ولع دانایی:
اگرچه شروع دانستن عبارت است از کشف مشاهدهای جهان، اما ذهن شناسا از آنجا که میداند شناخت مشاهدهای جهان چیزی نیست جز خروجی یک فیلتر تعبیری به نام ذهن، به جای جهان به سمت تبیین ذهنی خواهد رفت که مشاهدهگر جهان است و در هر پله از مسیر پیشرفت این شناخت، بیش از پیش به نادانی خود پی خواهد برد. این راه، سلوکی در خودشناسی است.
دانایی که در شکل کامل خود هدفی است دستنیافتنی جایی است که تئوری اطلاعات با ترمودینامیک پیوند میخورد و ذهن شناسای دانا در بستر جهانی که برآیندش آنتروپی مثبت است دست به تولید آنتروپی منفی میزند و در اینمسیر به کار آفرینش و زایایی اطلاعات مشغول میشود.
در یک تصویر زمانمند و کلی این یک فرآیند میرا است و گیتی در مسیر آنتروپی مثبت خود قدرتمند به پیش خواهد رفت. اما ذهن شناساگر در بستر زمانی محدود و فانی خویش دست از مبارزه با مسیر آنتروپی گیتی برنخواهد داشت و اگرچه بسان تائو در سیر جاری جهان آرام و پذیرنده شناور است، در نگاشتهای درونی و معکوس خود تا آنجا که توان دارد اطلاعات خلق خواهد کرد. اگرچه اطلاعات خلقشده در نهایت داخل مخزن آشفته بینظمی گیتی گم و ناپدید خواهد شد و اگرچه دانایی مبارزهای پیروزمندانه نیست، اما ذهن شناسا مبارزی است که نه به دنبال پیروزی بلکه به دنبال شناساندن خود به خویش است و از این مسیر جهانی که از پالایه نگاشتهای ذهنی به تصویر درمیآید نیز به تسخیر شناخت ذهن شناسای دانا درخواهد آمد، اگرچه زمانمند و کوتاه، اما شکوهمند و التیامبخش.
@eventhorizon1
اگرچه شروع دانستن عبارت است از کشف مشاهدهای جهان، اما ذهن شناسا از آنجا که میداند شناخت مشاهدهای جهان چیزی نیست جز خروجی یک فیلتر تعبیری به نام ذهن، به جای جهان به سمت تبیین ذهنی خواهد رفت که مشاهدهگر جهان است و در هر پله از مسیر پیشرفت این شناخت، بیش از پیش به نادانی خود پی خواهد برد. این راه، سلوکی در خودشناسی است.
دانایی که در شکل کامل خود هدفی است دستنیافتنی جایی است که تئوری اطلاعات با ترمودینامیک پیوند میخورد و ذهن شناسای دانا در بستر جهانی که برآیندش آنتروپی مثبت است دست به تولید آنتروپی منفی میزند و در اینمسیر به کار آفرینش و زایایی اطلاعات مشغول میشود.
در یک تصویر زمانمند و کلی این یک فرآیند میرا است و گیتی در مسیر آنتروپی مثبت خود قدرتمند به پیش خواهد رفت. اما ذهن شناساگر در بستر زمانی محدود و فانی خویش دست از مبارزه با مسیر آنتروپی گیتی برنخواهد داشت و اگرچه بسان تائو در سیر جاری جهان آرام و پذیرنده شناور است، در نگاشتهای درونی و معکوس خود تا آنجا که توان دارد اطلاعات خلق خواهد کرد. اگرچه اطلاعات خلقشده در نهایت داخل مخزن آشفته بینظمی گیتی گم و ناپدید خواهد شد و اگرچه دانایی مبارزهای پیروزمندانه نیست، اما ذهن شناسا مبارزی است که نه به دنبال پیروزی بلکه به دنبال شناساندن خود به خویش است و از این مسیر جهانی که از پالایه نگاشتهای ذهنی به تصویر درمیآید نیز به تسخیر شناخت ذهن شناسای دانا درخواهد آمد، اگرچه زمانمند و کوتاه، اما شکوهمند و التیامبخش.
@eventhorizon1
پایان یک سامانه:
هر سامانه پیچیده تطبیقپذیری محکوم به یک پایان است و ذهن شناسا نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود.
اذهان پدیدارهای آنی موقت سامانه پیچیده و بزرگتری هستند به نام حیات.
هر ذهن به شکل ناخودآگاه توان اندیشه و شناخت را دارد اما ذهن شناسای در ولع دانایی به بعد بالاتری صعود خواهد کرد و تا پیش از پایان بر ارتفاع بالاتری تمرکز خواهد نمود:
شناختن شناخت و اندیشیدن به اندیشیدن.
چنین ذهنی از پایان آگاه است، اما تا آن زمان آرام نخواهد گرفت.
از این منظر یک انسان مسلح به ذهن شناسا و در ولع دانایی از یک سو مهندسی است در مسیر شناسایی سیستم و شناساندن سامانه ناشناخته ذهن خود به خویشتن و از دیگر سو پزشکی است در التیام بخشیدن به زخمهای مبارزهگرانه این ذهن. چنین انسانی ناگزیر است که فیلسوف باشد نه به آرزوی یافتن پاسخهای نهایی بلکه به خاطر عشق طربناک به خود ذات فلسفیدن.
و عبور از این مسیر جدی و جاده خشک تنها به واسطه توقفهای کوتاه و گاهبهگاه در شهرهای طربناک و شاعرانهی خیال و تخیل امکانپذیر است.
از این مسیر، پایان ناگزیر و نهایی این سامانه بسان وظیفهای خطیر است که به سرانجام رسیده و نبرد با افتخاری است که پایان یافته است.
The end
@eventhorizon1
هر سامانه پیچیده تطبیقپذیری محکوم به یک پایان است و ذهن شناسا نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود.
اذهان پدیدارهای آنی موقت سامانه پیچیده و بزرگتری هستند به نام حیات.
هر ذهن به شکل ناخودآگاه توان اندیشه و شناخت را دارد اما ذهن شناسای در ولع دانایی به بعد بالاتری صعود خواهد کرد و تا پیش از پایان بر ارتفاع بالاتری تمرکز خواهد نمود:
شناختن شناخت و اندیشیدن به اندیشیدن.
چنین ذهنی از پایان آگاه است، اما تا آن زمان آرام نخواهد گرفت.
از این منظر یک انسان مسلح به ذهن شناسا و در ولع دانایی از یک سو مهندسی است در مسیر شناسایی سیستم و شناساندن سامانه ناشناخته ذهن خود به خویشتن و از دیگر سو پزشکی است در التیام بخشیدن به زخمهای مبارزهگرانه این ذهن. چنین انسانی ناگزیر است که فیلسوف باشد نه به آرزوی یافتن پاسخهای نهایی بلکه به خاطر عشق طربناک به خود ذات فلسفیدن.
و عبور از این مسیر جدی و جاده خشک تنها به واسطه توقفهای کوتاه و گاهبهگاه در شهرهای طربناک و شاعرانهی خیال و تخیل امکانپذیر است.
از این مسیر، پایان ناگزیر و نهایی این سامانه بسان وظیفهای خطیر است که به سرانجام رسیده و نبرد با افتخاری است که پایان یافته است.
The end
@eventhorizon1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آثار کلاسیک فلسفه
نوشته: نایجل واربرتون
ترجمه: مسعود علیا
انتشارات ققنوس
خوانش فصل هفتم: باروخ اسپینوزا، کتاب اخلاق
@eventhorizon1
نوشته: نایجل واربرتون
ترجمه: مسعود علیا
انتشارات ققنوس
خوانش فصل هفتم: باروخ اسپینوزا، کتاب اخلاق
@eventhorizon1
شعر: تصعید فورانهای تسلیناپذیر (۱)
جایی که خطر بیشتر باشد، ایمنی بالاتری نیاز است. این فقط یک شعار کلاسیک حفاظتی نیست، بلکه یک استراتژی بقا در انتخاب طبیعی است.
انسان غارنشین احتمالا باید به همان اندازه که در مواجهه با خطرات بیرونی هشیار بوده باشد، در مهار خطرات درونی هم ابتکار به خرج میداده.
خوشبختانه یا شاید هم شوربختانه ما اکنون اینجا هستیم و بنابراین اجداد شکارچی- خوراکجوی ما میراثی ژنتیکی و کارآمد برای مهار درون و مبارزه با بیرون برایمان به یادگار گذاشتهاند.
مبارزه با بیرون بحث جدایی است، اما مهار درون زیرساخت پدیدههایی است از جمله: هنر در مفهوم کلی.
در سطح معنایی و مفهومی بازنمود این میراث بیشتر بازنمایی بیرونی یک تعبیر درونی است و در سطح فرم و صورت ساختن نظمی از بینظمی.
ما هر گاه با پدیدهای هنری روبرو شویم که آینهای توانمند در بازتاب مفاهیم درونی و شخصیمان باشد احساس یگانهانگاری ویژه و البته شخصی و منحصر به فردی با آن اثر خواهیم داشت که البته اگرچه شدید ولی موقتی است. اما زمانی که فرم و صورت اثر، بازتابی از ساخت و آفرینش نظمی پربسامد از بطن تمایل شدید هستی به بینظمی پیکرهای باشد، ماندگاری ذهنی بیشتری خواهد داشت. به نظر معقول میرسد که نقطه هدف این دو پدیدار دو بخش مختلف از مغز و پیآمد آن، دو سطح مختلف از توازن هورمونی باشند.
ادامه دارد ...
@eventhorizon1
جایی که خطر بیشتر باشد، ایمنی بالاتری نیاز است. این فقط یک شعار کلاسیک حفاظتی نیست، بلکه یک استراتژی بقا در انتخاب طبیعی است.
انسان غارنشین احتمالا باید به همان اندازه که در مواجهه با خطرات بیرونی هشیار بوده باشد، در مهار خطرات درونی هم ابتکار به خرج میداده.
خوشبختانه یا شاید هم شوربختانه ما اکنون اینجا هستیم و بنابراین اجداد شکارچی- خوراکجوی ما میراثی ژنتیکی و کارآمد برای مهار درون و مبارزه با بیرون برایمان به یادگار گذاشتهاند.
مبارزه با بیرون بحث جدایی است، اما مهار درون زیرساخت پدیدههایی است از جمله: هنر در مفهوم کلی.
در سطح معنایی و مفهومی بازنمود این میراث بیشتر بازنمایی بیرونی یک تعبیر درونی است و در سطح فرم و صورت ساختن نظمی از بینظمی.
ما هر گاه با پدیدهای هنری روبرو شویم که آینهای توانمند در بازتاب مفاهیم درونی و شخصیمان باشد احساس یگانهانگاری ویژه و البته شخصی و منحصر به فردی با آن اثر خواهیم داشت که البته اگرچه شدید ولی موقتی است. اما زمانی که فرم و صورت اثر، بازتابی از ساخت و آفرینش نظمی پربسامد از بطن تمایل شدید هستی به بینظمی پیکرهای باشد، ماندگاری ذهنی بیشتری خواهد داشت. به نظر معقول میرسد که نقطه هدف این دو پدیدار دو بخش مختلف از مغز و پیآمد آن، دو سطح مختلف از توازن هورمونی باشند.
ادامه دارد ...
@eventhorizon1
شعر: تصعید فورانهای تسلیناپذیر (۲)
مدل هاجکین- هاکسلی، سلول عصبی را به شکل یک مدار الکتریکی - شیمیایی غیرخطی تصویر میکند که بروز خروجی پویا در آن تابعی از وضعیت ورودی است. شبکه پرسپترون در مبحث شبکههای عصبی را هم میتوان از این جنس در نظر گرفت.
اما مدلی که یوجین ایزیکویچ رئیس بنیاد مغز در سن دیهگو کالیفرنیا ارائه داد از جنس دیگری است. در این مدل سلول عصبی توان خودبرانگیختگی و رفتار خودبهخودی دارد. و شاید با این مدل بتوان فرآیندهای عجیب و هجومی ذهنی را تحلیل کرد: نشخوارهای ذهنی، هجوم ناگهانی خاطرات تلخ و شیرین، کابوسهای طرحوارهای و ...
انسان باستانی برای بقا ناگزیر از بازدهی اقتصادی بوده است. او باید راهی برای جلوگیری از اتلاف انرژی ناخواسته سامانه عصبی پیدا میکرده است. این انرژی که بیهدف و در جهت خودویرانگری به شکل خود به خود برانگیخته میشده باید به داخل غلطک مهار و تبدیل به چیزی مفید و ارزشمند پرتاب میگشته و این آغاز آفرینش پدیدهای است به نام هنر.
انسان باستانی در کمال شگفتی با مفاهیمی ذهنی و خودساخته روبرو شده که نمود عینی نداشتند. او احتمالا بسی رنج کشیده تا این مفاهیم را به داخل قابها و قالبهای عینی فهمپذیر بریزد. باید حرف میزده و مفاهیم ذهنی را بیرون میریخته. این سطح از بدبختی باید فوران میکرده و در بیرون از ذهن عینیت مییافته است.
ادامه دارد ...
@eventhorizon1
مدل هاجکین- هاکسلی، سلول عصبی را به شکل یک مدار الکتریکی - شیمیایی غیرخطی تصویر میکند که بروز خروجی پویا در آن تابعی از وضعیت ورودی است. شبکه پرسپترون در مبحث شبکههای عصبی را هم میتوان از این جنس در نظر گرفت.
اما مدلی که یوجین ایزیکویچ رئیس بنیاد مغز در سن دیهگو کالیفرنیا ارائه داد از جنس دیگری است. در این مدل سلول عصبی توان خودبرانگیختگی و رفتار خودبهخودی دارد. و شاید با این مدل بتوان فرآیندهای عجیب و هجومی ذهنی را تحلیل کرد: نشخوارهای ذهنی، هجوم ناگهانی خاطرات تلخ و شیرین، کابوسهای طرحوارهای و ...
انسان باستانی برای بقا ناگزیر از بازدهی اقتصادی بوده است. او باید راهی برای جلوگیری از اتلاف انرژی ناخواسته سامانه عصبی پیدا میکرده است. این انرژی که بیهدف و در جهت خودویرانگری به شکل خود به خود برانگیخته میشده باید به داخل غلطک مهار و تبدیل به چیزی مفید و ارزشمند پرتاب میگشته و این آغاز آفرینش پدیدهای است به نام هنر.
انسان باستانی در کمال شگفتی با مفاهیمی ذهنی و خودساخته روبرو شده که نمود عینی نداشتند. او احتمالا بسی رنج کشیده تا این مفاهیم را به داخل قابها و قالبهای عینی فهمپذیر بریزد. باید حرف میزده و مفاهیم ذهنی را بیرون میریخته. این سطح از بدبختی باید فوران میکرده و در بیرون از ذهن عینیت مییافته است.
ادامه دارد ...
@eventhorizon1
Forwarded from Media AMP 🎬🎧 (Mehdi Rezaee ᭨)
📡با رادیو اَمپ، همراه باشید.
🔰شماره چهل و چهارم
📍۲۰ اسفند ۱۴۰۰
♦️مصاحبه اختصاصی رادیو اَمپ با آقای مهندس ناصر حافظی مطلق
#نشریه_صوتی_امپ
#رادیو_امپ
🔶صاحب امتیاز: انجمن علمی مهندسی پزشکی
🔹مدیر مسئول: مهدی رضائی
🖋سردبیر: فاطمه نامورراد
🎙گوینده: مهرداد جهانگیری
👨🏻💻نویسنده و هماهنگی: سيد سجاد حیدرنیا
🖼طراحی گرافیک: امیر حسین دلالان
🎛تنظیم کننده: مهرداد جهانگیری
|رادیو اَمپ، اولین رادیو مهندسی پزشکی ایران|
📻 @radio_AMP
🔰شماره چهل و چهارم
📍۲۰ اسفند ۱۴۰۰
♦️مصاحبه اختصاصی رادیو اَمپ با آقای مهندس ناصر حافظی مطلق
#نشریه_صوتی_امپ
#رادیو_امپ
🔶صاحب امتیاز: انجمن علمی مهندسی پزشکی
🔹مدیر مسئول: مهدی رضائی
🖋سردبیر: فاطمه نامورراد
🎙گوینده: مهرداد جهانگیری
👨🏻💻نویسنده و هماهنگی: سيد سجاد حیدرنیا
🖼طراحی گرافیک: امیر حسین دلالان
🎛تنظیم کننده: مهرداد جهانگیری
|رادیو اَمپ، اولین رادیو مهندسی پزشکی ایران|
📻 @radio_AMP
مصاحبه با آقای مهندس حافظی مطلق
@radio_AMP
🔷کاری از انجمن علمی مهندسی پزشکی دانشگاه بین المللی امام رضا (ع) و دانشگاه آزاد مشهد
#رادیو_امپ
#شماره_۴۴
🔶نشریه صوتی امپ را دنبال کنید ⬇️
📻 @radio_AMP
#رادیو_امپ
#شماره_۴۴
🔶نشریه صوتی امپ را دنبال کنید ⬇️
📻 @radio_AMP
Forwarded from آسیموفیا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
آسیموف در اوج😍
روزهای پایانی سدهی چهاردهم رو میگذرونیم و این سده رو درحالی به پایان میبریم که بیش از 150 اثر از آسیموف در ایران به چاپ رسیده و سال 1400 رو در حالی به پایان میرسونیم که از لحاظ انتشار آثار آسیموفی بهترین سال در ایران بوده.
سپاسگزارم از همهی دوستان و ناشرانی که در این راه تلاش کردن🙏
آسیموف در اوج😍
روزهای پایانی سدهی چهاردهم رو میگذرونیم و این سده رو درحالی به پایان میبریم که بیش از 150 اثر از آسیموف در ایران به چاپ رسیده و سال 1400 رو در حالی به پایان میرسونیم که از لحاظ انتشار آثار آسیموفی بهترین سال در ایران بوده.
سپاسگزارم از همهی دوستان و ناشرانی که در این راه تلاش کردن🙏
درآمدي به اسطورهشناسي عصبي- تكاملي
1)
با اين نيت به سراغ اين كتاب رفته بودم كه شايد پاسخي براي تبديل يك شبهعلم به علم پيدا كنم. براي مفاهيم مطرح روانشناسي كلاسيك از نوع فرويدي و يونگي و بهویژه دو عنوان "کهنالگو" و "ناخودآگاه جمعي" كه نه از آزمونپذیری علمي سربلند بيرون میآمد و نه ابطالپذيري پوپري، فرضيهاي داشتم كه شايد "اسطورهشناسی عصبي- تكاملي" میتوانست آن را تأييد كند. البته اين شاخۀ جديد هنوز نوزاد است و نويسندهي كتاب كاملاً به روش علمي وفادار مانده و لذا هنوز پاسخي قطعي براي سؤال من وجود ندارد، اما مطالب كتاب بسيار راهگشا بود، از اين بابت كه ميتواند زيرساختي براي تحليل “اسطورههاي موازي” و پنجرهاي براي مكاشفه بهتر آگاهي و خودآگاهي باشد. بازبيني نگاه "كاسيرر" به اسطوره و دوگانهي تنشزاي "تفكر علمي" و "تفكر اسطورهاي" كه حداقل در ايران هنوز شديداً درگير آن هستيم، از نقاط قوت كتاب است و اين ميتواند ابتداي مسيري باشد كه مردمان همچنان اسطورهپسند را كمي به سمت تفكر انتقادي هل بدهد.
2)
بدنمندي (تنانگي) از نگاه "مرلو پونتي" و نقش آن در تطور اسطورهها و بهموازات آن نقش زبان و ابزار در اين تطور از آن دسته حرفهاي نابي است كه در كشور ما بوي تازگي دارد. البته نويسنده اگرچه ايدههاي "داماسيو" را به ميان آورده، سراغ ديدگاههاي گرانقدر "مارك جانسون" و "جرج ليكاف" نرفته و شايد رويكرد "فلسفۀ جسماني" به اسطوره را به پژوهشي ديگر موكول كرده باشد. جهان نه به آنگونه كه هست بلكه به آنگونه كه ذهن بدنمند ما آن را بازنمايي ميكند سراسر اسطورهاي است و تحليل اين تصور و بازنمود جنس نابتري از ايدئاليسم آلماني از نوع كانتي و شوپنهاوري دارد. اينجا همان مسيري است كه اسطوره را نه بهعنوان علم، بلكه بهعنوان موضوعي براي علم به جاده تحليل و اكتشاف میبرد و از ارتفاعي بالاتر ذهن اسطورهساز انسان انديشهورز (ضمن احترام به نويسنده، من انديشهورز را بيشتر از خردمند ميپسندم) را بهمثابه محصول تكاملي چندشاخگي درختگونهاي كه از نياكان پيشينش آغازشده زير عدسي موشكافي ميگذارد. اشاره به ايدۀ "طبيعتگرايي" از ديد "ادوارد ويلسون" از نقاط قوت اين موشكافي است.
3)
روش مورداستفاده در تحليل اسطورههاي ايراني از زاويهي عصبي تكاملي رويكرد نويني است كه البته شايد بتوان ريشههاي ابتدايي آن را در دو اثر از "بهرام بيضايي" با نامهاي "ريشهيابي درخت كهن" و "هزارافسان كجاست؟" يافت. البته نويسنده كار خود را به "شاهنامه" و متون اوستايي محدود كرده و سراغ "هزار و يك شب" و متون مانوي و آثار مهري نرفته است. اشاراتي به "ريگ ودا" و آثار هندي- آريايي اوليه هم دارد. دوگانه جمشيد- ضحاك همچنان جاي پژوهش بيشتري دارد و شايد بتوان ريشۀ اين دوگانه را بسان بسياري ديگر از اسطورههاي ملل در افسانههاي اوليه ناشناختهاي كه حوالي سيهزار سال پيش مهاجران از آفريقا با خود به خاورميانه و بقيه جهان آوردند پيدا كرد. نويسنده وارد بحث ريشهيابي اين تراوشات ذهني مهاجران ساوانا نشده است.
اشارات نويسنده به مجموعه داستانهاي "اوديسه" اثر "آرتور سي. كلارك" نهفقط نشانگر وسعت مطالعات، كه بيشتر دغدغهمندي و جستجوگري او براي يافتن پاسخهاي علمي است. در اين ميان و در كنار شرح ايدههاي "الياده"، "بهار"، "استراوس"، "ستاري"، "صفا"، "كريستين سن"، "مجيدزاده" و سايرين، جاي ارجاع به آثار "جوزف كمپل" خالي است.
4)
كتاب "درآمدي به اسطورهشناسي عصبي- تكاملي" به قلم پژوهشگر ارزنده "عبدالرضا ناصر مقدسي" در سال 1400 و در "نشر كرگدن" به چاپ رسيده است. به اعتقاد شخصي، ارزش اين اثر جداي از موضوعات جذاب و عميق آن و گذشته از دامنه وسيع مطالعات و تلاش ژرف نويسندهاش، به بومي بودن آن است. هر آنکس كه اندك علاقهاي به علوم شناختي، علوم اعصاب، روانشناسی تكاملي و اسطورهشناسي دارد، از خواندن اين كتاب بسيار لذت خواهد برد.
#درآمدي_به_اسطورهشناسي_عصبي_تكاملي
@MSbadrmoghadasi
@eventhorizon1
1)
با اين نيت به سراغ اين كتاب رفته بودم كه شايد پاسخي براي تبديل يك شبهعلم به علم پيدا كنم. براي مفاهيم مطرح روانشناسي كلاسيك از نوع فرويدي و يونگي و بهویژه دو عنوان "کهنالگو" و "ناخودآگاه جمعي" كه نه از آزمونپذیری علمي سربلند بيرون میآمد و نه ابطالپذيري پوپري، فرضيهاي داشتم كه شايد "اسطورهشناسی عصبي- تكاملي" میتوانست آن را تأييد كند. البته اين شاخۀ جديد هنوز نوزاد است و نويسندهي كتاب كاملاً به روش علمي وفادار مانده و لذا هنوز پاسخي قطعي براي سؤال من وجود ندارد، اما مطالب كتاب بسيار راهگشا بود، از اين بابت كه ميتواند زيرساختي براي تحليل “اسطورههاي موازي” و پنجرهاي براي مكاشفه بهتر آگاهي و خودآگاهي باشد. بازبيني نگاه "كاسيرر" به اسطوره و دوگانهي تنشزاي "تفكر علمي" و "تفكر اسطورهاي" كه حداقل در ايران هنوز شديداً درگير آن هستيم، از نقاط قوت كتاب است و اين ميتواند ابتداي مسيري باشد كه مردمان همچنان اسطورهپسند را كمي به سمت تفكر انتقادي هل بدهد.
2)
بدنمندي (تنانگي) از نگاه "مرلو پونتي" و نقش آن در تطور اسطورهها و بهموازات آن نقش زبان و ابزار در اين تطور از آن دسته حرفهاي نابي است كه در كشور ما بوي تازگي دارد. البته نويسنده اگرچه ايدههاي "داماسيو" را به ميان آورده، سراغ ديدگاههاي گرانقدر "مارك جانسون" و "جرج ليكاف" نرفته و شايد رويكرد "فلسفۀ جسماني" به اسطوره را به پژوهشي ديگر موكول كرده باشد. جهان نه به آنگونه كه هست بلكه به آنگونه كه ذهن بدنمند ما آن را بازنمايي ميكند سراسر اسطورهاي است و تحليل اين تصور و بازنمود جنس نابتري از ايدئاليسم آلماني از نوع كانتي و شوپنهاوري دارد. اينجا همان مسيري است كه اسطوره را نه بهعنوان علم، بلكه بهعنوان موضوعي براي علم به جاده تحليل و اكتشاف میبرد و از ارتفاعي بالاتر ذهن اسطورهساز انسان انديشهورز (ضمن احترام به نويسنده، من انديشهورز را بيشتر از خردمند ميپسندم) را بهمثابه محصول تكاملي چندشاخگي درختگونهاي كه از نياكان پيشينش آغازشده زير عدسي موشكافي ميگذارد. اشاره به ايدۀ "طبيعتگرايي" از ديد "ادوارد ويلسون" از نقاط قوت اين موشكافي است.
3)
روش مورداستفاده در تحليل اسطورههاي ايراني از زاويهي عصبي تكاملي رويكرد نويني است كه البته شايد بتوان ريشههاي ابتدايي آن را در دو اثر از "بهرام بيضايي" با نامهاي "ريشهيابي درخت كهن" و "هزارافسان كجاست؟" يافت. البته نويسنده كار خود را به "شاهنامه" و متون اوستايي محدود كرده و سراغ "هزار و يك شب" و متون مانوي و آثار مهري نرفته است. اشاراتي به "ريگ ودا" و آثار هندي- آريايي اوليه هم دارد. دوگانه جمشيد- ضحاك همچنان جاي پژوهش بيشتري دارد و شايد بتوان ريشۀ اين دوگانه را بسان بسياري ديگر از اسطورههاي ملل در افسانههاي اوليه ناشناختهاي كه حوالي سيهزار سال پيش مهاجران از آفريقا با خود به خاورميانه و بقيه جهان آوردند پيدا كرد. نويسنده وارد بحث ريشهيابي اين تراوشات ذهني مهاجران ساوانا نشده است.
اشارات نويسنده به مجموعه داستانهاي "اوديسه" اثر "آرتور سي. كلارك" نهفقط نشانگر وسعت مطالعات، كه بيشتر دغدغهمندي و جستجوگري او براي يافتن پاسخهاي علمي است. در اين ميان و در كنار شرح ايدههاي "الياده"، "بهار"، "استراوس"، "ستاري"، "صفا"، "كريستين سن"، "مجيدزاده" و سايرين، جاي ارجاع به آثار "جوزف كمپل" خالي است.
4)
كتاب "درآمدي به اسطورهشناسي عصبي- تكاملي" به قلم پژوهشگر ارزنده "عبدالرضا ناصر مقدسي" در سال 1400 و در "نشر كرگدن" به چاپ رسيده است. به اعتقاد شخصي، ارزش اين اثر جداي از موضوعات جذاب و عميق آن و گذشته از دامنه وسيع مطالعات و تلاش ژرف نويسندهاش، به بومي بودن آن است. هر آنکس كه اندك علاقهاي به علوم شناختي، علوم اعصاب، روانشناسی تكاملي و اسطورهشناسي دارد، از خواندن اين كتاب بسيار لذت خواهد برد.
#درآمدي_به_اسطورهشناسي_عصبي_تكاملي
@MSbadrmoghadasi
@eventhorizon1
استعارههايي كه با آنها زندگي ميكنيم
Metaphors we live by
1)
شروع طوفانيِ همكاري "جرج ليكاف" (George Philip Lakoff) و "مارك جانسون" (Mark L. Johnson) در سال 1980 ميلادي و در نگارش اين اثر هماكنون كلاسيك، سرآغازي بر "نظريه استعارههاي مفهومي" (CMT) شد كه همچنان در حال گسترش و تكميل است. ايدهي اصلي كتاب دلالت بر اين دارد كه استعاره فقط يك صنعت ادبي و يك آرايه تزئيني محض نيست، بلكه يك ساختار فكري است و بخش قابلتوجهي از نظام مفهومسازي ما انسانها استعاري است. نسخه اوليه نظريه ضمن تأييد وجود استعارههاي مبتني بر تشبيه و شباهت، دسته بزرگتري از استعارهها را نگاشت حوزه مفاهيم ذهني بر مفاهيم عيني ميداند كه ميتوانند از بُعد هستيشناسي، تجربه زيسته، رويكرد ساختاري و ... شكل بگيرند. اين نظام مفهومسازي و مقولهبندي نهفقط انسان- تجربه مدار كه فرهنگمدار هم هست. به همين دليل است كه اگرچه بسياري از فرهنگها آينده را در پيش رو و گذشته را در پشت سر مفهومسازي استعاري ميكنند، زباني مانند "آيمارا" (Aymara) به شكل برعكس آينده را در پشت سر و گذشته را در پيش رو ميداند زيرا كه بر اساس مفهومسازي تجربه زيستي- فرهنگي گويشوران آن زبان، آنچه قابلمشاهده است در روبروي چشمها و آنچه ناديدني است در پشت سر قرار دارد. يا در زبان "ماندارين" (Mandarin) حركت از گذشته به آينده يك حركت افقي نيست، بلكه حركتي عمودي از ارتفاع بالا به پايين است. توان انسان در مفهومسازي ذهني آنگاهکه به مسير گفتار و بيان وارد شود بايد با استفاده از مفاهيم عيني نگاشت و استعاري شود و از اين بابت است كه پيروز شدن در مناظره (مناظره جنگ است)، بالارفتن از پلههاي ترقي (ترقي نردبان است)، در آسمانها بودن (احساس داراي ارتفاع است و شادي و لذت در ارتفاع بالا هستند)، غرق شدن كشتيها (غصه و غم در ارتفاع پايين و در حكم از دست دادن دارايي هستند) و ... در زبان گفتاري ما موجودند.
2)
براي درك نظريه استعارههاي مفهومي نيازي به تحليلهاي پيچيده نيست. يك مثال ساده و معاصر گوياي تصديق اين نظريه است:
پلنگها شاخهاي اينستاگرام شدهاند.
اين يك استعاره مركب است و مفهومسازيهاي استعاري آن عبارتاند از: الف) خوشخطوخال پلنگ است و ب) مطرح بودن و در چشم بودن شاخ بودن است.
خوشخطوخال بودن يك مفهوم بيشتر ذهني است كه در ادراك استعاري بر روي يك مفهوم عيني مثل پلنگ نگاشت شده است. مطرح بودن هم يك مفهوم ذهني است كه بر روي شاخ بودن نگاشت شده است. بر اساس تجربه زيسته انساني شاخ در يك جانور شاخدار اولين بخشي است كه در ادراك ديداري به چشم ميآيد زيرا كه عناصر مؤثر بر بقاي تكاملي و گريز از خطر در اين توجه مشهودتر است. انسان بر اساس اين رويكرد فرگشتي در برخورد با موجودي شاخدار در زمان كوتاهي نور بازتابيده از شاخ را بر روي لكهای از شبكيه كه بيشترين تجمع گيرندههاي رنگ در بينايي را دارد مياندازد و ساير عناصر چشمانداز را در پسزمینه قرار خواهد داد. حالا موجود خوشخطوخالی كه در اينستاگرام مطرح است و زياد به چشم ميآيد طبق يك ادراك و مفهومسازي استعاري در زبان فارسي ميشود: پلنگي كه شاخ اينستاگرام شده است. البته "نظريه استعارههاي مفهومي" بهخوبی بيان ميدارد كه در نگاشت استعاري فقط اجزاء سازگار مفهومي از حوزه مبدأ به حوزه مقصد فرافكني ميشوند و لذا يك شاخ اينستاگرامي شبيه شاخ يك جانور خطري از ديد بقا فرگشتي محسوب نميشود.
3)
"ليكاف" و "جانسون" در سال 2003 ميلادي نسخه بازنگري شده نظريه خود را ارائه دادند كه در ضميمه ترجمه كتاب هم آمده است. "نظريه استعارههاي مفهومي" توسط بسياري ديگر از پژوهشگران دنبال شده است كه شايد معروفترين آنها "زولتان كُوِچِش" (Zoltán Kövecses) در دانشگاه "اتوش لورند" (Eötvös Loránd) مجارستان باشد. "كُوِچِش" بر اين اعتقاد است كه بسياري از مفاهيم عيني نيز در ذهن ما به شكل ذهني و استعاري مفهومسازي شدهاند و دامنه مفاهيم صد در صد عيني بسيار محدودتر ازآنچه ميانديشيم است. مثال جالب اين ادعا واژه "طوفان" (Typhoon) است كه در اسطورههاي يوناني فرزندان ايزدي زیرزمینی به نام "Typhon" هستند و بادهاي شديد را در زمين توليد ميكنند. نقش دستور زبان در شكلگيري استعاره موضوع جديدتري است كه توسط "كارن سوليوان" (Karen Sullivan) دنبال شده است. در زبان فارسي پژوهشهاي مرتبط با استعارههاي مفهومي بسيار پررونق است و همچنان ادامه دارد. تحليل معناشناسي شناختي قرآن كريم بر اساس دستاوردهاي متأخر ازجمله استعارههاي مفهومي نيز رويكرد جديدي است كه پژوهشگراني مانند "عليرضا قائمينيا" به آن همت گماشتهاند.
#استعاره_هايي_كه_با_آنها_زندگي_ميكنيم
@eventhorizon1
Metaphors we live by
1)
شروع طوفانيِ همكاري "جرج ليكاف" (George Philip Lakoff) و "مارك جانسون" (Mark L. Johnson) در سال 1980 ميلادي و در نگارش اين اثر هماكنون كلاسيك، سرآغازي بر "نظريه استعارههاي مفهومي" (CMT) شد كه همچنان در حال گسترش و تكميل است. ايدهي اصلي كتاب دلالت بر اين دارد كه استعاره فقط يك صنعت ادبي و يك آرايه تزئيني محض نيست، بلكه يك ساختار فكري است و بخش قابلتوجهي از نظام مفهومسازي ما انسانها استعاري است. نسخه اوليه نظريه ضمن تأييد وجود استعارههاي مبتني بر تشبيه و شباهت، دسته بزرگتري از استعارهها را نگاشت حوزه مفاهيم ذهني بر مفاهيم عيني ميداند كه ميتوانند از بُعد هستيشناسي، تجربه زيسته، رويكرد ساختاري و ... شكل بگيرند. اين نظام مفهومسازي و مقولهبندي نهفقط انسان- تجربه مدار كه فرهنگمدار هم هست. به همين دليل است كه اگرچه بسياري از فرهنگها آينده را در پيش رو و گذشته را در پشت سر مفهومسازي استعاري ميكنند، زباني مانند "آيمارا" (Aymara) به شكل برعكس آينده را در پشت سر و گذشته را در پيش رو ميداند زيرا كه بر اساس مفهومسازي تجربه زيستي- فرهنگي گويشوران آن زبان، آنچه قابلمشاهده است در روبروي چشمها و آنچه ناديدني است در پشت سر قرار دارد. يا در زبان "ماندارين" (Mandarin) حركت از گذشته به آينده يك حركت افقي نيست، بلكه حركتي عمودي از ارتفاع بالا به پايين است. توان انسان در مفهومسازي ذهني آنگاهکه به مسير گفتار و بيان وارد شود بايد با استفاده از مفاهيم عيني نگاشت و استعاري شود و از اين بابت است كه پيروز شدن در مناظره (مناظره جنگ است)، بالارفتن از پلههاي ترقي (ترقي نردبان است)، در آسمانها بودن (احساس داراي ارتفاع است و شادي و لذت در ارتفاع بالا هستند)، غرق شدن كشتيها (غصه و غم در ارتفاع پايين و در حكم از دست دادن دارايي هستند) و ... در زبان گفتاري ما موجودند.
2)
براي درك نظريه استعارههاي مفهومي نيازي به تحليلهاي پيچيده نيست. يك مثال ساده و معاصر گوياي تصديق اين نظريه است:
پلنگها شاخهاي اينستاگرام شدهاند.
اين يك استعاره مركب است و مفهومسازيهاي استعاري آن عبارتاند از: الف) خوشخطوخال پلنگ است و ب) مطرح بودن و در چشم بودن شاخ بودن است.
خوشخطوخال بودن يك مفهوم بيشتر ذهني است كه در ادراك استعاري بر روي يك مفهوم عيني مثل پلنگ نگاشت شده است. مطرح بودن هم يك مفهوم ذهني است كه بر روي شاخ بودن نگاشت شده است. بر اساس تجربه زيسته انساني شاخ در يك جانور شاخدار اولين بخشي است كه در ادراك ديداري به چشم ميآيد زيرا كه عناصر مؤثر بر بقاي تكاملي و گريز از خطر در اين توجه مشهودتر است. انسان بر اساس اين رويكرد فرگشتي در برخورد با موجودي شاخدار در زمان كوتاهي نور بازتابيده از شاخ را بر روي لكهای از شبكيه كه بيشترين تجمع گيرندههاي رنگ در بينايي را دارد مياندازد و ساير عناصر چشمانداز را در پسزمینه قرار خواهد داد. حالا موجود خوشخطوخالی كه در اينستاگرام مطرح است و زياد به چشم ميآيد طبق يك ادراك و مفهومسازي استعاري در زبان فارسي ميشود: پلنگي كه شاخ اينستاگرام شده است. البته "نظريه استعارههاي مفهومي" بهخوبی بيان ميدارد كه در نگاشت استعاري فقط اجزاء سازگار مفهومي از حوزه مبدأ به حوزه مقصد فرافكني ميشوند و لذا يك شاخ اينستاگرامي شبيه شاخ يك جانور خطري از ديد بقا فرگشتي محسوب نميشود.
3)
"ليكاف" و "جانسون" در سال 2003 ميلادي نسخه بازنگري شده نظريه خود را ارائه دادند كه در ضميمه ترجمه كتاب هم آمده است. "نظريه استعارههاي مفهومي" توسط بسياري ديگر از پژوهشگران دنبال شده است كه شايد معروفترين آنها "زولتان كُوِچِش" (Zoltán Kövecses) در دانشگاه "اتوش لورند" (Eötvös Loránd) مجارستان باشد. "كُوِچِش" بر اين اعتقاد است كه بسياري از مفاهيم عيني نيز در ذهن ما به شكل ذهني و استعاري مفهومسازي شدهاند و دامنه مفاهيم صد در صد عيني بسيار محدودتر ازآنچه ميانديشيم است. مثال جالب اين ادعا واژه "طوفان" (Typhoon) است كه در اسطورههاي يوناني فرزندان ايزدي زیرزمینی به نام "Typhon" هستند و بادهاي شديد را در زمين توليد ميكنند. نقش دستور زبان در شكلگيري استعاره موضوع جديدتري است كه توسط "كارن سوليوان" (Karen Sullivan) دنبال شده است. در زبان فارسي پژوهشهاي مرتبط با استعارههاي مفهومي بسيار پررونق است و همچنان ادامه دارد. تحليل معناشناسي شناختي قرآن كريم بر اساس دستاوردهاي متأخر ازجمله استعارههاي مفهومي نيز رويكرد جديدي است كه پژوهشگراني مانند "عليرضا قائمينيا" به آن همت گماشتهاند.
#استعاره_هايي_كه_با_آنها_زندگي_ميكنيم
@eventhorizon1
4)
كتاب "استعارههايي كه با آنها زندگي ميكنيم" در سال 1397 توسط "جهانشاه ميرزابيگي" ترجمهشده و در انتشارات آگاه به چاپ رسيده است.
"جهانشاه ميرزابيگي" را بهحق بايد مترجمي دانست كه یکتنه عمده دستاوردهاي نوين علوم شناختي را به فارسي برگردانده است و انتشارات آگاه نيز در اين زمينه حقي بزرگ به گردن پژوهشگران علاقهمند به اين حوزه دارد.
آثار ديگر "ليكاف"، "جانسون" و "كُوِچِش" را در انتشارات آگاه و با ترجمه "جهانشاه ميرزابيگي" دنبال كنيد.
#استعاره_هايي_كه_با_آنها_زندگي_ميكنيم
@eventhorizon1
كتاب "استعارههايي كه با آنها زندگي ميكنيم" در سال 1397 توسط "جهانشاه ميرزابيگي" ترجمهشده و در انتشارات آگاه به چاپ رسيده است.
"جهانشاه ميرزابيگي" را بهحق بايد مترجمي دانست كه یکتنه عمده دستاوردهاي نوين علوم شناختي را به فارسي برگردانده است و انتشارات آگاه نيز در اين زمينه حقي بزرگ به گردن پژوهشگران علاقهمند به اين حوزه دارد.
آثار ديگر "ليكاف"، "جانسون" و "كُوِچِش" را در انتشارات آگاه و با ترجمه "جهانشاه ميرزابيگي" دنبال كنيد.
#استعاره_هايي_كه_با_آنها_زندگي_ميكنيم
@eventhorizon1