دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.78K photos
97 videos
154 files
3.25K links
Download Telegram
یادداشت هفته:فمینیسم شترمرغی-قسمت اول

"رضاجاوید" درمقدمه کتاب "صادق هدایت، تاریخ و تراژدی" می‌نویسد: تاریخ ما ، سرود آفتاب پرست ها و شترمرغ های شرقی در بیابان های بی کران می شود. زبان در چنین هستی شناسی ای به عجزی همواره فزاینده برای تبیین و بازنمایی امور واقعی می رسد. این امر بیش از هر کجا در زبان شاعرانه فرهنگ ما نمود پیدا می کند، زبانی که در دنیای سنت  توانست تفسیر را جایگزین تغییر کند. بازی مفاهیم و استعاره ها، مجازها و تمثیل، آن چنان شیدای مان می کند که زخم های تاریخ را از یاد ببریم..."
در این عبارت دو بخش آن مورد تأکید من در این یادداشت است یکی الگوی شترمرغی فرهنگی ما و دیگری استفاده نادرست یا سوء استفاده از واژه ها.
فمینیسم در فرهنگ (بی فرهنگی!) جامعه ما سرنوشتی همچون دیگر واژگانی پیدا کرده که "نابجا" مورد استفاده قرار می گیرند: عشق، عرفان، فلسفه، مارکسیسم و توسعه اقتصادی! پایه فکری نهضت فمینیسم باور داشتن به توانمندی و صلاحیت زنان برای مشارکت برابر با مردان در مدیریت اجتماع است.
نهضت فمینیسم در غرب تنها بر اساس یک مانیفست (شعارگونه) پیش نرفت بلکه در کنار این مرام نامه، زنان "تلاش کردند" صلاحیت و توانمندی خود را در عرصه های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به اثبات رسانند.
طبعا این تلاش کار ساده ای نبود و نخواهد بود چرا که زنان باید در یک "رقابت نابرابر" وارد شوند و علیرغم وجود فرصت های بیشتر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برای مردان صلاحیت برابر خود را اثبات کنند. شاید اگر نام این تلاش را "جهاد" بگذارم بار روانی آن به آنچه در ذهن دارم نزدیک تر شود

دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک
telegram.me/drsargolzaei
drsargolzaei.com
یادداشت هفته:فمینیسم شترمرغی-قسمت دوم

زنانی می توانند مدعی فمینیست بودن (زن باوری) باشند که بتوانند با بالا بردن دانش اقتصادی و مهارت فنی خود کارآفرین و ثروت آفرین باشند. چگونه ممکن است زنی که گذران اقتصادی او بر پایه "مهریه" و "نفقه" است ادعای فمینیست بودن نماید؟!
فرهنگ "مرد سالاری" در ازدواج مبتنی بر دوگانه تمکین/نفقه تجلی می یابد. معنای "تمیکن" این است که لازم است زن در اغلب امور بطور عام و در رابطه جنسی بطور خاص از شوهرش اطاعت کند و رضایت او را جلب نماید. معنای "نفقه" هم این است که مرد لازم است مخارج اساسی و ضروری زندگی همسرش را تأمین نماید و در واقع بابت آن اطاعت به او مزد بدهد. امروزه در جامعه شترمرغی ما ازدواج مردسالارانه به شکل "مثله شده" در جریان است. این که می گویم مثله شده به این خاطر است که مردان "امروزی" بخش تمکین آن را می پسندند و بخش نفقه را نمی پسندند و زنان "امروزی" بخش نفقه را می پسندند و بخش تمکین را نه! زنی که از شوهرش "نفقه" می گیرد تا اتوموبیلی بخرد و با آن جایی برود که شوهرش رضایت و موافقت ندارد نمونه ای از فمینیسم شترمرغی است همانطور که مردی که در خانه نشسته تا به علایق هنری اش بپردازد و همسرش را که بار اقتصادی خانه را به دوش دارد بابت یک ساعت دیر رسیدن به خانه بازخواست می کند دچار مردسالاری شترمرغی است.
"آسیب شناسی" را به اختصار بیان کردم و اما راه حل ها:
1- زنان زن باور باید دغدغه فرهنگ و اقتصاد و سیاست داشته باشند. هنوز در مهمانی و نشست ها می بینیم که فقط محور گفتگوهای مردها سیاست و اقتصاد است و زنان تنها راجع به روابط بین فردی شان به گفتگو می نشینند.
اولین گام برای زن باوری جهادی این است که زن ها به اوضاع کلان اقتصادی و سیاسی نظر داشته باشند و خود را "به روز" و تحلیل گر نگه دارند.
2- زنان زن باور باید به "استقلال اقتصادی" برسند. طبعا اقتصاد دو بخش دارد: درآمد و هزینه.
زنان زن باور باید هزینه های خود را پایین بیاورند و درآمد خود را افزایش دهند. پیش از این در مقاله دیگری در همین سایت تحت عنوان "آیا فمینیسم بدون سوسیالیسم ممکن است؟" به این مهم اشاره کرده ام که نظام سرمایه سالار (کاپیتالیسم) هیچگاه زن باور نبوده و نخواهد بود. الگوی سرمایه سالار هزینه کردن زنانی که "یک لباس را در دو مهمانی نمی پوشند" قطعا با اقتصاد فمینیستی جور در نمی آید. علاوه بر کاهش هزینه ها زنان زن باور باید مهارت های خود را افزایش دهند و از مصرف کنندگی صرف به تولید کنندگی ارتقاء یابند.
3- پس از رسیدن به استقلال اقتصادی، زنان زن باور باید به تشکیل تشکل های مستقل اقدام کنند. تشکل هایی که به هیچ کدام از نهاد های مرد سالار چه از نظر ایدئولوژیک، چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی وابسته نباشند و بتوانند با "نقد کارشناسانه" و سازماندهی "فعالیت های مدنی" نهاد های مردسالار را به چالش بکشانند.
من به طور قطع زن باوری را گام بزرگی در جهت توسعه متوازن کشورمان در تمام عرصه های سیاسی- فرهنگی و اقتصادی می دانم و از آن سو به نمایش شترمرغی شبه فمینیست هایی که اوج آرمان شان "نفقه بدون تمکین" است به تلخی پوزخند می زنم!

پی نوشت:
کتاب رضا جاوید با عنوان "صادق هدایت، تاریخ و تراژدی" توسط نشر نی در سال 1388 منتشر شده است.

دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک
telegram.me/drsargolzaei
drsargolzaei.com
زندگی عاقلانه

امروزه بيش تر مردم به زندگي عاقلانه بها مي دهند اما کمتر کسي دقيقاً مي تواند توضيح دهد که منظورش از زندگي عاقلانه چيست؟ برخي از مردم، خود را «معيار» و «ملاک» زندگي عاقلانه مي دانند! آنان چنان خود محورند که تصور مي کنند سبک زندگي شان مبنا و معيار است و به خود حق مي دهند تا ديگران را نصيحت کنند که «مثل من باش!» 
چنين افرادي، هر کس را که مانند آنان نيست، ذائقه ي متفاوتي دارد، موسيقي هاي متفاوتي گوش مي دهد، شغل متفاوتي را دوست دارد و کتاب هاي متفاوتي مي خواند را سرزنش مي کنند و رفتار او را عاقلانه نمي دانند! «آلن دوباتن»در کتاب «تسلي بخشي هاي فلسفه» نمونه هاي تاريخي جالبي در اين رابطه مي آورد. براي نمونه اروپاييان، زماني که قاره ي جديد را کشف کردند با انسان هايي مواجه شدند که که متفاوت از آنان زندگي مي کردند. سرخ پوستان متفاوت از اروپاييان، لباس مي پوشيدند، آرايش مي کردند و مذهبي متفاوت داشتند. اروپاييان آن قدر خود را مبناي زندگي عاقلانه فرض مي کردند که به جاي احترام گذاشتن به سنت ها و تفاوت هاي ميزبانان شان به تحقير آنان پرداختند تا جايي که به اين نتيجه رسيدند که سرخ پوستان انسان نيستند، بلکه چيزي بين انسان و حيوان اند! با چنين طرز تفکري «اروپاييان عاقل» به خود حق دادند که دارايي سرخ پوستان را تصاحب و حتي براي تفريح و تفنن «مسابقه ي شکار سرخ پوست»برگزار کنند! 
همه ي ما حق داريم سبک زندگي خود را انتخاب کنيم و تا جايي که حقوق ديگران پايمال نشود، متفاوت از ديگران زندگي کنيم. مشارکت دادن ديگران در تجربه هاي مان و پيشنهاد دادن آن چه براي مان مفيد يا خوشايند بوده جزئي از زندگي اجتماعي ست اما نصيحت کردن کسي، آن چنان که گويي «من مي دانم و تو نمي داني» نه تنها وظيفه ي ما نيست، که حتي تجاوز به حق ديگران است. البته گاهي در يک جامعه، آن قدر حيطه هاي حق و وظيفه و مرزهاي «حريم خصوصي» تعريف نشده و مبهم شده اند که افراد تجاوز به حريم ديگران را وظيفه ي خود مي دانند! در اين فرصت کوتاه مي خواهيم يکي از تعاريف زندگي عاقلانه را با شما در ميان بگذاريم. 
زندگي عاقلانه، فرآيندي ست که هر سه جزء«طراحي» ، «عمل» و «ارزيابي» در آن وجود داشته باشد. 
طراحي ــــ عمل ــــ ارزيابي 
برخي افراد، «طراحي نشده» زندگي مي کنند. هنگامي که حقوق ماهيانه يا پول تو جيبي خود را مي گيرند، بدون برنامه خرج مي کنند. آنان از قبل با خود قرار نمي گذارند که چه چيز هايي در زندگي مورد نيازشان است و کدام نياز در اولويت قرار دارد. آنان براي خرج کردن برنامه اي ندارند و بر اساس ميل و هوس شان پول خود را خرج مي کنند. آن وقت، زماني با مهم ترين نيازها و اولويت هاي شان مواجه مي شوند که پولي در بساط ندارند! اين نوع زندگي را «زندگي تکانشي» مي نامند که نشان مي دهد عاقلانه زندگي نمي کنيم! در زندگي برخي افراد، جاي«عمل» خالي مانده است. آنان مرتب در حال طراحي و خيال پردازي هستند اما به اين نکته توجه ندارند که «دو صد گفته چون نيم کردار نيست» زندگي عاقلانه نياز به عمل دارد. برخي افراد براي تغيير زندگي شان چشم انتظار معجزه اند. براي نمونه انتظار دارند براي تکان خوردن شرايط مالي شان، در يک مسابقه ي بخت آزمايي يا قرعه کشي، برنده ي جايزه ي بزرگي شوند يا توقع دارند يک معجزه روابط عاطفي شان را متحول کند. اين نوع زندگي را زندگي بر اساس «تفکر جادويي» مي ناميم. از نظر روان شناسي چنين تفکري مشخصه ي تفکر کودکانه است. بلوغ و پختگي به اين معناست که ما مسؤوليت تغيير دادن زندگي خود را پذيرفته و بهاي آن را هم بپردازيم. 
و سرانجام گروهي از افراد«بدون ارزيابي» زندگي مي کنند. آنان روشي را در زندگي بر مي گزينند و پس از آن، فارغ از نتايج حاصله، همان روش را دنبال مي کنند. ممکن است انتخاب هاي آنان براي زمان و مکان ديگري مناسب بوده باشد اما توجه ندارند که «اکنون » در جاي ديگري و زمان ديگري هستند. آنان لازم است، «بازنگري» و «تجديد نظر» در انتخاب هاي خود داشته باشند. 
وقتي مشکلات زندگي مردم را مرور مي کنيم، به وضوح مي بينيم که بيش تر گرفتاري ها و دردسرهاي آنان، ناشي از گم شدن يکي از حلقه هاي اين زنجيره است. 
«زندگي عاقلانه» هم چون يک بازي، قوانيني دارد اما «زندگي غير عاقلانه» هم چون يک قمار است. 
يا بگذرد يا بشکند کشتي در اين سيلاب ها

دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک
telegram.me/drsargolzaei
drsargolzaei.com
امان از این کلمات! -قسمت اول

سال ها پیش زوج جواني براي "زوج درماني" به من مراجعه كرده بودند. طبق معمول چنين جلساتي، هر كدام ليستي از گلايه ها و نارضایتی ها را در ذهن شان داشتند كه يكي يكي ذكر مي كردند. يكي از اين موارد برايم خيلي جالب بود.
خانم جوان گفت: "چون عقايد مذهبي برايم خيلي مهم بود، قبل از ازدواج به همسرم گفتم من دوست دارم همسرم مذهبي باشد و او گفت من مذهبي ام؛ ولي بعد از ازدواج متوجه شدم كه او نماز نمي خواند!". مي دانيد مرد جوان چه جوابي داد؟ با خونسردي پاسخ داد: "نماز خواندن ربطي به مذهبي بودن ندارد! من مذهبي ام اما نماز نمي خوانم!"
نكته ي جالب چنين ماجرايي اين است كه ما آدم ها حتي بر سر بديهي ترين كلمات هم توافق نداريم! يك حكيم چيني سال ها پيش گفته است: "اگر روزي به امپراتوري برسم، دستور مي دهم يك فرهنگ لغت جامع بنويسند زيرا بيشتر مشكلات مردم از سوءتفاهم بر سر كلمات ناشي مي شود!". همين تعبير را مولانا در حكايتي شيرين آورده است: چهار دوست با يكديگر كار مي كردند و همراه هم درآمدشان را خرج مي كردند. يكي از آن ها فارس، ديگري ترك، سومي عرب و چهارمي رومي بود. يك روز درآمدي داشتند كه مي توانستند علاوه بر نان، خوراكي ديگري هم بخرند. اولي گفت من امروز هوس "انگور" كرده ام، بياييد اين پول را صرف خريد انگور كنيم. دومي گفت تو از كجا آمده اي كه همه تسليم هوس تو بشويم، بياييد "ازوم" بخريم. سومي اعتراض كرد و گفت نخير، امروز را "عنب" بخريم، نوبت بعد، آنچه شما مي خواهيد مي خريم و چهارمي هم هيچ كدام از پيشنهادات را نپذيرفت و تقاضاي خريد "استافيل" داشت. بالاخره اين قضيه موجب مشاجره بين آن ها شد. حكيمي از كنار آن ها گذشت و علت مشاجره را پرسيد و هنگامي كه حكايت را دانست خنديد و گفت دوستان بر سر چه مي جنگيد؟ انگور همان عنب است و همان ازوم است و همان استافيل! اين چهار كلمه، اسم يك ميوه هستند، همه ي شما يك چيز مي خواهيد ولي آن را به چهار گونه مي ناميد!
***
بسياري از گرفتاري هاي ما آدم ها بر سر كلمات است! تعاريف ما از كلمات با هم متفاوت هستند. گاهي يك كلمه را به كار مي بريم در حالي كه منظورهاي متفاوتي داريم و گاهي كلمات متفاوتي را به كار مي بريم در حالي كه يك چيز را مي خواهيم! دختر و پسر جواني قصد ازدواج دارند و در حال خريد عروسي و اجاره ي سالن و سفارش شام هستند. بزرگترها در مورد تك تك اين مسائل نظر مي دهند. اگر از بزرگترها بپرسيم اسم اين كار چيست؟ مي گويند: "راهنمايي"، "دلسوزي"، "محبت" ولي اگر از عروس و داماد بپرسيم، اين كار را "دخالت" مي نامند.
امروزه زياد مي شنويم كساني كه براي اختلاف زناشويي مراجعه مي كنند علت مشكلات خود را "دخالت" خانواده ها مي دانند، در حاليكه آن چه به نظر عروس خانم دخالت است، به نظر آقا داماد دلسوزي پدرانه است و آنچه از نظر آقا داماد دخالت مادر زن است، از نظر عروس خانم حمايت مادرانه است!
ما كلمات را اختراع كرده ايم تا منظورمان را به يكديگر انتقال دهيم، اما گاهي كلمات توان حمل معنا را ندارند؛ اين جاست كه بايد در مورد آن ها توضيح بيشتري بدهيم. مثلا به جاي اين كه خانم به همسرش بگويد: "تو ديگر مرا دوست نداري!" مي تواند بگويد: "اوايل ازدواجمان مرا مريم جان صدا مي زدي، چند وقتي است كه دلم براي جان گفتنت تنگ شده، وقتي مي گويي جان دلم غش مي رود، دوست دارم آن طوري صدايم كني!"
حالا همسر مريم خانم دقيقأ مي داند چه چيزي كم است كه مريم احساس كمبود مي كند؛ ديگر لازم نيست براي اثبات اينكه "تو اشتباه مي كني، من تو را خيلي دوست دارم" به مباحثه بنشينند! و همسر مريم خانم هم به جاي اينكه بگويد: "خانه بايد نظم و ترتيب داشته باشد!" مي تواند بگويد: "مريم جان! وقتي من ظرفشويي را پر از ظرف كثيف مي بينم بدنم مورمور مي شود، "چندشم" مي شود، مثل وقتي كه تو "سوسك" مي بيني، دچار چنين حالتي مي شوم!"
طبيعي است كه مريم خانمي كه آن قدر به شوهرش علاقه مند است كه اينكه او با صفت "جان" صدايش بزند، برايش آن قدر مهم است، راضي نيست چنين احساس بدي در شوهرش ايجاد شود؛ اما اگر قرار باشد بر سر "نظم و ترتيب" وارد بحث شوند، اين بحث ساعت ها طول خواهد كشيد!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
امان از این کلمات! -قسمت دوم

مردم گاهي زيادي از كلمات كار مي كشند! مثلأ آدم هاي زيادي پيش من مي آيند و مي گويند "افسرده" شده اند. آن ها گمان مي كنند كلمه ي "افسردگي" تمام وضعيت آنها را به من انتقال مي دهد؛ در حالي كه گاهي پشت كلمه ي افسردگي نوجوان مغرور و پرتوقعي را مي بينم كه آن قدر امكانات دريافت كرده كه هيچ چيز راضي اش نمي كند و اين نارضايتي دائمي خود را "افسردگي" مي داند!
گاهي در عمق كلمه ي افسردگي، جواني را مي بينم كه موهايش را به طرز عجيبي آرايش كرده و لباس هاي خاصي پوشيده به طوري كه توجه همه را به خود جلب مي كند؛ او "ژست افسردگي" را هم هم چون لباس و سربند و خالكوبي اش براي جلب توجه با خود حمل مي كند و با لحني فيلسوفانه راجع به پوچ بودن زندگي و بي ارزشي آن صحبت مي كند، در حالي كه داشتن گوشي جديد تلفن همراه آن قدر برايش مهم است كه بر سر گرفتن پول بيشتر براي خريد آن، ساعت ها با پدرش مشاجره داشته است!
حتي كساني را ديده ام كه "تنبلي" خود را افسردگي نام نهاده اند تا اهمال و بي مسؤوليتي شان را توجيه كنند! يكي از كارهاي يك روانپزشك اين است كه كشف كند منظور مراجع از كلماتي مثل "افسردگي"، "اضطراب" و "وسواس" چيست!
***
شايد اگر روزي مجبور شويم سكوت كنيم، صادقانه تر با هم ارتباط برقرار كنيم! دروغ گفتن با زبان بدن بسيار دشوار است. كسي كه دروغ مي گويد نمي تواند در چشمان ما نگاه كند! كسي كه خجالت مي كشد عرق مي كند! خشم، چهره ی ما را برافروخته مي كند و خستگي، چهره را در هم مي برد! آن قدر در بازي با كلمات غرق شده ايم كه نگاه كردن به يكديگر را فراموش كرده ايم!
تصاويري كه مي بينيم و صداهايي كه مي شنويم واقعيت هاي ناب دنيا هستند. كلمات، تعبيرات دست دوم و دستكاري شده اي هستند كه جانشين واقعيت شده اند!
***
در افسانه هاي مصر باستان آمده است كه اسطوره اي به نام "توت" كلمه را كشف كرد و آن را به نزد "آمون" برد تا در مورد آن نظر دهد. آمون كه خردمندترين الهه ها بود، چند روزي تأمل كرد و سپس نظر خود را چنين اعلام كرد:
"كلمه" هم داروست و هم زهر! هم به فهم ما كمك مي كند و هم مانع فهم ما مي گردد! با دقت و احتياط بايد آن را به كار برد!
***
مي گويند عصر ما، عصر اطلاعات است، مي گويم عصر ما، عصر "زبان بازي" و "بازي با كلمات" نيز هست! امان از اين كلمه ها!


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
خودفروشی

وقتی از «خودفروشی» صحبت می‌کنیم، بیش‌تر افراد به کسانی‌ فکر می‌کنند که «تن‌فروشی» می‌کنند اما من وقتی از «خودفروشی» صحبت می‌کنم، منظور دیگری دارم. از نظرِ من، «خودفروشی» یعنی فردی حاضر باشد در ازای پول، تن به کاری بدهد که خودش آن را «غیراخلاقی» می‌داند. افراد زیادی حاضرند در ازای پول زیاد، تن به کارهایی بدهند که پیش از دریافت این پول، خودشان چنین کارهایی را غیراخلاقی می‌دانسته‌اند. آنان در توجیه چنین کاری می‌گویند: «مأمورم و معذور!» و استدلال می‌کنند که: «اگر من این کار را نکنم، دیگری آن را انجام خواهد داد، چه فرقی می‌کند؟! به‌هرحال این کار را کسی انجام خواهد داد، چرا پول آن به من نرسد؟!»

حدود یک‌سال پیش، فردی برای مشاوره به مطب من آمده بود. این فرد، تحصیلات بالایی داشت و در سیستمی کارمی‌کرد که اساساً به آن بی‌اعتقاد بود و کارهای آن سیستم را اتلافِ‌ وقت و بودجه و انرژی می‌دانست، با این حال به آن کار ادامه می‌داد و دلیل کارش را این می‌دانست که اگر از آن سیستم استعفاء بدهد، در جای دیگر، درآمد کم‌تری خواهد داشت. در تعریف من، این کار، «خودفروشی» است. درحالی ‌که در فرهنگ غالب جامعه، این فرد، یک فرد کاملاً منطقی‌ است چون مالکیت، قدرت و ثروت، نمره‌ای بالاتر از آزادگی، وارستگی و داشتن حق انتخاب دارد.

وقتی در جامعه‌ای چنین اتفاقی رُخ ‌دهد، نباید تعجب‌کنیم که هرروز شاهد رفتارهای غیراخلاقی مانند دروغ، ریاکاری، سهل‌انگاری، تقلب، کم‌کاری، دزدی، خشونت و... باشیم.
 
هر انتخابی در زندگی بهایی دارد؛ تا اولویت‌بندی خود را تغییر ندهیم، دنیای ‌ما تغییر نخواهد کرد: «گندم از گندم بروید، جو ز جو!»
 

دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک

telegram.me/drsargolzaei
drsargolzaei.com
‏ "وطن"

خواننده : داریوش
ترانه سرا : ایرج جنتی عطایی
آهنگساز : خوزه فیلیسیانو
تنظیم کننده : عبدی یمینی

بخوان که دوباره بخواند
این عشیره ی زندانی
گل سرود شکستن را
بگو که به خون بسراید
این قبیله ی قربانی
حرف آخر رستن را

@drsargolzaei
Forwarded from آفتاب مهر
کارگاه " تحلیل رفتار متقابل" TA
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی روانپزشک .
3 جلسه 3 ساعته
جمعه ها ساعت 10 تا 13/30
شروع دوره مهرماه
پیش ثبت نام الزامیست.
شهریه:210000 تومان
آفتاب مهر:
88109349-88105835
تحلیل فیلم

GOOD WILL HUNTING
تولید: ۱۹۹۷
نویسندگان فیلمنامه: بن افلک، مت دیمون
با بازی: رابین ویلیامز، مت دیمون
برنده دو جایزه اسکار (بهترین فیلمنامه، بهترین نقش مکمل)

ویل (با بازی مت دیمون) جوانی است نابغه ولی دچار اختلال رفتاری شدید، به نوعی که می توان اختلال شخصیت ضد اجتماعی (Antisocial Personality) را به او نسبت داد. ویل بارها به جرم ضرب و شتم و سرقت به زندان افتاده و این بار که به زندان می افتد با ضمانت یک استاد ریاضی برجسته دانشگاه، آزاد می شود. چرا که این پروفسور ریاضی ذکاوت استثنائی ویل را در حل مسائل ریاضی کشف کرده است. چنین می شود که ویل به جای حکم زندان، حکم درمان اجباری می گیرد و قرار می شود تحت نظر یک متخصص بهداشت روانی درمان شود و در صورت پیشرفت درمانی حکم زندان او تعلیق گردد و در غیر این صورت به زندان برگردد.
ابتدا ویل همچون اغلب افراد دچار شخصیت ضد اجتماعی درمانگران خود را هم بازی می دهد، اطلاعات دروغ تحویل آنها می دهد و یا آن ها را به سخره می گیرد تا این که پروفسور ریاضی به یاد یکی از همکلاسی های خود می افتد که در حال حاضر روان درمانگر است و یک وجه مشترک با ویل دارد، او هم مثل ویل بچه جنوب شهر است!
فیلم گود ویل هانتینگ دو جنبه آموزشی بسیار قوی دارد؛ اول این که به خوبی مکانیزم های دفاعی را معرفی می کند. زیگموند فروید پایه گذار روانکاوی اولین بار در ۱۸۹۵ میلادی در کتاب "درباره هیستری" که همراه با ژوزف بروئر نوشته بود مکانیزم دفاعی "سرکوب" را تشریح کرد. این دو پزشک وینی در این کتاب شرح حال بیمارانی که تحت درمان روانکاوانه شان قرار گرفته بودند را ذکر کردند و نشان دادند که بیماران دچار "هیستری" داستان های بیان نشده ای دارند و "ناخودآگاه" با علائم بیماری شان در حال روایت مکرر غیر کلامی آن قصه های سرکوب شده هستند. بعد از فروید دخترش آنا فروید که همچون پدر روانکاو شده بود تعداد زیادی از مکانیزم های دفاعی را شرح داد.
یکی از این مکانیزم های دفاعی "وارونه سازی" است. در این نوع دفاع روانی فرد برای پنهان کردن داستانی که باعث آسیب دیدن شدید وی شده است، نقشی وارونه بازی می کند، مثلا اگر آن داستان باعث ترس و وحشت او شده با جسارت و کله شقی بیش از حد سعی در پنهان کردن داستانش دارد. این چیزی است که روان درمانگر ویل کشف می کند، ویل کودک کتک خورده ای بود که مکررأ زیر ضرب و شتم و وحشت یک پدر الکلی بوده و اکنون با مکانیزم های دفاعی "وارونه سازی" و "همانند سازی با پرخاشگر" می کوشد آن کودک زخمی و وحشت زده درونش را از خودش و دیگران پنهان کند.
جنبه آموزشی دیگر این فیلم تصویر زیبایی است که از "درمان های انسان مدار" نشان می دهد، درمان هایی که مهم ترین ویژگی رابطه درمانی را صداقت و روراستی می دانند.
در درمان انسان گرا، درمانگر الگوی صداقت و اصالت می شود، او نقش بازی نمی کند و شفاف و صادق است و درمانجو در همانندسازی ناخودآگاه با این "والد نماد" شروع به "برون ریزی" می کند. مهم ترین سخن گویان تاریخی جنبش انسان مدار در روان درمانی از نظر من کارل گوستاو یونگ، فرانتز الکساندر، کارل راجرز و رولومی هستند و در حال حاضر هم اروین یالوم روانپزشک آمریکایی پرچمدار این نهضت است.
اغلب کتاب های یالوم به فارسی ترجمه شده اند که از بین آنها کتاب های "مامان و معنای زندگی" ، "درمان شوپنهاور" و دورغگویی روی مبل" بهتر به بیان اهمیت "اصالت" درمانگر در رابطه درمانی پرداخته اند.
شاید خواندن کتاب های یالوم و تماشای فیلم "گود ویل هانتینگ" بتواند شبیه یک دوره کارآموزی روان درمانی انسان گرا برای دانشجویان روانشناسی عمل کند. فیلم گود ویل هانتینگ علاوه بر جنبه های آموزشی روانشناسانه اش جنبه قوی جامعه شناسانه نیز دارد. فیلم به نقد جامعه به اصطلاح مدرن صنعتی می پردازد، جامعه ای که موفقیت شغلی آنچنان مهم می شود که اصول اخلاقی برای نیل به این هدف قربانی می شوند و انسان، همانطور که کارل مارکس فیلسوف برجسته آلمانی بیان کرده بود، دچار "مسخ شخصیت" (Depersonalization) می گردد.
چنین انسانی به جز هویت شغلی هیچ هویت دیگری ندارد و تبدیل به ماشینی می شود که به جز برنامه ای که برنامه نویسان برایش نوشته اند هیچ عملکردی ندارد، این انسان فاقد خلاقیت و شجاعت و سازشکار، محافظه کار می گردد، هیچ گاه اعتراض و عصیان نمی کند و چون کودکی مطیع به فرامین نهادهای قدرت جامعه گردن می نهد! به طور قطع از تماشای فیلم خوش ساخت و آموزنده گود ویل هانتینگ لذت خواهید برد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
یادداشت هفته: عضویت و تفکر


یکی از مهم ترین نیازهای انسان، پذیرفته شدن و تعلق داشتن است. اغلب انسان ها از انزوا و طرد شدن می ترسند و علاقمندند که به عنوان عضو یک گروه مورد پذیرش قرار گیرند. در بحران نوجوانی (که نوجوان نسبت به والدینش دیدی انتقادی و نگرشی عصیان گرا پیدا می کند) نیاز به تعلق از خانواده به محیط بیرون انتقال می یابد و نوجوان به شدت تحت تأثیر الگوهای تفکر و رفتار "گروه رفقا" قرار می گیرد و ما این "همرنگ جماعت شدن" (Conformity) را به وضوح در تغییر ادبیات گفتاری نوجوان و پیروی او از مد می بینیم.
برخی از افراد از این بحران هویت نوجوانی عبور می کنند و دارای یک "هسته هویتی و ارزشی" می شوند که آنها را از همرنگ جماعت شدن و تقلید افراطی نجات می دهد ولی برخی از افراد دهه ها از عمرشان را در همین حال نوجوانانه به سر می برند و رای و نظرشان تابع رای و نظر گروهی است که عضو آن هستند.
در این گروه از مردم، نمی توانید تفکر نقاد و استقلال رای بیابید، فرد سخنگوی گروهی است که عضو آن است. برای این که ببینید چگونه عضویت ما در یک گروه بر تفکر ما تاثیر می گذارد به ذکر یک مثال می پردازم.
می دانید که یک هیئت از دانشمندان تحت نظر سازمان ملل حدود ۲۵ سال است که وضعیت تغییرات آب و هوایی در کره زمین را زیر نظر دارند. گزارشات این دانشمندان نشان می دهد که در طول ۱۳۰ سال گذشته دمای زمین حدود یک درجه سانتی گراد افزایش داشته است و این گرمایش زمین به احتمال زیاد نتیجه فعالیت صنعتی انسان از اواسط قرن بیستم بخصوص سوزاندن سوخت های فسیلی است. بنابراین برای پیشگیری از فجایع آب و هوایی در آینده لازم است که صنایع بزرگ روند بازسازی گسترده ای را آغاز کنند.
طبعا این بازسازی برای صنایع هزینه زیادی در پی دارد و صاحبان صنایع بزرگ سعی دارند برای اجتناب از این هزینه ها مساله گرمایش زمین را کم اهمیت جلوه دهند. 
یک پژوهشگر به نام "دن کاهان" در دانشگاه "ییل" (Yale) یک پژوهش را بروی 1540 آمریکایی انجام داد و از آنها خواست تا میزان خطر گرمایش زمین را در یک مقیاس صفر تا ده بیان کنند. "کاهان" می خواست ببیند ارتباط بین باور داشتن به این خطر با سطح دانش آزمودنی ها و سایر عوامل چقدر است.
نتیجه پژوهش شگفت انگیز بود: آنچه بیش از سطح تحصیلات تعیین کننده عقاید آزمودنی ها بود عضویت آنها در گروه های بزرگ اجتماعی سیاسی بود! 
به گفته "کاهان" آمریکایی هایی که تفکرات سوسیالیستی دارند و به سرمایه داران و صاحبان صنایع بزرگ نگرشی منفی دارند بیشتر احتمال دارد خطرات گرمایش زمین را بپذیرند در حالی که آمریکایی هایی که نظام سرمایه سالاری (کاپیتالیسم) را می پذیرند کمتر احتمال دارد خطرات گرمایش زمین را بپذیرند! بنابراین گرایش سیاسی یک آمریکایی (دموکرات یا جمهوری خواه بودن) می تواند بر واکنش او بر داده های علمی تاثیر بگذارد.
همه ما دانسته یا نادانسته عضو یک "جامعه مرجع" هستیم و این جامعه مرجع قطب نمایی است که جهت گیری کلان انتخاب های ما را تعیین می کند.
هر چه بیشتر در دوران نوجوانی جا مانده باشیم بیشتر تابع این جامعه مرجع هستیم.
ما با هر انتخاب کوچک خود ( از انتخاب روزنامه ای که می خریم و شبکه تلویزیونی که تماشا می کنیم گرفته تا انتخاب تیم فوتبالی که طرفدار آن هستیم و لباسی که می پوشیم) مشغول انتخاب جامعه مرجع مان هستیم و در نهایت نحوه تفکر ما تابع "اجماع این گروه مرجع" است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:

پژوهش "دن کاهان" را از مقاله دوران ناباوری - مجله گیتا نما - شماره ۲۹ نقل کردم.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
هوش، کافی نیست!

جوانی را که وارد مطبم شد، بلافاصله شناختم. چند هفته پیش او را سر کلاس درسم دیده بودم. او دانشجوی پزشکی بود و چند هفته پیش سر کلاس درسی بود که من در آن، راجع‌به اختلال کمبود تمرکز (ADD) صحبت می‌کردم. یادم آمد که سر کلاس درس از رفتارش خوشم نیامده بود؛ چون مرتبأ در جایش وول می‌خورد و گویا اصلأ به درس گوش نمی‌داد. گاهی با موبایلش ورمی‌رفت و گاهی با وسایل دم دستش بازی می‌کرد. رفتارش در من این فکر را به وجود آورد که به درس و کلاس و استاد بی‌توجه است و برداشتم این بود که او جوان بی‌ادبی است. اما اکنون که شروع به صحبت کرد، متوجه شدم که چقدر برداشتم اشتباه بوده است. همه ما وقتی اطلاعاتمان ناکافی باشد گرفتار برداشت‌های نادرست می‌شویم.
سخنش را این گونه آغاز کرد: «استاد! همه علائمی که سر کلاس درس می‌گفتید، در من وجود دارد. من دچار ADD هستم». شاید این جوان یکی از اولین مراجعان بزرگ‌سال من بود که دچار ADD بود. گرچه در کتاب ‌های مرجع روان‌پزشکی راجع‌ به اختلال بیش‌فعالی و کمبود تمرکز بزرگسالان مطالب زیادی خوانده بودم، اما تا آن زمان تمام موارد ADD ای را که شخصأ دیده بودم، کودکان خردسالی بودند که یا به علت بیش‌فعالی، والدینشان را کلافه کرده بودند و به همین دلیل به مطب من آورده شده بودند یا کودکان سال‌های اول مدرسه بودند که به‌خاطر حواس‌پرتی و بی‌قراری در کلاس درس توسط معلمانشان به مطب روان‌پزشک فرستاده شده بودند؛ بنابراین تصویر ذهنی من از یک فرد دچار ADD این بود که اگر در کودکی مشکلش تشخیص داده نشود و تحت درمان قرار نگیرد، امکان موفقیت تحصیلی نخواهد داشت؛ به همین سبب انتظار نداشتم یک دانشجوی پزشکی را ببینم که تا این سن تحت مداوای ADD قرار نگرفته و با این حال تا این سطح تحصیلی بالا آمده است؛ ولی وقتی دانشجویم علائمش را برایم مرور کرد و از مشکلاتی که این علائم برایش ایجاد کرده بودند سخن گفت، من هم به اطمینان رسیدم که تشخیصی که برای خودش گذاشته، درست است. از دوران دبستان بارها معلمان به‌خاطر وول‌خوردن و حرف‌زدن سرکلاس درس تنبیهش کرده و یا از کلاس اخراجش کرده بودند. ولی ازآنجا که همیشه شاگرد ممتازی بود و نمرات بالایی می‌آورد‌، مشکلات رفع و رجوع شده بودند. هیچ‌کس فکر نمی‌کرد دانش‌آموزی با نمرات بالا نیاز به درمان روان‌پزشکی اختلال تمرکز دارد؛ در واقع او یک نابغه دچار ADD بود و این نبوغ و تیزهوشی باعث شده بود، علی‌رغم وجود ADD، او نمرات خوب بگیرد و پیشرفت تحصیلی‌اش بالای متوسط باشد؛ اما این ماجرا باعث نشده بود که ADD برایش مشکلی ایجاد نکند.
درحقیقت او قادر به آرام‌نشستن و گوش‌دادن نبود؛ بنابراین همان احساسی که سر کلاس درس من ایجاد شده بود، در بسیاری از موقعیت‌ها برای دیگران هم ایجاد شده بود. کسانی که رفتار او می‌دیدند تصور می‌کردند او بی‌ادب و بی‌اعتناست و درس و معلم را به بازی گرفته است؛ درحالی‌که او واقعأ نمی‌توانست آرام و متمرکز بنشیند و وول نخورد؛ علاوه ‌براین ها، تیزهوش بیش‌فعال ما در زندگی هم مشکلات زیادی داشت؛ مثلا بارها تلفن همراهش را جا گذاشته و دچار مشکلات جدی شده بود. بارها کلید خانه یا سوئیچ ماشینش را گم کرده بود و ساعت‌ها از وقتش تلف شده بود. بارها رفتارهای تکانشی انجام داده و بابت آن دچار پشیمانی و سرزنش شده بود، اما تمام این مدت کسی به وجود ADD یا ADHD در او شک نکرده بود. هوش بالا و نمرات ممتازش مانعی در برابر این تشخیص ایجاد کرده بودند.
خوشبختانه این دانشجوی نابغه پیش از آمدن به مطب من کلی در ژورنال‌های علمی و سایت‌های دانشگاهی چرخیده بود و مطلب جمع کرده بود و با دستی پر درمورد ADD بزرگسالان و ADD در افراد تیزهوش به مطب من آمده بود که این مسأله روند کار درمانی را تسهیل و تسریع کرد.
برای درمان ADD و ADHD بهترین برنامه درمانی، ترکیبی از دارودرمانی و تمرینات رفتاری است. در دارودرمانی، از داروهایی استفاده می‌شود که قسمت‌هایی از مغز را که مسئول ایجاد تمرکز هستند (یعنی بخش میانی قشر پره فرونتال مغز) تقویت شوند و تکانشگری و بی‌ثباتی هیجانی در این افراد مهار گردند. در رفتاردرمانی هم تمرینات ذهن آگاهی، انسجام ذهن-بدن و خودآرام‌سازی به این افراد داده می‌شود و منجر به ایجاد مدارهای عصبی جدید در مغز آن‌ها می‌شود. مدارهای عصبی جدید باعث می‌شوند که مغز منطقی قدرت پیدا کرده و مغز هیجانی را مهار کند. خوشبختانه آگاهی و همکاری این دانشجوی تیزهوش روند درمان او را خیلی خوب پیش برد و او اکنون در یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا استاد بیماری‌های قلب‌وعروق است.
گرچه انتظار نداریم روند بهبودی در همه مراجعان همین قدر چشمگیر باشد، اما به‌طور قطع تحت‌ درمان قرارگرفتن باعث درجاتی از بهبودی در همه مبتلایان به ADD خواهد شد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

نام کتاب: برفک
نویسنده: دان دلیلو
ترجمه: پیمان خاکسار
نشر چشمه، ۱۳۹۵

دانلد ریچارد (دان) دلیلو رمان نویس، نمایش نامه نویس و مقاله نویس آمریکایی متولد ۱۹۶۳ است. او از سال ۱۹۸۵ با انتشار رمان برفک (White Noise) شهرت جهانی پیدا کرده است و دوبار کاندیدای پولیتزر بوده است. دلیلو ادبیاتش را بیان نگرانی اش می داند برای چیزی که خودش "زندگی در زمانه خطرناک" می خواند. او در مصاحبه ای در سال ۲۰۰۵ گفته است:
"نویسندگان باید با سیستم ها مخالفت کنند. نوشتن علیه قدرت مهم است، علیه کمپانی های بزرگ، دولت، کاپیتالیسم و سرگرمی های رخوت آور. به نظر من وظیفه نویسندگان است که با هر چه که نهادهای قدرت قصد دارند تحمیلش کنند مخالفت کند."
موضوع رمان ارزنده "برفک" متنوع و در عین حال منسجم است. راوی داستان راجع به چیزهای مختلفی نظر می دهد: مرگ، تلویزیون، خانواده و ماهیت تجارب انسانی. در عین حال که راجع به چنین بیانیه پیچیده و متنوعی گیج می شوید در می یابید که ته مایه همه این حرف های جسته و گریخته چیزی منسجم، مرتبط و هدفمند است.
در جایی از رمان به این می پردازد که چقدر عضویت در یک طبقه اقتصادی بر رفتار شخصی ما تاثیر می گذارد:
"شهریه کالج  بالای  تپه چهارده هزار دلار است، ناهار یکشنبه ها هم در شهریه حساب شده. حس می کنم ارتباطی هست میان این رقم قدرتمند و نوع قرار گیری فیزیکی دانشجویان در قرائت خانه کتابخانه. روی مبل های پهن مخملی به زننده ترین حالات ممکن ولو می شوند، کاملا عامدانه، انگار وضعیت نشستن شان نشانه ای است از یک جور پیوند خویشاوندی؛ وضعیت جنینی به خود می گیرند، درازکش، چهار زانو، خمیده، گره خورده و گاهی تقریبا کله پا! ولی این فقط زبان طبقه اقتصادی است که به آن حرف می زنند!"

در جایی دیگر از رمان انتخاب های ما را ناشی از بیوشیمی مغز و سیگنال عصبی می داند و اراده آزاد را به سخره می گیرد:
"کی می دونه دوست دارم چه کار کنم؟ کی می دونه کی دوست داره چی کار کنه؟ چطور میشه راجع به همچین چیزی مطمئن بود؟ تمام این ها شیمی مغز  نیست؟ سیگنال هایی که می رن و بر می گردن؟ الکتریسیته توی کورتکس مغز؟ یه اتفاق کوچیک تو یه جای بی اهمیت توی نمیکره مغز می افته و یکهو من دوست دارم برم مونتانا یا دوست ندارم برم مونتانا. از کجا بدونم من واقعا چیزی رو می خوام یا این که یه واکنش عصبی تو مغزم اتفاق افتاده!"
و بالاخره در جای جای رمان به حضور دائمی تلویزیون در زندگی امروزی اشاره می کند، به تجاوز تلویزیون و "واژگان دولت ساخت" به آگاهی و انتخاب ما.
اما دان دلیلو شما را در این شکاکیت آزار دهنده رها نمی کند، وقتی همه افسون هایی که نهادهای نفوذ زیستی - روانی - اجتماعی به خورد ما می دهند را باطل می کند دستاویزی جدید به ما می دهد، حبل المتینی که در این جهان آشوبناک و پرفریب به پوچی و خلاء در نغلطیم:
" یک صندلی برداشتم و گذاشتم کنار تختی که بچه های کوچکتر رویش خوابیده بودند. نشستم و به جلو خم شدم تا خواب شان را تماشا کنم. چرخیدن گه گاه سرها و اعضای رها. در آن چهره های گرم و آرام اعتمادی چنان مطلق و ناب وجود داشت که دوست نداشتم فکر کنم نابجاست. یک چیزی باید جایی باشد، عظیم و والا و به اندازه کافی هولناک که این اعتماد و باور بی قید و شرط را توجیه کند. یک جور حس تقوای ناگزیر تمام وجودم را فرا گرفت. طبیعتش کیهانی بود، سرشار از اشتیاق و یادگیری . از دوردست های پهناور می گفت، از نیروهای مهیب اما ظریف!"

                          *          *          *
از دوست عزیزی که این رمان عمیق را به من معرفی کرد سپاسگزارم و شما دوستان سبزم را در این هدیه شریک می کنم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Forwarded from عصر اندیشه
《کارگاه خودهیپنوتیزم》

مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی
زمان : ۲۱ ، ۲۸ مرداد و ۴ شهریور
ساعت : ۱۶ تا ۲۰
پنج شنبه ها
هزینه : ۳۰۰ هزار تومان
موسسه عصر اندیشه
برای ثبت نام، لطفا نام و نام خانوادگی و عنوان کارگاه را به شماره ۰۹۱۲۲۶۲۳۰۲۹ (آقای محمدی) پیامک نمایید.

@asreandishe_org
آنان که غلط می اندیشند

از اﺑﺘﺪاي ﺷﻜﻞﮔﻴﺮي ﻓﻠﺴﻔﻪ، ﻳﻜﻲ از ﻣﻬﻢﺗﺮﻳﻦ ﺷﺎﺧﻪﻫﺎي آن «ﻣﻨﻄﻖ» یا Logics ﻧﺎمﮔﺮﻓﺖ. اﻳﻦ ﺷﺎﺧﻪي ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻛﻪ اﻣﺮوزه «ﻣﻌﺮﻓﺖﺷﻨﺎﺳﻲ» ﻳﺎ Epistemology  ﻧﻴﺰ ﻧﺎﻣﻴﺪه ﻣﻲﺷﻮد، ﺑﻪدﻧﺒﺎل اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻼﻛﻲ ﺑﻪدﺳﺖ دﻫﺪ ﻛﻪ «اﻧﺪﻳﺸﻪي ﺻﺤﻴﺢ» را از «اﻧﺪﻳﺸﻪي ﻧﺎﺻﺤﻴﺢ» اﻓﺘﺮاق دﻫﻴﻢ. اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﺑﻪﻃﻮر داﺋﻤﻲ در ﺣﺎل ﻓﻜﺮﻛﺮدن ﻫﺴﺘﻨﺪ اﻣﺎ ﺑﺴﻴﺎر ﭘﻴﺶ ﻣﻲآﻳﺪ ﻛﻪ در ﺣﺎل «ﻏﻠﻂ ﻓﻜﺮﻛﺮدن» ﺑﺎﺷﻨﺪ! ﺳﺎلﻫﺎي ﺳﺎل، ﺗﺼﻮر ﻋﻤﻮﻣﻲ ﺑﺮ اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺗﻌﺪاد دﻧﺪانﻫﺎي ﻣﺮدان، ﺑﻴﺶ از زﻧﺎن اﺳﺖ و ﺣﺘﻲ ﺑﺰرﮔﺎﻧﻲ ﭼﻮن «ارﺳﻄﻮ» ﻧﻴﺰ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺑﺎور، ﮔﺮدن ﻧﻬﺎده ﺑﻮدﻧﺪ! ﻗﺮنﻫﺎ ﺑﺎور ﻋﻤﻮﻣﻲ اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺧﻮرﺷﻴﺪ ﺑﻪ دور زﻣﻴﻦ ﻣﻲﮔﺮدد و ﺣﺘﻲ داﻧﺸﻤﻨﺪاﻧﻲ ﭼﻮن «ﺑﻄﻠﻤﻴﻮس» ﻫﻢ اﻳﻦ ﺑﺎور را ﻛﺎﻣﻼً ﻋﻠﻤﻲ ﻣﻲداﻧﺴﺘﻨﺪ اما امروزه اﻳﻦ ﺑﺎورﻫﺎ ﺑﺮاي ﻣﺎ ﻣﻀﺤﻚ ﺑﻪﻧﻈﺮ ﻣﻲرﺳﻨﺪ، ﻛﺪام دﺳﺘﻪ از ﺑﺎورﻫﺎي ﻣﺎ ﺑﺮاي آﻳﻨﺪﮔﺎن، ﻣﻀﺤﻚ ﺟﻠﻮه ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﻛﺮد؟!
در اﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪي ﻛﻮﺗﺎه، ﺑﺮﺧﻲ از اﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎي ﻧﺎدرﺳﺖ را ﺑﺎ ﺷﻤﺎ درﻣﻴﺎن ﻣﻲﮔﺬارم:

اﻋﺘﻘﺎد ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪي ﻃﻼﻳﻲ

ﺑﺮﺧﻲ از اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪي ﻃﻼﻳﻲ ﺑﺎور دارﻧﺪ آنان ﺧﻴﺎل ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ در ﻗﺮنﻫﺎ و دﻫﻪﻫﺎي ﭘﻴﺶ، ﻫﻤﻪﭼﻴﺰ ﺧﻮب و ﺧﻮش و ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮده و اﻓﻜﺎر ﺟﺪﻳﺪ، روﻳﻜﺮدﻫﺎي ﺗﺎزه، ﺗﻜﻨﻮﻟﻮژي و «ﻣﺪرﻧﻴﺘﻪ» ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﻓﺘﺎري و دﻏﺪﻏﻪ و ﻣﺸﻜﻼت اﻧﺴﺎن ﺷﺪه اﺳﺖ. اﻳﻦ اﻓﺮاد ﻫﺮ ﭼﻴﺰي ﻛﻪ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﻗُﺪﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ رﻳﺸﻪ در ﺳﻨﺖﻫﺎي ﻛﻬﻦ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ را ﻣﻲﺳﺘﺎﻳﻨﺪ و ﺑﻪ ﻫﺮ دﺳﺘﺎورد ﺗﺎزه ي ﺑﺸﺮي، ﺑﻪ ﭼﺸﻢ دﺷﻤﻨﻲ ﻣﻲﻧﮕﺮﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻳﻢ ﻣﻘﺪسﺷﺎن ﺣﻤﻠﻪ ﻛﺮده اﺳﺖ! از ﻧﻈﺮ ﭼﻨﻴﻦ اﻓﺮادي، ﻫﺮ ﻧﻮع «داروي ﮔﻴﺎﻫﻲ»، ﺑﻬﺘﺮ از «داروﻫﺎي ﺷﻴﻤﻴﺎﻳﻲ» اﺳﺖ. آﻧﺎن «ﮔﻞﮔﺎوزﺑﺎن» و «ﺣﺠﺎﻣﺖ» را دواي ﻫﺮ دردي ﻣﻲداﻧﻨﺪ و ﻣﺸﻮرت ﺑﺎ ﻳﻚ «رﻳﺶ ﺳﻔﻴﺪ» را ﻫﻤﻮاره درﺳﺖﺗﺮ از ﻣﺸﺎوره ﺑﺎ ﻳﻚ ﻣﺘﺨﺼﺺ ﻣﺸﺎوره و رواندرﻣﺎﻧﻲ ﻣﻲاﻧﮕﺎرﻧﺪ. ﭼﻨﻴﻦ ﻃﺮز ﻓﻜﺮي، زﻣﻴﻨﻪﺳﺎز اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﺧﻲ اﻓﺮاد روشﻫﺎي ﺧﻮد را ﺑﻪ دﻳﻦ ﻣﻨﺘﺴﺐ ﻛﻨﻨﺪ و ﭘﺸﺖ اﻋﺘﻘﺎدات ﻣﺬﻫﺒﻲ ﻣﺮدم، ﺳﻨﮕﺮ ﮔﻴﺮﻧﺪ ﺗﺎ ﻣﺠﺒﻮر ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ در ﺑﺮاﺑﺮ ﻧﺎﻛﺎرآﻣﺪيِ روش  ﻫﺎيﺷﺎن ﭘﺎﺳﺦﮔﻮ ﺑﺎﺷﻨﺪ.

اﻋﺘﻘﺎد ﺑﻪ ﻧﻮﮔﺮاﻳﻲ

در ﻣﻘﺎﺑﻞِ ﻛﺴﺎﻧﻲﻛﻪ ﻫﺮ ﭼﻴﺰِ ﻛﻬﻦ را ﺗﻘﺪﻳﺲ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، اﻓﺮاد دﻳﮕﺮي ﻗﺮاردارﻧﺪ ﻛﻪ از آن ﻃﺮف ﺑﺎم ﻓﺮوﻣﻲاﻓﺘﻨﺪ! اﻳﻦ اﻓﺮاد ﻫﺮ ﭼﻴﺰ ﺟﺪﻳﺪ را ﻧﻤﺎد ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ و رﺷﺪ ﻣﻲداﻧﻨﺪ، آﻧﺎن ﻫﺮ ﺳﺒﻚ و ﺳﻴﺎقِ ﺟﺪﻳﺪي را ﻧﺸﺎﻧﻪي آرﻣﺎن ﺷﻬﺮ ﺑﺸﺮي ﻣﻲاﻧﮕﺎرﻧﺪ و ﺑﻪﻃﻮر داﺋﻤﻲ در ﺟﺴﺖ و ﺟﻮي روشِ ﺟﺪﻳﺪ، آﻳﻴﻦ ﺟﺪﻳﺪ، ﻣﺬﻫﺐِ ﺟﺪﻳﺪ، ﻣﺪ ﻟﺒﺎس ﺟﺪﻳﺪ، ﺳﺒﻚ آراﻳﺶ ﺟﺪﻳﺪ و دﻛﻮراﺳﻴﻮن ﺗﺎزه ﻫﺴﺘﻨﺪ.
«ﺧﻼﻗﻴﺖ» و «ﻧﻮﻃﻠﺒﻲ» ﺟﺰء ﻣﻬﺎرتﻫﺎي زﻧﺪﮔﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ وﻟﻲ اﻓﺮاط در آنﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﻪﺟﺰ اﻓﺰودن ﺑﺮ ﻫﺰﻳﻨﻪﻫﺎ و اﺗﻼف ﻣﻨﺎﺑﻊ، ﺛﻤﺮي ﻧﺪارد. ﮔﺮوﻫﻲ ﻧﻴﺰ ﺑﺮاي آﻧﺎنﻛﻪ ﻫﺮ ﭼﻴﺰِ ﻧﻮﻳﻲ را ﻣﻲﭘﺮﺳﺘﻨﺪ، دﻛﺎن ﺑﺎز  ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ! ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت ﭘﺮﻃﻤﻄﺮاق ﺷﺒﻜﻪﻫﺎي ﻣﺎﻫﻮارهاي ﭘﺮ اﺳﺖ از ﻣﻌﺮﻓﻲ روشﻫﺎي ﺗﺎزه، ﻣﺤﺼﻮﻻت ﺟﺪﻳﺪ، درﻣﺎنﻫﺎي از راه رﺳﻴﺪه و داروﻫﺎي ﺗﺎزه از ﺗﻨﻮر درآﻣﺪه!

اﻋﺘﻘﺎد ﺑﻪ راه ﻳﮕﺎﻧﻪ

اﮔﺮ ﺑﻴﻤﺎري اﻓﺴﺮدﮔﻲ ﻳﻚ ﻧﻔﺮ ﺑﺎ «ﺷﻨﺎﺧﺖ درﻣﺎﻧﻲ» ﻣﺮﺗﻔﻊ ﺷﺪه اﺳﺖ، ﻣﻌﻨﺎﻳﺶ اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ روﺷﻲ ﺑﻪﺟﺰ اﻳﻦ روش، ﺑﺮاي درﻣﺎن اﻓﺴﺮدﮔﻲ، ﻏﻠﻂ اﺳﺖ. اﮔﺮ ﻓﺮدي ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪه ﺑﺎ ﻋﻀﻮﻳﺖ در ﺟﻠﺴﺎت ﮔﺮوهﻫﺎي ﺧﻮدﻳﺎري ﻣﺎﻧﻨﺪ «اﻧﺠﻤﻦ ﻣﻌﺘﺎدان ﮔﻤﻨﺎم» Narcotics Anonymus از اﻋﺘﻴﺎد رﻫﺎﻳﻲ ﻳﺎﺑﺪ، ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ ﻓﺮدي ﺑﺪون ﻋﻀﻮﻳﺖ در اﻳﻦ ﮔﺮوهﻫﺎ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ از اﻋﺘﻴﺎد ﺑﺮﻫﺪ. ﺗﺼﻮر اﻳﻦﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻚ راه ﺑﺮاي ﺣﻞ ﻣﺴﺄﻟﻪ وﺟﻮددارد و آن ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻧﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ آن، ﻣﺴﺄﻟﻪام را ﺣﻞ ﻛﺮده ام زﻣﻴﻨﻪﺳﺎز ﺗﻌﺼﺐ و ﺗﺤﺠﺮ اﺳﺖ. اﻓﺮادي ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻃﺮز ﺗﻔﻜﺮي دارﻧﺪ، ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺮاي دﻓﺎع از آنﭼﻪ آن را «ﻳﮕﺎﻧﻪ راه ﺳﻌﺎدت و رﺳﺘﮕﺎري» ﻣﻲداﻧﻨﺪ، دﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖﻫﺎﻳﻲ ﻣﻲزﻧﻨﺪ ﻛﻪ اﻧﮕﺸﺖ ﺑﺮ دﻫﺎن ﻣﻲﻣﺎﻧﻴﻢ ﻛﻪ «آﻳﺎ اﻳﻨﺎن رﺳﺘﮕﺎراﻧﻨﺪ؟»
«ﺑﺮﺗﺮاﻧﺪ راﺳﻞ»، رﻳﺎﺿﻲدان و ﻓﻴﻠﺴﻮف ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: «ﻫﺮﮔﺎه ﺑﺮاي دﻓﺎع از ﻋﻘﻴﺪهﺗﺎن دﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ زدﻳﺪ، ﺑﺪاﻧﻴﺪ ﻋﻘﻴﺪه ي ﺷﻤﺎ ﻓﺎﻗﺪ ﭘﺸﺘﻮاﻧﻪي اﺳﺘﺪﻻﻟﻲﺳﺖ ﻛﻪ اﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻤﻲﺑﻮد، ﺑﺮاي دﻓﺎع از آن، وادار ﺑﻪ اﺳﺘﻔﺎده از ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﻤﻲﺷﺪﻳﺪ.»

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مصاحبه با دکتر سرگلزایی با موضوع #انتخاب_کتاب_برای_کودکان -قسمت اول

حالا فروشگاه های بزرگ کتاب یک بخش مخصوص کودکان هم دارند. کتاب هایی با جلدهای مصور و تیترهای بزرگ و اسم هایی جالب. کتاب هایی با سایزهای کوچک و بزرگ. داستان های قدیمی و جدید. افسانه ها و اسطوره ها. شعرهای کودکانه و مطالب علمی و ... حالا دست پدر و مادرها آن قدر باز است که می توانند ساعت ها بین کتاب ها بچرخند و بهترین آن را برای فرزندانشان انتخاب کنند. اما این کتاب ها، این یارهای مهربان و داناهای خوش زبان چه زمانی نقش شان را به خوبی ایفا می کنند؟ پدر و مادرها چه قدر با  موضوع انتخاب کتاب مناسب برای فرزندانشان آشنا هستند؟ بچه ها برای اینکه رشد روانی و شخصیتی درستی داشته باشند بهتر است چه کتاب هایی بخوانند؟ چه کتاب هایی روی کیفیت زندگی آن ها تأثیر می گذارد؟

*کتاب هایی که بچه ها را با طبیعت آشنا می کنند

در جامعه ی شهر نشینی ارتباط ما با طبیعت کم رنگ یا قطع می شود. کودکان ما به جای طبیعت با بازنمایی مصنوعی طبیعت سر و کار دارند. مثلا ما به جای جنگل با پارک در ارتباط هستیم یا به جای دریاچه با استخر در ارتباط هستیم.  این باعث می شود بسیاری از مفاهیم که در زندگی طبیعی برای ما ملموس هستند در زندگی شهرنشینی، ناملموس و غریب باشند و کسی باید آن را برای ما توضیح بدهد و روایت کند. یکی از آن ها مسأله ی زاد و ولد و مرگ است. کودکی که در روستا بزرگ می شود، زاد و ولد و تولید نسل را می بیند. بارداری و زایمان حیوانات را می بیند. بنابراین برای او دیگر مسائلی مثل تولد بچه سؤال نمی شود، چون در انواع موجودات زنده ای که در اطرافش هستند این پدیده را می بیند و درک می کند. اما برای کودک شهری به دلیل این که این ها را نمی بیند، برایش سؤال می شود. یکی از مسائل مهم برای پدر و مادرها این است که چه طور تولد بچه و مسأله مرگ را به کودکشان انتقال بدهند. کسی که در روستا یا محیط طبیعی زندگی می کند و ترتیب فصول و مرگ فصلی گیاهان و درختان و جانوران اطرافش را می بیند همه این ها برایش ملموس می شوند و بدون این که درباره این ها نیاز به فرضیه سازی باشد، به عنوان بخشی از زندگی با آن کنار می آید، بدون این که دنبال توضیحی از آن باشد. اما باز کودک شهر نشین به دلیل این که از همه این ها دور است، وقتی کسی در اطرافش فوت می کند شگفت زده می شود و دنبال توضیح می گردد که چگونه  این اتفاق افتاد. در حالی که این اتفاق همیشه وجود دارد و دیوارهای زندگی شهر نشینی نمی گذارد که سوگواری همسایه طبقه بالایی را ببیند و وقتی این اتفاق برای خودش می افتد به نوعی جا می خورد و شگفت زده می شود و نمی تواند آن را درک کند.
یکی دیگر از مسائلی که در زندگی شهر نشینی وجود دارد این است که ما مراحل تولید غذایی که می خوریم را نمی بینیم؛ مثلأ می رویم میوه فروشی میوه را می خریم. یا گوشت و نان و برنج و بقیه مواد را خیلی راحت و سریع تهیه می کنیم. در سوپر مارکت انواع نان وجود دارد. اما کسی که در روستا زندگی می کند از زمانی که زمین را شخم می زنند و بذر را می کارند و درو می کنند و گندم آرد و آرد خمیر می شود و نان درست می کنند را از نزدیک می بیند. لحظه به لحظه آن را حس می کند. در واقع داستانی که این نان طی کرده تا به سفره آنها برسد برایش ملموس است و دیگر لازم نیست کسی به او این مراحل را توضیح بدهد. اما در زندگی شهر نشینی ذهن کودک ما دچار این سوء تفاهم می شود که محصول به راحتی خرید از سوپر مارکت تولید می شود. قابل انتظار است که برای کودک شهری نان یا میوه آن عزت و احترام را نداشته باشد. درنتیجه طبیعی ترین مسائل زندگی او از سیر طبیعی جدا می شود. برای این که سیر طبیعی را به ذهن کودک شهری نزدیک کنیم نیاز است به بچه هایمان از طریق کتاب های مصور و فیلم های مستند پدیده هایی را که در طبیعت نمی توانند ببینند، به شکل عکس و توضیحات علمی نشان بدهیم. یعنی باید کاری کنیم که فرصت داشته باشند اتفاقاتی را که در طبیعت می افتد  بدون داوری و  تفسیر مشاهده کنند تا برایشان ملموس شود.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مصاحبه با دکتر سرگلزایی با موضوع #انتخاب_کتاب_برای_کودکان -قسمت دوم

*کتابهای علمی و تفکر استقرایی  

بخش بزرگی از دنیا از نظر کیفیت زندگی از ما جلوتر است. چه از نظر کیفیت زندگی مادی و سلامت جسمانی و چه از نظر کیفیت روانی و فرهنگی ملت هایی از ما توسعه یافته تر هستند. تفاوت اصلی  آن ها با ما ژنتیکی و اقلیمی نیست، بلکه تفاوت در سبک تفکر است. آن ها با تفکر علمی استقرایی به جهان نگاه می کنند. یعنی جهان را مشاهده می کنند و فرضیه سازی می کنند و فرضیه هایشان را آزمون می کنند و قواعد تعامل با جهان را کشف، فرمول سازی و چارچوب بندی می کنند. ما ارتباطمان با این تفکر علمی استقرایی ضعیف است. تفکر ما تفکر قیاسی است که از حیث مراحل رشد تفکر، بدوی تر از تفکر استقرایی است. یعنی ما یک سری کلان روایت ها و قصه های بزرگ را باور می کنیم و بعد جهان را بر طبق آن قصه های بزرگ، سازماندهی می کنیم. یعنی جهان را مشاهده نمی کنیم، بلکه در جهان به دنبال بازنمایی قصه های بزرگ می کردیم.
البته وقتی می گویم "ما" منظورم عموم مردم جامعه ی ماست نه دانشمندان. این تفکر که مبتنی بر باور کلان روایت هاست تفکر اسطوره ای است، یعنی تفکر از کل به جزء.
به نظر من خیلی مهم است که بچه های ما با تفکر علمی استقرایی آشنا شوند. یعنی تفکری که از مشاهده به فرضیه سازی می رسد و سپس به آزمون فرضیه ها؛ این که چگونه فرضیه هایمان را آزمون می کنیم و چگونه فرضیه ها را رد می کنیم.
یک بحث بسیار مهم در تفکر علمی این است که ما پذیرش روانی رد شدن و ابطال فرضیه ها مان را داشته باشیم. ما اغلب وقتی که فرضیه می سازیم تمایل داریم فرضیه ها را به اثبات برسانیم. بنابراین آموزش این که چگونه فرضیه های مختلف ایجاد می شوند و چه طور آزمون و چه طور ابطال می شوند و پژوهشگر  چگونه از ایده ای که خلق کرده است کنار می کشد و آن ایده را از ذهنش کنار می گذارد، آموزشی ضروری است.  
یکی از نکاتی که بچه ها باید آموزش ببینند همین فرضیه سازی و پذیرش رد شدن فرضیه ها است، اگر قرار باشد در آینده با تفکر واقع بینانه و علمی به جهان نگاه کنند و زندگیشان را به سمت کیفیت بهتری پیش ببرند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com