#مقاله
#افسردگی_یک_کلمه_چند_معنا
قسمت هفتم (آخر)
تنها «تجربۀ درمان» می تواند #درمانگر را به این نقطه برساند که تشخیص دهد کجا لازم است با تأنی و مدارا پیش رود و کجا باید «ضربه بزند». #هرمان_هسه در داستان «محرم راز» در کتاب #سه_قصه به زیبایی این حقیقت را توصیف می کند که گروهی از انسان ها برای تغییر نیاز به «قاطعیت» دارند و برخی دیگر نیاز به «لطافت».
مرحله دوم درمان زمانی اتفاق می افتد که مراجع با «سناریویی» که تاکنون بازی کرده است آشنا می شود و در می یابد که مسئول تغییر دادن این نمایش خود اوست؛ در اینجا نقش درمانگر کمی تغییر می کند و به جای نقش اکتشافی (explorative) اولیه و رویکرد سقراطی (Socratic approach)، لازم است درمانگر در موضع طراح و کارگردان سناریوی جدید (Designer) قرار گیرد و روابط جدید مراجع را با جهان پیرامونش سازماندهی کند. گاهی لازم است برای خو کردن مراجع به نقش جدید، این نقش در فضای درمان تمرین شود، فرایندی که به آن playing Role می گوییم. اغلب لازم است که برای ایفای نقش جدید، به درمانجو تکالیفی را برای انجام در فواصل جلسات درمان «حکم» کنیم و به اجرای آنها پافشاری کنیم و از او گزارش بگیریم و هرگاه مراجع با خزیدن به «لاک ناتوانی» شانه از زیر تکالیف خالی می کند مجدداً به او کمک کنیم تا «ببیند» که این کار نیز شکلی است از بازی «ننه من غریبم» و «کار من با این چیزا درست نمی شه، باید یه فکر اساسی کنیم»!
5- افسردگی بعنوان بیماری
بالاخره افسردگی در بعضی از بیماران نه واکنش است، نه سوگ، نه مزاج و نه منش بلکه واقعاً یک بیماری است، همانگونه که «کم کاری تیروئید» ، «گلوکوم»، «بیماری کرون»، و «لوپوس»!
فردی که پیش از این «فاقد علائم افسردگی» بوده دچار علائمی می شود همچون احساس غم و یأس، بی حوصلگی، ناتوانی در لذت بردن از چیزهایی که قبلاً برایش لذت بخش بوده اند، خستگی و ضعف، اشکال در تمرکز و حافظه، اشکال در عملکردهای پایه بدنی همچون خواب، اشتها، میل جنسی و تحرک و انرژی، کم شدن اعتماد به نفس، بی علاقگی به زندگی، افکار مرگ و حتی اشتغال ذهنی با خودکشی.
گرچه ممکن است یک عامل ناخوشایند محیطی(stressor) در شروع بیماری نقش داشته باشد اما این عامل تنها همچون یک شعله ور کننده عمل می کند در واقع مثل این است که کسی را که کاملاً لب چاه بوده را هول داده باشد. پس اگر استرسور، فقط نقش تسریع کننده دارد پس عاملی اصلی چیست؟ به نظر می رسد شناخته ترین عامل، وجود زمینه ارثی است. لازم است بدانیم که افسردگی بعنوان بیماری هم الگوهای مختلفی دارد. فقط فهرست وار ذکر می کنم که این افسردگی می تواند الگوی دو قطبی داشته باشد (یعنی اینکه انتظار رخداد «مانیا» Mania که شکل متضادی با افسردگی دارد را نیز در بیمار داریم) و می تواند الگوی یک قطبی داشته باشد. الگوی دو قطبی شامل اختلال دو قطبی تیپ I ، II و III است و الگوی یک قطبی شامل اختلال افسردگی ماژور، اختلال افسردگی مینور، اختلال افسردگی راجعۀ گذرا، اختلال ملال پیش قاعدگی، افسردگی پس از زایمان، اختلال عاطفی فصلی و فرم های طبقه بندی نشده دیگر است. گاهی نیز «بیماری افسردگی» ثانوی به بیماری های دیگر (همچون پرکاری تیروئید، پارکینسون، مولتیپل اسکلروزیس، بدخیمی ها و ........) یا ثانوی به مصرف داروها (همچون کورتیکوستروئیدها، اینترفرون و .....) یا مواد (ترکیبات تریاک، الکل و ....) رخ می دهد .
در هر صورت، چه «بیماری افسردگی» یک قطبی باشد، چه دو قطبی؛ چه اولیه باشد و چه ثانوی به یک اختلال طبی یا دارو یا مواد، این «بیماری» یک مسأله طبی است و نیاز به اقدامات دارویی دارد. طبعاً موضوع درمان دارویی این بیماری از موضوع این مقاله خارج است. درمان روانشناختی در این بیماری به هیچوجه جایگزین درمان دارویی نیست بلکه دانش روانشناسی درمانگر باید صرف این شود که ارتباط پزشک بیمار (Rapport) با ثبات شود، همکاری بیمار با درمان دارویی
(compliance)
بیشتر گردد و بیمار آموزش صحیح و کاربردی راجع به سیر بیماریش پیدا کند و با اطمینان بخشی درمانگر، دوران انتظار بین شروع دارو و احساس بهبودی را امیدوارانه تر تحمّل نماید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#افسردگی_یک_کلمه_چند_معنا
قسمت هفتم (آخر)
تنها «تجربۀ درمان» می تواند #درمانگر را به این نقطه برساند که تشخیص دهد کجا لازم است با تأنی و مدارا پیش رود و کجا باید «ضربه بزند». #هرمان_هسه در داستان «محرم راز» در کتاب #سه_قصه به زیبایی این حقیقت را توصیف می کند که گروهی از انسان ها برای تغییر نیاز به «قاطعیت» دارند و برخی دیگر نیاز به «لطافت».
مرحله دوم درمان زمانی اتفاق می افتد که مراجع با «سناریویی» که تاکنون بازی کرده است آشنا می شود و در می یابد که مسئول تغییر دادن این نمایش خود اوست؛ در اینجا نقش درمانگر کمی تغییر می کند و به جای نقش اکتشافی (explorative) اولیه و رویکرد سقراطی (Socratic approach)، لازم است درمانگر در موضع طراح و کارگردان سناریوی جدید (Designer) قرار گیرد و روابط جدید مراجع را با جهان پیرامونش سازماندهی کند. گاهی لازم است برای خو کردن مراجع به نقش جدید، این نقش در فضای درمان تمرین شود، فرایندی که به آن playing Role می گوییم. اغلب لازم است که برای ایفای نقش جدید، به درمانجو تکالیفی را برای انجام در فواصل جلسات درمان «حکم» کنیم و به اجرای آنها پافشاری کنیم و از او گزارش بگیریم و هرگاه مراجع با خزیدن به «لاک ناتوانی» شانه از زیر تکالیف خالی می کند مجدداً به او کمک کنیم تا «ببیند» که این کار نیز شکلی است از بازی «ننه من غریبم» و «کار من با این چیزا درست نمی شه، باید یه فکر اساسی کنیم»!
5- افسردگی بعنوان بیماری
بالاخره افسردگی در بعضی از بیماران نه واکنش است، نه سوگ، نه مزاج و نه منش بلکه واقعاً یک بیماری است، همانگونه که «کم کاری تیروئید» ، «گلوکوم»، «بیماری کرون»، و «لوپوس»!
فردی که پیش از این «فاقد علائم افسردگی» بوده دچار علائمی می شود همچون احساس غم و یأس، بی حوصلگی، ناتوانی در لذت بردن از چیزهایی که قبلاً برایش لذت بخش بوده اند، خستگی و ضعف، اشکال در تمرکز و حافظه، اشکال در عملکردهای پایه بدنی همچون خواب، اشتها، میل جنسی و تحرک و انرژی، کم شدن اعتماد به نفس، بی علاقگی به زندگی، افکار مرگ و حتی اشتغال ذهنی با خودکشی.
گرچه ممکن است یک عامل ناخوشایند محیطی(stressor) در شروع بیماری نقش داشته باشد اما این عامل تنها همچون یک شعله ور کننده عمل می کند در واقع مثل این است که کسی را که کاملاً لب چاه بوده را هول داده باشد. پس اگر استرسور، فقط نقش تسریع کننده دارد پس عاملی اصلی چیست؟ به نظر می رسد شناخته ترین عامل، وجود زمینه ارثی است. لازم است بدانیم که افسردگی بعنوان بیماری هم الگوهای مختلفی دارد. فقط فهرست وار ذکر می کنم که این افسردگی می تواند الگوی دو قطبی داشته باشد (یعنی اینکه انتظار رخداد «مانیا» Mania که شکل متضادی با افسردگی دارد را نیز در بیمار داریم) و می تواند الگوی یک قطبی داشته باشد. الگوی دو قطبی شامل اختلال دو قطبی تیپ I ، II و III است و الگوی یک قطبی شامل اختلال افسردگی ماژور، اختلال افسردگی مینور، اختلال افسردگی راجعۀ گذرا، اختلال ملال پیش قاعدگی، افسردگی پس از زایمان، اختلال عاطفی فصلی و فرم های طبقه بندی نشده دیگر است. گاهی نیز «بیماری افسردگی» ثانوی به بیماری های دیگر (همچون پرکاری تیروئید، پارکینسون، مولتیپل اسکلروزیس، بدخیمی ها و ........) یا ثانوی به مصرف داروها (همچون کورتیکوستروئیدها، اینترفرون و .....) یا مواد (ترکیبات تریاک، الکل و ....) رخ می دهد .
در هر صورت، چه «بیماری افسردگی» یک قطبی باشد، چه دو قطبی؛ چه اولیه باشد و چه ثانوی به یک اختلال طبی یا دارو یا مواد، این «بیماری» یک مسأله طبی است و نیاز به اقدامات دارویی دارد. طبعاً موضوع درمان دارویی این بیماری از موضوع این مقاله خارج است. درمان روانشناختی در این بیماری به هیچوجه جایگزین درمان دارویی نیست بلکه دانش روانشناسی درمانگر باید صرف این شود که ارتباط پزشک بیمار (Rapport) با ثبات شود، همکاری بیمار با درمان دارویی
(compliance)
بیشتر گردد و بیمار آموزش صحیح و کاربردی راجع به سیر بیماریش پیدا کند و با اطمینان بخشی درمانگر، دوران انتظار بین شروع دارو و احساس بهبودی را امیدوارانه تر تحمّل نماید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com