Event Horizon
462 subscribers
1.06K photos
79 videos
41 files
118 links
یک اودیسۀ شخصی، در فراسوی امپراتوری کهکشانی

لینک کانال:
https://t.me/eventhorizon1

ارتباط با ادمین:
@nnhhmm
Download Telegram
در باب مهندسی پزشکی
بخش چهارم: منحنی قلب من تابع ابروی توست

درسال ۱۸۴۲ میلادی یعنی ۵۶ سال پس از کشف اثرپذیری عضلات پای قورباغه از جریان الکتریکی توسط لوئیجی گالوانی ایتالیایی، دکتر کارلو ماتئوسی، استاد فیزیک دانشگاه پیزا، فعالیت الکتریک قلب قورباغه را تشریح کرد. سی وپنج سال بعد یعنی در سال ۱۸۷۷، آگوستوس والر، فیزیولوژیست انگلیسی، اولین نشانگان فعالیت الکتریکی قلب انسان را ارائه داد. در ادامه دو فیزیولوژیست انگلیسی دیگر به نام‌های ویلیام بیلیس و ادوارد استارلینگ فعالیت الکتریکی قلب انسان در سه فاز را تشریح کردند.
اما در نهایت و در سال ۱۹۰۱ میلادی بود که انقلابی علمی رخ داد:
ویلم اینتهون هلندی دستگاهی ساخت که فعالیت الکتریکی قلب انسان را از روی پوست قفسه سینه ثبت می‌کرد. تا پیش از آن این فعالیت باید مستقیما از روی خود قلب ثبت می‌شد. اینتهون در سال ۱۹۲۴ جایزه نوبل پزشکی را دریافت کرد.
دستگاه او نزدیک به ۲۷۰ کیلوگرم وزن داشت و برای راه‌اندازی آن به ۵ نفر نیاز بود. این دستگاه فعالیت الکتریکی قلب را با استفاده از سیم‌پیچ‌های بزرگ به میدان مغناطیسی تبدیل می‌کرد و این میدان سبب حرکت رشته‌هایی می‌شد که الگوی تابش نور بر صفحات عکاسی متحرک را تغییر می‌دادند و به این شکل الکتروکاردیوگرافی متولد شد.
اینتهون در ادامه‌ی فعالیت‌هایش مثلث معروف قرارگیری الکترودهای ثبت را تشریح کرد و در زمینه تشخیص عارضه‌های قلبی از روی نوار قلب هم به پژوهش ادامه داد. او بعدا در زمینه صداهای قلبی و قابلیت تشخیصی آن‌ها هم پژوهش‌هایی انجام داد.
دستگاه اینتهون نیاز به یک خنک‌کننده با جریان آب داشت ولی امروزه و با گذشت بیش از یک قرن ثبت نوار قلبی به یک کار چند دقیقه‌ای ساده تبدیل شده است.
در سال ۱۹۲۷ سرانجام قلب ویلم اینتهون، مرد قلب‌ها، از تپش ایستاد، اگرچه ضربان تلاشش همچنان در هر دستگاه الکتروکاردیوگراف، استوار ادامه دارد.

#مهندسی_پزشکی

@eventhorizon1
تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت ششم):

* نیک‌واژه‌گرایی یا حسن تعبیر (Euphemism)

واژگان با بار معنایی منفی نوعی ساز و کار فرگشتی بازدارنده در برنامه تکاملی هستند. به دو جمله زیر دقت کنید، کدام‌یک بار معنایی هشداردهنده‌تر و بازدارنده‌تری دارند؟

۱) معتاد بدبخت در گوشه‌ی خیابان و در فقر و فلاکت ریق رحمت را سرکشید.
۲) فرد آلوده در شرایط نامناسبی درگذشت.

نیک‌واژه‌گرایی یا فرآیند حسن تعبیر که هدف آن جایگزین‌سازی واژگان مثبت‌تر به جای کلمات با بار منفی است، اهدافی چون نزاکت اجتماعی بیشتر، افزایش ظرفیت گفتگو و امکان تعامل بین‌فردی بالاتر را دنبال می‌کند.
اما در عین حال نباید از مضرات ناخواسته‌ی آن در خلق مغلطه‌های فکری و توان بازدارندگی آن در اعمال کنش مناسب غافل شد.

صرف استفاده از کلمه "سرویس بهداشتی" به جای "توالت" آنجا را مکان خوشبوتری نخواهد ساخت، برای این کار کنش دیگری لازم است و نباید در دام انفعال واژگان حسن تعبیر افتاد.
طبیعتا امروزه انتظار نمی‌رود هیچ مرد عاقلی به همسرش بگوید "ضعیفه غرغرو"، اما صرف استفاده از "بانوی دوست‌داشتنی" سبب افزایش حقوق زنان در ساختار خانوادگی و اجتماعی نخواهد شد.
از آن خطرناک‌تر این است که دیکشنری واژگانی مغز همچنان در خفا و به شکل پنهانی "بانوی دوست‌داشتنی" را به‌عنوان معادلی جدید برای همان مفهوم "ضعیفه غرغرو" سابق تعبیر و تفسیر کند و استفاده از واژه جدید را صرفا راهکاری سیاستمدارانه برای کسب مهر و محبت و امتیاز بیشتر قلمداد نماید.
اما خطرناک‌ترین سویه نیک‌واژه‌گرایی زمانی است که به دست سیاستمداران بیفتد و ابزاری قدرتمند برای مغلطه معنایی شود. در این هنگام است که جمله "چه معنی دارد ضعیفه به جای آشپزی و کهنه‌شوری سوار دوچرخه شود و خودش را در میان نامحرمان به نمایش بگذارد؟" تبدیل می‌شود به:
"شیرزنان سرزمین من برای در امان ماندن از چشم ناپاک کوردلان و تعرض بی‌اخلاقان، باید از دوچرخه‌سواری چشم‌پوشی کنند".
کافی است ساعتی به رسانه‌های داخلی و خارجی گوش کنید و حجم عظیمی از مغلطه‌های نیک‌واژه‌گرا را پیدا کنید.
در مجموع اگرچه راه‌حل، حذف نیک‌واژه‌گرایی نیست، اما نباید این فرآیند به یک مغالطه مفهومی تبدیل شود که نوعی بی‌کنشی خودفریبانه را تشدید می‌کند.

ادامه دارد ...

#تفکر_انتقادی

@eventhorizon1
تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت هفتم):

* خرمهره و تخم‌مرغ

چشم‌زخم نه فقط در ادیان ابراهیمی بلکه در بسیاری از آیین‌های جهان به‌عنوان پدیده‌ای تهدیدکننده مورد توجه بوده است.
در قرآن اشاره مستقیمی به چشم‌زخم و یا ارتباط آن با حسد وجود ندارد، اگرچه برخی مفسران آیاتی از سوره قلم و فلق را اشاره‌ای به چشم‌زخم تفسیر می‌کنند. اما در روایات اسلامی اشارات زیادی به چشم‌زخم شده است.
فرضیه‌ی چشم‌زخم سنجه‌های صحت علمی را پاس نمی‌کند. اما شاید تفکر سیستمی بتواند راهگشا باشد:
گزاره‌های دینی بسیاری از نوع اگر p آنگاه q می‌یابیم که صحت فرض و منطق استدلال آن‌ها قابل تایید نیست، اما حکم گزاره قابل تامل است. در حقیفت این نوع از ارائه گزاره نوعی روش برای دست‌یابی بیشتر به خیر جمعی در فضازمان ارائه‌ی آن است. به گزاره زیر دقت کنید:
برای دفع چشم‌زخم، باید به دعا، نذر، صدقه و انفاق متوسل شد.
صدق فرض گزاره یعنی وجود چشم‌زخم قابل درستنمایی نیست. منطق استدلال یعنی این که اگر چشم‌زخم وجود داشته باشد چگونه و با چه ساز و کاری با دعا و نذر و ... می‌توان آن را دفع کرد هم قابل اثبات نیست. اما حکم جای تامل دارد. از دید بسیاری از منش‌های معنوی فرض و منطق ناصحیحی که منجر به حکم صحیحی در جهت افزایش خیر فردی و جمعی شوند قابل پذیرش هستند.
البته ناگفته نماند که طبیعتا یک مسلمان معتقد با استناد به پیش‌فرض‌های اعتقادی دیگر، بسیاری از موارد اینچنینی را بدون تشکیک و با رویکرد تعبدی می‌پذیرد.
اما اینجا بحث من چیز دیگری است. این‌که حتی اگر چشم‌زخم وجود داشته باشد، چگونه با خرمهره و شکستن تخم‌مرغ و دود کردن اسپند دفع می‌شود؟
در مورد اسپند شاید بتوان گفت چشم‌زخم صرفا بهانه‌ای بوده است برای راضی‌کردن مردم غیرعلمی گذشته به دودکردن گیاهی که خاصیت دفع حشرات را دارد.
اما خرمهره چطور؟ چه منطقی می‌تواند اثبات کند که حتی اگر چشم‌زخم وجود داشته باشد، آویزان کردن عروسک آنابل در دفع آن ناتوان‌تر از خرمهره است؟
خنده‌دارتر از همه تخم‌مرغ است.
مراسم نوشتن نام‌ها بر روی تخم‌مرغ و گذاشتن دو سکه در دو طرف آن و خواندن نام‌ها تا زمان شکستن، بیشتر به مناسک جادوی سیاه شباهت دارد تا دفع چشم‌زخم.
نمی‌دانم قرار دادن چهار تخم‌مرغ در زیر لاستیک‌های اتومبیل نو چگونه می‌تواند آن را از چشم‌زخم و سق سیاه حفظ کند؟ فکر نمی‌کنید اگر همان تخم‌مرغ‌ها را نیمرو کنیم و به‌عنوان یک وعده غذایی به یک محتاج بدهیم موثرتر باشد؟ کاشتن یک نهال چطور؟
در ضمن اگر تخم‌مرغ واقعا موثر است، احتمالا تخم سوسمار و پنگوئن و شترمرغ خیلی قوی‌تر باشند‌‌. نه؟

ادامه دارد ...

#تفکر_انتقادی

@eventhorizon1
در باب مهندسی پزشکی
بخش پنجم: خون می‌چکد دوباره از این قلب آهنین

در سال ۱۹۷۱ میلادی مهندس جوان ۲۵ ساله‌ای به نام "رابرت جارویک" با مدرک کارشناسی ارشد مهندسی پزشکی از دانشگاه نیویورک به برنامه اندام‌های مصنوعی دانشگاه یوتا پیوست.
او در سال ۱۹۷۶ موفق شد دروس پزشکی را به پایان برساند اما چون دوره اینترنشیپ را نگذراند هیچ‌گاه یک پزشک بالینی نشد. وظیفه او کار بزرگ‌تری‌ بود.
جارویک به پیشنهاد استاد راهنمای خود مامور شد تا پروژه نیمه‌شکست‌خورده قلب مصنوعی را بازطراحی کند. سال ۱۹۸۲ نسخه نهایی جارویک آماده بود: قلبی مصنوعی به نام جارویک ۷.
دندانپزشک بازنشسته‌ای به نام بارنی کلارک به خاطر مشکل قلبی روزهای آخرش را می‌گذراند، پیش‌بینی می‌شد کمتر از یک ماه زنده بماند. جراحی بی‌باک به نام ویلیام دوریس پا پیش نهاد و جارویک ۷ را در بدن کلارک جاسازی کرد. کلارک ۱۱۲ روز دیگر زنده ماند. یعتی تقریبا ۴ برابر آنچه پیش‌بینی می‌شد.
بیمار بعدی رکورد ۶۲۰ روز را ثبت کرد و در سال ۱۹۸۳ جارویک و دوریس جایزه لوح طلایی موسسه آمریکایی دستاوردها را کسب کردند.
اما این پایان داستان نبود، دستاوردهایی در جهت جلوگیری از انعقاد خون و ممانعت از پس‌زدگی قلب مصنوعی توسط بدن و امکان تعبیه منبع تغذیه مناسب در درون بافت سبب پدیدار شدن نسل‌های جدیدی از قلب مصنوعی شد و تاکنون با احتمال حدود ۶۰ درصد امکان زنده ماندن بیمار برای بیش از ۴ سال وجود دارد. احتمالی که اگرچه هنوز ناچیز است اما ۵۰ سال قبل رویایی باورنکردنی به نظر می‌آمد. قلب مصنوعی هنوز در ابتدای راه خودش است.

ادامه دارد ...

#مهندسی_پزشکی

@eventhorizon1
تفكر انتقادي (بخش دوم، قسمت هشتم):

* توهمي به نام نژاد

در سال 1816 ميلادي زبانشناسي به نام "فرانس بوپ" نتایجی در تأييد فرضيه ارائه‌شده توسط "سر ويليام جونز" در سال 1786 ميلادي چاپ كرد. مضمون اين نتایج عبارت بود از اينكه زبان‌‎هاي هندواروپایی نظير سانسكريت، لاتين، فارسي و زبان آلماني و مشتقاتش ريشه مشتركي داشته‌اند. اين ادعا كه البته مستندات استنتاجي صحيحي هم داشت ناخواسته سبب پررنگ شدن مفهومي به نام نژاد شد و بر اين اساس فرضيه‌اي شبه‌علمي شكل گرفت كه قومي قديمي به نام نژاد آريايي خاستگاه اقوام هندواروپایی هستند. در قرن نوزدهم تقسيم‌بندي نژادي انسان‌ها و رده‌بندي برتري و پستي انسان‌ها بر اساس نژاد بسيار رونق گرفت. بر اساس فرضيه نژادها، "هوستون استوارت چمبرلين" انگليسي در كتاب خود، "بنيان‌هاي سده‌ي نوزدهم"، جهان را عرصه‌ي نبرد نژاد آريايي و نژاد يهودي تصوير كرد و چندين دهه بعد "آلفرد روزنبرگ" آلماني در كتاب "بنيان‌هاي سده‌ي بيستم"، فرضيه‌ي "چمبرلين" را به شكل شبه‌علمي با تكامل دارويني درآمیخت. در اين فرضيه‌ي جديد جهان ناگزير بايد به تسخير نژاد برتر درمی‌آمد. اين كتاب بعد از كتاب "نبرد من" نوشته‌ي "آدولف هيتلر" دومين كتاب ايدئولوژيك حزب ناسيونال سوسياليسم آلمان بود.
در ايران برخي از روشنفكران دوران مشروطه كه از عقب‌ماندگي كشور در بهت و حيرت بودند دستاويز توجيهي خوبي يافتند تا تمام اين بلايا را تقصير اعراب بيندازند. آنان معتقد بودند ايرانيان آرياييان پيشتازي بودند كه بعد از حمله اعراب بي‌فرهنگ به اين روز افتادند. البته ناگفته نماند كه آن روشنفكران حساب اعراب را از دين اسلام جدا كرده بودند. شعر مسمط "اديب‌الممالك فراهاني" با آغاز "برخيز شتربانا ..." به‌خوبی گوياي اين مطلب هست. با به قدرت رسيدن رضاخان و شكل‌گيري كانوني به نام "کانون ايران باستان" اين تفکر بیش‌ازپیش قدرت گرفت (البته نبايد منكر خدمات آن كانون شد).
اما نيمه‌ي دوم قرن بيستم نه‌فقط به لحاظ اخلاقي و فلسفي كه به لحاظ علمي هم پاياني بود بر فرضيه‌ي نژاد. بر اساس يافته‌هاي علم ژنتيك بيشترين تفاوت ژنتيكي انسان‌هاي گوناگون چيزي كمتر از يك‌دهم درصد است و اين عدد در حدي نيست كه بر اساس آن بتوان برتري خاصي تعريف كرد. هيچ دستاورد علمي محكم و متقني مبني بر اين وجود ندارد كه قومي خاص نسبت به سايرين توان ذاتي ويژه‌تري در فرآيندي به‌خصوص دارند. ظاهراً در اين زمينه "ميشل دو مونتني" فيلسوف رواقي‌مسلك فرانسوي سده‌ي شانزدهم از تمام متفكران نژادگراي سده‌ي نوزدهم اروپا صحيح‌انديش‌تر بوده است كه بر روي تيرهاي سقف كتابخانه‌اش جمله‌اي از "ترنس" را حك كرد: "من انسانم، هیچ‌چیز انساني براي من بيگانه نيست".
رنگ‌دانه‌های "ملانين" پوست بشر معياري براي تعيين برتري نيستند و به آن دسته از متوهماني كه همچنان در شبكه‌هاي فارسي ماهواره‌اي خود را پرنسس‌هاي آريايي و فرزندان كوروش كبير معرفي مي‌كنند بايد گفت: همه‌ي ما فرزندان چهارپاياني هستيم كه يك روز در ساواناي آفريقا از درخت پايين آمدند و روي دو پا ايستادند و طي يك برنامه منسجم چند صدهزارساله سياره‌ي زمين را به گند كشيدند.

ادامه دارد ....

#تفکر_انتقادی

@eventhorizon1
انگاره در برابر مُثُل

بعيد مي‌دانم آقاي "شان لوي" كارگردان فيلم "مرد آزاد" به اين موارد فكر كرده باشد، اما از بد ماجرا فيلمي به‌ظاهر ساده دست آدمي پيچيده افتاده است. جريان اصلي فيلم تقابل "مُثُل" و "صور" انديشه‌ي"افلاطون" با "انگاره" در انديشه "ارسطو" است. شخصيت اصلي داستان يعني "مرد پيراهن آبي" در فضاي انگاره‌ي ذهني خود كه حاصل فرگشت تدريجي يك هوش مصنوعي نرم‌افزاري در داخل يك بازي كامپيوتري است، سرانجام با عالم "مُثُل" كه عالم واقعي برنامه‌نويسان رايانه‌اي است آشنا مي‌شود.
نظريه فرگشت يك نظريه انگاره‌اي است و هيچ تناسبي با مُثُل افلاطوني ندارد. اگر بپذيريم صور موجود صورت‌هاي مُثُلِ قطعيت‌يافته در عالم ديگري هستند، فرگشت بي‌معني مي‌شود. اما انگاره يك مفهوم فرگشتي است.
برنا‌مه‌نويسان شيءگرا براي خود يك عالم مُثُل دارند: عالم كلاس‌ها و يك عالم صور: عالم اشياء. هر شيء در يك برنامه‌ شيءگرا (مثلاً يك بازي رايانه‌اي) صورتي از يك مثال در عالم كلاس‌ها است. مشكل از جايي آغاز مي‌شود كه آن شيء به كدهاي محاسبات فرگشتي و سلولار اتوماتا مجهز شده باشد و بتواند خود را از قطعيت كلاس مربوطه برهاند و وارد عدم قطعيت انگاره‌اي شود.
مرد پيراهن آبي چنين شخصيتي است. او محل مجادله‌ي بين برنامه‌نويسي افلاطوني به نام "آنتوان" و يك برنامه‌نويس ارسطويي به نام "ميلي" است. اولي معتقد است اشياء بايد به چارچوب قطعيت جبري كلاس‌ها وفادار بمانند و مرد پيراهن آبي نبايد از هويت يك شخصيت غير بازيگر (NPC) خارج شود. دومي اما ارسطويي فكر مي‌كند و معتقد است بايد به انگاره‌ي يك ذهن فرگشتي، فضايي براي عدم قطعيت و اختيار داد.
جالب‌ترين قسمت داستان اين است كه مرد پيراهن آبي اگرچه مجال مي‌يايد تا انگاره‌ي اختيار را ادامه دهد، اما كوچكترين علاقه‌اي به كشف و درك عالم مُثُل نشان نمي‌دهد.

@eventhorizon1
در باب مهندسی پزشکی
بخش ششم: با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

نبرد اول لوک اسکای‌واکر و دارت ویدر در اپیزود پنجم جنگ‌های ستاره‌ای (امپراطوری ضربه می‌زند) با قطع دست لوک به پایان رسید. جایگزینی یک دست بیونیکی-سایبرنتیکی نتیجه نبرد دوم را در اپیزود ششم (بازگشت جدای) برعکس کرد و لرد ویدر به زانو درآمد. اما نکته مهم داستان چیز دیگری بود، خود لرد ویدر (یا همان آناکین اسکای‌واکر سابق) هم دست بیونیکی-سایبرنتیکی داشت و آن همان دستی بود که امپراطور را در دالان نیرو انداخت و به کار امپراطوری خاتمه داد. ظاهرا قهرمانان داستان جرج لوکاس دست‌های بیونیکی-سایبرنتیکی بودند.
اما پس از پخش سه‌گانه‌ی اول در انتهای دهه هفتاد و ابتدای دهه هشتاد میلادی کسی تصور نمی‌کرد که این دست‌ها به‌زودی واقعیت می‌یابند.
اگرچه پروتزها عمری به قدمت خود بشر دارند اما ساخت پروتزی که کاملا مثل عضو اصلی عمل کند همواره رویایی دور از دسترس به نظر می‌رسید.
اما مهندسی پزشکی اصلا برای همین دور از دسترس‌ها خلق شده بود.
دست بیونیکی-سایبرنتیکی اندام‌واره‌ای است دارای میکروپروسسور که از یک سو توسط سنسورهایش سیگنال‌های عضلات فلکسور و اکستنسور را از محل قطع دریافت می‌کنند و نتیجه پردازش را به موتورهای حرکتی مفاصل و انگشتان مصنوعی اعمال می‌نماید و از دیگر سو داده‌های حسگرهای سطحی شبیه‌ساز لمس و درد و حرارت و ... را دریافت کرده و به مغز می‌فرستد. فناوری کنونی اگرچه هنوز نتوانسته دستی بسازد که صد درصد عملکرد دست واقعی را داشته باشد اما چندان هم از آن دور نیست.

پ.ن: در مصاف با آدم‌های مجهز به دست بیونیکی-سایبرنتیکی پنجه در پنجه نیفکنید. مثل جناب سعدی مصلحت‌اندیش باشید:

با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعاگفته و دشنام‌شنیده

ادامه دارد ...

#مهندسی_پزشکی

@eventhorizon1
دمرزل کیست؟

نهایت تلاشم را به کار می‌برم تا داستان کتاب‌های "بنیاد" و سریال آن لو نرود.
رویکرد نوین موازنه به نفع زنان و رنگین‌پوستان در سینما سبب شده تا در سریال شخصیت "گیل دورنیک" یک زن سیاه‌پوست و "اتو دمرزل" یک زن سفیدپوست باشد. البته بسیاری از اسامی شخصیت‌های داستانی "اسیموف" قابلیت کاربرد فراجنسیتی دارند. اسم‌هایی مثل "گال دورنیک"، "سالور هاردین"، "جیسکارد رونتلوف"، "راج نمنه سارتون" و ... . حتی نام "دانیل" را هم می‌توان به‌سادگی تبدیل به "دانیلا" کرد و جنسیت آن را تغییر داد.
اما "اتو دمرزل" یا همان "دانیل اولیوا" کیست؟ ظاهرا نخست‌وزیر امپراتوری کهکشانی. اما داستان پیچیده‌تر از این حرف‌ها است.
"باروخ اسپینوزا" اگرچه یهودی‌زاده بود اما به‌خاطر عقایدش توسط یهودیان طرد شد و نفرین یوشع به قوم اریحا را بر او خواندند. تفکر پان‌تئیستی او خدا را نه یک شخص بلکه شعور حاکم بر هستی تلقی می‌کرد. این نگاه در دیدگاه‌های "آلبرت اینشتن" یهودی‌زاده هم امتداد یافت و مسبب خلق ایده‌ای به نام "انسان کیهانی" شد. اما یهودی‌زاده دیگری به نام "آیزاک آسیموف" انسان کیهانی را صورت بخشید: "آر. دانیل اولیوا"‌. "آر" اشاره به روبات دارد و اینکه چگونه یک روبات را انسان کیهانی تلقی کنیم باید عرض کنم که جواب را آسیموف در داستان کوتاه "انسان دوقرنی" که بعدها توسط "رابرت سیلوربرگ" به شکل یک داستان بلند به نام "مرد پوزیترونی" درآمد، داده است. در آن داستان روباتی به نام "اندرو مارتین" در یک فرآیند دویست‌ساله و تدریجی اندام‌های روباتی‌اش را با اندام‌های انسانی تعویض می‌کند و سرانجام جامعه انسانی او را به عنوان یک انسان می‌پذیرد. البته این داستان شباهتی به "پینوکیو" و جادوی "پری مهربان ندارد"، بلکه جادوی علم است.
اما "دمرزل" یا همان "اولیوا" برای انسان بودن نیازی به اندام‌های انسانی ندارد. او چندین هزار سال بار یک کهکشان را به دوش می‌کشد و رویای "انسان کیهانی" اینیشتن را حداقل در قالب یک داستان تحقق می‌بخشد. زنجیره‌‌ای طولانی از انسان‌ها، از "الیجا بیلی" گرفته تا "هری سلدون" نقش "پدر ژپتو"ی این "پینوکیو"ی انسان‌شده را ایفا می‌کنند. "دمرزل" یا همان "اولیوا" درنهایت دنیای همه‌خدایی "اسپینوزا" را تحقق می‌بخشد.

بسیار مشتاقم تا ببینم ادامه سریال چه حجمی از شگفتی را برای "دمرزل" تدارک دیده است.

@eventhorizon1
تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت نهم):

* اندیشیدن به اندیشیدن

تفکر انتقادی یا سنجشگرانه‌اندیشی (Critical Thinking) نوعی رویکرد یا معرفت مرتبه دوم است.
فرآیند اندیشه در بسیاری از اوقات غیرارادی و ناخودآگاه است، اما اندیشیدن به خود اندیشیدن یعنی زیربنای تفکر انتقادی، فرآیندی است ارادی و خودآگاه. چنین توان ذهنی فقط از عهده انسان برمی‌آید و البته کاملا اکتسابی است.
به‌عبارت دیگر این نوع رویکردهای از جنس مرتبه دوم را باید ذیل مجموعه بزرگ‌تری به نام فراشناخت (Metacognition) طبقه‌بندی کرد. نگاهی از جنس نگاه جناب "مربع" در فصول پایانی کتاب "تختستان" که از یک بعد بالاتر به واقعیت می‌نگرد و در می‌یابد که روابط بین اشیاء و فرآیندها بسی متفاوت‌تر از ذهنیت پیشین او است.
به‌عنوان یک تمرین ذهنی به عکس زیر نگاه کنید. اگر هر شکل نماد تمثیلی یک شخص باشد و شما در جایگاه شخص A قرار گیرید به هر کدام از چهار نفر دیگر کدام یک از صفات زیر را نسبت می‌دهید:
۱) زیبایی (Beauty)
۲) خوش‌نمایی (Prettiness)
۳) جالبیت (Intrestingness)
۴) خوشایندی (Pleasantness)

طبیعتا پاسخ برمی‌گردد به این که هر کدام از این تعاریف در ذهن شما چگونه تبیین شده و هر شکل هندسی هورمون‌ها و نوروترنسمیترهای عصبی مربوط به کدام تعریف را در مغز و بدن شما برمی‌انگیزانند، و مجموع این موارد پدیده‌ای را در ذهن شما شکل می‌دهد به نام طرح‌واره (Schema) که علاوه بر ذهن تابع بدنمندی (Embodiment) هم هست.
مشکل اینجاست که به احتمال زیاد طرح‌واره‌ای که از دید بعد سوم به اشکال کاغذ دوبعدی دارید با طرح‌واره‌ای که در جایگاه شکل دوبعدی A در ذهنتان فعال می‌شود متفاوت است. (سعی کنید از زاویه دید A به قضیه نگاه کنید).
این تمثیل را به زندگی روزمره تعمیم دهید و درخواهید یافت که طرح‌واره‌های ما در عالم سه‌بعدی چقدر قابل نقد خواهد بود آن‌گاه که از یک بعد چهارم ذهنی به وقایع بنگریم.
و این می‌تواند آغازی باشد برای خوددرمانی طرح‌واره‌ه‌ای یک متفکر منتقد که از بعد فراشناخت به خویشتن و دنیای اطراف نظاره می‌کند.

ادامه دارد ...

#تفکر_انتقادی

@eventhorizon1
مجموعه مطالب "تفکر انتقادی":
public poll

مفید – 12
👍👍👍👍👍👍👍 100%
@NavidYektay, @bfutureos, Sobhan, @mohsenissapour, @Mohammadsadra_etemadi, @mimani79, @PooryaBakhtoo, @MMAb2000, @Ms_esl, @shabpk, @joooia, @Mahla_marvi

غیر مفید
▫️ 0%

👥 12 people voted so far.
تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت دهم و پایانی):

* مغلطه

اگرچه کمی بدبینانه است، اما دنیای معاصر دنیایی پر از مغلطه‌ها است.
در منطق گزاره‌ای، فرآیند استنتاج (Conclusion) عبارت است از یک یا چند گزاره به‌عنوان فرض که با ابزار قوت منطقی می‌توان گزاره‌ای به نام حکم را از آن‌ها نتیجه گرفت.
این استدلال ممکن است به روش قیاسی (Deduction) باشد، یا استقرایی (Induction) و البته مواردی دیگر هم قابل تصور است.
قیاس‌ نسبت به استقرا استدلالی محکم‌تر است.
مغلطه‌ها معمولا گزاره‌هایی به ظاهر استنتاجی هستند که یک جای کارشان می‌لنگد: ممکن است ۱) فرض‌هایشان غلط باشد یا ۲) قوت منطقی بین فرض و حکم کمتر از حد قابل‌قبول باشد و یا اصلا ۳) خود حکم غلط باشد.
تشخیص مغلطه در حالت اول عمدتا با تشخیص عدم صدق فرض فراهم‌ می‌شود، در حالت دوم با سنجش قوت منطقی و در حالت سوم با اثبات عدم صدق حکم.

به مثال‌های زیر دقت کنید:
فرض ۱: تحزب در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته است.
فرض ۲: یک مسلمان نباید از دستور قرآن سرپیچی کند.
حکم: پس تشکیل احزاب سیاسی کاری غیر اسلامی است.
(سوال: آیا معنی حزب در قرآن با معنی حزب در ادبیات سیاسی نوین یکی است؟ قوت منطقی بین فرض و حکم قابل قبول نیست)

فرض ۱: مفهومی به نام خوشبختی وجود دارد.
فرض ۲: ازدواج راهی است به‌سوی خوشبختی.
حکم: پس مجردها باید ازدواج کنند.
(سوال: مفهومی به نام خوشبختی چه تعریفی دارد و چگونه می‌توان تصدیق کرد هر کس ازدواج کرده خوشبخت شده؟، صدق فرض‌ها قابل تبیین نیست).

فرض ۱: دموکراسی اشکالات بسیاری دارد.
فرض ۲: بسیاری از متفکران دموکراسی را نکوهش کرده‌اند.
حکم: پس حکومت دیکتاتوری خوب است.
(اثبات عدم صدق حکم امکان‌پذیر است و همچنین قوت منطقی بین فرض و حکم قابل قبول نیست. در مغلطه بالا می‌توانید به جای دموکراسی بگذارید پزشکی مدرن و به‌جای حکومت دیکتاتوری: طب سنتی).

بسیاری از ما ممکن است ناخواسته مغلطه‌بافی کنیم، اما خطر اصلی از جانب مغلطه‌های عامدانه است که معمولا بر پایه‌ی شناخت دقیق دست‌اندرکاران این مغلطه‌سازی از خطاهای شناختی مخاطبان صورت می‌گیرد. تشخیص این نوع از مغلطه‌ها بعضی اوقات واقعا سخت می‌شود. عمده‌ی رسانه‌های مطرح، در زمینه‌ی تولید مغلطه‌های عامه‌پسند توانمندی قابل‌توجهی دارند.
بحث در مورد مغلطه‌ها یک مبحث کامل است که مجالی دیگر می‌طلبد.

پایان بخش دوم

#تفکر_انتقادی

@eventhorizon1