دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.78K photos
97 videos
154 files
3.25K links
Download Telegram
دوره کاپلان خوانی جلسه 1 از 50
قسمت چهارم
دوره کاپلان خوانی جلسه 1 از 50
قسمت پنجم
دوره کاپلان خوانی جلسه 1 از 50
قسمت هفتم
دوره کاپلان خوانی جلسه 1 از 50
قسمت هشتم
یادداشت هفته: درسی از اردوگاه آشویتز
 
در اردوگاه های اسرای جنگی و در برخی زندان های سیاسی علاوه بر شکنجه های جسمانی از شکنجه های روانی برای در هم شکستن زندانیان استفاده می کنند. یکی از ترفندهای شکنجه روانی یا شکنجه سفید این است که اسرا را نسبت به نزدیکانشان منجمله هم بندان شان بدبین کنند. وقتی زندانیان نسبت به هم بدبینی و خصومت داشته باشند امکان شورش و فرار بسیار کمتر می شود.

"پریمو لوی" (Primo Levi)  یک شیمی دان ایتالیایی بود که در جنگ جهانی دوم به اسارت نازی ها در آمد و یک سال را در اردوگاه وحشتناک "آشویتز" گذراند.

لوی پس از جنگ کتابی نوشت با عنوان "اگر انسان این است" (If this is a man) و خاطراتش را درباره دوران اسارتش با دیگران در میان گذاشت. پریمو لوی سهم اعظم نجات و بقایش در آن شرایط سخت را به این عامل نسبت داد که نسبت به هم سلولی اش ملاحظه و همدلی داشته است و او را نیز همانند خودش یک انسان در نظر می گرفته نه یک شئ و یک ابزار.

برای بسیاری از افراد در شرایط خطرناک، دشوار و بحرانی حفظ این دیدگاه کاری دشوار است. در هنگام یک جشن یا زمانی که سوروسات و بریز بپاش  در جریان است همه با هم مهربان هستند و از همدیگر پذیرایی می کنند اما هنگامی که در شرایط پراسترس قرار می گیریم نجات خودمان چنان برایمان اولویت پیدا می کند که از زیر پا گذاشتن حقوق دیگران ابا نداریم ولی نکته مهم قضیه همین است که بر خلاف تصور، در نظر گرفتن حقوق دیگران امکان بقای ما را بیشتر می کند و ما را برای عبور از بحران توانمندتر می سازد. 

زندانبانان ترجیح می دهند خصومت اسرا معطوف به یکدیگر شود تا معطوف به آنان، ترفند زندانبانان این است که اسرا به "نجات فردی" فکر کنند، در حالی که هم سلامت جسمی - روانی تک تک زندانیان و هم نجات آنها از اسارت مدیون همبستگی، همفکری و همدلی آنهاست.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
ذهن زبان مند و کهن الگوها- قسمت اول

پژوهش های زیست شناسان تکاملی نشان می دهد که انسان و پسر عموهای زیستی اش حدود 1.5 میلیون سال پیش از نیای مشترک شان منشعب شده اند. مزیت رقابتی پریمات هاي (ميمون ریخت ها) اخیر نسبت به نیای مشترک شان از طریق مکانیزم "انتخاب طبیعی" منجر به انقراض نيای مشترک شد و میمون ریخت های فعلی با تمام تفاوت ها شان، با الگوی زندگی مشابهی به زندگی شان ادامه دادند. اما یک جهش ژنی (موتاسیون) دیگر که حدود 200 تا 300 هزار سال قبل رخ داد، سرنوشت انسان را از عموزاده های زیستی اش کاملا جدا کرد. موتاسیون اخیر منجر به این شد که بخشی از مغز انسان نوین (هموساپینس ساپینس) از عموزاده هایش کاملا بزرگ تر باشد. این بخش مغز، لوب پره فرونتال (پیش پیشانی) نام دارد.
تمام آن چه "روان انسانی" می نامیم که کاملا کارکردی متفاوت از عملکرد سیستم عصبی سایر حیوانات دارد، محصول عمل همین قطعه ی پیش پیشانی (پره فرونتال) مغز است.
لوب پره فرونتال، خود دارای سه جزء اوربیتوفرونتال، مدیان و دورسولترال است. بخش دورسولترال لوب پره فرونتال، عملکردی دارد که به آن "انتزاع" (Abstraction) می گوییم.
"انتزاع" به معنای کشف وجه مشترک بین پدیده های متفاوت است. مثلا کلاغ، طوطی و پرستو از بسیاری جهات با هم متفاوتند، اما لوب پره فرونتال - بخش دورسولترال باعث می شود که ما به راحتی دریابیم که این سه را می توانیم در یک "طبقه" بگنجانیم: پرندگان.
انتزاع اولین گام برای شکل گیری کلمه است. به کلمات پرواز، رویش، قدرت، رشد، نابودی و عشق فکر کنید. هر کدام از آنها صدها مصداق دارند. وقتی از "قدرت" صحبت مي كنيم منظورمان قدرت یک فیل است یا قدرت یک بمب؟ قدرت فیزیکی یا قدرت روانی؟ بین قدرت یک فیل و قدرت یک زلزله و قدرت روانی یک فرد صبور کمترین شباهت "عینی" وجود ندارد. ولی بخش دورسولترال مغز ما می تواند چیزی فاقد "عینیت مشترک" را کشف کند و "ببیند".
وقتی انسان توانست "وجوه مشترک" را کشف کند، قادر شد جهان را "ساده سازی" کند. حالا به جای در ذهن داشتن ده ها هزار پدیده می توانست به صدها پدیده فکر کند و همانطور که کامپیوتر با مبنای  عددی صفر - یک سرعت محاسبه ای ده ها برابر مغز انسان با مبنای عددی دهدهی (اعشاری) دارد، مغز انسان نیز با این موتاسیون و به دست آوردن قدرت انتزاع، بسیار توانمندتر از مغز حیوانات شد. اما کلمه آنقدر تفاوتی ایجاد نکرد که جمله! از دیدگاه زبانشناسی گشتاری زایشی چامسکی واحد زبان کلمه نیست، بلکه جمله است. جمله ارتباط را دقیق تر و سریع تر می کند. مثلا سه کلمه ی "کودک"، "مادر" و "بوسه" را در نظر بگیرید. اگر زبان فقط مشتمل بر کلمات بود ما با ارائه ی این سه کلمه می توانستیم رخداد بوسه را بین مادر و کودک در نظر آوریم ، اما این که در این رخداد چه کسی فاعل بوده، چه کسی مفعول بوده و این رخداد چه زمانی رخ داده از تبادل این سه کلمه معلوم نمی شود، اما هنگامی که می گوییم: "مادر، کودک را بوسید" معلوم می شود که مادر فاعل این رخداد بوده، کودک مفعول این رخداد و این رخداد در گذشته رخ داده است. از نظر چامسکی مغز ما زبان مند است. تحقیقات چامسکی و همکاران او با قدرت زیاد این را اثبات کرده است که شکل گیری زبان کاملا وابسته به مغزی است که از نظر ژنتیک مستعد پذیرش زبان است و این استعداد به صورت تدریجی ایجاد نشده بلکه به صورت یکباره و تحت تاثیر یک جهش ژنی ایجاد شده است.
این نکته ای است که برای من یک مفهوم فرهنگی دارد. کشف چامسکی نقطه ی اشتراک و اتصال نظریاتی است که تا زمان این کشف همدیگر را نفی می کردند:
افسانه ی آفرینش در مذاهب شناخته شده، حکایت از خلق یکباره ی انسان دارد، در حالی که یافته های زیست شناسی حاکی از تکامل تدریجی است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
ذهن زبان مند و کهن الگوها -قسمت دوم

تاکنون باورهای اسطوره ای با یافته های علمی مانعة الجمع بوده اند، اما موتاسیونی که مغز ما را زبان مند کرد فصل مشترکی بین اسطوره های آفرینش و تکامل تدریجی علمی داروینی است:
گرچه انسان و سایر میمون ریخت ها قدم به قدم از همدیگر فاصله گرفتند اما در یک نقطه از این جدایی گام به گام، انسان به پلکان نردبانی رسید که همچون یک "بازی مار و پله" او را فرسنگ ها از عموزادگان زیستی خود دور کرد.
این ماجرا برای من یک مفهوم ضمنی (Implication) مهم تر نیز دارد: یک یافته کوچک (کوچک نه از حیث اهمیت بلکه از حیث ناچیز بودن در انبوه یافته های علمی که مرتب رو به افزایش با روند تصاعد هندسی دارند) می تواند منجر به تغییر عظیمی در اصول موضوعه (پارادایم) نگرش ما شود.
اثبات ژنتیکی بودن زبان می تواند در جدال چند قرنه ی بین فیلسوفان حامی اصالت خرد (Rationalism) و فیلسوفان حامی اصالت تجربه (Empiricism) برگ برنده ی مهمی باشد به نفع حامیان اصالت خرد، زیرا ثابت می کند که ذهن نیز همانند بدن دارای "غریزه" است. غریزه هایی که فطری و ذاتی هستند و حضوری "پیشینی" دارند. آنچه "کارل گوستاو یونگ" روانپزشک سوئیسی Archetype می نامد (که در فارسی  کهن الگو، صورت مثالی، سرنمون و ... ترجمه شده اند) چیزی نیست جز غریزه ذهن: گرایش های فطری برای شیوه خاصی از اندیشیدن.
پیشتر رنه دکارت فرانسوی با به کار بردن اصطلاح "عقاید فطری" (Innate ideas) و امانوئل کانت آلمانی با به کار بردن "چارچوب های تفکر"  
(categories of thought)
 این مفهوم را وارد "نظریه فلسفی شناخت" (Epistemology) کرده بودند، ولی تداعی گرایی (Associationism) رفتارگراها در قرن نوزدهم و بیستم از ورود این نظریات فیلسوفان اصالت خرد (Rationalist) به جریان اصلی علم جلوگیری کرده بود.
روانکاوی وزنه ای بود که جریان علم روانشناسی را از فرو افتادن به نظریه ی شناخت تجربه گرایان (Empiricists) بازداشت و روانشناسی به بندبازی میان این دو نظریه شناخت پرداخت!
جالب این جاست که یافته های چامسکی بر مبنای متودولوژی عملی استقرائی (Inductive) به دست آمده اند، یعنی روشی که بر نظریه ی شناخت تجربه گرایان بریتانیایی تکیه زده است و این نمونه ی دیگری است از این که انتهای یک راه می تواند به راهی برسد که در ابتدا رو به جهت متضاد داشت:
"هر چیز که به نهایت برسد به ضد خود تبدیل می شود!"
این مفهوم "تائویی" را سعی کرده ام به زبان ساده در کتاب "ده سوال بی جواب" شرح دهم. این کتاب همراه پنج جلد کتاب دیگرم در مجموعه ی شش جلدی "مهارت های زندگی" توسط نشر مرندیز مشهد به چاپ سوم رسیده اند قرار است چاپ چهارم این مجموعه توسط "انتشارات همنشین" انجام پذیرد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:

 ادلّه ی زبان شناسان پیرو چامسکی در ذاتی بودن زبان را در چهار فصل اول کتاب زیر می توانید بخوانید: 

روان شناسی زبان- نوشته جین اچسون- ترجمه دکتر عبدالخلیل حاجتی- انتشارات امیرکبیر

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم؟

افسانه پردازان یونانی داستان جوانی را نقل می‌کنند که به مدد بال‌هایی که از موم ساخته بود موفق می‌شود از زندانی که در میان جزیره‌ای واقع بود و هیچ راه فراری نداشت، پرواز کند و رهایی یابد «ایکاروس» که از فرار خود به وجد آمده بود وسوسه شد که بالاتر و بالاتر برود و در نهایت دچار این وسوسه شد که آنقدر بالا رود تا به خورشید برسد غافل از آنکه چون به نزدیک خورشید برسد گرمای خورشید بالهای مومی او را آب می‌کند. چنین شد که ایکاروس که نتوانست بر بلند پروازی خود غلبه کند از اوج آسمان فرو افتاد و به عمق اقیانوس فرو رفت. 
داستان ایکاروس داستان غرور بشری است. داستان کسانی است که در کسب دانش و معرفت و فضیلت و قدرت به موفقیت می‌رسند دچار افسون موفقیت می‌شوند و غرور و خودشیفتگی باعث می‌گردد که به وهم همه چیز دانی و همه چیز توانی دچار شوند و این نقطه سقوط آنها است. 
حکایت می‌کنند که حضرت مسیح روزی با گروهی مواجه شد که در کار آماده شدن برای سنگسار زنی به نام «ماریا ماگدانلا» بودند. این زن در روز مقدس تن فروشی کرده بود و از نظر آن قوم شایسته ی سخت‌ترین تنبیه بود. حضرت مسیح به آن قوم می گوید: هرکس تا کنون گناه نکرده اولین سنگ را پرتاب کند.» طبیعی است که اغلب مردم خود را چندان بی گناه نمی‌دانستند که برای پرتاب اولین سنگ داوطلب شوند لذا پا پیش نگذاشتند. پیرمردی مقدس مآب و زاهد پیشه که خود را گناهکار نمی‌دانست قدم پیش نهاد تا اولین سنگ را پرتاب کند. در این وقت حضرت مسیح در گوش او نجوا کردند: «آیا کسی که خود را کاملا بی گناه می‌داند دچار تکبر نیست؟ و آیا تکبر همان گناه بزرگی نبود که ابلیس بخاطر آن از درگاه خداوند طرد شد و ملعون گردید؟!» و سنگ از دست آن مرد به زمین افتاد
لائوتزو حکیم چینی چنین گفته است که «هر چیز که به اوج خود برسد، ضد خود را ایجاد می‌کند!» او نیز سرنوشت ایکاروس را تمثیل کرده است. سرنوشت کسی که محدودیت‌های بشری خود را نپذیرفته است و تصمیم گرفته به خورشید واصل شود و از این روست که در قعر تاریک اقیانوس فرو می‌غلتد. 
اگر نتیجه سال ها عبادت و زهد و پرهیز و خدمات صادقانه ، خود بزرگ بینی و کبر و غرور گردد، انسان از اوج عبودیت به قعر شرک و خودشیفتگی سقوط می‌کند. 
انسان های خود شیفته بت پرستانی هستند که به عکس خود که در آینه می بینند، سجده می‌کنند! و این همان نقطه‌ای است که پائولو کوئیلو داستان نویس برزیلی آن را چنین توصیف می‌کند: «فرشته تبدیل به ابر دژخیم می‌شود»
میشل دومونتی فیلسوف فرانسوی بزرگترین فضیلت را توجه به ضعف‌ها و محدودیت ‌های بشری‌مان می دانست لذا در زندگی‌نامه خود نوشت (اتوبیوگرافی) خود به جای آن که از رفتارهای قهرمانانه و مکاشفات و تأملات فیلسوفانه اش بگوید از اجابت مزاج و جزئیات زندگی پیش پا افتاده بشری خود می‌گوید! قطعاً دومونتی می دانسته که وضعیت اجابت مزاج و بدخوابی و بی کفایتی جسمی او آنقدر اهمیت ندارند که نسل‌های آینده را به خواندن آنها دعوت کند او با این کار و همچنین با مقایسه خود با بزی که در مزرعه‌اش می‌چریده می‌خواسته ما را از خواب شیرین خودشیفتگی بپراند. 
اگر فراموش کنیم که بشری هستیم گرفتار محدودیت و ضعف و خطا پذیری، هر موفقیت و پیشرفتی می تواند جامی از باده غرور باشد و در چنین شرایطی انباشتگی موفقیت‌ها نه تنها ما را به سمت سعادت پیش نخواهد برد که روزی ما را دچار بدمستی خواهد کرد. چنان که برای خود حقوق فرابشری قائل خواهیم شد. 
این جاست که حافظ هشدارمان می‌دهد:

حافظ، نه حد ماست چنین لاف‌ها زدن
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
معرفی کتاب

نام کتاب: عشق و زندگی
نویسنده: دکتر دین ارنیش
مترجم: ابوالقاسم پوزش
انتشارات دانشگاه فردوسی- شماره 383

دکتر "Dean Ornish" متخصص قلب در امریکا، کتابی نوشته اند به نام
"Love & Surviva "
که به فارسی تحت عنوان "عشق و زندگی" ترجمه شده است. ایشان به عنوان یک طبیب پژوهش های مربوط به کیفیت و کمیٌت ارتباط بین فردی و تاثیر آن بر سلامت جسمی را بررسی و جمع آوری کرده است.

در این کتاب به حجم زیادی از پژوهش های علمی برخورد می کنید که نشان می دهند ما انسان ها همان طور که برای سالم بودن به غذای خوب نیاز داریم ، به هوای خوب نیاز داریم و به آب آشامیدنی پاک نیاز داریم ، به ارتباطات سالم هم احتیاج داریم. یعنی نه تنها اگر ارتباطات رضایت بخش در زندگی نداشته باشیم از نظر روانی، هیجانی و احساسی حال بدی داریم، بلکه از نظر جسمانی هم دچار مشکلات جسمانی و بیماری ها می شویم.

یکی از این تحقیقات این بود که قبل از دوره اپیدمی سرما خوردگی، به دو گروه داوطلب پرسشنامه هایی را می دهند؛ اول گروهی که کمتر از چهار ارتباط صمیمی در زندگی شان دارند ، و گروه دوم کسانی که بیش از چهار ارتباط در زندگی شان دارند. (یعنی کمیٌت ارتباط دوستانه را بررسی می کنند). بعد از مطالعه می بینند کسانی که بیش از چهار ارتباط صمیمانه در زندگی شان دارند یک چهارم گروه دیگر دچار بیماری سرما خوردگی می شوند. یعنی اگرچه بیماری سرما خوردگی یک بیماری کاملأ ویروسی است، اما ارتباط های صمیمانه ی ما می توانند در مقاومت ما نسبت به آن نقش داشته باشند.

مکانیزم این مقاومت به میزان ساخت ایمونوگلوبولین A مربوط است، ایمونوگلوبولین A پادتنی است در حلق و بینی ما که از عفونت های تنفسی ویروسی پیشگیری می کند .و میزان ساخت این ایمونوگلوبولین تحت تاثیر روابط بین فردی ما قرار دارد!

در تحقیق دیگری تعدادی زوج را برای اینکه کیفیت رابطه شان را بفهمند، تحت یک سری تست فرافکن قرار دادند (یک تست projective). یک نقاشی از دونفر که در پارک بودند را به این زوج ها نشان دادند و گفتند که شما یک داستان بسازید راجع به این که این دو نفر دارند به همدیگر چه می گویند. بر اساس حدس این که آن دو نفر دارند به همدیگر چه می گویند کیفیت رابطه ای که در آن هستند را ارزیابی کردند، زیرا فرض این بود که آنها رابطه شان را در داستانی که ساختند project می کنند. بر این اساس افراد را به دو دسته تقسیم می کردند؛ گروهی که روابط شان با یارشان رضایت بخش است و گروه دیگر کسانی که رابطه شان رضایت بخش نیست. آن هایی که روابط غیر رضایت بخش داشتند شش برابر بیشتر دچار بیماری ویروسی در زمان اپیدمی شده بودند.

بنابراین چه کیفیت رابطه (رضایت بخش بودن و یا نبودن آن) و چه کمیٌت رابطه (یعنی تعداد روابط صمیمانه ای که ما با دیگران داریم) در ابتلاء ما به بیماری ویروسی نقش بازی می کند.

در این کتاب به تحقیق دیگری اشاره شده، به این ترتیب که به دو گروه داوطلب فیلم نشان می دهند. یک گروه فیلمی را نگاه می کنند که مربوط به روابط بین فردی نیست و یک سری از داوطلب ها فیلمی را نگاه می کنند که راجع به فعالیت های انسان دوستانه ی مادر ترزاست، یعنی راجع به عواطف انسانی، محبت و بخشندگی در یک رابطه بین فردی. از هر دو گروه قبل از تماشای فیلم و بعد از تماشای فیلم نمونه ی بزاق دهانشان را برای اندازه گیری ایمونوگلوبولین A گرفتند ، گروهی که فیلم خنثی را نگاه کرده بودند طبیعتأ تفاوتی هم در ایمونوگلوبولین بزاق شان قبل و بعد از فیلم مشاهده نشد در حالی که گروهی که فیلم محبت و بخشندگی های مادر ترزا را نگاه گرده بودند ایمونوگلوبولین بزاق شان چند برابر شده بود .

یعنی حتی تماشای فیلم محبت آمیز می تواند بعضی از ما آدم ها را در مقابل بعضی بیماری ها به صورت طبیعی واکسینه کند.

تعداد بسیار زیادی از این نوع پژوهش در این کتاب آمده که نشان می دهد ما انسان ها حیواناتی کاملأ اجتماعی هستیم. به این معنا که سلامت جسمانی ما هم اساسأ در انزوا و تنهایی قابل تأمین نیست. بنابراین جدا از جنبه های روانپزشکی قضیه، ما حتی اگر بخواهیم که از نظر جسمانی بدنی سالم داشته باشیم به روابط مبتنی بر صداقت ، اعتماد و محبت نیاز داریم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
مصاحبه با #دکترسرگلزایی پیرامون #ریشه_های_خشونت -قسمت اول

در جامعه ی ایرانی فضای عمومی جامعه در حال حاضر تا چه اندازه خشن است؟

آماری که در رسانه های رسمی در این خصوص منتشر شده است نشان می دهد که ما وضعیت خوبی نداریم. برای مثال قوه قضاییه آماری مبنی بر این اعلام کرده است که تعداد پرونده های قضایی ایران در سال دو برابر پرونده های قضایی در هند است. در حالی که جمعیت کشور هند تقریبا دوازده برابر جمعیت ایران است. این به این معنی است که هر ایرانی تقریبا 25 برابر هر هندی ممکن است که درگیری شدیدی با همشهری خود داشته باشد که به دخالت قوه قضاییه منجر شود. هم چنین آمار دیگری که در این خصوص می توان به آن اشاره کرد سخنان نایب رئیس کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس با انتقاد از حجم بسیار پرونده‌های قضایی در کشور است: در کشور ما ۲ برابر استاندارد جهانی پرونده در دستگاه قضایی است که هر قاضی ماهانه به ۱۰۰ تا ۱۲۰ پرونده رسیدگی می‌کند. (خانه ملت) این اعداد و ارقام نشان می دهند که تصور ما از خودمان که ملتی فرهیخته هستیم و سبک زندگی ایده آلی داریم که باید سرمشق ملّت های دیگر قرار گیرد اشتباه است و ما در مقایسه با دیگران از وضعیت خوبی برخوردار نیستیم. حالا باید ریشه این مسأله را بررسی کنیم. ما معمولأ رفتار انسانی را از سه وجه بررسی می کنیم؛ زیستی، روانی و اجتماعی. به هر حال بخشی از رفتار انسان زیستی است و اساسی ترین محور رفتارهای زیستی ما هم ناقلین عصبی و هورمون هایی هستند که بر مبنای الگوی ژن های ما ساخته می شوند. بنابراین ممکن است فردی یا قومی از لحاظ زیستی و بیولوژیک خشن تر باشند. نوروترنسمیتر (ناقل عصبی) ترس و خشم نور اپی نفرین یا نور آدرنالین نام دارد و مرکز ترشّح آن در «ساقه مغز» لوکوس سرلئوس یا مرکز «ستیز-گریز» یا
Reptile Brain
 نامیده می شود. که این ممکن است در فردی به صورت ژنتیکی یا به دلیل بیماری بیشتر باشد. اما به نظر نمی رسد مسئله خشونت در ما یک مسئله ژنتیکی باشد به خاطر این که آمار نشان می دهد در 30 سال گذشته جمعیت ما دو برابر شده است در حالی که جمعیت زندانی های ما 10 برابر شده است! تغییرات ژنتیکی هیچ وقت در 30 سال رخ نمی دهند. پس باید به دنبال عوامل دیگری باشیم. و به نظر می رسد سازوکار های اجتماعی و فرهنگی منجر به این شده است که خشونت در ما افزایش پیدا کند و باید به دنبال ریشه های فرهنگی و اجتماعی باشیم که هم می توانند مستقیم باشد و هم به صورت غیر مستقیم رخ دهند. تأثیرات مستقیم مثل همانند سازی فرد با رسانه است. اگر رسانه ها مدل های خشونت را به مردم نشان دهند مثلأ اگر قهرمان فیلم ها همیشه مسائل را با تفنگ یا خنجر حل کنند به تدریج  این تبدیل به یک «سرمشق»  Role Model  می شود و ما هم زمانی که تصادف رانندگی می کنیم با قفل فرمان از ماشین پیاده می شویم. ولی گاهی اوقات این فرهنگ سازی به صورت غیر مستقیم در رسانه انجام می گیرد. در واقع رسانه فضایی را برای ما ایجاد می کند که اقتضای آن جنگیدن و خشونت است. رسانه ی فراگیر در این مملکت چهار دهه است که دارد راجع به "دشمن" پیام ارسال می کند و "آژیر خطر" پخش می کند. آنقدر راجع به "برهه ی حسَاس کنونی" در این رسانه صحبت شده که این عبارت تبدیل به یک جوک شده است! مخاطبی که این رسانه را باور می کند که همیشه به نوعی در حال نواختن شیپور جنگ است همیشه در وضعیَت آماده باش است! امکان این که واکنش این فرد در موقعیت استرس به صورت خشونت باشد خیلی زیاد است. اضطراب هم یکی از دلایل مهم و اساسی برای قرار گرفتن در موقعیت خشونت آمیز است. بی ثباتی اقتصادی منجر به وضعیت ترس و وحشت در مردم می شود و در وضعیت وحشت احتمال خشونت بیشتر می شود. چون یک مرکز واحد در مغز ما مسئول ترس و خشم است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
مصاحبه با #دکترسرگلزایی پیرامون #ریشه_های_خشونت -قسمت دوم

چه راهکار هایی برای دور کردن یک جامعه از خشونت پیشنهاد می کنید؟

با وجود همه دلایل اجتماعی هیچ گاه نمی توان مسئولیت را از شانه فرد برداشت و نمی توان گفت کسی که رفتار خشونت آمیز داشته تقصیری ندارد و از حیث حقوقی و  روان شناسی اعلام کنیم که این آدم هیچ مسئولیتی ندارد. وقتی راجع به زمینه های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خشونت صحبت می کنم منظورم تبرئه ی فرد خشن نیست، منظورم این است که زمینه سازان خشونت از زیر بار بستری که خلق کرده اند شانه خالی نکنند. هرچقدر یک آدم از حیث روان شناختی قوی تر باشد احتمال اینکه فضای عمومی جامعه او را وادار به خشونت کند کمتر می شود. پس قسمت هایی از مغز که می توانند ترس و خشم را کنترل کنند باید قوی شوند. مغز عالی ما که قرار است این مرکز خشونت را کنترل نماید کورتکس پره فرونتال Pre-frontal نام دارد. این کورتکس با روش هایی فعال می شود که یکی از آن ها تمرینات ریاضی است. همین طور تمرینات تفکر انتزاعی است. یعنی افرادی که با معادلات ریاضی یا تجزیه تحلیل ها و استدلال های فلسفی سروکار دارند به علت فعال شدن این قسمت از مغز احتمال ارتکاب خشونت در آن ها کمتر می شود. همین طور بازی های استرتژیک مثل شطرنج هم این قسمت را تقویت می کند. تمرین مهم دیگر هم مدیتیشن یا همان مراقبه است. همچنین موسیقی کلاسیک هم همین تاثیر را در مغز انسان دارند. و متأسفانه این ها در فرهنگ ایرانی خیلی رایج نیستند. فرد علاوه بر انجام این کارها می تواند مسائلی که باعث تحریک خشم در مغزش می شود را حذف کند، مثل فیلم های اکشن، بازی های کامپیوتری که در آن سرعت مهم است (مثل subway surf) و قسمت خشونت مغز را فعال می کنند. هم چنین افراد باید مواد غذایی که باعث خشونت می شوند را کمتر مصرف کنند، مثلا کافئین زیاد که در نوشابه های انرژی زا وجود دارد همچنین داروهای استروئیدی (هورمونی) که متأسفانه هم کافئین دوز بالا و هم استروئیدها  مورد استفاده بدنساز ها قرار گرفته اند و متاسفانه با مد شدن بدنسازی بین جوان ها مصرف این دارو هم افزایش یافته است. این ها راهکار های فردی است. اما این مقرون به صرفه نیست که به همه آدم های یک جامعه که دچار خشونت عمومی شده است نسخه بدهیم و تک تک آن ها را در مطب روان پزشکی درمان کنیم. در این شرایط بیشتر باید به راهکارهای فرهنگی و رسانه ای توجه کنیم. باید گفتمان رسانه ای را کمی تلطیف کنیم. و متأسفانه گفتمان رسانه فراگیر در حال حاضر به مردم ضربه می زند و باعث می شود خشونت بیشتری از خود نشان دهند. یکی از عرصه های رفتار اجتماعی در حال حاضر شبکه های اجتماعی است.

به نظر شما دلیل اینکه در این فضا خشونت بیشتری از افراد می بینیم چیست؟

ببینید در ذهن ما اتاق های جداگانه ای وجود ندارند که ربطی به هم نداشته باشند. ذهن ما یک مجموعه به هم پیوسته است. فضای عمومی جامعه خشونت را در ذهن ما تحریک می کند، هم زمان در اینستاگرام گفتمان عاشقانه هم داریم، ولی ذهن ما همچنان یک ذهن جنگجو است. این آدم ها در هر حالتی واکنش خشونت آمیز از خود نشان می دهند. در نتیجه تنها به این دلیل ظهور خشونت در فضای مجازی بیشتر است که هزینه ی ابراز خشونت در این فضا کمتر از فضای فیزیکی است. برای مثال در فضای واقعی اگر به کسی آسیب فیزیکی برسانید بلافاصله از طرف آن فرد واکنش می بینید یا از شما شکایت می کند. اما حمله شما در فضای مجازی معمولا هزینه ای برایتان به دنبال نخواهد داشت چرا که اغلب هویت ها کاذب هستند و کمتر هم پیش می آید که فرد از شما شکایت کرده و برایتان به خاطر خشونت در فضای مجازی   پرونده بسازد. در نتیجه در فضای مجازی پدیده ی جداگانه ای برای تحلیل وجود ندارد. بلکه فقط فضایی است که کاربران به واسطه هویت مجازی خود با هزینه کمتری ابراز خشونت می کنند. ریشه خشونت در فضای مجازی در دنیای واقعی قرار دارد. زمانی که در جامعه افراد برای خشونت تحریک می شوند تعداد کمی از آن ها خشم خود را در فضای حقیقی جامعه تخلیه می کنند و اکثر آن ها در فضای مجازی با هویت مجازی ابراز خشونت می کنند. و این فضا فقط زمینه ای برای تخلیه و سرریز شدن خشونت های رسانه ای و عمومی جامعه است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
Forwarded from عصر اندیشه
《کارگاه تحلیل رفتار متقابل》
TA

مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی

زمان : سه شنبه ها
۲۹ تیرماه
۵ ، ۱۲ و ۲۶ مرداد
۲ شهریور

ساعت : ۴ تا ۶ بعد از ظهر
به مدت ۱۰ ساعت
هزینه: ۲۵۰ هزار تومان

برای ثبت نام، نام و نام خانوادگی و عنوان کارگاه را به شماره ۰۹۱۲۲۶۲۳۰۲۹ (آقای محمدی) پیامک نمایید
@asreandishe_org
یادداشت هفته: یونگ و فاشیسم

زمانی که فاشیست ها در آلمان و اتریش روی کار آمدند، یونگ به قدرت رسیدن آنها را یک پدیده مذهبی دانست و اسم این پدیده را مذهب اوباش نهاد!
فاشیست ها بر شانه های اوباش سوار می شوند:
تکنیک موفقیت آنها این است که یک مذهب جدید خلق می کنند، مذهبی که در آن اطاعت از پیشوا تنها شرط رستگاری است!
در مذهب خلق شده توسط فاشیست ها، برخلاف اغلب مذاهب رایج عالم، نیازی به پرهیزکاری، پارسایی، درون نگری و ارتباط شخصی با الوهیت وجود ندارد. همه آئین مذهبی در مناسک جمعی و با شور و غلیان هیجانات صورت می گیرد:
مراسم رژه، گردهمایی های عظیم خیابانی، تکان دادن پرچم ها و به بازو بستن بازوبند هایی که عضویت در آئین پیشوا را نشان می دهند.
اوباش کسانی هستند که فاقد یک هویت فردی و یک نظام ارزشی درونی هستند. آن ها نه تمایل به پارسایی و انضباط دارند و نه توان درون نگری و گوشه گیری و اعتکاف. پس برای چنین کسانی که همیشه دچار احساس گناه و احساس حقارت عمیق بوده اند مذهب فاشیست ها نور امید رستگاری است: به جای سکوت شعار بدهید و فریاد بزنید، به جای تنهایی برای شما اعتکاف گروهی فراهم می کنیم و به جای ارتباط درونی با الوهیت یک ارتباط جمعی با پیشوا را به شما پیشنهاد می کنیم. فاشیست ها به اوباش اعتماد به نفس می دهند، به آنها وعده تعمید و رستگاری می دهند و این همان چیزی است که اوباش به آن نیاز دارند.
اینچنین است که فاشیست ها به راحتی لشگری از اوباش فراهم می آورند، لشگری که خشونت را عبادت می داند و همچون یک ماشین غول پیکر ارعاب و سرکوب به پیش می رود.
هیتلر راجع به نژاد بسیار حساس است اما آموزه ی نژادی او پر از تناقض و به لحاظ علمی بی اساس است. مفهوم نژاد هرگز تعریف نمی شود. مردم، نژاد، قبیله، گونه و ملت تقریبا به یک معنا به کار می روند! گرچه او مساله نژادی را "کلید تاریخ جهان" می داند واقعیات زیست شناسی و ژنتیک ربطی به او ندارند. نظریه او منحصرأ در خدمت تبیین و توجیه نفرت و تعصب پیروانش نسبت به "دیگران" قرار دارد. 
همچنین است یهودی ستیزی هیتلر: هیتلر همه دشمنانش را بدون استثناء یهودی می داند. دموکراسی و جامعه ملل، صلح طلبی، مارکسیسم و هنر مدرن همه از ابداعات یهودیت بین المللی هستند! به همین دلیل بین اوباش و پیشوا یک تفاهم عمیق ایجاد می شود. هیتلر علیه همه نهادهای مدرن اعلام جنگ می کند، نهادهایی که برای اوباش غیر قابل درک و ثقیلند، پس هیتلر به اوباش این پیام را می دهد: آنچه برای شما غیر قابل فهم است بد است، نابودش کنید!

حزب نازی در انتخابات ۱۹۳۲ پیروز شد، در ۱۰ می ۱۹۳۳ مراسم کتاب سوزان در برلین برگزار شد و در ۱۱ آوریل ۱۹۳۳ "پاکسازی" موزه ها و گالری ها آغاز شد! هیتلر در ۱۹۳۹ کشور آلمان را وارد جنگی بد سرانجام کرد. جنگی که پس از ۶ سال تخریب و کشتار با نابودی کشور و خودکشی پیشوا پایان یافت!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:

منبع اطلاعات فوق کتابهای زیر هستند:

۱- اندیشه یونگ- ریچارد بیلسکر-ترجمه حسین پاینده- انتشارات آشیان
۲- هنر مدرنیسم- ساندرو بکولا- ترجمه رویین پاکباز و همکاران - انتشارات فرهنگ معاصر

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
معرفی کتاب

می گویم: «اگه یه روز صبح پاشی و ببینی تمام کوچه و خیابونا خیس شده چی فکر می کنی؟»

می گوید: «فکر می کنم شب گذشته بارون اومده»

می گویم: «حالا اگه من بهت بگم نخیر بارون نیومده، دیشب شهرداری همهٔ کوچه خیابونا رو شسته اونوقت چی فکر می کنی؟»

می گوید: «اونوقت میگم اگه تو بگی حتماً درسته!»

می گویم: «ولی من ادلّه رو می چینم و استقرائی فکر می کنم و تنها وقتی نظرم عوض میشه که تو ادلّهٔ جدیدی بیاری یا ادلّهٔ من رو بتونی ابطال کنی، این که تو رو دوست دارم باعث نمیشه که تفکّر استقرائی رو کنار بذارم. اگه تو رو صادق و امین می دونم معناش این نیست که وقتی تو میگی دو دو تا به جای چهار تا میشه پنج تا من باور کنم. شهادت هیچ فرد عادل و امینی باعث نمیشه قضیهٔ فیثاغورث ردّ بشه، علاقهٔ من به تو هم همینطور، حساب حسابه کاکا برادر!»

این یک گفتگوی دوستانه بود بین من و دوست عزیزی که بدون این که خود بداند از «برهان دل» یا sentimentalism دفاع می کرد، چیزی که در فرهنگ ما رایج است: «دلم گواهی میده که .....»

من در مقالهٔ «زندگی حسّ غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد» به شرح و نقد Sentimentalism  پرداخته ام.  

 « دیوید هیوم » فیلسوف تجربه گرای بریتانیایی در کتاب «گفتگو در باب دین فطری» یک چنین گفتگوی دوستانه ای را ادامه داده و موضوع دین داری را به نقد کشیده است. تا جایی که من می دانم این کتاب به فارسی منتشر نشده است ولی در کتاب «آثار کلاسیک فلسفه» یک فصل به بررسی کتاب هیوم اختصاص داده شده است. کتاب «آثار کلاسیک فلسفه» نوشتهٔ نایجل واربرتون است و انتشارات ققنوس آن را با ترجمه مسعود علیا منتشر ساخته است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
 @drsargolzaei
drsargolzaei.com