دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.88K photos
112 videos
174 files
3.37K links
Download Telegram
دنیای آدم‌های آن‌طرف

ولایت

از خواب پرید. همسرش برایش شربتی با عطر گل‌محمدی درست کرده بود. آهسته گفت، «خواب بد دیدی. چیزی نیست.»
مرد در خواب حرف می‌زد و پرسید، «حرف بدی نزدم؟»
«نه. صلوات فرستادی و از خواب پریدی.»
از ولایتشان به شهر آمده بودند. همیشه همان‌جا را دوست داشت و اگر مامور حراست نمی‌شد، به شهر نمی‌آمد. مادرش می‌گفت ولایت همه چیز است و هرجا باشی بازمی‌گردی.
زمان شاه، جد در جد طرفدار نظام حاکم بودند و جاوید شاه می‌گفتند. شاه برایشان امکاناتی فراهم کرده بود و دوستش داشتند اما مشکل پل بود که ساخته نمی‌شد تا راحت‌تر به شهر رفت‌وآمد کنند. انقلاب که شد، پل را ساختند و اهالی ولایت، ولایت‌مدار شدند. انقلاب همه‌چیز بود، پل می‌ساخت و همه را به هم وصل می‌کرد. اصلا انقلاب را دوست داشت چون به همراهش اسم ولایت می‌آمد.
وقتی جایی ولایت به گوشش می‌خورد، یاد مادرش می‌افتاد که می‌گفت، «پسرم، ولایت همه چیز ماست.» امان از این چندمعنایی که هرچه می‌کشیم از اوست.

تظاهرات جان گرفته بود و باید جلوی دختران بی‌حجاب را می‌گرفت، دخترانی که دشمن سرزمین مادری‌اش بودند و اگر راه برایشان باز می‌شد، پل‌های ولایت فرو می‌ریخت. شب‌ها خواب می‌دید موهای زن‌ها آسمان ولایت را تیره کرده است و بعد با یک فریاد بلند، بیدار می‌شد و گیسوهای آشفته‌ی همسرش کابوس دیگری برایش می‌ساخت.

چیز دیگری که دوست داشت، حراست بود و نگه داشتن. تغییر برایش دردناک می‌نمود. حالا که پل‌های انقلاب وصلش کرده بود به ساختمانی که مراقبش باشد، اگر دست‌ازپا خطا می‌کرد، همه چیز مثل آوار روی سرش خراب می‌شد. اگر برمی‌گشت، از چه چیزی حراست می‌کرد؟ ولایت برایش گسترش معنایی پیدا کرده بود. امان از گسترش معنایی که هرچه می‌کشیم از اوست.
از امام جماعت مسجد پرسید، «چه ذکری بگویم قبل از خواب که کابوس نبینم؟»
امام جماعت هم گفته بود، «هرچیزی که حراست کند از خواب‌هایت.» چندبار ذکر گفت و جوابی نگرفت. باز گیسوان تیره آسمان را می‌پوشاند و همه‌جا تاریک می‌شد.

بالاخره راهش را یاد گرفت تا آرام بخوابد. قبل از خواب ذکر می‌گفت، «مرگ بر ضد ولایت فقیه.»



#داستان
#یادداشت
#اشکان_دانشمند✍🏻
#اشکان_غفاریان_دانشمند


@ashkandaneshmand
🔹 دنیای آدم‌های آن طرف!

🔹 آقای امیر:
من هم میخواهم تجربه‌ای را که حدود چهارده سال پیش در برخورد با خانواده‌ی سرکوبگران داشتم و برایم نقطه عطفی بود برایتان شرح بدهم. امیدوارم مفید باشد.
بعد از جنبش سبز در سال ۸۸ جذب NGOهای مرتبط با کودکان محروم شدم و یکی از کارهایی که می‌کردم تدریس به این بچه‌ها بود. به دلیل شرایط خاص و سخت بودن رفت و آمد، به بچه‌های یکی از خانواده‌های تحت پوشش در منزل خودشان تدریس می‌کردیم. این باعث میشد که من بلافصل با این خانواده‌ در ارتباط باشم. آن‌ها سه فرزند داشتند، دو پسر و یک دختر. پسر بزرگتر حدوداً چهارده ساله و بعد دختر ۹ ساله و پسر ۷ ساله بود. شرایط پسر بزرگتر بسیار سخت بود چون هم از هوش کمی برخوردار بود هم به شدت بیش‌فعال. ولی آنچه در این خانواده‌ی محروم بیش از همه عجیب به‌نظر می‌رسید ارتباط پدر و مادر با نظام بود. پدر جزو نیروهای سرکوبگر لباس شخصی در آن ایام بود و مادر هم به واسطه‌ی همسر قبلی‌اش که شهید شده بود ارتباط نزدیکی با بیت داشت و حتی آن خانه را هم از آن طریق گرفته بود. با این وجود به شدت فقیر بودند و با کمک‌های مسجد و خیریه‌ها و بیت گذران زندگی می‌کردند و پدر شغل درست حسابی نداشت. او جانباز اعصاب و روان بود و گاهی که به اصطلاح موجی میشد بچه‌ها و زنش را تا حد مرگ کتک می‌زد. ولی در حالت عادی به ظاهر منطقی و آرام بود و به‌خصوص با ما معلمان خیلی خوب برخورد می‌کرد. خود بچه‌ها به‌خصوص پسر بزرگتر هم مذهبی و طرفدار نظام بودند. عشق پسر بزرگتر این بود که همراه با پدرش برود و مردم را کتک بزند. به‌خصوص که سطح خشونتش بسیار بالا بود و برادر و خواهر خود را هم خیلی اذیت می‌کرد. یک بار که معلم ریاضی مدرسه‌شان او را تجدید کرده بود با کمک پدر و مادرش تهدیدش کردند و او وقتی فهمید آن‌ها به بیت وصل هستند و قدرت آسیب رساندن به او را دارند جا زده و نمره پسرشان را داده بود. به‌نظر خیلی مذهبی نمی‌آمدند ولی بسیار ساده و کم هوش و زودباور بودند و به‌واسطه‌ی بهره‌ای که می‌توانستند از نظام ببرند حاضر بودند هر کاری برایش بکنند.
در آن زمان‌ها که ما خشم زیادی از نیروهای سرکوبگر و چماق‌به‌دستان داشتیم، حضورم در خانه‌ی یکی از آنها و ارتباط صمیمانه با بچه‌هایشان، پارادوکس عجیبی بود. تجربه‌ی توأمان خشم و ترحم. پسر کوچکتر به طور باورنکردنی باهوش و مهربان بود. آن روزها تنها هدف ما کمک به این بچه‌ها بود که راهی متفاوت از پدر و مادرشان را طی کنند ولی زور ما بسیار کم بود و بعید می‌دانم تا به امروز این اتفاق افتاده باشد. دیگر خبری از آنها ندارم.
این تجربه به من یاد داد که دشمن اصلی ما این نیروهای خشن به ظاهر خودسر نیستند. در دنیای هرکدام‌شان که برویم هزار و یک داستان دارند که اگر آنها را بدانیم قضاوت دیگری راجع بهشان خواهیم داشت. ما باید با سیستمی مبارزه کنیم که این افراد را مهره‌ی خود قرار می دهد و نهایت سوءاستفاده را از آنها می کند. من آن زمان فهمیدم که اگر هر کدام از این نیروهای سرکوبگر را در جایی دیگر و در لباسی دیگر ببینم شاید آنقدر مهربان و حامی باشند که بتوانم به آن‌ها مهر بورزم و دوستان خوبی برایم باشند. شاید هیچ‌کدام به ذات جانی و خشن نباشند. فقط در نظام فکری‌ای رشد پیدا کردند که به آنها اجازه‌ی این سطح از خشونت و بی‌رحمی را می‌دهد.

🔹 بی‌نام:
من سه تا دوست یا بهتر بگم آشنا دارم از دوران کارشناسی که الان بیست و یک ساله می‌شناسمشون و باهاشون ارتباط دارم. این افراد مدرک پی‌اچ‌دی دارن از یکی از دو سه تا دانشگاه برتر کشور. هر کدومشون یک کتاب ترجمه کرده و مقالهٔ بین المللی هم دارن. به هیچ وجه آدم‌های کم استعدادی نیستن. حالا صرفنظر ازین‌که ارزشیابی توی دانشگاه‌ها چقدر درسته، یادمه که نمرات خوبی هم می‌گرفتن. الان دیگه ما توی سن چهل سال هستیم و اغلب‌مون بچه‌های نوجوان داریم. اما این دوستان همچنان از این حکومت حمایت می‌کنن. تنها منبع اطلاعاتیشون تلویزیون جمهوری اسلامی هستش. هرگز از شهر زادگاهشون خارج نشدن، کتاب نمی خونن، در دانشگاه تفکر نقادانه رو به نظر می‌رسه یاد نگرفتن و هر وقت بحثی پیش آمده یک‌سری جواب‌های کلیشه‌ای و شعاری میدن. اونم اینه که اگر ملتی پشت رهبرشون واینستن نابود میشن. به نظر من این افراد "گروه‌زده" شدن. یعنی تحت تاثیر یکسری شعار که در گروه‌های مورد علاقه‌شون شنیدن،  چشم و گوش‌شون بسته‌ست و مثل یک نوار ضبط شده یک‌سری شعار رو تکرار می کنن. این دو سه نفری که ازشون صحبت می کنم ابدا هم به حقوق آدمای دیگه که باهاشون منافع مشترک ندارن فکر نمی‌کنن. مثلا هیچوقت ظلمی که به بهایی‌ها میشه یا ظلمی که به معترضین شده، از اعدام و کشتار و شکنجه و زندان و غیره، براشون اهمیتی نداره. توی حرفاشون همیشه یک تفاخری هست که اهل نماز و روزه هستن و حجاب دارن. 

🔹 گفت‌و‌گو کنیم.
🔹 تجربه‌های‌مان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 گفت‌و‌گو کنیم.

به زودی پرونده‌ی جدیدی را در این کانال خواهیم گشود:
🔴 دنیای آدم‌های این طرف!

آیا همه‌ی ما که با استبداد و اختناق مخالفیم سبک تفکر و سبک زندگی یکسانی داریم؟
اشتیاق آزادی، عدالت و عقلانیت چگونه در ما شکل گرفته است؟
خودمان را به آدم‌های آن طرف معرفی کنیم.

ایمیل دکتر سرگلزایی:
isssp@yahoo.com

🔹داستان زندگی و تجربه‌های‌مان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 دنیای آدم‌های آن طرف!

🔹 خانم سمیه:
با توجه به این‌که در دوره‌ی تحصیل در دانشگاه و کار با این افراد از نزدیک ارتباط داشتم این افراد را این گونه دیده‌ام: بخشی شیفته‌ی قدرت هستند و بخشی دیگر واقعأ برای این حکومت و شخص رهبر تقدس قائلند و معتقدند که این کشته‌ها لازمه‌ی ظهور هستند، خیلی احمقانه و دردناکه! یک خبرنگاری بود در یک روزنامه‌ی تندرو، این شخص حتی برای جنگ رفته بود سوریه، با سردبیر که صحبت می‌کرد با پوزخند گفت ما برای حفظ بشار اسد رفته بودیم نه حرم! با این حال سال پیش قبل از قیام ژینا با یک صفحه‌آرا جرو بحث کرد و معتقد بود ایران بهترین کشور دنیاست چون حکومت امام زمانی داره و می‌گفت این مشکلات که کشور داره کاملا طبیعیه و همه جای دنیا هم هست. (منظورم اینه در کل: اینها ذهنشون از تحلیل عاجزه) همون خبرنگار بین‌الملل در روزنامه علی‌رغم اینکه به سبب معیشت چند شیفت کار می‌کرد و اغلب خانه نبود، سه دختر آورد چون رهبر گفته بود جمعیت باید زیاد بشه! واقعا رنج می کشید. این‌ها به شدت دچار خود کم‌بینی و احساس بی‌ارزشی هستند و ارزش اونها در کنار یک مقام صاحب قدرت نامحدود تعریف میشه، یک قدرت شبه‌خدایی که مال نفر اول مملکته.
اینها متوجه فساد و ناکارآمدی سیستم هستند اما قادر به تمیز و تشخیص و ارتباط مراتب سیستم با هم و در نهایت فهم مشکل اصلی نیستند. به صورت جزیی تحلیل می‌کنند اما به طور شگفت‌انگیزی در تحلیل نهایی همونی رو می گن که از نهاد بالا گفته شده، این پارادوکس دیوانه کننده بود!
اعتقاد دارند این حکومت امام زمانیه و کشتن اجتناب ناپذیر. قادر به تحلیل و تجزیه مسائل روز و انطباق اون با دنیا ندارن. صرف حکومت دینی اینها رو فلج کرده و واقعا قادر به درک شرایط نیستند. البته همین شخص فدایی کلی رانت هم گرفت، اما رانت‌های مخصوص به خودش مثلا کتابش توسط نهادهای دولتی چاپ و توزیع شد.

🔹 خانم نسیم:
من دوتا پسر عموهام کاملا به قول خودمون «عرزشی» هستن. چون بحث خانوادگیه، شاید لازم باشه یک‌کمی از خانواده‌مون بگم.
ما خانواده‌ی مذهبی داریم. عموی بابام آیت‌الله بوده، پدر بزرگ خودم هم تو دانشگاه تهران الهیات خونده بوده اما جوری که پدرم تعریف میکنه، قبل از انقلاب کاملا با به قدرت رسیدن مذهبی‌ها مخالف بوده. حالا این دوتا پسرعموی من، یکی‌شون متولد ۵۵ هست و کلا تو زندگیش صد بار رنگ عوض کرده. آدم بسیار خوش قلب و مهربونیه اما انگار همیشه دنبال یه مرجعیه که بهش بچسبه. چون باهاش صمیمی هستم، بارها بهش گفتم اون آدم خوبی که دنبالش می‌گردی، خودتی. نه اینا، نه فلان استادی که هر هفته شست‌وشوی مغزیت میده، نه فلاش سپاهی که آویزونش شدی.
اون‌یکی پسر عموم دههٔ هفتادیه. و‌ همسرش با این‌که خانواده‌ش و خودش مذهبین و خودش هم چادریه، مثل خودمونه اما وجه تشابه هر دو پسرعموم اینه که یه جایی رو مغزشون کار میکنن، با این‌که این دوتا با هم ارتباط ندارن، اما دقیقا یک حرف رو میزنن! قشنگ معلومه از یک کانال تغذیه میشن. انگار مثلا یکی مثل رائفی‌پور بشه معلم یه سری بچه‌ی کلاس اولی همه چیزو براشون با مغالطه و توجیهات بچه‌گانه توضیح میدن! درحالی‌که تو جمع‌ها حتی جمع خانوادگی ما که توصیف کردم براتون کسی جدی و به صورت پر حرارت به چالش نمی‌کشدشون، اما خیلی زود کم میارن و ساکت میشن، ولی دوباره میرن آپدیت میشن و با همون حرف‌ها برمیگردن!

🔹 خانم زهرا:
پدر، مادر، دوتا خواهرام و خاله هام. اونا فکر می‌کنن طرف حق ایستاده‌ان مثل زمانی که مثلا حسین تنها بود و هجمه‌ی زیادی به سمتش بود. فکر می‌کنن همه‌ی انتقادها بازی های رسانه ای هستن فکر می‌کنن اشتباهات رژیم خیلی هم بزرگ نیست و اصلا تقصیر خودش نیست، اگر جامعه به این فلاکت افتاده تقصیر افراد و مسئولین فاسد و سوءاستفاده‌گره. می‌گن مگه پسر نوح خطاکار نشد؟ اونا فکر می‌کنن پرچم اسلام رو بالا نگه داشتن و در برابر تیرهای طعنه با ایمانی استوار ایستادگی کردن و حتما پاداش بزرگی خواهد داشت. مهمترین نفعی که دارن به دست می آرن اجتناب از تغییره. از طرف دیگه تحسین‌هایی که از جامعه‌ی اطرافشون می گیرن هم هست، مثلا دیگران زنگ می‌زنن بهشون و ازشون احکام می پرسن و می‌گن شما مؤمنید، کتاب خدارو خوندید. خانواده من گاها رانت های دولتی هم می گیرن اما بیشتر از همون راه‌هایی که اکثریت کسب درآمد دارن ، زندگی شون رو می‌چرخونن، مثلا یکی از خواهرهام حوزوی هست از طریق طرح امین می‌ره مدرسه، اما هنوز به درآمد تدریس و حقوق و مزایای استخدام نرسیده. پدرم هم آخوند هستن اما به خاطر ویژگی‌های‌های شخصیتی شون (نه از جنبه مثبت) نتونستن شغل‌های حکومتی که داشتن رو حفظ کنن و در حال حاضر بیشتر از نصف درآمدشون از طریق کسب و کار آزاد تأمین می‌شه. مطلقا هم نه تنها آدم‌های پولداری نیستن بلکه بیشتر این افرادی که ذکر کردم فقیر هم هستن.

🔹 گفت‌و‌گو کنیم.
🔹 تجربه‌های‌مان را به اشتراک بگذاریم.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 دنیای آدم‌های آن طرف! 🔹 خانم مرضیه: پرسیدید که از دنیای آدم‌های آن طرف چه می‌دانیم؟ من در دنیای آدم‌های آن طرف به‌دنیا آمدم و بزرگ شدم. من لحظه‌لحظه‌ی دنیای آدم‌های آن‌طرف را لمس کردم، نفس کشیدم و زیسته‌ام. پدر من روحانی است. از روزی که چشم باز کردم پدرم…
🔹 دنیای آدم‌های آن طرف!

آقای بی‌نام:
تجربه من از برخی لحاظ با تجربه‌ی خانم مرضیه تفاوت هایی دارد چراکه من حتی از اندک محبتی هم که پدر روحانی ایشان عایدشان می‌کردند محروم بودم. در واقع خلاء عاطفی موجود در خانواده‌ی من باعث می‌شد که برای اشباع آن به هر پدر روحانی‌ای در خارج از محیط خانه آویخته و با هر مسلک و مرامی آمیخته گردم . تا آنجا که به خاطر دارم از همان عنفوان نوجوانی با انتخاب مدارس مذهبی تلاش کردم بر بزرگ‌ترین نیاز معنوی‌ام یعنی ایمان و امنیتم بیافزایم و با پیروی از احکام شریعت، در دل دیگران نفوذ نمایم و بر خلاء‌های عاطفی فائق آیم؛ از رفتن به جبهه‌ی جنگ گرفته تا شرکت در مسجد و نماز جمعه و جماعت و راهپیمائی‌های حماسی و عضویت در بسیج مدارس و …از هیچ کدام دریغ نمی‌کردم چرا که اینها به زندگی من معنا می‌دادند. من حتی از دشمن دیدن  شهروند همسایه‌ام نیز دریغ نمی کردم و او را از مرگ بر بی حجاب (پس از اقامه نماز جمعه و به قصد قرب الهی و انجام مستحبات) بی‌نصیب نمی‌گذاشتم. فراموش نمی کنم که ،به قدری ایمانم تقویت گشته بود که در دوران نوجوانی آنگاه که خواهرم را تنها به جرم حرف زدن با یک جنس مذکر پشت ویترین لباس‌فروشی خیابان ولیعصر به دام انداخته بودند و با ون برده بودند (همانجایی که مهساها را ارشاد می کنند) تا ارشادش نمایند، چقدر لرزه بر تن خانواده‌ی من افتاد در حالی‌که تن من بیشتر برای ایمان خودم می لرزید، نه خواهرم، چرا که او مرتکب منکر شده بود و این ایمان من بود که می‌لرزید همان ایمانی که با مرگ بر بی‌حجاب و این و آن، تربیتش کرده بودم یا بودند! آری، آنگاه هم که امام امتم از ابراز عقیده‌ی یک زن در پرسش خبرنگار رادیو که از او پرسیده بود الگوی تو کیست؟ و آن زن گفته بود :اوشین، و نه فاطمه‌ی زهرا (اشاره به بازیگر سریال ژاپنی)چگونه حکم اعدام برای او یا عوامل پخش خبر توسط ایشان صادر گشت! با شنیدن این خبر فراموش نمی کنم که چقدر از ترس خطا و گناه، لرزه بر تنم  افتاده بود که خدایا  چقدر بیان یک عقیده ممکن است جانکاه باشد؟!
من غافل بودم که تمامی این اعتقادات و باورها در حال بستن نطفه‌ای از تضاد و تعارض در درون من است، تعارضاتی که بعدها خودش را  در پی حوادث سیاسی و شخصی و مذهبی و فرهنگی نشان می‌داد .و البته نشان هم داد. به باور من ایمان گوهر گرانبهایی است که باید قدرش را دانست ولی اگر ایمان بر اساس دانش و بینش و اختیار و آزادی بنا نشده باشد چندان نپاید وآدمی را نشاید، بالاخص ایمانی که به خشونت آمیخته و آغشته شود و در آن تعصب و جزمیت و منیت موج بزند حتی اگر برای ما امنیت هم بیاورد به درد زیست اجتماعی و عقلانی و فرهنگی ما نمی خورد. در این ایمان باید شک کرد و من البته شک کردم. شک و تردید در وجود من، از دو منشاء جان می‌گرفت و وارد خود آگاهی من می گشت،
یکی از درون بود و دیگری از عوامل بیرونی.
این منشاء درونی از تلاش خودم برای دانستن حقیقت ناشی می‌شد که البته وقت‌گیر و دردناک بود چرا که باید تمام عقاید و احساسات خود را زیر سوال می بردم. از بیرون هم پدیده‌ها و اتفاقات سیاسی و مذهبی همچون وقایع سالهای۷۶ در انتخاب محمد خاتمی به عنوان رئیس‌جمهور و درگیری‌های اجتماعی سال ۸۸ و بعد ده سال بعدتر یعنی ۹۸ و بالاخره اوج آن یعنی داستان مهسا اتفاق افتاد. این دو منشاء، آن ایمان کذائی مرا زیر سوال می برد که اگر ایمان، ایمان است، پس این همه تعارض دیگر چیست؟ از خود می پرسیدم چگونه از دل یک مذهب و ایمان که باید امنیت به ارمغان بیاورد خشونت و تعصب تراوش می کند ؟ چگونه است که همسایه ام را دشمن خود می پندارم و دل در گرو مرگ او دارم ؟
به نظرمن ؛هر انقلابی ابتدا در درون ما اتفاق می‌افتد و عوامل بیرونی، بیشتر عوامل برانگیزنده هستند تا ایجاد کننده و من با فهم این نکته تمام تلاشم را به کار گرفتم تا با افزودن دانش و فهم خود از دین و ایمان و آرامش روان و …این زیست تک منبعی و منقبض و جمود یافته را بدل به زیستی چند منبعی و منبسط و با نشاط نمایم. برای امثال من که هم کمبودهای خانوادگی رنجشان می‌داده و هم خلاء های عاطفی و هم سخت‌گیری های مذهبی و تعصبات و جزمیات، رهایی از هر گرهی سخت‌تر از دیگران است چرا که چنین معجونی از باورها و عواطف به مراتب پیچیده‌تر است .
برای کسی که آخرت و دنیا و بهشت و خدا و همه چیزش وابسته به چنین ایمانی می‌شود رهایی‌اش از این تعلقات به اصطلاح معنوی، دردش بدتر ازهر دردی و ترسش بدتر از هر ترسی و احساس گناهش (که شاید بدترین احساساتی بوده است که تجربه کرده ام) بدتر از هر احساسی خواهد بود. البته رهایی شیرین است و میل به آزادی است که انگیزه‌ای می شود برای پیشرفت. من به تدریج دریافتم که می شود خدایی نو، عقایدی بازتر و دوستانی در عین حال مخالف هم داشت و نیازی نیست که برای تأمین بهشت خود مردم آزاری کرد.

🔹 گفت‌و‌گو کنیم.
🔹 دنیای آدم‌های آن طرف.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 گفت‌و‌گو کنیم. به زودی پرونده‌ی جدیدی را در این کانال خواهیم گشود: 🔴 دنیای آدم‌های این طرف! آیا همه‌ی ما که با استبداد و اختناق مخالفیم سبک تفکر و سبک زندگی یکسانی داریم؟ اشتیاق آزادی، عدالت و عقلانیت چگونه در ما شکل گرفته است؟ خودمان را به آدم‌های آن…
🔹 آن‌طرفی؟! این‌طرفی؟!

🔹 خانم مهتاب:
من از همون اول تم غیر مذهبی داشتم، نمیدونم سرشتی بود یا چون در یک خانواده با پدر غیرمذهبی بزرگ شدم اینطوری شدم. از همون کودکی از آخوند و این حکومت متنفر بودم و‌لی چون مادرم مذهبی بود البته مذهبی متعصب نبود، همیشه برام سؤال بود که آیا راه پدرم درسته یا مادرم. نه پدرم و نه مادرم عقاید خودشون رو به ما تحمیل نمی‌کردن، ولی خودم دوست داشتم بدونم چی درسته چی غلط، برای این که از این‌که در خط پدرم هستم عذاب وجدان و احساس گناه نداشته باشم. تا این‌که ازدواج کردم و همسرم عقاید مذهبی خودش رو به زور به من تحمیل می‌کرد و بخاطر این‌که خیلی مذهبی نبودم همیشه نگاه بالا به پایین به من داشت. خودش رو در صراط مستقیم میدید و‌ منو منحرفی می‌دید که اگه ولم کنه با بیکینی تو خیابون راه می رم و خیلی تحقیرم میکرد. به‌خاطر شغلش طرفدار حکومت هم بود. می‌گفت مادری که مذهبی نباشه معلوم نیست بچه ها چجوری بار بیان. بنابراین دوست داشتم مذهبی بشم و مث زنای دیگه اهل روضه و مسجد باشم ولی واقعا از حرفهای سخیفی که در این محیط‌ها می‌شنیدم و زنان خرافاتی واقعا زجر می‌کشیدم. تا این‌که رفتم و مطالعه کردم. اونقدر مطالعه کردم، کتاب خوندم که حالا با ذهن باز و اعتماد به نفس وبا معلومات با همسرم مناظره می‌کنم و همیشه هم برندهٔ مناظره منم. یک‌سالی است که ایشون از مواضعش کوتاه اومده ولی خون منو تو شیشه کرد و جوانی من دیگه بر نمی‌گرده. دو تا پسرام هم که اینقدر همسرم نگران بود، در ادب و اخلاق و سالم موندن از تفریحات ناسالم، زبانزد فامیل هستن.
من با مطالعه‌ی کتاب، با مفاهیم عدالت، آزادی اندیشه،حکومت‌های استبدادی و نامشروع بودن جمهوری اسلامی آشنا شدم. درسته که از همون اول دل خوشی از اینا نداشتم ولی الآن بدون احساس گناه و با دلیل و مدرک در درستی عقایدم مصمم هستم.ث واین باعث میشه با صلابت کامل با کسانی که خودشون رو برحق می‌دونن مناظره کنم و کوتاه نیام. آگاهی هم درد داره و هم حس قشنگ رهایی. 

🔹 خانم بی‌نام:
من فرزند شهیدم و سالهاست به‌خاطر تن ندادن به چادر و حجاب، توسط بنیاد شهید و اداره‌ای که در آن کار می‌کنم  توبیخ و تنبیه میشم. آخرین تعهدی که ازم گرفتن شهریور ۱۴۰۱بود به‌خاطر این‌که مانتوی اداری نپوشیدم. با این‌که از سمت خانواده تحت فشارم اما هنوزم مقاومت می‌کنم.

🔹 خانم معصومه:
با وجود این‌که حکومت ج‌ا برادر ۱۸ ساله‌ام رو به جرم همکاری با مجاهدین‌خلق اعدام کرد و اون یکی برادرم رو هم به جرم برادری از کار بیکار کرد و موجب مهاجرت و پناهندگیش شد، اما تا ۲۵ سالگی‌ام این گمان رو داشتم که دولت به دولت وضع فرق خواهد کرد. پوستر خاتمی توی اتاقم بود و برای هاشمی رفسنجانی احترام فوق العاده‌ای قائل بودم. اولین فاصله‌ام با سیستم حاضر وقتی رقم خورد که با وجود حجاب کاملم بعد از شرکت تو راهپیمایی روز قدس سال ۷۷ به‌دلیل نداشتن چادر به مصلای شهرم راهم ندادن. حادثه‌ی کوی دانشگاه و تعطیلی روزنامه‌ها و افشای قتل‌های زنجیره ای و کارشکنی در کار خاتمی و مجلس ششم و حمایت‌های رهبر از احمدی‌نژاد و اتفاقات ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ و اوج گرفتن روزافزون مشکلات اقتصادی و بی‌توجهی حکومت به مشکلات اقتصادی، اجتماعی، زیست‌محیطی مردم و سینه چاک کردن برای غزه و لبنان و اسد ونظارت استصوابی و سهمیه و گزینش و تقدم پیشانی و ظاهر بر تخصص و وجود فساد و رانت و کشتن مردم برای اعتراض به کمبود آب و گرانی بنزین و و... موجب شد که بفهمم خانه از پای‌بست ویران است! برای این‌که فرزندانم توی خاک خودشون آزاد باشن و برخوردار از ثروت‌های همگانی و فرصت‌های متناسب با تلاش و شایستگی، بدون ترس از ابراز عقیده، یه زندگی معمولی داشته باشن به سیستم فاسد حاکم میگم نه! 

🔹 بی‌نام:
من از آدم‌های این‌طرف هستم، مادری ۴۰ ساله با دو فرزند، من و همسرم هردو از خانواده‌ای فقیر و روستایی اومدیم، درس خوندیم، جون کندیم، از دیار خودمون هزار کیلومتر دور شدیم تا یه زندگی معمولی داشته باشیم، هر دو فارغ‌التحصیل بهترین دانشگاه‌های تهران هستیم، اما از همون اوایل کودکی شاهد تبعیض و بی‌عدالتی، تزویر و دروغگویی در صاحب‌منصبان و عمله‌ی این حکومت بودیم. من یه دهه شصتی هستم، وقتی به‌دنیا اومدم پدرم منو تا مدتها ندیده بود چون تو جبهه بود، ولی بعد می‌دیدم که چطور دیگران با پارتی‌بازی و رابطه، سهمیه‌ی ایثارگری و جانبازی برای بچه‌هاشون خریدن و من شبانه روز جون کندم تا بتونم خودم به اونا تو رقابت کنکور برسونم، ما زیر خیمه ریا و دروغ حکومت فاسد دینی قد کشیدیم ولی خواستیم پاک بمونیم مث فرزندی که میبینه پدر معتاد و قماربازش چطور تیشه به ریشه خانواده میزنه، بازم تلاش میکنه تا جبران بی‌عرضگی‌های پدر رو بکنه، ولی امروز این فرزند بر علیه پدر قمار باز، حقه‌باز و فاسد خودش قیام کرده، و ما امیدواریم هنوز .

🔹 گفت‌و‌گو کنیم.
🔹 با گفتگو از مرزها عبور کنیم.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 دنیای آدم‌های آن طرف! درود و مهر از همراهی شما عزیزان با این پرونده‌ی پژوهشی-فرهنگی سپاسگزارم. تاکنون ده‌ها گزارش دست اول به دستم رسیده‌اند که مورد مطالعه قرار دادم. بعضی از گزارش‌ها مفصل هستند و در یک پست تلگرامی نمی‌گنجند بنابراین مجبورم آنها را خلاصه…
🔹 دنیای آدم‌های آن طرف!

🔹 آقای سورنا:
۱- عموی پدرم یک آخوند است. آخوند شناخته‌شده‌ای است و به زیرکی و رندی شهرت دارد. هیچ‌کس نمیداند شغلش چیست. فرزندانش اما به شدت علاقه به امروزی بودن دارند و از آخوندها بیزاری می‌جویند و سعی میکنند تا جایی که می‌توانند از سختگیری‌های پدرشان فرار کنند. پسرش کوچکش بیش از بقیه تلاش می‌کند امروزی باشد، هم مشروب می‌خورد هم گل می‌کشد هم دوست دختر دارد و هم تفننی با پسران خوش‌چهره سکس می‌کند. با پدرش بر سر نماز نخواندن و مدل مو و باشگاه رفتن دعوا دارند اما در جریان اعتراضات دیدم که پسرش در اینستاگرام پست‌هایی میگذارد و می‌گوید که نظام جمهوری اسلامی با وجود فساد و جنایت اما حافظ ناموس ایران است و اگر برود زنان همه فاحشه و کودکان حرامزاده و پسران همجنس باز میشوند.
۲- مادر بزرگ من هم طرفدار نظام است. پیرزنی بی‌سواد و روستایی است که حتی در میان پیرزنان روستایی هم‌دوره‌ی خودش هم از سطح هوشی پایین تری برخوردار است. زن مهربانی است اما شیفته‌ی اسلام است و توان تحلیل مسایل سیاسی را ندارد. با آن‌که من را عاشقانه دوست دارد اما دیگر به خانه‌ی ما نمی‌آید. از دیدن خواهرانم که بدون حجاب هستند حس خوبی ندارد. از دیدن ظاهر من با موهای مد روز و گوشواره که خیلی از پسران می‌اندازند ناراحت میشود هر چند حرفی نمیزند. از وقتی من به خارج از کشور آمدم هم بیشتر از من دلخور است چون به بلاد کفر آمده‌ام. در جریان اعتراضات وقتی با او تلفنی صحبت می‌کردم به او گفتم می‌بینی آخوندها کشور را به چه روز انداختند؟ گفت: ننه به آخوندها چه؟ گفتم این همه گرانی و دزدی و جنایت پس تقصیر کیست؟ گفت: تقصیر امریکاست ننه. گفتم: امریکا هر روز و شب جوانان را در خیابان می‌کشد یا آخوندها؟گفت: خودشان میکشند. گفتم خودشان یعنی کی؟ گفتم: همین جوانک‌هایی که لخت به خیابان می‌آیند.
۳- پسر عمویی هم دارم که افسریه بزرگ شده و با اینکه پدرش به شدت با آخوندها مخالف است اما چند سالی است که به حوزه علمیه می‌رود. پدرش چندین بار با او دعوا و کتک‌کاری کرده و حتی او را تهدید کرده که اگر لباس آخوندی بپوشد او را از خانه بیرون می‌اندازد. پسرک از کودکی کمی عجیب بود. به نظر من اوتیسم دارد. گوشه‌گیر و کم‌حرف است و علاقه‌ای به تکنولوژی ندارد. برای همین پدرش که حس رقابتی با خانواده‌ی ما دارد از دیدن او حرص می‌خورد. پسرک با وجود مخالفت شدید پدرش پارسال به قم رفت. شنیدم که عمامه‌گذاری هم کرده اما هنوز جرأت پوشیدن لباس آخوندی را جلوی پدرش ندارد. شنیدم که در جریان اعتراضات با گروه‌های بسیجی به خیابان می‌رفته. بعید می‌دانم بتواند کسی را کتک بزند چون لاغر اندام و نحیف و خجول است.
۴- خانواده من در برجی ۶۰ واحدی در زعفرانیه‌ی تهران زندگی میکنند. همسایه‌های ما همگی از وضعیت مالی خوبی برخوردارند. تعدادی از آنها کارمندان رده بالای ادارات دولتی هستند. بیشترشان غیرمذهبی هستند اما مردان‌شان به دلیل شغل‌شان ریش می‌گذارند و ظاهری اسلامی دارند. در میان آنها همسایه‌ای داریم که چند واحد دارد و به جز واحدی که در آن ساکن هستند بقیه را اجاره داده‌اند. این خانواده از اول بی‌حجاب بودند و فرزندان‌شان هیچ گرایش سیاسی نداشتند. پسر این خانواده که ۳۵ ساله است، تمام جوانی‌اش بیکار بود و خوشگذرانی میکرد و مادرش با دوست دخترهای او به بقیه‌ی زنان فخر فروشی می‌کرد. تا این‌که مستأجر جدیدی پیدا کردند که که شهردار یکی از مناطق شهرهای اطراف تهران بود. آقای شهردار برای خوش‌خدمتی به صاحبخانه، پسر صاحبخانه را به شهرداری برد و شغلی نان و آب‌دار به او داد. پسر دخترباز همسایه به یکباره ریش بلندی گذاشت و لباس‌هایی به سبک کارمندان جمهوری اسلامی پوشید و یک شبه طرفدار نظام شد. در طول اعتراضات چند ماه گذشته یکبار که پدرم را در بالابر خانه دیده بود، به پدرم گفته بود که هیچ‌کس نمیتواند در برابر این نظام هیچ غلطی بکند.

🔹 گفت‌و‌گو کنیم.
🔹 با گفت‌وگو از مرزها عبور کنیم.
🔹 آدم‌های این طرف! آدم‌های آن طرف!

🔹 خانم بی‌نام:
من یه دختر دهه‌ی شصتی‌ام که اون‌طرف به دنیا اومدم. با گوشت و پوستم اونطرف رو چشیدم و الآن کاملأ آگاهانه این‌طرفم.
بابای من بلافاصله بعد از انقلاب با این‌که از یه خانواده‌ی سنتی اما غیر مذهبی بود، وقتی یه جوان ۱۸ ساله شد جذب سپاه میشه و بعد با مامانم که از یه خانواده‌ی وحشتناک مذهبی و متعصب بود ازدواج میکنه. دورهٔ جنگ بابام جذب اطلاعات میشه. اسمشو عوض می‌کنه. به خاطر حساسیت کاریش توی جنگ مستقیم شرکت نداشت، جز چند مرتبه کوتاه. با تنگدستی و سختی زندگی می‌کردیم توی خونه ی مادر بزرگ‌هام. بعد بابام مأموریت‌هاش شروع شد. ما خانه به دوش بودیم از این شهر به اون شهر محروم. مامانم زن بسیار محدود و‌ مؤمن و مظلومی بود و هرگز نه خودش حقوقش رو یاد گرفت نه به ما دخترهاش یاد داد. بابام یه مردسالار و متعصب واقعی، توی خونه کم حرف و سرد، حضورش ما رو می‌ترسوند. از نظر مالی زندگیمون خیلی معمولی به سمت ضعیف بود. بعد به شهرای بزرگ‌تر منتقل می‌شدیم تا نوبت رسید به یکی از جزایر آزاد. برای ما فرقی نداشت، هنوز اون موقع منطقه‌ی محروم و عقب افتاده‌ای به حساب میومد. اونجا بابام از هر کسی مقامش بالاتر بود. با این‌که می‌دونست اونجا خیلی رو به پیشرفته اما حتی یه سانت خونه یا مغازه تو جزیره‌ای که الآن نگینه نخرید. کارش و حرف آقا براشون مساوی دین بود. توی خونه‌‌ی سازمانی زندگی می‌کردیم. سران حکومت اون روزا دائم مهمون جزیره بود و باید مقدمات خوشگذرونی و خریدشون چیده میشد، قبل اومدن و هنگام استقرار. البته توی بهترین مکان‌های مخفی شهر. بین همکاران حرفایی بود که ما بچه ها می‌شنیدیم، این‌که با کشتی و لنج ‌جنس میبرن شهرای بزرگ، اونجا بازارچه و مرکز خرید تأسیس میکردن و دانشگاه غیر انتفاعی و …هر چی براشون سود داشت. بابای من اما با همون یخچال سبز آزمایش جهیزیه‌ی مامانم اومد و با جنازه‌ی همون یخچال بعد از چند سال برگشتیم شهرمون. عمو و تمام پسرعموهای بابام همه عضو سپاه و اطلاعات شده بودن، یعنی بابام براشون الگو بود. خانواده‌ی مامانم هم همینا بود شغلشون. خانم‌ها و آقایان همگی تحصیلات بالای حوزه و دانشگاه. چندین نخبه داشتیم جزو بچه‌های دختر و پسر همسن ما، واقعا نخبه‌ی ریاضی و فیزیک. همه جذب رویان و اسلحه سازی شدن، بعد هم جنگ لبنان و سوریه و حرم و…
رفت و آمد خانوادگی زیاد و سن ازدواج بسیار پایین بود، چه دختر چه پسر. بابای من یک رکعت نماز قضا نداشت ولی پینه‌ی پیشانی هم نداشت. یه بار یه نفر معتمد ازش پرسید اگه رهبر بگه خودتون رو توی یه مدرسه‌ی بچه‌گونه منفجر کنید میکنی؟ اول که می‌گفت اون آنقدر خوبه که هرگز همچین چیزی رو نخواهد خواست؛ اما بعد با اصرار، هم بابا و هم مامانم گفتن بله، اگر آقا بگه -با توجه به بصیرتش- ما هم خودمون رو در راهش فدا می‌کنیم و مدرسه‌ رو با بچه‌ها می‌فرستیم هوا. و این لحظه‌ای بود که فهمیدم داعش و طالبان چطور به وجود میان: با شستشوی مغزی، وعده‌ی بهشت، ترس از جهنم و یه بت که دستورش در حد دستور خداست که این موجودات به وجود میان.
سال‌های میانسالیش خیلی منزوی و افسرده شد، هیچ هم‌صحبتی نداشت. در مورد اتفاقات و خاطراتش با هیچ‌کس نمیتونست حرف بزنه. همیشه زندگیش حساس بوده از نظر اطلاعاتی. در طول سال بابام هر روز هفته از ۷ صبح اداره بود تا ۳ بعد از ظهر بدون مرخصی و تعطیلی. کار پر استرس و حساس و خطرناک. ‌وقتی میومد خونه هم سکوت. بعد از بازنشستگیش افسرده‌تر شد، ساکت و ساکت‌تر. تا یه روز نمی‌دونیم چرا و چی شد، آدم به این مؤمنی در ۵۷ سالگی خودکشی کرد و تمام، شایدم خودکشی‌اش کردن، هیچ وقت نفهمیدیم.
خانواده‌ام هنوز همون جورین، حاضرن من که دخترشونم رو به‌خاطر بی‌حجابی تیکه تیکه کنن چه برسه به غریبه‌ها. انگار یکی داره جلوشون خداشونو ازشون میگیره. اما من که الآن از بیرون نگاه می‌کنم یه عده آدم ترسو، ضعیف، و چشم و گوش بسته میبینم‌شون که چه از قدرت چه از ثروت هیچی و هیچی بهشون نرسید از این انقلاب و خیلی براش هزینه کردن و از اونایی هستن که از اینجا مونده از اونجا رونده‌ هستند و مجبورن که سر اعتقاداتشون بمونن. هیچ صدای مخالفی رو نه میپذیرن و نه میشنون. این تنها چیزیه که براشون مونده. بابام رفت و من فکر میکنم علت مرگش آه مظلوم بود، خون بی‌گناهانی که دانسته و ندانسته در ریختن‌شون سهیم بود. خدمت به این رژیم لکه‌ی ننگی برای خانواده‌ی منه و آه مادران و بی‌گناهان توشه‌ی راه پدرم که عامل قاتل بوده.

🔹 با گفت‌وگو از مرزها عبور کنیم.
🔹 آن‌طرفی‌ها! این‌طرفی‌ها!

🔹 بی‌نام:
من در نوشته های دیگران با نمونه‌های متفاوتی از آن‌هایی که می‌شناختم آشنا شدم و دو دسته را در اکثریت می‌بینم:
یک دسته آدم‌های مفت‌خور که منفعت ریز و درشت دارند و این‌ها جدا از آگاهی یا عدم آگاهی منفعت را می‌بینند.
دسته‌ی دوم ناآگاهانی که قربانیان ایدئولوژی، مذهب و فریب‌های جمهوری اسلامی هستند. این‌ها دسترسی به منابع اطلاعات دیگری ندارند و سال ها در همان فضا مانده‌اند اند.
محتوای نوشته‌ها را خوب می‌بینم؛ جمع کردن مردم و هم‌صحبتی در این موضوع تا به حال به این شکل نبوده و خود همین کار ارزش زیادی دارد. اگر که همین محتواها با این نوع بیان هم به دست آن طرفی‌ها برسد را تأثیرگذار می‌بینم؛ اما این‌که از دل این روایت‌ها چه محتواهای بهتر دیگری می‌توان تولید کرد و در این شرایط چه کارهای تأثیرگذارتری برای تغییر تفکر آن طرفی‌ها و کارهای ممکن این طرفی‌ها نسبت به آن‌ها می‌توان انجام داد فعلا نمی‌دانم و باید فکر کرد. در اطرافیان من هم آدم های آن‌طرفی هستند که ذکر می‌کنم:
* یکی از آشنایان که در نظام است، حقوق حداقلی می‌گیرد، در سن کم ازدواج کرده و فرزند دارد و تحصیلات و مهارتی هم نداشته، از او پرسیدم اگر انقلاب شود برای نظام می‌جنگی؟ گفت جانم را بر‌می‌دارم و فرار می‌کنم.
* یکی دیگر از آشنایان فرمانده است و در خیابان در کنار نیروها حضور دارد و منافع زیادی هم دریافت می‌کند اما از جهاتی هم می‌خواهد انسانی رفتار کند، زمانی که به این فرمانده از سمت مردم حمله شده بود دفاعی نکرده بود و تا سرحد مرگ کتک خورده بود و در بیمارستان بستری شد. این فرمانده، هم منافع را می‌بیند هم مردم را دوست دارد و هم قربانی فریب‌های نظام است.
* روحانی را می‌شناختم که بازرس رهبر برای یک سری امور بود. مطمئن بودم که منافع مادی نداشت و از سر فریب و ماندن در همان فضاهای مقدس جنگ در کنار آ‌نها بود. انسان بسیار شریف و البته ناآگاهی بود که تخصصش در حوزه‌ی دیگری را رایگان به مردم منتقل می‌کرد و آن ساده‌زیستی که آن‌طرفی‌ها ادایش را همیشه درمی‌آورند را آن روحانی داشت.
* همسر شهیدی را می‌شناسم که می‌گفت: "همین دختر بی‌حجابا جوونارو به کشتن دادن"؛ وقتی کمی بیش تر از شرایط برایش گفتم، گفت نمیدونم والا. این همسر شهید دریافتی از نظام دارد و دسترسی‌اش رسانه جمهوری اسلامی است اما توانست طور دیگری هم فکر کند.

🔹 خانم زهرا:
من در دنیای آدم‌های آن‌طرف متولد شدم و رشد یافتم اما تا اوایل نوجوانی حتی نمی‌دانستم طرف دیگری هم هست! هرچه بود همان طرف بود: خدا، خیر، خوبی، درستی، دین، حقیقت، انسانیت و طرف دیگر فقط دشمن بود، گمراه بود و گمراه‌کننده بود! 
تشکیک‌هایی از درون و بیرون، اندک اندک حصارها را شکافت و باعث بیرون کشیده شدن از دنیایی که غرقذدر آن بودم شد و طرف دیگر را هم دیدم که متفاوت بودند ولی نه دشمن بودند نه گمراه!
آدم‌ها در آن دنیایی که ابتدا بودم، نه بد بودند نه بدجنس، بلکه بسیار مهربان و پاکدست و با اخلاق بودند ولی بسیار ناآگاه و سطحی، با یک روزنه‌ی دریافت محدود و در احاطه‌ی یک ایمان مقدس خودبرتربین که راه را بر بروز هرگونه پرسشی می‌بست و مادام که حس میکردند تحت لوای حکومت الله هستند تسلیم بی‌چون‌و‌چرای هر شرایطی بودند و حس مأجور بودن در پیشگاه خداوند نیز داشتند! آنها از همسویی با حاکمیت، مستقیماً منتفع نبودند، بلکه غالباً زندگی‌های متوسط و پایین‌تر از متوسط داشتند‌، اما از امنیت  ناشی از ایمان خود و زیست در سایه‌ی حکومتی به‌ظاهر مذهبی در آرامش و خشنود بودند و نیاز به هیچ تغییری برایشان مطرح نبود. تنها تغییر، می‌بایستی توسط منجی وعده داده شده با حذف همه‌ی آن‌طرفی‌ها اتفاق بیفتد و جهان بهشت برین شود.
اما دنیای آدم‌های این طرف.
تا آنجا که من دریافته ام بر خلاف یکدستی دنیای آنطرف که ایمان و اطاعت، همه‌چیز و همه‌کس را یک‌شکل و یک‌اندازه نگه می‌داشت، در این سو، به وسعت آزادی‌های انسان‌، تنوع وجود دارد. از آدم‌هایی که صرفاً عریانی و آزادی‌های بی‌حدومرز جسم را می‌خواهند تا آدم‌هایی که شکوفا شدن انسانیت را آرزو می کنند و در فرصت بی‌تکرار عمر، حق انتخاب را حق بدیهی همه‌ی انسان‌ها می‌دانند و معتقدند رشد، با عبور آزادانه از، یا ماندن آگاهانه در چهارچوب‌ها میسر است.

🔹 با گفت‌وگو از مرزها عبور کنیم.
Forwarded from كانون نگرش نو (Mojgan Nasiri)
علم با عمل معنا می‌شود.

«یونسکو» یک ‌بار دیگر در تعریف سواد تغییر ایجاد کرد.
در این تعریف جدید، توانایی ایجاد تغییر، ملاک باسوادی قرارگرفته است یعنی شخصی باسواد تلقی می‌شود که بتواند با استفاده از خوانده‌ها و آموخته‌های خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
« دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند:
یکی آن که اندوخت و نخورد، و دیگر آن که آموخت و عمل نکرد.

سعدی

https://t.me/kanoonnegareshno
Forwarded from كانون نگرش نو (Mojgan Nasiri)
هشت هفته
💠هفته ای یکروز
شنبه ها و یا یکشنبه ها

💠ساعت:
یازده صبح تورنتو تا یک و نیم

💠همراه استاد عزیز،
دکتر سرگلزایی- روان پزشک

💠تلفن ثبت نام
001 416-879-7357
@kanoonnegareshno
کانون نگرش نو- تورنتو

💠شروع گروه شنبه ها :ماه می شنبه 21ام

💠شروع گروه یکشنبه ها: ماه می یکشنبه22ام

📣📣پنجاه درصد ظرفیت دوره پر شده
🔹 دنیای آدم‌های آن طرف!

🔹 خانم پریسا:
از پدرم میگویم، دو سال پیش فوت کردند. مردی زحمتکش و باهوش اما به شدت بددل. در تمام فامیل معروف بود. به ما که دخترانش بودیم کاری نداشت، تمام کنترل و آزارش مرتبط با مادرم بود، علی‌رغم این‌که مادرم زنی مؤمن و بسیار موجه بود.
پدرم قبل از انقلاب یک مرد به شدت عیاش بود. به گفته‌ی فامیل هنگام انقلاب کسی جرأت نداشت در کوچه به شاه چیز بدی و یا شعاری بنویسد. اما بعد از انقلاب به جبهه رفت و عضو پایگاه بسیج محله شد. همه بچه‌ها از پدرمان می‌ترسیدیم و آرزو داشتیم خانه نباشد. نوار در خانه ممنوع بود، فیلم و ویدیو ممنوع بود. مادرم با ۳۰ سال زندگی و داشتن ۶ بچه و ۲ نوه، آخر طلاق خواست و از خانه رفت. من شدم دختر بزرگ خانه و پدرم واقعا شکنجه میکرد ما بچه هارو. شبها می‌رفت پایگاه بسیج برای گشت‌زنی خیابانها و روزها هم در تعقیب ما جلو مدرسه که نکند مادر را ببینیم. دو سال تمام مادر را ندیدیم. هیچ‌کس به داد ما بچه ها نرسید. نه فامیل و نه همسایه ها جرأت نمی‌کردند دخالت کنند. ما بچه‌های معصوم و مظلومی بودیم و خیلی از ایشون می‌ترسیدیم. به زور بیدارمان میکرد برای نماز صبح، با کتک و آزار. برادر بزرگترم ترک تحصیل کرد و رفت پیش مادرم که حالا در خانه‌ی دیگران از کودکان نگهداری می‌کرد. مادرم خیلی زود فوت کردند. دوسال بعد از فوت ایشان دو برادرم خودکشی کردند. پدرم یک زن جوان گرفت و رفت شهرستان. اونجا هم رئیس بسیج بود. سالها بعد او را دیدیم، قبل از مرگش. من فقط دلم براش سوخت و هیچ حس خاصی نداشتم به ایشون . حیف از جوانی برادرم که رفت.

🔹 خانم الهه:
من یک دهه هفتادی هستم .سال ۸۸ که اتفاقات مربوط به تقلب در انتخابات و جنبش سبز رخ داد دختری نوجوان بودم در یک شهرستان جنوب کشور. ما ماهواره نداشتیم و اتفاقات رو از صداوسیما پیگیری می‌کردیم. اما بااین‌حال به‌نظرم هیچ چیز درست نمیومد، روبرو بودیم بایک دروغ بزرگ. از همون زمان بذر آگاهی در من کاشته شد که با یک سیستم متقلب و شیاد و دیکتاتور طرفیم. ما یک خانواده‌ی پرجمعیت و فقیر بودیم که اکثر کسانی که در خانواده حق رأی داشتند به احمدی‌نژاد رأی دادند، دلیلشم سیب‌زمینی‌های فله‌ای و یارانه‌ای بود که بین اقشار کم‌درآمد و محروم پخش می‌کرد. اما من نوجوان بدون حق رأی دست‌بند سبز به دست داشتم و عقایدم متفاوت با بزرگترای خانوادم بود البته من هیچوقت بخاطر کتک‌هایی که خوردم (به‌خاطر دستبند سبز بستن و اسم جنبش سبز رو آوردن) خانواده‌م رو سرزنش نمی‌کنم. شرایط ما خیلی سخت و پیچیده بود که اگه بخوام بگم خودش یک کتابه و چندین فیلم میشه ازش ساخت. شما شاید فیلم بچه‌های آسمان رو فقط دیده‌اید، اما من تجربه کردم.

🔹 بی‌نام:
من یک ترنس هستم. بدنم مرد بود و روحم زن (MTF)‌. دایی من آیت‌اللهی است در مشهد. آدم باهوشی است و پس از اتمام پزشکی وارد حوزه شد و الآن استاد درس خارج حوزه است! تمامی زنانی را که در حلقه‌ی درس‌هایش می‌آمدند را پوشیه‌ای کرد. به چادر هم راضی نیست و تنها دماغ یک زن را می تواند تحمل کند. با زن‌ها حرف نمی‌زند و سلام نمی‌کند. اصلا بیم و هراس از زن‌ها توی صورتش دیده می‌شود. تمام وجود زن برایش تحریک‌کننده و شیطانی است. ولایت فقیه را هم برای همین سلطه دوست دارد: ولایت فقها بر تن و روح انسان ایرانی! گویی چیزی از ترس و خشیت در تمام ذهنش معطوف به شیطان است و در همه در همه جا و همه حال دنبال شیطان می گردد. در همه‌ی درس‌ها و منابرش آنقدر از بیم شیطان می‌گوید که آدم گمان می‌کند خدایی وجود ندارد، دقیقا مانند رهبرش که عاشق دشمن است! دو سال پیش با وجود این‌که کارت هویت زنانگی گرفته بودم و از نظر حقوقی دختر به حساب می‌آمدم به زن‌ها گفته بود که شرعا مجاز نیستند جلوی من کشف حجاب کنند. حالا ما دسته‌ای از دخترهای فامیل نه تنها در خیابان‌های مشهد که در مجالس هم برای مبارزه با حجاب اجباری بدون حجاب در حضور آیت‌الله دایی حاضر می‌شویم. بی‌حجابی برای ما امروز نشانه‌ی بی‌عفتی نیست! اگر دیروز از نگاه ملالت‌بار و هرزه‌انگار امثال دایی‌ام شرم داشتیم، از وقتی‌که آن دختر خیابان انقلاب روسری سفیدش را پرچم کرد و روی آن سکو ایستاد، بی‌حجابی برای ما دلالت بر آزادگی و حریت دارد! عمامه‌ی آیت الله دایی را سه بار اطراف حرم پرانده‌اند. این روزها در مجالسی که ما هستیم گوشه‌ای ساکت می‌نشیند، برخلاف قبل که نقل مجلس بود و دائم رفع شبهه می‌کرد. این روزها با جنبش مهسا هیمنه‌ی این استادان جهل و ترس ریخته است.

🔹 با گفت‌وگو از مرزها عبور کنیم.
🔹 تجربه‌های‌مان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 این‌طرفی‌ها! آن‌طرفی‌ها!

🔹 آقای ایمان:
تفکیک آدم‌ها به این‌طرفی و آن‌طرفی و مرز مشخص کشیدن به‌نظرم نوعی ساده‌سازی مسئله است. براساس خاطراتی که از روزهای اول انقلاب ۱۳۵۷ خوانده‌ام و شنیده‌ام، قاتل بودن این رژیم از فردای استقرار بر بسیاری عیان بود. قتل‌های زنجیره‌ای، کشتار معترضان، تبعیض در تمام سطوح اجتماعی و خرابکاری‌های منطقه‌ای مثل کودک‌کشی و نخبه‌کشی در سوریه و عراق و بسیاری جنایات دیگر آشکار بود ولی جامعه پر شور در انتخاباتی مثل انتخابات سال ۱۳۹۶ حضور داشت. پس به‌نظرم این یک انتظار نابجاست که صرفا ضد حقوق بشر بودن سیستم باعث رویگردانی مردم از آن شود. همین پیش‌زمینه باعث دریافت کامنت‌های احساسی و داستان‌گونه‌ی بعدی شده‌است و شاید سوءاستفاده‌های ضمنی به نفع رژیم در برخی از پیام‌ها باشد.
در بدو امر آن‌طرفی‌ها آدم‌هایی مذهبی، جیره‌خوار، سپاهی، کارمند و ... با مشخصاتی مشابه آنچه در بیشتر پیام‌های دریافتی بود به ذهن من نیامدند. این قشر مذهبی و آخوند و ... که به عنوان آن‌طرفی اغلب مطرح شدند اقلیتی هستند که شرحش در پیام‌ها هست و به‌نظرم کم اهمیت‌تر از آنند که اینچنین مهم جلوه داده شده‌اند، چه در فضای رسانه‌ای چه در این پیام‌ها دوگانه‌ی نفرت و همدلی نسبت به ایشان احساس می‌کنم. داستان‌پردازی درباره‌ی برخی طرفداران مذهبی رژیم و این‌که آنها ساده‌دل و جاهل هستند، آدم خوبی هستند که هیچ منفعت از رژیم نبرده‌اند و ... مرا یاد مستندهای تلویزیونی درباره مستبدان تاریخ می‌اندازد که همسران‌شان عاشقشان بودند و می‌گفتند او را نکشید که مهربان است، یا سریال‌ها و فیلم‌هایی که جنایت اجتماعی ظالم و لوطی و جاهل را با عواطف خانوادگی و پاکدلی تطهیر می‌کنند.
آن‌طرفی‌هایی که به چشم من می‌آیند و اکثریت هستند، تاثیرگذار هستند، باعث بقا و قوت قلب رژیم هستند، افرادی هستند که به ظاهر این‌طرفی هستند. کارمند سهمیه‌ای نیستند، مذهبی و سپاهی نیستند، محجبه نیستند و ... مثلا استاد دانشگاهی که کرد هم هست، تمام روزهایی که در دانشگاه می‌زنند و می‌برند و می‌کشند ، ساکت است، در کردستان در حوالی شهر خودش می‌کشند ساکت است، اما وقتی عادل فردوسی‌پور قیام دانشجویان را تبدیل به یک اعتراض صنفی کوچک و آبکی می‌کند و غائله را برای رژیم تمام می‌کند یا به وقت التماس جمعی اساتید از جلادان برای سخت‌تر نکشتن دانشجویان، استاد پیدایشان می شود. در فراخوان‌های اعتصاب و اعتراض و نخریدن بسیاری از دوستان و اقوام غیرمذهبی با موهای آزاد در باد و بدون حجاب، اگر مغازه‌دار بودند مغازه‌شان را باز کردند و اگر مشتری بودند میلیونی خرید کردند ( لباس و کیف و ...) برخی با این توجیه که به رفتن رژیم اعتماد ندارند ولی به قدرت آن ایمان دارند و آن‌که قدرت دارد برحق است و برخی با این دلیل شنیع‌تر که من به پول و لذت نیاز دارم حتی یک روز از آن نمی‌گذرم حتی زیر سایه‌ی این ولایت مطلقه. این افراد از کشتار آبان و قتل‌های زنجیره‌ای خبر دارند، مذهبی هم نیستند، ظاهرا مخالف ج ا هم هستند ولی برای بقایش دلایل بنی‌اسرائیلی (غیرایدئولوژیک و غیرمذهبی) می آورند. برخی تا زمانی که فرزند خودشان نمیرد حرکتی علیه رژیم نمی‌کنند و مهساها را دختر خودشان نمی‌دانند، برخی حتی فرزندشان هم بمیرد آن را از اقبال بد یا نتیجه‌ی قرار گرفتن نابخرادنه‌ی فرزند در مقابل خون‌آشامی می‌دانند که باید در جوارش سرسپرده ماند تا زمان سرنگونی‌اش برسد (انشالله به دست امریکا به صورت برق آسا یا با گذار به قول خودشان مسالمت آمیز بدون کوچک‌ترین حرکت فرد، مثلا به امید اصلاح طلبان سفسطه‌گر یا به امید واهی سر عقل آمدن مجموعه رهبری و ...)
این‌طرفی و آن‌طرفی خود ما هستیم. عامل این طرز فکر به‌نظرم چه در افراد مذهبی که در پیام‌ها هست چه در افراد غیرمذهبی که بهشان اشاره کردم موفقیت سیستم ضدآموزشی و ضدفرهنگی رژیم در چند دهه است و نفوذ و تاثیر رسانه‌ای و فکر قشر به قول معروف اصلاح طلب. رژیم حاکم برایشان (برایمان) چه منفعتی دارد؟ یک دلیل شاید این باشد که رژیم حاکم توتالیتر است و در یک جامعه‌ی توتالیتر، اگر شما رسما یک مبارز نباشید صرف‌نظر از عنوان شغلی‌تان(کاسب، فریلنسر، پزشک و ...) یک کارمند هستید، یک مستخدم حاکمیت. این رژیم دروغین است و به من هویت دروغین داده و تصور میکنم اگر نباشد من هم نیستم یا اینکه تضمینی نیست باز اینچنین باشم. این فقط مذهبی‌ها نیستند که از رژیم هویت می‌گیرند مخالفین و غیرمذهبی‌ها هم هستند. برای همین هر دو طیف یا تا لحظه‌ی آخر برای بقای رژیم می‌جنگند، یا با بی‌عملی و بدعملی در موقعیت‌ها و توجیه سازی دلایلی برای به مصلحت نبودن سقوط رژیم می‌آورند.

🔹 با گفت‌وگو از مرزها عبور کنیم.
🔹 این‌طرفی‌ها و آن طرفی‌ها!

🔹 آقای حامد:
پدر و مادری دارم با ایمان.‌ پدرم هفت سال در جنگ ایران و عراق اسیر بود و پس از آزادی به استخدام سپاه درآمد. او به نهایت ساده و فروتن است؛ هیچگاه آن‌چنان که باید به شرکت و اسارتش در جنگ افتخار نمی‌کند. کاملا به دور از فضایی به سر می‌برد که در جامعه در حال اتفاق افتادن است. هنوز مسجد و حرم‌اش را می‌رود. در انتخابات بعدی هم شرکت خواهد کرد. از خودم می‌پرسم چرا او باید اینگونه باشد؟ و اولین چیزی که به ذهنم می‌آید این است که آن هفت سال آنچنان او را ضعیف کرده که در توانش نیست که بیاندیشد و زیر سؤال ببرد. او نه اعتماد به نفس دارد و نه حرمت نفس.‌ جسمانی و روانی آسیب دیده است و باور دارم هنوز در فضای جنگی به سر می‌برد. پدر و مادرم هر دو از به رسمیت شناختن زیست متفاوت با زیست خودشان عاجزند. آن‌ها نمی‌توانند "دیگری" را ببینند و بفهمند، چون تنها تقلایی که برای فهمیدن کرده‌اند از طریق فیلتر رسانه‌ای جمهوری اسلامی بوده. هیچ سعی‌ای نمی‌کنند تا اطلاعات خود را از کتاب یا جایی دیگر دنبال کنند. آن‌ها با کمال سادگی و مهربانی، نادانند.

🔹 آقای امیر:
بنده در یک سیستم اداری مشغول به کارم.
این سیستم اداری به شکل مافیا گونه‌ای تحت کنترل است. شما نمی‌توانید مخالف فکر کنید یا حرف بزنید. فورا به دلیلی واهی مورد توبیخ قرار می‌گیرید. من به عنوان یک آتئیست بارها برای عدم شرکت در نماز مورد بازخواست قرار گرفته‌ام. در چنین سیستمی شخص به اجبار یا برای جلب نظر مدیران و امکان حضور در پست‌های بالاتر مجبور به همرنگ شدن است. نقاب می‌زند، مسجد میرود و سینه میزند در حالی که شاید هیچ اعتقادی هم در کار نباشد. سیستم از شما یک دروغگوی حرفه ای می‌سازد و این دروغگویی و دورویی با چند سال تداوم در روح شما اثر می‌کند و تبدیل به سبک زندگی تان می‌شود. بسیاری از ارزشی‌ها می دانند که از دروغ و کذب حمایت می کنند، اما این رویه برایشان نوعی سبک زندگی و راهی برای ترقی شده است.

🔹 خانم الهام
ما در یک شهر مذهبی زندگی می‌کنیم. سالهای مجردی آزادی‌ام توسط خانواده به بند کشیده شد. بعد به اعتقاد خودشون بهترین دختر -ولی یه روح مریض سرگردان- را تحویل شوهر دادن که اون زندان بدتری از اولی بود. بعد از سی‌وچند سال باورم شده بود که سرنوشتم محتومه و نقش قربانی معصوم را گرفته بودم. می‌دونستم این زندگی چیزی نیست که می‌خوام ولی نمی‌دونستم باید چه کار کرد با وحشت دائم از عذاب‌هایی که برامون توصیف کرده بودن از مادر بگیر تا مدیر مدرسه و معلم‌ها. تا این که کم‌کم حصارهای دورمو کندم و پامو از دایره‌ی به ظاهر امنی که دیگران برام ساخته بودن فراتر گذاشتم و انگار پرواز کردم. با کتابا، با پادکستا، با آدم‌های خوبی مثل شما به روشنگری رسیدم. الآن شادم، زندگیم همونه، هنوزم مطابق عرف شهرم زندگی می‌کنم، شاید با کمی تغییر ولی مهم روحمه که آرامش پیدا کرده و لایه‌ها رو کنار زده و پرواز کرده.

🔹 آقای نوید:
من به عنوان یک جوان غیر از مسائلی که آدم‌های آن طرف برای زندگیم ساخته‌اند درگیر مسئله‌ی آدم‌های این طرف هستم. آنهایی که برای شما از آدم‌های آن طرف می‌گویند اما به وقتش که برسد خودشان همان طرفی هستند. تجربه‌ی شخصی خودم را برایتان می‌گویم من یک جوان ۳۳ ساله هستم که از لحاظ مالی در موقعیت  بدی قرار ندارم. پیشتر به قصد ازدواج با خانمی آشنا شدم و با خانواده‌ی ایشان رفت آمدی کردم. خانواده ایشان از نظر عقاید مذهبی و عقاید سیاسی همانند خودم بودند، یعنی مخالف نظام بودند و در بسیاری از مسائل مثل هم فکر می‌کردیم، اما مشکل زمانی آغاز شد که به سراغ سنت‌های ازدواج رفتیم؛ در کمال ناباوری همانند خانوادهایی که طرفدار نظام و بسیار مذهبی هستند برخورد می‌کردند و در عین حال تفکرات اروپایی را نیز به همراه داشتند. حق طلاق، حق کار، حق خروج از کشور، حق حضانت فرزندان و تقسیم ۵۰ درصدی اموال در کنار مهریه و شیربها! حال آن‌ که این نظام را و حتی عقاید مذهبی نظام را به رسمیت نمی‌شناختند اما در جایی که به نفع‌شان بود می‌خواستند با همان سیاست‌ها و منفعت‌ها رفتار کنند. البته این اولین باری نبود که با چنین کسانی آشنا می‌شدم و قطعاً آخرین بار هم نخواهد بود. خواستم بگویم این کسانی که برای شما پیام‌های این چنینی می‌فرستند در جایی که به نفع خودشان باشد با همان سیستمی که از آن به شدت انتقاد دارند رفتار می‌کنند. این مردمان به اندازه‌ی همان‌ها که در سیستم آخوندی پرورش یافته‌اند نان‌ به‌ نرخ‌ روز خورند و امروز به خاطر به خطر افتادن منافعشان منتقد هستند و مخالفت می‌کنند و اگر از این سیستم متنعم شوند دیگر مشکلی در آن نمی‌بینند. ما با مشکلی بزرگتر از یک نظام یا یک  تشکل سیاسی و نوچه‌هایش طرف هستیم ما با یک نوع بی فرهنگی یا نابودی فرهنگی و چندگانگی شخصیت طرفیم.

🔹 با گفت‌وگو از مرزها عبور کنیم.
متن‌های «دنیای آدم‌های آن طرف» را چگونه دیدید؟

@drsargolzaei
Anonymous Poll
79%
۱- بیشتر متن‌ها را منصفانه دیدم.
21%
۲- بیشتر متن‌ها را سوگیرانه دیدم.
#نظرسنجی
دنیای آدم‌های آن طرف

@drsargolzaei
🔹️ این‌طرفی‌ها! آن‌طرفی‌ها!

🔹 آقای جیم:
نقد «این طرفی» ها مهم‌تر از «آن‌طرفی»هاست، چون آینده از آن آنهاست.
قبلا هم که در مورد نظرات «آن‌طرفی» ها نوشته‌ام:
https://t.me/drsargolzaei/6902
متن زیر در نقد "این طرفی‌ها" است:
۱- « زن، زندگی، آزادی»: این شعار تعریف مشخصی ندارد و هر کس برای هر نوع مخالفت با حکومت از آن، استفاده می‌کند. ما یک بار تجربه‌ی شعار نامشخص را داریم آن هم شعار« استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»
۲- این شعار که ابداع عبدالله اوجالان، رهبر کرد در ترکیه است چرا با ما هماهنگ است؟ یکی از پاشنه آشیل های جنبش، پاسخ ندادن به چنین سؤال‌هایی است.
۳-اولویت با کلمه زن است یا آزادی یا زندگی؟ از نگاه من، زندگی باید اولویت اول باشد و آزادی دوم و در ادامه هم بر همین اساس، اعلام نظر میکنم. موضوع مهم این است که اولویت کدام است.
۴- جنبشی که زندگی، شعار اصلی آن است چرا در مقابل کسانی که دنبال تحریم بیشتر و جنگ هستند موضع نمی‌گیرد؟
۵- چرا وقتی جنبش تصمیم می‌گیرد شرکت یا کالایی را تحریم کند هر کس به آن نمی‌پیوندد «بی‌شرف» است؟ اگر قرار باشد معیار شرافت، دلبخواه منافع جنبش، تعریف بشود چه فرقی با «آن‌طرفی»ها وجود دارد؟
۶- تا به امروز، قویترین سلاح جنبش، «کلنگ» بوده است. یعنی هر چیزی به حکومت سود میرسانده است را نابود کرده یا سعی کرده نابود کند.
۷- این جنبش در مواقعی، آغازگر خشونت بوده است. در شهرک اکباتان، مقابل مجتمع خانه‌ی نظامی‌ها، شعارهایی با موضوع رکیک داده شد. در دانشگاه شریف هم فحش چاله‌میدانی دادند.
۸- برخوردهای گزینشی که با بازیگران، فیلم‌ها و کنسرت‌ها انجام میشود این موضوع را به ذهن می‌رساند که از انرژی این جنبش در دعواهای تجاری و هنری، سوءاستفاده‌های زیادی می‌شود .
۹- بارها اشاره می‌کنند که ما اکثریت هستیم، بی‌شماریم و .... اما دائما هم به افراد ساکت یا خاکستری و بی‌طرف، هجمه وارد میکنند که موضع بگیرید، این تناقض رفتار نشان دهنده ادعای پوشالی بی‌شمار بودن است یا نداشتن اخلاق مبارزه مدنی.
۱۰- پرچمدار این جنبش دهه هشتادی‌ها معرفی شدند. این مشکلی ندارد. اما همین نسل را باتجربه، با اخلاق، فهیم و .... معرفی کردن ، نشانه دورویی یا ناآگاهی است . نسل جوان، مشابه هر زمانه و مکان دیگری، پرانرژی و ایده‌آل‌خواه است اما لزوما فهیم‌تر یا آگاه‌تر نیست.
۱۱- از مشروطه تا به حالا، شعار آزادی ، مطرح بوده و ناکام مانده است. آزادی در قدم اول برای ادامه حیات خودش، باید در مورد مخالف من، مطرح باشد و نه من.
۱۲- برخورد دوگانه با موضوع کودک : بسیاری از افرادی که به واسطه آزار و قتل آنها، حکومت متهم به کودک کشی و کودک آزاری میشود همان دهه هشتادی‌هایی هستند که از طرف جنبش به عنوان پیشرو و فهیم و موتور جنبش معرفی می‌شدند.
۱۳- رسانه: جنبش به ریشه دار بودن و معتبر بودن رسانه اهمیت نمیدهد. هر رسانه‌ای که پرچم مخالفت با حکومت بلند کند ممدوح جنبش است. هیچ تحلیلی از عملکرد این رسانه ها و سانسور و جهت دهی به اخبار و گاهی دروغ پراکنی آنها ندارد. رسانه باید در اختیار جنبش باشد نه اینکه جنبش ، ابزار صاحبان رسانه بشود.
۱۴-مبارزه مدنی: آشنایی زیادی با این مبارزه وجود ندارد و اگر هم هست طرفدار ندارد. منظور این نیست که جنبش خشونت می‌کند اما نمی‌تواند رفتارش را با ادبیات مبارزه مدنی توجیه کند.
۱۵- آزادی، ارتباط مستقیم با قانون دارد اما کم تکرارترین کلمات در جنبش، قانون است.
۱۶- برچسب زنی، از دوره های گذشته مبارزات سیاسی در ایران، با شدت زیاد، جریان دارد. بسیاری مواقع یا شاید اکثر مواقع ، به جای پاسخ به نقد منتقدان، برچسب استفاده می کنند.
۱۷-این جنبش هم مشابه فضای رایج سیاسی در ایران، دنبال حل مسائل جامعه نیست، قصد بهره برداری از مسایل جامعه دارد برای ضربه زدن به حکومت.
۱۸- رفتار غالب در بین معترضان،  نشان‌دهنده‌ی نوعی خستگی از یک ارباب و انتخاب ارباب دیگر  است.
۱۹- جنبش، تلاشی برای عدم تشکیل فضای دوقطبی در کشور نمی‌کند و برعکس از بازی در این زمین، استقبال میکند.
۲۰- جنبش هیچ تحلیلی از شرایط خارجی کشور و دوست و دشمن ایران ندارد. نقش عوامل خارجی از جمله تحریم یا جنگ اوکراین در جهت گیری و حمایت دیگران تا چه حد بوده است؟
۲۱- برداشت اشتباه از واژه «حق». همه با جمله « حق مسلم ماست» آشنایی داریم و با پوست و استخوان درک می کنیم که هر حقی را نباید پیگیری کرد. مکرر این روزها بیانیه می‌دهند که «دفاع مشروع، حق مردم است». کمتر گفته می شود که استفاده از این حق به نفع ماست یا خیر؟
۲۲- ما در وضعیتی قرار داریم که حکومت توان، حذف ما را ندارد و ما هم توان  حذف حکومت را. ادامه این وضعیت، بازی باخت-باخت است . باید به راه‌هایی اندیشید که کسانی که «آن طرف» هستند با «این‌طرف» بتوانند گفتگو کنند، به سمت اقناع همدیگر برویم.

🔹 با گفت‌وگو از مرزها عبور کنیم.
🔹 دنیای آدم‌های آن طرف!

🔹آقای حمید:
رحیم قبل از آن‌ که طعم کودکی را بچشد ناملایمات زندگی و فقر شدید را چشید. شرایط زندگی از او شخصیتی ضداجتماعی ساخت و او به کار خلاف خشن روی آورد، از شرخری تا زورگیری. علیرغم چند بار بازداشت و حبس همچنان در مسیر خلاف پیش می‌رفت تا این‌که توسط بسیج محل جذب شد. بچه‌های بسیج از رحیم دعوت کردند به جرگه‌ی آنان بپیوندد. ابتدا او را با عزت واحترام و به خرج بسیج به کربلا فرستادند و سپس با دادن کارت شناسایی‌ و موتور بسیج و بعدها استخدام او در بازداشتگاه‌های سپاه به او هویت بخشیدند. حالا او تبدیل به توابی شده که سربازی امام حسین را می‌کند با این باور که در زیر پرچم اسلام، گذشتهٔ گناه آلود خود را جبران می‌کند و ما به ازای آن از نظام پاداش دریافت می کند. او از نظر عقلی و عاطفی در کودکی خود مانده است. جرات و قدرت تجزیه و تحلیل مسائل را ندارد. این کارها را همیشه به بزرگترها می‌سپارد و تنها انتظاری که از ایشان دارد تأمین هزینه‌های زندگی او و خانواده‌اش است. در نگاه اول او یک فرد مذهبی خشن است که بدون عذاب وجدان زندانیان را می‌زند، شکنجه می‌کند و در خیابان سوار بر موتور به معترضین حمله می‌کند ولی در باطن کودک مفلوکی است که کابوس او سرنگونی جمهوری اسلامی است، زیرا این سرنگونی منجر به بازگشت او و خانواده‌اش به روزهای سخت گذشته می‌شود. او همان‌قدر که از گذشته‌اش شرمنده است از آینده‌اش نگران است چرا که بقای خود و خانواده اش را در گروی بقای جمهوری اسلامی می‌داند. ده سال پیش که با این آقا آشنا شدم فکر می‌کردم که شناسایی او توسط بسیج و عضو کردن او در بسیج اتفاقی بوده است ولی بعدها متوجه شدم که افراد زیادی به همین ترتیب جذب بسیج شده اند.

🔹 بی‌نام:
این فرد در محل کار من است. عکس قاسم سلیمانی روی صفحه گوشیشه. مرتب در اداره.نماز میخونه. کار مردم رو توی محل کار به خوبی انجام نمیده و گاهی لج می‌کنه با مردم و اذیتشون می‌کنه. پشت سر همکارها حرف های زننده میزنه و... دوماه مسئول بخش ما شد و به دلیل ظلم بسیار به همکارها، همه اعتراض کردیم و دیگه مسئول نیست. چند ماه پیش به دلیل خطاهای شغلی بسیار، جابه‌جاش کردن و شغل ضعیف‌تر و با مسئولیت پایین‌تری بهش دادن ولی به خطاهاش و ظلمی که به مردم کرده فکر نمیکنه و فکر می‌کنه چند نفر به جایگاهش حسادت کردن و این بلا رو به سرش آوردن، منتظره خدا انتقامش رو بگیره!

🔹 آقای محمود:
من چندان به این طرف و آن طرف اعتقاد ندارم اما اگر فرض کنیم این طرف و آن طرفی هم وجود داشته باشد، این طرف و آن طرف در چگونه فکر کردن بسیار به همدیگر شبیه‌اند ولی در نتیجه‌ای که گرفته‌اند متفاوتند.  با توجه به صحبت‌هایی که در کانال شما دیدم، افرادی را که خودشون را این‌طرفی این گونه می‌بینم (که آن‌طرفی‌ها هم همین جوری‌اند): این‌طرفی‌ها خودشون رو هدایت یافته میدونن، اگر کسی مخالف نظرشون باشه، دو حالت پیش میاد، یا طرف گول خورده است، یا منافعی داره که اون طرف قرار داره، اما این‌طرفی‌ها خودشون رو کتاب‌خوانده و با سواد میدونن. نگاه تمامیت‌خواه در این طرفی‌ها هم به شدت رواج داره، مردم تنها کسانی هستند که با آن‌ها هم اعتقادند.

🔹 آقای مجید:
مخالفان نظام طیف  گسترده‌ای از مردم داخل و خارج  هستند که شهروند  مملکت‌مان هستند،  از قبیل مردمی که شاید دغدغه‌ی معاش‌ برای‌شان مهم‌‌تر  از آزادی است و بالعکس روشنفکرانی که دغدغه‌ی آزادی برایشان محوری‌تر است تا نیروهایی که در خارج از کشور تنش قدرت و رسیدن به منافع برایشان مهم است مثل مجاهدین و شاه‌دوستان و آمریکایی‌هایی که منافع‌شان در رفتن این رژیم است. به نظر من این کار را کمی سخت می‌کند که مرز کدام مخالف را باید کجا و با چه معیاری از دیگری جدا کرد و حاکمان ما هم به عمد تلاش می‌کنند این مرز را مبهم کنند و از همین سوء‌استفاده کنند. این فرایند به قدری کار را بر مردم مشکل می‌کند و باعث کندی حرکت مخالفت خواهد گشت.

🔹 خانم سحر:
می‌خوام درباره‌ی پدرم بگم که همه‌ی خانواده باهاش در بحث و تضاد هستیم، اما از موضع‌اش کوتاه نمی‌آید. پدرم مرد مهربانی است، بیشتر زندگی‌ کارهای داوطلبانه‌ی خیریه کرده. باهوش است، با وجود ۷۰ سال سن هنوز محاسبات سختی رو انجام میدهد، مذهبی است و نماز شب‌اش هم قطع نمی‌شود، جبهه رفته و دوستاش شهید شدند، از جوانی اهل مطالعه است، کلی کتاب قدیمی و نفیس داریم (البته الآن فقط کتابای مورد تأیید نظام رو می‌خواند). آدم منطقی‌ای هست و در مورد همه چیز به جز یک موضوع امکان بحث باهاش وجود دارد، اونم مسائل مذهبی و سید بودن آدم‌هاست. هر چی ما درباره مشکلات نظام و خامنه‌ای صحبت می‌کنیم فقط یک جواب دارد: نگید، سید اولاد پیامبره، توی اسلام هیچ خطایی نیست، به زودی همه چیز درست میشه چون رهبر دستور حل مشکلات رو داده!

🔹 با گفت‌وگو از مرزها عبور کنیم.
🔴 صحبت‌های دکتر سرگلزایی در جلسات هفتگی گروه همفکری به سوی سیمرغ:

* منطق انقلاب ریزوماتیک:
۲۵ فروردین ۱۴۰۱
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1031
* ارتباط بین زمامداران و اوباش در ایران: گذشته، حال و آینده
اول اردیبهشت ۱۴۰۲
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1032

🔹 کانال پادکست‌های دکتر سرگلزایی را دنبال کنید:
https://t.me/drsargolzaeipodcast