خداوندا چو مجنونی، رهایم کن به دشتی
که دشت خاکیان ، گرگی ندارد
همین کوچه ، همین خاک و همین آب
همین عابر ، همین شهر, همین جا ... گرگ دارد
#الهه_فاخته
#کتاب_صدای_حق
@elahe_fakhteh
که دشت خاکیان ، گرگی ندارد
همین کوچه ، همین خاک و همین آب
همین عابر ، همین شهر, همین جا ... گرگ دارد
#الهه_فاخته
#کتاب_صدای_حق
@elahe_fakhteh
به نام مهربانترین مهربان
من از طوفان می ترسم
من از بی رحمی این باد، می ترسم
چرا باید بترسم ؟
منم فاخته
آزاد آزادم
ولی از رعد می ترسم
من از بغضی که سنگین است ... می ترسم
صدای رعد می گوید
منم چون تو ، دلم فریاد می خواهد
کمی باران,کمی اشک می خواهد
دلم می خواهد نترسم از کنایه
که پیرم کرد با سختی ها خدایا !
دلم می خواهد امشب زار زار
همپای رعد بگریم
دلم امشب هوای مرگ دارد
هوای پر زدن با اشک دارد
دلم امشب هوای دیگری هست
دلم امشب می خواهد بگرید
نکن فریاد ای ابر
دلم می ترسد از این خشم طوفان
دلم خیس است بس است باران !
چه سخت است این شب ، شب سرد
کنار هیزم خیس اتاقم
نه کبریتیست نه گرمایی, نه پتویی
که گرم دارم دلم را در اتاقم
نه اینکه خانه سرد است ای شب سرد
بل این دل, سردِ سرد است ای شب سرد!
دلم میگفت شکستم ، خستم
زمان میزد کنایه از بر من
تو ای دختر حیا کن ، دست بردار
بنوش از جام مرگ و بال بگشای
چه راه سخت و سردیست در شبهای اتاقم
اتاق خالص تنهایی من
چه قدر سخت است خندیدن در اینجا
تحمل کردن و باز لبخند و لبخند
چه قدر سخت است دل را گرفتن
گذشتن از میان سنگهای سخت بی دل
چه قدر سخت است شکستن... ماندن
ولی تو را افسانه دیدن
من امشب سردی ام کرده است ای مه !
هوا سرد است ، زمین سرد است و دل سرد
نمی دانم که گرمای اتاقم, به عشق کیست روشن
زمانیکه دلم را می زند چنگ
زمان می خندد بهر دل من
برو دختر.. برو که جای تو نیست
زمین سخت است ، دلها سخت تر
می زند فریاد در کوچه شب , قاصدک:
برقص ای دختر گیسو پریشان
بخند ای صاحب چشمان بی باک
منم آن دختر گیسو پریشان
شدم آواره پس کوچه شب ... هر شب
خداوندا چه جرمیست عاشقانه در پی یاری دویدن
بگذار زمان نیشش بخندد هی بخندد
بگذار که آدم هی بگوید هی بگوید
منم آن سرخ تن از خارهای حرف مردم
من آنقدر خسته ام ای بار الها
بگذار که آدم هی بگوید هی بکوبد !
من پای بسته ، اسیر دست خویشم
اسیرم ، من اسیر این زمانم
زمان بگذشت پیر گشتم
ولی رویم همیشه سرخ گون است
چه دنیای عجیبیست
راست گویی ! به تو ایمان ندارند
دلم سُرخست... تنم خونین حرفست
دگر آهن شدم از بهر این حرف
زمان می خندی از بهر دل من ؟
که تو رفتی ولی جا مانده ام من!
زمان گیر دادی ، گیر دادی
پریشان حال هستم از آن شب
که ازکوچه گذر کردم, و یارم
سبب شد تا ببینم روی ماهش
خداوندا چه دنیای عجیبیست
که راهم سخت تر گشت وقتی
که گفتم عاشقم, من درد دارم
خداوندا بگیر از من جهان را
جهان من دلم بود ای خدایا
دلم بشکست ، رویم ندیدند
سیه گوشان عالم ، باز خندیدند
خداوندا چو مجنونی، رهایم کن به دشتی
که دشت خاکیان ، گرگی ندارد
همین کوچه ، همین خاک و همین آب
همین عابر ، همین شهر, همین جا ... گرگ دارد
من از طوفان می ترسم
من از سرمای بی مهری
من از رعد و شب تاریک, می ترسم
من از فریاد بی پاسخ ,می ترسم
امشب آرزو دارم بمیرم
این مرگ باید بداند
در این دنیا کسی عاشق شود باید بمیرد
چون اینجا عشق را می فروشند
به ناچیزی و بی مهری!
در این دنیا عشق تنها مهریست
که از دل نه ولی از لب می نوازد
من امشب خسته هستم بارالها !
کمی بر من نظر کن
من از طوفان شب ، بسیار می ترسم.
من از فریاد بی پاسخ, می ترسم.
#الهه_فاخته
یا حق!
مقدمه #کتاب_صدای_حق
من از طوفان می ترسم
من از بی رحمی این باد، می ترسم
چرا باید بترسم ؟
منم فاخته
آزاد آزادم
ولی از رعد می ترسم
من از بغضی که سنگین است ... می ترسم
صدای رعد می گوید
منم چون تو ، دلم فریاد می خواهد
کمی باران,کمی اشک می خواهد
دلم می خواهد نترسم از کنایه
که پیرم کرد با سختی ها خدایا !
دلم می خواهد امشب زار زار
همپای رعد بگریم
دلم امشب هوای مرگ دارد
هوای پر زدن با اشک دارد
دلم امشب هوای دیگری هست
دلم امشب می خواهد بگرید
نکن فریاد ای ابر
دلم می ترسد از این خشم طوفان
دلم خیس است بس است باران !
چه سخت است این شب ، شب سرد
کنار هیزم خیس اتاقم
نه کبریتیست نه گرمایی, نه پتویی
که گرم دارم دلم را در اتاقم
نه اینکه خانه سرد است ای شب سرد
بل این دل, سردِ سرد است ای شب سرد!
دلم میگفت شکستم ، خستم
زمان میزد کنایه از بر من
تو ای دختر حیا کن ، دست بردار
بنوش از جام مرگ و بال بگشای
چه راه سخت و سردیست در شبهای اتاقم
اتاق خالص تنهایی من
چه قدر سخت است خندیدن در اینجا
تحمل کردن و باز لبخند و لبخند
چه قدر سخت است دل را گرفتن
گذشتن از میان سنگهای سخت بی دل
چه قدر سخت است شکستن... ماندن
ولی تو را افسانه دیدن
من امشب سردی ام کرده است ای مه !
هوا سرد است ، زمین سرد است و دل سرد
نمی دانم که گرمای اتاقم, به عشق کیست روشن
زمانیکه دلم را می زند چنگ
زمان می خندد بهر دل من
برو دختر.. برو که جای تو نیست
زمین سخت است ، دلها سخت تر
می زند فریاد در کوچه شب , قاصدک:
برقص ای دختر گیسو پریشان
بخند ای صاحب چشمان بی باک
منم آن دختر گیسو پریشان
شدم آواره پس کوچه شب ... هر شب
خداوندا چه جرمیست عاشقانه در پی یاری دویدن
بگذار زمان نیشش بخندد هی بخندد
بگذار که آدم هی بگوید هی بگوید
منم آن سرخ تن از خارهای حرف مردم
من آنقدر خسته ام ای بار الها
بگذار که آدم هی بگوید هی بکوبد !
من پای بسته ، اسیر دست خویشم
اسیرم ، من اسیر این زمانم
زمان بگذشت پیر گشتم
ولی رویم همیشه سرخ گون است
چه دنیای عجیبیست
راست گویی ! به تو ایمان ندارند
دلم سُرخست... تنم خونین حرفست
دگر آهن شدم از بهر این حرف
زمان می خندی از بهر دل من ؟
که تو رفتی ولی جا مانده ام من!
زمان گیر دادی ، گیر دادی
پریشان حال هستم از آن شب
که ازکوچه گذر کردم, و یارم
سبب شد تا ببینم روی ماهش
خداوندا چه دنیای عجیبیست
که راهم سخت تر گشت وقتی
که گفتم عاشقم, من درد دارم
خداوندا بگیر از من جهان را
جهان من دلم بود ای خدایا
دلم بشکست ، رویم ندیدند
سیه گوشان عالم ، باز خندیدند
خداوندا چو مجنونی، رهایم کن به دشتی
که دشت خاکیان ، گرگی ندارد
همین کوچه ، همین خاک و همین آب
همین عابر ، همین شهر, همین جا ... گرگ دارد
من از طوفان می ترسم
من از سرمای بی مهری
من از رعد و شب تاریک, می ترسم
من از فریاد بی پاسخ ,می ترسم
امشب آرزو دارم بمیرم
این مرگ باید بداند
در این دنیا کسی عاشق شود باید بمیرد
چون اینجا عشق را می فروشند
به ناچیزی و بی مهری!
در این دنیا عشق تنها مهریست
که از دل نه ولی از لب می نوازد
من امشب خسته هستم بارالها !
کمی بر من نظر کن
من از طوفان شب ، بسیار می ترسم.
من از فریاد بی پاسخ, می ترسم.
#الهه_فاخته
یا حق!
مقدمه #کتاب_صدای_حق
💐🌹💐🌹💐🌻
🌾🍃🍃🍃
💐🌹
پنجره تنهاست
فکر پر می گیرد از بستر ذهن
رخنه می اندازد در چشم
باشد که نگاهی چشم اندوه مرا می بیند
باشد که صدایم در سکوت قهوه ای چشمانم
میجنبد
من که دوستت دارم از تو دورم
من صدایم خاموش است
رنگ چشمان مرا می بینی و از من دوری؟
اسم شعرم را هر چه می خواهی بگذار
من از دوری تو تنهایم .
دیشب که گذشت
خاطراتم را چیدم از حافطه ی بی باکم
خندیدم
یاد لبخند تو , من را خندانید
آه ... جمله ام را تو بساز
من که اینجا طلب وصل تو را می خواهم
ساحری آمد و لبخندم چید
خاموش شدم
در کجا سفره ی خاطره ام را چینم ؟
نان و آبم شده ای , می فهمی؟
من نه به تنهایی خویش
بل به احساس درونم
شوق دیدار تو را می جویم, می فهمی؟
خاطراتم شده ای, می فهمی؟
باشد تو بخند
من به لبخند تو جان می گیرم
من به لبخند تو جان می گیرم
دوشنبه : 24/ 8/ 1389
#الهه_فاخته
#کتاب_صدای_حق
@elahe_fakhteh
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
🌾🍃🍃🍃
💐🌹
پنجره تنهاست
فکر پر می گیرد از بستر ذهن
رخنه می اندازد در چشم
باشد که نگاهی چشم اندوه مرا می بیند
باشد که صدایم در سکوت قهوه ای چشمانم
میجنبد
من که دوستت دارم از تو دورم
من صدایم خاموش است
رنگ چشمان مرا می بینی و از من دوری؟
اسم شعرم را هر چه می خواهی بگذار
من از دوری تو تنهایم .
دیشب که گذشت
خاطراتم را چیدم از حافطه ی بی باکم
خندیدم
یاد لبخند تو , من را خندانید
آه ... جمله ام را تو بساز
من که اینجا طلب وصل تو را می خواهم
ساحری آمد و لبخندم چید
خاموش شدم
در کجا سفره ی خاطره ام را چینم ؟
نان و آبم شده ای , می فهمی؟
من نه به تنهایی خویش
بل به احساس درونم
شوق دیدار تو را می جویم, می فهمی؟
خاطراتم شده ای, می فهمی؟
باشد تو بخند
من به لبخند تو جان می گیرم
من به لبخند تو جان می گیرم
دوشنبه : 24/ 8/ 1389
#الهه_فاخته
#کتاب_صدای_حق
@elahe_fakhteh
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته