Audio
شماره سوم پادکست جای خالی منتشر شد:
تقدیم به #هستی_نارویی
تقدیم به #کیان_پیرفلک
تقدیم به #کوردستان
تقدیم به بدنهای سلاخی شدهی #قتلهای_زنجیرهای کیان سرزمینمان
۵ آذر ۱۴۰۱
در کستباکس بشنوید
"جای خالی" پادکستی برای پرداختن به جای خالی زنانگی، زندگی، آزادی، دموکراسی، حقوق انسانی، امید، قانون، مراقبت و هر آنچه که باید باشد و نیست...
🎙جای خالی را اینجا دنبال کنید: @JaayeKhaaly
تقدیم به #هستی_نارویی
تقدیم به #کیان_پیرفلک
تقدیم به #کوردستان
تقدیم به بدنهای سلاخی شدهی #قتلهای_زنجیرهای کیان سرزمینمان
۵ آذر ۱۴۰۱
در کستباکس بشنوید
"جای خالی" پادکستی برای پرداختن به جای خالی زنانگی، زندگی، آزادی، دموکراسی، حقوق انسانی، امید، قانون، مراقبت و هر آنچه که باید باشد و نیست...
🎙جای خالی را اینجا دنبال کنید: @JaayeKhaaly
«گذار به دموکراسی»
نقش زیرساختهای اجتماعی و اقتصادی در گذار به دموکراسی
١) برای گذار از دیکتاتوری و ورود به دموکراسی در یک کشور، باید فرآیند «ملتسازی» به پایان رسیده باشد. به این معنی که علاوه بر دانشمندان و نظریهپردازان و روشنفکران جامعه، مردم عادی کشور نیز با مفاهیم و زیربنای فکری دموکراسی آشنا باشند و تا حدی تفکرات آزادیخواهانه در وجودشان نهادینه شده باشد و این نه فقط در تفکر و اندیشه و کلام بلکه در رفتارهای عادی روزانهشان نیز هویدا باشد. نتیجهی فرایند "ملت سازی" این است که شهروندان متوجه شوند که در کشمکشهای روزمره در هر عرصهای، نه برنده وجود دارد نه بازنده. در هر جریانی یا هر دو برندهایم یا هر دو بازنده. دیگری از من جدا نخواهد بود و یک اشتراک درونی وجود دارد که ما را به هم پیوند میدهد. در نتیجه برد او برد من و باخت او باخت من است و من هرگز تن به چنین الگویی نخواهم داد؛ با برنده کردن طرف مقابل خود نیز برنده خواهم شد. بدینگونه شهروندان به یک حس کموبیش پایدار «همسرنوشتی» رسیدهاند و رأی اکثریت و اقلیت شهروندان در بافتار یک «مای» مشترک معنا مییابد و اکثریت حقوق پایهی اقلیت را پایمال نخواهد کرد.
٢) در چنین فرهنگی، معیارهای انتخاب شغل به فعلیت درآوردن استعدادهای خود، کسب درآمد برای گذران زندگی، ارتقای جامعه و خدمت به مردم هستند. در این راستا شهروندان "همسرنوشت" هرگز تن به فرهنگ بردهداری حتی بردهداری مدرن نمیدهند، با به زیرکشیدن دیگری خود را بالا نکشیده، فردی را زیردست خود ندانسته، از برتری نسبت به همدیگر خودداری کرده و در نتیجه تداوم یکدیگر را به رسمیت میشناسند.
٣) تفکر دموکراتیک جریانی پویاست. درست است که دموکراسی برای جامعهای که در دیکتاتوری به سر میبرد، یک رؤیا و هدف است ولی هدفیست که پس از دستیابی به آن باید در لحظه لحظهی زندگی جریان داشته باشد و قواعد آن به بخشی از هویت مسلط اجتماعی تبدیل شود.
تاکید روستو برای گذار، علاوه بر فرهنگسازی توسط دموکراتها، مبتنی بر ساخت دموکراسی توسط غیردموکراتهاییست که تفکر استراتژیک دارند و منافع درازمدت را درک کردهاند! به راحتی میتوان زیربنای فکری دموکراسی را بسط داد بدون اینکه نامی از کلمه «دموکراسی» برد و به این ترتیب باعث رشد و ترقی این تفکر در بین غیردموکراتها شد. کافیست تفکر استراتژیک به افراد آموزش داده شود.
دموکراسی فقط توسط دموکراتها ساخته نمیشود بلکه بسیاری از افراد به ظاهر غیردموکرات نیز از طریق تجربههای تلخ، مشاهدهی مشکلات ناشی از عدم توازن قدرت و قوا در جامعه و بنبستهای بسیاری که در یک جامعهی ناموزون وجود دارد، متوجه میشوند که به دست آوردن مزیتها و مطلوبیتهای حداقلی، بهتر از این است که هیچ چیزی به دست نیاورند.
آنان متوجه میشوند با دیگر شهروندان دارای منافع مشترک هستند و برای به دست آوردن منافع خود باید منافع دیگران را هم در نظر بگیرند و تن به تقسیم منافع داده و سایر افراد را نیز به رسمیت بشناسند.
پس برای دانستن اینکه چگونه بتوانند منابع و امکانات را در جامعه به طور مطلوب اختصاص دهند تا همگان از آنها منتفع شوند، به گونهای خشونتپرهیزانه با هم گفتگو، کشمکش و چانهزنی میکنند و این خود عین دموکراسیست بدون این که نامی از آن برده شود و یا به آن شخص دموکرات گفته شود.
ترجمه و ویرایش:
م.خ. (نگاه)
لیسانس زبان آلمانی- مترجم و نویسنده
عضو دپارتمان دموکراسی کامل
بنیاد چشمانداز فردای ایران
منبع متن:
Transitions to Democracy: Toward a Dynamic Model
Author(s): Dankwart A. Rustow
نقش زیرساختهای اجتماعی و اقتصادی در گذار به دموکراسی
١) برای گذار از دیکتاتوری و ورود به دموکراسی در یک کشور، باید فرآیند «ملتسازی» به پایان رسیده باشد. به این معنی که علاوه بر دانشمندان و نظریهپردازان و روشنفکران جامعه، مردم عادی کشور نیز با مفاهیم و زیربنای فکری دموکراسی آشنا باشند و تا حدی تفکرات آزادیخواهانه در وجودشان نهادینه شده باشد و این نه فقط در تفکر و اندیشه و کلام بلکه در رفتارهای عادی روزانهشان نیز هویدا باشد. نتیجهی فرایند "ملت سازی" این است که شهروندان متوجه شوند که در کشمکشهای روزمره در هر عرصهای، نه برنده وجود دارد نه بازنده. در هر جریانی یا هر دو برندهایم یا هر دو بازنده. دیگری از من جدا نخواهد بود و یک اشتراک درونی وجود دارد که ما را به هم پیوند میدهد. در نتیجه برد او برد من و باخت او باخت من است و من هرگز تن به چنین الگویی نخواهم داد؛ با برنده کردن طرف مقابل خود نیز برنده خواهم شد. بدینگونه شهروندان به یک حس کموبیش پایدار «همسرنوشتی» رسیدهاند و رأی اکثریت و اقلیت شهروندان در بافتار یک «مای» مشترک معنا مییابد و اکثریت حقوق پایهی اقلیت را پایمال نخواهد کرد.
٢) در چنین فرهنگی، معیارهای انتخاب شغل به فعلیت درآوردن استعدادهای خود، کسب درآمد برای گذران زندگی، ارتقای جامعه و خدمت به مردم هستند. در این راستا شهروندان "همسرنوشت" هرگز تن به فرهنگ بردهداری حتی بردهداری مدرن نمیدهند، با به زیرکشیدن دیگری خود را بالا نکشیده، فردی را زیردست خود ندانسته، از برتری نسبت به همدیگر خودداری کرده و در نتیجه تداوم یکدیگر را به رسمیت میشناسند.
٣) تفکر دموکراتیک جریانی پویاست. درست است که دموکراسی برای جامعهای که در دیکتاتوری به سر میبرد، یک رؤیا و هدف است ولی هدفیست که پس از دستیابی به آن باید در لحظه لحظهی زندگی جریان داشته باشد و قواعد آن به بخشی از هویت مسلط اجتماعی تبدیل شود.
تاکید روستو برای گذار، علاوه بر فرهنگسازی توسط دموکراتها، مبتنی بر ساخت دموکراسی توسط غیردموکراتهاییست که تفکر استراتژیک دارند و منافع درازمدت را درک کردهاند! به راحتی میتوان زیربنای فکری دموکراسی را بسط داد بدون اینکه نامی از کلمه «دموکراسی» برد و به این ترتیب باعث رشد و ترقی این تفکر در بین غیردموکراتها شد. کافیست تفکر استراتژیک به افراد آموزش داده شود.
دموکراسی فقط توسط دموکراتها ساخته نمیشود بلکه بسیاری از افراد به ظاهر غیردموکرات نیز از طریق تجربههای تلخ، مشاهدهی مشکلات ناشی از عدم توازن قدرت و قوا در جامعه و بنبستهای بسیاری که در یک جامعهی ناموزون وجود دارد، متوجه میشوند که به دست آوردن مزیتها و مطلوبیتهای حداقلی، بهتر از این است که هیچ چیزی به دست نیاورند.
آنان متوجه میشوند با دیگر شهروندان دارای منافع مشترک هستند و برای به دست آوردن منافع خود باید منافع دیگران را هم در نظر بگیرند و تن به تقسیم منافع داده و سایر افراد را نیز به رسمیت بشناسند.
پس برای دانستن اینکه چگونه بتوانند منابع و امکانات را در جامعه به طور مطلوب اختصاص دهند تا همگان از آنها منتفع شوند، به گونهای خشونتپرهیزانه با هم گفتگو، کشمکش و چانهزنی میکنند و این خود عین دموکراسیست بدون این که نامی از آن برده شود و یا به آن شخص دموکرات گفته شود.
ترجمه و ویرایش:
م.خ. (نگاه)
لیسانس زبان آلمانی- مترجم و نویسنده
عضو دپارتمان دموکراسی کامل
بنیاد چشمانداز فردای ایران
منبع متن:
Transitions to Democracy: Toward a Dynamic Model
Author(s): Dankwart A. Rustow
Forwarded from زمانهٔ برخورد
نه سعدِ سلمانم اما...
✍🏽 علی ورامینی/
اتاق تحریریه ما خالیتر شد. باز یکی از ما کم شد. باز یکی از ما شب به جای این که سر به بالینش بگذارد، باید میهمان زندان باشد. شاید قرعهاش بهنام انفرادی بیفتد و در سکوت و خلا بنشیند تا به روزگار تلخ فکر کند. احتمالاً به این فکر میکند که چه کرده؟ مال که را دزدیده است؟ از کدام دیوار بالا رفته است؟ سر کدام بیچارهای را کلاه گذاشته است که جزایش نشستن در این کنج اسیری است. شاید هم در اتاقی عمومیتر باشد و با دیگرانی چون خودش از زمختی این روزها بگوید. امیدوارم که لااقل این دومی باشد و شب سخت را بیهمصحبتی صبح نکند.
هرکدام باشد گمان میکنم بیش از همه به این فکر میکند که میشد چنین نبود؛ میشد روزنامهنگار هم مثل کارمند بانک، راننده تاکسی، معلم و پزشک صبح از خانه بیرون بزند فقط و فقط به وظیفه ذاتیش فکر کند نه این که بازداشت، حبس و زندان را هم جزیی از شغلش بداند.
با روحیهای که از همکارمان سراغ دارم، گمان میکنم به مادرش فکر میکند و به پدرش حتما. به آنها که امروز گوشهای از قلبشان سمت قرچک پر میکشد و گوشهای دیگرش سوی اوین. به همان مادری فکر میکند که یک بار بعد از ملاقات با آن یکی دخترش که بیش از 130 روز بازداشت است گفته بود : «خودم را آتش بزنم، الهه را آزاد میکنند؟»
من هم به مادر و پدرش فکر میکنم. به مادر و پدری که حتی اگر فرزندی قاتل هم داشت باز دلش آرام نمیشد که شب او در حبس بخوابد و خود در رختخواب گرم و نرم چه خواسته که هرچه فکر کند احتمالا به جوابی برای در بند بودن دخترانش نرسد. مادر و پدری که میدانند روزگار بالا و پائین زیاد دارد؛ گاهی زمخت میشود و گاهی لطیف. اما مرد و زن سرد و گرم روزگار چشیده این را هم میداند که میشد خیلی از زمختیها نباشد، زمختیای که دیگر همچون بیماری، مرگ و زلزله، جبر هستی نیست.
احتمالاً به این فکر میکنند که ما باید برای تربیت چنین فرزندانی تحسین میشدند نه دود دل از نبودشان بلند شود. فرزندانی که اگر جایی زلزله و سیل میآمد، اولین کسانی بودند که آنجا حضور داشتند، فرزندانی که همیشه دغدغه مردمان حاشیه را داشتند. مردمانی که جلو هیچ دوربین رسمیای نیستند و نامشان در هیاهوی زندگی روزمره مردمان مرکزنشین گم است. حقیقت بیش از آنکه دغدغه همکارمان را داشته باشم، در فکر این مادر و پدرم. پدر و مادری که به همه بدیلهای ممکنِ این روزها فکر میکنند. به این که میشد این درد و رنج نالازم نبود، اینکه امشب دخترانش طبق روال زنگی به آنها میزدند، از روزمرگیهایشان میگفتند، اینکه سر کارمان چنین شده است و چنان، اینکه برنامه بریزند کی دور هم جمع شوند و چند روز زندگی را قدردان بودن یکدیگر باشند. راستش را بخواهید از صبح که خبر دستگیری الناز محمدی را شنیدم هزاری فکر کردم چه بنویسم که ناله و دلنوشت نشود، اما دیدم چه بگویم که قبلتر بهتر از من ننوشته باشند؛ از اینکه این شیوه برخورد با روزنامه نگاران مستقل چه تبعاتی برای ایران دارد، از اینکه از قضا این مواجهه با افراد مستقل امنیت ملی مان را به خطر میاندازد و چه و چه...
دست و دلم نرفت از این چیزها بنویسم. نتوانستم چشم بر مادر و پدری ببندم که امشب همه غمهای عالم در دلشان غوغا میکند. آری این روزها بیشتر از آنکه به همکاران گرفتارمان فکر کنم، بیشتر به عزیزانشان فکر میکنم بخصوص به پدران و مادرانشان، وگرنه آن همکاری که من میشناختم با خود این احتمالاً این بیت از شاملو را زمزمه میکند :« نه سعدِ سلمانم من که ناله بردارم/ که پستی آمد از این برکشیده با من بر»
🗞منتشرشده در روزنامه هممیهن
✍🏽 علی ورامینی/
اتاق تحریریه ما خالیتر شد. باز یکی از ما کم شد. باز یکی از ما شب به جای این که سر به بالینش بگذارد، باید میهمان زندان باشد. شاید قرعهاش بهنام انفرادی بیفتد و در سکوت و خلا بنشیند تا به روزگار تلخ فکر کند. احتمالاً به این فکر میکند که چه کرده؟ مال که را دزدیده است؟ از کدام دیوار بالا رفته است؟ سر کدام بیچارهای را کلاه گذاشته است که جزایش نشستن در این کنج اسیری است. شاید هم در اتاقی عمومیتر باشد و با دیگرانی چون خودش از زمختی این روزها بگوید. امیدوارم که لااقل این دومی باشد و شب سخت را بیهمصحبتی صبح نکند.
هرکدام باشد گمان میکنم بیش از همه به این فکر میکند که میشد چنین نبود؛ میشد روزنامهنگار هم مثل کارمند بانک، راننده تاکسی، معلم و پزشک صبح از خانه بیرون بزند فقط و فقط به وظیفه ذاتیش فکر کند نه این که بازداشت، حبس و زندان را هم جزیی از شغلش بداند.
با روحیهای که از همکارمان سراغ دارم، گمان میکنم به مادرش فکر میکند و به پدرش حتما. به آنها که امروز گوشهای از قلبشان سمت قرچک پر میکشد و گوشهای دیگرش سوی اوین. به همان مادری فکر میکند که یک بار بعد از ملاقات با آن یکی دخترش که بیش از 130 روز بازداشت است گفته بود : «خودم را آتش بزنم، الهه را آزاد میکنند؟»
من هم به مادر و پدرش فکر میکنم. به مادر و پدری که حتی اگر فرزندی قاتل هم داشت باز دلش آرام نمیشد که شب او در حبس بخوابد و خود در رختخواب گرم و نرم چه خواسته که هرچه فکر کند احتمالا به جوابی برای در بند بودن دخترانش نرسد. مادر و پدری که میدانند روزگار بالا و پائین زیاد دارد؛ گاهی زمخت میشود و گاهی لطیف. اما مرد و زن سرد و گرم روزگار چشیده این را هم میداند که میشد خیلی از زمختیها نباشد، زمختیای که دیگر همچون بیماری، مرگ و زلزله، جبر هستی نیست.
احتمالاً به این فکر میکنند که ما باید برای تربیت چنین فرزندانی تحسین میشدند نه دود دل از نبودشان بلند شود. فرزندانی که اگر جایی زلزله و سیل میآمد، اولین کسانی بودند که آنجا حضور داشتند، فرزندانی که همیشه دغدغه مردمان حاشیه را داشتند. مردمانی که جلو هیچ دوربین رسمیای نیستند و نامشان در هیاهوی زندگی روزمره مردمان مرکزنشین گم است. حقیقت بیش از آنکه دغدغه همکارمان را داشته باشم، در فکر این مادر و پدرم. پدر و مادری که به همه بدیلهای ممکنِ این روزها فکر میکنند. به این که میشد این درد و رنج نالازم نبود، اینکه امشب دخترانش طبق روال زنگی به آنها میزدند، از روزمرگیهایشان میگفتند، اینکه سر کارمان چنین شده است و چنان، اینکه برنامه بریزند کی دور هم جمع شوند و چند روز زندگی را قدردان بودن یکدیگر باشند. راستش را بخواهید از صبح که خبر دستگیری الناز محمدی را شنیدم هزاری فکر کردم چه بنویسم که ناله و دلنوشت نشود، اما دیدم چه بگویم که قبلتر بهتر از من ننوشته باشند؛ از اینکه این شیوه برخورد با روزنامه نگاران مستقل چه تبعاتی برای ایران دارد، از اینکه از قضا این مواجهه با افراد مستقل امنیت ملی مان را به خطر میاندازد و چه و چه...
دست و دلم نرفت از این چیزها بنویسم. نتوانستم چشم بر مادر و پدری ببندم که امشب همه غمهای عالم در دلشان غوغا میکند. آری این روزها بیشتر از آنکه به همکاران گرفتارمان فکر کنم، بیشتر به عزیزانشان فکر میکنم بخصوص به پدران و مادرانشان، وگرنه آن همکاری که من میشناختم با خود این احتمالاً این بیت از شاملو را زمزمه میکند :« نه سعدِ سلمانم من که ناله بردارم/ که پستی آمد از این برکشیده با من بر»
🗞منتشرشده در روزنامه هممیهن
Telegram
-
Audio
MP3 Recorder
فایل صوتی کامل گفتگو با یکی از سایت های خبری با دو موضوع "گفتگو" و "شکاف نسلی" در جنبش انقلابی "زن،زندگی،آزادی" که در تاریخ بیستم آذرماه انجام شده است.
http://t.me/mostafamehraeen
http://t.me/mostafamehraeen
درود و مهر
همراهان ارجمند، برای این روزها من این کانالهای تلگرامی را پیشنهاد میکنم:
دکتر مصطفی مهرآیین (جامعهشناس)
دکتر حسن محدثی (جامعهشناس)
دکتر حسین محمودی (دکترای فلسفه)
دکتر محمود مسائلی (دکترای علوم سیاسی و حقوق بینالملل)
سرسبز باشید- سرگلزایی
⬇️⬇️⬇️
همراهان ارجمند، برای این روزها من این کانالهای تلگرامی را پیشنهاد میکنم:
دکتر مصطفی مهرآیین (جامعهشناس)
دکتر حسن محدثی (جامعهشناس)
دکتر حسین محمودی (دکترای فلسفه)
دکتر محمود مسائلی (دکترای علوم سیاسی و حقوق بینالملل)
سرسبز باشید- سرگلزایی
⬇️⬇️⬇️
Forwarded from Cafe sz
تهران با تمام چیزهایی که از آدم میگیرد میتواند یک موهبت بزرگ داشته باشد و آن دریای بیکرانی از تنوع است. تنوع طبقه، سبک زندگی، خانه، فرهنگ و... گاهی تهران را روسپی پیر و بزک کردهای تصور میکنم که روزی همپیالهی اعیان و اشراف بوده و حالا که روزهای جوانی و طراوت دلبرانهاش را از دست داده است با خردهفروشهای شوش و مولوی لاس میزند! اگر پای حرفهایش بنشینی همهجورش را رو میکند؛ از قنادیهای فرانسوی و ماکارونفروشیهایش تا معاملهی خروسجنگی. از سالنهای زیبایی دربسته و زیرزمینی تا سلمونی پانزده هزار تومانی! میتوانی ولیعصرش را یک روز از بالا تا پایین قدم بزنی و تبدیل به یک مارکسیست-لنینیست دو آتشه بشوی!
من جایی در میانه ایستادهام. یک پایم اینور و یک پایم آنطرف. یعنی اگر ولیعصر را سمبلی از تهران در نظر بگیریم، من جایی حول و حوش میدان ولیعصرم. یک چشم به میدان تجریش و یک چشم به راهآهن دارم. همین است که همپیالهی هردویشان هستم، زبان هردویشان را میشنوم و متوجه شدهام که انواع جهانبینی در تهران را میتوان در سه کلیدواژه خلاصه کرد؛ انتخاب، شانس، تقدیر. هرکدام نمایندهی یک طبقه! وقتی با دوستان مرفهام همصحبت میشوم و بحث میرسد به انسان و به خصوص نابهسامانیهایش، حضور یک عنصر از همهچیز پررنگتر است؛ انتخاب! از تونل صدر که میگذری یکباره وارد جهان انتخابها میشوی! اعتقاد به انتخاب در آن جهان چنان پررنگ است که حتی ممکن است در میان مکالمهای بشنوی که:«آدمها بدبختیهایشان را انتخاب میکنند!» پاسخ این نگاه به کودک ده سالهی سرچهارراه این است که او حتما عضو یک مافیاست و پول خوبی در میاورد که این کار را لجوجانه ادامه میدهد. اوج افراط در باور به انتخاب در عرفانهای جدید تبلور پیدا میکند؛ آنجا که سرطان جذب انرژی منفی میشود و باز پای خودت گیر است!
چند شب پیش به یک مهمانی در این جهان دعوت شده بودم و میزبان از من خواسته بود که سازی ببرم و برای مهمانان بنوازم. من هم دوتار خراسانیام را با خودم بردم و زمانش که رسید نواختم. پس از نواختنم دوستی از مهمانان با این نقد پیش من آمد که من حق نداشتهام آنجا ساز بزنم؛ چرا که انتخاب او این نبوده است که آن شب آن موسیقی را بشنود! و این نقد با تمام عجیب بودنش به نظرم طبیعیست؛ او ساکن جهان انتخاب بود درحالی که من از سرزمین شانس به آنجا رفته بودم و آن دعوت را شانسی برای به نمایش گذاشتن ساز مهجور و فراموش شدهام قلمداد کرده بودم!
پس کلیدواژهی بعدی شانس است. قلمرو شانس را شاید بشود از سهراه عباسآباد به حساب آورد تا تئاترشهر. سرزمین شانس همانجاییست که دلارِ سهمیهای معامله میشود و صحبت رمزارز داغ است. بعضیها از این جهان، به موقع و با یک پیج اینستاگرام توانستهاند به جهان انتخاب مهاجرت کنند؛ درحالی که بسیاری در تلاش برای اینفلوئنسر شدن خودشان را مضحکهی اطرافیانشان کردهاند. بعضیها با چند ترانهی دم دستی کنسرتهای درجه یک برگزار کردهاند و باقی در آموزشگاههای موسیقی خاک میخورند. در مکالمههای اهالی این جهان همه منتظر یک جکپات هستند. هرسال به یکدیگر یادآوری میکنند که لاتاری را ثبتنام کنند و اگر وام درست و درمونی جور شد نه نگویند. آدمهای این جهان میان جهانهای دیگر سر میخورند و اگر بخت یارشان باشد شاید بتوانند روزی دم از انتخاب بزنند!
و اما میدان راهآهن چه؟ آنجا تقدیر، مالک روح و جان آدمیست. آدمها به یکدیگر میگویند که "قسمت"شان چنین و چنان است. آههای عمیق میکشند و زیر لب میگویند "ای روزگار...". آنها بیشتر از دیگران صدقه میدهند و مواظباند که تقدیر را نیازارند! چرا که تقدیر با اینکه در نگاه اول به نظر میآید که تفاوت چندانی با شانس ندارد اما وقتی در آن عمیق میشوی درمیابی که هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند. شانس عاری از کینهتوزی و مسئلههای شخصیست؛ حال آنکه تقدیر پدر دائمالخمریست که اگر چه گاهی کشمش و نخود ته جیبش را توی مشتت خالی میکند اما وقتی کمربندش را بیرون میآورد تا پارهاش نکند بیخیال نمیشود. تقدیر زودرنج و کمطاقت است و اشتباه را برنمیتابد. این همان لکاتهی بیوجدانیست که شاهزادهی نجیب یونانی را به همخوابگی با مادر و کشتن پدرش وا داشت و خون سهراب را به دست پدرش چکاند.
از میدان راهآهن که راه بیفتی، از جهان اسطوره و قربانی دادن خواهی گذشت؛ به عباسآباد که میرسی شاید بتوانی با شناخت هوش مصنوعی و دیپلرنینگ به بخت افسار بزنی و همینکه به پارک وی رسیدی منوی وسیعی از انتخابها جلویت باز میشود!
حال که هرفیلسوفی گزارهای را برای اثبات بودن انتخاب کرده است من هم میخواهم چیزی به آنها اضافه کنم:«من قدم میزنم، پس هستم...»
📝📷سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
من جایی در میانه ایستادهام. یک پایم اینور و یک پایم آنطرف. یعنی اگر ولیعصر را سمبلی از تهران در نظر بگیریم، من جایی حول و حوش میدان ولیعصرم. یک چشم به میدان تجریش و یک چشم به راهآهن دارم. همین است که همپیالهی هردویشان هستم، زبان هردویشان را میشنوم و متوجه شدهام که انواع جهانبینی در تهران را میتوان در سه کلیدواژه خلاصه کرد؛ انتخاب، شانس، تقدیر. هرکدام نمایندهی یک طبقه! وقتی با دوستان مرفهام همصحبت میشوم و بحث میرسد به انسان و به خصوص نابهسامانیهایش، حضور یک عنصر از همهچیز پررنگتر است؛ انتخاب! از تونل صدر که میگذری یکباره وارد جهان انتخابها میشوی! اعتقاد به انتخاب در آن جهان چنان پررنگ است که حتی ممکن است در میان مکالمهای بشنوی که:«آدمها بدبختیهایشان را انتخاب میکنند!» پاسخ این نگاه به کودک ده سالهی سرچهارراه این است که او حتما عضو یک مافیاست و پول خوبی در میاورد که این کار را لجوجانه ادامه میدهد. اوج افراط در باور به انتخاب در عرفانهای جدید تبلور پیدا میکند؛ آنجا که سرطان جذب انرژی منفی میشود و باز پای خودت گیر است!
چند شب پیش به یک مهمانی در این جهان دعوت شده بودم و میزبان از من خواسته بود که سازی ببرم و برای مهمانان بنوازم. من هم دوتار خراسانیام را با خودم بردم و زمانش که رسید نواختم. پس از نواختنم دوستی از مهمانان با این نقد پیش من آمد که من حق نداشتهام آنجا ساز بزنم؛ چرا که انتخاب او این نبوده است که آن شب آن موسیقی را بشنود! و این نقد با تمام عجیب بودنش به نظرم طبیعیست؛ او ساکن جهان انتخاب بود درحالی که من از سرزمین شانس به آنجا رفته بودم و آن دعوت را شانسی برای به نمایش گذاشتن ساز مهجور و فراموش شدهام قلمداد کرده بودم!
پس کلیدواژهی بعدی شانس است. قلمرو شانس را شاید بشود از سهراه عباسآباد به حساب آورد تا تئاترشهر. سرزمین شانس همانجاییست که دلارِ سهمیهای معامله میشود و صحبت رمزارز داغ است. بعضیها از این جهان، به موقع و با یک پیج اینستاگرام توانستهاند به جهان انتخاب مهاجرت کنند؛ درحالی که بسیاری در تلاش برای اینفلوئنسر شدن خودشان را مضحکهی اطرافیانشان کردهاند. بعضیها با چند ترانهی دم دستی کنسرتهای درجه یک برگزار کردهاند و باقی در آموزشگاههای موسیقی خاک میخورند. در مکالمههای اهالی این جهان همه منتظر یک جکپات هستند. هرسال به یکدیگر یادآوری میکنند که لاتاری را ثبتنام کنند و اگر وام درست و درمونی جور شد نه نگویند. آدمهای این جهان میان جهانهای دیگر سر میخورند و اگر بخت یارشان باشد شاید بتوانند روزی دم از انتخاب بزنند!
و اما میدان راهآهن چه؟ آنجا تقدیر، مالک روح و جان آدمیست. آدمها به یکدیگر میگویند که "قسمت"شان چنین و چنان است. آههای عمیق میکشند و زیر لب میگویند "ای روزگار...". آنها بیشتر از دیگران صدقه میدهند و مواظباند که تقدیر را نیازارند! چرا که تقدیر با اینکه در نگاه اول به نظر میآید که تفاوت چندانی با شانس ندارد اما وقتی در آن عمیق میشوی درمیابی که هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند. شانس عاری از کینهتوزی و مسئلههای شخصیست؛ حال آنکه تقدیر پدر دائمالخمریست که اگر چه گاهی کشمش و نخود ته جیبش را توی مشتت خالی میکند اما وقتی کمربندش را بیرون میآورد تا پارهاش نکند بیخیال نمیشود. تقدیر زودرنج و کمطاقت است و اشتباه را برنمیتابد. این همان لکاتهی بیوجدانیست که شاهزادهی نجیب یونانی را به همخوابگی با مادر و کشتن پدرش وا داشت و خون سهراب را به دست پدرش چکاند.
از میدان راهآهن که راه بیفتی، از جهان اسطوره و قربانی دادن خواهی گذشت؛ به عباسآباد که میرسی شاید بتوانی با شناخت هوش مصنوعی و دیپلرنینگ به بخت افسار بزنی و همینکه به پارک وی رسیدی منوی وسیعی از انتخابها جلویت باز میشود!
حال که هرفیلسوفی گزارهای را برای اثبات بودن انتخاب کرده است من هم میخواهم چیزی به آنها اضافه کنم:«من قدم میزنم، پس هستم...»
📝📷سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
Telegram
Cafe sz
این خاک مال ماست :عکسها و سفرنامه های سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
Forwarded from 🍀🍀 ( یادداشت های یک پزشک/روانشناس.....دکتر اخوین☘) (Hamid Akhavein)
💃ما بیش از آنکه افسرده باشیم، فرسوده ایم.
🖋تردیدی نیست که زندگی در ایران نمایشی است تراژدیک از بازیگرانی که در حال دویدن روی " تردمیل "** هستند.
آن هم تردمیلی که دائما" سرعت و شیب اش بیشتر میشود.
هرچقدر هم که پاهای قوی داشته باشی
هرچقدر هم که پرتلاش، پرنفس و سرسخت باشی
با اولین توقف سقوط میکنی
از میان این بازیگران
گروهی همچنان برای بقای خود سخت تر از قبل میدوند، غافل از اینکه هرچه سریعتر میدوند، سرعت نرسیدنشان، بیشتر می شود.
برخی، چون برگ های پاییزی، در اولین نفس گیری برای رفع خستگی سقوط میکنند.
گروهی خودخواسته، تردمیل را خاموش کرده و زندگی را متوقف میکنند.
و در این میان کسانی هم هستند که در این صحنه، در عین حال که چون دیگران، چاره ای جز حرکت ندارند، ولی آرام و زیبا می خرامند و به ناز و تکلف و زیبایی گام برمی دارند، تا فرصت تفکر، تخیل، رویاپردازی و تامل در خود، دیگران و اطراف را از دست ندهند.
هیچکدام از ما، از پس این دویدن سخت تا ابد برنخواهیم آمد و مشاهده ی سقوط ها و خاموش شدنهای پی در پی، قبل از اینکه توان جسمی مقاوم ترین هایمان را تحلیل برد، ما را از نظر روحی خرد خواهد کرد و لاجرم سقوط های بعدی را سرعت خواهد بخشید. مگر اینکه برای افرایش تاب آوری شرایط موجود برای خود، خانواده و دیگران، در این صحنه ی تراژدی، زیبا بازی کنیم که هرچند دشوار و سخت، ولی به غایت شورانگیز، امیدبخش و توان افزاست و کمک میکند که یادمان نرود انسانیم.
"نیچه" همچون "شوپنهاور"، به صحنه نمایش زندگی نگاهی تراژدیک داشت و جهان را هراس آور و وحشت زا میدید. ولی با نگاهی "خیام" وار، واکنش انسانی را در نهایت تسلیم نمیدانست. بلکه رسالت آدمی را زیبا بازی کردن در میان این صحنه اندوه بار تلقی میکرد .
بن مایه ی این بازی زیبا در جرات نه گفتن به شرایط موجود و تقابل خردمندانه، هنرمندانه و شرافتمندانه با آن نهفته است.
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش*
*خیام
**تردمیل (treadmill) ابزاری ورزشی است که برای در جا راه رفتن، دویدن آهسته و دویدن سریع بوجود آمده است.
💃 رشت.دکترحمیداخوین.۱۴۰۱/۱۲/۵💃
#تردمیل
#تراژدی
#نیچه
#شوپنهاور
#خیام
#دکتر_حمید_اخوین
Https://Telegram.me/HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein
🖋تردیدی نیست که زندگی در ایران نمایشی است تراژدیک از بازیگرانی که در حال دویدن روی " تردمیل "** هستند.
آن هم تردمیلی که دائما" سرعت و شیب اش بیشتر میشود.
هرچقدر هم که پاهای قوی داشته باشی
هرچقدر هم که پرتلاش، پرنفس و سرسخت باشی
با اولین توقف سقوط میکنی
از میان این بازیگران
گروهی همچنان برای بقای خود سخت تر از قبل میدوند، غافل از اینکه هرچه سریعتر میدوند، سرعت نرسیدنشان، بیشتر می شود.
برخی، چون برگ های پاییزی، در اولین نفس گیری برای رفع خستگی سقوط میکنند.
گروهی خودخواسته، تردمیل را خاموش کرده و زندگی را متوقف میکنند.
و در این میان کسانی هم هستند که در این صحنه، در عین حال که چون دیگران، چاره ای جز حرکت ندارند، ولی آرام و زیبا می خرامند و به ناز و تکلف و زیبایی گام برمی دارند، تا فرصت تفکر، تخیل، رویاپردازی و تامل در خود، دیگران و اطراف را از دست ندهند.
هیچکدام از ما، از پس این دویدن سخت تا ابد برنخواهیم آمد و مشاهده ی سقوط ها و خاموش شدنهای پی در پی، قبل از اینکه توان جسمی مقاوم ترین هایمان را تحلیل برد، ما را از نظر روحی خرد خواهد کرد و لاجرم سقوط های بعدی را سرعت خواهد بخشید. مگر اینکه برای افرایش تاب آوری شرایط موجود برای خود، خانواده و دیگران، در این صحنه ی تراژدی، زیبا بازی کنیم که هرچند دشوار و سخت، ولی به غایت شورانگیز، امیدبخش و توان افزاست و کمک میکند که یادمان نرود انسانیم.
"نیچه" همچون "شوپنهاور"، به صحنه نمایش زندگی نگاهی تراژدیک داشت و جهان را هراس آور و وحشت زا میدید. ولی با نگاهی "خیام" وار، واکنش انسانی را در نهایت تسلیم نمیدانست. بلکه رسالت آدمی را زیبا بازی کردن در میان این صحنه اندوه بار تلقی میکرد .
بن مایه ی این بازی زیبا در جرات نه گفتن به شرایط موجود و تقابل خردمندانه، هنرمندانه و شرافتمندانه با آن نهفته است.
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش*
*خیام
**تردمیل (treadmill) ابزاری ورزشی است که برای در جا راه رفتن، دویدن آهسته و دویدن سریع بوجود آمده است.
💃 رشت.دکترحمیداخوین.۱۴۰۱/۱۲/۵💃
#تردمیل
#تراژدی
#نیچه
#شوپنهاور
#خیام
#دکتر_حمید_اخوین
Https://Telegram.me/HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein
Telegram
🍀🍀 ( یادداشت های یک پزشک/روانشناس.....دکتر اخوین☘)
دغدغه ها ، اندیشه ها ، خاطرات و دل نوشته ها..
دکتر اخوین..."پزشک و روانشناس"
دکتر اخوین..."پزشک و روانشناس"
Forwarded from "ابرهای تاریک" اشکان دانشمند (Ashkan GhD)
«رساله»
اولین کتابهایی که دیدم، رساله بود و دیوان شعر. ترکیب قانون و بیقانونی. بین فقه و شکستن قانونهای زبان تفاوت زیاده. وقتی مدرسه میرفتم، جملههایی رو جدی میگرفتم که به شکل کتابی ادا شده باشه. مثلا از معلم میخواستم وقتی تکلیف میده به شکل فارسی کتابی اعلام کنه، اون هم تا جاییکه میتونست منو تحمل کنه، قبول میکرد.
یه روز از معلم کلاس اول پرسیدم، «اگه ندونیم باید چیکار کنیم یا شک داشته باشیم، کی جوابمونو میده؟» خانم معلم که سال آخر خدمتش بود، به خدمتم رسید و گفت، «باید بری سراغ یه مرجع تقلید.» میدونست روی کلمهها حساسم و وقتی موضوع جدیه نباید فارسی محاورهای حرف بزنه و دوباره جملهش رو با فارسی کتابی گفت، «باید بروی سراغ یک مرجع تقلید.» خیالم راحت شد ولی باز هم مشکوک بودم که آیا گفت، «بری یا بروی؟» ولی چون یکبار به خاطر همین گیر دادنها تنبیه شده بودم، اصرار نکردم تکرار کنه.
قبل از رفتن به مدرسه تقریبا میتونستم بخونم و بعدش که رفتم مدرسه، اوضاع خوندن و نوشتن بهتر شد. رفتم سراغ رساله و تا جاییکه میتونستم و بلد بودم خوندم. جالب بود چون نظم و ترتیب درستی نداشت و نه محاوره بود و نه رسمی. داشتم اعتماد میکردم و میخوندم. بعدها رفتم کلاس دوم و سوم و توی کتابخونهی مدرسه، رسالههای دیگه رو میدیدم و میخوندم. همیشهی خدا یه جای کار میلنگید یا بهتر بگم، [همیشه، خدا یه جای کار لنگ میزد.] و وقتی سراغ حافظ میرفتم تکلیفم مشخصتر بود ولی منظورش رو واضح نمیفهمیدم.
مسئله اینجا بود که نویسندههای این رسالهها همه احتمالات رو در نظر نمیگرفتن یا اگه در نظر میگرفتن، احتمالات رو با هم ترکیب نمیکردن، برای همین هم به این نتیجه رسیدم که باید یه سیستم ترکیبی داشته باشم و فقط به یه نفرشون اکتفا نکنم.
این روش یه مدت جواب داد و تقریبا میتونستم وقتی بزرگ شدم، به هرشکلی و با هر احتمالی با هرکسی که ممکن بود ازدواج کنم یا ازش طلاق بگیرم و جزئیات دین و شرع رو هم با فرض بروز هر احتمالی توی زندگیم لحاظ کنم.
همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه سروکلهی احتمالات محال پیدا شد. درسته که همه چی رو بررسی کرده بودن ولی روی همهی محالات مانور نداده بودن، و اینجا بود که حتی ترکیب رسالهها هم راه نجات رو نشون نمیداد، که البته بعدا فهمیدم نمیشه ترکیب کرد و باز هم خدا یه جای کار لنگ میزنه.
همهی راهها به بنبست رسیده بود و کسی نبود که من رو از کوچهی تنگی که رسالهها درست کرده بودن، بیرون ببره.
یه روز توی مدرسه اتفاقی معلم کلاس اول رو دیدم که اومده بود خداحافظی کنه چون داشت میرفت کانادا. به سمتش دویدم و وقتی منو دید، حس کردم رنگ از روش پرید. ازش پرسیدم، «خانم، گفتین اگه شک داشتم و نمیدونستم، باید چیکار کنم؟» خوشحال بود که قراره بره و معلم ما نیست. بهم نگاه کرد و گفت، «باید بری سراغ مرجع تقلید.» بعدش هم رفت توی دفتر و دیگه ندیدمش.
خیالم راحت شد. حالا میتونستم برم سراغ دیوان حافظ و اون موقعها، سعدی. خانم معلم نگفت، «باید بروی.»، گفت، «باید بری.»
#داستان
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند
@ashkandaneshmand
اولین کتابهایی که دیدم، رساله بود و دیوان شعر. ترکیب قانون و بیقانونی. بین فقه و شکستن قانونهای زبان تفاوت زیاده. وقتی مدرسه میرفتم، جملههایی رو جدی میگرفتم که به شکل کتابی ادا شده باشه. مثلا از معلم میخواستم وقتی تکلیف میده به شکل فارسی کتابی اعلام کنه، اون هم تا جاییکه میتونست منو تحمل کنه، قبول میکرد.
یه روز از معلم کلاس اول پرسیدم، «اگه ندونیم باید چیکار کنیم یا شک داشته باشیم، کی جوابمونو میده؟» خانم معلم که سال آخر خدمتش بود، به خدمتم رسید و گفت، «باید بری سراغ یه مرجع تقلید.» میدونست روی کلمهها حساسم و وقتی موضوع جدیه نباید فارسی محاورهای حرف بزنه و دوباره جملهش رو با فارسی کتابی گفت، «باید بروی سراغ یک مرجع تقلید.» خیالم راحت شد ولی باز هم مشکوک بودم که آیا گفت، «بری یا بروی؟» ولی چون یکبار به خاطر همین گیر دادنها تنبیه شده بودم، اصرار نکردم تکرار کنه.
قبل از رفتن به مدرسه تقریبا میتونستم بخونم و بعدش که رفتم مدرسه، اوضاع خوندن و نوشتن بهتر شد. رفتم سراغ رساله و تا جاییکه میتونستم و بلد بودم خوندم. جالب بود چون نظم و ترتیب درستی نداشت و نه محاوره بود و نه رسمی. داشتم اعتماد میکردم و میخوندم. بعدها رفتم کلاس دوم و سوم و توی کتابخونهی مدرسه، رسالههای دیگه رو میدیدم و میخوندم. همیشهی خدا یه جای کار میلنگید یا بهتر بگم، [همیشه، خدا یه جای کار لنگ میزد.] و وقتی سراغ حافظ میرفتم تکلیفم مشخصتر بود ولی منظورش رو واضح نمیفهمیدم.
مسئله اینجا بود که نویسندههای این رسالهها همه احتمالات رو در نظر نمیگرفتن یا اگه در نظر میگرفتن، احتمالات رو با هم ترکیب نمیکردن، برای همین هم به این نتیجه رسیدم که باید یه سیستم ترکیبی داشته باشم و فقط به یه نفرشون اکتفا نکنم.
این روش یه مدت جواب داد و تقریبا میتونستم وقتی بزرگ شدم، به هرشکلی و با هر احتمالی با هرکسی که ممکن بود ازدواج کنم یا ازش طلاق بگیرم و جزئیات دین و شرع رو هم با فرض بروز هر احتمالی توی زندگیم لحاظ کنم.
همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه سروکلهی احتمالات محال پیدا شد. درسته که همه چی رو بررسی کرده بودن ولی روی همهی محالات مانور نداده بودن، و اینجا بود که حتی ترکیب رسالهها هم راه نجات رو نشون نمیداد، که البته بعدا فهمیدم نمیشه ترکیب کرد و باز هم خدا یه جای کار لنگ میزنه.
همهی راهها به بنبست رسیده بود و کسی نبود که من رو از کوچهی تنگی که رسالهها درست کرده بودن، بیرون ببره.
یه روز توی مدرسه اتفاقی معلم کلاس اول رو دیدم که اومده بود خداحافظی کنه چون داشت میرفت کانادا. به سمتش دویدم و وقتی منو دید، حس کردم رنگ از روش پرید. ازش پرسیدم، «خانم، گفتین اگه شک داشتم و نمیدونستم، باید چیکار کنم؟» خوشحال بود که قراره بره و معلم ما نیست. بهم نگاه کرد و گفت، «باید بری سراغ مرجع تقلید.» بعدش هم رفت توی دفتر و دیگه ندیدمش.
خیالم راحت شد. حالا میتونستم برم سراغ دیوان حافظ و اون موقعها، سعدی. خانم معلم نگفت، «باید بروی.»، گفت، «باید بری.»
#داستان
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#اشکان_دانشمند
@ashkandaneshmand
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔴 چشم انداز فردای ایران بر اساس نقدها و پیشنهادات شما عزیزان به صورت مستمر بازنگری و بازنویسی میشود. آخرین ویرایش: بهمن ۱۴۰۱ چشمانداز فردای ایران با رویکرد احقاق حقوق شهروندی بر اساس اعلامیه بینالمللی حقوق بشر الف- دموکراسی کامل بر مبنای اصول زیر: …
🔹️ نقد چشم انداز آیندهی ایران
جایگاه روحانیت و تکثرگرایی در منشور ایران آینده
دکتر مهدی روحانی
بخش اول
نهاد دین (روحانیت) همان سیاه چالهی تاریخی و تمدنی ملت ایران است که همهی انرژی و توان دموکراسیخواهان را از صدر مشروطه تا کنون در خود بلعیده است. روحانیت از صدر مشروطه (شیخ فضل الله نوری در تقابل با مشروطیت و بعدها فدائیان اسلام به عنوان گروهی تروریستی برای کانالیزه کردن فرقهگرایی) تا ولایت مطلقه فقیه کنونی نشان داده است که بر ضد توسعه پایدار در ایران عمل کرده است و در بزنگاههای تاریخی در سمت منافع خود و استحمار توده ها ایستاده است، نه توسعه ملک و ملت. به گمان نگارنده، مانع استقرار دموکراسی و توسعهی پایدار در ایران بیش از آنکه ضعفهای جامعهی مدنی (مدنیت مدرن) باشد، زمینگیر چنبرهی امر دین بر همهی وجوه انسان ایرانی است. مفاهیم اسلام شیعی بویژه دو پدیده اسطوره ای "قیام عاشورا" و "مهدویت" همگی در خدمت تفسیری کاملا ایدئولوژیک و فرقه گرایانه قرار گرفتهاند. از این رو بندهای مربوط به سکولاریسم در منشور آینده ایران از اهمیت بسزایی برخوردار است. البته در این زمینه دو پژوهشگر دینی مرحوم احمد قابل ( که تفسیری کاملا متفاوت از عاشورا داشت و عاشورا را قیام نمی دانست) و آقای کدیور (که قائل به امام زمان نوعی است) متفاوت و در حاشیه بودهاند. در متن منشور آمده است سکولاریسم به معنای حذف پیوند سیستماتیک دین از نظام سیاسی است. به گمان نگارنده این عنوان غیردقیق و رهزن است! پیشنهاد می شود به جای عبارتی که در عنوان سرفصل سکولاریسم آمده است عبارت "سکولاریسم به معنای جدایی "نهاد" دین یعنی روحانیت از "نهاد" سیاست" یعنی دولت قرار گیرد که به نظر تعریفی دقیق تر است (این تعبیر سروش دباغ است و برای جامعهی روشنفکری هم معنای روشن تری دارد).
اما سکولاریسم در کشورهای مختلف به سه شکل زیر به اجرا درآمده است:
1- سکولاریسم ستیزه جو (فرانسه و ترکیهی آتاتورک): در این نوع از سکولاریسم دولت با هر گونه مظاهر اجتماعی دین مقابله می کند و قانونگذار از ظهور و بروز نشانههای تبلیغ دین در ساحت اجتماع و یا دست کم حضور در نهادهای دولتی و موسسات مانند ادارات و دانشگاه و . . . . ممانعت به عمل می آورد (کیپه برای یهودیان و حجاب برای مسلمانان هر دو منع می شوند). موضع این سکولاریسم تلاش برای حذف وجوه اجتماعی دین است و عقب راندن دین به حوزهی فردی و ایمانی و تمایل به لائیسیته در ساخت قدرت. در این نگاه تشکیل احزاب با عنوان اسلامی و یا مسیحی و یا . . .. طریق صواب نبوده و امر سیاسی بهکلی امری زمینی است و گرد آمدن برای تصاحب قدرت بر روی قالیچهی سلیمان ممنوع! پروژهی معنویت منهای دین مصطفی ملکیان با تکیه بر فردی دانستن دین می تواند راه را برای چنین راهی باز کند.
2- سکولاریسم بی تفاوت (آمریکا و انگلیس و عموم کشورهای غربی): در این نوع از سکولاریسم نهاد سیاست (دولت) در قبال نقش اجتماعی ادیان بیتفاوت یا ساکت است و قانونگذار منعی برای اینکه افراد در پهنهی اجتماع دین خود را تبلیغ کنند (البته در چارچوب ارزشهای دموکراتیک) و یا بر اساس آن گروههایی شکل گرفته و حتی در ساخت قدرت شرکت کنند ندارد. به تعبیری دیگر اینگونه دولتها نقش اجتماعی دین را می پذیرند ( مثلا از حجاب ممانعت به عمل نمی آورند). با این حال دولت نقشی در تقویت وجوه اجتماعی ادیان بازی نمیکند و این اجتماعات و موسسات غیردولتی و مردمنهاد هستند که دین خود را تبلیغ کرده و برای خود پایگاههای مالی ایجاد میکنند و کنیسه و مسجد می سازند.
3- سکولاریسم حامی (هند): در هند نهاد سیاست تلاش میکند از همهی ادیان حمایت (مالی و قانونگذاری) داشته باشد. به این معنا که دولت نه تنها با وجوه اجتماعی دین مقابله نمیکند و قانونگذار شهروندان را در مناسک اجتماعیشان آزاد میگذارد بلکه مبادرت به اختصاص بودجه برای حمایت از نهادهای دینی و اجتماعات دینی میکند. حمایت قانونی و مالی عادلانه از همهی ادیان یکی از موضوعات مناقشهبرانگیز در این رویکرد سیاسی است (همانطور که در هند گاهی این تقویت و نقش دولت در دین به مناقشات ملی دامن زده است).
حال اگر دسته بندی فوق را بپذیریم سوال این است که چه نوع سکولاریسمی مناسب ایران است؟ تا کجا "نهاد" دین بایستی از "نهاد" سیاست جدا باشد؟ و اساسا این جدایی در ایران به چه معناست؟ آیا می توان دین را به پستوی خانهها راند؟ آیا میتوان معنویت بدون دین را در ایران مستقر کرد؟ پاسخ نگارنده این است که احتمالا گزینهی دوم برای ایران ممکن است (که البته با مطلوب فاصله دارد).
ادامه دارد....
🔹 در میانۀ انقلاب گفتگو کنیم.
جایگاه روحانیت و تکثرگرایی در منشور ایران آینده
دکتر مهدی روحانی
بخش اول
نهاد دین (روحانیت) همان سیاه چالهی تاریخی و تمدنی ملت ایران است که همهی انرژی و توان دموکراسیخواهان را از صدر مشروطه تا کنون در خود بلعیده است. روحانیت از صدر مشروطه (شیخ فضل الله نوری در تقابل با مشروطیت و بعدها فدائیان اسلام به عنوان گروهی تروریستی برای کانالیزه کردن فرقهگرایی) تا ولایت مطلقه فقیه کنونی نشان داده است که بر ضد توسعه پایدار در ایران عمل کرده است و در بزنگاههای تاریخی در سمت منافع خود و استحمار توده ها ایستاده است، نه توسعه ملک و ملت. به گمان نگارنده، مانع استقرار دموکراسی و توسعهی پایدار در ایران بیش از آنکه ضعفهای جامعهی مدنی (مدنیت مدرن) باشد، زمینگیر چنبرهی امر دین بر همهی وجوه انسان ایرانی است. مفاهیم اسلام شیعی بویژه دو پدیده اسطوره ای "قیام عاشورا" و "مهدویت" همگی در خدمت تفسیری کاملا ایدئولوژیک و فرقه گرایانه قرار گرفتهاند. از این رو بندهای مربوط به سکولاریسم در منشور آینده ایران از اهمیت بسزایی برخوردار است. البته در این زمینه دو پژوهشگر دینی مرحوم احمد قابل ( که تفسیری کاملا متفاوت از عاشورا داشت و عاشورا را قیام نمی دانست) و آقای کدیور (که قائل به امام زمان نوعی است) متفاوت و در حاشیه بودهاند. در متن منشور آمده است سکولاریسم به معنای حذف پیوند سیستماتیک دین از نظام سیاسی است. به گمان نگارنده این عنوان غیردقیق و رهزن است! پیشنهاد می شود به جای عبارتی که در عنوان سرفصل سکولاریسم آمده است عبارت "سکولاریسم به معنای جدایی "نهاد" دین یعنی روحانیت از "نهاد" سیاست" یعنی دولت قرار گیرد که به نظر تعریفی دقیق تر است (این تعبیر سروش دباغ است و برای جامعهی روشنفکری هم معنای روشن تری دارد).
اما سکولاریسم در کشورهای مختلف به سه شکل زیر به اجرا درآمده است:
1- سکولاریسم ستیزه جو (فرانسه و ترکیهی آتاتورک): در این نوع از سکولاریسم دولت با هر گونه مظاهر اجتماعی دین مقابله می کند و قانونگذار از ظهور و بروز نشانههای تبلیغ دین در ساحت اجتماع و یا دست کم حضور در نهادهای دولتی و موسسات مانند ادارات و دانشگاه و . . . . ممانعت به عمل می آورد (کیپه برای یهودیان و حجاب برای مسلمانان هر دو منع می شوند). موضع این سکولاریسم تلاش برای حذف وجوه اجتماعی دین است و عقب راندن دین به حوزهی فردی و ایمانی و تمایل به لائیسیته در ساخت قدرت. در این نگاه تشکیل احزاب با عنوان اسلامی و یا مسیحی و یا . . .. طریق صواب نبوده و امر سیاسی بهکلی امری زمینی است و گرد آمدن برای تصاحب قدرت بر روی قالیچهی سلیمان ممنوع! پروژهی معنویت منهای دین مصطفی ملکیان با تکیه بر فردی دانستن دین می تواند راه را برای چنین راهی باز کند.
2- سکولاریسم بی تفاوت (آمریکا و انگلیس و عموم کشورهای غربی): در این نوع از سکولاریسم نهاد سیاست (دولت) در قبال نقش اجتماعی ادیان بیتفاوت یا ساکت است و قانونگذار منعی برای اینکه افراد در پهنهی اجتماع دین خود را تبلیغ کنند (البته در چارچوب ارزشهای دموکراتیک) و یا بر اساس آن گروههایی شکل گرفته و حتی در ساخت قدرت شرکت کنند ندارد. به تعبیری دیگر اینگونه دولتها نقش اجتماعی دین را می پذیرند ( مثلا از حجاب ممانعت به عمل نمی آورند). با این حال دولت نقشی در تقویت وجوه اجتماعی ادیان بازی نمیکند و این اجتماعات و موسسات غیردولتی و مردمنهاد هستند که دین خود را تبلیغ کرده و برای خود پایگاههای مالی ایجاد میکنند و کنیسه و مسجد می سازند.
3- سکولاریسم حامی (هند): در هند نهاد سیاست تلاش میکند از همهی ادیان حمایت (مالی و قانونگذاری) داشته باشد. به این معنا که دولت نه تنها با وجوه اجتماعی دین مقابله نمیکند و قانونگذار شهروندان را در مناسک اجتماعیشان آزاد میگذارد بلکه مبادرت به اختصاص بودجه برای حمایت از نهادهای دینی و اجتماعات دینی میکند. حمایت قانونی و مالی عادلانه از همهی ادیان یکی از موضوعات مناقشهبرانگیز در این رویکرد سیاسی است (همانطور که در هند گاهی این تقویت و نقش دولت در دین به مناقشات ملی دامن زده است).
حال اگر دسته بندی فوق را بپذیریم سوال این است که چه نوع سکولاریسمی مناسب ایران است؟ تا کجا "نهاد" دین بایستی از "نهاد" سیاست جدا باشد؟ و اساسا این جدایی در ایران به چه معناست؟ آیا می توان دین را به پستوی خانهها راند؟ آیا میتوان معنویت بدون دین را در ایران مستقر کرد؟ پاسخ نگارنده این است که احتمالا گزینهی دوم برای ایران ممکن است (که البته با مطلوب فاصله دارد).
ادامه دارد....
🔹 در میانۀ انقلاب گفتگو کنیم.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹️ نقد چشم انداز آیندهی ایران جایگاه روحانیت و تکثرگرایی در منشور ایران آینده دکتر مهدی روحانی بخش اول نهاد دین (روحانیت) همان سیاه چالهی تاریخی و تمدنی ملت ایران است که همهی انرژی و توان دموکراسیخواهان را از صدر مشروطه تا کنون در خود بلعیده است. روحانیت…
🔹 نقد چشمانداز آیندهی ایران
جایگاه روحانیت و تکثرگرایی در منشور ایران آینده
دکتر مهدی روحانی
بخش دوم
اما در طرحریزی ایران سکولار باید به معضل روحانیت و مرجعیت شیعه و جایگاه آن در تدوین بسترهای حقوقی پرداخت:
1- احزاب متشکل از روحانیون: در همهی این سالها، نهاد دین (روحانیت) دست به تشکیل احزاب مختلف زدهاست (فلسفهی تشکیل حزب چیزی جز مشارکت در ساخت قدرت سیاسی نیست). جامعهی روحانیت مبارز و جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم دستهای از این احزاب هستند. تشکیل هرگونه حزبی که شرط آن لباس روحانیت باشد در این نوع از سکولاریسم ممنوع است. همانطور که تشکیل حزبی که مجوز ورود به آن لباس نظامیگری و یا پزشکی و یا . . . باشد، چرا که چنین حزبی در صورت رسیدن به قدرت بیش از هر چیز منافع صنفی خود را می بیند همانطور که در 45 سال پیش با پوست و خونمان درک کردهایم! روحانیت می تواند تشکلهای صنفی داشته باشد و نه حزب. مانعی ندارد که یک روحانی در یک حزب مشارکت کند ولی بایستی با لباس عموم مردم ظاهر شود (امر سیاست امر عام است و در صورت تمایل به شرکت در آن نه لباس نظامی برتافته می شود و نه روحانیت). احزاب مسلمان همچون احزاب غیر مسلمان میتوانند فعالیت کنند ولی این معنا با احزابی متشکل از روحانیون بکلی متفاوت است.
2- نهاد مرجعیت شیعه: همانطور که در ابتدا آمد به گمان نگارنده "نهاد" مرجعیت شیعه مانعی سترگ و همیشگی در مقابل سکولاریزه کردن قدرت سیاسی در ایران بوده است. مفهوم و نهاد مرجعیت آنچنانکه در شیعه توسعه یافته است در دنیای مسیحی (و حتی اهل تسنن) وجود نداشته و بنابراین امر سیاست به سهولت بیشتری زمینی شده است (ترکیه با حزب عدالت و توسعه شبانی در ردای مرجعیت بالای سر خود نمی بیند). شوربختانه مرجعیت شیعه از ابتدا رسالتی سیاسی (بلکه بیش از آن شبانی برای رعیت که برازندهی انسان مدرن نیست) برای خود تعریف کرده است فارغ از اینکه این نهاد چقدر محبوبیت و یا مشروعیت عمومی داشته باشد. تصور ایرانی با دولتی سکولار مانند عراق که مرجعیت با وجود مشارکت نداشتن در ساخت سیاست همچنان نقش موثر سیاسی در بسیج جریانهای سیاسی و ایجاد شکافهای ملی دارد کابوسی است برای دموکراسی و تمامیت ارضی ایران. به گمان نگارنده مهمترین معضل ایران پس از استقرار دموکراسی، مرجعیت شیعه است. در این زمینه پیشنهادهای زیر مفید به نظر می رسند:
• حذف مذهب رسمی از قانون اساسی آیندهی ایران.
• الزام قانونی مرجعیت شیعه به رعایت حقوق بشر در رسالههای توضیح المسائل؛ زیرا مرزهای رواداری در هر نظام دموکراتیک ارزشهای حقوق بشر است (این موضوع در بند پلورالیزم فرهنگی بیشتر بسط داده خواهد شد) مرجعیت شیعه و آنچه نشر میکند و از مقلدین میخواهد باید ذیل قانون قرار می گیرد (مانند همهی اصناف و گروهها و سازمانهای مردم نهاد) نه مافوق آن.
• میزان حدود دخالت مراجع در امر سیاسی و محدود کردن آنان معضلی است اساسی در آینده ایران. اگر روحانیت شیعه تنها پانزده تا بیست درصد هسته سخت مقلدین داشته باشد کافی است تا جامعه را چند شقه کند.
ادامه دارد...
🔹 در میانهی انقلاب گفتوگو کنیم.
جایگاه روحانیت و تکثرگرایی در منشور ایران آینده
دکتر مهدی روحانی
بخش دوم
اما در طرحریزی ایران سکولار باید به معضل روحانیت و مرجعیت شیعه و جایگاه آن در تدوین بسترهای حقوقی پرداخت:
1- احزاب متشکل از روحانیون: در همهی این سالها، نهاد دین (روحانیت) دست به تشکیل احزاب مختلف زدهاست (فلسفهی تشکیل حزب چیزی جز مشارکت در ساخت قدرت سیاسی نیست). جامعهی روحانیت مبارز و جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم دستهای از این احزاب هستند. تشکیل هرگونه حزبی که شرط آن لباس روحانیت باشد در این نوع از سکولاریسم ممنوع است. همانطور که تشکیل حزبی که مجوز ورود به آن لباس نظامیگری و یا پزشکی و یا . . . باشد، چرا که چنین حزبی در صورت رسیدن به قدرت بیش از هر چیز منافع صنفی خود را می بیند همانطور که در 45 سال پیش با پوست و خونمان درک کردهایم! روحانیت می تواند تشکلهای صنفی داشته باشد و نه حزب. مانعی ندارد که یک روحانی در یک حزب مشارکت کند ولی بایستی با لباس عموم مردم ظاهر شود (امر سیاست امر عام است و در صورت تمایل به شرکت در آن نه لباس نظامی برتافته می شود و نه روحانیت). احزاب مسلمان همچون احزاب غیر مسلمان میتوانند فعالیت کنند ولی این معنا با احزابی متشکل از روحانیون بکلی متفاوت است.
2- نهاد مرجعیت شیعه: همانطور که در ابتدا آمد به گمان نگارنده "نهاد" مرجعیت شیعه مانعی سترگ و همیشگی در مقابل سکولاریزه کردن قدرت سیاسی در ایران بوده است. مفهوم و نهاد مرجعیت آنچنانکه در شیعه توسعه یافته است در دنیای مسیحی (و حتی اهل تسنن) وجود نداشته و بنابراین امر سیاست به سهولت بیشتری زمینی شده است (ترکیه با حزب عدالت و توسعه شبانی در ردای مرجعیت بالای سر خود نمی بیند). شوربختانه مرجعیت شیعه از ابتدا رسالتی سیاسی (بلکه بیش از آن شبانی برای رعیت که برازندهی انسان مدرن نیست) برای خود تعریف کرده است فارغ از اینکه این نهاد چقدر محبوبیت و یا مشروعیت عمومی داشته باشد. تصور ایرانی با دولتی سکولار مانند عراق که مرجعیت با وجود مشارکت نداشتن در ساخت سیاست همچنان نقش موثر سیاسی در بسیج جریانهای سیاسی و ایجاد شکافهای ملی دارد کابوسی است برای دموکراسی و تمامیت ارضی ایران. به گمان نگارنده مهمترین معضل ایران پس از استقرار دموکراسی، مرجعیت شیعه است. در این زمینه پیشنهادهای زیر مفید به نظر می رسند:
• حذف مذهب رسمی از قانون اساسی آیندهی ایران.
• الزام قانونی مرجعیت شیعه به رعایت حقوق بشر در رسالههای توضیح المسائل؛ زیرا مرزهای رواداری در هر نظام دموکراتیک ارزشهای حقوق بشر است (این موضوع در بند پلورالیزم فرهنگی بیشتر بسط داده خواهد شد) مرجعیت شیعه و آنچه نشر میکند و از مقلدین میخواهد باید ذیل قانون قرار می گیرد (مانند همهی اصناف و گروهها و سازمانهای مردم نهاد) نه مافوق آن.
• میزان حدود دخالت مراجع در امر سیاسی و محدود کردن آنان معضلی است اساسی در آینده ایران. اگر روحانیت شیعه تنها پانزده تا بیست درصد هسته سخت مقلدین داشته باشد کافی است تا جامعه را چند شقه کند.
ادامه دارد...
🔹 در میانهی انقلاب گفتوگو کنیم.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 نقد چشمانداز آیندهی ایران جایگاه روحانیت و تکثرگرایی در منشور ایران آینده دکتر مهدی روحانی بخش دوم اما در طرحریزی ایران سکولار باید به معضل روحانیت و مرجعیت شیعه و جایگاه آن در تدوین بسترهای حقوقی پرداخت: 1- احزاب متشکل از روحانیون: در همهی این…
جایگاه روحانیت و تکثرگرایی در منشور ایران آینده
دکتر مهدی روحانی
بخش سوم
پلورالیسم فرهنگی در مقابل فرقه گرایی:
ضرورت پلورالیسم فرهنگی: بر اساس تحلیل مارکس، اقتصاد جامعه را به طبقات اجتماعی افقی بر هم نهاده تبدیل می کند اما دین موجب ایجاد شکافهای عمودی در بطن طبقات اجتماع است. حاکمیت دین گفتگو و رواداری را بین ایرانیان در هر طبقه ای به حداقل ممکن رسانده است. بخشی از جامعه را فریب میدهد و بخشی را که نمیتواند فریب دهد با خشونت سرکوب می کند. پیشنهاد می شود سرفصلی به عنوان پلورالیسم فرهنگی در سند چشم انداز در نظر گرفته شود زیراکه تجربه کشورهایی مانند پاکستان و هند نشان میدهد که نبودن فرهنگ گفتگو و روادرای از یک سو و فرقه گرایی از دیگر سو تهدیدی جدی برای تداوم نظامهای سکولار هستند.
چیستی پلورالیسم فرهنگی و نقش رسانه:
پلورالیسم به این معناست که هیچ اندیشه و ایدهای حاوی حقیقت مطلق (یا تمامی حقیقت) نیست. اندیشه ها و ایدهها محترم و مقدس نیستند بلکه این جان آدمی است که حرمت دارد. هر فردی واجد برداشت و بهرهای از حقیقت است و نمیتوان دست به حذف فیزیکی آدمها و گروهها و تفتیش عقاید و سرکوب آنها زد. از این رهگذر جامعه ایران پس از ج.ا نیاز به گسترش و تعمیق مهارتهای گفتگو دارد. نقش رسانه در آموزش بسیار مهم است مثلا برتراند راسل رادیوی Reith Lecture را در بیبیسی برای آموزش افکار عمومی راه اندازی کرد که تا کنون نقش کلیدی در روشنگری درباره مسائل عمومی و فلسفی و اجتماعی ایفا کرده است. یکی از نقشهای مهم رسانه دامن زدن به گفتگو و مفاهمه است در حالیکه رسانه های ج.ا تمام همت خود را به فرقهگرایی و نفی هرگونه تفسیر و تاویل دیگری از حقایق اجتماعی و فرهنگی و سیاسی خارج از گفتمان ایدئولوژی حاکم دارد.
نفی فرقهگرایی در چارچوب قانون:
با اینکه هر فردی واجد برداشتی از حقیقت است، اما این بدان معنا نیست که همه این حقایق از یک درجه از صدق، درستی و استدلالپذیری و یا ارزش برخوردارند. فرقه هایی مانند انجمن حجتیه (که بسیار در ساختار ج.ا ریشه دوانده اند) مبتنی بر نفی و حذف و تکفیر رقیباند (بویژه حذف بهائیت چون این آئین، بازی آنها را بر هم زده است). آنها مدعی در اختیار داشتن تام و تمام حقیقتاند. طبیعتا این گروهها نمی توانند با بهرهگیری از میوه پلورالیزم تیشه به ریشه آن بزنند. رواج اندیشه های فرقهگرایانه باید توسط قانون ایران سکولار و با حدود و قیود حقوق بشر، کنترل گردد (مفهوم آزادی منفی آیزا برلین: من آزادم تاجایی که به آزادی دیگران خدشه وارد نکنم). همه امور در دنیا محدود و مقید به اصول و پیش فرضهایی هستند (هیچ امر مطلق و بدون پیش فرض و اما و اگر وجود ندارد که اگر داشته باشد امری متافیزیکی و غیر علمی است) و دموکراسی نیز مقید و محدود به اصول جهانی حقوق بشر است. قرار نیست سند چشم انداز ایران امکان جولان فرقهگرایی را در این سرزمین بلازده فراهم آورد. بس است دیگر!
بر همین سیاق آنچه تحت عنوان توضیح المسائل از پایگاه مرجعیت شیعه صادر می شود و احکامی (با ضرورت تقلید و عمل مقلدین) در تنافر با حقوق بشر صادر می کنند محل اشکالاند. رساله عملیه با رمان و داستان و فیلم و فلسفه متفاوت بوده و برای مقلدین آن یک متن حقوقی و عملی و لازمالاتباع است. هیچ کتابی مانند رسالههای عملیه مدعی وجوب و تکلیف عملی نیست (حتی بالاتر از قانون و الزامات آن) و لذا محدودیت و سانسور در عرضه نشر و تبع برای محتویات خشونتطلبانه و قرون وسطایی و مغایر با ارزشهای دموکراسی امری است ضروری (البته تحت حاکمیت قانون). سانسور و ممیزی متون این چنینی نه تنها نفی آزادی بیان بشمار نمی آید بلکه حراست از ابراز عقیده دیگران است. هر متنی از پایگاه هر گروهی به عنوان دستورالعمل اجرایی برای تکفیر، حذف و تجاوز و شکنجه دگراندیشان باید سر به تیغ قانون و ارزشهای دموکراسی گذارد.
نباید فراموش کنیم که "حفظ نظام از اوجب واجبات است" سرلوحه این فتاوای شیعی و شنیع بوده است. همگان دیدند که در این بیش از چهل و پنج سال و پس از آن پنج ماه نفسگیر که از جنش مهسا گذشته است، چگونه مرجعیت شیعه با سکوت مرگبار و یا تاییدهای زهرآگین خود (و تئوریزه کردن چنین خشونتهای عریانی از طریق فتاوا و رسالههای عملیه) تجاوز به دختران و پسران این سرزمین را مباح و دست نیروهای امنیتی را در تاخت و تاز به عرض و آبرو و جان و مال مردم باز گذاشته اند.
ادامه دارد...
دکتر مهدی روحانی
بخش سوم
پلورالیسم فرهنگی در مقابل فرقه گرایی:
ضرورت پلورالیسم فرهنگی: بر اساس تحلیل مارکس، اقتصاد جامعه را به طبقات اجتماعی افقی بر هم نهاده تبدیل می کند اما دین موجب ایجاد شکافهای عمودی در بطن طبقات اجتماع است. حاکمیت دین گفتگو و رواداری را بین ایرانیان در هر طبقه ای به حداقل ممکن رسانده است. بخشی از جامعه را فریب میدهد و بخشی را که نمیتواند فریب دهد با خشونت سرکوب می کند. پیشنهاد می شود سرفصلی به عنوان پلورالیسم فرهنگی در سند چشم انداز در نظر گرفته شود زیراکه تجربه کشورهایی مانند پاکستان و هند نشان میدهد که نبودن فرهنگ گفتگو و روادرای از یک سو و فرقه گرایی از دیگر سو تهدیدی جدی برای تداوم نظامهای سکولار هستند.
چیستی پلورالیسم فرهنگی و نقش رسانه:
پلورالیسم به این معناست که هیچ اندیشه و ایدهای حاوی حقیقت مطلق (یا تمامی حقیقت) نیست. اندیشه ها و ایدهها محترم و مقدس نیستند بلکه این جان آدمی است که حرمت دارد. هر فردی واجد برداشت و بهرهای از حقیقت است و نمیتوان دست به حذف فیزیکی آدمها و گروهها و تفتیش عقاید و سرکوب آنها زد. از این رهگذر جامعه ایران پس از ج.ا نیاز به گسترش و تعمیق مهارتهای گفتگو دارد. نقش رسانه در آموزش بسیار مهم است مثلا برتراند راسل رادیوی Reith Lecture را در بیبیسی برای آموزش افکار عمومی راه اندازی کرد که تا کنون نقش کلیدی در روشنگری درباره مسائل عمومی و فلسفی و اجتماعی ایفا کرده است. یکی از نقشهای مهم رسانه دامن زدن به گفتگو و مفاهمه است در حالیکه رسانه های ج.ا تمام همت خود را به فرقهگرایی و نفی هرگونه تفسیر و تاویل دیگری از حقایق اجتماعی و فرهنگی و سیاسی خارج از گفتمان ایدئولوژی حاکم دارد.
نفی فرقهگرایی در چارچوب قانون:
با اینکه هر فردی واجد برداشتی از حقیقت است، اما این بدان معنا نیست که همه این حقایق از یک درجه از صدق، درستی و استدلالپذیری و یا ارزش برخوردارند. فرقه هایی مانند انجمن حجتیه (که بسیار در ساختار ج.ا ریشه دوانده اند) مبتنی بر نفی و حذف و تکفیر رقیباند (بویژه حذف بهائیت چون این آئین، بازی آنها را بر هم زده است). آنها مدعی در اختیار داشتن تام و تمام حقیقتاند. طبیعتا این گروهها نمی توانند با بهرهگیری از میوه پلورالیزم تیشه به ریشه آن بزنند. رواج اندیشه های فرقهگرایانه باید توسط قانون ایران سکولار و با حدود و قیود حقوق بشر، کنترل گردد (مفهوم آزادی منفی آیزا برلین: من آزادم تاجایی که به آزادی دیگران خدشه وارد نکنم). همه امور در دنیا محدود و مقید به اصول و پیش فرضهایی هستند (هیچ امر مطلق و بدون پیش فرض و اما و اگر وجود ندارد که اگر داشته باشد امری متافیزیکی و غیر علمی است) و دموکراسی نیز مقید و محدود به اصول جهانی حقوق بشر است. قرار نیست سند چشم انداز ایران امکان جولان فرقهگرایی را در این سرزمین بلازده فراهم آورد. بس است دیگر!
بر همین سیاق آنچه تحت عنوان توضیح المسائل از پایگاه مرجعیت شیعه صادر می شود و احکامی (با ضرورت تقلید و عمل مقلدین) در تنافر با حقوق بشر صادر می کنند محل اشکالاند. رساله عملیه با رمان و داستان و فیلم و فلسفه متفاوت بوده و برای مقلدین آن یک متن حقوقی و عملی و لازمالاتباع است. هیچ کتابی مانند رسالههای عملیه مدعی وجوب و تکلیف عملی نیست (حتی بالاتر از قانون و الزامات آن) و لذا محدودیت و سانسور در عرضه نشر و تبع برای محتویات خشونتطلبانه و قرون وسطایی و مغایر با ارزشهای دموکراسی امری است ضروری (البته تحت حاکمیت قانون). سانسور و ممیزی متون این چنینی نه تنها نفی آزادی بیان بشمار نمی آید بلکه حراست از ابراز عقیده دیگران است. هر متنی از پایگاه هر گروهی به عنوان دستورالعمل اجرایی برای تکفیر، حذف و تجاوز و شکنجه دگراندیشان باید سر به تیغ قانون و ارزشهای دموکراسی گذارد.
نباید فراموش کنیم که "حفظ نظام از اوجب واجبات است" سرلوحه این فتاوای شیعی و شنیع بوده است. همگان دیدند که در این بیش از چهل و پنج سال و پس از آن پنج ماه نفسگیر که از جنش مهسا گذشته است، چگونه مرجعیت شیعه با سکوت مرگبار و یا تاییدهای زهرآگین خود (و تئوریزه کردن چنین خشونتهای عریانی از طریق فتاوا و رسالههای عملیه) تجاوز به دختران و پسران این سرزمین را مباح و دست نیروهای امنیتی را در تاخت و تاز به عرض و آبرو و جان و مال مردم باز گذاشته اند.
ادامه دارد...
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
جایگاه روحانیت و تکثرگرایی در منشور ایران آینده دکتر مهدی روحانی بخش سوم پلورالیسم فرهنگی در مقابل فرقه گرایی: ضرورت پلورالیسم فرهنگی: بر اساس تحلیل مارکس، اقتصاد جامعه را به طبقات اجتماعی افقی بر هم نهاده تبدیل می کند اما دین موجب ایجاد شکافهای عمودی در…
جایگاه روحانیت و تکثرگرایی در منشور ایران آینده
دکتر مهدی روحانی
نکتۀ پایانی
موضوعات مطروحه در بالا همگی حساسیتبرانگیز بوده و ممکن است مایهی نگرانی بخش مذهبی جامعهی ایران شوند و به نظر تفرقهآمیز و نگرانکننده آیند. اما ناگفته پیداست که اگر مؤمنان نگران آیندهی ایران سکولارند، سخن نگفتن از این امور در پهنهی اجتماع و مغفول ماندن این نکات در منشورها و بیانیهها نه تنها از نگرانی آنها نمیکاهد که سردرگمی و تشویش بیشتری ایجاد خواهد نمود. گنجاندن و شفاف کردن امور مربوط به دین و مرزهای رواداری و یا اعمال قانون علیه فرقه گرایان و مرجعیت شیعه در ایران پس از ج.ا از تشتت کاسته و همدلی بیشتری حتی میان آنان که دغدغههای ایمانی دارند بر می انگیزاند. با این توضیح که تجربهی تاریخ تمدن نشان داده است که مؤمنينی که زهر دین سیاسی را چشیدهاند (و خروج خیل مردم را از تحت قیومیت دیکتاتوری دینی دیدهاند) با این حدود و مرزها همدلاند و اگر نیک بنگرند محدود کردن نهاد دین به ارزشهای حقوق بشر، دموکراسی و تکثرگرایی به نفع دین و اخلاق در جامعه خواهد بود.
🔹 در میانۀ انقلاب گفتگو کنیم.
دکتر مهدی روحانی
نکتۀ پایانی
موضوعات مطروحه در بالا همگی حساسیتبرانگیز بوده و ممکن است مایهی نگرانی بخش مذهبی جامعهی ایران شوند و به نظر تفرقهآمیز و نگرانکننده آیند. اما ناگفته پیداست که اگر مؤمنان نگران آیندهی ایران سکولارند، سخن نگفتن از این امور در پهنهی اجتماع و مغفول ماندن این نکات در منشورها و بیانیهها نه تنها از نگرانی آنها نمیکاهد که سردرگمی و تشویش بیشتری ایجاد خواهد نمود. گنجاندن و شفاف کردن امور مربوط به دین و مرزهای رواداری و یا اعمال قانون علیه فرقه گرایان و مرجعیت شیعه در ایران پس از ج.ا از تشتت کاسته و همدلی بیشتری حتی میان آنان که دغدغههای ایمانی دارند بر می انگیزاند. با این توضیح که تجربهی تاریخ تمدن نشان داده است که مؤمنينی که زهر دین سیاسی را چشیدهاند (و خروج خیل مردم را از تحت قیومیت دیکتاتوری دینی دیدهاند) با این حدود و مرزها همدلاند و اگر نیک بنگرند محدود کردن نهاد دین به ارزشهای حقوق بشر، دموکراسی و تکثرگرایی به نفع دین و اخلاق در جامعه خواهد بود.
🔹 در میانۀ انقلاب گفتگو کنیم.
🔹 دقایقی از گروه تعاملی "شطرنج قدرت و تلههای نقش" را در کانال پادکستهای دکتر سرگلزایی بشنوید.
کانون نگرش نو- تورنتو
فوریهٔ ۲۰۲۳
https://t.me/kanoonnegareshno
۱- وبینار معرفی شطرنج قدرت و تلههای نقش
https://t.me/drsargolzaeipodcast/982
۲- غریزهی جنسی و شطرنج قدرت
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1005
۳- بازی عشق و شطرنج قدرت
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1006
۴- سببشناسی چندلایهای در علوم رفتاری
و شطرج قدرت در رابطهی زن و مرد
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1004
🔹 شطرنج قدرت و تلههای نقش
کانون نگرش نو- تورنتو
فوریهٔ ۲۰۲۳
https://t.me/kanoonnegareshno
۱- وبینار معرفی شطرنج قدرت و تلههای نقش
https://t.me/drsargolzaeipodcast/982
۲- غریزهی جنسی و شطرنج قدرت
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1005
۳- بازی عشق و شطرنج قدرت
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1006
۴- سببشناسی چندلایهای در علوم رفتاری
و شطرج قدرت در رابطهی زن و مرد
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1004
🔹 شطرنج قدرت و تلههای نقش
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
«گذار به دموکراسی» نقش زیرساختهای اجتماعی و اقتصادی در گذار به دموکراسی ١) برای گذار از دیکتاتوری و ورود به دموکراسی در یک کشور، باید فرآیند «ملتسازی» به پایان رسیده باشد. به این معنی که علاوه بر دانشمندان و نظریهپردازان و روشنفکران جامعه، مردم عادی…
🔹 تصوّف و دموکراسی
رضا دانشمندی- دانش آموختۀ علوم سیاسی
@rezadaneshmandi
سیاستورزیِ هیجانی، عاشقانه و حتّی لجوجانه و تقدّسبخشی به قدرت نشان میدهد که «فرهنگِ» سرسپردگی، ارادت، مریدپروری/مرادپرستی چه ریشۀ عمیقی در ذهنِ مردمان این دیار دارد – چه مقیم و چه جلای وطنکرده!
تجربۀ نیمۀ دوم قرن بیستم هم اثبات کرد که «دموکراسی» آسپرین (نسخهای لازمان و لامکان) نیست که با مردمان هر فرهنـگی سازگار باشد. به بیانِ دیگر، به جز عناصرِ عینیِ دموکراسی، مانندِ چیرگیِ «بخشِ خصوصی» بر اقتصاد (حکمرانیِ حدّاقلی)، ذهنیتِ تاریخی و اجتماعی هم باید با دموکراسی همخوانی داشتـه باشد.
دموکراسی با کدام فرهنگها سازگار نیست؟
اساساً، تفاوتِ فرهنگها در چه زمینههایی است؟ تلاشهایی در این باره صورت گرفته و نظریۀ «گیرت هافستِد»(1) یکی از اینهاست. برای نمونه، اگر از این روانشناسِ اجتـماعیِ هلندی بپرسید که چرا اسکاندیناوی دموکراسی دارد و خاورمیانه استبداد، او با توجّه به «نظریۀ ابعـادِ [شِشگانۀ] فرهنگی؛ 1980م.»(2) دستِکم به دو شاخص اصلی اشاره میکند:
-شاخصِ نخست، که با ترجمهای تحتاللفظی میشود «شاخصِ فاصـلۀ قدرت»(3) و شاید بتوان آنرا «میزانِ دشواریِ دسترسی به قدرت» و یا «میزانِ تقدّس یا عرفیشدگیِ قدرت» تعبیر کرد، و
-شاخصِ دوم، «فردگرایی در برابر جمعگرایی»(4).
به نظر میرسد ویژگیِ «قبیـلهگرایی» در این مُلک، جامعِ هر دو شاخصِ نظریۀ «هافستد» است.
شاخص نخست- پذیرش نابرابری:
وقتی میشنویم نالایقی، جایگاهی را در سازمانی اشغال کرده، شگفتزده میپرسیم: «آخه! چطور؟» و اگر بشنویم «خب! عمویاش مدیرکل است و...»، احتمالاً، ذهنمان تا حدّی قانع میشود و شاید افسوس هم بخوریم که چرا ما چنین عموی قَدَرقدرتی نداریم (مردم هم عمو دارند، ماهم عمو داریم).
«هافستد» به همین تحمّل و «پذیرش» نابرابرای میپردازد و میپرسد: به چه میزان «توزیعِ نابرابرِ قدرت» برایِ بی/کمقدرتانِ سازمانومؤسسه، طبیعی، عادی (انتظار) و پذیرفتهشده است؟ پدرومادرها چقدر اهلِ «گفتوگوی برابر» با فرزندانشان هستند – نه امرونهیهایِ تحکّمآمیز، یکسویه و اطاعتطلبانه؟ و روابط آدمها چقدر «برابریطلبانه» و مبتنی بر «مشورت» است؟
مقدارِ بالایِ این شاخص به این معناست که در جامعـه «سلسلهمراتب» آشکارا نهادینـه و بیچونوچرا پذیرفته شده است، و مقدارِ پاییـنِ این شاخص یعنی مردم پرسشگرند و به نقـدِ قدرت میپردازند و برای جلوگیری از تمرکزِ قدرت [و توزیعِ آن] میکوشند.
شاخص دوم- اصالتِ «من» یا «ما»:
باز با بیان مصداق میتوان گفت که اگر هنوز «ازدواج» برای بخش قابل توجّهی از جامعه پیوند دو قبیـله است و مخالفت بزرگانِ قوم با خواست دختروپسر، مانع پیوندشان میشود، میزانِ «جمعگرایی» در آن جامعه بالاست.
دومین شاخص «هافستد» IDV(5) به تقابلِ فرد -اراده، خواستهها و منافعش- و گروه (قبیله و زادگاه) میپردازد؛ وفاداری به خود یا گروه؛ همرنگشدن یا خودبودن؛ پیروی از دیدگاه جمعی یا خودمختاری در ابرازنظر؛ کامیابیِ فردی یا افتخاراتِ گروهی.
نتیجه:
گویا میانِ شاخص نخست (PDI) و امکانِ نیل به دموکراسی، رابطهای معکوس برقرار است؛ هرچه در جامعه «فاصـلۀ قدرت» کمتر باشد (سلسلهمراتب کمتر نهادینـه شده باشد)، امکانِ تشکیـل حکومتی دموکراتیک درآن بیشتر است. با این وصف، جوامعی با پیشینۀ صوفیگری، پدرسـالاری و فئودالیسم (ارباب-رعیت) راه دشواری به سوی حکومت دموکراتیک و اساساً این سبک زندگی دارند. همچنین، امکانِ دموکراتیزهشدن جوامعِ فردگرا بیشتر از جوامعِ قبیـلهگراست. جوامعِ جمعگرا، شاید به توسعۀ اقتصادی دست پیدا کنند، اما به دموکراسی نه!
سرانجام و با این اوصاف، به یاد آروزیِ «هوشنگ امیراحمدی» در پایانِ دهۀ 1380 شمسی افتادم: «دیکتـاتورِ توسعهخواه» - اگر «آزادی» را باختیم، دستکم به «توسعه» نبازیم. ضمناً ناامید هم نباشیم که بهقول «محمود سریعالقلم»: «حکومتِ قانون، ضرورتاً حکومتِ دموکراتیک نیست».
1. Gerard Hendrik (Geert) Hofstede (2 October 1928 – 12 February 2020)
2. Hofstede's Cultural Dimensions Theory
3. Power distance index
4. Individualism vs. collectivism
5. The Individualism Index (IDV) refers to an individual's independence from organizations or collectivity.
🔹 در میانهی انقلاب گفتوگو کنیم.
رضا دانشمندی- دانش آموختۀ علوم سیاسی
@rezadaneshmandi
سیاستورزیِ هیجانی، عاشقانه و حتّی لجوجانه و تقدّسبخشی به قدرت نشان میدهد که «فرهنگِ» سرسپردگی، ارادت، مریدپروری/مرادپرستی چه ریشۀ عمیقی در ذهنِ مردمان این دیار دارد – چه مقیم و چه جلای وطنکرده!
تجربۀ نیمۀ دوم قرن بیستم هم اثبات کرد که «دموکراسی» آسپرین (نسخهای لازمان و لامکان) نیست که با مردمان هر فرهنـگی سازگار باشد. به بیانِ دیگر، به جز عناصرِ عینیِ دموکراسی، مانندِ چیرگیِ «بخشِ خصوصی» بر اقتصاد (حکمرانیِ حدّاقلی)، ذهنیتِ تاریخی و اجتماعی هم باید با دموکراسی همخوانی داشتـه باشد.
دموکراسی با کدام فرهنگها سازگار نیست؟
اساساً، تفاوتِ فرهنگها در چه زمینههایی است؟ تلاشهایی در این باره صورت گرفته و نظریۀ «گیرت هافستِد»(1) یکی از اینهاست. برای نمونه، اگر از این روانشناسِ اجتـماعیِ هلندی بپرسید که چرا اسکاندیناوی دموکراسی دارد و خاورمیانه استبداد، او با توجّه به «نظریۀ ابعـادِ [شِشگانۀ] فرهنگی؛ 1980م.»(2) دستِکم به دو شاخص اصلی اشاره میکند:
-شاخصِ نخست، که با ترجمهای تحتاللفظی میشود «شاخصِ فاصـلۀ قدرت»(3) و شاید بتوان آنرا «میزانِ دشواریِ دسترسی به قدرت» و یا «میزانِ تقدّس یا عرفیشدگیِ قدرت» تعبیر کرد، و
-شاخصِ دوم، «فردگرایی در برابر جمعگرایی»(4).
به نظر میرسد ویژگیِ «قبیـلهگرایی» در این مُلک، جامعِ هر دو شاخصِ نظریۀ «هافستد» است.
شاخص نخست- پذیرش نابرابری:
وقتی میشنویم نالایقی، جایگاهی را در سازمانی اشغال کرده، شگفتزده میپرسیم: «آخه! چطور؟» و اگر بشنویم «خب! عمویاش مدیرکل است و...»، احتمالاً، ذهنمان تا حدّی قانع میشود و شاید افسوس هم بخوریم که چرا ما چنین عموی قَدَرقدرتی نداریم (مردم هم عمو دارند، ماهم عمو داریم).
«هافستد» به همین تحمّل و «پذیرش» نابرابرای میپردازد و میپرسد: به چه میزان «توزیعِ نابرابرِ قدرت» برایِ بی/کمقدرتانِ سازمانومؤسسه، طبیعی، عادی (انتظار) و پذیرفتهشده است؟ پدرومادرها چقدر اهلِ «گفتوگوی برابر» با فرزندانشان هستند – نه امرونهیهایِ تحکّمآمیز، یکسویه و اطاعتطلبانه؟ و روابط آدمها چقدر «برابریطلبانه» و مبتنی بر «مشورت» است؟
مقدارِ بالایِ این شاخص به این معناست که در جامعـه «سلسلهمراتب» آشکارا نهادینـه و بیچونوچرا پذیرفته شده است، و مقدارِ پاییـنِ این شاخص یعنی مردم پرسشگرند و به نقـدِ قدرت میپردازند و برای جلوگیری از تمرکزِ قدرت [و توزیعِ آن] میکوشند.
شاخص دوم- اصالتِ «من» یا «ما»:
باز با بیان مصداق میتوان گفت که اگر هنوز «ازدواج» برای بخش قابل توجّهی از جامعه پیوند دو قبیـله است و مخالفت بزرگانِ قوم با خواست دختروپسر، مانع پیوندشان میشود، میزانِ «جمعگرایی» در آن جامعه بالاست.
دومین شاخص «هافستد» IDV(5) به تقابلِ فرد -اراده، خواستهها و منافعش- و گروه (قبیله و زادگاه) میپردازد؛ وفاداری به خود یا گروه؛ همرنگشدن یا خودبودن؛ پیروی از دیدگاه جمعی یا خودمختاری در ابرازنظر؛ کامیابیِ فردی یا افتخاراتِ گروهی.
نتیجه:
گویا میانِ شاخص نخست (PDI) و امکانِ نیل به دموکراسی، رابطهای معکوس برقرار است؛ هرچه در جامعه «فاصـلۀ قدرت» کمتر باشد (سلسلهمراتب کمتر نهادینـه شده باشد)، امکانِ تشکیـل حکومتی دموکراتیک درآن بیشتر است. با این وصف، جوامعی با پیشینۀ صوفیگری، پدرسـالاری و فئودالیسم (ارباب-رعیت) راه دشواری به سوی حکومت دموکراتیک و اساساً این سبک زندگی دارند. همچنین، امکانِ دموکراتیزهشدن جوامعِ فردگرا بیشتر از جوامعِ قبیـلهگراست. جوامعِ جمعگرا، شاید به توسعۀ اقتصادی دست پیدا کنند، اما به دموکراسی نه!
سرانجام و با این اوصاف، به یاد آروزیِ «هوشنگ امیراحمدی» در پایانِ دهۀ 1380 شمسی افتادم: «دیکتـاتورِ توسعهخواه» - اگر «آزادی» را باختیم، دستکم به «توسعه» نبازیم. ضمناً ناامید هم نباشیم که بهقول «محمود سریعالقلم»: «حکومتِ قانون، ضرورتاً حکومتِ دموکراتیک نیست».
1. Gerard Hendrik (Geert) Hofstede (2 October 1928 – 12 February 2020)
2. Hofstede's Cultural Dimensions Theory
3. Power distance index
4. Individualism vs. collectivism
5. The Individualism Index (IDV) refers to an individual's independence from organizations or collectivity.
🔹 در میانهی انقلاب گفتوگو کنیم.
نام کتاب: تغییر
نویسنده:
دیمن سنتولا- ۲۰۲۱
پیشگفتار
علم شبکهها مطالعه چگونگی گسترش است. چگونه ارتباطاتی که ما با افراد اطراف خود ایجاد می کنیم بر نحوه حرکت بیماری ها، ایده ها، گرایش ها و رفتارها در جوامع و در سراسر جهان تأثیر می گذارد؟
در بهار 2020، زمانی که کار روی این کتاب را تمام میکردم، جهان ناگهان با دو نمونه قدرتمند جدید از چیزهایی که بسیار سریع گسترش یافتند، دگرگون شد. البته اولین مورد، ویروس کرونای جدید بود که در بازاری در ووهان چین ظهور کرد و در عرض چند هفته در سراسر چین، سپس به خاورمیانه و اروپا و از آنجا به هر گوشه جهان گسترش یافت. چیزی که این ویروس را بسیار کشنده و مخرب کرد انتقال آسان آن بود.. کوچک بود از بین بردنش سخت بود و هوابرد بود. شما می توانید آن را از کسی که در چند قدمی شما ایستاده بود بگیرید و ساعت ها در هوا میماند. چیزی که ویروس را موذیتر کرد این واقعیت بود که اگر آن را گرفتید، میتوانید قبل از اینکه علائمی را احساس کنید، حتی قبل از اینکه متوجه شوید آلوده شدهاید، آن را به دیگران منتقل کنید. هر فردی منبع بالقوه سرایت بود. هر تماسی یک روش انتقال بود. پس از اینکه ویروس نفوذ کرد، به طور تصاعدی گسترش یافت.اما چیز دیگری که در آن بهار در حال گسترش بود، بیماری نبود این یک رفتار بود. دولتها در سرتاسر جهان واکنشهای متفاوتی به همهگیری ویروس کرونا نشان دادند - بعضیها خیلی سریعتر از دیگران واکنش نشان دادند - اما در عرض چند ماه، توصیههای بهداشت عمومی در سراسر جهان حول چهار اقدام پیشگیرانه اساسی ادغام شد: دستهای خود را بشویید. در خانه بمانید. ماسک بزن و حداقل شش فوت از افراد دیگر فاصله بگیرید. با شکل گیری این دستورالعمل ها، یک سوال جدید مطرح شد: آیا مردم از آنها پیروی می کنند؟ آیا کل جهان می تواند رفتار خود را به این شیوه های چشمگیر تغییر دهد؟
مردم ابتدا به دوستان و همسایگان خود نگاه کردند. ماسک زده بودند؟ آیا آنها فاصله گذاری اجتماعی داشتند؟ بخش قابل توجه، آنها انجام می دادند. در بسیاری از جوامع - شهرهای کوچک و شهرهای بزرگ - پیاده روها تقریباً خالی بودند. مردم در خانه ماندند. اگر بیرون می رفتند، معمولاً ماسک می زدند. و هنگام عبور از خیابان فضای بسیار وسیعی برای یکدیگر فراهم میکردند. در سراسر جهان مردم روش کار، معاشرت، رفتن به مدرسه، تربیت فرزندان و قرار ملاقات را تغییر دادند. هنجارهای رفتاری جدید ظاهراً یک شبه پدید آمده بودند و در سراسر جهان منتشر شده بودند.
به تدریج این رفتارها مسیر بیماری را تغییر داد. پس از هفتهها سرفصلهای پر از مرگ و ناامیدی، برای اولین بار در ماهها خبر خوبی منتشر شد: گسترش بیماری در حال کاهش بود. موارد جدید در حال کاهش بود. واحدهای مراقبت های ویژه بیمارستان در حال تخلیه بودند.
و بعد هوا گرم شد. مردم از یادآوری های روزانه خسته شدند تا هوشیاری خود را با بند سفید حفظ کنند. تابستان از راه می رسید. و هنجارهای جدید شروع به آشکار شدن کردند. برخی از مردم استفاده از ماسک را متوقف کردند، برخی دیگر در مورد فاصله گذاری اجتماعی کمتر محتاط شدند. دوستان و همسایگان آنها سعی کردند بفهمند چه کاری انجام دهند. کدام رفتارها قابل قبول بود؟ کدامیک بیش از حد محتاط بودند؟ کدام خودخواه بودند یا بی پروا؟ جوامع مختلف به طور متفاوتی پاسخ دادند. برخی از گروه ها ماسک صورت می زدند. دیگران این کار را نکردند. عده ای دور هم جمع شدند؛ دیگران فاصله خود را حفظ کردند.این بیماری در عین حال به همان روش قبلی ادامه یافت. هر فرد، هر سطح، هر تماس منبع بالقوه عفونت باقی می ماند. و حجم مبتلایان همچنان به بالا رفتن ادامه می داد. برای نزدیک به یک قرن، دانشمندان بر این باور بودند که رفتارها درست مانند ویروس ها منتشر می شوند. اما همانطور که جهان در سال 2020 مشاهده کرد، گسترش رفتار انسان در واقع از قوانین بسیار متفاوتی نسبت به گسترش بیماری ها پیروی می کند. امروزه، اپیدمیولوژیست ها و کارشناسان بهداشت عمومی می توانند مسیر یک ویروس را پیش بینی کنند و می توانند از این علم برای توسعه سیاست هایی برای کمک به کاهش سرعت آن استفاده کنند. اما چگونه می توان گسترش رفتارهای جدید را پیش بینی کرد؟ چگونه میتوانیم سیاستهایی را شناسایی کنیم که جذب رفتارهای مثبت را بهبود میبخشد؟ چگونه میتوانیم سیاستهایی را تشخیص دهیم که ناخواسته باعث از بین رفتن آن رفتارها میشوند؟ چرا قواعد نفوذ اجتماعی به نظر می رسد با فرهنگ و هویت تغییر می کند، و چگونه می توانیم امیدوار باشیم که این پیچیدگی ها را درک کنیم؟ این کتاب تلاشی است برای پاسخ به این سوالات. در صفحات پیش رو، من به شما نشان خواهم داد که علم کاملاً جدید شبکه ها در مورد چگونگی، چرایی و زمان تغییر رفتار انسان به ما چه می گوید.
🔹 ارائهی ترجمهی بخشهایی از این کتاب در این کانال ادامه دارد.
نویسنده:
دیمن سنتولا- ۲۰۲۱
پیشگفتار
علم شبکهها مطالعه چگونگی گسترش است. چگونه ارتباطاتی که ما با افراد اطراف خود ایجاد می کنیم بر نحوه حرکت بیماری ها، ایده ها، گرایش ها و رفتارها در جوامع و در سراسر جهان تأثیر می گذارد؟
در بهار 2020، زمانی که کار روی این کتاب را تمام میکردم، جهان ناگهان با دو نمونه قدرتمند جدید از چیزهایی که بسیار سریع گسترش یافتند، دگرگون شد. البته اولین مورد، ویروس کرونای جدید بود که در بازاری در ووهان چین ظهور کرد و در عرض چند هفته در سراسر چین، سپس به خاورمیانه و اروپا و از آنجا به هر گوشه جهان گسترش یافت. چیزی که این ویروس را بسیار کشنده و مخرب کرد انتقال آسان آن بود.. کوچک بود از بین بردنش سخت بود و هوابرد بود. شما می توانید آن را از کسی که در چند قدمی شما ایستاده بود بگیرید و ساعت ها در هوا میماند. چیزی که ویروس را موذیتر کرد این واقعیت بود که اگر آن را گرفتید، میتوانید قبل از اینکه علائمی را احساس کنید، حتی قبل از اینکه متوجه شوید آلوده شدهاید، آن را به دیگران منتقل کنید. هر فردی منبع بالقوه سرایت بود. هر تماسی یک روش انتقال بود. پس از اینکه ویروس نفوذ کرد، به طور تصاعدی گسترش یافت.اما چیز دیگری که در آن بهار در حال گسترش بود، بیماری نبود این یک رفتار بود. دولتها در سرتاسر جهان واکنشهای متفاوتی به همهگیری ویروس کرونا نشان دادند - بعضیها خیلی سریعتر از دیگران واکنش نشان دادند - اما در عرض چند ماه، توصیههای بهداشت عمومی در سراسر جهان حول چهار اقدام پیشگیرانه اساسی ادغام شد: دستهای خود را بشویید. در خانه بمانید. ماسک بزن و حداقل شش فوت از افراد دیگر فاصله بگیرید. با شکل گیری این دستورالعمل ها، یک سوال جدید مطرح شد: آیا مردم از آنها پیروی می کنند؟ آیا کل جهان می تواند رفتار خود را به این شیوه های چشمگیر تغییر دهد؟
مردم ابتدا به دوستان و همسایگان خود نگاه کردند. ماسک زده بودند؟ آیا آنها فاصله گذاری اجتماعی داشتند؟ بخش قابل توجه، آنها انجام می دادند. در بسیاری از جوامع - شهرهای کوچک و شهرهای بزرگ - پیاده روها تقریباً خالی بودند. مردم در خانه ماندند. اگر بیرون می رفتند، معمولاً ماسک می زدند. و هنگام عبور از خیابان فضای بسیار وسیعی برای یکدیگر فراهم میکردند. در سراسر جهان مردم روش کار، معاشرت، رفتن به مدرسه، تربیت فرزندان و قرار ملاقات را تغییر دادند. هنجارهای رفتاری جدید ظاهراً یک شبه پدید آمده بودند و در سراسر جهان منتشر شده بودند.
به تدریج این رفتارها مسیر بیماری را تغییر داد. پس از هفتهها سرفصلهای پر از مرگ و ناامیدی، برای اولین بار در ماهها خبر خوبی منتشر شد: گسترش بیماری در حال کاهش بود. موارد جدید در حال کاهش بود. واحدهای مراقبت های ویژه بیمارستان در حال تخلیه بودند.
و بعد هوا گرم شد. مردم از یادآوری های روزانه خسته شدند تا هوشیاری خود را با بند سفید حفظ کنند. تابستان از راه می رسید. و هنجارهای جدید شروع به آشکار شدن کردند. برخی از مردم استفاده از ماسک را متوقف کردند، برخی دیگر در مورد فاصله گذاری اجتماعی کمتر محتاط شدند. دوستان و همسایگان آنها سعی کردند بفهمند چه کاری انجام دهند. کدام رفتارها قابل قبول بود؟ کدامیک بیش از حد محتاط بودند؟ کدام خودخواه بودند یا بی پروا؟ جوامع مختلف به طور متفاوتی پاسخ دادند. برخی از گروه ها ماسک صورت می زدند. دیگران این کار را نکردند. عده ای دور هم جمع شدند؛ دیگران فاصله خود را حفظ کردند.این بیماری در عین حال به همان روش قبلی ادامه یافت. هر فرد، هر سطح، هر تماس منبع بالقوه عفونت باقی می ماند. و حجم مبتلایان همچنان به بالا رفتن ادامه می داد. برای نزدیک به یک قرن، دانشمندان بر این باور بودند که رفتارها درست مانند ویروس ها منتشر می شوند. اما همانطور که جهان در سال 2020 مشاهده کرد، گسترش رفتار انسان در واقع از قوانین بسیار متفاوتی نسبت به گسترش بیماری ها پیروی می کند. امروزه، اپیدمیولوژیست ها و کارشناسان بهداشت عمومی می توانند مسیر یک ویروس را پیش بینی کنند و می توانند از این علم برای توسعه سیاست هایی برای کمک به کاهش سرعت آن استفاده کنند. اما چگونه می توان گسترش رفتارهای جدید را پیش بینی کرد؟ چگونه میتوانیم سیاستهایی را شناسایی کنیم که جذب رفتارهای مثبت را بهبود میبخشد؟ چگونه میتوانیم سیاستهایی را تشخیص دهیم که ناخواسته باعث از بین رفتن آن رفتارها میشوند؟ چرا قواعد نفوذ اجتماعی به نظر می رسد با فرهنگ و هویت تغییر می کند، و چگونه می توانیم امیدوار باشیم که این پیچیدگی ها را درک کنیم؟ این کتاب تلاشی است برای پاسخ به این سوالات. در صفحات پیش رو، من به شما نشان خواهم داد که علم کاملاً جدید شبکه ها در مورد چگونگی، چرایی و زمان تغییر رفتار انسان به ما چه می گوید.
🔹 ارائهی ترجمهی بخشهایی از این کتاب در این کانال ادامه دارد.
4_6050722460288945361.pdf
4.7 MB
کتاب تغییر دیمن سنتولا- ۲۰۲۱