#شعر_شب
برای پنجره ی خانه، ماه کم دارم
کنار من بنشین، تکیه گاه کم دارم
بخند! یاد تو را در دلم ذخیره کنم
برای روز مبادا، پناه کم دارم
برای درد دلم، لمس شانه ات کافیست
برای حرف دلم، اصطلاح کم دارم
میان این همه افسوس، آرزو کم نیست
میان این همه بن بست، راه کم دارم
تو از وصال و زمانش سوال می پرسی
و در جواب تو، صد سینه آه کم دارم
حساب اشک من و روزگار جای خودش
برای عدل خدا، دادگاه کم دارم
#علی_صفری
🖋 @ehsanmohammadi95
برای پنجره ی خانه، ماه کم دارم
کنار من بنشین، تکیه گاه کم دارم
بخند! یاد تو را در دلم ذخیره کنم
برای روز مبادا، پناه کم دارم
برای درد دلم، لمس شانه ات کافیست
برای حرف دلم، اصطلاح کم دارم
میان این همه افسوس، آرزو کم نیست
میان این همه بن بست، راه کم دارم
تو از وصال و زمانش سوال می پرسی
و در جواب تو، صد سینه آه کم دارم
حساب اشک من و روزگار جای خودش
برای عدل خدا، دادگاه کم دارم
#علی_صفری
🖋 @ehsanmohammadi95
◀️ آیا دیدگاهتان در طول همه این دهه ها که کار کرده اید، نسبت به موسیقی تغییر کرده است؟
⬅️ من هیچ وقت دیدگاهی نداشتم. همیشه شبیه خرسی بودم که زیر یک درخت با کندوی عسل باشد و فقط تلاش کند کمی از آن عسل را بیرون بیاورد بدون اینکه نیش اش بزنند.
🖊 این را چند سال پیش از یک گفتگو با لئونارد کوهن، شاعر، خواننده و ترانهسرای شهیر کانادایی خواندم. امروز سالروز تولدش است. گاهی چقدر دلم می خواهد آن خرس پای درخت باشم! همین!
🖋 @ehsanmohammadi95
⬅️ من هیچ وقت دیدگاهی نداشتم. همیشه شبیه خرسی بودم که زیر یک درخت با کندوی عسل باشد و فقط تلاش کند کمی از آن عسل را بیرون بیاورد بدون اینکه نیش اش بزنند.
🖊 این را چند سال پیش از یک گفتگو با لئونارد کوهن، شاعر، خواننده و ترانهسرای شهیر کانادایی خواندم. امروز سالروز تولدش است. گاهی چقدر دلم می خواهد آن خرس پای درخت باشم! همین!
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from اتچ بات
#ترانه_روز
🔺به تقوا نزدیک تر است اگر فقط ترجمه این ترانه کُردی را بخوانید!
🔹هرشب به خودم قول می دهم که تو را برای ابد از یاد ببرم
صبح زودِ روزِ فردا، وعدہ ام را فراموشں می کنم
به برف می ماند که با طلوع خورشید آب می شود
🔹تو هیج روزی برای من تکراری نیستی همچون پریروز، همچون دیروز
اما زبان تکراری شعر من نمی داند که تو را چگونه به وصف درآورد
به همین خاطر است که می خواهم تو را برای ابد از خیالم دور نگه دارم
🔹هر چقدر از زیبایی تو بگویم باز هم در وصف ظرافت تو، کلماتم عاجزند
قولم به برف می ماند، آب می شود....
🖋 @ehsanmohammadi95
🔺به تقوا نزدیک تر است اگر فقط ترجمه این ترانه کُردی را بخوانید!
🔹هرشب به خودم قول می دهم که تو را برای ابد از یاد ببرم
صبح زودِ روزِ فردا، وعدہ ام را فراموشں می کنم
به برف می ماند که با طلوع خورشید آب می شود
🔹تو هیج روزی برای من تکراری نیستی همچون پریروز، همچون دیروز
اما زبان تکراری شعر من نمی داند که تو را چگونه به وصف درآورد
به همین خاطر است که می خواهم تو را برای ابد از خیالم دور نگه دارم
🔹هر چقدر از زیبایی تو بگویم باز هم در وصف ظرافت تو، کلماتم عاجزند
قولم به برف می ماند، آب می شود....
🖋 @ehsanmohammadi95
Telegram
attach 📎
🔠 نقطه اشتراک در ماجرای ترامپ و داماد علی پروین!
✍️ احسان محمدی
1️⃣ وقتی تلویزیون فقط دو شبکه داشت، انتهای شب یک بخش خبر انگلیسی هم پخش می شد که اکثر اوقات زنی با چشم های روشن آن را اجرا می کرد. حوالی سال 80 بود که او را به یک برنامه تلویزیونی دعوت کردند. به گمانم روز مادر. او تعریف کرد که آمریکایی است و با جوان ایرانی در آنجا آشنا شده، ازدواج کرده، اسلام آورده و سالهاست در ایران زندگی می کند و ...
مجری اصرار کرد که او خاطره ای از دوران زندگی اش در ایران بگوید. او هم بعد از کمی فکر کردن گفت:
- یک روز رفته بودم بانک. یک چک داشتم که توی جیبم مچاله شده بود. چک را دادم به صندوق دار. نگاهی کرد و با بی ادبی به من گفت: از کدوم دهات اومدی که چکت اینطوری شده؟ بهش گفتم: من از دهات آمریکا اومدم، شما از کدوم دهات اومدی!!
😐😳قیافه مجری!ا
😡✊️ قیافه و واکنش ما: مرگ بر آمریکا! مرگ بر آمریکا!
2️⃣ حالا نیما چیت ساز دیگر گوینده خبر انگلیسی تلویزیون هم سوژه شده است. مترجمی که سخنرانی ترامپ در سازمان ملل را به میل و اختیار خودش ترجمه کرد و تقریباً هر چیزی که دلش خواست از حرف های ترامپ را نگفت و هر چیزی صلاح دید بیان فرمود! او از کارش دفاع کرده و گفته چون من ایرانی هستم و وطنم را دوست دارم، حرفهای ضدایرانی ترامپ را ترجمه نکردم!
3️⃣ سال 1383 پرسپولیس یک سرمربی آلمانی داشت به اسم راینر زوبل. مترجمش آرش فرزین بود. داماد علی پروین. پرسپولیس نتایج خوبی نمی گرفت و پروین به عنوان مدیر فنی هم منتقد تیم بود. بعد از شکست مقابل ملوان، وقتی خبرنگارها به مربی آلمانی گفتند علی پروین از او راضی نیست و احتمالاً باید از این تیم برود، پاسخ آنها را داد.
مترجم حرف های او را اینطور ترجمه کرد: به نظر آقای پروین احترام میگذارم.
ما هم آلمانی بلد نبودیم و باور کردیم! اما عادل فردوسی پور در برنامه 90 مترجم بی طرف آلمانی آورد و ماجرا لو رفت. اینکه در اصل راینر زوبل گفته:
- علی پروین کارهای نیست که در مورد من تصمیم بگیرد!
🔻داماد علی پروین اما از کار خودش دفاع کرد و گفت: اگر من این صحبتها را ترجمه میکردم، اوضاع پرسپولیس خیلی بدتر میشد و صلاح ندیدم ترجمه کنم!
وقتی ماجرا را برای زوبل گفتند، گفت تازه می فهمم که چرا وقتی من به بازیکنانم دستور حمله میدادم آنها برمی گشتند به دفاع! چون مترجم به جای حرف های من، حرف های علی پروین را به بازیکنان منتقل می کرد!
اسمش را گذاشتند مترجم قلابی. رسانه های ورزشی زندگی اش را سیاه کردند که حق نداشته به اعتماد مربی آلمانی خیانت کند. کارش را از دست داد و ...
📺 از دیروز که دفاعیه حق به جانب مترجم سخنان ترامپ را دیدم دارم فکر می کنم قاعدتاً او به خاطر رفتار سلیقه ای در یک موضوع بین المللی باید از کار برکنار می شد، با شرمساری از مردم عذرخواهی می کرد که اصل «متعهد» بودن در ترجمه را رعایت نکرده است و عملاً دست به تطهیر ترامپ زده و نقش یک رئیس جمهور مودب آمریکایی را بازی کرده است، اما لابد اجازه داشته که این کار را بکند و الان هم کسانی به او گفته اند :« کارت درسته نیما جون! با همین فرمون برو جلو و گوش نده به این حرفا!» چیزی در مایه دفاع داماد از پدرزن در باشگاه پرسپولیس که لابد پشتش قُرص بود!
⛔️ ماجرای ترجمه «میلی» آقای چیت ساز، در رسانه ای که اصرار دارد ما باور کنیم «ملی» است و به اخبارش هم اعتماد کنیم، یکبار دیگر نشان داد که صدا و سیما برای خودش یک جزیره جداست و هر وقت، هر طور صلاح بداند عمل می کند. برای رئیس جمهور خودمان و دولت هم تره خُرد نمی کند چه رسد به ترامپ؟! ... دمت گرم آقا نیما چیت ساز و خوش به حالتان برای این آزادی بیان تان!
🖋 @ehsanmohammadi95
✍️ احسان محمدی
1️⃣ وقتی تلویزیون فقط دو شبکه داشت، انتهای شب یک بخش خبر انگلیسی هم پخش می شد که اکثر اوقات زنی با چشم های روشن آن را اجرا می کرد. حوالی سال 80 بود که او را به یک برنامه تلویزیونی دعوت کردند. به گمانم روز مادر. او تعریف کرد که آمریکایی است و با جوان ایرانی در آنجا آشنا شده، ازدواج کرده، اسلام آورده و سالهاست در ایران زندگی می کند و ...
مجری اصرار کرد که او خاطره ای از دوران زندگی اش در ایران بگوید. او هم بعد از کمی فکر کردن گفت:
- یک روز رفته بودم بانک. یک چک داشتم که توی جیبم مچاله شده بود. چک را دادم به صندوق دار. نگاهی کرد و با بی ادبی به من گفت: از کدوم دهات اومدی که چکت اینطوری شده؟ بهش گفتم: من از دهات آمریکا اومدم، شما از کدوم دهات اومدی!!
😐😳قیافه مجری!ا
😡✊️ قیافه و واکنش ما: مرگ بر آمریکا! مرگ بر آمریکا!
2️⃣ حالا نیما چیت ساز دیگر گوینده خبر انگلیسی تلویزیون هم سوژه شده است. مترجمی که سخنرانی ترامپ در سازمان ملل را به میل و اختیار خودش ترجمه کرد و تقریباً هر چیزی که دلش خواست از حرف های ترامپ را نگفت و هر چیزی صلاح دید بیان فرمود! او از کارش دفاع کرده و گفته چون من ایرانی هستم و وطنم را دوست دارم، حرفهای ضدایرانی ترامپ را ترجمه نکردم!
3️⃣ سال 1383 پرسپولیس یک سرمربی آلمانی داشت به اسم راینر زوبل. مترجمش آرش فرزین بود. داماد علی پروین. پرسپولیس نتایج خوبی نمی گرفت و پروین به عنوان مدیر فنی هم منتقد تیم بود. بعد از شکست مقابل ملوان، وقتی خبرنگارها به مربی آلمانی گفتند علی پروین از او راضی نیست و احتمالاً باید از این تیم برود، پاسخ آنها را داد.
مترجم حرف های او را اینطور ترجمه کرد: به نظر آقای پروین احترام میگذارم.
ما هم آلمانی بلد نبودیم و باور کردیم! اما عادل فردوسی پور در برنامه 90 مترجم بی طرف آلمانی آورد و ماجرا لو رفت. اینکه در اصل راینر زوبل گفته:
- علی پروین کارهای نیست که در مورد من تصمیم بگیرد!
🔻داماد علی پروین اما از کار خودش دفاع کرد و گفت: اگر من این صحبتها را ترجمه میکردم، اوضاع پرسپولیس خیلی بدتر میشد و صلاح ندیدم ترجمه کنم!
وقتی ماجرا را برای زوبل گفتند، گفت تازه می فهمم که چرا وقتی من به بازیکنانم دستور حمله میدادم آنها برمی گشتند به دفاع! چون مترجم به جای حرف های من، حرف های علی پروین را به بازیکنان منتقل می کرد!
اسمش را گذاشتند مترجم قلابی. رسانه های ورزشی زندگی اش را سیاه کردند که حق نداشته به اعتماد مربی آلمانی خیانت کند. کارش را از دست داد و ...
📺 از دیروز که دفاعیه حق به جانب مترجم سخنان ترامپ را دیدم دارم فکر می کنم قاعدتاً او به خاطر رفتار سلیقه ای در یک موضوع بین المللی باید از کار برکنار می شد، با شرمساری از مردم عذرخواهی می کرد که اصل «متعهد» بودن در ترجمه را رعایت نکرده است و عملاً دست به تطهیر ترامپ زده و نقش یک رئیس جمهور مودب آمریکایی را بازی کرده است، اما لابد اجازه داشته که این کار را بکند و الان هم کسانی به او گفته اند :« کارت درسته نیما جون! با همین فرمون برو جلو و گوش نده به این حرفا!» چیزی در مایه دفاع داماد از پدرزن در باشگاه پرسپولیس که لابد پشتش قُرص بود!
⛔️ ماجرای ترجمه «میلی» آقای چیت ساز، در رسانه ای که اصرار دارد ما باور کنیم «ملی» است و به اخبارش هم اعتماد کنیم، یکبار دیگر نشان داد که صدا و سیما برای خودش یک جزیره جداست و هر وقت، هر طور صلاح بداند عمل می کند. برای رئیس جمهور خودمان و دولت هم تره خُرد نمی کند چه رسد به ترامپ؟! ... دمت گرم آقا نیما چیت ساز و خوش به حالتان برای این آزادی بیان تان!
🖋 @ehsanmohammadi95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺 رونمایی رشیدپور از تنها زنی که همه مردم ایران صدایش را شنیده اند اما او را ندیده اند!
🖋 @ehsanmohammadi95
🖋 @ehsanmohammadi95
🇮🇷✌️حساب آنان که در جنگ تحمیلی از جان و مال و آرامش شان گذشتند از کاسبان و رزمندگان و شجاعان "بعد از جنگ" جداست.
ایران تا ابد مدیون شماست.🙏
#هفته_دفاع_مقدس
🖋 @ehsanmohammadi95
ایران تا ابد مدیون شماست.🙏
#هفته_دفاع_مقدس
🖋 @ehsanmohammadi95
☝️ اگر مجالش را دارید به این مراسم بروید و به کسانی که برای این کشور قدمی بر می دارند دلگرمی بدهید... منتظر معجزه گر نباشید، شما بخشی از معجزه اید.
⏰ شروع برنامه ساعت ۱۹
🖋 @ehsanmohammadi95
⏰ شروع برنامه ساعت ۱۹
🖋 @ehsanmohammadi95
▪️چشم هایمان را کمی هم باز کنیم می بینیم هر روز عاشوراست و هر جا کربلا! با چشم بسته ممکن است با نیت «حسینی» به صف «یزیدی» ها بپیوندیم.
#محرم
#مقابل_ظلم_بایستیم
🖋 @ehsanmohammadi95
#محرم
#مقابل_ظلم_بایستیم
🖋 @ehsanmohammadi95
🏴 سید محمد خاتمی و لاریجانی در مراسم عزاداری محرم
👈هماکنون در حسینیه جماران
📷عکس: امین پژوهنده
@nazar
🖋 @ehsanmohammadi95
👈هماکنون در حسینیه جماران
📷عکس: امین پژوهنده
@nazar
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from اتچ بات
📗 صفحاتی از کتاب #جنگ_بود
روایتی واقعی از آخرین روزهای زندگی ما در جنگ
✍️ احسان محمدی
«بابا پایش را گذاشته بود روی گاز و ما با هر دستاندازی مثل دانههای گندم بالا و پایین میپریدیم، به آسفالت که رسیدیم بوی باروت میآمد و صدای انفجارها و شلیکها بیشتر شده بود. روی آسفالت شانه زنانه بزرگ، پفک، لباس بچه و چیزهایی مثل این افتاده بود، معلوم بود که اینها از توی ماشینی که دکان شیخ حسن را بار زدهاند حین فرار روی جاده افتادهاند. از روی کوه دود بلند میشد، خمپارهها به کوه میخورد و صدای از هم پاشیدن سنگها و موجی که توی دل کوه میپیچید، ترسمان را صدچندان کرده بود.
کنار جاده میشد تویوتاها، سربازهای زخمی، جیپهایی که خراب شده بود و سربازهایی که داشتند عقبنشینی میکردند را دید. فکر میکردم که حال بقیه دوستان و فامیلهایمان که ماشین نداشتند چطور است، آیا میتوانند فرار کنند یا اسیر میشوند؟ جاده کاور – پهله باریک و پیچ پیج بود، بابا پیچها را تیز میبرید و گاز میداد، یک پیچ را که رد کرد، روبرویمان کامیون بزرگی با تمام سرعت توی شیب پایین آمد، معلوم بود راننده نمیتواند توی آن سرعت کاری بکند، من که میلههای جلوی نیسان را گرفته بودم و داشتم جلو را نگاه میکردم، پوزه بزرگ و بدقواره کامیون را دیدم که داشت میخورد به ماشین، سمت چپ مان دره عمیقی بود که اگر توی آن میافتادیم، امکان نداشت یک نفرمان زنده بماند. بابا خیلی سریع ماشین را سمت راست پیچاند و توقف کرد!
کامیون با آنچنان فاصله نزدیکی از کنار ما رد شد که داغی بدنه آهنیاش را روی صورتمان حس کردیم. گازش را گرفت و رفت و حتی سرش را برنگرداند که ببیند چه بلایی سر ما آمده است.
بابا دوباره ماشین را روشن کرد و راه افتادیم، سر ظهر بود و انگار داشت از آسمان آتش میبارید، تشنهمان شده بود ولی کسی نمیتوانست زیر آن همه دست و پا مشکها را پیدا کند و اگر پیدا میکردیم لیوان هم نبود که آب بخوریم!
ماشین زوزه کنان خودش را توی جاده میکشاند که صدای سوت خمپارهای را نزدیک تر از هر وقت دیگری حس کردیم، بعد صدای انفجار بلند شد و خاک و سنگریزههایی که اطرافمان بود پاشید توی ماشین. همه سرفه کردند،بابا دوباره گاز داد و چند پیچ دیگر را بُرید اما ماشین کمی جلوتر از نفس افتاد، خاموش کرد. بابا پیاده شد، کاپوت ماشین را داد بالا و نگاهی کرد، هی سرش را برمیگرداند به سمت جادهای که دیگر ماشینی از آن تردد نمیکرد. ما صدایمان در نمیآمد، بچههای کوچک گریه میکردند.
بابا گفت:
- ماشین خرابشده! پیاده بشید آسفالت رو بگیرید برید! من می مونم شاید بشه درستش بکنم! شما اینجا نمونید! شاید عراقیها پشت سرمون باشن!
مادرم اسما را بغل کرده بود، از ماشین پیاده شد و گفت:
- بیاید پایین! زود باشین تور و خدا!
ما از نیسان پریدیم پایین، مادر جلوتر میرفت و ما دنبالش روی آسفالت راه افتادیم. خیلی از بچهها کفش نداشتند و همین که پا روی جاده آسفالتی که توی گرمای تابستان داغ تر از هر وقت دیگری شده بود میگذاشتند، جیغ شان گوش فلک را کر میکرد. بابا ماند که شاید بتواند ماشین را درست کند. سرم را برگرداندم، دلم میخواست او هم می میآمد اما داشت با ماشین ور میرفت.
- اختر! ابوذر! روله بدوید!
مادر هر چند دقیقه یکبار سرش را برمیگرداند و اینها را میگفت، صدایش در نمیآمد از بس داد زده بود، زنهای دیگر هم دست بچههایشان را گرفته بودند و کشان کشان روی آسفالت میبردند، صدای انفجارهای دور و نزدیک میآمد، جاده مثل مار سیاهی روی کوه لم داده بود و تا چشم کار میکرد پیچ در پیچ میرفت و آنجا پشت بلندترین کوه که اسمش «دنه» بود گم میشد...» ص 119 و 120
🖋 @ehsanmohammadi95
روایتی واقعی از آخرین روزهای زندگی ما در جنگ
✍️ احسان محمدی
«بابا پایش را گذاشته بود روی گاز و ما با هر دستاندازی مثل دانههای گندم بالا و پایین میپریدیم، به آسفالت که رسیدیم بوی باروت میآمد و صدای انفجارها و شلیکها بیشتر شده بود. روی آسفالت شانه زنانه بزرگ، پفک، لباس بچه و چیزهایی مثل این افتاده بود، معلوم بود که اینها از توی ماشینی که دکان شیخ حسن را بار زدهاند حین فرار روی جاده افتادهاند. از روی کوه دود بلند میشد، خمپارهها به کوه میخورد و صدای از هم پاشیدن سنگها و موجی که توی دل کوه میپیچید، ترسمان را صدچندان کرده بود.
کنار جاده میشد تویوتاها، سربازهای زخمی، جیپهایی که خراب شده بود و سربازهایی که داشتند عقبنشینی میکردند را دید. فکر میکردم که حال بقیه دوستان و فامیلهایمان که ماشین نداشتند چطور است، آیا میتوانند فرار کنند یا اسیر میشوند؟ جاده کاور – پهله باریک و پیچ پیج بود، بابا پیچها را تیز میبرید و گاز میداد، یک پیچ را که رد کرد، روبرویمان کامیون بزرگی با تمام سرعت توی شیب پایین آمد، معلوم بود راننده نمیتواند توی آن سرعت کاری بکند، من که میلههای جلوی نیسان را گرفته بودم و داشتم جلو را نگاه میکردم، پوزه بزرگ و بدقواره کامیون را دیدم که داشت میخورد به ماشین، سمت چپ مان دره عمیقی بود که اگر توی آن میافتادیم، امکان نداشت یک نفرمان زنده بماند. بابا خیلی سریع ماشین را سمت راست پیچاند و توقف کرد!
کامیون با آنچنان فاصله نزدیکی از کنار ما رد شد که داغی بدنه آهنیاش را روی صورتمان حس کردیم. گازش را گرفت و رفت و حتی سرش را برنگرداند که ببیند چه بلایی سر ما آمده است.
بابا دوباره ماشین را روشن کرد و راه افتادیم، سر ظهر بود و انگار داشت از آسمان آتش میبارید، تشنهمان شده بود ولی کسی نمیتوانست زیر آن همه دست و پا مشکها را پیدا کند و اگر پیدا میکردیم لیوان هم نبود که آب بخوریم!
ماشین زوزه کنان خودش را توی جاده میکشاند که صدای سوت خمپارهای را نزدیک تر از هر وقت دیگری حس کردیم، بعد صدای انفجار بلند شد و خاک و سنگریزههایی که اطرافمان بود پاشید توی ماشین. همه سرفه کردند،بابا دوباره گاز داد و چند پیچ دیگر را بُرید اما ماشین کمی جلوتر از نفس افتاد، خاموش کرد. بابا پیاده شد، کاپوت ماشین را داد بالا و نگاهی کرد، هی سرش را برمیگرداند به سمت جادهای که دیگر ماشینی از آن تردد نمیکرد. ما صدایمان در نمیآمد، بچههای کوچک گریه میکردند.
بابا گفت:
- ماشین خرابشده! پیاده بشید آسفالت رو بگیرید برید! من می مونم شاید بشه درستش بکنم! شما اینجا نمونید! شاید عراقیها پشت سرمون باشن!
مادرم اسما را بغل کرده بود، از ماشین پیاده شد و گفت:
- بیاید پایین! زود باشین تور و خدا!
ما از نیسان پریدیم پایین، مادر جلوتر میرفت و ما دنبالش روی آسفالت راه افتادیم. خیلی از بچهها کفش نداشتند و همین که پا روی جاده آسفالتی که توی گرمای تابستان داغ تر از هر وقت دیگری شده بود میگذاشتند، جیغ شان گوش فلک را کر میکرد. بابا ماند که شاید بتواند ماشین را درست کند. سرم را برگرداندم، دلم میخواست او هم می میآمد اما داشت با ماشین ور میرفت.
- اختر! ابوذر! روله بدوید!
مادر هر چند دقیقه یکبار سرش را برمیگرداند و اینها را میگفت، صدایش در نمیآمد از بس داد زده بود، زنهای دیگر هم دست بچههایشان را گرفته بودند و کشان کشان روی آسفالت میبردند، صدای انفجارهای دور و نزدیک میآمد، جاده مثل مار سیاهی روی کوه لم داده بود و تا چشم کار میکرد پیچ در پیچ میرفت و آنجا پشت بلندترین کوه که اسمش «دنه» بود گم میشد...» ص 119 و 120
🖋 @ehsanmohammadi95
Telegram
attach 📎
#شعر_شب
خسته،
خودخواه،
بیشکیب
از این جهان
فقط همینها را برایم باقی گذاشتهاند
با من مدارا کن!
بعدها ...
دلت برایم تنگ خواهد شد ...
#سید_علی_صالحی
🖋 @ehsanmohammadi95
خسته،
خودخواه،
بیشکیب
از این جهان
فقط همینها را برایم باقی گذاشتهاند
با من مدارا کن!
بعدها ...
دلت برایم تنگ خواهد شد ...
#سید_علی_صالحی
🖋 @ehsanmohammadi95
🍂🍁🍂
موسم دلتنگی جالیز بود
این همه از برکت پاییز بود
صبح غزل های مرا کرده شام
حضرت پاییز علیه السلام
🖋 @ehsanmohammadi95
موسم دلتنگی جالیز بود
این همه از برکت پاییز بود
صبح غزل های مرا کرده شام
حضرت پاییز علیه السلام
🖋 @ehsanmohammadi95
⚽️🎵 اگر مثل استاد شجریان فوتبال نگاه کنیم
✍️ سید عبدالجواد موسوی
⚽️ یادداشت استاد شجریان درباره غیراخلاقی های مرسوم درعالم ورزش و به ویژه اشاره اش به فوتبال برای خیلی ها جالب بود. به ویژه برای آن ها که با صدای استاد نسبتی عاشقانه دارند. دغدغه اخلاق از سمت و سوی کسی که به اخلاق مداری شهره است و هماره سعی داشته شان و منزلت خود را به عنوان یک هنرمند ممتاز حفظ و حراست کند کاملا طبیعی و قابل درک است. اما در این میان استاد ازعلاقه مندی منحصر به فرد و اخلاق مدارانه خود به فوتبال می گوید.
⚽️ به نظرمی رسد فرهیختگی با فوتبال که درمنظر برخی از اربابان رای و نظر هیاهوی بسیار برای هیچ است نسبتی ندارد اما سال هاست که این نظر به ظاهر بدیهی با اظهار علاقه صریح خیل عظیمی از فرهیختگان ترک برداشته. حالا هم ناصر تقوایی فیلمساز درباره فوتبال کارشناسانه نظر می دهد، هم رضا داوری فیلسوف در نسبت ما و فوتبال قلم می زند و هم خسرو آواز ایران صراحتا از علاقه اش به رئال مادرید سخن می گوید. نفسِ این اتفاق را باید به فال نیک گرفت. فوتبال اگر به مسئله ای جدی بدل نشود مشکلاتش حل نخواهد شد که این سخن بگذار تا وقت دگر.
⚽️ چیزی که می خواهم درباره آن سخن بگویم نوع نگاه استاد شجریان به فوتبال است. دراین جا علاقه مندی به فوتبال کمی رنگ و بوی فرهیختگی می گیرد. طبیعی هم هست. از کوزه همان برون تراود که دراوست. از کسی که مظهر وقار و فرهیختگی است نمی توان انتظار داشت همانند طرفداران دوآتشه فوتبال حرف بزند. اودرمقام انصاف و عدل سخن می گوید و به همین دلیل حتی وقتی سخن از گل مسی به تیم ملی کشورش به میان می آید می گوید نمی توان هنرمندی مسی را درآن صحنه منکر شد. یا وقتی می گوید طرفدار رئال هستم این را هم اضافه می کند که از تیم بارسلونا نیز خوشم می آید.
⚽️ راستش را بخواهید من نیزسال هاست درمقام یکی از کوچک ابدالانِ آن مرد بزرگ همانند استاد فوتبال نگاه می کنم و جز مواقعی که تیم ملی بازی دارد نمی توانم نسبت به هیچ تیم دیگری تعصب به خرج دهم. فی المثل وقتی استقلال و پرسپولیس بازی دارند برایم فرقی نمی کند کدام تیم از بازی برنده بیرون بیاید. بازی زیبا برایم مهم است. هرطرف که گل بزند خوشحال می شوم و درست به همین دلیل هیچ یک از اطرافیانم حاضر نیستند با من فوتبال تماشا کنند. نکته همین جاست. من درست یا غلط فکرمی کنم تعصب ورزیدن درحق یک تیم در شان من نیست اما پرسش بنیادین من این است: اگرهمگان بخواهند همانند من فوتبال نگاه کنند اصلا این بازی تا این حد می تواند جذاب باشد؟ اصلا فوتبال آن وقت تماشایی خواهد بود؟
⚽️ عنایت بفرمایید که بنده بحث اخلاقی نمی کنم. اگر تعصب و هواداری افراطی را از فوتبال بگیریم در حقیقت ماهیت این بازی و جذابیت های آشکار و پنهان آن را مورد تعرض قرار داده ایم. فوتبال در حقیقت چیزی فراتر از یک بازی است. لفظ بازی شاید مارا از معنای حقیقی فوتبال دور کند. کدام بازی می تواند گاه حتی نیرومند تر از دین و آیین ظاهر شود و این چنین باعث وحدت قومی و ملی شود؟ کدام بازی است که می تواند پایتخت های کشورهای توسعه یافته را با دورافتاده ترین روستاهای یک کشور عقب مانده در یک سطح از آگاهی و حضور قرار دهد؟ کدام بازی می تواند این چنین مردمان را به شور و شوق و شادمانی بکشاند و یا این چنین مغموم و سوگوارشان کند؟
⚽️ من وقتی می شنوم هوادار یک تیم فوتبال از شنیدن و یا دیدن شکست تیم مورد علاقه اش سکته کرده و به دیار باقی شتافته نه تنها ناراحت نمی شوم که دردل او را سرزنش می کنم اما در عین حال ازقدرت و جذابیت عجیب فوتبال حیرت می کنم که تا این حد می تواند در عقول و نفوس مردمان تصرف کند و مرگ و زندگی آنان را رقم بزند. یک بار از زبانِ یکی از بازیکنان تیم ملی شنیدم که می گفت من تعجب می کنم مردم چطور برای دیدن بازی ما دراین هوا- هنگام نقل این سخن زمستان سختی بود- رنج آمدن به ورزشگاه را متحمل می شوند.
⚽️ هم او می گفت من اگر جام جهانی هم در ورزشگاه آزادی برگزار شود حاضر نیستم دراین هوا به ورزشگاه بیایم. او درست می گفت هیچ آدم عاقلی درآن هوای سرد حاضر نبود گرمای خانه را رها کند و لذت فوتبال دیدن با زیرشلواری و یک لیوان چای داغ را آن هم در زیر پتو با سرمای ورزشگاه آزادی تاخت بزند اما اگر نباشند عشاق سینه چاکی که بی پروای سرد و گرم روزگار به عشق دیدن بازی های مورد علاقه شان راهی ورزشگاه ها شوند آیا فوتبال جذابیت کنونی اش را خواهد داشت؟ آیا دریک فضای عاقلانه و منطقی فوتبال آن قدر محبوب و فراگیرمی شد که استاد یگانه موسیقی ایرانی نیز به آن علاقه مند شود؟/ منبع: فرهنگستان فوتبال
http://f-f.ir/
🖋 @ehsanmohammadi95
✍️ سید عبدالجواد موسوی
⚽️ یادداشت استاد شجریان درباره غیراخلاقی های مرسوم درعالم ورزش و به ویژه اشاره اش به فوتبال برای خیلی ها جالب بود. به ویژه برای آن ها که با صدای استاد نسبتی عاشقانه دارند. دغدغه اخلاق از سمت و سوی کسی که به اخلاق مداری شهره است و هماره سعی داشته شان و منزلت خود را به عنوان یک هنرمند ممتاز حفظ و حراست کند کاملا طبیعی و قابل درک است. اما در این میان استاد ازعلاقه مندی منحصر به فرد و اخلاق مدارانه خود به فوتبال می گوید.
⚽️ به نظرمی رسد فرهیختگی با فوتبال که درمنظر برخی از اربابان رای و نظر هیاهوی بسیار برای هیچ است نسبتی ندارد اما سال هاست که این نظر به ظاهر بدیهی با اظهار علاقه صریح خیل عظیمی از فرهیختگان ترک برداشته. حالا هم ناصر تقوایی فیلمساز درباره فوتبال کارشناسانه نظر می دهد، هم رضا داوری فیلسوف در نسبت ما و فوتبال قلم می زند و هم خسرو آواز ایران صراحتا از علاقه اش به رئال مادرید سخن می گوید. نفسِ این اتفاق را باید به فال نیک گرفت. فوتبال اگر به مسئله ای جدی بدل نشود مشکلاتش حل نخواهد شد که این سخن بگذار تا وقت دگر.
⚽️ چیزی که می خواهم درباره آن سخن بگویم نوع نگاه استاد شجریان به فوتبال است. دراین جا علاقه مندی به فوتبال کمی رنگ و بوی فرهیختگی می گیرد. طبیعی هم هست. از کوزه همان برون تراود که دراوست. از کسی که مظهر وقار و فرهیختگی است نمی توان انتظار داشت همانند طرفداران دوآتشه فوتبال حرف بزند. اودرمقام انصاف و عدل سخن می گوید و به همین دلیل حتی وقتی سخن از گل مسی به تیم ملی کشورش به میان می آید می گوید نمی توان هنرمندی مسی را درآن صحنه منکر شد. یا وقتی می گوید طرفدار رئال هستم این را هم اضافه می کند که از تیم بارسلونا نیز خوشم می آید.
⚽️ راستش را بخواهید من نیزسال هاست درمقام یکی از کوچک ابدالانِ آن مرد بزرگ همانند استاد فوتبال نگاه می کنم و جز مواقعی که تیم ملی بازی دارد نمی توانم نسبت به هیچ تیم دیگری تعصب به خرج دهم. فی المثل وقتی استقلال و پرسپولیس بازی دارند برایم فرقی نمی کند کدام تیم از بازی برنده بیرون بیاید. بازی زیبا برایم مهم است. هرطرف که گل بزند خوشحال می شوم و درست به همین دلیل هیچ یک از اطرافیانم حاضر نیستند با من فوتبال تماشا کنند. نکته همین جاست. من درست یا غلط فکرمی کنم تعصب ورزیدن درحق یک تیم در شان من نیست اما پرسش بنیادین من این است: اگرهمگان بخواهند همانند من فوتبال نگاه کنند اصلا این بازی تا این حد می تواند جذاب باشد؟ اصلا فوتبال آن وقت تماشایی خواهد بود؟
⚽️ عنایت بفرمایید که بنده بحث اخلاقی نمی کنم. اگر تعصب و هواداری افراطی را از فوتبال بگیریم در حقیقت ماهیت این بازی و جذابیت های آشکار و پنهان آن را مورد تعرض قرار داده ایم. فوتبال در حقیقت چیزی فراتر از یک بازی است. لفظ بازی شاید مارا از معنای حقیقی فوتبال دور کند. کدام بازی می تواند گاه حتی نیرومند تر از دین و آیین ظاهر شود و این چنین باعث وحدت قومی و ملی شود؟ کدام بازی است که می تواند پایتخت های کشورهای توسعه یافته را با دورافتاده ترین روستاهای یک کشور عقب مانده در یک سطح از آگاهی و حضور قرار دهد؟ کدام بازی می تواند این چنین مردمان را به شور و شوق و شادمانی بکشاند و یا این چنین مغموم و سوگوارشان کند؟
⚽️ من وقتی می شنوم هوادار یک تیم فوتبال از شنیدن و یا دیدن شکست تیم مورد علاقه اش سکته کرده و به دیار باقی شتافته نه تنها ناراحت نمی شوم که دردل او را سرزنش می کنم اما در عین حال ازقدرت و جذابیت عجیب فوتبال حیرت می کنم که تا این حد می تواند در عقول و نفوس مردمان تصرف کند و مرگ و زندگی آنان را رقم بزند. یک بار از زبانِ یکی از بازیکنان تیم ملی شنیدم که می گفت من تعجب می کنم مردم چطور برای دیدن بازی ما دراین هوا- هنگام نقل این سخن زمستان سختی بود- رنج آمدن به ورزشگاه را متحمل می شوند.
⚽️ هم او می گفت من اگر جام جهانی هم در ورزشگاه آزادی برگزار شود حاضر نیستم دراین هوا به ورزشگاه بیایم. او درست می گفت هیچ آدم عاقلی درآن هوای سرد حاضر نبود گرمای خانه را رها کند و لذت فوتبال دیدن با زیرشلواری و یک لیوان چای داغ را آن هم در زیر پتو با سرمای ورزشگاه آزادی تاخت بزند اما اگر نباشند عشاق سینه چاکی که بی پروای سرد و گرم روزگار به عشق دیدن بازی های مورد علاقه شان راهی ورزشگاه ها شوند آیا فوتبال جذابیت کنونی اش را خواهد داشت؟ آیا دریک فضای عاقلانه و منطقی فوتبال آن قدر محبوب و فراگیرمی شد که استاد یگانه موسیقی ایرانی نیز به آن علاقه مند شود؟/ منبع: فرهنگستان فوتبال
http://f-f.ir/
🖋 @ehsanmohammadi95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎵 تولد استاد شجریان؛ خسرو شیرین دهنان مبارک باد...
🖋 @ehsanmohammadi95
🖋 @ehsanmohammadi95
🤴🎵 از پادشاه اسپانیا تا استاد شجریان
✍️ احسان محمدی
1️⃣ پادشاه اسپانیا، به دودمان خود بسیار می بالید. همچنین مشهور بود که با ضعیفان بی رحم است. یک روز، با نزدیکانش در دشت آراگون راه می رفت که سالها قبل، پدرش در جنگی در آن کشته شده بود. در آنجا به مرد مقدسی برخوردند که در میان توده عظیمی از استخوان ها، چیزی را جستجو می کرد.
پادشاه پرسید:
_ آنجا چه کار می کنی؟
مرد گفت:
_ اعلیحضرتا! سربلند باشید. هنگامی که شنیدم پادشاه اسپانیا به اینجا می آید.تصمیم گرفتم که استخوانهای پدرتان را پیدا کنم و به شما بدهم. اما هر چه نگاه می کنم نمی توانم پیدایش کنم. مثل استخوان های کشاورزان، فقرا، گدایان و بردگان است.
📙 مکتوب، پائولو کوئیلو
2️⃣ سال ۱۳۸۹ خبرنگار صدا و سیما به مجلس رفت تا نظر عصاره های ملت را در مورد پخش نشدن ربنای شجریان بپرسد. یک نفر برای اینکه اوج نفرتش از شجریان را به رخ بکشد به خبرنگار گفت:
_ صدای یک چوب خشک از صدای شجریان بهتر است!
یکی دیگر هم فرمود:
_ من حالم از شنیدن ربنای این... به هم می خورد واقعا جای تاسف بود که ما سر سفره افطار مجبور بودیم صدای ربنای کسی را بشنویم که... و حالت مشمئز کننده ای به من دست می دهد وقتی صدای او را می شنوم. (بخش های نامناسب این اظهارات نقطه چین شده اند.) ... ما گذشتیم و گذشت آنچه با ما کردند!
3️⃣ شجریان بت من نیست. مدتهاست بُت پرستی را کنار گذاشته ام اما جشن تولد مردم برای این خسرو شیرین دهان که بی هیچ بودجه اختصاصی و تشکیل کمیته و دستوری در فضای مجازی برگزار می شود نشان می دهد که با همه تندی پشمینه پوش های تندخو، این هنر است که می ماند وگرنه نام و یاد آنها که سنگ می اندازند به جام مردم، مثل استخوان های پدر پادشاه اسپانیا در تاریخ گم می شود. از یاد می رود...
این قفس چون دلم تنگ و تار است...
تنت به ناز طبیان نیازمند مباد.
#شجریان
🖋 @ehsanmohammadi95
✍️ احسان محمدی
1️⃣ پادشاه اسپانیا، به دودمان خود بسیار می بالید. همچنین مشهور بود که با ضعیفان بی رحم است. یک روز، با نزدیکانش در دشت آراگون راه می رفت که سالها قبل، پدرش در جنگی در آن کشته شده بود. در آنجا به مرد مقدسی برخوردند که در میان توده عظیمی از استخوان ها، چیزی را جستجو می کرد.
پادشاه پرسید:
_ آنجا چه کار می کنی؟
مرد گفت:
_ اعلیحضرتا! سربلند باشید. هنگامی که شنیدم پادشاه اسپانیا به اینجا می آید.تصمیم گرفتم که استخوانهای پدرتان را پیدا کنم و به شما بدهم. اما هر چه نگاه می کنم نمی توانم پیدایش کنم. مثل استخوان های کشاورزان، فقرا، گدایان و بردگان است.
📙 مکتوب، پائولو کوئیلو
2️⃣ سال ۱۳۸۹ خبرنگار صدا و سیما به مجلس رفت تا نظر عصاره های ملت را در مورد پخش نشدن ربنای شجریان بپرسد. یک نفر برای اینکه اوج نفرتش از شجریان را به رخ بکشد به خبرنگار گفت:
_ صدای یک چوب خشک از صدای شجریان بهتر است!
یکی دیگر هم فرمود:
_ من حالم از شنیدن ربنای این... به هم می خورد واقعا جای تاسف بود که ما سر سفره افطار مجبور بودیم صدای ربنای کسی را بشنویم که... و حالت مشمئز کننده ای به من دست می دهد وقتی صدای او را می شنوم. (بخش های نامناسب این اظهارات نقطه چین شده اند.) ... ما گذشتیم و گذشت آنچه با ما کردند!
3️⃣ شجریان بت من نیست. مدتهاست بُت پرستی را کنار گذاشته ام اما جشن تولد مردم برای این خسرو شیرین دهان که بی هیچ بودجه اختصاصی و تشکیل کمیته و دستوری در فضای مجازی برگزار می شود نشان می دهد که با همه تندی پشمینه پوش های تندخو، این هنر است که می ماند وگرنه نام و یاد آنها که سنگ می اندازند به جام مردم، مثل استخوان های پدر پادشاه اسپانیا در تاریخ گم می شود. از یاد می رود...
این قفس چون دلم تنگ و تار است...
تنت به ناز طبیان نیازمند مباد.
#شجریان
🖋 @ehsanmohammadi95
🍂🍂 مسابقه نِک و نال از پاییز!
✍️ احسان محمدی
◀️ آنها که زندان انفرادی را تجربه کرده اند می دانند که در آن دنیای کوچکِ بدون ساعت و تقویم، آدم ها اندک اندک ساعت، روز و بعد فصل و تاریخ را فراموش می کنند. همه چیز تکراری می شود. آن چیزی که آدم های بیرون اسمش را «عصر دلگیر جمعه» می گذارند برای کسی که زمان سنج ندارد تفاوتی با یکشنبه غروب یا سه شنبه حوالی ظهر ندارد!
🍂 درک می کنم که پاییزِ هزار رنگ با آن همه فریبندگی اش دلبرانه است و اینکه چون روز کوتاه تر می شود و نور کمتر، آدم ها از تابستان بلند و فراخ اندکی بیشتر در خودشان فرو می روند برای همین انگار حس دلتنگی بیشتر می شود اما با همه ی مسابقه «خود اندوهباربینی» و نِک و نال و شعرهای «پاییز ای زیبای غمگین، ای تو رنگ آرزوهایم و ...»، حقیقت این است که حال خوب آدمها بیشتر به خودشان ربط دارد تا به گردش زمین به دور خورشید و آمدن و رفتن فصل ها!
😊 مثلاً همین اول مهری که امروز خیلی از دانش آموزان و دانشجویان و معلمان و ناظم ها و ... صورت شان را چنگ زدند که از راه رسیده، برای آنها که دلی و دلبری دارند و با او قدم می زنند، معامله پرسودی کرده اند، با دوستی نشسته اند و قهوه ای دَم کرده اند و پیش هم اعتراف کرده اند از دلتنگی و باقی قضایا، اتفاقاً نهایت خوشبختی است!
📺 به قول مارمولک: « بزمجّه! خریت خودت رو گردن خدا ننداز! ببین منو؛ آدمیه خب! آدم خود به خود علاقه داره به کار خلاف، دست خودشم نیست. خود خدا اونقدرها هم که میگن سختگیر نیست!»... برهمین اساس «حال خرابی مان» را گردن فصل ها نیندازیم! شما هم اگر مخالفی با این حرف ها؛ دوغتووو بنوش!!
#بشوره_ببره
🖋 @ehsanmohammadi95
✍️ احسان محمدی
◀️ آنها که زندان انفرادی را تجربه کرده اند می دانند که در آن دنیای کوچکِ بدون ساعت و تقویم، آدم ها اندک اندک ساعت، روز و بعد فصل و تاریخ را فراموش می کنند. همه چیز تکراری می شود. آن چیزی که آدم های بیرون اسمش را «عصر دلگیر جمعه» می گذارند برای کسی که زمان سنج ندارد تفاوتی با یکشنبه غروب یا سه شنبه حوالی ظهر ندارد!
🍂 درک می کنم که پاییزِ هزار رنگ با آن همه فریبندگی اش دلبرانه است و اینکه چون روز کوتاه تر می شود و نور کمتر، آدم ها از تابستان بلند و فراخ اندکی بیشتر در خودشان فرو می روند برای همین انگار حس دلتنگی بیشتر می شود اما با همه ی مسابقه «خود اندوهباربینی» و نِک و نال و شعرهای «پاییز ای زیبای غمگین، ای تو رنگ آرزوهایم و ...»، حقیقت این است که حال خوب آدمها بیشتر به خودشان ربط دارد تا به گردش زمین به دور خورشید و آمدن و رفتن فصل ها!
😊 مثلاً همین اول مهری که امروز خیلی از دانش آموزان و دانشجویان و معلمان و ناظم ها و ... صورت شان را چنگ زدند که از راه رسیده، برای آنها که دلی و دلبری دارند و با او قدم می زنند، معامله پرسودی کرده اند، با دوستی نشسته اند و قهوه ای دَم کرده اند و پیش هم اعتراف کرده اند از دلتنگی و باقی قضایا، اتفاقاً نهایت خوشبختی است!
📺 به قول مارمولک: « بزمجّه! خریت خودت رو گردن خدا ننداز! ببین منو؛ آدمیه خب! آدم خود به خود علاقه داره به کار خلاف، دست خودشم نیست. خود خدا اونقدرها هم که میگن سختگیر نیست!»... برهمین اساس «حال خرابی مان» را گردن فصل ها نیندازیم! شما هم اگر مخالفی با این حرف ها؛ دوغتووو بنوش!!
#بشوره_ببره
🖋 @ehsanmohammadi95
#شعر_شب
اتل متل توتوله
گاو حسن چه جوره؟
نه شیر داره نه پستون
دمبشو بردن اردستون
سمشو بردن پاکستون
شیرشو بردن هندستون
یک زن کردی بستون
اسمشو بذار ستاره
براش بزن ناقاره
رو گنبد و مناره
اسمشو بزار عمقزی
دور کلاش قرمزی
موی سرش وز وزی
عمقزی شوخ و شنگه
قر دادنش قشنگه
هروقت میرن النگه
یک پای خرش می لنگه
این درو واکن سلیمون
اون درو واکن سلیمون
قالی رو بکش تو ایوون
یه پک بزن به قلیون
گوشه ی قالی کبود
اسم دائیم محمود
محمود بالا بالا
سر کرده ی شغالا
آش می خوری بسم الله
حسنی کجاس تو باغچه
چی چی می چینه آلوچه
واسه ی دختران کوچه
حسنی رفته به اردو
برای نصف گردو
اردو خبردار شد
حسنی گرفتار شد
حال بگوم زار شد
بگوم بگوم حیا کن
از سوراخ در نیگا کن
خروسه میگه قوقولی قو
مرغ پا کوتای من کو
کلاغه میگه قارقار
سفره قلمکار کار
ببعی میگه بع بع
دنبه داری؟ نه نه
پس چرا می گی بع بع
قورباغه میگه من زرگرم
طوق طلا بگردنم
اسب سیاه اسب سفید
زیر بغلم
دسته گل برادرم
هاچین و واچین
یه
پا
تو
ور
چین.
#نورالدین_زرین_کلک
🖋 @ehsanmohammadi95
اتل متل توتوله
گاو حسن چه جوره؟
نه شیر داره نه پستون
دمبشو بردن اردستون
سمشو بردن پاکستون
شیرشو بردن هندستون
یک زن کردی بستون
اسمشو بذار ستاره
براش بزن ناقاره
رو گنبد و مناره
اسمشو بزار عمقزی
دور کلاش قرمزی
موی سرش وز وزی
عمقزی شوخ و شنگه
قر دادنش قشنگه
هروقت میرن النگه
یک پای خرش می لنگه
این درو واکن سلیمون
اون درو واکن سلیمون
قالی رو بکش تو ایوون
یه پک بزن به قلیون
گوشه ی قالی کبود
اسم دائیم محمود
محمود بالا بالا
سر کرده ی شغالا
آش می خوری بسم الله
حسنی کجاس تو باغچه
چی چی می چینه آلوچه
واسه ی دختران کوچه
حسنی رفته به اردو
برای نصف گردو
اردو خبردار شد
حسنی گرفتار شد
حال بگوم زار شد
بگوم بگوم حیا کن
از سوراخ در نیگا کن
خروسه میگه قوقولی قو
مرغ پا کوتای من کو
کلاغه میگه قارقار
سفره قلمکار کار
ببعی میگه بع بع
دنبه داری؟ نه نه
پس چرا می گی بع بع
قورباغه میگه من زرگرم
طوق طلا بگردنم
اسب سیاه اسب سفید
زیر بغلم
دسته گل برادرم
هاچین و واچین
یه
پا
تو
ور
چین.
#نورالدین_زرین_کلک
🖋 @ehsanmohammadi95
🔺نزاع، دومین علت مرگ در عملیات اورژانسی
◀️ وزیر بهداشت از بی توجهی نسبت به مقوله پیشگیری از وقوع تصادفات، نزاعها و رفتارهای پرخطر انتقاد کرد.
◀️ آمارهای سال گذشته نشان می دهد ۲۷ درصد فراخوانهای اورژانس ناشی از نزاع بوده است.
دعوا نکنید
دعوا نکنید
دعوا نکنید
دعوا...
🖋 @ehsanmohammadi95
◀️ وزیر بهداشت از بی توجهی نسبت به مقوله پیشگیری از وقوع تصادفات، نزاعها و رفتارهای پرخطر انتقاد کرد.
◀️ آمارهای سال گذشته نشان می دهد ۲۷ درصد فراخوانهای اورژانس ناشی از نزاع بوده است.
دعوا نکنید
دعوا نکنید
دعوا نکنید
دعوا...
🖋 @ehsanmohammadi95