دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.89K photos
112 videos
174 files
3.38K links
Download Telegram
#یادداشت_هفته
#مدیریت_اطلاعات

اول- پیش از این در دو یادداشت #فوروارد_نکنید و #سرمایه_فرهنگی به این موضوع مهم پرداخته بودم که آثار هنری یک نقاش یا موسیقیدان و نیز نوشته های یک نویسنده برایش به اندازه اموال یک بانکدار یا گاوصندوق یک طلافروش مهم هستند و ارائه آن ها با اسم دیگری یا با حذف اسم آن ها مصداق سرقت است.

مرحوم استاد #شهریار این خاطره را تعریف می کردند که در جوانی که نخستین اشعارشان چاپ شده بود فردی خودش را شهریار معرفی می کرد و در کافه ها و پاتوق ها افراد را دور خودش جمع می کرد و اشعار شهریار را می خواند و توجه دریافت می کرد و از آن جا که وی فردی فخر فروش و پرافاده بود کسانی که وی را از نزدیک می دیدند درباره شهریار گمان بد پیدا می کردند. این ماجرا حتی باعث شده بود که نیما یوشیج پیام های شهریار را بی پاسخ بگذارد و دل نازک شهریار را برنجاند!
تا این که شهریار از ماجرا باخبر می شود و به پاتوق آن جوانک کذاب می رود و او را شرمسار می سازد و ماجرا ختم می شود.
در زمانه ما علاوه بر شهریارها و آن سارقان فرهنگی گروه سوّمی هم هستند که هر چه به دست شان برسد را فوروارد می کنند و در توسعه این سرقت، ناخواسته همکاری می کنند.
بارها اشعار اکبراکسیر به دستم رسیده است که زیر آن امضای مرحوم حسین پناهی را گذاشته اند، یا اشعار دکتر افشین یداللهی که زیر آن نام مولانا را گذاشته اند!
برای تشخیص اصالت یک مطلب کار سختی نیست که عنوان یا جمله شاخصی از آن را در موتور جستجوی google وارد کنیم و اصل و نَسَبش را در بیاوریم. فوروارد کردن مطلبی با امضای جعلی و پاسخ دادن که "نمی دانستم" عذر موجهی نیست!
نگذاریم عرصه فرهنگ و هنرمان چنان "دزد بازار" شود که دیگر به هیچ گزاره ای نتوانیم اعتماد کنیم. تلاش کنیم فضای باز شبکه های اجتماعی که "سانسورچی" و "داروغه" ندارد پاک بماند. پیش از این در یادداشت #سانسور_شایعه_سرمایه_اجتماعی به خطرات از بین رفتن اعتماد عمومی پرداخته ام.

دوم - اخبار و اطلاعات به خودی خود قیمت نمی خورند. ارزش اطلاعات به تأثیری که بر زندگی ما می گذارند وابسته است. اگر ما بدانیم که فردا فلان پل که در مسیر عبور و مرور ماست ریزش خواهد کرد بسیار مهم تر است تا بدانیم سیاره ای پنجاه برابر زمین در کهکشانی به فاصله هزار سال نوری با ما متلاشی شده است.
اگر حجم اخبار و اطلاعات دریافتی ما آن قدر زیاد باشد که ما فرصتی برای نقد، دسته بندی و هضم آن ها نداشته باشیم تنها وقت و انرژی خود را مصرف کرده ایم، خرید لباسی که اندازه تن ما نیست یا خرید دارویی که ربطی به بیماری ما ندارد چیزی جز ضرر است؟!
ما به عنوان "فوروارد کننده اطلاعات" مشغول پیشنهاد دادن یک "خوراک فکری" به دریافت کننده اطلاعات هستیم. "دیدنی بودن" یک کلیپ یا "حس خوب من" پس از خواندن یک مطلب، شرط کافی برای پیشنهاد دادن آن به دیگران نیست.
یک "فوروارد کننده ی مسؤول" از بین دیده ها و خوانده های یک هفته "مفید ترینش" را برمی گزیند و به "افراد ذیربط" ارسال می کند. آن چه برای یک فروشنده لباس مفید است با آن چه برای یک آشپز مفید است متفاوت است، اگر هر دوی این ها وقت خود را به یک نسبت صرف دیدن و خواندن مطالب مشابه می کنند یعنی اطلاعات درست مدیریت نشده است.

#دکترمحمدررضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com

 
#یادداشت_هفته
#مدیریت_بدوی_یک_کلان_شهر!

۱- ابن طفیل طبیب و فیلسوف اندلسی در قرن دوازدهم میلادی کتابی نوشت با عنوان "حیّ بن یَقظان" که معنای آن "زنده، پسر بیدار" است. ماجرای این کتاب قصّهٔ فیلسوفی است که در سفری دریایی "کشتی شکسته" می شود و سرنوشت او را به جزیره ای می افکند که هیچ تمدنی در آن وجود ندارد. این فیلسوف که همچون رابینسون کروزوئه رمان دانیل دوفو در آن جزیره جستجو می کند با مردی مواجه می شود که در کودکی و در سفری دریایی والدینش را از دست داده و همچون فیلسوف به تنهایی به آن جزیره فروافکنده شده است. فیلسوف در گفتگو با این مرد دور افتاده از تمدن در می یابد که او به تمام باورها و دیدگاه های فیلسوفانه او رسیده است. نویسنده این قصه می خواهد بگوید که آدمیزاد اگر به حال خود رها شود و خود به تأمّل و تفکّر و مشاهده بپردازد قادر به کشف حقایق بنیادین هستی می باشد.

۲- در سال ۱۷۹۸ میلادی شکارچیان در جنگل بولونی فرانسه پسر نوجوانی را یافتند که با گذشته ای نامعلوم در جنگل تنها مانده بود و بدون مربّی و خارج از تمدن موفق به بقا در طبیعت شده بود. پزشکی فرانسوی به نام دکتر ایتار تربیت این کودک وحشی را به عهده گرفت و تا حدی توانست او را اهلی کند. اما اهلی شدن کودک وحشی به یاد گرفتن پاره ای کارهای ساده روزانه از قبیل لباس پوشیدن و شستشوی خویش محدود ماند و او تا پایان عمر کوتاهش از حدّ جانوران دست آموز فراتر نرفت.

۳- این که کدام رفتارهای ما فطری و غریزی هستند و کدام رفتارهای ما فرهنگی و مدنی، مورد اختلاف نظر جدّی است.
گروهی از مردم به شدّت طرفدار "زندگی طبیعی" هستند و زندگی طبیعی را موجب سلامتی و طول عمر بیشتر می دانند. این افراد فراموش کرده اند که مسواک زدن و واکسیناسیون که به طور قطع سلامت و طول عمر را بیشتر می کنند به هیچ وجه "طبیعی" نیستند. به همین صورت هم گروهی از نظریه پردازان باور دارند که مردمان بدوی و ایلیاتی خردمندتر و حقیقت بین تر هستند چون به طبیعت نزدیک ترند و ذهن شان به تمدن "آلوده" نشده است. اما داده های میدانی نشان می دهند که مردمان قرون و هزاره های گذشته (که طبیعی تر از ما زندگی می کرده اند) طول عمری کوتاه تر از ما داشته اند و مردمان بدوی و ایلیاتی نیز از شهر نشینان حکیم تر و خردمندتر نیستند!

۴- آن چه باعث بیماری و بی خردی در انسان معاصر می شود، صنعت و تکنولوژی نیست، بلکه مدیریت غریزی، و بدوی و ایلیاتی جامعه صنعتی و ابزار تکنولوژی است: هدایت هواپیما بیش از راندن گاری نیاز به آموزش دارد و تکیه بر غریزه و احساس برای یک خلبان کمتر از یک شتربان مفید است.
دم کردن گل گاو زبان کمتر از جرّاحی چشم نیاز به آموزش دارد و شمّ و احساس و عشق در درمان بیماران با دمنوش اهمیت بیشتری پیدا می کند تا در پیوند قرنیه!
بیشتر مشکلاتی که انسان شهر نشین با آن ها دست به گریبان است ناشی از این است که می خواهد با همان اصول شترچراندن و گل گاو زبان نوشاندن به مدیریت فرودگاه و بیمارستان و کلانْ شهر بپردازد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت: درباره "فطرت و
فرهنگ" فصل پنجم کتاب "ظلم، جهل و برزخیان زمین" نوشته محمد قائد انتشارات طرح نو بحثی مفصل و راه گشا دارد.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#مدیریت_به_سبک_آپارتاید


از سال ۱۹۴۸ تا سال ۱۹۹۱ رژیم "آپارتاید" درآفریقای جنوبی بر مسند قدرت بود. #آپارتاید یا تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی به این معنا بود که اقلیت سفید پوست (اروپایی تبار) در بالاترین سطح رفاه زندگی می کردند و اکثریت رنگین پوست (آفریقایی تبار و هندی تبار) در پایین ترین سطح رفاه.
در نظام آپارتاید افراد متعلق به نژادهای غیرسفید مجبور به اقامت در محله ها و شهرهای خاصی بودند و از کلیه حقوق مدنی و امکان پیشرفت سیاسی و اجتماعی محروم بودند.
حتمأ این سؤال برایتان ایجاد می شود که چطور یک اقلیت ده درصدی توانسته به مدت بیش از چهل سال یک اکثریت نود درصدی را به اسارت بگیرد و از حقوق شهروندی محروم کند. چرا این اکثریت نود درصدی در مدت چند دهه نتوانستند سیطره این اقلیت کوچک را درهم بشکنند؟
پاسخ این سؤال قابل تعمیم به سایر حکومت های تبعیض و سرکوب نیز می باشد، همان سیاست قدیمی "تفرقه بیانداز و حکومت کن!".
توزیع نژادی در آفریقای جنوبی به این شرح است:
حدود هشتاد درصد سیاهپوست، حدود ده درصد آسیایی (هندی) تبار و کمتر از ده درصد سفیدپوست.
ابتدا تمام نود درصد جمعیت غیر سفید پوست به یک اندازه دچار محرومیت و فقر بودند، ولی وقتی مخالفت ها و اعتراضات به این نظام غیرعادلانه شروع شد حاکمان سفید پوست به "توزیع غیر برابر فقر" پرداختند به این صورت که برای اقلیت آسیایی تبار حقوق و رفاه بیشتر قرار دادند و این اقلیت را در برابر اکثریت سیاهپوست قرار دادند. بنابراین آسیایی تبارها تبدیل به دژخیمان و مأموران حکومت نامشروع شدند و برای حفظ حقوق اعطایی، به سرکوب سیاهپوستان پرداختند. این چنین بود که حاکمان سفید پوست دیوار حائلی از جنس هندی تبارها بین خودشان و سیاهپوستان کشیدند تا با خیال راحت از جایگاه نامشروع خود بهره ببرند و خود، درگیر سرکوب سیاهپوستان نشوند.
در حکومت های توتالیتر اروپای شرقی هم همین اتفاق به شکل دیگری رخ داد. درحالی که اکثریت مردم زیر خط فقر زندگی می کردند، به اعضای حزب، رفاه بالاتری اعطا می شد. اکثریت مردم برای تأمین مایحتاج به اجناس کم کیفیت دسترسی داشتند، در حالی که اعضای حزب (مدافعان حکومت) از فروشگاه های ویژه خرید می کردند که محصولاتی با تنوع و کیفیت بیشتر ارائه می کردند و صف هایی کوتاه تر داشتند. نتیجه این که اعضای حزب که مایل بودند سهم بیشتری نسبت به اکثریت جامعه داشته باشند نقش پلیس مخفی، مامور دستگیری و شکنجه، زندان بان، خبرچین و مدافع حکومت را در محله و اداره و شهر ایفا می کردند!
نکته طنز آمیز قضیه این است که این "دیوار حائل"، خود نیز در مقایسه با "اقلیت حاکم" فقیر و محروم زندگی می کند ولی در مقایسه خودش با همسایگانش، خود را خوش شانس تر و موفق تر می بیند، بنابراین ترجیح می دهد به جای ملحق شدن به همسایگانش، متحد اربابان باقی بماند و از پس مانده سفره های رنگین اربابان ارتزاق کند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
#مرگ_کسب_و_کار_من_است

نویسنده: روبر مرل
ترجمه: احمد شاملو
ناشر: انتشارات نگاه - چاپ نهم ۱۳۹۳

#روبرمرل نویسنده فرانسوی که خود در دوران جنگ جهانی دوم زندگی کرده و در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی مدتی در زندان آلمان ها به سر برده است در این رمان به کاوشی پدیدار شناختی درباره جلادان و دژخیمان نظام #فاشیست هیتلری پرداخته است.
شخصیت اصلی این رمان که خود راوی داستان است، طراح و فرمانده اردوگاه آشویتز بوده است، اردوگاهی که آلمان ها پس از اشغال لهستان در منطقه آشویتز لهستان بنا کردند و طرح نسل کشی یهودیان را در این اردوگاه به اجرا درآوردند.
قطارهای حامل هزاران یهودی وارد اردوگاه آشویتز می شدند و سالن های عظیمی که "حمام" نامید می شدند از این اسیران انباشته می شدند، به سرعت گاز سمی حمام ها را پر می کرد و سالن  ها به همان سرعتی که پر شده بودند خالی می شدند، جنازه ها وارد کوره های جسد سوزی می شدند و در اندک زمانی هزاران انسان "به اقتصادی ترین و تمیزترین شکل" محو می شدند!
پیش از این در یادداشتی به عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی راجع به "آدولف #آیشمن" که یکی از فرماندهان این اردوگاه های مرگ بود مختصری نوشته بودم، آیشمن نه یک جنایتکار حرفه ای بود و نه یک بیمار روانی، او "مؤمنانه" از پیشوایی اطاعت می کرد که شعار "امپراتوری مقدس" سر می داد و ملّت آلمان را ملّت برگزیده ای می دانست که رسالت ساختن جهانی بهتر را بر دوش دارند. صدها نفر مثل آیشمن مؤمنان مطیعی بودند که اطاعت بی چون و چرا از پیشوا را فریضه ای ملّی و مذهبی می دانستند و باور داشتند که شرافتی بالاتر از این اطاعت نیست!
راوی داستان "مرگ کسب و کار من است" یکی از همین مؤمنان  است. روبر مرل با ظرافتی استثنائی توانسته حالات درونی چنین کسانی را درک کند و بدون جانبداری ما را به تماشای احوالات روانی آنان ببرد. حفظ این بی طرفی پژوهشگرانه آنقدر دور از انتظار بوده است که احمد شاملو که خود این کتاب را ترجمه کرده در مقدمه کتاب بر روبرمرل خرده گرفته است و حتی او را متهم کرده که "گویی آقای مرل قصد دارد با مقصر جلوه دادن سردمداران حکومت های توتالیتر، جلادان و مأموران اجرایی را از فجایع شان تبرئه کند".
ولی من گمان نمی کنم روبر مرل قصد تبرئه جنایتکاران اردوگاه های مرگ را داشته است. به گمان من بار جنایات سازمان  یافته در نظام های توتالیتر (تمامیت خواه) بین چند گروه افراد متفاوت تقسیم می شود: یک گروه رهبران کاریزماتیک که دچار خودشیفتگی بیمارگونه و در عین حال برخوردار از نبوغ مدیریتی هستند. گروه دوم اراذل و اوباشی که از قساوت و خشونت لذت می برند و زیر پرچم پیشوا و نظام مقدس او هویّت و مرتبت اجتماعی پیدا می کنند، راجع به این گروه در یادداشتی با عنوان #یونگ_و_فاشیسم مختصری نوشته ام.
گروه سوم "کاسب مسلکانی" هستند که برای دریافت امکانات و مزایا و یا پرهیز از به خطر افتادن منافع شان با آرمان های پیشوا و کنش های ماشین جنایت او همراهی می کنند. راجع به این کاسب مسلکان نان به نرخ روزخور هم در یادداشت های #مدیریت_به_سبک_آپارتاید و #پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند مطالبی نوشته ام، و اما چهارمین پایه ماشین جنایات فاشیست ها گروهی هستند که به آرمان های پیشوا ایمان می آورند و مؤمنانه خود را فدای رسالت "مقدس" او می کنند. این افراد برخلاف گروه اوباش هیچ سابقه ای از بزهکاری و خشونت ندارند و برخلاف گروه کاسب مسلک هیچ کیسه ای نیز ندوخته اند، کارنامه آنها پر از وظیفه شناسی، انضباط، ایثار و ساده زیستی است اما تمام وظیفه شناسی، فداکاری، اخلاص و رشادت آنها در خدمت جنایت پیشه ترین نظام ها قرار می گیرد! روبر مرل در این کتاب عمیق و تکان دهنده سعی کرده است ما را به بازدید از زوایای تاریک و پنهان روان این گروه ببرد و به عقیده من موفق شده است.
شاید بتوان گفت روبر مرل در این کتاب به همان هدفی توفیق یافته است که #هانا_آرنت در کتاب "آیشمن در اورشلیم" در پی آن بوده است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/RobertMerle.jpg
#پرسش_و_پاسخ

*‏پرسش:

با سلام،
از لحاظ روانشناسی با چه سیستمی میشود کارگرهای یک کارخانه را مجاب کرد که اگر بهتر، بیشتر و دقیقتر کار کنند به نفع خودشان خواهد بود؟


*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام،
کتاب #مدیریت_بدون_زور_و_اجبار "دکتر ویلیام گلسر" با ترجمه "دکتر علی صاحبی" و کتاب #قدرت_روابط_مثبت "کن بلانچارد" با ترجمه "غلامحسین لک" را مطالعه کنید.

@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
#مدیریت_زنانه

پرسش:

بسیاری معتقدند روند مدیریت و سیاست آتی جهان به سمت زنانه ­تر شدن جهان می­رود. 

شما تا چه حد با این مسئله موافقید و آن را به نفع تمدن انسانی و حل بحران­های فعلی جهان امروز می­دانید؟


پاسخ #دکترسرگلزایی:

کارل گوستاو یونگ راجع به آنیما و آنیموس یا روان زنانه و روان مردانه صحبت کرده است و این ها را از فلسفه چینی گرفته است. در فلسفه چینی یین و یانگ بعنوان انرژی زنانه و مردانه شناخته می شوند. یونگ این انرژی های زنانه و مردانه را با اسم­ های لاتین نام گذاری کرده است: آنیما یا همان روح و جان که با پسوند زنانه ساخته شده است در مقابل آنیموس که به همان معناست ولی با پسوند مردانه. یونگ می­ گوید در روح مردانه (آنیموس) رقابت، جنگجویی، استقامت، سخت­کوشی و استقلال وجود دارد و در روح زنانه(آنیما) وحدت، قناعت، گوش کردن، مراقبت کردن وجود دارد. البته برخی می­ گویند که خود این طبقه­ بندی تبعیض­ آمیز است. بنابراین همین­ که بگوییم روح زنانه روحی است که در آن گوش کردن، مادری کردن و مراقبت هست باز یک­ جور بازتولید این ایده است که زن و مرد به طریقی ماهوی با هم متفاوتند و من هم فکر می کنم که این نام گذاری و طبقه بندی بازتولید تفکری باستانی است که ممکن است برای زمانه ی ما ناکارآمد باشد.

این بحث که جهان به سمت زنانه تر شدن پیش می رود به این معناست که امروز انسان به دلیل افراط در نرینه روانی (آنیموس) به بن­ بست رسیده است و برای بهبود جهان و زندگی ­اش، بدنبال کاستن از مصرف­ گرایی، جنگجویی، رقابت­ طلبی، ستیزه­ گری وکنترل افراطی بر طبیعت است که این ویژگی­ ها مردانه دانسته می­شوند. ولی می­ توانیم اسم این ویژگی­ ها را مردانه نگذاریم و بدون جنسی کردن صفات بگوییم که این سیستم خشن و افراطی بوده است. حالا در مقابل، بشر می­ خواهد طبیعت را بیشتر بپذیرد، قناعت کند، سکوت کند و بیش از این که از منظر مهندسی به دنیا نگاه کند، شاعرانه و هنرمندانه به دنیا نگاه کند. چه این ویژگی ها را زنانه بدانیم و چه نام دیگری بر آن بگذاریم می­ توان گفت که این روح یا خصلت پذیرنده راه حل انسان امروزی است. اما  این که کارل گوستاو یونگ چنین تجویزی را مطرح کرده به این معنا نیست که ما داریم به این سمت می­ رویم. مگر تولیدکنندگان اسلحه در دنیا می­ گذارند که ما به این سمت برویم؟ بله، در سطح ویترینی و نمایشی ممکن است بگذارند، این که یک شهری بسازند که از انرژی خورشیدی استفاده کند ، از آب استفاده درست کند ، پول در آن نباشد و رتبه­ بندی در آن نباشد و نامش را هم بگذارند دهکده خدایان! ولی آیا در سطح جهانی جهت حرکت ما به این سو است؟ فکر نمی­ کنم که ما به این سمت برویم. انگار این ایده­ ای آرمانی است که فیلسوفان معنویت­ گرا یا هنرمندان راجع به آن صحبت می­ کنند. اما این که بپرسیم که آیا داریم به این سمت می­رویم؟ اگر الان را با صد سال پیش مقایسه کنیم به نظر نمی­ رسد که انسان در سطح کلان از گستاخی، خشونت و حرص دست برداشته و دارد به گونه دیگری زندگی می­ کند. هنوز هم جهان دارد با فرهنگ آمریکایی، یعنی پرمصرف­ ترین، جاه­ طلب­ ترین و توسعه طلب ترین امپراتوری جهان همانندسازی می­کند. چرا؟ چون هالیوود و والت دیزنی، ارتش مدرن و زبان انگلیسی در اختیار اوست و درنتیجه به نظر می­ رسد که هنوز خیلی زود است که بگوییم داریم به این سمت می­ رویم، به عنوان یک آرمان و ایده می­ توان به آن فکر کرد، ولی در عمل فکر می­ کنم که تمدن انسانی هنوز به آن بن بستی نرسیده ­است که مجبور شود کارخانه­ های تولید سلاح را تعطیل کند و رهبران جنگ طلب مستبد را بازنشسته کند. 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

وب سایت:
http://Drsargolzaei.com
پرسش و پاسخ

#پرسش_و_پاسخ

#مدیریت_هیجان


پرسش:

سلام، وقت بخیر

با تشکر از زمان و توانی که در راه کسب دانش و گسترش آن می‌گذارید

متاسفانه مدتیه که تجربه خشم فراگیر پربسامدترین احساسی‌ست که من تجربه می‌کنم.

خشم از خدا، خشم از هستی، خشم از پدر و مادر و خشم از خودم

با دیدن هر بی‌عدالتی (که تقریبا تمام لحظات زندگی رو پر کرده) خشم از خدا و نظام هستی و همه آن‌هایی که در شکل‌گیری این نظام اجتماعی نقش داشتن تا خشم از خودم که نمی‌تونم کاری برای تغییر این وضعیت انجام بدم…

با پی‌بردن به یک ویژگی شخصیتی اکتسابی خودم، خشم از پدر و مادر و جامعه و…

و در آخر هم خشم از تجربه این‌همه خشم…

اگر لطف کنید برای شناخت بیشتر این وضعیت و کمک به بهبود این شرایط (که بسیار آزار دهنده‌ست) منبع یا مرجعی معرفی کنید و یا خودتون توصیه‌ای داشته باشید بسیار سپاسگزار خواهم بود.

(سعی کردم مسأله رو تا حد ممکن خلاصه شرح بدم، اگر توضیحات بیشتری لازم باشه با کمال میل مفصل‌تر خواهم گفت)

با احترام بسیار.


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

پیشنهاد می‌کنم فایل صوتی «تن آرامی با روش آگاهی حسّی» و فایل صوتی «مدیتیشن» را در کانال تلگرام بنده گوش کنید و کتاب‌های «خودت را دوست داری؟» و«نامه‌هایی به آسمان» بنده را از مؤسسهٔ آفتاب مهر تهیه کنید و بخوانید.

اگر تمایل به کسب دانش بیشتر در این زمینه دارید DVD‌‌‌‌ های درس‌های بنده با عناوین «مدیریت استرس» و«مدیریت هیجان» را از مؤسسهٔ آرن تهیه کنید و ببینید.

تلفن مؤسسهٔ آفتاب مهر ۰۲۱۸۸۱۰۹۳۴۹ و تلفن مؤسسهٔ آرن ۰۵۱۳۸۴۶۳۶۵۳ است.

سبز باشید.
پرسش و پاسخ

#پرسش_و_پاسخ

#مدیریت_افکار

پرسش:

سلام آقای دکتر مدتی است که کتاب «زندگی، فکر و دیگر هیچ» شما را خوانده‌ام و به مدیریت افکار خود مشغولم منتهی مشکلاتی در این راستا دارم که امیدوارم راهنمایی بفرمایید. مثلا این فکر از سرم می‌گذرد که اطرافیانم اصلا قدر مرا نمی‌دانند بلافاصله با خودم می‌گویم که علامت خطر این فکر قرمز است، پلیس افکار یعنی فکر آبی را فرا می‌خوانم او می‌گوید که می‌دانم ناراحتی ولی این ناراحتی فایده‌ای به‌حال تو ندارد پس باید بیایی و اطلاعات را بررسی کنیم در این‌جا از خودم می‌پرسم که آیا همه‌ی اطرافیان قدر مرا نمی‌دانند یا فقط تعدادی از آن‌ها؟ بعد می‌گویم حالا این فکر چه رنگی است؟ سفید است یا سیاه؟ در این‌جا دچار پرش افکار می‌شوم و یادم می‌افتد که برای بلوز سفیدم روسری مناسب ندارم. مدتی که وقت می‌گذرد کلا دیگر یادم می‌رود که اصل موضوع چه بود سوال دیگری که سخت به ذهنم فشار می‌آورد که آن فکری که رنگ‌ها رو تعیین می‌کند و می‌گوید که حالا فکر آبی بیاید خودش چه رنگی است؟ و آیا فکری ورای همه‌ی این فکرهای رنگی هست؟ و من خودم کدام هستم؟ یعنی آن فکر قرمز که اول آمد من هستم یا فکر آبی؟ یا همه‌ی این فکرها؟ از طرفی پس از تعیین رنگ مشکلاتم یادم می‌رود و نمی‌دانم فکر سبز را برای کدام فرابخوانم چون وسط فکر کردن به یاد مسائل دیگری می‌افتم و بعد از مدتی دوباره فکر قرمز می‌آید. امیدوارم راهنمایی بفرمایید.


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

اوّل این که رویکرد بنده در کتاب «زندگی، فکر، و دیگر هیچ» رویکرد فراشناختی «ادوارد دو بونو» بوده‌است. برای این که توان بالا بردن تمرکز و مدیریت هیجان‌ها را به‌دست آورید علاوه بر مطالب کتاب مذکور لازم است مهارت‌های تن‌آرامی و حاضرذهنی را نیز بیاموزید.

لذا پیشنهاد می‌کنم به بخش ریلکسیشن و مدیتیشن در سایت drsargolzaei.com بروید (بخش فایل های صوتی – موسیقی) و مطالب موجود را بخوانید و بشنوید و تمرین‌ها را انجام دهید.

دوّم این که راجع‌به ذات و ماهیت انسان و این که آیا آگاهی و ذهن ما چیزی فراتر از جریان فکری‌مان است یا خیر بنده در یادداشت «درباب هویت» در سایت مطلب کوتاهی نوشته‌ام، اگر مایل به مطالعهٔ بیشتر بودید فصل الگوریم‌های زیستی را در ابتدای کتاب «انسان خدای‌گونه» «یووال نوح هراری» بخوانید.

سبز باشید.


مطالب مرتبط:

 در باب هویّت
مقاله

#مقاله

#مدیریت_بَدَوی_یک_کلانْ_شهر!

۱- ابن‌طفیل طبیب و فیلسوف اندلسی در قرن دوازدهم میلادی کتابی نوشت با عنوان “حیّ بن یَقظان” که معنای آن “زنده، پسر بیدار” است. ماجرای این کتاب قصّهٔ فیلسوفی است که در سفری دریایی “کشتی شکسته” می‌شود و سرنوشت او را به جزیره‌ای می‌افکند که هیچ تمدنی در آن وجود ندارد. این فیلسوف که همچون رابینسون کروزوئه رمان دانیل دوفو در آن جزیره جستجو می‌کند با مردی مواجه می‌شود که در کودکی و در سفری دریایی والدینش را از دست داده و همچون فیلسوف به تنهایی به آن جزیره فروافکنده شده است. فیلسوف در گفتگو با این مرد دور افتاده از تمدن در می‌یابد که او به تمام باورها و دیدگاه‌های فیلسوفانه او رسیده است. نویسنده این قصه می‌خواهد بگوید که آدمیزاد اگر به حال خود رها شود و خود به تأمّل و تفکّر و مشاهده بپردازد قادر به کشف حقایق بنیادین هستی می‌باشد.

۲- در سال ۱۷۹۸ میلادی شکارچیان در جنگل بولونی فرانسه پسر نوجوانی را یافتند که با گذشته ای نامعلوم در جنگل تنها مانده بود و بدون مربّی و خارج از تمدن موفق به بقا در طبیعت شده بود. پزشکی فرانسوی به نام دکتر ایتار تربیت این کودک وحشی را به عهده گرفت و تا حدی توانست او را اهلی کند. اما اهلی شدن کودک وحشی به یاد گرفتن پاره‌ای کارهای ساده روزانه از قبیل لباس پوشیدن و شستشوی خویش محدود ماند و او تا پایان عمر کوتاهش از حدّجانوران دست آموز فراتر نرفت.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

برای مطالعه متن کامل‌ مقاله بالا لطفا به لینک زیر در وب‌سایت دکتر‌ سرگلزایی مراجعه بفرمایید:

از اینجا بخوانید
#یادداشت_هفته
#مدیریت_بدوی_یک_کلان_شهر!

۱- ابن طفیل طبیب و فیلسوف اندلسی در قرن دوازدهم میلادی کتابی نوشت با عنوان "حیّ بن یَقظان" که معنای آن "زنده، پسر بیدار" است. ماجرای این کتاب قصّهٔ فیلسوفی است که در سفری دریایی "کشتی شکسته" می شود و سرنوشت او را به جزیره ای می افکند که هیچ تمدنی در آن وجود ندارد. این فیلسوف که همچون رابینسون کروزوئه رمان دانیل دوفو در آن جزیره جستجو می کند با مردی مواجه می شود که در کودکی و در سفری دریایی والدینش را از دست داده و همچون فیلسوف به تنهایی به آن جزیره فروافکنده شده است. فیلسوف در گفتگو با این مرد دور افتاده از تمدن در می یابد که او به تمام باورها و دیدگاه های فیلسوفانه او رسیده است. نویسنده این قصه می خواهد بگوید که آدمیزاد اگر به حال خود رها شود و خود به تأمّل و تفکّر و مشاهده بپردازد قادر به کشف حقایق بنیادین هستی می باشد.

۲- در سال ۱۷۹۸ میلادی شکارچیان در جنگل بولونی فرانسه پسر نوجوانی را یافتند که با گذشته ای نامعلوم در جنگل تنها مانده بود و بدون مربّی و خارج از تمدن موفق به بقا در طبیعت شده بود. پزشکی فرانسوی به نام دکتر ایتار تربیت این کودک وحشی را به عهده گرفت و تا حدی توانست او را اهلی کند. اما اهلی شدن کودک وحشی به یاد گرفتن پاره ای کارهای ساده روزانه از قبیل لباس پوشیدن و شستشوی خویش محدود ماند و او تا پایان عمر کوتاهش از حدّ جانوران دست آموز فراتر نرفت.

۳- این که کدام رفتارهای ما فطری و غریزی هستند و کدام رفتارهای ما فرهنگی و مدنی، مورد اختلاف نظر جدّی است.
گروهی از مردم به شدّت طرفدار "زندگی طبیعی" هستند و زندگی طبیعی را موجب سلامتی و طول عمر بیشتر می دانند. این افراد فراموش کرده اند که مسواک زدن و واکسیناسیون که به طور قطع سلامت و طول عمر را بیشتر می کنند به هیچ وجه "طبیعی" نیستند. به همین صورت هم گروهی از نظریه پردازان باور دارند که مردمان بدوی و ایلیاتی خردمندتر و حقیقت بین تر هستند چون به طبیعت نزدیک ترند و ذهن شان به تمدن "آلوده" نشده است. اما داده های میدانی نشان می دهند که مردمان قرون و هزاره های گذشته (که طبیعی تر از ما زندگی می کرده اند) طول عمری کوتاه تر از ما داشته اند و مردمان بدوی و ایلیاتی نیز از شهر نشینان حکیم تر و خردمندتر نیستند!

۴- آن چه باعث بیماری و بی خردی در انسان معاصر می شود، صنعت و تکنولوژی نیست، بلکه مدیریت غریزی، و بدوی و ایلیاتی جامعه صنعتی و ابزار تکنولوژی است: هدایت هواپیما بیش از راندن گاری نیاز به آموزش دارد و تکیه بر غریزه و احساس برای یک خلبان کمتر از یک شتربان مفید است.
دم کردن گل گاو زبان کمتر از جرّاحی چشم نیاز به آموزش دارد و شمّ و احساس و عشق در درمان بیماران با دمنوش اهمیت بیشتری پیدا می کند تا در پیوند قرنیه!
بیشتر مشکلاتی که انسان شهر نشین با آن ها دست به گریبان است ناشی از این است که می خواهد با همان اصول شترچراندن و گل گاو زبان نوشاندن به مدیریت فرودگاه و بیمارستان و کلانْ شهر بپردازد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت: درباره "فطرت و
فرهنگ" فصل پنجم کتاب "ظلم، جهل و برزخیان زمین" نوشته محمد قائد انتشارات طرح نو بحثی مفصل و راه گشا دارد.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
#مدیریت_زنانه

پرسش:

بسیاری معتقدند روند مدیریت و سیاست آتی جهان به سمت زنانه‌تر شدن جهان می­‌رود. 

شما تا چه حد با این مسئله موافقید و آن را به نفع تمدن انسانی و حل بحران­‌های فعلی جهان امروز می­‌دانید؟


پاسخ #دکترسرگلزایی:

کارل گوستاو یونگ راجع به آنیما و آنیموس یا روان‌ زنانه و روان مردانه صحبت کرده است و این‌ها را از فلسفه چینی گرفته است. در فلسفه چینی یین و یانگ بعنوان انرژی زنانه و مردانه شناخته می‌شوند. یونگ این انرژی‌های زنانه و مردانه را با اسم­‌های لاتین نام‌گذاری کرده است: آنیما یا همان روح و جان که با پسوند زنانه ساخته شده است در مقابل آنیموس که به همان معناست ولی با پسوند مردانه. یونگ می­‌گوید در روح مردانه (آنیموس) رقابت، جنگجویی، استقامت، سخت­‌کوشی و استقلال وجود دارد و در روح زنانه(آنیما) وحدت، قناعت، گوش کردن، مراقبت کردن وجود دارد. البته برخی می­‌گویند که خود این طبقه­‌بندی تبعیض­‌آمیز است. بنابراین همین­ که بگوییم روح زنانه روحی است که در آن گوش کردن، مادری کردن و مراقبت هست باز یک­ جور بازتولید این ایده است که زن و مرد به طریقی ماهوی با هم متفاوتند و من هم فکر می‌کنم که این نام‌گذاری و طبقه‌بندی بازتولید تفکری باستانی است که ممکن است برای زمانه‌ی ما ناکارآمد باشد.

این بحث که جهان به سمت زنانه‌تر شدن پیش می‌رود به این معناست که امروز انسان به دلیل افراط در نرینه‌روانی (آنیموس) به بن­‌بست رسیده است و برای بهبود جهان و زندگی‌اش، بدنبال کاستن از مصرف­‌گرایی، جنگ‌جویی، رقابت­‌طلبی، ستیزه­‌گری وکنترل افراطی بر طبیعت است که این ویژگی­‌ها مردانه دانسته می­‌شوند. ولی می­‌توانیم اسم این ویژگی­ ها را مردانه نگذاریم و بدون جنسی کردن صفات بگوییم که این سیستم خشن و افراطی بوده است. حالا در مقابل، بشر می­‌خواهد طبیعت را بیشتر بپذیرد، قناعت کند، سکوت کند و بیش از این که از منظر مهندسی به دنیا نگاه کند، شاعرانه و هنرمندانه به دنیا نگاه کند. چه این ویژگی‌ها را زنانه بدانیم و چه نام دیگری بر آن بگذاریم می­‌توان گفت که این روح یا خصلت پذیرنده راه حل انسان امروزی است. اما  این که کارل گوستاو یونگ چنین تجویزی را مطرح کرده به این معنا نیست که ما داریم به این سمت می­‌رویم. مگر تولیدکنندگان اسلحه در دنیا می­‌گذارند که ما به این سمت برویم؟ بله، در سطح ویترینی و نمایشی ممکن است بگذارند، این که یک شهری بسازند که از انرژی خورشیدی استفاده کند، از آب استفاده درست کند، پول در آن نباشد و رتبه­‌بندی در آن نباشد و نامش را هم بگذارند دهکده خدایان! ولی آیا در سطح جهانی جهت حرکت ما به این سو است؟ فکر نمی­‌کنم که ما به این سمت برویم. انگار این ایده­‌ای آرمانی است که فیلسوفان معنویت­‌گرا یا هنرمندان راجع به آن صحبت می­‌کنند. اما این که بپرسیم که آیا داریم به این سمت می­‌رویم؟ اگر الان را با صد سال پیش مقایسه کنیم به نظر نمی­‌رسد که انسان در سطح کلان از گستاخی، خشونت و حرص دست برداشته و دارد به گونه دیگری زندگی می­‌کند. هنوز هم جهان دارد با فرهنگ آمریکایی، یعنی پرمصرف‌ترین، جاه­‌طلب­‌ترین و توسعه‌طلب‌ترین امپراتوری جهان همانندسازی می­‌کند. چرا؟ چون هالیوود و والت دیزنی، ارتش مدرن و زبان انگلیسی در اختیار اوست و درنتیجه به نظر می­‌رسد که هنوز خیلی زود است که بگوییم داریم به این سمت می­ رویم، به عنوان یک آرمان و ایده می­‌توان به آن فکر کرد، ولی در عمل فکر می­‌کنم که تمدن انسانی هنوز به آن بن‌بستی نرسیده ­است که مجبور شود کارخانه­‌های تولید سلاح را تعطیل کند و رهبران جنگ‌طلب مستبد را بازنشسته کند. 


#drsargolzaei

@drsargolzaei
#مقاله
#مدیریت_اطلاعات

اول – پیش از این در دو یادداشت «فوروارد نکنید» و «سرمایه فرهنگی» به این موضوع مهم پرداخته‌بودم که آثار هنری یک نقاش یا موسیقی‌دان و نیز نوشته‌های یک نویسنده برایش به‌اندازه اموال یک بانک‌دار یا گاوصندوق یک طلافروش مهم هستند. همچنین ارائه آن‌ها با اسم دیگری یا با حذف اسم آن‌ها مصداق سرقت است.
مرحوم «استاد شهریار» این خاطره را تعریف می‌کردند که در جوانی که نخستین اشعارشان چاپ شده‌بود فردی خودش را شهریار معرفی می‌کرد و در کافه‌ها و پاتوق‌ها افراد را دور خودش جمع می‌کرد و اشعار شهریار را می‌خواند و توجه دریافت می‌کرد و از آن‌جا که وی فردی فخرفروش و پرافاده بود کسانی که وی را از نزدیک می‌دیدند درباره شهریار گمان بد پیدا می‌کردند. این ماجرا حتی باعث شده‌بود که «نیما یوشیج» پیام‌های شهریار را بی‌پاسخ بگذارد و دل نازک شهریار را برنجاند!
تا این که شهریار از ماجرا باخبر می‌شود و به پاتوق آن جوانک کذاب می‌رود و او را شرمسار می‌سازد و ماجرا ختم می‌شود.
در زمانه ما علاوه بر شهریارها و آن سارقان فرهنگی گروه سوّمی هم هستند که هر چه به دست‌شان برسد را فوروارد و در توسعه این سرقت، ناخواسته همکاری می‌کنند.بارها اشعار «اکبر اکسیر» به دستم رسیده‌است که زیر آن امضای مرحوم «حسین پناهی» را گذاشته‌اند، یا اشعار شادروان دکتر «افشین یداللهی» که زیر آن نام «مولانا» را گذاشته‌اند!
برای تشخیص اصالت یک مطلب کار سختی نیست که عنوان یا جمله شاخصی از آن را در موتور جستجوی google وارد کنیم و اصل و نَسَبش را در بیاوریم. فوروارد کردن مطلبی با امضای جعلی و پاسخ‌دادن که «نمی‌دانستم» عذر موجهی نیست...

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روان‌پزشک

برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:

از اینجا بخوانید

#مدیریت #اطلاعات
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei

@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#مدیریت_به_سبک_آپارتاید


از سال ۱۹۴۸ تا سال ۱۹۹۱ رژیم "آپارتاید" درآفریقای جنوبی بر مسند قدرت بود. #آپارتاید یا تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی به این معنا بود که اقلیت سفید پوست (اروپایی تبار) در بالاترین سطح رفاه زندگی می کردند و اکثریت رنگین پوست (آفریقایی تبار و هندی تبار) در پایین ترین سطح رفاه.
در نظام آپارتاید افراد متعلق به نژادهای غیرسفید مجبور به اقامت در محله ها و شهرهای خاصی بودند و از کلیه حقوق مدنی و امکان پیشرفت سیاسی و اجتماعی محروم بودند.
حتمأ این سؤال برایتان ایجاد می شود که چطور یک اقلیت ده درصدی توانسته به مدت بیش از چهل سال یک اکثریت نود درصدی را به اسارت بگیرد و از حقوق شهروندی محروم کند. چرا این اکثریت نود درصدی در مدت چند دهه نتوانستند سیطره این اقلیت کوچک را درهم بشکنند؟
پاسخ این سؤال قابل تعمیم به سایر حکومت های تبعیض و سرکوب نیز می باشد، همان سیاست قدیمی "تفرقه بیانداز و حکومت کن!".
توزیع نژادی در آفریقای جنوبی به این شرح است:
حدود هشتاد درصد سیاهپوست، حدود ده درصد آسیایی (هندی) تبار و کمتر از ده درصد سفیدپوست.
ابتدا تمام نود درصد جمعیت غیر سفید پوست به یک اندازه دچار محرومیت و فقر بودند، ولی وقتی مخالفت ها و اعتراضات به این نظام غیرعادلانه شروع شد حاکمان سفید پوست به "توزیع غیر برابر فقر" پرداختند به این صورت که برای اقلیت آسیایی تبار حقوق و رفاه بیشتر قرار دادند و این اقلیت را در برابر اکثریت سیاهپوست قرار دادند. بنابراین آسیایی تبارها تبدیل به دژخیمان و مأموران حکومت نامشروع شدند و برای حفظ حقوق اعطایی، به سرکوب سیاهپوستان پرداختند. این چنین بود که حاکمان سفید پوست دیوار حائلی از جنس هندی تبارها بین خودشان و سیاهپوستان کشیدند تا با خیال راحت از جایگاه نامشروع خود بهره ببرند و خود، درگیر سرکوب سیاهپوستان نشوند.
در حکومت های توتالیتر اروپای شرقی هم همین اتفاق به شکل دیگری رخ داد. درحالی که اکثریت مردم زیر خط فقر زندگی می کردند، به اعضای حزب، رفاه بالاتری اعطا می شد. اکثریت مردم برای تأمین مایحتاج به اجناس کم کیفیت دسترسی داشتند، در حالی که اعضای حزب (مدافعان حکومت) از فروشگاه های ویژه خرید می کردند که محصولاتی با تنوع و کیفیت بیشتر ارائه می کردند و صف هایی کوتاه تر داشتند. نتیجه این که اعضای حزب که مایل بودند سهم بیشتری نسبت به اکثریت جامعه داشته باشند نقش پلیس مخفی، مامور دستگیری و شکنجه، زندان بان، خبرچین و مدافع حکومت را در محله و اداره و شهر ایفا می کردند!
نکته طنز آمیز قضیه این است که این "دیوار حائل"، خود نیز در مقایسه با "اقلیت حاکم" فقیر و محروم زندگی می کند ولی در مقایسه خودش با همسایگانش، خود را خوش شانس تر و موفق تر می بیند، بنابراین ترجیح می دهد به جای ملحق شدن به همسایگانش، متحد اربابان باقی بماند و از پس مانده سفره های رنگین اربابان ارتزاق کند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com