✍Maarten van Buuren
نیچه: وارونگی خوب و بد
خوب و بد برای متفکران کلاسیک معنای کاملاً متفاوتی داشت نسبت به چیزی که ما امروز درک میکنیم. این نکته را فیلسوف آلمانی، فردریش نیچه، در کتاب تبارشناسی اخلاق (۱۸۸۷) مطرح میکند. نیچه علاوه بر بررسی این ارزشها، به موضوعاتی همچون وجدان و ریاضتکشی نیز میپردازد.
فلسفه کلاسیک
نیچه ادعا کرده بود که تبارشناسی اخلاق را به عنوان مقدمهای برای شاهکاری که در ذهن داشت، اما هرگز نوشته نشد، نوشته است. در حقیقت، تبارشناسی اخلاق به صورت یکپارچه نگاشته نشده، بلکه به شکل قطعات پراکنده و بهطور خودانگیخته به عنوان مکملی برای کتاب قبلیاش فراسوی نیک و بد نوشته شده است. انگیزههای نگارش این سه مقالهی تبارشناسی از سر ناامیدی نیچه از عدم موفقیت و خشم نهفتهاش به خاطر توهینهایی بود که از طرف پل ریه و ریچارد واگنر به او وارد شده بود.
اما نیچه در این سه مقاله چه میگوید؟ دو مقاله اول به پایههای اخلاق حمله میکنند: مفهومهای «خوب و بد» (در مقاله اول) و وجدان (در مقاله دوم). مقاله سوم از دو مقاله اول جداست؛ در اینجا نیچه به این سؤال میپردازد که ریاضت چیست. با این حال، این بحث خط مشخصی ندارد و در نهایت نیچه در موضوع سردرگم میشود و خواننده را در ابهام رها میکند.
اولین مقاله، نمونهی زیبایی از تبارشناسی به عنوان یک روش است. انسانها به طور طبیعی تمایل دارند خوب و بد را به عنوان پایههای ثابت و همیشگی اخلاق ببینند، اما این اشتباهی بزرگ است: خوب و بد ارزشهایی هستند که در طول تاریخ تغییر کردهاند. نیچه معتقد است که اخلاق باید مانند یک تبارشناس که به شجرهنامهی یک خانواده نگاه میکند یا باستانشناسی که به کاوش در اعماق یک شهر میپردازد، مورد بررسی قرار گیرد. کسی که به این روش عمل کند، درمییابد که خوب و بد برای کلاسیکها معنای متفاوتی داشتهاند و حتی متضاد با معنای امروزی ما بودهاند.
برای یونانیان و رومیان، «خوب» شامل ویژگیهایی مانند شجاعت، روحیه کارآفرینی، آمادگی برای نبرد، میل به گسترش و جنگ بود. حاکمان این نوع اخلاق را به مردم تحمیل میکردند و آنها بودند که مشخص میکردند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. از دیدگاه آنها، ارزشهای اخلاقی بردگان که شامل ترحم، فروتنی و احساس گناه بود، ارزشهای «بد» به شمار میرفتند.
امپراتوری یونانی-رومی به تدریج به زوال رفت.
نیچه: وارونگی خوب و بد
خوب و بد برای متفکران کلاسیک معنای کاملاً متفاوتی داشت نسبت به چیزی که ما امروز درک میکنیم. این نکته را فیلسوف آلمانی، فردریش نیچه، در کتاب تبارشناسی اخلاق (۱۸۸۷) مطرح میکند. نیچه علاوه بر بررسی این ارزشها، به موضوعاتی همچون وجدان و ریاضتکشی نیز میپردازد.
فلسفه کلاسیک
نیچه ادعا کرده بود که تبارشناسی اخلاق را به عنوان مقدمهای برای شاهکاری که در ذهن داشت، اما هرگز نوشته نشد، نوشته است. در حقیقت، تبارشناسی اخلاق به صورت یکپارچه نگاشته نشده، بلکه به شکل قطعات پراکنده و بهطور خودانگیخته به عنوان مکملی برای کتاب قبلیاش فراسوی نیک و بد نوشته شده است. انگیزههای نگارش این سه مقالهی تبارشناسی از سر ناامیدی نیچه از عدم موفقیت و خشم نهفتهاش به خاطر توهینهایی بود که از طرف پل ریه و ریچارد واگنر به او وارد شده بود.
اما نیچه در این سه مقاله چه میگوید؟ دو مقاله اول به پایههای اخلاق حمله میکنند: مفهومهای «خوب و بد» (در مقاله اول) و وجدان (در مقاله دوم). مقاله سوم از دو مقاله اول جداست؛ در اینجا نیچه به این سؤال میپردازد که ریاضت چیست. با این حال، این بحث خط مشخصی ندارد و در نهایت نیچه در موضوع سردرگم میشود و خواننده را در ابهام رها میکند.
اولین مقاله، نمونهی زیبایی از تبارشناسی به عنوان یک روش است. انسانها به طور طبیعی تمایل دارند خوب و بد را به عنوان پایههای ثابت و همیشگی اخلاق ببینند، اما این اشتباهی بزرگ است: خوب و بد ارزشهایی هستند که در طول تاریخ تغییر کردهاند. نیچه معتقد است که اخلاق باید مانند یک تبارشناس که به شجرهنامهی یک خانواده نگاه میکند یا باستانشناسی که به کاوش در اعماق یک شهر میپردازد، مورد بررسی قرار گیرد. کسی که به این روش عمل کند، درمییابد که خوب و بد برای کلاسیکها معنای متفاوتی داشتهاند و حتی متضاد با معنای امروزی ما بودهاند.
برای یونانیان و رومیان، «خوب» شامل ویژگیهایی مانند شجاعت، روحیه کارآفرینی، آمادگی برای نبرد، میل به گسترش و جنگ بود. حاکمان این نوع اخلاق را به مردم تحمیل میکردند و آنها بودند که مشخص میکردند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. از دیدگاه آنها، ارزشهای اخلاقی بردگان که شامل ترحم، فروتنی و احساس گناه بود، ارزشهای «بد» به شمار میرفتند.
امپراتوری یونانی-رومی به تدریج به زوال رفت.
زمانی که اخلاق بردگان به قدرت رسید، همه چیز دگرگون شد. بردگان، که حالا کنترل را در دست داشتند، انقلابی در اخلاق به وجود آوردند. احساس ترحم، فروتنی و گناه به عنوان ارزشهای "خوب" شناخته شدند، در حالی که شجاعت، تمایل به گسترش و جنگ، ارزشهای "بد" به حساب آمدند. به اعتقاد نیچه، این ارزشگذاری بردگان تا به امروز باقی مانده است و ما در دنیایی وارونه زندگی میکنیم. نیچه معتقد بود که زمان آن رسیده است که این اخلاق که مدتهاست وارونه شده، به حالت درست خود بازگردد.
نیچه دو نوع اخلاق را مطرح میکند: اخلاق اشراف و اخلاق بردگان. این دو اخلاق سه ویژگی اصلی دارند:
1. دیدگاهگرایی (پرسپکتیویسم): از دید اشراف، شجاعت، تمایل به گسترش و میل به مبارزه، ارزشهای خوبی هستند؛ در حالی که از دیدگاه بردگان، اینها ارزشهای بدی هستند و برعکس، ترحم و تسلیمشدگی از نظر بردگان خوب و از نظر اشراف بد به حساب میآید.
2. ارزشها: خوب و بد، ارزشهایی متضاد هستند که بسته به اینکه چه کسی قدرت را در اختیار دارد (اشراف یا بردگان)، به اعمال و اشیاء مختلف نسبت داده میشوند.
3. واژگونی همه ارزشها (Umwertung aller Werte): ارزشهای خوب و بد امروزی از اخلاق بردگان سرچشمه گرفتهاند؛ اخلاقی که بر پایهی ناتوانی استوار است. این ارزشها باید وارونه شده و به اخلاق اشراف که بر قدرت مبتنی است بازگردانده شوند.
مجازات بدنی:
بخش دوم به بررسی وجدان میپردازد. نیچه استدلال خود را با این ادعا شروع میکند که وجدان در اصل به معنای وجدان خوب بوده است. "وجدان" در حقیقت نیرویی است که به فرد اجازه میدهد ارزشهایی برای اعمال خود تعیین کند و این ارزشها را در برابر دیگران حفظ نماید. وجدان خوب نوعی آگاهی افتخارآمیز از آزادی و خودمختاری است. نیچه این افراد را که دارای "وجدان خوب" هستند، افراد حاکم و مستقل میداند.
وجدان بد را میتوان به عنوان نیمهی منفی وجدان خوب در نظر گرفت؛ وجدان بد، به معنای احساس گناه است. احساس گناه زمانی پدید میآید که فرد قادر به پرداخت بدهی خود نباشد. گناه به معنای اخلاقی از گناه به معنای مالی سرچشمه گرفته است، به عبارتی از قراردادی بین خریدار و فروشنده. همانطور که فروشنده میتواند از خریدار بدهکار درخواست پرداخت بدهی کند و در صورت عدم پرداخت، مجازات بدنی اعمال کند (مثلاً مانند داستان "تاجر ونیزی" اثر شکسپیر، که فروشنده به دلیل عدم پرداخت بدهی، یک پوند گوشت از بدن خریدار طلب میکند)، مجازات اخلاقی نیز نوعی مجازات معنوی است که برای بدهی پرداختنشده تحمیل میشود.
کشیشان دروغگو:
بخش سوم، که طولانیترین قسمت است، دربارهی ریاضت است. نیچه معتقد است که هنرمندان و فیلسوفان باید به شکلی سختگیرانه به ریاضتی که در سوگند رهبانی مسیحیت مانند فقر، فروتنی و پاکدامنی مطرح شده، عمل کنند.
نیچه دیدگاههای هنرمند، فیلسوف، کشیش و دانشمند را یکی پس از دیگری بررسی میکند. او تقریباً نیمی از توضیحات خود را به کشیش ریاضتکش اختصاص میدهد و استدلال او در این قسمت پیچیده و دشوار میشود.
نیچه، کشیش ریاضتکش را به مسموم کردن اندیشه غربی متهم میکند. او معتقد است که این کشیش مانند یک حاکم بر باورمندان حکمرانی میکند و آنها را به این باور میرساند که به خدا بدهکارند؛ بدهیای که آنقدر بزرگ است که هیچگاه نمیتوان آن را پرداخت. خدا در مقابل این بدهی خواهان مجازات بدنی است، همانطور که طلبکاران با مجازات بدنی بدهیهای پرداختنشده را دریافت میکردند.
در گذشته این مجازات به معنای واقعی انجام میشد؛ مانند شلاقزدنهایی که در قرون وسطی توسط گروههایی از مومنان انجام میشد. اما اغلب اوقات، مومنان مجازاتهای خود را درونی میکردند و به تدریج با خودآزاردهی به لذتی پنهان دست مییافتند.
نیچه به شدت به کشیشان میتازد. او آنها را متهم میکند که زندگی را به گناه و ریاضت را به خمودگی تبدیل کردهاند. با این حال، نیچه در عین انتقاد از کشیش، به نوعی به آنها حس تحسین و حسادت دارد و قدرت آنها در تحمیل اراده بر مومنان را تحسین میکند.
موضع نیچه دوگانه است؛ او از یک سو خود را با مومنان همذاتپنداری کرده و کشیشان را تحقیر میکند، و از سوی دیگر آنها را تحسین میکند و ارادهی آنها به قدرت را ستایش میکند. در مورد هنرمندان و فیلسوفان، نیچه دیدگاه متفاوتی دارد و بر این باور است که ریاضت شرط لازم برای رشد آنهاست. اگر کسی بخواهد در زمینه هنر یا فلسفه موفق شود، باید به اصول فقر، فروتنی و پاکدامنی پایبند باشد.
نیچه دو نوع اخلاق را مطرح میکند: اخلاق اشراف و اخلاق بردگان. این دو اخلاق سه ویژگی اصلی دارند:
1. دیدگاهگرایی (پرسپکتیویسم): از دید اشراف، شجاعت، تمایل به گسترش و میل به مبارزه، ارزشهای خوبی هستند؛ در حالی که از دیدگاه بردگان، اینها ارزشهای بدی هستند و برعکس، ترحم و تسلیمشدگی از نظر بردگان خوب و از نظر اشراف بد به حساب میآید.
2. ارزشها: خوب و بد، ارزشهایی متضاد هستند که بسته به اینکه چه کسی قدرت را در اختیار دارد (اشراف یا بردگان)، به اعمال و اشیاء مختلف نسبت داده میشوند.
3. واژگونی همه ارزشها (Umwertung aller Werte): ارزشهای خوب و بد امروزی از اخلاق بردگان سرچشمه گرفتهاند؛ اخلاقی که بر پایهی ناتوانی استوار است. این ارزشها باید وارونه شده و به اخلاق اشراف که بر قدرت مبتنی است بازگردانده شوند.
مجازات بدنی:
بخش دوم به بررسی وجدان میپردازد. نیچه استدلال خود را با این ادعا شروع میکند که وجدان در اصل به معنای وجدان خوب بوده است. "وجدان" در حقیقت نیرویی است که به فرد اجازه میدهد ارزشهایی برای اعمال خود تعیین کند و این ارزشها را در برابر دیگران حفظ نماید. وجدان خوب نوعی آگاهی افتخارآمیز از آزادی و خودمختاری است. نیچه این افراد را که دارای "وجدان خوب" هستند، افراد حاکم و مستقل میداند.
وجدان بد را میتوان به عنوان نیمهی منفی وجدان خوب در نظر گرفت؛ وجدان بد، به معنای احساس گناه است. احساس گناه زمانی پدید میآید که فرد قادر به پرداخت بدهی خود نباشد. گناه به معنای اخلاقی از گناه به معنای مالی سرچشمه گرفته است، به عبارتی از قراردادی بین خریدار و فروشنده. همانطور که فروشنده میتواند از خریدار بدهکار درخواست پرداخت بدهی کند و در صورت عدم پرداخت، مجازات بدنی اعمال کند (مثلاً مانند داستان "تاجر ونیزی" اثر شکسپیر، که فروشنده به دلیل عدم پرداخت بدهی، یک پوند گوشت از بدن خریدار طلب میکند)، مجازات اخلاقی نیز نوعی مجازات معنوی است که برای بدهی پرداختنشده تحمیل میشود.
کشیشان دروغگو:
بخش سوم، که طولانیترین قسمت است، دربارهی ریاضت است. نیچه معتقد است که هنرمندان و فیلسوفان باید به شکلی سختگیرانه به ریاضتی که در سوگند رهبانی مسیحیت مانند فقر، فروتنی و پاکدامنی مطرح شده، عمل کنند.
نیچه دیدگاههای هنرمند، فیلسوف، کشیش و دانشمند را یکی پس از دیگری بررسی میکند. او تقریباً نیمی از توضیحات خود را به کشیش ریاضتکش اختصاص میدهد و استدلال او در این قسمت پیچیده و دشوار میشود.
نیچه، کشیش ریاضتکش را به مسموم کردن اندیشه غربی متهم میکند. او معتقد است که این کشیش مانند یک حاکم بر باورمندان حکمرانی میکند و آنها را به این باور میرساند که به خدا بدهکارند؛ بدهیای که آنقدر بزرگ است که هیچگاه نمیتوان آن را پرداخت. خدا در مقابل این بدهی خواهان مجازات بدنی است، همانطور که طلبکاران با مجازات بدنی بدهیهای پرداختنشده را دریافت میکردند.
در گذشته این مجازات به معنای واقعی انجام میشد؛ مانند شلاقزدنهایی که در قرون وسطی توسط گروههایی از مومنان انجام میشد. اما اغلب اوقات، مومنان مجازاتهای خود را درونی میکردند و به تدریج با خودآزاردهی به لذتی پنهان دست مییافتند.
نیچه به شدت به کشیشان میتازد. او آنها را متهم میکند که زندگی را به گناه و ریاضت را به خمودگی تبدیل کردهاند. با این حال، نیچه در عین انتقاد از کشیش، به نوعی به آنها حس تحسین و حسادت دارد و قدرت آنها در تحمیل اراده بر مومنان را تحسین میکند.
موضع نیچه دوگانه است؛ او از یک سو خود را با مومنان همذاتپنداری کرده و کشیشان را تحقیر میکند، و از سوی دیگر آنها را تحسین میکند و ارادهی آنها به قدرت را ستایش میکند. در مورد هنرمندان و فیلسوفان، نیچه دیدگاه متفاوتی دارد و بر این باور است که ریاضت شرط لازم برای رشد آنهاست. اگر کسی بخواهد در زمینه هنر یا فلسفه موفق شود، باید به اصول فقر، فروتنی و پاکدامنی پایبند باشد.
نیچه این درس را از آرتور شوپنهاور آموخت، کسی که ریاضت را به عنوان راهی برای خاموش کردن اراده، یا به عبارتی شور زندگی، توصیه میکرد. اما نیچه به دلایلی مخالف این اعتقاد دارد. او ریاضت را انضباطی میداند که برای افزایش شور زندگی استفاده میشود، نه برای فروکاستن آن. هنرمندان و فیلسوفان به دنبال افزایش شدت زندگی هستند و از ریاضت برای کنترل غرایز، به ویژه غرایز جنسی، و هدایت آنها به سمت اراده به قدرت استفاده میکنند.
تأثیرات فکری: نیچه از فیلسوفانی مانند هراکلیتوس، باروخ اسپینوزا و آرتور شوپنهاور تأثیر گرفته بود
تأثیرات فکری: نیچه از فیلسوفانی مانند هراکلیتوس، باروخ اسپینوزا و آرتور شوپنهاور تأثیر گرفته بود
ХИТ !!! Патимат Расулова - Карие глаза (Тик ток Хит 2023) Patimat…
DagMusic
.
چشمان قهوه ای
کاور
آن هنگام که گفتم «میروم»
اگر گفته بودی «بمان»
نمیماندم
اما دست کم روزی بهانه خوبی برای بازگشت داشتم .....
#جمال_ثریا
چشمان قهوه ای
کاور
آن هنگام که گفتم «میروم»
اگر گفته بودی «بمان»
نمیماندم
اما دست کم روزی بهانه خوبی برای بازگشت داشتم .....
#جمال_ثریا
خانه مد کریستین دیور در دهه ۱۹۴۰ نخستین جایی بود که پس از دوران صرفهجویی در زمان جنگ، دوباره استفاده از پارچههای فراوان را آغاز کرد. این کار در دوران جیرهبندی و محدودیتها بسیار افراطی و مجلل بهنظر میرسید، اما در عین حال بسیار هیجانانگیز بود؛ نمایی از آینده که سرشار از رنگ، شکوه و زیبایی بود.
سیاستمداران از این سبک بیزار بودند و برخی از مردم نیز از آن متنفر بودند؛ عدهای از مردم به مدلهایی که لباسهای دیور را میپوشیدند حمله کردند و حتی به آنها تف انداختند.
عکاس فرانسوی والتر کارونه لحظهای را به تصویر کشید که زنی جوان به خاطر خشم زنان دیگری که این لباسها را اسراف پارچه میدانستند، مورد حمله قرار گرفت و لباسهایش پاره شد.
سیاستمداران از این سبک بیزار بودند و برخی از مردم نیز از آن متنفر بودند؛ عدهای از مردم به مدلهایی که لباسهای دیور را میپوشیدند حمله کردند و حتی به آنها تف انداختند.
عکاس فرانسوی والتر کارونه لحظهای را به تصویر کشید که زنی جوان به خاطر خشم زنان دیگری که این لباسها را اسراف پارچه میدانستند، مورد حمله قرار گرفت و لباسهایش پاره شد.