#تربيت_رسانه_اي_در_خانواده_اسلامي
#قسمت_دوم
روشهاي كسب آگاهي در مورد فضاي مجازي
يكي از راهكارهاي كسب اطلاعات، تجربههاي شخصي است. به عبارت ديگر والدين خودشان اين فضا را تجربه كنند و با فرصتها و تهديدهاي آن آشنا شوند و آنگاه ديگران را نيز مطلع نمايند. با توجه به وقت اندك خانوادهها و خطرات فراوان موجود در اين فضا حتي براي والدين، توصيه ميشود از تجربههاي اساتيد و كارشناسان اين فضا استفاده شود و اطلاعات مورد نياز را با مشورت با ايشان به دست آورند....
براي مطالعه ي ادامه مقاله بر روي لينك كليك نماييد .
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
👨🏻💻 http://www.elmoparvaz.com/SSchool/#/Content/435B63415A016375094A
#قسمت_دوم
روشهاي كسب آگاهي در مورد فضاي مجازي
يكي از راهكارهاي كسب اطلاعات، تجربههاي شخصي است. به عبارت ديگر والدين خودشان اين فضا را تجربه كنند و با فرصتها و تهديدهاي آن آشنا شوند و آنگاه ديگران را نيز مطلع نمايند. با توجه به وقت اندك خانوادهها و خطرات فراوان موجود در اين فضا حتي براي والدين، توصيه ميشود از تجربههاي اساتيد و كارشناسان اين فضا استفاده شود و اطلاعات مورد نياز را با مشورت با ايشان به دست آورند....
براي مطالعه ي ادامه مقاله بر روي لينك كليك نماييد .
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
👨🏻💻 http://www.elmoparvaz.com/SSchool/#/Content/435B63415A016375094A
Elmoparvaz
وب سایت دبستان علم و پرواز
پیش دبستان و دبستان علم و پرواز
#حکایت
#جهانگرد و زرگر
#قسمت دوم
بله تا اونجا گفتیم که از توی چاه صدایی اومد و جهانگرد رو کنجکاو کرد که کی تو چاهه
حالا ادامه ی داستان:
جهانگرد سرش را پایین تر برد و داد زد:
-آهای کسی توی این چاه است؟!
چند لحظه صدایی نیامد ،ناگهان سر و صداها ،در ته چاه با هم قاطی شد
-ما را نجات بده!
-ثواب دارد!
-مدتهاست توی این چاه اسیر هستیم !
-پاداشت را میدهیم.
مرد تازه فهمید چند نفر که از اینجا رد می شده اند ،یا از کوه پایین می آمدند توی چاه افتاده اند و نمیتوانند بیرون بیایند .
فوری لباده ی بلند و آبی رنگش را در آورد،کوله بارش را هم روی زمین گذاشت و در ِ آن را باز کرد .طناب محکم و بلندی از میان اثاثیه و خرد و ریزه هایش برداشت ،نوک طناب را به سنگ کوچکی بست و داد زد :
-آهای! آماده باشید !الان طناب به ته چاه می آید ،یکی یکی طناب را به دور کمرتان ببندید تا من شما را بالا بکشم.
سر و صدا ها از ته چاه بلند شد :
-خدا عوضت بدهد .
-ما هم زحمتت را جبران می کنیم !
مرد جهانگرد که حالا تشنگی و گرما را از یاد برده بود نوک طناب را توی چاه ول کرد ،طناب پایین رفت و چند لحظه بعد صدایی بلند شد ؛
-آهای بکش بالا
مرد جای پایش را بر لبه ی چاه محکم کرد و با تمام زورش شروع به کشیدن طناب کرد .حالا تمام تنش از عرق خیس شده و ته گلویش از تشنگی می سوخت ،اما او فقط به فکر رهایی کسانی بود که توی چاه افتاده و از او کمک میخواستند .
چند لحظه گذشت و ناگهان سر یک بوزینه از دهانه چاه بیرون آمد !هنوز مرد جهانگرد حرفی نزده بود که بوزینه دو دستش را به دو سوی لبه ی چاه گذاشت و بیرون پرید ،طناب را از کمرش باز کرد و رو بروی مرد ایستاد و با صدای تو دماغی اش گفت:
-تو جان مرا نجات دادی ،اگر تو نرسیده بودی ،من از گرسنگی و تشنگی در ته چاه می مردم.
🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧
مرد هیکل و چهره بوزینه را که از گرسنگی استخوانی شده بود نگاه کرد و پرسید :
-چی شد که توی چاه افتادی؟!
بوزینه در حالی که موهای خاکی بدنش را می تکاند ،گفت:
-شب بود و هوا تاریک بود ،از اینجا رد می شدم،افتادم توی چاه .درست همانجور که........
🌺🌿واحد پرورشی دبستان علم و پرواز 🌿🌺
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@elmoparvazsch1
#جهانگرد و زرگر
#قسمت دوم
بله تا اونجا گفتیم که از توی چاه صدایی اومد و جهانگرد رو کنجکاو کرد که کی تو چاهه
حالا ادامه ی داستان:
جهانگرد سرش را پایین تر برد و داد زد:
-آهای کسی توی این چاه است؟!
چند لحظه صدایی نیامد ،ناگهان سر و صداها ،در ته چاه با هم قاطی شد
-ما را نجات بده!
-ثواب دارد!
-مدتهاست توی این چاه اسیر هستیم !
-پاداشت را میدهیم.
مرد تازه فهمید چند نفر که از اینجا رد می شده اند ،یا از کوه پایین می آمدند توی چاه افتاده اند و نمیتوانند بیرون بیایند .
فوری لباده ی بلند و آبی رنگش را در آورد،کوله بارش را هم روی زمین گذاشت و در ِ آن را باز کرد .طناب محکم و بلندی از میان اثاثیه و خرد و ریزه هایش برداشت ،نوک طناب را به سنگ کوچکی بست و داد زد :
-آهای! آماده باشید !الان طناب به ته چاه می آید ،یکی یکی طناب را به دور کمرتان ببندید تا من شما را بالا بکشم.
سر و صدا ها از ته چاه بلند شد :
-خدا عوضت بدهد .
-ما هم زحمتت را جبران می کنیم !
مرد جهانگرد که حالا تشنگی و گرما را از یاد برده بود نوک طناب را توی چاه ول کرد ،طناب پایین رفت و چند لحظه بعد صدایی بلند شد ؛
-آهای بکش بالا
مرد جای پایش را بر لبه ی چاه محکم کرد و با تمام زورش شروع به کشیدن طناب کرد .حالا تمام تنش از عرق خیس شده و ته گلویش از تشنگی می سوخت ،اما او فقط به فکر رهایی کسانی بود که توی چاه افتاده و از او کمک میخواستند .
چند لحظه گذشت و ناگهان سر یک بوزینه از دهانه چاه بیرون آمد !هنوز مرد جهانگرد حرفی نزده بود که بوزینه دو دستش را به دو سوی لبه ی چاه گذاشت و بیرون پرید ،طناب را از کمرش باز کرد و رو بروی مرد ایستاد و با صدای تو دماغی اش گفت:
-تو جان مرا نجات دادی ،اگر تو نرسیده بودی ،من از گرسنگی و تشنگی در ته چاه می مردم.
🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧
مرد هیکل و چهره بوزینه را که از گرسنگی استخوانی شده بود نگاه کرد و پرسید :
-چی شد که توی چاه افتادی؟!
بوزینه در حالی که موهای خاکی بدنش را می تکاند ،گفت:
-شب بود و هوا تاریک بود ،از اینجا رد می شدم،افتادم توی چاه .درست همانجور که........
🌺🌿واحد پرورشی دبستان علم و پرواز 🌿🌺
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@elmoparvazsch1
#افتخارات
#قسمت_دوم
اولیا برای ثبت نام بچه ها تو مدرسه ابتدایی یه سری فاکتور های مهم گوشه ذهنشون دارن،مثل:
مکان مدرسه،فضای داخل مدرسه،نحوه آموزش به بچه ها،کلاس های فوق برنامه و ...
ولی نکته مهم تر اینه که
وقتی دانش آموز به کلاس ششم رسید بتونه وارد مدارس تیزهوشان یا نمونه دولتی بشه😊
خداروشکر مدرسه علم و پرواز همه این ویژگی ها رو با هم داره
این دومین افتخار ماست👇
برای دیدن دومین قسمت از افتخارات روی لینک پایین یه ضربه بزنید
https://www.instagram.com/p/B_rkQ6oHNPG/?igshid=1kxzsf2l5zyug
#قسمت_دوم
اولیا برای ثبت نام بچه ها تو مدرسه ابتدایی یه سری فاکتور های مهم گوشه ذهنشون دارن،مثل:
مکان مدرسه،فضای داخل مدرسه،نحوه آموزش به بچه ها،کلاس های فوق برنامه و ...
ولی نکته مهم تر اینه که
وقتی دانش آموز به کلاس ششم رسید بتونه وارد مدارس تیزهوشان یا نمونه دولتی بشه😊
خداروشکر مدرسه علم و پرواز همه این ویژگی ها رو با هم داره
این دومین افتخار ماست👇
برای دیدن دومین قسمت از افتخارات روی لینک پایین یه ضربه بزنید
https://www.instagram.com/p/B_rkQ6oHNPG/?igshid=1kxzsf2l5zyug