Event Horizon
462 subscribers
1.06K photos
79 videos
41 files
118 links
یک اودیسۀ شخصی، در فراسوی امپراتوری کهکشانی

لینک کانال:
https://t.me/eventhorizon1

ارتباط با ادمین:
@nnhhmm
Download Telegram
تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت سوم):

*زمین‌تخت‌گرایی و انجمن زمین‌تخت‌گرایان

زمین‌تخت‌گرایان معاصر معتقدند زمین تخت است و تمام اسناد مربوط به کروی بودن آن شیادی‌های سیاستمداران است به جهت تخصیص ظاهری بودجه به تحقیقات فضایی و البته این بودجه به شکل پنهانی جای دیگری صرف می‌شود.
ادعاهای این انجمن به‌نوعی ترکیب شبه‌علم خرافی با توهم توطئه است.

اما چرا زمین تخت نیست؟
فرض کنید شما در مشهد هستید و دوستی در تهران دارید. با یک هماهنگی موبایلی هر دو نفر میله‌ای بلند و یکسان مثلا ده متری را در زمین فرو می‌کنید. طبیعتا راس ساعت دوازده ظهر طول سایه‌ی میله در تهران صفر است اما در مشهد سایه وجود دارد. واضح است که اگر زمین تخت بود هر دو نقطه بی‌سایه بودند. اراتستن در قرن سوم پیش از میلاد با همین روش و طبق شکل زیر با محاسبه زاویه خط متصل‌کننده نوک میله تا نوک سایه و با محاسبات مثلثاتی محیط زمین را با دقت خوبی به دست آورد.
باز ممکن است کسی بپرسد از کجا معلوم شاید زمین واقعا تخت است و خورشید از آن چیزی که فکر می‌کنیم به ما نزدیک‌تر است. در پاسخ باید گفت اگر خورشید آن اندازه نزدیک بود الان شما جزغاله شده بودید، در عین حال جیووانی کاسینی در قرن هفدهم میلادی با کمک روش اختلاف منظر فاصله تا اجرام آسمانی را هم محاسبه کرد.
اگر شما و دوستتان در تهران در یک ساعت مشخص هر کدام زاویه خورشید تا خط افق را محاسبه کنید، با توجه به اینکه فاصله تهران تا مشهد مشخص است، مثلثی دارید که یک ضلع و دو زاویه آن مشخص خواهد بود. به‌راحتی می‌توان طول خط عمود از خورشید تا زمین را به دست آورد که همان فاصله خورشید تا زمین است یا عبارت دیگر: یک واحد نجومی.
حالا ممکن است کسی بپرسد: قبول! زمین تخت نیست، از کجا معلوم که یک منحنی بسته است؟ شاید سهمی‌شکل باشد.
برای جواب دادن به این سوال کافی است مانند "ویلی فاگ" در داستان "دور دنیا در هشتاد روز" نوشته‌ی "ژول ورن" از نقطه‌ای روی زمین سفر خود را آغاز کنید و در نهایت خواهید دید که دوباره به همانجا می‌رسید. یا مثل "اکسیدنتالیس" و "اورینتالیس" در داستان "گویستان" نوشته‌ی "دیونیس بورگر" در دو جهت مخالف حرکت کنید و سرانجام خواهید دید در نقطه‌ای به هم می‌رسید.
البته وجود یک قطب‌نمای خوب یا GPS برای اینکه از روی یک مدار یا نصف‌النهار مشخص منحرف نشوید خیلی بهتر است.
مشتاقم بدانم زمین‌تخت‌گرایان در پاسخ چه جوابی دارند؟

ادامه دارد...

#تفکر_انتقادی

@eventhorizon1
تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت چهارم):

* طب سنتی (بخش اول)

اطلاق صفت اسلامی به طب سنتی اشتباه بزرگی است که نشان از بی‌اطلاعی مبلغان آن دارد. بحث اخلاط و مزاج‌ها و طبایع ابتدا در یونان باستان مطرح شد و بعد به روم راه یافت. فلاسفه باستانی پیشاسقراطی یونان که در طی جدل‌های طولانی‌مدت در نهایت به نسخه نهایی عناصر چهارگانه شامل آب و باد و آتش و خاک رسیده بودند معتقد بودند این طبایع هر کدام منشا یکی از مزاج‌های آدمی است. بعدها جالینوس طبیب در قرن دوم میلادی این فرضیه را بسط داد.
در دوره خلافت عباسیان و شکل‌گیری تمدن اسلامی، آرا یونانیان و رومیان به سرزمین‌های مسلمان راه یافت و طبیعتا حکمای اسلامی در امتداد این مفروضات دست به ابتکارات ارزشمندی زدند. شاید اوج این ابتکارات حاصل کار نابغه‌ی شرق باشد: حسین بن عبدا... سینا ملقب به ابن‌سینا.
فرضیه اخلاط و مزاج‌ها حتی در جنبش تصوف هم راه یافت.
نکته جالب اینجاست که هیچ‌کدام از این حکمای اسلامی فرضیات این‌‌چنینی را بنا به غربی بودن و اروپایی‌بودن و استعماری بودن زیر سوال نبردند بلکه با نگرش علمی به آن‌ نگاه می‌کردند و طبیعتا در آن زمان این فرضیه‌ها علمی‌ترین چیزهایی بودند که بشر در اختیار داشت. و در مواردی هم جوابگو بود درست به همان اندازه که هیئت بطلمیوسی در حد کشف قاره آمریکا هم جوابگو بود.
در حقیقت اولین بار که تعصبی از جنس غربی و شرقی در طب ظهور کرد ناشی از واکنش شخصی به نام پاراسلسوس سوئیسی در قرن شانزدهم میلادی بود که کتاب قانون ابن‌سینا را سوزاند.
به دنبال تدوین جدول تناوبی مندلیف که فرضیه عناصر چهارگانه را برانداخت، با کشفیاتی نظیر میکروب و باکتری و ویروس، طب سنتی برآمده از طبایع چهارگانه هم منسوخ شد.

حالا عقل سلیم داوری کند: نابغه‌ای مانند ابن‌سینا اگر امروز دوباره زنده شود و با میکروسکپی میکروب‌ها و ویروس‌ها را ببیند، با واکسن و سرم آشنا شود، آناتومی و فیزیولوژی نوین را بیاموزد و سنجش علمی اثر داروهای مدرن را مشاهده کند، آیا باز هم به دنبال تجویز نبات داغ و جوشانده‌ی گیاهی و فرونشاندن طبع دموی و صفراوی و بلغمی و سودایی خواهد رفت؟
التماس تفکر.

ادامه دارد ...

#تفکر_انتقادی

@eventhorizon1
در باب مهندسی پزشکی
بخش سوم: وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی

سال ۱۹۲۴ میلادی است و هانس برگر، روانپزشک و عصب‌شناس آلمانی بعد از تلاش‌های ناموفق بالاخره موفق می‌شود فعالیت الکتریکی مغز را ثبت کند. او بر اساس کشفیات دانشمندان‌ پیشین می‌دانست که مغز دارای فعالیت الکتریکی است اما تا آن زمان کسی این فعالیت‌ها را ثبت نکرده بود.
دستگاه او الکتروانسفالوگراف نام دارد و خود برگر خبر ندارد که موسس چه انقلاب بزرگی است.
تحقیقات بعدی برگر نشان می‌دهد امواج مغزی در حالت‌های متفاوت دامنه و فرکانس متفاوتی دارند. در حالت آرامش و با چشم‌های بسته (چشم بسته را به یاد داشته باشید) فرکانس تقریبا بین ۷ تا ۱۴ هرتز است و برگر افتخار کشف این موج را به خود اختصاص می‌دهد. نام این ریتم آلفا است. اولین ریتم کشف‌شده مغزی که با اولین حرف الفبای یونانی نام‌گذاری می‌شود.
بعدها امواج دلتا، تتا، بتا، گاما، مو و SMR هم به میان می‌آیند. پتاسیل‌های برانگیخته و وابسته به رخداد هم رمزگشایی می‌شوند.
در این میان اما برگر روان‌پزشک در حال رویارویی با سرنوشتی غم‌انگیز است. تنش‌های او با حکومت هیتلر و سایر موارد سبب افسردگی و در نهایت خودکشی‌اش در سال ۱۹۴۱ و در محل کارش می‌شود.
برگر از بیوفیدبک و نوروفیدبک بی‌خبر بود و نمی‌دانست چاره کارش در همان امواج آلفای کشف‌شده به دست خودش است. اگر می‌دانست، با بازخورد زیستی ریتم آلفای آرامش مغزی‌اش را بازیابی می‌کرد و خود را از افسردگی می‌رهانید.

پ.ن: عشق‌های دوپامینی که با غلیان آدرنالین و تپش قلب و تنگی نفس شروع می‌شوند دوام ندارند. این عشق‌ها فریبی تکاملی و ژنتیکی هستند برای بقای گونه و ریتم بتا و گامای مغز شما را تشدید می‌کنند.
سراغ عشق‌های سروتونینی بروید و معشوق‌هایی که حتی هنگام نگریستن به آن‌ها با چشم باز و تاکید می‌کنم با چشم باز، ریتم مغز شما را به حالت آلفا می‌برند.
البته مولانا در وصف چنین معشوقی می‌فرماید:

گفتند یافت می‌نشود، جسته‌ایم ما
آن را که یافت می‌نشود، آنم آرزوست

#مهندسی_پزشکی

@eventhorizon1
تفکر انتقادی ( بخش دوم، قسمت پنجم):

* طب سنتی (بخش دوم):

می‌توانید قطار سکوی نه و سه‌چهارم را سوار شوید و به کلاس درس گیاهان جادویی پروفسور پامونا اسپروات در هاگوارتز بروید (اگرچه بعید می‌دانم آن‌ها هم درمانی برای کرونا یافته باشند).
اگرچه ترکیب کاهوی جادویی دریایی و بید کتک‌زن ممکن است جالب از کار دربیاید اما جادوی واقعیت از جادوی هری‌پاتر هم جالب‌تر است:

بومیان پرو سال‌های سال پوست درخت گنه‌گنه را برای درمان مالاریا به کار می‌گرفتند. اما در سال ۱۸۲۰ میلادی دو شیمیدان متوجه شدند فقط یکی از ترکیبات آن در درمان مالاریا موثر است و این ماده استخراج شد: کینین.
اما بومیان پرو به جای داروی موثر کینین همچنان پوست درخت را می‌کندند. احتمالا معتقد بودند داروهای شیمیایی توطئه جهان غرب برای از بین بردن سنت‌های مقدس است. شاید هم تصور می‌کردند غربی‌ها توسط کینین برنامه مخوف عقیم‌سازی آنان را دنبال می‌کنند.
پوست درخت بید سال‌ها برای کاهش درد و تب به کار گرفته می‌شد. دانشمندان متوجه شدند ماده اصلی این اثر ماده‌ای است به نام سالیسین که البته عوارض سمی داشت. با یک ابتکار موثر و تبدیل سالیسین به اسید استیل سالیسیلیک عوارض سمی از بین می‌رفت و عوارض مفید باقی می‌ماند و این داروی جادویی با نام آسپیرین به دنیا عرضه شد. بماند که همچنان خیلی‌ها معتقد بودند استفاده از داروی گیاهی بهتر از شیمیایی است. احتمالا آن‌ها خبر ندارند که گیاه هم از مواد شیمیایی تشکیل شده است.
کرگدن‌ها در آفریقا و جنوب شرقی آسیا سلاخی می‌شوند چون بومیان معتقدند شاخ آن‌ها خواص درمانی دارد. شاخ را پودر می‌کنند و می‌خورند. تحقیقات نشان داد شاخ کرگدن حاوی ماده‌ای است به نام کراتین که امروزه در هر داروخانه‌ای به‌عنوان مکمل غذایی قابل تهیه است. اما بومیان آن مناطق همچنان به کشتار کرگدن ادامه می‌دهند و اگرچه اوژن یونسکو در نمایشنامه کرگدن تلاش کرده ورق را به نفع کرگدن‌ها برگرداند اما در واقعیت این جانور در خطر انقراض قرار دارد. شاخ کرگدن در کنار عاج فیل همچنان در زمره قاچاق غیرقانونی است.
این بار که در معرض دوگانه‌ی گیاهی-شیمیایی قرار گرفتید:
التماس تفکر.

ادامه دارد ...

#تفکر_انتقادی

@eventhorizon1
در باب مهندسی پزشکی
بخش چهارم: منحنی قلب من تابع ابروی توست

درسال ۱۸۴۲ میلادی یعنی ۵۶ سال پس از کشف اثرپذیری عضلات پای قورباغه از جریان الکتریکی توسط لوئیجی گالوانی ایتالیایی، دکتر کارلو ماتئوسی، استاد فیزیک دانشگاه پیزا، فعالیت الکتریک قلب قورباغه را تشریح کرد. سی وپنج سال بعد یعنی در سال ۱۸۷۷، آگوستوس والر، فیزیولوژیست انگلیسی، اولین نشانگان فعالیت الکتریکی قلب انسان را ارائه داد. در ادامه دو فیزیولوژیست انگلیسی دیگر به نام‌های ویلیام بیلیس و ادوارد استارلینگ فعالیت الکتریکی قلب انسان در سه فاز را تشریح کردند.
اما در نهایت و در سال ۱۹۰۱ میلادی بود که انقلابی علمی رخ داد:
ویلم اینتهون هلندی دستگاهی ساخت که فعالیت الکتریکی قلب انسان را از روی پوست قفسه سینه ثبت می‌کرد. تا پیش از آن این فعالیت باید مستقیما از روی خود قلب ثبت می‌شد. اینتهون در سال ۱۹۲۴ جایزه نوبل پزشکی را دریافت کرد.
دستگاه او نزدیک به ۲۷۰ کیلوگرم وزن داشت و برای راه‌اندازی آن به ۵ نفر نیاز بود. این دستگاه فعالیت الکتریکی قلب را با استفاده از سیم‌پیچ‌های بزرگ به میدان مغناطیسی تبدیل می‌کرد و این میدان سبب حرکت رشته‌هایی می‌شد که الگوی تابش نور بر صفحات عکاسی متحرک را تغییر می‌دادند و به این شکل الکتروکاردیوگرافی متولد شد.
اینتهون در ادامه‌ی فعالیت‌هایش مثلث معروف قرارگیری الکترودهای ثبت را تشریح کرد و در زمینه تشخیص عارضه‌های قلبی از روی نوار قلب هم به پژوهش ادامه داد. او بعدا در زمینه صداهای قلبی و قابلیت تشخیصی آن‌ها هم پژوهش‌هایی انجام داد.
دستگاه اینتهون نیاز به یک خنک‌کننده با جریان آب داشت ولی امروزه و با گذشت بیش از یک قرن ثبت نوار قلبی به یک کار چند دقیقه‌ای ساده تبدیل شده است.
در سال ۱۹۲۷ سرانجام قلب ویلم اینتهون، مرد قلب‌ها، از تپش ایستاد، اگرچه ضربان تلاشش همچنان در هر دستگاه الکتروکاردیوگراف، استوار ادامه دارد.

#مهندسی_پزشکی

@eventhorizon1
تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت ششم):

* نیک‌واژه‌گرایی یا حسن تعبیر (Euphemism)

واژگان با بار معنایی منفی نوعی ساز و کار فرگشتی بازدارنده در برنامه تکاملی هستند. به دو جمله زیر دقت کنید، کدام‌یک بار معنایی هشداردهنده‌تر و بازدارنده‌تری دارند؟

۱) معتاد بدبخت در گوشه‌ی خیابان و در فقر و فلاکت ریق رحمت را سرکشید.
۲) فرد آلوده در شرایط نامناسبی درگذشت.

نیک‌واژه‌گرایی یا فرآیند حسن تعبیر که هدف آن جایگزین‌سازی واژگان مثبت‌تر به جای کلمات با بار منفی است، اهدافی چون نزاکت اجتماعی بیشتر، افزایش ظرفیت گفتگو و امکان تعامل بین‌فردی بالاتر را دنبال می‌کند.
اما در عین حال نباید از مضرات ناخواسته‌ی آن در خلق مغلطه‌های فکری و توان بازدارندگی آن در اعمال کنش مناسب غافل شد.

صرف استفاده از کلمه "سرویس بهداشتی" به جای "توالت" آنجا را مکان خوشبوتری نخواهد ساخت، برای این کار کنش دیگری لازم است و نباید در دام انفعال واژگان حسن تعبیر افتاد.
طبیعتا امروزه انتظار نمی‌رود هیچ مرد عاقلی به همسرش بگوید "ضعیفه غرغرو"، اما صرف استفاده از "بانوی دوست‌داشتنی" سبب افزایش حقوق زنان در ساختار خانوادگی و اجتماعی نخواهد شد.
از آن خطرناک‌تر این است که دیکشنری واژگانی مغز همچنان در خفا و به شکل پنهانی "بانوی دوست‌داشتنی" را به‌عنوان معادلی جدید برای همان مفهوم "ضعیفه غرغرو" سابق تعبیر و تفسیر کند و استفاده از واژه جدید را صرفا راهکاری سیاستمدارانه برای کسب مهر و محبت و امتیاز بیشتر قلمداد نماید.
اما خطرناک‌ترین سویه نیک‌واژه‌گرایی زمانی است که به دست سیاستمداران بیفتد و ابزاری قدرتمند برای مغلطه معنایی شود. در این هنگام است که جمله "چه معنی دارد ضعیفه به جای آشپزی و کهنه‌شوری سوار دوچرخه شود و خودش را در میان نامحرمان به نمایش بگذارد؟" تبدیل می‌شود به:
"شیرزنان سرزمین من برای در امان ماندن از چشم ناپاک کوردلان و تعرض بی‌اخلاقان، باید از دوچرخه‌سواری چشم‌پوشی کنند".
کافی است ساعتی به رسانه‌های داخلی و خارجی گوش کنید و حجم عظیمی از مغلطه‌های نیک‌واژه‌گرا را پیدا کنید.
در مجموع اگرچه راه‌حل، حذف نیک‌واژه‌گرایی نیست، اما نباید این فرآیند به یک مغالطه مفهومی تبدیل شود که نوعی بی‌کنشی خودفریبانه را تشدید می‌کند.

ادامه دارد ...

#تفکر_انتقادی

@eventhorizon1
تفکر انتقادی (بخش دوم، قسمت هفتم):

* خرمهره و تخم‌مرغ

چشم‌زخم نه فقط در ادیان ابراهیمی بلکه در بسیاری از آیین‌های جهان به‌عنوان پدیده‌ای تهدیدکننده مورد توجه بوده است.
در قرآن اشاره مستقیمی به چشم‌زخم و یا ارتباط آن با حسد وجود ندارد، اگرچه برخی مفسران آیاتی از سوره قلم و فلق را اشاره‌ای به چشم‌زخم تفسیر می‌کنند. اما در روایات اسلامی اشارات زیادی به چشم‌زخم شده است.
فرضیه‌ی چشم‌زخم سنجه‌های صحت علمی را پاس نمی‌کند. اما شاید تفکر سیستمی بتواند راهگشا باشد:
گزاره‌های دینی بسیاری از نوع اگر p آنگاه q می‌یابیم که صحت فرض و منطق استدلال آن‌ها قابل تایید نیست، اما حکم گزاره قابل تامل است. در حقیفت این نوع از ارائه گزاره نوعی روش برای دست‌یابی بیشتر به خیر جمعی در فضازمان ارائه‌ی آن است. به گزاره زیر دقت کنید:
برای دفع چشم‌زخم، باید به دعا، نذر، صدقه و انفاق متوسل شد.
صدق فرض گزاره یعنی وجود چشم‌زخم قابل درستنمایی نیست. منطق استدلال یعنی این که اگر چشم‌زخم وجود داشته باشد چگونه و با چه ساز و کاری با دعا و نذر و ... می‌توان آن را دفع کرد هم قابل اثبات نیست. اما حکم جای تامل دارد. از دید بسیاری از منش‌های معنوی فرض و منطق ناصحیحی که منجر به حکم صحیحی در جهت افزایش خیر فردی و جمعی شوند قابل پذیرش هستند.
البته ناگفته نماند که طبیعتا یک مسلمان معتقد با استناد به پیش‌فرض‌های اعتقادی دیگر، بسیاری از موارد اینچنینی را بدون تشکیک و با رویکرد تعبدی می‌پذیرد.
اما اینجا بحث من چیز دیگری است. این‌که حتی اگر چشم‌زخم وجود داشته باشد، چگونه با خرمهره و شکستن تخم‌مرغ و دود کردن اسپند دفع می‌شود؟
در مورد اسپند شاید بتوان گفت چشم‌زخم صرفا بهانه‌ای بوده است برای راضی‌کردن مردم غیرعلمی گذشته به دودکردن گیاهی که خاصیت دفع حشرات را دارد.
اما خرمهره چطور؟ چه منطقی می‌تواند اثبات کند که حتی اگر چشم‌زخم وجود داشته باشد، آویزان کردن عروسک آنابل در دفع آن ناتوان‌تر از خرمهره است؟
خنده‌دارتر از همه تخم‌مرغ است.
مراسم نوشتن نام‌ها بر روی تخم‌مرغ و گذاشتن دو سکه در دو طرف آن و خواندن نام‌ها تا زمان شکستن، بیشتر به مناسک جادوی سیاه شباهت دارد تا دفع چشم‌زخم.
نمی‌دانم قرار دادن چهار تخم‌مرغ در زیر لاستیک‌های اتومبیل نو چگونه می‌تواند آن را از چشم‌زخم و سق سیاه حفظ کند؟ فکر نمی‌کنید اگر همان تخم‌مرغ‌ها را نیمرو کنیم و به‌عنوان یک وعده غذایی به یک محتاج بدهیم موثرتر باشد؟ کاشتن یک نهال چطور؟
در ضمن اگر تخم‌مرغ واقعا موثر است، احتمالا تخم سوسمار و پنگوئن و شترمرغ خیلی قوی‌تر باشند‌‌. نه؟

ادامه دارد ...

#تفکر_انتقادی

@eventhorizon1
در باب مهندسی پزشکی
بخش پنجم: خون می‌چکد دوباره از این قلب آهنین

در سال ۱۹۷۱ میلادی مهندس جوان ۲۵ ساله‌ای به نام "رابرت جارویک" با مدرک کارشناسی ارشد مهندسی پزشکی از دانشگاه نیویورک به برنامه اندام‌های مصنوعی دانشگاه یوتا پیوست.
او در سال ۱۹۷۶ موفق شد دروس پزشکی را به پایان برساند اما چون دوره اینترنشیپ را نگذراند هیچ‌گاه یک پزشک بالینی نشد. وظیفه او کار بزرگ‌تری‌ بود.
جارویک به پیشنهاد استاد راهنمای خود مامور شد تا پروژه نیمه‌شکست‌خورده قلب مصنوعی را بازطراحی کند. سال ۱۹۸۲ نسخه نهایی جارویک آماده بود: قلبی مصنوعی به نام جارویک ۷.
دندانپزشک بازنشسته‌ای به نام بارنی کلارک به خاطر مشکل قلبی روزهای آخرش را می‌گذراند، پیش‌بینی می‌شد کمتر از یک ماه زنده بماند. جراحی بی‌باک به نام ویلیام دوریس پا پیش نهاد و جارویک ۷ را در بدن کلارک جاسازی کرد. کلارک ۱۱۲ روز دیگر زنده ماند. یعتی تقریبا ۴ برابر آنچه پیش‌بینی می‌شد.
بیمار بعدی رکورد ۶۲۰ روز را ثبت کرد و در سال ۱۹۸۳ جارویک و دوریس جایزه لوح طلایی موسسه آمریکایی دستاوردها را کسب کردند.
اما این پایان داستان نبود، دستاوردهایی در جهت جلوگیری از انعقاد خون و ممانعت از پس‌زدگی قلب مصنوعی توسط بدن و امکان تعبیه منبع تغذیه مناسب در درون بافت سبب پدیدار شدن نسل‌های جدیدی از قلب مصنوعی شد و تاکنون با احتمال حدود ۶۰ درصد امکان زنده ماندن بیمار برای بیش از ۴ سال وجود دارد. احتمالی که اگرچه هنوز ناچیز است اما ۵۰ سال قبل رویایی باورنکردنی به نظر می‌آمد. قلب مصنوعی هنوز در ابتدای راه خودش است.

ادامه دارد ...

#مهندسی_پزشکی

@eventhorizon1
تفكر انتقادي (بخش دوم، قسمت هشتم):

* توهمي به نام نژاد

در سال 1816 ميلادي زبانشناسي به نام "فرانس بوپ" نتایجی در تأييد فرضيه ارائه‌شده توسط "سر ويليام جونز" در سال 1786 ميلادي چاپ كرد. مضمون اين نتایج عبارت بود از اينكه زبان‌‎هاي هندواروپایی نظير سانسكريت، لاتين، فارسي و زبان آلماني و مشتقاتش ريشه مشتركي داشته‌اند. اين ادعا كه البته مستندات استنتاجي صحيحي هم داشت ناخواسته سبب پررنگ شدن مفهومي به نام نژاد شد و بر اين اساس فرضيه‌اي شبه‌علمي شكل گرفت كه قومي قديمي به نام نژاد آريايي خاستگاه اقوام هندواروپایی هستند. در قرن نوزدهم تقسيم‌بندي نژادي انسان‌ها و رده‌بندي برتري و پستي انسان‌ها بر اساس نژاد بسيار رونق گرفت. بر اساس فرضيه نژادها، "هوستون استوارت چمبرلين" انگليسي در كتاب خود، "بنيان‌هاي سده‌ي نوزدهم"، جهان را عرصه‌ي نبرد نژاد آريايي و نژاد يهودي تصوير كرد و چندين دهه بعد "آلفرد روزنبرگ" آلماني در كتاب "بنيان‌هاي سده‌ي بيستم"، فرضيه‌ي "چمبرلين" را به شكل شبه‌علمي با تكامل دارويني درآمیخت. در اين فرضيه‌ي جديد جهان ناگزير بايد به تسخير نژاد برتر درمی‌آمد. اين كتاب بعد از كتاب "نبرد من" نوشته‌ي "آدولف هيتلر" دومين كتاب ايدئولوژيك حزب ناسيونال سوسياليسم آلمان بود.
در ايران برخي از روشنفكران دوران مشروطه كه از عقب‌ماندگي كشور در بهت و حيرت بودند دستاويز توجيهي خوبي يافتند تا تمام اين بلايا را تقصير اعراب بيندازند. آنان معتقد بودند ايرانيان آرياييان پيشتازي بودند كه بعد از حمله اعراب بي‌فرهنگ به اين روز افتادند. البته ناگفته نماند كه آن روشنفكران حساب اعراب را از دين اسلام جدا كرده بودند. شعر مسمط "اديب‌الممالك فراهاني" با آغاز "برخيز شتربانا ..." به‌خوبی گوياي اين مطلب هست. با به قدرت رسيدن رضاخان و شكل‌گيري كانوني به نام "کانون ايران باستان" اين تفکر بیش‌ازپیش قدرت گرفت (البته نبايد منكر خدمات آن كانون شد).
اما نيمه‌ي دوم قرن بيستم نه‌فقط به لحاظ اخلاقي و فلسفي كه به لحاظ علمي هم پاياني بود بر فرضيه‌ي نژاد. بر اساس يافته‌هاي علم ژنتيك بيشترين تفاوت ژنتيكي انسان‌هاي گوناگون چيزي كمتر از يك‌دهم درصد است و اين عدد در حدي نيست كه بر اساس آن بتوان برتري خاصي تعريف كرد. هيچ دستاورد علمي محكم و متقني مبني بر اين وجود ندارد كه قومي خاص نسبت به سايرين توان ذاتي ويژه‌تري در فرآيندي به‌خصوص دارند. ظاهراً در اين زمينه "ميشل دو مونتني" فيلسوف رواقي‌مسلك فرانسوي سده‌ي شانزدهم از تمام متفكران نژادگراي سده‌ي نوزدهم اروپا صحيح‌انديش‌تر بوده است كه بر روي تيرهاي سقف كتابخانه‌اش جمله‌اي از "ترنس" را حك كرد: "من انسانم، هیچ‌چیز انساني براي من بيگانه نيست".
رنگ‌دانه‌های "ملانين" پوست بشر معياري براي تعيين برتري نيستند و به آن دسته از متوهماني كه همچنان در شبكه‌هاي فارسي ماهواره‌اي خود را پرنسس‌هاي آريايي و فرزندان كوروش كبير معرفي مي‌كنند بايد گفت: همه‌ي ما فرزندان چهارپاياني هستيم كه يك روز در ساواناي آفريقا از درخت پايين آمدند و روي دو پا ايستادند و طي يك برنامه منسجم چند صدهزارساله سياره‌ي زمين را به گند كشيدند.

ادامه دارد ....

#تفکر_انتقادی

@eventhorizon1
انگاره در برابر مُثُل

بعيد مي‌دانم آقاي "شان لوي" كارگردان فيلم "مرد آزاد" به اين موارد فكر كرده باشد، اما از بد ماجرا فيلمي به‌ظاهر ساده دست آدمي پيچيده افتاده است. جريان اصلي فيلم تقابل "مُثُل" و "صور" انديشه‌ي"افلاطون" با "انگاره" در انديشه "ارسطو" است. شخصيت اصلي داستان يعني "مرد پيراهن آبي" در فضاي انگاره‌ي ذهني خود كه حاصل فرگشت تدريجي يك هوش مصنوعي نرم‌افزاري در داخل يك بازي كامپيوتري است، سرانجام با عالم "مُثُل" كه عالم واقعي برنامه‌نويسان رايانه‌اي است آشنا مي‌شود.
نظريه فرگشت يك نظريه انگاره‌اي است و هيچ تناسبي با مُثُل افلاطوني ندارد. اگر بپذيريم صور موجود صورت‌هاي مُثُلِ قطعيت‌يافته در عالم ديگري هستند، فرگشت بي‌معني مي‌شود. اما انگاره يك مفهوم فرگشتي است.
برنا‌مه‌نويسان شيءگرا براي خود يك عالم مُثُل دارند: عالم كلاس‌ها و يك عالم صور: عالم اشياء. هر شيء در يك برنامه‌ شيءگرا (مثلاً يك بازي رايانه‌اي) صورتي از يك مثال در عالم كلاس‌ها است. مشكل از جايي آغاز مي‌شود كه آن شيء به كدهاي محاسبات فرگشتي و سلولار اتوماتا مجهز شده باشد و بتواند خود را از قطعيت كلاس مربوطه برهاند و وارد عدم قطعيت انگاره‌اي شود.
مرد پيراهن آبي چنين شخصيتي است. او محل مجادله‌ي بين برنامه‌نويسي افلاطوني به نام "آنتوان" و يك برنامه‌نويس ارسطويي به نام "ميلي" است. اولي معتقد است اشياء بايد به چارچوب قطعيت جبري كلاس‌ها وفادار بمانند و مرد پيراهن آبي نبايد از هويت يك شخصيت غير بازيگر (NPC) خارج شود. دومي اما ارسطويي فكر مي‌كند و معتقد است بايد به انگاره‌ي يك ذهن فرگشتي، فضايي براي عدم قطعيت و اختيار داد.
جالب‌ترين قسمت داستان اين است كه مرد پيراهن آبي اگرچه مجال مي‌يايد تا انگاره‌ي اختيار را ادامه دهد، اما كوچكترين علاقه‌اي به كشف و درك عالم مُثُل نشان نمي‌دهد.

@eventhorizon1
در باب مهندسی پزشکی
بخش ششم: با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

نبرد اول لوک اسکای‌واکر و دارت ویدر در اپیزود پنجم جنگ‌های ستاره‌ای (امپراطوری ضربه می‌زند) با قطع دست لوک به پایان رسید. جایگزینی یک دست بیونیکی-سایبرنتیکی نتیجه نبرد دوم را در اپیزود ششم (بازگشت جدای) برعکس کرد و لرد ویدر به زانو درآمد. اما نکته مهم داستان چیز دیگری بود، خود لرد ویدر (یا همان آناکین اسکای‌واکر سابق) هم دست بیونیکی-سایبرنتیکی داشت و آن همان دستی بود که امپراطور را در دالان نیرو انداخت و به کار امپراطوری خاتمه داد. ظاهرا قهرمانان داستان جرج لوکاس دست‌های بیونیکی-سایبرنتیکی بودند.
اما پس از پخش سه‌گانه‌ی اول در انتهای دهه هفتاد و ابتدای دهه هشتاد میلادی کسی تصور نمی‌کرد که این دست‌ها به‌زودی واقعیت می‌یابند.
اگرچه پروتزها عمری به قدمت خود بشر دارند اما ساخت پروتزی که کاملا مثل عضو اصلی عمل کند همواره رویایی دور از دسترس به نظر می‌رسید.
اما مهندسی پزشکی اصلا برای همین دور از دسترس‌ها خلق شده بود.
دست بیونیکی-سایبرنتیکی اندام‌واره‌ای است دارای میکروپروسسور که از یک سو توسط سنسورهایش سیگنال‌های عضلات فلکسور و اکستنسور را از محل قطع دریافت می‌کنند و نتیجه پردازش را به موتورهای حرکتی مفاصل و انگشتان مصنوعی اعمال می‌نماید و از دیگر سو داده‌های حسگرهای سطحی شبیه‌ساز لمس و درد و حرارت و ... را دریافت کرده و به مغز می‌فرستد. فناوری کنونی اگرچه هنوز نتوانسته دستی بسازد که صد درصد عملکرد دست واقعی را داشته باشد اما چندان هم از آن دور نیست.

پ.ن: در مصاف با آدم‌های مجهز به دست بیونیکی-سایبرنتیکی پنجه در پنجه نیفکنید. مثل جناب سعدی مصلحت‌اندیش باشید:

با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعاگفته و دشنام‌شنیده

ادامه دارد ...

#مهندسی_پزشکی

@eventhorizon1