یکی از ویژگیهای مشترکی که با آقا ناصر حجازی دارم اینه که حتا اگه توی بدترین شرایط باشم، باز هم حاضر نیستم کاری رو انجام بدم که دوستش ندارم. من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بیآبی🥀
این فرهمند علیپور به قدری تابلو مالهکشی میکنه و استوریهای جهتدار میذاره که واقعا آدم عصبی میشه.
پارسال این موقع نوید و پوریا و محسن و نیکیتا زنده بودن. انتقام سختی در کار نبود و پونه و آرش مشغول برنامه ریزی برای مراسم عروسی شون بودن و ریرا هنوز نفس میکشید.
یاران ناشناختهام
چو اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی دیگر زمین
همیشه
شبی بیستاره خواهد ماند
احمد شاملو
#یادآر
چو اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی دیگر زمین
همیشه
شبی بیستاره خواهد ماند
احمد شاملو
#یادآر
من هرروز طوری زندگی میکنم که انگار آخرین روز زندگیام است. آیا این گزاره موجب شد تحسینم کنید یا به زندگی اگزیستانسیالم غبطه بخورید؟ خب اشتباه کردید. من هرشب مثل کسی به خواب میروم که آخرین روز زندگیاش را به بطالت گذرانده و مثل سگی زخمی و محتضر ناله میکنم که نتوانسته دمِ آخری، به تمام کارهای نکردهی زندگیاش، هدفها و آرزوهایش جامهی عمل بپوشاند. و جامهی عمل جایی آن دورهاست، که فردا من در تابوت، دستم به آن نمیرسد و فقط باید تماشا کنم که دیگران جامههای نو و تمیز تن رویاهاشان میکنند و رویاهاشان به رویاهای لخت من پوزخند میزنند و رویاهایم در تلافی، به من لگد میزنند و آرزو میکنند من هرچه زودتر بپوسم.
کاش میدونستین وقتی موقع غذا خوردن با دهنتون صدا تولید میکنید و هی ملچ و مولوچ میکنید چه قدر نفرتانگیز و آزار دهنده میشید.
انگار کیانو ریوز همیشه هم اون تصویر تنها و غمگینی که ازش نشون میدادن نیست.
جدا می شوی، عزا می گیری، از عزا گرفتن خسته می شوی و بعدش بالاخره کارت را دوباره از سر می گیری. نشانه ی موفق بودن یک رابطه نباید این باشد که تا ابد ادامه پیدا می کند یا نه. گاهی وقت ها شما برای اینکه تا ابد باهم باشید ساخته نشدید. اما آن رابطه یک موهبت بود، یک موهبت عظیم.
هلنا بونهام کارتر درمورد رابطه و جداییش از تیم برتون گفته
هلنا بونهام کارتر درمورد رابطه و جداییش از تیم برتون گفته
Forwarded from برنامه ناشناس
من بلد نیستم از کلمهها استفاده کنم تا منظور درست و دقیق قلبیم رو القا کنم
من بلد نیستم از کلمهها استفاده کنم تا منظور درست و دقیق قلبیم رو القا کنم
چیزی که دوست دارم این است که مردی را ملاقات کنم که بتوانم کلاهم را به نشانهی احترام از سر بردارم و بگویم:“متشکرم که متولد شدی، هر چه بیشتر زنده باشی بهتر است."
•ماکسیم گورکی
•ماکسیم گورکی
کلمات موردعلاقهم توی دوران کودکیم: کتاب داستان مصور، پیکنیک، سحرآمیز، مهرداد رییسی، مدادرنگیِ ۲۴ رنگ، قلمموی جادویی(برای سفر کردن به نقاشیهام)، درِ مخفیِ جادویی، ساعت برنارد، آبرنگِ نو
کلمات شما:
نقاشی، خیالبافی، موی صاف، لباس کوتاه، کفشای قرمز تق تقی ورنی، هری و لوسی، رمان و رقص و دیوونه بازی
سوپاپ، ساندویچ، روتین، هومن خیاط، لگاریتم، سنتور، المپیک، گارفیلد، رتتویی، آلوین،... و احتمالا کلی چیز دیگه که یادم نمیاد الان...
نیما(اسم پسر خوشگل مهدکودک)، گرامافون، دامن کوتاه، تابسواری، اسکیت، شهربازی، خونهی مامانجون
بازی فکری، بازی کامپیوتری، پلنگ صورتی، شنیسل مرغ، تابستون، آب بازی، قایم باشک، بادبادک
کلمات مورد علاقهی من، کودکی: جودی ابوت/ سوباسا/ رقص پا/ خودکار اکلیلی/ خاکبازی=)))) اگه بشه بهش بگی کلمه مورد علاقه، بستههای سکسک.
فابِركاستِل ، ديكته ،،
، وودي [ داستان اسباببازيا] ، آلوين ، گارفيلد ، اُوتيس [ رييس مزرعه ] ، مقوايِ فابْ ريانُو ،مدادرنگي
، گردو ، پنگول ، نُخودي ،
رضا:)))))) [ حتي تو خاله بازي ام يادمه اسم شوهرم رضا بود ]
كاپوچينو! سوتيَن :) ، نيلي ،گِردالي ،پشمالو ،بوفالو،گوفي؛
و *خيلي چيزاي ديگه ك الان دقيقن يادم نيس*
نقاشی، خیالبافی، موی صاف، لباس کوتاه، کفشای قرمز تق تقی ورنی، هری و لوسی، رمان و رقص و دیوونه بازی
سوپاپ، ساندویچ، روتین، هومن خیاط، لگاریتم، سنتور، المپیک، گارفیلد، رتتویی، آلوین،... و احتمالا کلی چیز دیگه که یادم نمیاد الان...
نیما(اسم پسر خوشگل مهدکودک)، گرامافون، دامن کوتاه، تابسواری، اسکیت، شهربازی، خونهی مامانجون
بازی فکری، بازی کامپیوتری، پلنگ صورتی، شنیسل مرغ، تابستون، آب بازی، قایم باشک، بادبادک
کلمات مورد علاقهی من، کودکی: جودی ابوت/ سوباسا/ رقص پا/ خودکار اکلیلی/ خاکبازی=)))) اگه بشه بهش بگی کلمه مورد علاقه، بستههای سکسک.
فابِركاستِل ، ديكته ،،
، وودي [ داستان اسباببازيا] ، آلوين ، گارفيلد ، اُوتيس [ رييس مزرعه ] ، مقوايِ فابْ ريانُو ،مدادرنگي
، گردو ، پنگول ، نُخودي ،
رضا:)))))) [ حتي تو خاله بازي ام يادمه اسم شوهرم رضا بود ]
كاپوچينو! سوتيَن :) ، نيلي ،گِردالي ،پشمالو ،بوفالو،گوفي؛
و *خيلي چيزاي ديگه ك الان دقيقن يادم نيس*
وقتی از افسردگی حرف میزنیم ممکنه تصورتون همون آدم غمگینی باشه که توی جمع به یه گوشه خیره شده و تو چشماش یه غم شیکی داره. آره اینم هست، مخصوصا افسردگی بیلی آیلیش اینا. ولی یه چیزهای دیگهای هم هست. مثل این که وقتی افسردهای تصویری که از خودت داری مخدوش میشه و اعتماد به نفست رو برای انجام دادن هر کاری از دست میدی. اهداف و انگیزههات برات اهمیتشون رو از دست میدن و به جای اینکه به کارهای مفید مشغول شی، مشغول افکار مخرب میشی و اینه که مغزت به مرور فرسوده میشه. خلاصه خواستم بگم افسردگی آدمو خنگ میکنه. خدانگهدار.
Forwarded from چیزهایی هست که نمیدانیم (ماری)
همیشه توو زندگیم سعی میکنم از آدمایی که روی یه چیزی خیلی تعصب دارن و درموردش خیلی صفر و صد و بدون انعطاف عمل میکنن دوری کنم. حالا اون چیز میتونه عقاید مذهبیشون باشه، عقاید سیاسیشون باشه، تعصبشون روی یه خواننده یا بازیگر باشه. اینطور آدمایی منو میترسونن. اینا ممکنه همونایی باشن که اگه شرایطش پیش بیاد یه باتوم بگیرن دستشون، راه بیفتن توی خیابون و مخالفانشون رو بزنن.
مدتیه که ذهنم شبیه به کامپیوتر یا موبایلی شده که کلی برنامهی باز و بستهنشده، که استفاده هم نمیشن، داره. و تمام این برنامههایِ بازِ بیاستفاده باعث کند شدن و هنگ کردن سیستمم شدن و چون کامپیوتر و موبایل نیستم و انسانم، باعث میشن عصبی هم بشم و قلبم تند بزنه و اضطراب بهم حملهور شه و فکر کنم که الانه دیگه از فشار منفجر شم. چند روزیه که دارم برای بهبود این قضیه و بستن این برنامههای بازِ بیاستفاده تلاش میکنم.
حالا کاری که در ابتدا کردم چی بود؟ فکر کردم که احتمالا بولت ژورنال (اگه نمیدونید چیه گوگل کنید(اه من که آدم بیرحمی نیستم. یه جور دفتر برنامهریزیه)) میتونه بهم کمک کنه. و از اونجایی که برای شروع هرکاری باید احساس کنم که توش استادم، رفتم یه کتاب ۶۰۰ صفحهای خوندم که کامل و صحیح یاد بگیرم که چهطور بولت ژورنال درست کنم. توی پستهای چند روز پیش گفتم که چون اشتراک طاقچهم داره تموم میشه هر روز چندتا کتاب نصفه نیمه میخونم و خلاصه که کتابِ چهگونه بولت ژورنال بنویسیم رو هم نصفه رها کردم و یه برنامهی بازِ بیاستفادهی دیگه به قبلیها اضافه شد و فاااااک. همهچی بدتر شد.