخص شد که داستانهای موفق چند ویژگی مهم دارند: ۱. تعداد وارونگیهای روایت، یعنی لحظاتی که سرنوشت شخصیتها بهطور چشمگیری تغییر میکند، بیشتر است (مثلاً در آستانۀ موفقیت شکست میخورند یا برعکس). ۲. شدت تغییرات در نقاط وارونگی تأثیر زیادی در موفقیت داستان دارد.
به عبارتی، روایتهایی که تغییرات مکرر داشتند و لحن عاطفی داستان نیز باصراحت تغییر میکرد، موفقتر بودند.
حالا فرض کنید مدرس کلاس از شما میخواهد که برای کمک گرفتن در جهت درمان کسی که دچار بیماری سختی شده روایتی طراحی کنید. دو روایت نوشته میشود که طرح کلی داستان آنها مطابق زیر است:
الف. داستان با توصیف وضعیت بدی که پس از بیماری برای فرد بوجود آمده آغاز میشود، و اینطور ادامه مییابد که بیمار چقدر به حمایت دوستان و خانواده نیاز دارد. و اینکه اگر حمایت مالی کافی را دریافت نکند اوضاع چقدر بدتر خواهد شد.
ب. داستان با توصیف اینکه قبلاً اوضاع چقدر خوب بوده آغاز میشود. به ناگاه شخص متوجه میشود که دچاری بیماری سختی شده است. و در ادامه اینکه اگر بتواند با موفقیت کمکِ مالی جمعآوری کند، چقدر اوضاع بهتر میشود.
در کدام طرح روایی نوسانات بیشتر است؟ دومی. نوسان گذار از حالت مثبت به حالتی منفی تغییریست که در اولی دیده نمیشود. پژوهش نیز نشان میدهد که روایت دوم توانسته کمک مالی بیشتری جمعآوری کند.
در مثالی دیگر سؤال این است که از کدام بازی بیشتر لذت میبرید: یک بازی یکطرفه که در آن تیم محبوب شما به راحتی برنده شود، یا بازی با یک تیم قوی که در جریان بازی در چندین نوبت تیم محبوب شما عقب بیافتد و جبران کند و در نهایت ببرد؟ دلیل ترجیح بازی دوم آن است که تنوع هیجانی بیشتری را در نتیجهی وارونگیها تجربه میکنیم.
(البته اینکه چگونه نویسنده میتواند در جزئیات نیز نوسانهایی ایجاد کند مهم است. مثلاً ممکن است داستان نخست طوری نگاشته شود که در جزئیات نوسانات بیشتری نسبت به دومی داشته باشد. اما اگر هر دو طرح کلی را یک نویسنده با شرایط نوسانی یکسان شخصیتها بنویسد دومی طرح موفقتری خواهد بود.)
تبیین تکاملی
هیچ فرهنگ بشری یافت نشده که در آن روایتگری در قالب داستانسرایی وجود نداشته باشد. داستانسرایی یک جهانشمول فرهنگی است که چیستی انسان را تغییر داده است. تبیینهای تکاملی متفاوتی برای آن عرضه شده که برخی از آنها قبلاً در همین کانال معرفی شدهاند. مطابق یکی از تبیینها، داستانها هم شیوههای زیست موفقِ نیاکان را منتقل میکنند و هم مقوم ارزشهای فرهنگیاند. این کارکرد محافظهکارانهی روایتگری است که محافظ هنجارها است. اما روایتها کارکردی خلاقانه و بنابراین هنجارشکنانه نیز دارند. زیرا جهانهای بدیلی را پیش روی مخاطب میگذارند تا بدون پرداخت هزینهی واقعی در زندگی روزمره در قالب شخصیتهای داستانها و با همذاتپنداری با آنها تجربههای جدیدی را کسب کند و پا را از شیوههای زیست تکراری فراتر نهد.
هرچه در روند داستان شرایط غیرمنتظره بیشتر باشد بر انعطاف شناختی فرد میافزاید زیرا مجبور است خود را به نحوی متناوب با شرایط داستان سازگار کند. یافتههای روانشناختی متعددی گواهی میدهند که کسانی که انعطاف شناختی بالاتری دارند در مواجهه با شرایط ناشناختهی زندگی کارآمدتر عمل میکنند. همچنین تنوع هیجانی نیز همبستگی مستقیمی با موفقیت در مواجهه با مسائل واقعی زندگی دارد و افرادی که تنوع هیجانی بیشتری دارند از بهزیستی بالاتری برخوردارند. به همین دلایل ساده است که روایتهایی که کمک بیشتری به تنوع شناختی و هیجانی کنند تمرینات بهتری برای زندگی روزمره در شرایط مبهم جهاناند و بنابراین لذتبخشی روایتها از منظری تکاملی سازشدهنده است.
هرچند در این پژوهش از موسیقی سخنی نمیرود اما به نظر میرسد این سخن در مورد موسیقی و سایر هنرها نیز صادق باشد: اثر هنری موفق آن است که تنوعی از عواطف را تحریک کند.
هادی صمدی
@evophilosophy
پنج دلیل تصمیمات نادرست،
و راه اجتناب از آنها
بیتردید همۀ ما اشتباه میکنیم. برخی اشتباهات مهمتر هستند و برخی سادهتر. میزان تأثیر اشتباهات به جایگاه فرد نیز بستگی دارد. گاه اشتباهِ کوچکِ مدیرعامل یک شرکت میتواند سرنوشت مالی تمامی کارکنان آن شرکت را تحت تأثیر قرار دهد. در حالیکه اشتباهی در همان سطح توسط یک کارمند ساده دامنۀ اثر کمتری دارد. اما چه کنیم که کمتر اشتباه کنیم؟ پژوهشی جدید پنج راهکار معرفی میکند:
۱. سوگیری اِسناد یا انتساب
به نوعی از این سوگیری «خودخدمتی» گویند. وقتی به یک رویداد فقط از منظر خود نگاه کنیم و آنچه را به نظرمان میرسد عین واقعیت بدانیم اگر موفقیتی به دست آوریم اعتبار بیشتری برای منظر خود قائل میشویم. اما اگر شکست بخوریم چه؟ متاسفانه در اینصورت منظر خود را نادرست ارزیابی نمیکنیم و شکست را به گردن عوامل بیرونی میاندازیم. چنین «خوشبینی کنترلنشدهای» میتواند منجر به ریسکپذیری بیشازحد و رسیدن به «دیدگاه منفصل از واقعیت» منجر شود.
راهحل: مشورت با کسانیست که منظرهای متفاوتی دارند. تنوع گروههای مشورتی در نهادهای تصمیمگیری مهمترین راه فاصله گرفتن از این سوگیریست.
۲. نادیده گرفتن نقش تصادف در پیشبینی
گاهی اوقات هیچ تبیینی برای نتیجۀ مطلوب مورد نظر وجود ندارد. گاه بهترین تصمیمات نیز به دلایلی خارج از کنترل ما به شکست میانجامند. این عوامل ممکن است کاملاً تصادفی باشند (مثلاً وقوع یک زلزله کل برنامهها را بهم بریزد)، و گاه ممکن است نتیجۀ برنامهریزی دیگرانی باشد که موافق یا مخالف برنامههای ما هستند.
راهحل: در نظر گرفتن امکان خطا و آمادگی برای بازبینی مداوم نتایج کنشها. این کار نیز باید توسط تیمهای ارزیابی دارای تنوع فکری انجام شود.
۳. بیمهارت بودن و بیخبری از آن
این سوگیری شناختی باعث میشود وقتی در زمینهای کفایت لازم را نداریم گمان کنیم که ماهریم. به هر میزان پستسازمانی ما مهمتر باشد خطرات این سوگیری شناختی بالاتر است. به ویژه مشکل زمانی رخ میدهد که تصور میکنیم چون در یک حیطه مهارت داریم، در سایر موارد نیز خوب عمل میکنیم. روانشناس اجتماعی، جون تانگنی، این موضوع را «ترکیبی ناسازگار از غرور شخصی و حس جهانی از هویت» توصیف میکند.
راهحل: اجازه دهیم دیگران که در حوزههایی دارای مهارت هستند مهارتهایمان را ارزیابی کنند. اگر معلم فلسفه هستم اما نظراتی که دربارۀ تاریخ ایران عرضه میکنم که تاریخدانهای حرفهای آن را سطحی و نادرست ارزیابی میکنند حرف آنها را جدی بگیرم.
۴. سوگیری و غیرقابل اعتماد بودن حافظه
پژوهشهای زیادی نشان میدهند افراد تمایل دارند خاطرات را نادرست و به نحوی مطلوبتر از آنچه واقعاً رخ داده به خاطر آورند. این اشتباه تا حدی نتیجۀ تعصبات خودخواهانه است که باعث میشود افراد، به ویژه آنهایی که پستهای سازمانی مهمتری دارند، خود را قهرمان هر داستان ببینند. در نتیجه، آنها مرتکب «اشتباه برنامهریزی» میشوند که بر اساس به خاطر سپردن نادرست رویدادهای گذشته، موفقیت را بیش از حد برآورد میکنند.
راهحل: اجازه دهیم تیمهایی متنوع، متشکل از انواع رویکردها، حوادث گذشته را که قرار است راهنمای کنشهای کنونی ما باشند ارزیابی کنند.
۵. نتیجهگیری سریع
چیزی که به عنوان «تفکر سریع» شناخته میشود، باعث میشود هنگام تصمیمگیری، بهویژه زمانی که تحت فشار هستیم، با حداکثر سرعتی که میتوانیم از جزئیات بگذریم. البته میدانیم که «تفکر آهسته» در تصمیمها عنصر «تردید» را وارد میکند و وقتی خواهان تصمیم سریع هستیم به سراغ سیستم تفکر سریع میرویم و در نتیجه اجازه میدهیم پیشفرضهای ما که مبتنی بر خاطرات معوج ما از رویدادهای گذشتهاند راهنمای آیندۀ ما باشند.
راهحل: باز هم فقط یک راهحل وجود دارد: مشورت با تیمی از افراد با رویکرهای متنوع. بهرهگیری از خرد جمعیِ گروههای متنوعی از متخصصان انعطاف شناختی را در تفکر گروهی افزایش میدهد.
چه کنیم؟
بارنهارت و کوهی، و بهعنوان دو تن از متخصصان این حوزه در سطح تصمیم فردی و جمعی، راهکار جالبی را معرفی میکنند که هر زمان که تصمیم بزرگی پیشِ رو داریم آن را انجام دهیم.
یک. فرض کنیم تصمیم ما نادرست بوده است. حالا یک سال به جلو برویم و نتایج آن تصمیم ناموفق را تصور کنیم و سپس از آنجا به عقب برگردیم تا بفهمیم چه چیزی اشتباه بوده است.
دو. همانطور که گفته شد مشورت کنیم. نه با همفکران خود؛ زیرا در اینصورت صرفاً تصمیمهای اشتباه ما را تأیید میکنند. بلکه با افرادی که منظرها و تخصصهای متفاوتی دارند. معرفت امری جمعی و توزیعشده است و در اختیار هیچ تخصصی به تنهایی نیست.
سه. وقت بگذاریم و با عجله تصمیمهای مهم را نگیریم.
چهار. برای جمعبندی، به توصیۀ گلَدوِل، از دیگر متخصصان این حوزه، گوش دهیم: «در مورد همه چیز، کمتر مطمئن باشیم».
هادی صمدی
@evophilosophy
و راه اجتناب از آنها
بیتردید همۀ ما اشتباه میکنیم. برخی اشتباهات مهمتر هستند و برخی سادهتر. میزان تأثیر اشتباهات به جایگاه فرد نیز بستگی دارد. گاه اشتباهِ کوچکِ مدیرعامل یک شرکت میتواند سرنوشت مالی تمامی کارکنان آن شرکت را تحت تأثیر قرار دهد. در حالیکه اشتباهی در همان سطح توسط یک کارمند ساده دامنۀ اثر کمتری دارد. اما چه کنیم که کمتر اشتباه کنیم؟ پژوهشی جدید پنج راهکار معرفی میکند:
۱. سوگیری اِسناد یا انتساب
به نوعی از این سوگیری «خودخدمتی» گویند. وقتی به یک رویداد فقط از منظر خود نگاه کنیم و آنچه را به نظرمان میرسد عین واقعیت بدانیم اگر موفقیتی به دست آوریم اعتبار بیشتری برای منظر خود قائل میشویم. اما اگر شکست بخوریم چه؟ متاسفانه در اینصورت منظر خود را نادرست ارزیابی نمیکنیم و شکست را به گردن عوامل بیرونی میاندازیم. چنین «خوشبینی کنترلنشدهای» میتواند منجر به ریسکپذیری بیشازحد و رسیدن به «دیدگاه منفصل از واقعیت» منجر شود.
راهحل: مشورت با کسانیست که منظرهای متفاوتی دارند. تنوع گروههای مشورتی در نهادهای تصمیمگیری مهمترین راه فاصله گرفتن از این سوگیریست.
۲. نادیده گرفتن نقش تصادف در پیشبینی
گاهی اوقات هیچ تبیینی برای نتیجۀ مطلوب مورد نظر وجود ندارد. گاه بهترین تصمیمات نیز به دلایلی خارج از کنترل ما به شکست میانجامند. این عوامل ممکن است کاملاً تصادفی باشند (مثلاً وقوع یک زلزله کل برنامهها را بهم بریزد)، و گاه ممکن است نتیجۀ برنامهریزی دیگرانی باشد که موافق یا مخالف برنامههای ما هستند.
راهحل: در نظر گرفتن امکان خطا و آمادگی برای بازبینی مداوم نتایج کنشها. این کار نیز باید توسط تیمهای ارزیابی دارای تنوع فکری انجام شود.
۳. بیمهارت بودن و بیخبری از آن
این سوگیری شناختی باعث میشود وقتی در زمینهای کفایت لازم را نداریم گمان کنیم که ماهریم. به هر میزان پستسازمانی ما مهمتر باشد خطرات این سوگیری شناختی بالاتر است. به ویژه مشکل زمانی رخ میدهد که تصور میکنیم چون در یک حیطه مهارت داریم، در سایر موارد نیز خوب عمل میکنیم. روانشناس اجتماعی، جون تانگنی، این موضوع را «ترکیبی ناسازگار از غرور شخصی و حس جهانی از هویت» توصیف میکند.
راهحل: اجازه دهیم دیگران که در حوزههایی دارای مهارت هستند مهارتهایمان را ارزیابی کنند. اگر معلم فلسفه هستم اما نظراتی که دربارۀ تاریخ ایران عرضه میکنم که تاریخدانهای حرفهای آن را سطحی و نادرست ارزیابی میکنند حرف آنها را جدی بگیرم.
۴. سوگیری و غیرقابل اعتماد بودن حافظه
پژوهشهای زیادی نشان میدهند افراد تمایل دارند خاطرات را نادرست و به نحوی مطلوبتر از آنچه واقعاً رخ داده به خاطر آورند. این اشتباه تا حدی نتیجۀ تعصبات خودخواهانه است که باعث میشود افراد، به ویژه آنهایی که پستهای سازمانی مهمتری دارند، خود را قهرمان هر داستان ببینند. در نتیجه، آنها مرتکب «اشتباه برنامهریزی» میشوند که بر اساس به خاطر سپردن نادرست رویدادهای گذشته، موفقیت را بیش از حد برآورد میکنند.
راهحل: اجازه دهیم تیمهایی متنوع، متشکل از انواع رویکردها، حوادث گذشته را که قرار است راهنمای کنشهای کنونی ما باشند ارزیابی کنند.
۵. نتیجهگیری سریع
چیزی که به عنوان «تفکر سریع» شناخته میشود، باعث میشود هنگام تصمیمگیری، بهویژه زمانی که تحت فشار هستیم، با حداکثر سرعتی که میتوانیم از جزئیات بگذریم. البته میدانیم که «تفکر آهسته» در تصمیمها عنصر «تردید» را وارد میکند و وقتی خواهان تصمیم سریع هستیم به سراغ سیستم تفکر سریع میرویم و در نتیجه اجازه میدهیم پیشفرضهای ما که مبتنی بر خاطرات معوج ما از رویدادهای گذشتهاند راهنمای آیندۀ ما باشند.
راهحل: باز هم فقط یک راهحل وجود دارد: مشورت با تیمی از افراد با رویکرهای متنوع. بهرهگیری از خرد جمعیِ گروههای متنوعی از متخصصان انعطاف شناختی را در تفکر گروهی افزایش میدهد.
چه کنیم؟
بارنهارت و کوهی، و بهعنوان دو تن از متخصصان این حوزه در سطح تصمیم فردی و جمعی، راهکار جالبی را معرفی میکنند که هر زمان که تصمیم بزرگی پیشِ رو داریم آن را انجام دهیم.
یک. فرض کنیم تصمیم ما نادرست بوده است. حالا یک سال به جلو برویم و نتایج آن تصمیم ناموفق را تصور کنیم و سپس از آنجا به عقب برگردیم تا بفهمیم چه چیزی اشتباه بوده است.
دو. همانطور که گفته شد مشورت کنیم. نه با همفکران خود؛ زیرا در اینصورت صرفاً تصمیمهای اشتباه ما را تأیید میکنند. بلکه با افرادی که منظرها و تخصصهای متفاوتی دارند. معرفت امری جمعی و توزیعشده است و در اختیار هیچ تخصصی به تنهایی نیست.
سه. وقت بگذاریم و با عجله تصمیمهای مهم را نگیریم.
چهار. برای جمعبندی، به توصیۀ گلَدوِل، از دیگر متخصصان این حوزه، گوش دهیم: «در مورد همه چیز، کمتر مطمئن باشیم».
هادی صمدی
@evophilosophy
Psychology Today
5 Ways to Mistake-Proof Your Thinking
Consider "premortems" and the Delphi method.
نقشی جدید برای تغییرات تصادفی در رصد کردن تکامل
نمونهای دیگر از کاربست ریاضیات در اصلاح نظری رایج، اما نادرست، در تکامل
برای دههها، زیستشناسان تکاملی، بر اساس مشاهدات، باور داشتند سرعت تکامل در دورههای زمانی کوتاه افزایش مییابد؛ الگویی که در دادههای مختلف، از ژنومها گرفته تا دادههای فسیلی دیده میشود. مثلاً وقتی سهرهها وارد یکی از جزایر گالاپاگوس شوند در سالهای نخست شاهد تغییرات شدیدی هستیم اما پس از آنکه این بازهی زمانی کوتاه و با تغییرات سریع طی شد و پرنده با محیط سازگاری یافت ثبات نسبی را شاهدیم. علت چیست؟ تا کنون توضیح این بوده که مکانیسمهایی درون بدن پرنده فعال میشوند که امکان ایجاد تنوعهای جدید را میدهند. و تا به حال پرسش اصلی زیستشناسان تکاملی این بوده که این مکانیسمها چیستند و چگونه با تغییر در شرایط فعال میشوند تا تنوعهای جدیدی آفریده و به آزمون گذاشته شوند.
حالا رقیبی بسیار جدی برای این الگوی استدلالی آشنا منتشر شده است.
ابتدا با یک تمثیل آغاز کنیم. فرض کنید تیلهای شیشهای را بر روی یک میز میاندازیم و صحنه را فیلمبرداری کرده و فیلم را در دور کُند به نمایش میگذاریم. تیله به میز برخورد کرده و بلند میشود و باز مجدد با میز برخورد میکند. بارهای بعدی هر بار کمتر بلند میشود تا جاییکه در نهایت تیله بر روی میز ساکن میشود. با اینکه در ابتدا تغییرات زیادی را تجربه میکند اما ضریب بازگشت ثابت است.
هم در تغییرات در حرکات تیله و هم در تغییرات در تبار سهرهها، در بازههای زمانی کوتاه دامنهی تغییرات اولیه بیشتر است.
نویز تکاملی چیست؟
نویز تکاملی ایجاد تنوع در ویژگیها به دلیل «نوسانات تصادفی» در سیستمهای زیستی است. به عبارتی همه تغییراتی که در سطح ویژگیهای ظاهری میبینیم ناشی از تفاوتهای ژنتیکی نبوده بلکه گاه ناشی از عوامل محیطی یا فرآیندهای تصادفیِ طی رشداند.
نکتهی مهم مقالهی جدید آن است که این نویزها به زمان وابسته نیستند به این معنا که در بازههای زمانی کوتاه اولیهی ورود پرنده به جزیره بیشتر باشند و در زمانهای طولانیتر ثبات بعدی کمتر. در واقع همیشه با یک نرخ ثابتی رخ میدهند. در این پژوهش با به کارگیری یک رویکرد آماری جدید، متوجه شدند که این نویزِ مستقلاززمان، که اغلب با زدن برچسب "بیاهمیت"، نادیده گرفته میشود، یک الگوی هذلولی گمراهکننده ایجاد میکند و باعث میشود به نظر رسد که نرخهای تکاملی در بازههای زمانی کوتاهتر افزایش مییابند؛ در حالی که در واقع چنین نیستند. به عبارت دیگر، یافتههای پژوهش نشان میدهد که تبارشاخههای کوچکتر و جوانتر، از جمله دستهی کوچک سهرههایی که وارد جزیرهای جدید شدهاند، نه به دلیل ویژگیهای ذاتی بلکه به دلیل نویز آماری سریعتر تکامل مییابند.
این یافته دردسرهایی برای پژوهشگران حوزهی تکامل ایجاد میکند: از این به بعد عاملی را که تاکنون با برچسب «کماهمیت» کنار میگذاشتند باید لحاظ کنند زیرا الگوهای هذلولیشکلی میآفریند شبیه الگوی پرتاب تیله بر روی میز. نویز به عنوان فرایندی تصادفی الگوهایی میآفریند که تمییز قائل شدن میان آن و فرایند انتخاب طبیعی ناممکن به نظر میرسد. به عبارتی تصادف نقشی بس پررنگتر از آنچه تا کنون در نظر داشتیم در تکامل بازی میکند.
با این توضیحات چکیدهی مقاله را بخوانیم:
«در مجموعه دادههای مختلف زیستی، از ژنومها گرفته تا فسیلها، به نظر میرسد که نرخهای تکامل در مقیاسهای زمانی کوتاه افزایش مییابد. تاکنون چنین پدیدهای بهعنوان نشانهای از عملکرد متفاوت فرآیندها در مقیاسهای زمانی مختلف دیده میشد، که حتی به طور بالقوه میتواند به عنوان مبنای نظریهی جدیدی باشد که تکاملکلان و تکاملخرد را به هم مرتبط میکند. در اینجا مجموعهای از مدلها را معرفی میکنیم که رابطهی بین نرخ تغییرات و زمان را ارزیابی میکنند و نشان میدهند که این الگوها، مصنوعاتِ آماریِ خطاهایِ مستقلاززمانِ موجود در مجموعه دادههای اکولوژیکی و تکاملی هستند که الگوهای هذلولی از نرخها را طی زمان تولید میکنند. نشان میدهیم که وقتی نموداری برای بررسی نسبت «نویز به زمان» با «زمان» رسم میشود الگوی هذلولی ظاهر میشود. در واقع، تصادفی کردن مقدار تغییر طی زمان، الگوهایی میآفریند که عملکردی مشابه با الگوهای مشاهدهشده دارند. نادیده گرفتن خطاها فقط الگوهای واقعی را پنهان نمیکند، بلکه درنظر گرفتن آنها الگوهای جدیدی را ایجاد میکند که مدتهاست دانشمندان را گمراه کرده است.»
دو نکته
یک. بیتردید این یافته مدلهای ریاضیاتی تکامل فرهنگی را تغییر خواهد داد.
دو. از منظر فلسفه علم نیز این پژوهش مثالی جالب است از اینکه چرا گاه باید در دادههای مشاهدتی بسیار بدیهی نیز تردید کرد. برچه مبنایی؟ بر مبنای ریاضیات که نوعی فعالیت غیرتجربی است!
هادی صمدی
@evophilosophy
نمونهای دیگر از کاربست ریاضیات در اصلاح نظری رایج، اما نادرست، در تکامل
برای دههها، زیستشناسان تکاملی، بر اساس مشاهدات، باور داشتند سرعت تکامل در دورههای زمانی کوتاه افزایش مییابد؛ الگویی که در دادههای مختلف، از ژنومها گرفته تا دادههای فسیلی دیده میشود. مثلاً وقتی سهرهها وارد یکی از جزایر گالاپاگوس شوند در سالهای نخست شاهد تغییرات شدیدی هستیم اما پس از آنکه این بازهی زمانی کوتاه و با تغییرات سریع طی شد و پرنده با محیط سازگاری یافت ثبات نسبی را شاهدیم. علت چیست؟ تا کنون توضیح این بوده که مکانیسمهایی درون بدن پرنده فعال میشوند که امکان ایجاد تنوعهای جدید را میدهند. و تا به حال پرسش اصلی زیستشناسان تکاملی این بوده که این مکانیسمها چیستند و چگونه با تغییر در شرایط فعال میشوند تا تنوعهای جدیدی آفریده و به آزمون گذاشته شوند.
حالا رقیبی بسیار جدی برای این الگوی استدلالی آشنا منتشر شده است.
ابتدا با یک تمثیل آغاز کنیم. فرض کنید تیلهای شیشهای را بر روی یک میز میاندازیم و صحنه را فیلمبرداری کرده و فیلم را در دور کُند به نمایش میگذاریم. تیله به میز برخورد کرده و بلند میشود و باز مجدد با میز برخورد میکند. بارهای بعدی هر بار کمتر بلند میشود تا جاییکه در نهایت تیله بر روی میز ساکن میشود. با اینکه در ابتدا تغییرات زیادی را تجربه میکند اما ضریب بازگشت ثابت است.
هم در تغییرات در حرکات تیله و هم در تغییرات در تبار سهرهها، در بازههای زمانی کوتاه دامنهی تغییرات اولیه بیشتر است.
نویز تکاملی چیست؟
نویز تکاملی ایجاد تنوع در ویژگیها به دلیل «نوسانات تصادفی» در سیستمهای زیستی است. به عبارتی همه تغییراتی که در سطح ویژگیهای ظاهری میبینیم ناشی از تفاوتهای ژنتیکی نبوده بلکه گاه ناشی از عوامل محیطی یا فرآیندهای تصادفیِ طی رشداند.
نکتهی مهم مقالهی جدید آن است که این نویزها به زمان وابسته نیستند به این معنا که در بازههای زمانی کوتاه اولیهی ورود پرنده به جزیره بیشتر باشند و در زمانهای طولانیتر ثبات بعدی کمتر. در واقع همیشه با یک نرخ ثابتی رخ میدهند. در این پژوهش با به کارگیری یک رویکرد آماری جدید، متوجه شدند که این نویزِ مستقلاززمان، که اغلب با زدن برچسب "بیاهمیت"، نادیده گرفته میشود، یک الگوی هذلولی گمراهکننده ایجاد میکند و باعث میشود به نظر رسد که نرخهای تکاملی در بازههای زمانی کوتاهتر افزایش مییابند؛ در حالی که در واقع چنین نیستند. به عبارت دیگر، یافتههای پژوهش نشان میدهد که تبارشاخههای کوچکتر و جوانتر، از جمله دستهی کوچک سهرههایی که وارد جزیرهای جدید شدهاند، نه به دلیل ویژگیهای ذاتی بلکه به دلیل نویز آماری سریعتر تکامل مییابند.
این یافته دردسرهایی برای پژوهشگران حوزهی تکامل ایجاد میکند: از این به بعد عاملی را که تاکنون با برچسب «کماهمیت» کنار میگذاشتند باید لحاظ کنند زیرا الگوهای هذلولیشکلی میآفریند شبیه الگوی پرتاب تیله بر روی میز. نویز به عنوان فرایندی تصادفی الگوهایی میآفریند که تمییز قائل شدن میان آن و فرایند انتخاب طبیعی ناممکن به نظر میرسد. به عبارتی تصادف نقشی بس پررنگتر از آنچه تا کنون در نظر داشتیم در تکامل بازی میکند.
با این توضیحات چکیدهی مقاله را بخوانیم:
«در مجموعه دادههای مختلف زیستی، از ژنومها گرفته تا فسیلها، به نظر میرسد که نرخهای تکامل در مقیاسهای زمانی کوتاه افزایش مییابد. تاکنون چنین پدیدهای بهعنوان نشانهای از عملکرد متفاوت فرآیندها در مقیاسهای زمانی مختلف دیده میشد، که حتی به طور بالقوه میتواند به عنوان مبنای نظریهی جدیدی باشد که تکاملکلان و تکاملخرد را به هم مرتبط میکند. در اینجا مجموعهای از مدلها را معرفی میکنیم که رابطهی بین نرخ تغییرات و زمان را ارزیابی میکنند و نشان میدهند که این الگوها، مصنوعاتِ آماریِ خطاهایِ مستقلاززمانِ موجود در مجموعه دادههای اکولوژیکی و تکاملی هستند که الگوهای هذلولی از نرخها را طی زمان تولید میکنند. نشان میدهیم که وقتی نموداری برای بررسی نسبت «نویز به زمان» با «زمان» رسم میشود الگوی هذلولی ظاهر میشود. در واقع، تصادفی کردن مقدار تغییر طی زمان، الگوهایی میآفریند که عملکردی مشابه با الگوهای مشاهدهشده دارند. نادیده گرفتن خطاها فقط الگوهای واقعی را پنهان نمیکند، بلکه درنظر گرفتن آنها الگوهای جدیدی را ایجاد میکند که مدتهاست دانشمندان را گمراه کرده است.»
دو نکته
یک. بیتردید این یافته مدلهای ریاضیاتی تکامل فرهنگی را تغییر خواهد داد.
دو. از منظر فلسفه علم نیز این پژوهش مثالی جالب است از اینکه چرا گاه باید در دادههای مشاهدتی بسیار بدیهی نیز تردید کرد. برچه مبنایی؟ بر مبنای ریاضیات که نوعی فعالیت غیرتجربی است!
هادی صمدی
@evophilosophy
journals.plos.org
Noise leads to the perceived increase in evolutionary rates over short time scales
Author summary For decades, evolutionary biologists have observed that rates of evolution seem to accelerate over short time periods, a pattern seen across diverse data sources, from genomes to the fossil record. This observation has sparked debates about…
رضایت از زندگی: ژنتیک یا محیط؟
آیا شادکامی و رضایت از زندگی محصول ژنهاست؟ یا محصول زیستن در جامعهای که در آن زیست میکنیم؟ یا محصول تجربههایمان است در مسیر زندگی؟
آگاهی از پاسخ به این پرسشها، میتواند اثراتی، هرچند اندک، بر نگرش ما به زندگی داشته باشد. همچنین شاید بر برخی انتخابهای افراد (مثلاً مهاجرت، طلاق، ازدواج،...) اثر گذارد. و شاید بر نحوهی مواجههی ما با برخی رویدادهایی که انتخاب نکردهایم اما با آنها مواجه شدهایم (برخی بیماریها، تصادفها، جنگ،...) نیز اثراتی داشته باشد.
پاسخ اجمالی برخی پرسشها در این راستا را با مراجعه به چند مقالهی مروری از رنه ماتوس، که از ویراستاران نشریهی اروپایی شخصیت است و پژوهشهای زیادی در زمینهی ژنتیک شخصیت انجام داده، بخوانیم.
یک. به چه میزان تیپ شخصیتی ما بر رضایت از زندگی اثر دارد؟ دادهها گواهی میدهند که در عموم مردم، و در بیشتر موارد، رضایت از زندگی به ویژگیهای شخصیتی ربط دارد. خبر بد اینکه رویدادهای خوشایند نمیتوانند به تنهایی، اثرات درازمدتی بر رضایت از زندگی داشته باشند، و خبر خوب اینکه رویدادهای ناگوار نیز نمیتوانند به تنهایی مانعی بر رضایت از زندگی باشند.
به خلاف تصور رایج که مردم (عدم)رضایت از زندگی را نتیجهی تغییراتی بزرگ میدانند، یافتهها نشان میدهند که در عموم مردم رویدادهای بزرگ مانند ازدواج، طلاق، و مهاجرت عاملی بر ایجاد تغییرات اساسی در رضایت از زندگی نیستند. فردی که از زندگی رضایت چندانی ندارد بعید است مهاجرت اثرات عمیق مثبتی بر بهزیستی او داشته باشد. ازدواج و طلاق نیز همچنین. [البته اینها دادههای آماری است. به عبارتی شاید برای برخی افراد تغییرات بزرگ اثری ماندگار بر رضایت از زندگی داشته باشد اما همبستگی قویای میان این دو مشاهده نشده است. به عبارتی در کوتاهمدت اثراتی مشاهده میشود اما در درازمدت خیر.]
دو. اما اگر ویژگیهای شخصیتی، تابع ژنهای ما باشند این دادهها برای آنان که از زندگی رضایت چندانی ندارند ناامیدکننده به نظر میرسد. خبر بد برای این دسته آن است که واقعاً ژنها نقش مهمی در ویژگیهای شخصیتی ما دارند. اما خبر خوب اینکه تمامی شخصیت را ژنتیک تعیین نمیکند.
شواهد نشان میدهند همهی خصیصههای ما تا حدی متأثر از ژنتیکاند، اما این بدان معنا نیست که ژنها صفات ما را متعین میکنند. ما همانند سایر ارگانیسمها برای تطابق با محیط، فعالانه تلاش میکنیم و در این تلاش و مواجههی مستمر است که هر کدام از ما شخصیتهای منحصربهفردی پیدا میکنیم.
سه. یافتههای تجربی نشان میدهند که طی زمان ویژگیهای شخصیتی تغییر میکنند. بسیاری از افراد میانسال نسبت به جوانان وظیفهشناسترند. احساسات منفی نیز در میان افراد میانسال اندکی کمتر دیده میشود. این یافته، پیامِ انگیزهبخشیست برای برخی جوانان که از زندگی رضایت چندانی ندارند.
دادههای دیگری نشان میدهند در یکسوم بزرگسالان تمامی ویژگیهای شخصیتی طی چند سال تغییر میکنند. از هر ۱۰ بزرگسال، ۹ نفر در حداقل یکی از «پنج ویژگی بزرگ شخصیت» در چند سال آینده تغییر خواهند کرد. البته کسی که برخی نمرههای شخصیتی او به نحوی افراطی زیاد یا کم است، مثلاً نمرهی برونگرایی بسیار بالایی دارد احتمال تغییر در آن خصیصه در او طی زمان کمتر است.
این داده برای عموم مردم امیدبخش است. ماتوس معتقد است که رضایت از زندگی را باید به عنوان یک ویژگی شخصیتی در نظر گرفت که هرچند مبتنی بر خصیصههای ژنتیکیست اما قابل تغییر است.
چهار. توصیهی دیگری از ماتوس که ممکن است به کار بیاید این است که کلیشهها و تصورات قالبی، مبنی بر وجود شخصیتهای خاص در ملیتها و قومیتها نادرست است. باید از اینکه ما ایرانیها به لحاظ شخصیتی فلانطور هستیم و مردم فلان کشور فلانطور، گذر کنیم زیرا دادههای تجربی از آن حمایت نمیکنند. به عبارتی ما نیز باید این دادهها را جدی بگیریم.
جمعبندی
مثالی بزنیم. میزان ژنتیکی بودن خصیصهی شخصیتیِ رضایتمندی، بیشتر به "وزن" بدن شباهت دارد تا به "قد". ترکیب ژنتیکی بر وزن ما اثر دارد اما با تغییر در رژیم غذایی امکان تغییر در وزن را داریم. همچنین زیستن در محیطی مملو از غذاهای ناسالم میتواند عاملی برای اضافه وزن باشد و برعکس، نبود آنها مانعی است بر اضافه وزن. جدا از وظیفهی شخصی هر فرد برای اجتناب از مواد غذایی ناسالم، وظیفهی دولتها ایجاد بازاری با غذاهای سالم است.
به نحوی مشابه میتوان گفت «یگانه» وظیفهی غایی دولتها ایجاد اتمسفر شکوفایی است؛ اتمسفری که امکان تقویت خصیصهی شخصیتیِ رضایمتندی از زندگی را برای همهی افراد فراهم کند.
هرچند رضایتمندی از زندگی متأثر از ترکیب ژنتیکیست، اما با تغییر در شرایط زندگی و مهمتر از آن، با تغییر در شرایط اجتماعی میتوان بر رضایت خود و عموم جامعه افزود.
هادی صمدی
@evophilosophy
آیا شادکامی و رضایت از زندگی محصول ژنهاست؟ یا محصول زیستن در جامعهای که در آن زیست میکنیم؟ یا محصول تجربههایمان است در مسیر زندگی؟
آگاهی از پاسخ به این پرسشها، میتواند اثراتی، هرچند اندک، بر نگرش ما به زندگی داشته باشد. همچنین شاید بر برخی انتخابهای افراد (مثلاً مهاجرت، طلاق، ازدواج،...) اثر گذارد. و شاید بر نحوهی مواجههی ما با برخی رویدادهایی که انتخاب نکردهایم اما با آنها مواجه شدهایم (برخی بیماریها، تصادفها، جنگ،...) نیز اثراتی داشته باشد.
پاسخ اجمالی برخی پرسشها در این راستا را با مراجعه به چند مقالهی مروری از رنه ماتوس، که از ویراستاران نشریهی اروپایی شخصیت است و پژوهشهای زیادی در زمینهی ژنتیک شخصیت انجام داده، بخوانیم.
یک. به چه میزان تیپ شخصیتی ما بر رضایت از زندگی اثر دارد؟ دادهها گواهی میدهند که در عموم مردم، و در بیشتر موارد، رضایت از زندگی به ویژگیهای شخصیتی ربط دارد. خبر بد اینکه رویدادهای خوشایند نمیتوانند به تنهایی، اثرات درازمدتی بر رضایت از زندگی داشته باشند، و خبر خوب اینکه رویدادهای ناگوار نیز نمیتوانند به تنهایی مانعی بر رضایت از زندگی باشند.
به خلاف تصور رایج که مردم (عدم)رضایت از زندگی را نتیجهی تغییراتی بزرگ میدانند، یافتهها نشان میدهند که در عموم مردم رویدادهای بزرگ مانند ازدواج، طلاق، و مهاجرت عاملی بر ایجاد تغییرات اساسی در رضایت از زندگی نیستند. فردی که از زندگی رضایت چندانی ندارد بعید است مهاجرت اثرات عمیق مثبتی بر بهزیستی او داشته باشد. ازدواج و طلاق نیز همچنین. [البته اینها دادههای آماری است. به عبارتی شاید برای برخی افراد تغییرات بزرگ اثری ماندگار بر رضایت از زندگی داشته باشد اما همبستگی قویای میان این دو مشاهده نشده است. به عبارتی در کوتاهمدت اثراتی مشاهده میشود اما در درازمدت خیر.]
دو. اما اگر ویژگیهای شخصیتی، تابع ژنهای ما باشند این دادهها برای آنان که از زندگی رضایت چندانی ندارند ناامیدکننده به نظر میرسد. خبر بد برای این دسته آن است که واقعاً ژنها نقش مهمی در ویژگیهای شخصیتی ما دارند. اما خبر خوب اینکه تمامی شخصیت را ژنتیک تعیین نمیکند.
شواهد نشان میدهند همهی خصیصههای ما تا حدی متأثر از ژنتیکاند، اما این بدان معنا نیست که ژنها صفات ما را متعین میکنند. ما همانند سایر ارگانیسمها برای تطابق با محیط، فعالانه تلاش میکنیم و در این تلاش و مواجههی مستمر است که هر کدام از ما شخصیتهای منحصربهفردی پیدا میکنیم.
سه. یافتههای تجربی نشان میدهند که طی زمان ویژگیهای شخصیتی تغییر میکنند. بسیاری از افراد میانسال نسبت به جوانان وظیفهشناسترند. احساسات منفی نیز در میان افراد میانسال اندکی کمتر دیده میشود. این یافته، پیامِ انگیزهبخشیست برای برخی جوانان که از زندگی رضایت چندانی ندارند.
دادههای دیگری نشان میدهند در یکسوم بزرگسالان تمامی ویژگیهای شخصیتی طی چند سال تغییر میکنند. از هر ۱۰ بزرگسال، ۹ نفر در حداقل یکی از «پنج ویژگی بزرگ شخصیت» در چند سال آینده تغییر خواهند کرد. البته کسی که برخی نمرههای شخصیتی او به نحوی افراطی زیاد یا کم است، مثلاً نمرهی برونگرایی بسیار بالایی دارد احتمال تغییر در آن خصیصه در او طی زمان کمتر است.
این داده برای عموم مردم امیدبخش است. ماتوس معتقد است که رضایت از زندگی را باید به عنوان یک ویژگی شخصیتی در نظر گرفت که هرچند مبتنی بر خصیصههای ژنتیکیست اما قابل تغییر است.
چهار. توصیهی دیگری از ماتوس که ممکن است به کار بیاید این است که کلیشهها و تصورات قالبی، مبنی بر وجود شخصیتهای خاص در ملیتها و قومیتها نادرست است. باید از اینکه ما ایرانیها به لحاظ شخصیتی فلانطور هستیم و مردم فلان کشور فلانطور، گذر کنیم زیرا دادههای تجربی از آن حمایت نمیکنند. به عبارتی ما نیز باید این دادهها را جدی بگیریم.
جمعبندی
مثالی بزنیم. میزان ژنتیکی بودن خصیصهی شخصیتیِ رضایتمندی، بیشتر به "وزن" بدن شباهت دارد تا به "قد". ترکیب ژنتیکی بر وزن ما اثر دارد اما با تغییر در رژیم غذایی امکان تغییر در وزن را داریم. همچنین زیستن در محیطی مملو از غذاهای ناسالم میتواند عاملی برای اضافه وزن باشد و برعکس، نبود آنها مانعی است بر اضافه وزن. جدا از وظیفهی شخصی هر فرد برای اجتناب از مواد غذایی ناسالم، وظیفهی دولتها ایجاد بازاری با غذاهای سالم است.
به نحوی مشابه میتوان گفت «یگانه» وظیفهی غایی دولتها ایجاد اتمسفر شکوفایی است؛ اتمسفری که امکان تقویت خصیصهی شخصیتیِ رضایمتندی از زندگی را برای همهی افراد فراهم کند.
هرچند رضایتمندی از زندگی متأثر از ترکیب ژنتیکیست، اما با تغییر در شرایط زندگی و مهمتر از آن، با تغییر در شرایط اجتماعی میتوان بر رضایت خود و عموم جامعه افزود.
هادی صمدی
@evophilosophy
Psychology Today
What Makes People Satisfied With Their Lives?
Being well-off, socially supported, and healthy can help us feel satisfied with life. But the most important reasons that some are more satisfied than others lie somewhere else.
Forwarded from ناظر باطرف
متن پیادهشده اپیزود ۲۰ پادکست فلسفه علم:
تکامل – گفتوگو با هادی صمدی – بخش اول، از منظر فنی
سپاس از خانم زهرا جعفری برای پیادهسازی این اپیزود
https://cheraghprize.com/pos-ep20/
تکامل – گفتوگو با هادی صمدی – بخش اول، از منظر فنی
سپاس از خانم زهرا جعفری برای پیادهسازی این اپیزود
https://cheraghprize.com/pos-ep20/
بنیاد جایزه چراغ
۲۰. تکامل - گفتوگو با هادی صمدی - بخش اول، از منظر فنی
دوباره به بحث مناقشهآمیز تکامل و نقشی که در تاریخ اندیشه و فلسفه داشت، برگشتیم. در این اپیزود مهمان خیلی عزیز و دانشمندی داریم؛ دکتر هادی صمدی
Forwarded from ناظر باطرف
متن پیادهشده اپیزود ۲۱ پادکست فلسفه علم:
تکامل – گفتوگو با هادی صمدی – بخش دوم، از منظر فلسفی
سپاس از آقای امید اعظمی برای پیادهسازی و استخراج ارجاعهای اپیزود
https://cheraghprize.com/pos-ep21/
تکامل – گفتوگو با هادی صمدی – بخش دوم، از منظر فلسفی
سپاس از آقای امید اعظمی برای پیادهسازی و استخراج ارجاعهای اپیزود
https://cheraghprize.com/pos-ep21/
بنیاد جایزه چراغ
۲۱. تکامل - گفتوگو با هادی صمدی - بخش دوم، از منظر فلسفی
زیبایی چیست؟ بر اساس مطالعات تجربی تکاملی چرا در همه فرهنگها ویژگیای مانند تقارن زیبایی محسوب میشود؟
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سیر تکاملی شیوههای همسریابی
منسوب به کنفوسیوس است که یک تصویر به هزار کلمه میارزد. این فیلم از همان تصاویرست.
در این ویدئوی کوتاه شاهد تغییرات اساسی در شیوهی جفتگزینی در انسانها هستیم. از منظر زیستی تغییر در عادات رفتاری میتواند سرآغاز گونهزایی باشد و عادات جفتگزینی جایگاهی بسیار مهم در میان عادات رفتاری دارند.
در فیلم میبینیم که در ۱۰۰ سال گذشته شاهد تغییراتی در این عادت هستیم، اما میبینیم که با شروع قرن ۲۱، به یکباره خانواده، مدرسه، و دوستان نقش قدیم خود را در شکلدهی به این عادت از دست میدهند و آشنایی آنلاین جای همه را به یکباره میگیرد.
جو هنریک در کتاب عجیبترین مردم جهان نشان میدهد که تفاوتی که به جدایی یکبارهی اروپا انجاميد محصول یک تغییر نگرش در جفتگزینی بود؛ زیرا قوانینی در مسیحیت صادر شد که ازدواج با نزدیکان را منع میکرد. برای یافتن جفت توجه اروپاییها به بیرون از خانواده معطوف شد و این آغازی بود بر تحولات دیگری از جمله علاقه به جهانگردی.
جهان در حال تغییرات اساسی است و این مثال نشان میدهد چگونه منظر تکاملی، زوایای پنهانی از تغییرات را آشکار میسازد.
هادی صمدی
@evophilosophy
منسوب به کنفوسیوس است که یک تصویر به هزار کلمه میارزد. این فیلم از همان تصاویرست.
در این ویدئوی کوتاه شاهد تغییرات اساسی در شیوهی جفتگزینی در انسانها هستیم. از منظر زیستی تغییر در عادات رفتاری میتواند سرآغاز گونهزایی باشد و عادات جفتگزینی جایگاهی بسیار مهم در میان عادات رفتاری دارند.
در فیلم میبینیم که در ۱۰۰ سال گذشته شاهد تغییراتی در این عادت هستیم، اما میبینیم که با شروع قرن ۲۱، به یکباره خانواده، مدرسه، و دوستان نقش قدیم خود را در شکلدهی به این عادت از دست میدهند و آشنایی آنلاین جای همه را به یکباره میگیرد.
جو هنریک در کتاب عجیبترین مردم جهان نشان میدهد که تفاوتی که به جدایی یکبارهی اروپا انجاميد محصول یک تغییر نگرش در جفتگزینی بود؛ زیرا قوانینی در مسیحیت صادر شد که ازدواج با نزدیکان را منع میکرد. برای یافتن جفت توجه اروپاییها به بیرون از خانواده معطوف شد و این آغازی بود بر تحولات دیگری از جمله علاقه به جهانگردی.
جهان در حال تغییرات اساسی است و این مثال نشان میدهد چگونه منظر تکاملی، زوایای پنهانی از تغییرات را آشکار میسازد.
هادی صمدی
@evophilosophy
نقش عادات روزمره در ایجاد تغییر در ساختارهای مغز
(احیا خوانش مارکس از سرشت انسان در تکامل)
قبلاً به این موضوع اشاره کردهام که تغییر در عادات رفتاری در درازمدت به تغییرات تکاملی میانجامند. همچنین دیدیم که تغییرات محیطی شدید عادات رفتاری ما را به شدت تغییر داده، و تغییرات بزرگتر نیز در راهاند. در مقابل تغییر در عادات رفتاری ما نیز نیازهای تکنولوژیکی جدیدی میآفرینند و همتکاملی عادات رفتاری و تکنولوژیها تغییراتی در سرشت انسان ایجاد میکنند.
از سوی دیگر، فهم عرفی و رایج آن است که ساختارهای ارتباطی مغز عادات رفتاری را شکل میدهند. اما دو پژوهشی که اخیراً انجام شده، نشان میدهند که برعکس حتی برخی تغییرات ساده در عادات رفتاری، ارتباطهای مغزی را برای ماهها تغییر میدهند.
تا کنون میدانستیم که ماهیچههای اسکلتی، بایومولکولهایی به نام اگزوزوم را ترشح میکنند که بر عملکرد سلولهای مغز تأثیر دارند. نوآوری پژوهش نخست عرضهی مکانیسمهای ملکولی این اثرگذاری است. به عبارتی اکنون تبیینهایی در سطح مولکولی داریم از اینکه چگونه عادات بدنی، از جمله ورزش، بر مغز اثر دارند. به عبارتی مکانیسم مولکولیِ اثرات ورزش بر کیفیت عملکرد مغز کشف شده است.
پژوهش دوم که یک پژوهش طولی بر روی ۱۳۳ فرد است نشان میدهد که نه فقط عادات رفتاری مانند ورزش بر ساختار ارتباطی مغز اثراتی طولانیمدت دارند بلکه میزان خواب، میزان استراحت طی روز، بیماریها، و نوع کارهایی که به صورت عادات رفتاری ما در میآیند (از جمله نوع شغلها) تأثیرات زیاد و طولانیمدت بر مغز دارند. به عبارتی ارتباطهای مغزی انعطاف بسیار بالایی نسبت به عادات رفتاری و محیط بیرونی دارند.
یکبار دیگر به همتکاملی عادات رفتاری و تکنولوژیها بازگردیم. اکنون نقش یک میانجی نیز پررنگ میشود. همتکاملی میان عادات رفتاری (که البته ریشههای ژنتیکی دارند)، و تکنولوژیها (که هم شامل تکنولوژیهای نرم مانند قوانین، و هم شامل تکنولوژیهای سخت مانند گوشیهای همراه و وسایل حمل و نقل است) با میانجیگری ساختارهای عصبی منعطف (که بر شناخت، هیجان، انگیزش، و توجه ما اثر دارند) رخ میدهد. (این یگانه میانجی در این بین نیست. مثلاً تغییر در رژیمغذایی و میکروبیوم انسان نیز نقش مهمی در این میان دارد.)
مارکس
علوم در قرن بیستویک به بررسی روابط پیچیده میپردازد. در قرن قبل مدلهای علمی عموماً با نادیده گرفتن برخی عوامل، یا «مداخلهگر» نامیدن آنها، روابط را ساده و قابل فهم میکردند. اکنون نیز به مقدار زیادی در بر همان پاشنه میچرخد. اما بررسی روابط چندگانه ما را به درک بهتری از انسان میرساند. هدف انسانشناسیِ فلسفیِ طبیعتگرایانه بررسی این روابط چندگانه در شناخت سرشت انسان است. اساس نظری آن نیز پیشفرضی فلسفی و تکاملی است: اینکه انسان دارای سرشت ثابتی نیست. البته این بدان معنا نیست که همهی وجوه سرشتی گونهی انسان به یک میزان در معرض تغییراند: به وضوح برخی ویژگیها ثابتترند. اما همهی ویژگیها ثابت نیستند. جالب آنکه چنین فهمی تکاملی-شناختی از سرشت انسان که امروزه در نظریههایی مانند ذهن بدنمند، ذهن جایمند، و آشیانسازی از آن سخن گفته میشود به قبل از چاپ منشاء انواع داروین، و به مارکس جوان بازمیگردد (که البته مارکس به وامداری خود به فوئرباخ اذعان دارد). مارکس معتقد بود که هرچند سرشت انسان مقومهای زیستی دارد اما در کلیتِ اندرکنشهای فرد با محیط پیرامونی شکل میگیرد و سیر تحولی را میپیماید.
این نظریه نه نقش ژنتیک را نادیده میگیرد و نه نقش محیط را، بلکه تلاش دارد راهی میانه را برگزیند. اتخاذ چنین موضع «مبهمی» برای انسان قرن بیستم که خواهان ابهامزدایی از تمامی وجوه جهان بود سخت بود. اما امروزه، هر چه جلوتر میرویم، با گسترش هرچه بیشتر روششناسیِ علومِ سامانههای پیچیده، راه برای کنار آمدن با این ابهامها باز شده است.
اگر بخواهیم از تمثیلی هنری بهره گیریم نقاشیهای انتزاعی که انسان را به کنار آمدن با ابهام دعوت میکنند، و البته دستهی کوچکتری از انسانها طرفدار آن هستند، طی قرن بیستم به عالم هنر معرفی شدند اما با گذر زمان بر طرفداران آن افزوده شد. نگاه مارکس به سرشت انسان به نقاشیهای انتزاعی میماند. هم زیباست و هم به دلیل طرد اندیشههای سادهانگارانه تا همین اواخر طرفداران زیادی نداشته است؛ زیرا نیازمند برچشم زدن عینکی است که نه تنها دوگانهی ذهن-بدن را سادهانگارانه میانگارد، بلکه دوگانهی ارگانیسم- محیط را نیز نقد میکند. امروزه، به هنگام نقد این دوگانهها از فیلسوفانی مانند دیویی، مرلوپونتی و هایدیگر زیاد میشنویم و البته گاه به مارکس اشاراتی میشود. اما نگاه مارکس در این زمینه بیهمتاست زیرا بهخلاف سایر فیلسوفان، قبل از طرح نظریهی داروین چنین نگاهی به سرشت انسان را معرفی کرده است.
هادی صمدی
@evophilosophy
(احیا خوانش مارکس از سرشت انسان در تکامل)
قبلاً به این موضوع اشاره کردهام که تغییر در عادات رفتاری در درازمدت به تغییرات تکاملی میانجامند. همچنین دیدیم که تغییرات محیطی شدید عادات رفتاری ما را به شدت تغییر داده، و تغییرات بزرگتر نیز در راهاند. در مقابل تغییر در عادات رفتاری ما نیز نیازهای تکنولوژیکی جدیدی میآفرینند و همتکاملی عادات رفتاری و تکنولوژیها تغییراتی در سرشت انسان ایجاد میکنند.
از سوی دیگر، فهم عرفی و رایج آن است که ساختارهای ارتباطی مغز عادات رفتاری را شکل میدهند. اما دو پژوهشی که اخیراً انجام شده، نشان میدهند که برعکس حتی برخی تغییرات ساده در عادات رفتاری، ارتباطهای مغزی را برای ماهها تغییر میدهند.
تا کنون میدانستیم که ماهیچههای اسکلتی، بایومولکولهایی به نام اگزوزوم را ترشح میکنند که بر عملکرد سلولهای مغز تأثیر دارند. نوآوری پژوهش نخست عرضهی مکانیسمهای ملکولی این اثرگذاری است. به عبارتی اکنون تبیینهایی در سطح مولکولی داریم از اینکه چگونه عادات بدنی، از جمله ورزش، بر مغز اثر دارند. به عبارتی مکانیسم مولکولیِ اثرات ورزش بر کیفیت عملکرد مغز کشف شده است.
پژوهش دوم که یک پژوهش طولی بر روی ۱۳۳ فرد است نشان میدهد که نه فقط عادات رفتاری مانند ورزش بر ساختار ارتباطی مغز اثراتی طولانیمدت دارند بلکه میزان خواب، میزان استراحت طی روز، بیماریها، و نوع کارهایی که به صورت عادات رفتاری ما در میآیند (از جمله نوع شغلها) تأثیرات زیاد و طولانیمدت بر مغز دارند. به عبارتی ارتباطهای مغزی انعطاف بسیار بالایی نسبت به عادات رفتاری و محیط بیرونی دارند.
یکبار دیگر به همتکاملی عادات رفتاری و تکنولوژیها بازگردیم. اکنون نقش یک میانجی نیز پررنگ میشود. همتکاملی میان عادات رفتاری (که البته ریشههای ژنتیکی دارند)، و تکنولوژیها (که هم شامل تکنولوژیهای نرم مانند قوانین، و هم شامل تکنولوژیهای سخت مانند گوشیهای همراه و وسایل حمل و نقل است) با میانجیگری ساختارهای عصبی منعطف (که بر شناخت، هیجان، انگیزش، و توجه ما اثر دارند) رخ میدهد. (این یگانه میانجی در این بین نیست. مثلاً تغییر در رژیمغذایی و میکروبیوم انسان نیز نقش مهمی در این میان دارد.)
مارکس
علوم در قرن بیستویک به بررسی روابط پیچیده میپردازد. در قرن قبل مدلهای علمی عموماً با نادیده گرفتن برخی عوامل، یا «مداخلهگر» نامیدن آنها، روابط را ساده و قابل فهم میکردند. اکنون نیز به مقدار زیادی در بر همان پاشنه میچرخد. اما بررسی روابط چندگانه ما را به درک بهتری از انسان میرساند. هدف انسانشناسیِ فلسفیِ طبیعتگرایانه بررسی این روابط چندگانه در شناخت سرشت انسان است. اساس نظری آن نیز پیشفرضی فلسفی و تکاملی است: اینکه انسان دارای سرشت ثابتی نیست. البته این بدان معنا نیست که همهی وجوه سرشتی گونهی انسان به یک میزان در معرض تغییراند: به وضوح برخی ویژگیها ثابتترند. اما همهی ویژگیها ثابت نیستند. جالب آنکه چنین فهمی تکاملی-شناختی از سرشت انسان که امروزه در نظریههایی مانند ذهن بدنمند، ذهن جایمند، و آشیانسازی از آن سخن گفته میشود به قبل از چاپ منشاء انواع داروین، و به مارکس جوان بازمیگردد (که البته مارکس به وامداری خود به فوئرباخ اذعان دارد). مارکس معتقد بود که هرچند سرشت انسان مقومهای زیستی دارد اما در کلیتِ اندرکنشهای فرد با محیط پیرامونی شکل میگیرد و سیر تحولی را میپیماید.
این نظریه نه نقش ژنتیک را نادیده میگیرد و نه نقش محیط را، بلکه تلاش دارد راهی میانه را برگزیند. اتخاذ چنین موضع «مبهمی» برای انسان قرن بیستم که خواهان ابهامزدایی از تمامی وجوه جهان بود سخت بود. اما امروزه، هر چه جلوتر میرویم، با گسترش هرچه بیشتر روششناسیِ علومِ سامانههای پیچیده، راه برای کنار آمدن با این ابهامها باز شده است.
اگر بخواهیم از تمثیلی هنری بهره گیریم نقاشیهای انتزاعی که انسان را به کنار آمدن با ابهام دعوت میکنند، و البته دستهی کوچکتری از انسانها طرفدار آن هستند، طی قرن بیستم به عالم هنر معرفی شدند اما با گذر زمان بر طرفداران آن افزوده شد. نگاه مارکس به سرشت انسان به نقاشیهای انتزاعی میماند. هم زیباست و هم به دلیل طرد اندیشههای سادهانگارانه تا همین اواخر طرفداران زیادی نداشته است؛ زیرا نیازمند برچشم زدن عینکی است که نه تنها دوگانهی ذهن-بدن را سادهانگارانه میانگارد، بلکه دوگانهی ارگانیسم- محیط را نیز نقد میکند. امروزه، به هنگام نقد این دوگانهها از فیلسوفانی مانند دیویی، مرلوپونتی و هایدیگر زیاد میشنویم و البته گاه به مارکس اشاراتی میشود. اما نگاه مارکس در این زمینه بیهمتاست زیرا بهخلاف سایر فیلسوفان، قبل از طرح نظریهی داروین چنین نگاهی به سرشت انسان را معرفی کرده است.
هادی صمدی
@evophilosophy
journals.plos.org
Longitudinal single-subject neuroimaging study reveals effects of daily environmental, physiological, and lifestyle factors on…
Functional brain activity is often measured during a single scanning session which neglects behavioral, physiological and lifestyle effects on brain activity. This study presents functional neuroimaging data from 30 neuroimaging session across 15 weeks from…
هادی عالمزاده: استاد ممتازی که همواره جویای دانش است
امروزه عموماً دو دستهی عمده از مدرسان در دانشگاههای کشور مشغول تدریس، و تا حدی پژوهشاند. برخی، همانند پژوهشگران دانشگاههای معتبر جهان در رشتهی خاصی متخصصاند. برخی نیز متأسفانه تخصص لازم را برای تدریس در رشتهی خود ندارند اما در دانشگاهها حضور دارند. در این میان کمتر کسانی را میتوان به واقع «استاد» نامید؛ کسانی که الف. در یک رشتهی دانشگاهی تخصصی دارند؛ ب. کنجکاوانه به علوم دیگر، ادبیات و هنر، سرک میکشند؛ و ج. مهمتر از آن واجد منش یک معلماند. برای اینجانب، استاد عالمزاده نمونهی اعلای این دسته از نوادر است.
الف. استاد تاریخ
وقتی سخن از تاریخ ایران و جهان اسلام است همگان با جایگاه استاد به خوبی آشنا هستند و ناآشنایی من با این حوزهی معرفتی اجازه نمیدهد در این وجه استاد سخنی گویم. به گواهی سایر اساتیدِ تاریخ، هادی عالمزاده استاد ممتاز رشتهی کاری خود است. خوشبختانه استاد در این حوزه دانشجویان بسیاری تربیت کردهاند که برخی از آنان امروزه خود اساتید صاحبنامی هستند و سخن در این وجه استاد را به این دوستان عزیز واگذار میکنم.
ب. عالمی همهچیزدان و عاشق فهميدن
به عنوان کسی که از زیستشناسی به سراغ فلسفه رفته و سال ۱۳۸۶ به استخدام دانشکدهی «الهیات و فلسفه» در آمدم با افرادی از رشتههای علوم انسانی همکار شدم که هرچند هرکدام در رشتههای خود نامآورانی بودند اما با یکی دو استثناء، کمتر کسی از ایشان به زیستشناسی و تکامل علاقهای نشان میداد. استاد عالمزاده اما به واقع استثناء بودند. مکرر، و هر بار با کنجکاوی بیشتر، از اینجانب در مورد زیستشناسی میپرسیدند. نه یکی دو بار. هربار که در سالن دانشگاه ایشان را میدیدم باب سخنی از تکامل و زیستشناسی و پزشکی را پیش میکشیدند. گاهی حتی بحثی ناتمام را تلفنی ادامه میدادیم و این عادت را کماکان حفظ کردهاند. اما استاد صرفاً به زیستشناسی علاقه نداشتند. به هر مدرسی میرسیدند، بسته به رشتهی کاری او بحثی آکادمیک را پیش میکشیدند. در آن حوزهها بسیار بیشتر میدانستند و کار شخص روبهرو بسیار سخت بود تا مبادا خبطی کند! این روحیهی جویای دانش و فهم بودن را حتی پس از ترک دانشگاه نیز ادامه دادهاند. اکنون نیز که گاه فرصتی به بنده میدهند تا تلفنی صحبتی کنیم سخن از زیستشناسی است و علوم، و لحظهای به بطالت نمیگذرد. در حین سخن گاه میفرمایند «این سؤال فیزیک را از استادان فیزیک هم پرسیدهام و با اینکه میدانم کار شما فیزیک نیست اما نظر شما چیست؟»
چنین روحیهای است که طی سالیان، استاد را به دانشنامهای تبدیل کرده است.
ج. تجسد اخلاق
اما آنچه مهر استاد را بر دل تمامی دانشجویان و اساتید انداخته است صرفاً دانش ایشان نیست؛ بلکه ویژگیهای اخلاقی ایشان است. به گفتهی خودشان «اصولگرای واقعی هستم نه از جنس این اصولگرایان حزبی!»
از اصول اخلاقیِ استاد است که برای خوشآمد کسی چیزی نمیگویند. اگر از کسی تعریف کنند فرد باید به خود افتخار کند زیرا غیرممکن است بیجا تعریف کنند. و وای به حال دانشجویان کمکار! غیر ممکن بود از سر دلسوزی و ترحم نمرهای به دانشجو دهند. وقتی سردبیر و مدیر مسئول نشریات تخصصی بودند تمامی مقالات را چنان زیرورو میکردند که گاه بر روی حاشیهها جایی نبود و کاغذی را با چسب به حاشیهی مقاله ضمیمه میکردند و با خطی بسیار زیبا ادامهی اصلاحات را میآوردند. یکبار به ایشان عرض کردم «واقعاً حیف وقت حضرتعالی نیست که مقالهای ۲۰ صفحهای، با چنین کیفیت نازلی را اینگونه اصلاح کردهاید؟ به جای اینکار چرا نوشتههای خودتان را منتشر نمیکنید که همه از آن استفاده کنیم؟»
در پاسخ فرمودند «چندین بار تصمیم گرفتهام مجله را واگذار کنم. اما تا روزی که این کار را نکردهام وظیفهی من است که این اصلاحات را انجام دهم. و به تجربه دریافتهام که برخی از این اصلاحات مسیر پژوهشی دانشجوهای مستعد را تغییر داده است.»
شخصیت کاریزماتیک ایشان، دانشجویان و سایر اساتید را گرد ایشان جمع میکرد. متأسفانه با صدور حکم بازنشستگی برای استاد، در زمانی که هنوز بالاترین سطح بازدهی را برای جامعهی علمی کشور داشتند، جمع بزرگی از دانشجویان و اساتید از دانش و منش استاد محروم شدند. تقریباً روزی نیست که وقتی همکاران را در دانشکده ملاقات کنیم این سخن به میان نیاید که «واقعاً حیف شد که استاد از دانشکده رفتند! شور از دانشکده رفته است!»
سایهی استاد مستدام
هادی صمدی
@evophilosophy
امروزه عموماً دو دستهی عمده از مدرسان در دانشگاههای کشور مشغول تدریس، و تا حدی پژوهشاند. برخی، همانند پژوهشگران دانشگاههای معتبر جهان در رشتهی خاصی متخصصاند. برخی نیز متأسفانه تخصص لازم را برای تدریس در رشتهی خود ندارند اما در دانشگاهها حضور دارند. در این میان کمتر کسانی را میتوان به واقع «استاد» نامید؛ کسانی که الف. در یک رشتهی دانشگاهی تخصصی دارند؛ ب. کنجکاوانه به علوم دیگر، ادبیات و هنر، سرک میکشند؛ و ج. مهمتر از آن واجد منش یک معلماند. برای اینجانب، استاد عالمزاده نمونهی اعلای این دسته از نوادر است.
الف. استاد تاریخ
وقتی سخن از تاریخ ایران و جهان اسلام است همگان با جایگاه استاد به خوبی آشنا هستند و ناآشنایی من با این حوزهی معرفتی اجازه نمیدهد در این وجه استاد سخنی گویم. به گواهی سایر اساتیدِ تاریخ، هادی عالمزاده استاد ممتاز رشتهی کاری خود است. خوشبختانه استاد در این حوزه دانشجویان بسیاری تربیت کردهاند که برخی از آنان امروزه خود اساتید صاحبنامی هستند و سخن در این وجه استاد را به این دوستان عزیز واگذار میکنم.
ب. عالمی همهچیزدان و عاشق فهميدن
به عنوان کسی که از زیستشناسی به سراغ فلسفه رفته و سال ۱۳۸۶ به استخدام دانشکدهی «الهیات و فلسفه» در آمدم با افرادی از رشتههای علوم انسانی همکار شدم که هرچند هرکدام در رشتههای خود نامآورانی بودند اما با یکی دو استثناء، کمتر کسی از ایشان به زیستشناسی و تکامل علاقهای نشان میداد. استاد عالمزاده اما به واقع استثناء بودند. مکرر، و هر بار با کنجکاوی بیشتر، از اینجانب در مورد زیستشناسی میپرسیدند. نه یکی دو بار. هربار که در سالن دانشگاه ایشان را میدیدم باب سخنی از تکامل و زیستشناسی و پزشکی را پیش میکشیدند. گاهی حتی بحثی ناتمام را تلفنی ادامه میدادیم و این عادت را کماکان حفظ کردهاند. اما استاد صرفاً به زیستشناسی علاقه نداشتند. به هر مدرسی میرسیدند، بسته به رشتهی کاری او بحثی آکادمیک را پیش میکشیدند. در آن حوزهها بسیار بیشتر میدانستند و کار شخص روبهرو بسیار سخت بود تا مبادا خبطی کند! این روحیهی جویای دانش و فهم بودن را حتی پس از ترک دانشگاه نیز ادامه دادهاند. اکنون نیز که گاه فرصتی به بنده میدهند تا تلفنی صحبتی کنیم سخن از زیستشناسی است و علوم، و لحظهای به بطالت نمیگذرد. در حین سخن گاه میفرمایند «این سؤال فیزیک را از استادان فیزیک هم پرسیدهام و با اینکه میدانم کار شما فیزیک نیست اما نظر شما چیست؟»
چنین روحیهای است که طی سالیان، استاد را به دانشنامهای تبدیل کرده است.
ج. تجسد اخلاق
اما آنچه مهر استاد را بر دل تمامی دانشجویان و اساتید انداخته است صرفاً دانش ایشان نیست؛ بلکه ویژگیهای اخلاقی ایشان است. به گفتهی خودشان «اصولگرای واقعی هستم نه از جنس این اصولگرایان حزبی!»
از اصول اخلاقیِ استاد است که برای خوشآمد کسی چیزی نمیگویند. اگر از کسی تعریف کنند فرد باید به خود افتخار کند زیرا غیرممکن است بیجا تعریف کنند. و وای به حال دانشجویان کمکار! غیر ممکن بود از سر دلسوزی و ترحم نمرهای به دانشجو دهند. وقتی سردبیر و مدیر مسئول نشریات تخصصی بودند تمامی مقالات را چنان زیرورو میکردند که گاه بر روی حاشیهها جایی نبود و کاغذی را با چسب به حاشیهی مقاله ضمیمه میکردند و با خطی بسیار زیبا ادامهی اصلاحات را میآوردند. یکبار به ایشان عرض کردم «واقعاً حیف وقت حضرتعالی نیست که مقالهای ۲۰ صفحهای، با چنین کیفیت نازلی را اینگونه اصلاح کردهاید؟ به جای اینکار چرا نوشتههای خودتان را منتشر نمیکنید که همه از آن استفاده کنیم؟»
در پاسخ فرمودند «چندین بار تصمیم گرفتهام مجله را واگذار کنم. اما تا روزی که این کار را نکردهام وظیفهی من است که این اصلاحات را انجام دهم. و به تجربه دریافتهام که برخی از این اصلاحات مسیر پژوهشی دانشجوهای مستعد را تغییر داده است.»
شخصیت کاریزماتیک ایشان، دانشجویان و سایر اساتید را گرد ایشان جمع میکرد. متأسفانه با صدور حکم بازنشستگی برای استاد، در زمانی که هنوز بالاترین سطح بازدهی را برای جامعهی علمی کشور داشتند، جمع بزرگی از دانشجویان و اساتید از دانش و منش استاد محروم شدند. تقریباً روزی نیست که وقتی همکاران را در دانشکده ملاقات کنیم این سخن به میان نیاید که «واقعاً حیف شد که استاد از دانشکده رفتند! شور از دانشکده رفته است!»
سایهی استاد مستدام
هادی صمدی
@evophilosophy
اثرات تعاملات اجتماعی بر تکامل جانوران؛ به ویژه انسان
وقتی سخن از نقش "تغییر در عادات رفتاری مرتبط با تعاملات اجتماعی" در تغییر مسیر تکاملی انسان است، برخی، به ویژه آنان که نگاه ژنمحور افراطی به تکامل دارند، این نقد نسبتا درست را پیش میکشند که تا وقتی فراوانی ژنها تغییر نکند نمیتوانیم از تکامل در جمعیت سخن گوییم. به عبارتی میپذیرند که عادات رفتاری انسان تغییرات اساسی داشته و خواهد داشت اما معتقدند این به معنای وقوع تکامل در گونهی انسان نیست. در نقد این نگرش به مقالهی بینظیری نگاه کنیم که محصول پژوهش فراتحلیل در این حوزه است که نشان میدهد به خلاف این نگاه سنتی، تغییر در شیوههای تعاملات اجتماعی اثرات تکاملی قابل سنجش و بزرگی دارد بدون آنکه ضرورتاً با تغییرات ژنتیکی بزرگی همراه باشد.
ابتدا گزارشی از مقاله
پیشنهاد مقاله آنست که بهخلاف نگاه سنتی و رایج که در آن برای سنجش تکامل به سراغ دو عامل ژن و محیط میرفتیم باید عامل سومی را نیز وارد کنیم: تعاملات اجتماعی. پژوهش نشان میدهد که اگرچه «اثرات ژنتیکی اجتماعی» به خودی خود کوچک هستند، اما هنگامی که بسیاری از تعاملات رخ میدهند، میتوانند سرعت بالقوهی تکامل را تا حد زیادی افزایش دهند.
قابل توجهترین تأثیر روی رفتارها و صفات مربوط به جفتگیری و باروری است، که نشان میدهد این ویژگیها میتوانند در مقایسه با ویژگیهای فیزیکی مانند شکل بدن یا ویژگیهای فیزیولوژیکی مانند عملکردهای متابولیک، با سرعت بیشتری تکامل یابند. این کشف میتواند طرز تفکر دانشمندان را در مورد چگونگی تکامل برخی از ویژگیها، به ویژه در گونههای اجتماعی که به طور منظم با یکدیگر در تعاملاند، تغییر دهد.
به این منظور انواع تعاملات اجتماعی را پوشش دادهاند که دریابند یک فرد چقدر تحت تأثير دیگران است. این کار یک نمای کلی و منحصربهفرد را در اختیار میگذارد. با استفاده از تکنیکهای نوین موفق شدند بیش از ۲۰۰ فاکتور و تعاملات بین این فاکتورها را پردازش کنند و نشان دادند که بیشتر جانوران، حتی آنها که در زمرهی جانوران اجتماعی طبقهبندی نمیشوند، دارای تعاملات اجتماعی هستند و به طور قابلتوجهی قابلیت تکاملی را افزایش میدهند. نتایج این پژوهش تکاملدانان را دعوت به بازنگری اساسی در فهم خود از تکامل میکند.
در چکیدهی مقاله
پیامدهای این پژوهش برای فهم بهتر مسیر تکامل انسان
حالا بار دیگر به تغییرات در شیوههای همسرگزینی انسان که در پستهای قبلی گزارش آن آمد نگاهی کنیم. مطابق با این پژوهش تغییرات در تعاملات اجتماعی، به ویژه آنها که به جفتگزینی و تولیدمثل مرتبط هستند تأثیرات زیادی بر تکامل گونه دارند. در کدام گونه شاهد این حجم تغییرات هستیم؟ و در کدام گونه تعاملات اجتماعی از سایر موجودات گسترهتر است؟
به وضوح پاسخ هر دو پرسش «انسان» است. این حجم تغییرات در عادات رفتاری انسان در هیچ جانور دیگری مشاهده نمیشود. حالا کافیست دادههای دیگری را نیز بر آن بیافزاییم. مثلاً اینکه میانگین سطح ترشح هورمون تستوسترون در مردان به شدت رو به کاهش است. یا اینکه طی یک صد سال گذشته صدای زنان بمتر شده است. وقتی این دو یافته را بر تغییر عادات رفتاری مربوط به شیوههای همسرگزینی بیافزاییم میزان تغییرات تکاملی در گونهی انسان آشکارتر میشود.
اما آیا در مسیر افزايش بهزیستی هستیم؟
در پژوهش مورد اشاره به تغییرات مهمی در جانورانِ موجود در دامداریها و مرغداریها اشاره میشود. کمتر کسی گمان دارد که تغییرات رخ داده در این جانوران به بهزیستی آنها انجامیده است. اکنون پرسش قابل تأمل آن است که آیا این حجم از تغییرات در انسانها به بهزیستی آدمی میانجامد یا همانند ایجاد تغییرات تکاملی در جانورانِ تحت اسارت است؟! به یاد داشته باشیم که فرایند تکامل فاقد آگاهیای است که بتواند به بهزیستی انسان بیاندیشد و آن را مدنظر قرار دهد.
هادی صمدی
@evophilosophy
وقتی سخن از نقش "تغییر در عادات رفتاری مرتبط با تعاملات اجتماعی" در تغییر مسیر تکاملی انسان است، برخی، به ویژه آنان که نگاه ژنمحور افراطی به تکامل دارند، این نقد نسبتا درست را پیش میکشند که تا وقتی فراوانی ژنها تغییر نکند نمیتوانیم از تکامل در جمعیت سخن گوییم. به عبارتی میپذیرند که عادات رفتاری انسان تغییرات اساسی داشته و خواهد داشت اما معتقدند این به معنای وقوع تکامل در گونهی انسان نیست. در نقد این نگرش به مقالهی بینظیری نگاه کنیم که محصول پژوهش فراتحلیل در این حوزه است که نشان میدهد به خلاف این نگاه سنتی، تغییر در شیوههای تعاملات اجتماعی اثرات تکاملی قابل سنجش و بزرگی دارد بدون آنکه ضرورتاً با تغییرات ژنتیکی بزرگی همراه باشد.
ابتدا گزارشی از مقاله
پیشنهاد مقاله آنست که بهخلاف نگاه سنتی و رایج که در آن برای سنجش تکامل به سراغ دو عامل ژن و محیط میرفتیم باید عامل سومی را نیز وارد کنیم: تعاملات اجتماعی. پژوهش نشان میدهد که اگرچه «اثرات ژنتیکی اجتماعی» به خودی خود کوچک هستند، اما هنگامی که بسیاری از تعاملات رخ میدهند، میتوانند سرعت بالقوهی تکامل را تا حد زیادی افزایش دهند.
قابل توجهترین تأثیر روی رفتارها و صفات مربوط به جفتگیری و باروری است، که نشان میدهد این ویژگیها میتوانند در مقایسه با ویژگیهای فیزیکی مانند شکل بدن یا ویژگیهای فیزیولوژیکی مانند عملکردهای متابولیک، با سرعت بیشتری تکامل یابند. این کشف میتواند طرز تفکر دانشمندان را در مورد چگونگی تکامل برخی از ویژگیها، به ویژه در گونههای اجتماعی که به طور منظم با یکدیگر در تعاملاند، تغییر دهد.
به این منظور انواع تعاملات اجتماعی را پوشش دادهاند که دریابند یک فرد چقدر تحت تأثير دیگران است. این کار یک نمای کلی و منحصربهفرد را در اختیار میگذارد. با استفاده از تکنیکهای نوین موفق شدند بیش از ۲۰۰ فاکتور و تعاملات بین این فاکتورها را پردازش کنند و نشان دادند که بیشتر جانوران، حتی آنها که در زمرهی جانوران اجتماعی طبقهبندی نمیشوند، دارای تعاملات اجتماعی هستند و به طور قابلتوجهی قابلیت تکاملی را افزایش میدهند. نتایج این پژوهش تکاملدانان را دعوت به بازنگری اساسی در فهم خود از تکامل میکند.
در چکیدهی مقاله
آمده
هرچه تنوعهای ارثپذیر بیشتر باشند احتمال رخداد تکامل بالاتر است. به طور متعارف رابطهی تنوع ژنتیکی را در یک فرد و ویژگیهای خود او میسنجند که آن را «اثرات ژنتیکی مستقیم» مینامند. اما این پژوهش نشان میدهد که وقتی آن فرد وارد تعاملات اجتماعی میشود، تنوع ژنتیکیِ موجود در شرکای تعاملی میتواند بر ویژگیهای آن فرد نیز اثر گذارد؛ چیزی که آن را «اثرات ژنتیکی غیرمستقیم» مینامند. قبلاً به لحاظ نظری و عملی با مطالعهی گونههای اهلی نشان داده بودند که «اثرات ژنتیکی غیرمستقیم» تا حد زیادی بر مسیرهای تکاملی اثر دارند، اما ابهامهای زیادی باقی مانده بود. در این پژوهش با مطالعهی بزرگی که بر روی ۲۱ گونه انجام شد نشان دادند که «اثرات ژنتیکی غیرمستقیم» قابلیت تکاملی صفات را، به ویژه خصیصههایی که با تولیدمثل در ارتباطاند، به مقدار بسیار زیادی افزایش میدهد.پیامدهای این پژوهش برای فهم بهتر مسیر تکامل انسان
حالا بار دیگر به تغییرات در شیوههای همسرگزینی انسان که در پستهای قبلی گزارش آن آمد نگاهی کنیم. مطابق با این پژوهش تغییرات در تعاملات اجتماعی، به ویژه آنها که به جفتگزینی و تولیدمثل مرتبط هستند تأثیرات زیادی بر تکامل گونه دارند. در کدام گونه شاهد این حجم تغییرات هستیم؟ و در کدام گونه تعاملات اجتماعی از سایر موجودات گسترهتر است؟
به وضوح پاسخ هر دو پرسش «انسان» است. این حجم تغییرات در عادات رفتاری انسان در هیچ جانور دیگری مشاهده نمیشود. حالا کافیست دادههای دیگری را نیز بر آن بیافزاییم. مثلاً اینکه میانگین سطح ترشح هورمون تستوسترون در مردان به شدت رو به کاهش است. یا اینکه طی یک صد سال گذشته صدای زنان بمتر شده است. وقتی این دو یافته را بر تغییر عادات رفتاری مربوط به شیوههای همسرگزینی بیافزاییم میزان تغییرات تکاملی در گونهی انسان آشکارتر میشود.
اما آیا در مسیر افزايش بهزیستی هستیم؟
در پژوهش مورد اشاره به تغییرات مهمی در جانورانِ موجود در دامداریها و مرغداریها اشاره میشود. کمتر کسی گمان دارد که تغییرات رخ داده در این جانوران به بهزیستی آنها انجامیده است. اکنون پرسش قابل تأمل آن است که آیا این حجم از تغییرات در انسانها به بهزیستی آدمی میانجامد یا همانند ایجاد تغییرات تکاملی در جانورانِ تحت اسارت است؟! به یاد داشته باشیم که فرایند تکامل فاقد آگاهیای است که بتواند به بهزیستی انسان بیاندیشد و آن را مدنظر قرار دهد.
هادی صمدی
@evophilosophy
phys.org
Animal social interactions could speed up evolution
Scientists typically predict how species evolve by looking at their genes and the environment they live in, but new research from the University of Aberdeen has highlighted a key factor that's often overlooked: ...
مکتب ایرانی صلح؛ چهارمین پیش نشست همایش سالانه انجمن علمی مطالعات صلح ایران
سخنران: هادی صمدی
عضو هیات علمی گروه فلسفه، واحد علوم و تحقیقات
دبیر مجموعه شکوفایی در نشر دکسا
تخصص: تکامل و فلسفه
عنوان سخنرانی: نگاهی تکاملی به صلح و جنگ
موضوع: هابز معتقد بود انسان گرگ انسان است و حالت طبیعی در گونهی انسان، جنگ دائمی است. در مقابل روسو انسان را در حالت طبیعی همانند اورانگاوتان آرام و در صلح میدید.
اما از منظر زیستشناسی تکاملی حالت طبیعی نیاکان ما صلح بوده یا جنگ؟ اگر امروزه قوانین از بین بروند حالت طبیعی، این بار بهمعنای نبودن حاکمیتها، صلح است یا جنگ؟ و مهمتر آنکه حالت طبیعی رفتارهای ما در گذشتههای دور چه ربطی با حالات امروزین بشر پیدا میکند؟ اگر بپذیریم سرشت انسان طی تکامل در حال تغییر است چه میتوان در مورد صلحطلبی یا جنگطلبی انسانها گفت؟
مدیر نشست: آزاده دوستالهی
زمان: چهارشنبه ۲ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۷
برنامه به صورت حضوری برگزار میگردد.
ورود برای عموم آزاد و رایگان است.
انجمن علمی مطالعات صلح ایران
مکان: خانه اندیشمندان علوم انسانی، سالن خیام
@evophilosophy
سخنران: هادی صمدی
عضو هیات علمی گروه فلسفه، واحد علوم و تحقیقات
دبیر مجموعه شکوفایی در نشر دکسا
تخصص: تکامل و فلسفه
عنوان سخنرانی: نگاهی تکاملی به صلح و جنگ
موضوع: هابز معتقد بود انسان گرگ انسان است و حالت طبیعی در گونهی انسان، جنگ دائمی است. در مقابل روسو انسان را در حالت طبیعی همانند اورانگاوتان آرام و در صلح میدید.
اما از منظر زیستشناسی تکاملی حالت طبیعی نیاکان ما صلح بوده یا جنگ؟ اگر امروزه قوانین از بین بروند حالت طبیعی، این بار بهمعنای نبودن حاکمیتها، صلح است یا جنگ؟ و مهمتر آنکه حالت طبیعی رفتارهای ما در گذشتههای دور چه ربطی با حالات امروزین بشر پیدا میکند؟ اگر بپذیریم سرشت انسان طی تکامل در حال تغییر است چه میتوان در مورد صلحطلبی یا جنگطلبی انسانها گفت؟
مدیر نشست: آزاده دوستالهی
زمان: چهارشنبه ۲ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۷
برنامه به صورت حضوری برگزار میگردد.
ورود برای عموم آزاد و رایگان است.
انجمن علمی مطالعات صلح ایران
مکان: خانه اندیشمندان علوم انسانی، سالن خیام
@evophilosophy
بازنگری در مقبولیت تجرد بین نسل جوان
طی چندمیلیونسال گونهی انسان برای برقراری روابط نزدیک با دیگران سازگاری یافته است. انسان اجتماعیترین گونه در طبیعت است و مطابق فهم عرفی و علمی، مقوم این اجتماعیبودن گرایش به برقراری روابط صمیمی با دیگران، بهویژه، و البته نه منحصراً، با جنس مخالف است.
عنوان مقالهای که اخیراً منتشرشده گویای تغییراتی شگرف در عادات رفتاری آدمیست: «نوجوانان امروزی از مجرد بودن رضایت بیشتری دارند». از منظر تکاملی اینکه وارد جهانی شدهایم که عموم افراد نسل جدید مجرد هستند و از تجرد خود راضی، عجیب است. (در این ادبیات مجرد کسی است که روابط صمیمی و نزدیک با دیگری ندارد؛ و نه اینکه ازدواج نکرده باشد.)
در چکیدهی مقاله میخوانیم که در جوامع غربی، طی زمان بهطور فزایندهای تجرد عادی شده است. اما اینکه آیا مجردها امروزه رضایت بیشتری دارند یا خیر، دقیقاً مشخص نبوده و پژوهش کنونی در جهت پاسخ به آن طراحی شده است. در این مطالعه دادههای حدود سههزار شرکتکنندهی آلمانی مجرد را از گروههای مختلف سنی تجزیه و تحلیل کردند و رضایت از تجرد را سنجیدند. نتایج نشان داد که نوجوانان مجرد متولد سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳، در مقایسه با همتایان خود در دهسال قبل اولاً اغلب مجرد بودند و ثانیاً از تجرد خود رضایت بیشتری داشتند. چنین پژوهشهایی نشان میدهند از این به بعد در مطالعاتِ مربوط به رضایتِ مجردها از زندگی باید نقش عوامل اجتماعی و زمانه را در نظر گرفت و احتمالاً بسیاری از یافتههای قبلی را نمیتوان در تبیین رفتار و گرایشهای رفتاری جوانان نسلهای بعدی به کار گرفت.
اینکه هر روزه پژوهشهای تجربی جدیدی منتشر میشود که نشان میدهد آمار ازدواج رو به کاهش و آمار طلاق رو به افزایش است ناخودآگاه حسی منفی در افراد نسلهای قبل شکل میدهد. اما وقتی افراد نسلهای قبلی میبینند که عموم افراد نسل زِد، خودمختاری و استقلال را بر صمیمیت ترجیح میدهند، بیش از آنکه حس منفی یا مثبتی در ایشان ایجاد کند، برایشان تعجب و پرسش میآفریند.
از دو منظر متفاوت میتوان به این تغییرات نگریست.
منظر نخست. رواقیون معتقد بودند که باید قوانین طبیعت را شناخت و هماهنگ با آنها زیست. اگر این تغییر در گرایش رفتاری نسل زِد را با سنجهی قوانین زیستشناسی حاکم بر سایر جانوران بسنجیم گرایشِ مشاهدهشده تخطی از قوانین طبیعت است، هرچند با رضایت همراه باشد. (اگر از تمثیلی بهره گیریم، بهمانند اعتیادی همراه با رضایت است.) از منظر زیستی، حالت طبیعی، حالت برقراری روابط صمیمی در گونهی انسان است زیرا پیشنیاز برقراری روابط جنسی و انتقال ژنها به نسل بعد است. به عبارتی با ورود به جهان مجازی، طی چندسال از مسیری چندمیلیون ساله «منحرف» شدهایم.
منظر دوم. از منظر دوم انحرافی در کار نیست. یگانه مسیر طبیعی تکامل برای انتقال ژنها به نسل بعدی، تطبیقدادن خود با شرایط است. اگر قرار است ژنها به نسل بعدی منتقل شوند انسان ابتدا باید خود را با شرایط بهشدت در حال تغییر تطبیق دهد. نسل زد نیز مشغول تطبیقدادن خود با شرایط جدید است. مگر نه اینکه وقتی بخش بزرگی از انسانهای نسلهای قبلی، خود را برای زندگی در قفسهایی به نام آپارتمان تطبیق دادند، از مسیر میلیونها سالهی عادات رفتاری منحرف شدند؟ همچنین وقتی نیاکان ما، ۱۲هزارسال پیش، زندگی آزاد در طبیعت را بابت کاری شبانهروز بر روی زمینهای کشاورزی ترک کردند نیز از عادات رفتاری نیاکان خود منحرف شدند. اگر آن موارد را انحراف نمینامیم تغییرات کنونی را به جای «انحراف»، «انطباق» بنامیم. نسل جدید مشغول تغییر در شیوههای زیست خود برای ورود به جهان مِتاورساند.
کدام منظر؟
اینکه کدام تفسیر را میپذیریم خود تا حد زیادی به شرایط سنی ما بستگی دارد. به احتمال زیادتر جوانترها منظر دوم را ترجیح میدهند و مسنترها منظر اول را. شخصاً منظر دوم را مستدلتر مییابم اما بااینحال، با توجه به تجربههای زیسته با منظر اول همدلترم. و از آنجا که عموماً استدلالها در خدمت هیجانها هستند در توجیه این همدلی بهترین استدلال تمثیلی که میتوانم عرضه کنم آن است که شدت تغییرات کنونی به یک پاندمی ویروسی شبیه است و واگذارکردن شرایط به آنچه رخ میدهد به احتمال بیشتر به بهزیستی انسان نمیانجامد. کما اینکه معتقد نیستم بهرغم پیشرفتهای تکنولوژیک در دهههای اخیر، بهزیستی انسان بیشتر شده است. انسان بیش از آنکه تصور داریم تابع جغرافیا است و با گرمایش زمین، مادرِطبیعت تبدارتر از آن است که شرایط روشنی را پیشِ روی شکوفایی انسان نهد.
تبداری زمین بیش از هرچیز ناشی از استثمار بیرویهی انسان است. چهبسا تجرد نسلجدید فرصتی برای بازپروری مادر در اختیارش نهد. و شاید همزمان، چنین تمایل ریاضتمانندی خود یک سازگاری طبیعی در سطح گونه باشد بابت حفظ گونهی انسانی.
هادی صمدی
@evophilosophy
طی چندمیلیونسال گونهی انسان برای برقراری روابط نزدیک با دیگران سازگاری یافته است. انسان اجتماعیترین گونه در طبیعت است و مطابق فهم عرفی و علمی، مقوم این اجتماعیبودن گرایش به برقراری روابط صمیمی با دیگران، بهویژه، و البته نه منحصراً، با جنس مخالف است.
عنوان مقالهای که اخیراً منتشرشده گویای تغییراتی شگرف در عادات رفتاری آدمیست: «نوجوانان امروزی از مجرد بودن رضایت بیشتری دارند». از منظر تکاملی اینکه وارد جهانی شدهایم که عموم افراد نسل جدید مجرد هستند و از تجرد خود راضی، عجیب است. (در این ادبیات مجرد کسی است که روابط صمیمی و نزدیک با دیگری ندارد؛ و نه اینکه ازدواج نکرده باشد.)
در چکیدهی مقاله میخوانیم که در جوامع غربی، طی زمان بهطور فزایندهای تجرد عادی شده است. اما اینکه آیا مجردها امروزه رضایت بیشتری دارند یا خیر، دقیقاً مشخص نبوده و پژوهش کنونی در جهت پاسخ به آن طراحی شده است. در این مطالعه دادههای حدود سههزار شرکتکنندهی آلمانی مجرد را از گروههای مختلف سنی تجزیه و تحلیل کردند و رضایت از تجرد را سنجیدند. نتایج نشان داد که نوجوانان مجرد متولد سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳، در مقایسه با همتایان خود در دهسال قبل اولاً اغلب مجرد بودند و ثانیاً از تجرد خود رضایت بیشتری داشتند. چنین پژوهشهایی نشان میدهند از این به بعد در مطالعاتِ مربوط به رضایتِ مجردها از زندگی باید نقش عوامل اجتماعی و زمانه را در نظر گرفت و احتمالاً بسیاری از یافتههای قبلی را نمیتوان در تبیین رفتار و گرایشهای رفتاری جوانان نسلهای بعدی به کار گرفت.
اینکه هر روزه پژوهشهای تجربی جدیدی منتشر میشود که نشان میدهد آمار ازدواج رو به کاهش و آمار طلاق رو به افزایش است ناخودآگاه حسی منفی در افراد نسلهای قبل شکل میدهد. اما وقتی افراد نسلهای قبلی میبینند که عموم افراد نسل زِد، خودمختاری و استقلال را بر صمیمیت ترجیح میدهند، بیش از آنکه حس منفی یا مثبتی در ایشان ایجاد کند، برایشان تعجب و پرسش میآفریند.
از دو منظر متفاوت میتوان به این تغییرات نگریست.
منظر نخست. رواقیون معتقد بودند که باید قوانین طبیعت را شناخت و هماهنگ با آنها زیست. اگر این تغییر در گرایش رفتاری نسل زِد را با سنجهی قوانین زیستشناسی حاکم بر سایر جانوران بسنجیم گرایشِ مشاهدهشده تخطی از قوانین طبیعت است، هرچند با رضایت همراه باشد. (اگر از تمثیلی بهره گیریم، بهمانند اعتیادی همراه با رضایت است.) از منظر زیستی، حالت طبیعی، حالت برقراری روابط صمیمی در گونهی انسان است زیرا پیشنیاز برقراری روابط جنسی و انتقال ژنها به نسل بعد است. به عبارتی با ورود به جهان مجازی، طی چندسال از مسیری چندمیلیون ساله «منحرف» شدهایم.
منظر دوم. از منظر دوم انحرافی در کار نیست. یگانه مسیر طبیعی تکامل برای انتقال ژنها به نسل بعدی، تطبیقدادن خود با شرایط است. اگر قرار است ژنها به نسل بعدی منتقل شوند انسان ابتدا باید خود را با شرایط بهشدت در حال تغییر تطبیق دهد. نسل زد نیز مشغول تطبیقدادن خود با شرایط جدید است. مگر نه اینکه وقتی بخش بزرگی از انسانهای نسلهای قبلی، خود را برای زندگی در قفسهایی به نام آپارتمان تطبیق دادند، از مسیر میلیونها سالهی عادات رفتاری منحرف شدند؟ همچنین وقتی نیاکان ما، ۱۲هزارسال پیش، زندگی آزاد در طبیعت را بابت کاری شبانهروز بر روی زمینهای کشاورزی ترک کردند نیز از عادات رفتاری نیاکان خود منحرف شدند. اگر آن موارد را انحراف نمینامیم تغییرات کنونی را به جای «انحراف»، «انطباق» بنامیم. نسل جدید مشغول تغییر در شیوههای زیست خود برای ورود به جهان مِتاورساند.
کدام منظر؟
اینکه کدام تفسیر را میپذیریم خود تا حد زیادی به شرایط سنی ما بستگی دارد. به احتمال زیادتر جوانترها منظر دوم را ترجیح میدهند و مسنترها منظر اول را. شخصاً منظر دوم را مستدلتر مییابم اما بااینحال، با توجه به تجربههای زیسته با منظر اول همدلترم. و از آنجا که عموماً استدلالها در خدمت هیجانها هستند در توجیه این همدلی بهترین استدلال تمثیلی که میتوانم عرضه کنم آن است که شدت تغییرات کنونی به یک پاندمی ویروسی شبیه است و واگذارکردن شرایط به آنچه رخ میدهد به احتمال بیشتر به بهزیستی انسان نمیانجامد. کما اینکه معتقد نیستم بهرغم پیشرفتهای تکنولوژیک در دهههای اخیر، بهزیستی انسان بیشتر شده است. انسان بیش از آنکه تصور داریم تابع جغرافیا است و با گرمایش زمین، مادرِطبیعت تبدارتر از آن است که شرایط روشنی را پیشِ روی شکوفایی انسان نهد.
تبداری زمین بیش از هرچیز ناشی از استثمار بیرویهی انسان است. چهبسا تجرد نسلجدید فرصتی برای بازپروری مادر در اختیارش نهد. و شاید همزمان، چنین تمایل ریاضتمانندی خود یک سازگاری طبیعی در سطح گونه باشد بابت حفظ گونهی انسانی.
هادی صمدی
@evophilosophy
SAGE Journals
Today’s Adolescents Are More Satisfied With Being Single: Findings From a German Cohort-Sequential Study Among 14- to 40-Year-Olds
In Western societies, singlehood has become increasingly normative over historical time. But whether singles are more satisfied nowadays remains unclear. In thi...
به چه میزان نخبگان سیاسی دقیق پیشبینی میکنند؟
در جهانی زیست میکنیم که هر روزه نیازمند قضاوت در مورد وضعیت جریانهای سیاسی و پیشبینی آیندهی آن هستیم. از معلم و پرستار و رانندۀ تاکسی تا خبرگان عالم سیاست همگان مشغول پیشبینی آینده هستند.
ممکن است کسی معتقد باشد که صحت قضاوت خبرگان بسیار خوب یا بسیار بد است. اما قضاوت در مورد نحوهی قضاوت ایشان خود نوعی قضاوت است که میتواند درست یا نادرست باشد. بسیار میشنویم که فلانی بسیار خوب تحلیل و پیشبینی میکند. اما خود این قضاوت به چه میزان صحیح است؟ آیا راهی برای سنجش آن وجود دارد؟ به طور متعارف ذهن ما عادت دارد که صحت پیشبینیهای درست برخی نخبگانی را که به آنها علاقمندیم بزرگنمایی کند و پیشبینیهای نادرست آنها را نادیده بگیرد (سوداری تأیید). عکس مطلب در مورد نخبگانی صادق است که از آنها خوشمان نمیآید. اما پرسش اصلی در اینجا این است که خود این قضاوتها چقدر صحیح است؟
علم به ما کمک میکند تا صحت این قضاوتهای خود را بسنجیم. دادههای زیر برگرفتهایست از کتاب قضاوت انسانی: چقدر صحیح است و چگونه میتواند بهتر شود؟
یک. از میان تمامی گزارههایی که نخبگان احتمال ۸۰ درصد را به آنها نسبت داده بودند تنها ۴۵ درصد گزارهها صادق بودند.
دو. وقتی نخبگان با یقین سخن میگویند وضعیت قضاوتهایشان همچنان بد است: ۳۰ درصد گزارههایی که نخبگان به آن یقین داشتند نادرست از کار درآمدند. ۱۹ درصد آنچه یقین داشتند رخ نخواهد داد، عملاً رخ داد.
سه. فرقی نمیکرد که نخبگان تازهکار بودند یا باتجربه؛ به یک میزان خطا میکردند. ممکن است فکر کنیم نخبگانی که به اطلاعات طبقهبندی دسترسی دارند بهتر پیشبینی میکنند. اما اینطور نبود. بعلاوه صحت قضاوتشان به رشتهی تحصیلی آنها هم بستگی نداشت: اقتصاددان، متخصص علوم سیاسی، و روزنامهنگار همگی بد پیشبینی میکردند و به پیشبینیهای خود نیز اطمینانی نادرست داشتند.
چهار. اما دو عامل بود که بین قضاوت افراد تفاوت ایجاد میکرد. "شهرت" و "سبک فکری خاص".
بهخلاف آنچه در بدو امر به نظر میرسد وضعیت پیشبینی افراد مشهور «بدتر» از افراد غیرمشهور بود! چرا؟ ظاهراً باید شهرت افراد نتیجهی قضاوتها و پیشبینیهای درست این دسته باشد. اما چنین نیست. شاید به این دلیل که رسانهها به دنبال افرادی هستند که نظرات قاطعتر و افراطیتر دارند. به همین دلیل است که وضع پیشبینی و قضاوت افراد مشهور بدتر است، و نه بهتر.
بعلاوه، شواهد تجربی نشان میدهند افرادی که «سبکهای فکری خاصی» دارند (به حزب سیاسی خاصی گرایش دارند، ایدئولوژیهای خاصی راهنمای قضاوت آنهاست، در اطاقهای فکر وابسته به سازمانهای خاصی کار میکنند، از نوع خاص و رادیکالی از اقتصاد طرفداری میکنند، ...) نیز «بدتر» قضاوت و پیشبینی میکنند. و معمولاً چه کسانی تصمیم میگیرند؟ دقیقاً همان افرادی که سبکهای فکری خاصی دارند و به احزاب یا نگرشهای سیاسی خاصی تمایل دارند. این افراد انعطاف ذهنی کمتری دارند، و به پیشبینی علمی نیز کمتر اعتقاد دارند. این عده عموماً با توهم دانایی (illusion of knowledge) مواجهند و به جای توجه به آمار و احتمالات و دادههای تجربی عموماً به صورتی پیشینی پیشبینیها را از انبان دانستههای مفروض خود استخراج میکنند.
توصیه
هرچند در کتاب راهکارهای متنوعی عرضه میشود یکی از دمدستترین آنها تنوع بخشیدن به اطاقهای فکر است. اطاقهای فکر متنوع دارای انعطاف شناختیِ گروهی بالاتری هستند و تخمینهای بالا و پایین همدیگر را خنثی میکنند.
خواندن این کتاب به تمامی کسانی که قضاوت و پیشبینی میکنند، به ویژه پزشکان (کتاب مملو از مثالهایی از موارد عدم صحت قضاوت در طب است و راههای اجتناب از آنها را نیز نشان میدهد)، سیاستمداران، قضات (همچنین بخشهای زیادی از کتاب به علل قضاوتهای نادرست قضات و راهکارهای اجتناب از آن اشاره دارد)، مهندسان، روزنامهنگاران، تحلیلگران سیاسی، اقتصاددانان و تمامی کسانی که به طور روزمره مشغول ارزیابی امور و عرضهی قضاوت در مورد آنها هستند و بر آن اساس پیشبینیهایی انجام میدهند اکیداً توصیه میشود. این توصیه نه صرفاً برای بهبود قضاوتها و پیشبینیهای ایشان است (که به خودی خود ارزشمند است) بلکه مطالعهی این دادهها وظیفهای اخلاقی برای این دسته است، زیرا قضاوتهای آنها مستقیماً بر سرنوشت مردم اثر دارد. کتاب پس از معرفی بسیاری از آمار ناامیدکننده در مورد میزان خطا در قضاوت نخبگان، راهکارهایی کاربردی و عملی برای بهبود قضاوت عرضه میکند و به همین دلیل کتابی درسی برای دانشجویان این رشتهها است. جای آن دارد به جای بسیاری از دروس غیرکاربردی در برنامههای درسی دانشجویان این رشتهها چنین کتابهایی جایگزین شود. آموزش این راهکارها هر چه زودتر آغاز شود تأثیرات عملی آن بیشتر است.
هادی صمدی
@evophilosophy
در جهانی زیست میکنیم که هر روزه نیازمند قضاوت در مورد وضعیت جریانهای سیاسی و پیشبینی آیندهی آن هستیم. از معلم و پرستار و رانندۀ تاکسی تا خبرگان عالم سیاست همگان مشغول پیشبینی آینده هستند.
ممکن است کسی معتقد باشد که صحت قضاوت خبرگان بسیار خوب یا بسیار بد است. اما قضاوت در مورد نحوهی قضاوت ایشان خود نوعی قضاوت است که میتواند درست یا نادرست باشد. بسیار میشنویم که فلانی بسیار خوب تحلیل و پیشبینی میکند. اما خود این قضاوت به چه میزان صحیح است؟ آیا راهی برای سنجش آن وجود دارد؟ به طور متعارف ذهن ما عادت دارد که صحت پیشبینیهای درست برخی نخبگانی را که به آنها علاقمندیم بزرگنمایی کند و پیشبینیهای نادرست آنها را نادیده بگیرد (سوداری تأیید). عکس مطلب در مورد نخبگانی صادق است که از آنها خوشمان نمیآید. اما پرسش اصلی در اینجا این است که خود این قضاوتها چقدر صحیح است؟
علم به ما کمک میکند تا صحت این قضاوتهای خود را بسنجیم. دادههای زیر برگرفتهایست از کتاب قضاوت انسانی: چقدر صحیح است و چگونه میتواند بهتر شود؟
یک. از میان تمامی گزارههایی که نخبگان احتمال ۸۰ درصد را به آنها نسبت داده بودند تنها ۴۵ درصد گزارهها صادق بودند.
دو. وقتی نخبگان با یقین سخن میگویند وضعیت قضاوتهایشان همچنان بد است: ۳۰ درصد گزارههایی که نخبگان به آن یقین داشتند نادرست از کار درآمدند. ۱۹ درصد آنچه یقین داشتند رخ نخواهد داد، عملاً رخ داد.
سه. فرقی نمیکرد که نخبگان تازهکار بودند یا باتجربه؛ به یک میزان خطا میکردند. ممکن است فکر کنیم نخبگانی که به اطلاعات طبقهبندی دسترسی دارند بهتر پیشبینی میکنند. اما اینطور نبود. بعلاوه صحت قضاوتشان به رشتهی تحصیلی آنها هم بستگی نداشت: اقتصاددان، متخصص علوم سیاسی، و روزنامهنگار همگی بد پیشبینی میکردند و به پیشبینیهای خود نیز اطمینانی نادرست داشتند.
چهار. اما دو عامل بود که بین قضاوت افراد تفاوت ایجاد میکرد. "شهرت" و "سبک فکری خاص".
بهخلاف آنچه در بدو امر به نظر میرسد وضعیت پیشبینی افراد مشهور «بدتر» از افراد غیرمشهور بود! چرا؟ ظاهراً باید شهرت افراد نتیجهی قضاوتها و پیشبینیهای درست این دسته باشد. اما چنین نیست. شاید به این دلیل که رسانهها به دنبال افرادی هستند که نظرات قاطعتر و افراطیتر دارند. به همین دلیل است که وضع پیشبینی و قضاوت افراد مشهور بدتر است، و نه بهتر.
بعلاوه، شواهد تجربی نشان میدهند افرادی که «سبکهای فکری خاصی» دارند (به حزب سیاسی خاصی گرایش دارند، ایدئولوژیهای خاصی راهنمای قضاوت آنهاست، در اطاقهای فکر وابسته به سازمانهای خاصی کار میکنند، از نوع خاص و رادیکالی از اقتصاد طرفداری میکنند، ...) نیز «بدتر» قضاوت و پیشبینی میکنند. و معمولاً چه کسانی تصمیم میگیرند؟ دقیقاً همان افرادی که سبکهای فکری خاصی دارند و به احزاب یا نگرشهای سیاسی خاصی تمایل دارند. این افراد انعطاف ذهنی کمتری دارند، و به پیشبینی علمی نیز کمتر اعتقاد دارند. این عده عموماً با توهم دانایی (illusion of knowledge) مواجهند و به جای توجه به آمار و احتمالات و دادههای تجربی عموماً به صورتی پیشینی پیشبینیها را از انبان دانستههای مفروض خود استخراج میکنند.
توصیه
هرچند در کتاب راهکارهای متنوعی عرضه میشود یکی از دمدستترین آنها تنوع بخشیدن به اطاقهای فکر است. اطاقهای فکر متنوع دارای انعطاف شناختیِ گروهی بالاتری هستند و تخمینهای بالا و پایین همدیگر را خنثی میکنند.
خواندن این کتاب به تمامی کسانی که قضاوت و پیشبینی میکنند، به ویژه پزشکان (کتاب مملو از مثالهایی از موارد عدم صحت قضاوت در طب است و راههای اجتناب از آنها را نیز نشان میدهد)، سیاستمداران، قضات (همچنین بخشهای زیادی از کتاب به علل قضاوتهای نادرست قضات و راهکارهای اجتناب از آن اشاره دارد)، مهندسان، روزنامهنگاران، تحلیلگران سیاسی، اقتصاددانان و تمامی کسانی که به طور روزمره مشغول ارزیابی امور و عرضهی قضاوت در مورد آنها هستند و بر آن اساس پیشبینیهایی انجام میدهند اکیداً توصیه میشود. این توصیه نه صرفاً برای بهبود قضاوتها و پیشبینیهای ایشان است (که به خودی خود ارزشمند است) بلکه مطالعهی این دادهها وظیفهای اخلاقی برای این دسته است، زیرا قضاوتهای آنها مستقیماً بر سرنوشت مردم اثر دارد. کتاب پس از معرفی بسیاری از آمار ناامیدکننده در مورد میزان خطا در قضاوت نخبگان، راهکارهایی کاربردی و عملی برای بهبود قضاوت عرضه میکند و به همین دلیل کتابی درسی برای دانشجویان این رشتهها است. جای آن دارد به جای بسیاری از دروس غیرکاربردی در برنامههای درسی دانشجویان این رشتهها چنین کتابهایی جایگزین شود. آموزش این راهکارها هر چه زودتر آغاز شود تأثیرات عملی آن بیشتر است.
هادی صمدی
@evophilosophy
موسسه فرهنگی دُکسا
قضاوت انسانی - موسسه فرهنگی دُکسا
ما هر روز به دفعات قضاوت میکنیم. اما قضاوتهای ما تا چه اندازه صحیحاند؟ اصلاً چگونه میتوانیم صحت قضاوتهایمان را بسنجیم؟ چرا مجموعۀ نسبتاً بزرگی از قضاوتهای ما ناصحیح از آب در میآیند؟ چگونه میتوانیم بهتر قضاوت کنیم؟ جان ویلکاکس در این کتاب، با تکیه…
تکامل کنونیِ گونهی انسان
وقتی از تغییرات تکاملی در انسان سخن میگوییم عموماً به یاد گذشتههای بسیار دور میافتیم، مثلاً اینکه چگونه از انسان راستقامت به انسان امروزی رسیدیم. هرچند همیشه این سخن را نیز شنیدهایم که تکامل در جریان است و فرایند آن تمام نشده، اما به محض آنکه از تکامل کنونی انسان سخن گفته میشود برایمان سخت است که بپذیریم گونهی انسان در حال تغییرات تکاملی است.
به چند مقاله تازه اشاره کنیم که پذیرش تکامل کنونی انسان را سادهتر میکند.
در مقالهای از نقش نور در تکامل انسان سخن میرود و اینکه چگونه ورود به بیشه نه فقط بر رنگ چهره و حالت مو (فِر شدن) اثر داشت بلکه به راستقامتی انسان کمک کرد تا سطح کمتری از بدن در معرض تابش شدید تابستانهای آفریقا باشد.
اما تأثيرات نور بر تکامل انسان تمام نشده و با ورود لامپها شکل دیگری یافت. شببیداری از حالت استثنا خارج شد و به روتین بدل گشت. پژوهشی دیگر نشان میدهد که طی ۲۵ سال گذشته تعداد افراد نزدیکبین در بریتانیا رو به افزایش است و علت را در افزایش استفاده از نور مصنوعی (به ویژه صفحات نمایشگر) میدانند.
مقاله دیگری نتیجه پژوهشی ۳۰ ساله را منعکس میکند که نشان میدهد طی این مدت چگونه حلزونهای دریایی تکامل یافتهاند. اگر این آزمایش سی ساله انجام نشده بود طرح این دعوی که طی سیسال گذشته چنین تغییرات تکاملی را شاهد بودهایم بسیار سخت بود. معمولاً با چنین دادههایی میپذیریم که در حلزونها تکامل رخ داده اما با اینکه حجم تغییرات در عادات رفتاری ما بسیار بیش از حلزونهاست برایمان سخت است که بپذیریم که ما نیز تغییراتی تکاملی را تجربه میکنیم. بهترین استدلالی که در دفاع از این پیشفرض نادرست عرضه میکنیم این است که گاه به خود داروین استناد میکنیم که گفته بود تغییرات تکاملی بسیار کُند هستند، یا اگر پذیرفتیم که تغییرات سریع تکاملی رخ میدهد آن را به سایر جانداران محدود کنیم تا دامنگیر انسان نشود.
در پاسخ باید گفت داروین در این مورد چندان دقیق نمیگفت. مدتهاست که با بررسی نرخ تکامل در جانوان متوجه بروز تغییرات سریع شدهایم. اما حتی در مواردی که گمان داشتیم تغییرات کُند و تدریجی هستند نیز متوجه شدهایم سرعت تغییرات بسیار بیش از چیزی است که فکرش را میکردیم. مقالهای که در نشریهی ساینس منتشر شده نشان میدهد که سرعت تکامل چهار برابر چیزی است که در نظر داشتیم. این پژوهش که تعداد زیادی از گونهها در نقاط مختلف کرهی زمین را مقایسه میکند به این نتیجه رسیده که حتی در مواردی که تغییرات را بطئی میدانستیم نیز تغییرات بسیار سریعتر از تصور ما بوده است.
اما چه شواهدی از تکامل در انسان کنونی داریم؟ اول آنکه باید بدانیم بهخلاف تصور رایج، که توسط دستهای از روانشناسان تکاملی به آن دامن زده میشود، با آغاز کشاورزی سرعت تغییرات تکاملی در انسانها «زیادتر» شده است. توانایی بیشتر هضم هیدرات کربن و شیر از جملهی این تغییرات بوده است. مثالی بهروزتر بزنیم. قبیلهی ساما باجو در جنوب شرق آسیا، که به "کولیهای دریا" معروفاند، طی نسلهای گذشته برای امرار معاش غواصیهای طولانیمدت، صرفاً با حبس نفس انجام دادهاند. کسانی که طحال بزرگتری داشته باشند در این فعالیت موفقترند (به هنگام شیرجه طحال منقبض شده و مقداری گلبول قرمزِ حاوی اکسیژن را وارد جریان خون میکند). انتخاب طبیعی با گزینش افرادی که در غواصی طولانیمدت موفقتر بودهاند به نحوی غیرمستقیم افرادی را که طحال بزرگتری داشتهاند گزینش کرده و نتیجه آنکه طحال افراد این قبیله بسیار بزرگتر از میانگین سایر انسانهاست. این نمونهای روشنگر است از اینکه چگونه تغییر در عادات رفتاری و استمرار در آن میتواند فرایند انتخاب جهتدار را فعال کند.
حالا این دادهها را یکجا درنظر بگیریم: تکامل در همهی گونهها در حال رخدادن است و سرعت آن بسیار بیش از مقداری است که قبلاً تصور میکردیم. انسان نیز استثناء نیست. مواجهی مستمر با صفحات نمایشگر و تغییر شدید در زمان بیدارماندنهای شبانه و فاصله گرفتن فزاینده از محیطهای طبیعی و افراد واقعی (و افزوده شدن روابط در محیط مجازی) بر تکامل انسان نقش دارند.
آیا ضرورتاً تغییرات با نوآوری همراه است؟ خیر. پژوهش دیگری نشان میدهد که تکامل گاهی خود را تکرار میکند. به عبارتی این پژوهش به ما میگوید چه بسا وقتی غواصان ساما باجو تحت فشار انتخابیِ طحال بزرگتر نباشند، مثلاً با ترک زندگی غواصی، احتمالاً انتخاب طبیعی در جهت عکس به کوچک شدن طحال بیانجامد. به عبارتی این پژوهش نوید آن را میدهد که راه آشتی با طبیعت باز است. این سخن دعوتی به بازگشت به زندگی شکارچی گردآورندگان نیست. اما دعوت به آشتی با طبیعت و تقویت روابط انسانی بیشتر است که طی دهههای گذشته رو به کاستی نهاده.
هادی صمدی
@evophilosophy
وقتی از تغییرات تکاملی در انسان سخن میگوییم عموماً به یاد گذشتههای بسیار دور میافتیم، مثلاً اینکه چگونه از انسان راستقامت به انسان امروزی رسیدیم. هرچند همیشه این سخن را نیز شنیدهایم که تکامل در جریان است و فرایند آن تمام نشده، اما به محض آنکه از تکامل کنونی انسان سخن گفته میشود برایمان سخت است که بپذیریم گونهی انسان در حال تغییرات تکاملی است.
به چند مقاله تازه اشاره کنیم که پذیرش تکامل کنونی انسان را سادهتر میکند.
در مقالهای از نقش نور در تکامل انسان سخن میرود و اینکه چگونه ورود به بیشه نه فقط بر رنگ چهره و حالت مو (فِر شدن) اثر داشت بلکه به راستقامتی انسان کمک کرد تا سطح کمتری از بدن در معرض تابش شدید تابستانهای آفریقا باشد.
اما تأثيرات نور بر تکامل انسان تمام نشده و با ورود لامپها شکل دیگری یافت. شببیداری از حالت استثنا خارج شد و به روتین بدل گشت. پژوهشی دیگر نشان میدهد که طی ۲۵ سال گذشته تعداد افراد نزدیکبین در بریتانیا رو به افزایش است و علت را در افزایش استفاده از نور مصنوعی (به ویژه صفحات نمایشگر) میدانند.
مقاله دیگری نتیجه پژوهشی ۳۰ ساله را منعکس میکند که نشان میدهد طی این مدت چگونه حلزونهای دریایی تکامل یافتهاند. اگر این آزمایش سی ساله انجام نشده بود طرح این دعوی که طی سیسال گذشته چنین تغییرات تکاملی را شاهد بودهایم بسیار سخت بود. معمولاً با چنین دادههایی میپذیریم که در حلزونها تکامل رخ داده اما با اینکه حجم تغییرات در عادات رفتاری ما بسیار بیش از حلزونهاست برایمان سخت است که بپذیریم که ما نیز تغییراتی تکاملی را تجربه میکنیم. بهترین استدلالی که در دفاع از این پیشفرض نادرست عرضه میکنیم این است که گاه به خود داروین استناد میکنیم که گفته بود تغییرات تکاملی بسیار کُند هستند، یا اگر پذیرفتیم که تغییرات سریع تکاملی رخ میدهد آن را به سایر جانداران محدود کنیم تا دامنگیر انسان نشود.
در پاسخ باید گفت داروین در این مورد چندان دقیق نمیگفت. مدتهاست که با بررسی نرخ تکامل در جانوان متوجه بروز تغییرات سریع شدهایم. اما حتی در مواردی که گمان داشتیم تغییرات کُند و تدریجی هستند نیز متوجه شدهایم سرعت تغییرات بسیار بیش از چیزی است که فکرش را میکردیم. مقالهای که در نشریهی ساینس منتشر شده نشان میدهد که سرعت تکامل چهار برابر چیزی است که در نظر داشتیم. این پژوهش که تعداد زیادی از گونهها در نقاط مختلف کرهی زمین را مقایسه میکند به این نتیجه رسیده که حتی در مواردی که تغییرات را بطئی میدانستیم نیز تغییرات بسیار سریعتر از تصور ما بوده است.
اما چه شواهدی از تکامل در انسان کنونی داریم؟ اول آنکه باید بدانیم بهخلاف تصور رایج، که توسط دستهای از روانشناسان تکاملی به آن دامن زده میشود، با آغاز کشاورزی سرعت تغییرات تکاملی در انسانها «زیادتر» شده است. توانایی بیشتر هضم هیدرات کربن و شیر از جملهی این تغییرات بوده است. مثالی بهروزتر بزنیم. قبیلهی ساما باجو در جنوب شرق آسیا، که به "کولیهای دریا" معروفاند، طی نسلهای گذشته برای امرار معاش غواصیهای طولانیمدت، صرفاً با حبس نفس انجام دادهاند. کسانی که طحال بزرگتری داشته باشند در این فعالیت موفقترند (به هنگام شیرجه طحال منقبض شده و مقداری گلبول قرمزِ حاوی اکسیژن را وارد جریان خون میکند). انتخاب طبیعی با گزینش افرادی که در غواصی طولانیمدت موفقتر بودهاند به نحوی غیرمستقیم افرادی را که طحال بزرگتری داشتهاند گزینش کرده و نتیجه آنکه طحال افراد این قبیله بسیار بزرگتر از میانگین سایر انسانهاست. این نمونهای روشنگر است از اینکه چگونه تغییر در عادات رفتاری و استمرار در آن میتواند فرایند انتخاب جهتدار را فعال کند.
حالا این دادهها را یکجا درنظر بگیریم: تکامل در همهی گونهها در حال رخدادن است و سرعت آن بسیار بیش از مقداری است که قبلاً تصور میکردیم. انسان نیز استثناء نیست. مواجهی مستمر با صفحات نمایشگر و تغییر شدید در زمان بیدارماندنهای شبانه و فاصله گرفتن فزاینده از محیطهای طبیعی و افراد واقعی (و افزوده شدن روابط در محیط مجازی) بر تکامل انسان نقش دارند.
آیا ضرورتاً تغییرات با نوآوری همراه است؟ خیر. پژوهش دیگری نشان میدهد که تکامل گاهی خود را تکرار میکند. به عبارتی این پژوهش به ما میگوید چه بسا وقتی غواصان ساما باجو تحت فشار انتخابیِ طحال بزرگتر نباشند، مثلاً با ترک زندگی غواصی، احتمالاً انتخاب طبیعی در جهت عکس به کوچک شدن طحال بیانجامد. به عبارتی این پژوهش نوید آن را میدهد که راه آشتی با طبیعت باز است. این سخن دعوتی به بازگشت به زندگی شکارچی گردآورندگان نیست. اما دعوت به آشتی با طبیعت و تقویت روابط انسانی بیشتر است که طی دهههای گذشته رو به کاستی نهاده.
هادی صمدی
@evophilosophy
The Conversation
How light helped shape our skin colour, eyes and curly hair
Light helps explains the evolution of our skin colour, why some of us have curly hair, and the size of our eyes. And light still shapes us today.