یادداشت هفته: من امیدوارم
۱- اگر همچون "توماس هابز" فیلسوف قرن هفدهم بریتانیایی بپذیریم که انسانها ذاتا خشن، خودخواه و حریص هستند آنگاه وضعیت موجود در جامعه بشری اجتناب ناپذیر و غیر قابل اصلاح به نظر می رسد. هابز در کتاب "هیولا" (Leviathan) که در سال ۱۶۵۱ نوشت ادعا کرد که "انسان، گرگ انسان است" (Homo homini lupus) پس اساسا قرار است انسان ها به دست انسان های قوی تر خورده شوند، پس این که نود درصد ثروت و امکانات جهان در اختیار ده درصد از مردمان است امری است"طبیعی" .
۲- اگر همچون "هربرت اسپنسر" پژوهشگر قرن نوزدهم بریتانیایی معتقد به "داروینیسم اجتماعی" باشیم آنگاه وضعیت تبعیض آمیز و فاجعه بار جهان نه تنها طبیعی است که حتی "مطلوب" است؛ زیرا که از نظر اسپنسر، انسان ها در جامعه مانند سایر حیوانات در محیط طبیعی شان برای بقا تقلا می کنند و فقط قوی ترین، سالم ترین و باهوش ترین آنها زنده می مانند؛ پس اگر بگذاریم "تنازع بقا" به شکل کاملا آزاد عمل کند، انسان ها به کمال نزدیک خواهند شد؛ یعنی آینده جامعه انسانی شهروندانی سالم تر، قوی تر و باهوش تر خواهد داشت، مشروط بر این که "آئین هایی" همچون دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر دست و پای "تنازع بقا" را نبندند!
۳- شرایط واقعی جهان نشان می دهد که "کاپیتالیسم" که بنیان فلسفی خود را بر "طبیعی بودن" و "مطلوب بودن" تبعیض استوار ساخته است نه تنها چشم انداز کمال برای جامعه انسانی را به همراه نیاورده است که آینده بقای حیات در کره زمین را با خطر مواجه ساخته است. آلاینده های محیط زیست، گرم شدن کره زمین و سایه سنگین سلاح های هسته ای انباشته شده در جهان حتی چشم انداز بقا را مخدوش کرده اند چه رسد به چشم انداز کمال!
نظام حکومتی کشورهایی که عظیم ترین سازمان های کاپیتالیستی جهان را دارند، همچون چین و آمریکا، مهم ترین سهم را در فرایند گرمایش زمین دارند و بیشترین خطر را برای آینده حیات ایجاد می کنند.
۴- ریچارد ویلکینسون و کیت پیکت در کتاب "تاوان نابرابری" با محاسبات دقیق آماری نشان داده اند که کاپیتالیسم نه تنها آینده حیات را در معرض خطر قرار می دهد بلکه کیفیت زندگی امروز تک تک ما را نیز پایین می آورد. این کتاب با ترجمه سارا افراز توسط نشر میم منتشر شده است.
۵- پیش از این نیز در مقالات "دیس توپیای سرمایه داری" ، "فتیشیسم سرمایه سالاری" و "آیا فمینیسم بدون سوسیالیسم ممکن است؟" شرح داده ام که چرا "سوسیال دموکراسی" را نظام مطلوب اجتماعی می دانم (این مقالات در سایت من موجودند) اما کتاب "تاوان نابرابری" با داده های دقیق میدانی و تحلیل دقیق آماری ادعای مرا به اثبات رسانده است. در مقاله "آزادی و تاریخ" نیز به ساز و کارهای حرکت به سوی "سوسیال دموکراسی" چه در سطح ملی و چه در سطح بین المللی پرداخته ام.
۶- قبول دارم که آرمان سوسیالیسم مبتنی بر یک امید است: امید به این که انسان جانب خیر را خواهد گرفت! من به انسان امیدوارم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
۱- اگر همچون "توماس هابز" فیلسوف قرن هفدهم بریتانیایی بپذیریم که انسانها ذاتا خشن، خودخواه و حریص هستند آنگاه وضعیت موجود در جامعه بشری اجتناب ناپذیر و غیر قابل اصلاح به نظر می رسد. هابز در کتاب "هیولا" (Leviathan) که در سال ۱۶۵۱ نوشت ادعا کرد که "انسان، گرگ انسان است" (Homo homini lupus) پس اساسا قرار است انسان ها به دست انسان های قوی تر خورده شوند، پس این که نود درصد ثروت و امکانات جهان در اختیار ده درصد از مردمان است امری است"طبیعی" .
۲- اگر همچون "هربرت اسپنسر" پژوهشگر قرن نوزدهم بریتانیایی معتقد به "داروینیسم اجتماعی" باشیم آنگاه وضعیت تبعیض آمیز و فاجعه بار جهان نه تنها طبیعی است که حتی "مطلوب" است؛ زیرا که از نظر اسپنسر، انسان ها در جامعه مانند سایر حیوانات در محیط طبیعی شان برای بقا تقلا می کنند و فقط قوی ترین، سالم ترین و باهوش ترین آنها زنده می مانند؛ پس اگر بگذاریم "تنازع بقا" به شکل کاملا آزاد عمل کند، انسان ها به کمال نزدیک خواهند شد؛ یعنی آینده جامعه انسانی شهروندانی سالم تر، قوی تر و باهوش تر خواهد داشت، مشروط بر این که "آئین هایی" همچون دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر دست و پای "تنازع بقا" را نبندند!
۳- شرایط واقعی جهان نشان می دهد که "کاپیتالیسم" که بنیان فلسفی خود را بر "طبیعی بودن" و "مطلوب بودن" تبعیض استوار ساخته است نه تنها چشم انداز کمال برای جامعه انسانی را به همراه نیاورده است که آینده بقای حیات در کره زمین را با خطر مواجه ساخته است. آلاینده های محیط زیست، گرم شدن کره زمین و سایه سنگین سلاح های هسته ای انباشته شده در جهان حتی چشم انداز بقا را مخدوش کرده اند چه رسد به چشم انداز کمال!
نظام حکومتی کشورهایی که عظیم ترین سازمان های کاپیتالیستی جهان را دارند، همچون چین و آمریکا، مهم ترین سهم را در فرایند گرمایش زمین دارند و بیشترین خطر را برای آینده حیات ایجاد می کنند.
۴- ریچارد ویلکینسون و کیت پیکت در کتاب "تاوان نابرابری" با محاسبات دقیق آماری نشان داده اند که کاپیتالیسم نه تنها آینده حیات را در معرض خطر قرار می دهد بلکه کیفیت زندگی امروز تک تک ما را نیز پایین می آورد. این کتاب با ترجمه سارا افراز توسط نشر میم منتشر شده است.
۵- پیش از این نیز در مقالات "دیس توپیای سرمایه داری" ، "فتیشیسم سرمایه سالاری" و "آیا فمینیسم بدون سوسیالیسم ممکن است؟" شرح داده ام که چرا "سوسیال دموکراسی" را نظام مطلوب اجتماعی می دانم (این مقالات در سایت من موجودند) اما کتاب "تاوان نابرابری" با داده های دقیق میدانی و تحلیل دقیق آماری ادعای مرا به اثبات رسانده است. در مقاله "آزادی و تاریخ" نیز به ساز و کارهای حرکت به سوی "سوسیال دموکراسی" چه در سطح ملی و چه در سطح بین المللی پرداخته ام.
۶- قبول دارم که آرمان سوسیالیسم مبتنی بر یک امید است: امید به این که انسان جانب خیر را خواهد گرفت! من به انسان امیدوارم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
مالکوم ایکس و مارتین لوترکینگ
امروز که ایالات متحده ی آمریکا رئیس جمهوری آفریقایی تبار و مسلمان زاده دارد برای کسانی که تاریخ نمی خوانند تصور این که حدود 50 سال قبل در همین کشور «کوکلوس کلان» های نژادپرست سیاهپوستان را «لینچ» می کردند یا زنده زنده می سوزاندند دشوار است.
بازخوانی تجربه ی دهه ی 1960 آمریکا برای فهم این که جوامع چگونه استحاله می یابند مفید است.
مالکوم ایکس
پدر مالکوم ایکس یک کشیش سیاهپوست بود که توسط نژادپرستان کوکلوس کلان ربوده شد و به طرز وحشتناکی مثله شد. چند سال از مفقود شدن او گذشت تا بالاخره جنازه ی تکه تکه شده اش را پیدا کردند. مادر مالکوم به بیمارستان روانی منتقل شد و مالکوم درخیابان های محله های فقیرنشین رها شد. در آن زمان مالکوم فقط 12سال سن داشت. در چنین شرایطی مالکوم ایکس به گروه های گانگستر پیوست و در 18 سالگی به زندان افتاد. جرم او سرقت بود و 8 سال در زندان به سر برد. مالکوم ایکس در زندان مسلمان شد و پس از خروج از زندان جنبش اعتراضی خشونت آمیز سیاهپوستان را رهبری کرد. «پلنگ های سیاه» به مقابله به مثل پرداختند. آنها نیز به اموال نژادپرستان حمله می کردند، می شکستند و به آتش می کشیدند.
مارتین لوترکینگ
در آن سال ها اگر سفیدپوستی وارد اتوبوسی می شد و صندلی خالی نبود سیاهپوستان موظف بودند صندلی خود را برای او خالی کنند. اما خانم «رزا پارکس» که روزی سخت را پشت سر گذاشته بود حاضر به خالی کردن صندلی خود نشد و پلیس او را به این جرم دستگیر کرد. سیاهپوستان که 70% مسافران اتوبوس های شهری را تشکیل می دادند اتوبوس ها را تحریم کردند و اتوبوسرانی مجبور به عقب نشینی و لغو این قانون نژاد پرستانه شد. «مارتین لوترکینگ» کشیش سیاه پوست رهبری این مبارزه ی مدنی را به عهده داشت. او با خشونت مخالف بود و به روش گاندی (آهیمسا) جنبش را اداره می کرد.
مارتین لوترکینگ جایزه ی صلح نوبل را دریافت کرد.
مالکوم یا مارتین؟!
امروزه اغلب کسانی که تاریخ جنبش سیاهپوستان را مرور می کنند روش مارتین لوترکینگ را تجویز می کنند. از نظر بسیاری از نظریه پردازان، «لیبرال دموکراسی» نه یک هدف بلکه یک روش است، روش «لیبرال دموکراسی» روشی «زمان بر» است و با «بردباری» و «استقامت» به پیروزی می رسد. اما برای من همیشه این سوال مطرح است که اگر "پلنگ های سیاه" نبودند آیا نژادپرستان حاضر به مصالحه با مارتین لوترکینگ می شدند؟
پایان راه!
گرچه مالکوم ایکس و مارتین لوترکینگ از دو روش کاملا متفاوت به مبارزه با نژادپرستی برخاستند، نژادپرستان با هر دوی آنها معامله ی یکسانی کردند : هر دو نفر را کشتند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
امروز که ایالات متحده ی آمریکا رئیس جمهوری آفریقایی تبار و مسلمان زاده دارد برای کسانی که تاریخ نمی خوانند تصور این که حدود 50 سال قبل در همین کشور «کوکلوس کلان» های نژادپرست سیاهپوستان را «لینچ» می کردند یا زنده زنده می سوزاندند دشوار است.
بازخوانی تجربه ی دهه ی 1960 آمریکا برای فهم این که جوامع چگونه استحاله می یابند مفید است.
مالکوم ایکس
پدر مالکوم ایکس یک کشیش سیاهپوست بود که توسط نژادپرستان کوکلوس کلان ربوده شد و به طرز وحشتناکی مثله شد. چند سال از مفقود شدن او گذشت تا بالاخره جنازه ی تکه تکه شده اش را پیدا کردند. مادر مالکوم به بیمارستان روانی منتقل شد و مالکوم درخیابان های محله های فقیرنشین رها شد. در آن زمان مالکوم فقط 12سال سن داشت. در چنین شرایطی مالکوم ایکس به گروه های گانگستر پیوست و در 18 سالگی به زندان افتاد. جرم او سرقت بود و 8 سال در زندان به سر برد. مالکوم ایکس در زندان مسلمان شد و پس از خروج از زندان جنبش اعتراضی خشونت آمیز سیاهپوستان را رهبری کرد. «پلنگ های سیاه» به مقابله به مثل پرداختند. آنها نیز به اموال نژادپرستان حمله می کردند، می شکستند و به آتش می کشیدند.
مارتین لوترکینگ
در آن سال ها اگر سفیدپوستی وارد اتوبوسی می شد و صندلی خالی نبود سیاهپوستان موظف بودند صندلی خود را برای او خالی کنند. اما خانم «رزا پارکس» که روزی سخت را پشت سر گذاشته بود حاضر به خالی کردن صندلی خود نشد و پلیس او را به این جرم دستگیر کرد. سیاهپوستان که 70% مسافران اتوبوس های شهری را تشکیل می دادند اتوبوس ها را تحریم کردند و اتوبوسرانی مجبور به عقب نشینی و لغو این قانون نژاد پرستانه شد. «مارتین لوترکینگ» کشیش سیاه پوست رهبری این مبارزه ی مدنی را به عهده داشت. او با خشونت مخالف بود و به روش گاندی (آهیمسا) جنبش را اداره می کرد.
مارتین لوترکینگ جایزه ی صلح نوبل را دریافت کرد.
مالکوم یا مارتین؟!
امروزه اغلب کسانی که تاریخ جنبش سیاهپوستان را مرور می کنند روش مارتین لوترکینگ را تجویز می کنند. از نظر بسیاری از نظریه پردازان، «لیبرال دموکراسی» نه یک هدف بلکه یک روش است، روش «لیبرال دموکراسی» روشی «زمان بر» است و با «بردباری» و «استقامت» به پیروزی می رسد. اما برای من همیشه این سوال مطرح است که اگر "پلنگ های سیاه" نبودند آیا نژادپرستان حاضر به مصالحه با مارتین لوترکینگ می شدند؟
پایان راه!
گرچه مالکوم ایکس و مارتین لوترکینگ از دو روش کاملا متفاوت به مبارزه با نژادپرستی برخاستند، نژادپرستان با هر دوی آنها معامله ی یکسانی کردند : هر دو نفر را کشتند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
انسان بودن بندبازی ظریفی است میان تعلق و تقلید از یک سو، و استقلال و ابتکار از سوی دیگر.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
معرفی کتاب
نام کتاب: زبان از یاد رفته
نویسنده: اریک فروم
ترجمه: دکتر ابراهیم امانت
انتشارات مروارید
همیشه در جلسات درس روان شناسی تحلیلی راجع به رویاها صحبت کرده ام. در آخرین کارگاه تحلیل رویا به اهمیت نمادین رویاها در ((جامعه پیش مدرن)) پرداختم و با این ابیات مولانا شروع کردم :
((رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن))
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا ، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن
تا رسیدم به این ابیات که :
در خواب، دوش، پیری، در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن
گر اژدها ست در ره، عشق است چون زمرد
با برق این زمرد، هین دفع اژدها کن
اما خرد گرایی پس از ((رنسانس)) و مخصوصاً ((عصر صنعتی)) اهمیت رویا ها را کمرنگ کرد و ما فقط می خوابیم که در وقت بیداری خواب نرویم! اینجاست که ((دکتر شفیعی کدکنی)) چنین می سراید :
صبح آمدست، برخیز -بانگ خروس گوید-
وین خواب و خستگی را، در شط شب رها کن
اشراق صبحدم را، در ساقه اقاقی آئینه خدا کن
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
صبح آمدست، برخیز ور اهل خواب و خفتی :
(( رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ! ))
در عصر پیش مدرن، بزرگان ((خواب های بزرگ)) می دیدند همچون خواب ابراهیم برای قربانی کردن اسماعیل و ((قال قد صدقت الرویا)) . در کتاب ((زوایای تاریک حکمت)) پیتر کینگزلی اشاره به دوران پیش از سقراط در حکمت یونان می کند، دوران پارمنیدس و پارمنیدسیان. در این دوران، اعتقاد بر این بود که حکمت را نه از راه تعلیم و اکتساب ، بلکه از راه ((خواب و خوابواره)) می توان آموخت. دکتر ژاله آموزگار نیز در مقاله ((اورداویراف نامه)) به این مطلب اشاره می کند که در ایران باستان نیز پاسخ بسیاری از پرسش ها را در ((خواب و خوابواره)) می جستند. جولیان جویس در کتاب ((جایگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دو جایگاهی)) آگاهی مردمان اعصار پیشین را دارای کیفتی می داند که امروز ما تنها در ((خواب و رویا)) تجربه می کنیم. اما عصر صنعتی، ((عصر بیداری)) است و در چنین عصری ((اقبال لاهوری)) می سراید: ((از خواب گران، خواب گران، خواب گران، خیز !))
((جورج اورول )) در کتاب 1984 و ((کریستوفر فرانک )) در کتاب ((میرا)) نگران عصری هستند که بشر ((آنقدر بیدار)) شود که حتی در خواب نیز رویا نبیند. همین سوژه دستاویز ساخت فیلم "I Robot" شد اما نگرانی آنها بی مورد بود، صنعتی شدن آنقدر پیش نرفت که بر رویاهایمان غلبه کند بلکه رویاها بر صنعتی شدن غلبه کردند و عصر ((پست مدرن)) و ((سورئالیزم)) شکل گرفت. ((کلودمونه)) ، ((کارل یونگ)) ، ((ژاک لاکان)) و ((سالوادور دالی)) پیامبران این عصر جدید بودند و ((کیم کی دوک )) ها و ((دیوید لینچ)) ها کشیشان این عصر. کتاب های مقدس این دوران نیز (( هری پاتر)) و ((ارباب حلقه ها)) هستند !
اریک فروم (فیلسوف و روانکاو برجسته آلمانی) در کتاب ((زبان از یاد رفته)) بار دیگر با مرور نظرات فروید و یونگ راجع به رویاها، به بازخوانی اسطوره ها و افسانه هایی می پردازد که از آبشخور ((رویا بینی)) آب خورده اند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
نام کتاب: زبان از یاد رفته
نویسنده: اریک فروم
ترجمه: دکتر ابراهیم امانت
انتشارات مروارید
همیشه در جلسات درس روان شناسی تحلیلی راجع به رویاها صحبت کرده ام. در آخرین کارگاه تحلیل رویا به اهمیت نمادین رویاها در ((جامعه پیش مدرن)) پرداختم و با این ابیات مولانا شروع کردم :
((رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن))
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا ، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن
تا رسیدم به این ابیات که :
در خواب، دوش، پیری، در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن
گر اژدها ست در ره، عشق است چون زمرد
با برق این زمرد، هین دفع اژدها کن
اما خرد گرایی پس از ((رنسانس)) و مخصوصاً ((عصر صنعتی)) اهمیت رویا ها را کمرنگ کرد و ما فقط می خوابیم که در وقت بیداری خواب نرویم! اینجاست که ((دکتر شفیعی کدکنی)) چنین می سراید :
صبح آمدست، برخیز -بانگ خروس گوید-
وین خواب و خستگی را، در شط شب رها کن
اشراق صبحدم را، در ساقه اقاقی آئینه خدا کن
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
صبح آمدست، برخیز ور اهل خواب و خفتی :
(( رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ! ))
در عصر پیش مدرن، بزرگان ((خواب های بزرگ)) می دیدند همچون خواب ابراهیم برای قربانی کردن اسماعیل و ((قال قد صدقت الرویا)) . در کتاب ((زوایای تاریک حکمت)) پیتر کینگزلی اشاره به دوران پیش از سقراط در حکمت یونان می کند، دوران پارمنیدس و پارمنیدسیان. در این دوران، اعتقاد بر این بود که حکمت را نه از راه تعلیم و اکتساب ، بلکه از راه ((خواب و خوابواره)) می توان آموخت. دکتر ژاله آموزگار نیز در مقاله ((اورداویراف نامه)) به این مطلب اشاره می کند که در ایران باستان نیز پاسخ بسیاری از پرسش ها را در ((خواب و خوابواره)) می جستند. جولیان جویس در کتاب ((جایگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دو جایگاهی)) آگاهی مردمان اعصار پیشین را دارای کیفتی می داند که امروز ما تنها در ((خواب و رویا)) تجربه می کنیم. اما عصر صنعتی، ((عصر بیداری)) است و در چنین عصری ((اقبال لاهوری)) می سراید: ((از خواب گران، خواب گران، خواب گران، خیز !))
((جورج اورول )) در کتاب 1984 و ((کریستوفر فرانک )) در کتاب ((میرا)) نگران عصری هستند که بشر ((آنقدر بیدار)) شود که حتی در خواب نیز رویا نبیند. همین سوژه دستاویز ساخت فیلم "I Robot" شد اما نگرانی آنها بی مورد بود، صنعتی شدن آنقدر پیش نرفت که بر رویاهایمان غلبه کند بلکه رویاها بر صنعتی شدن غلبه کردند و عصر ((پست مدرن)) و ((سورئالیزم)) شکل گرفت. ((کلودمونه)) ، ((کارل یونگ)) ، ((ژاک لاکان)) و ((سالوادور دالی)) پیامبران این عصر جدید بودند و ((کیم کی دوک )) ها و ((دیوید لینچ)) ها کشیشان این عصر. کتاب های مقدس این دوران نیز (( هری پاتر)) و ((ارباب حلقه ها)) هستند !
اریک فروم (فیلسوف و روانکاو برجسته آلمانی) در کتاب ((زبان از یاد رفته)) بار دیگر با مرور نظرات فروید و یونگ راجع به رویاها، به بازخوانی اسطوره ها و افسانه هایی می پردازد که از آبشخور ((رویا بینی)) آب خورده اند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Forwarded from آفتاب مهر
کارکاه " روانشناسی تحلیلی یونگ"
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی
5 جلسه تئوری و 5 جلسه عملی
جمعه ها ساعت 10صبح تا 13
شروع دوره : جمعه 7 خرداد یک هفته در میان
ثبت نام : 88109349- 88105835
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی
5 جلسه تئوری و 5 جلسه عملی
جمعه ها ساعت 10صبح تا 13
شروع دوره : جمعه 7 خرداد یک هفته در میان
ثبت نام : 88109349- 88105835
آن کس که نداند و نداند که نداند
اﻳﻦ روزﻫﺎ ﻣﺸﻐﻮل ﺧﻮاﻧﺪن ﻛﺘﺎﺑﻲ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺎﻋﻨﻮان «ﮔﻔﺖ وﺷﻨﻮد ﺑﺎ آﻗﺎي ﻧﻬﺮو». اﻳﻦ ﻛﺘﺎب ﻣﺘﻦ ﭼﻬﺎر ﺟﻠﺴﻪ ﮔﻔﺖوﮔﻮي «دﻛﺘﺮ ﺗﻴﺒﻮر ﻣِﻨﺪِه»، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ اروﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎ «ﺟﻮاﻫﺮ ﻟﻌﻞ ﻧﻬﺮو»، ﺑﺰرگ ﻣﺮد اﻧﺪﻳﺸﻪ و ﻣﺒﺎرزه ي ﺳﺮزﻣﻴﻦ «هند» اﺳﺖ.
اﻳﻦ ﮔﻔﺖوﮔﻮﻫﺎ در ﺳﺎلﻫﺎي 1955 و 1956ﺻﻮرت ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ؛ زﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ «ﻧﻬﺮو» ﻧﺰدﻳﻚ ﺑﻪ 10ﺳﺎل اﺳﺖ رﻫﺒﺮي ﻫﻨﺪ را در ﻛﻨﺎر «ﻣﻬﺎﺗﻤﺎ ﮔﺎﻧﺪي» در دﺳﺖ دارد. اﻳﻦ ﻛﺘﺎب در ﺳﺎل1337 ﺑﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪ ی«ﻣﺤﻤﻮد ﺗﻔﻀﻠﻲ» در «اﻳﺮان» ﭼﺎپ ﺷﺪه اﺳﺖ.
زﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ «ﺗﻴﺒﻮر ﻣﻨﺪه» ﺑﺎ «ﺟﻮاﻫﺮ ﻟﻌﻞ ﻧﻬﺮو» ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ؛ «ﻧﻬﺮو» ﻳﻚ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺟﻬﺎﻧﻲ اﺳﺖ. او در ﻳﻚ ﺧﺎﻧﻮاده ي ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ در «ﻫﻨﺪ» ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪه اﺳﺖ. در 15ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺑﺮاي اداﻣﻪي ﺗﺤﺼﻴﻼت ﺑﻪ «اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن» رﻓﺘﻪ اﺳﺖ. درﺣﻴﻦ ﺗﺤﺼﻴﻼت ﻋﺎﻟﻲ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﻴﺖﻫﺎي ﻣﺎﻧﺪﮔﺎري ﭼﻮن «ﺟﻮرج ﺑﺮﻧﺎردﺷﺎو» ، «ﺑﺮﺗﺮاﻧﺪ راﺳﻞ» و «ﻛﻴﻨﺰ» آﺷﻨﺎ ﺷﺪه اﺳﺖ. ﺑﺎ اﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎي ﻫﻨﺪوﺋﻴﺰم، ﺗﺌﻮﺳﻮﻓﻲ، اﺳﻼم و ﻣﺎرﻛﺴﻴﺴﻢ آﺷﻨﺎﻳﻲ ﻛﺎﻣﻞ دارد. ﭼﻨﺪ دﻫﻪ در ﻛﻨﺎر «ﮔﺎﻧﺪي» ﻣﺒﺎرزات ﻣﺮدم «ﻫﻨﺪ» ﻋﻠﻴﻪ اﺳﺘﻌﻤﺎر ﺧﺎرﺟﻲ را رﻫﺒﺮي ﻛﺮده اﺳﺖ. در اﺻﻼﺣﺎت اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ در «ﻫﻨﺪ» ﻧﻘﺸﻲ ﺑﻲﺑﺪﻳﻞ داﺷﺘﻪ اﺳﺖ. ﺳﺎلﻫﺎ در زﻧﺪان ﺑﻮده اﺳﺖ. ﻛﺘﺎبﻫﺎي ﻋﻤﻴﻘﻲ ﻫﻢ ﭼﻮن «ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺗﺎرﻳﺦ ﺟﻬﺎن» و «ﻛﺸﻒ ﻫﻨﺪ» را ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻛﻪ ﺑﻪ زﺑﺎنﻫﺎي زﻳﺎدي ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺷﺪه اند . دﺧﺘﺮي ﭼﻮن «اﻳﻨﺪﻳﺮا ﮔﺎﻧﺪي» ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻛﺮده اﺳﺖ و در ﻧﻬﺎﻳﺖ، ﺑﺎ رأي ﻣﻴﻠﻴﻮنﻫﺎ ﻫﻨﺪي ﺳﺎلﻫﺎ ﻫﺪاﻳﺖ اﻳﻦ ﻛﺸﻮر ﭘﻴﭽﻴﺪه را ﺑﻪﻋﻬﺪه داﺷﺘﻪ اﺳﺖ. ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ «ﻧﻬﺮو» ﺑﻪ «ﻣﻨﺪه» ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ:
«با ﻣﻼﻗﺎت ﺷﻤﺎ و ﮔﻔﺖوﮔﻮ درﺑﺎره ي اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮعﻫﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺘﻲ ﻧﺪارم اﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻧﻪ ﻳﻚ ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻫﺴﺘﻢ و ﻧﻪ درﺑﺎره ي ﻫﻴﭻ ﻳﻚ از ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪاﻳﺪ ﻛﺎرﺷﻨﺎس ﻣﻄﻠﻌﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﻢ. ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻌﻀﻲ ﻣﻮﺿﻮعﻫﺎ ﺧﺎرج از ﺣﺪّ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺑﻪ ﺑﻌﻀﻲ ﻣﻄﺎﻟﺐ دﻳﮕﺮ ﻓﻘﻂ ﻣﻲﺗﻮان ﺑﻪﺻﻮرﺗﻲ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﻄﺤﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﺗﺎ آنﺟﺎ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻛﻨﻮﻧﻲ ﻣﺎ در «ﻫﻨﺪ» ﻣﺮﺑﻮط اﺳﺖ،ﭘﺮداﺧﺖ. ﻣﻦ ﺑﺮاي ﺑﻴﻤﺎريﻫﺎي ﺟﻬﺎن، ﻫﻴﭻ درﻣﺎن ﻛﻠﻲ ﻧﺪارم و اﺻﻮﻻًَ ﺧﻮد را ﺑﺮاي ﭘﺮداﺧﺘﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﺻﺎﻟﺢ ﻧﻤﻲ دانم».
ﺗﻔﻜﺮ واﻗﻊﮔﺮاﻳﺎﻧﻪ ی « ﻧﻬﺮو» را ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﺎ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﻪ داﻧﺶ، ﻧﻪ ﻧﮕﺮش و ﻧﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ی« ﻧﻬﺮو» را دارﻧﺪ و ﻧﻪ ﺣﺘﻲ ﻣﻘﺒﻮﻟﻴﺖ ﺟﻬﺎﻧﻲ او را، اﻣﺎ ﺧﻮد را ﺻﺎﻟﺢ ﻣﻲداﻧﻨﺪ ﻛﻪ در ﺗﻤﺎم زﻣﻴﻨﻪﻫﺎ اﻇﻬﺎرﻧﻈﺮ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﺮاي ﻫﻤﻪ ي ﺟﻬﺎن ﻧﺴﺨﻪ ﺑﻨﻮﻳﺴﻨﺪ.
ﺷﺎﻳﺪ اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ در اﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﻣﻌﺮوف ﺑﻴﺎن ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ:
آن ﻛﺲ ﻛﻪ ﻧﺪاﻧﺪ و ﻧﺪاﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﺪاﻧﺪ
در ﺟﻬﻞ مُرﻛّﺐ اﺑﺪاﻟﺪّﻫﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ
آن ﻛﺲ ﻛﻪ ﻧﺪاﻧﺪ و ﺑِﺪاﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﺪاﻧﺪ
ﻟﻨﮕﺎن ﺧَﺮَكِ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
اﻳﻦ روزﻫﺎ ﻣﺸﻐﻮل ﺧﻮاﻧﺪن ﻛﺘﺎﺑﻲ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﺎﻋﻨﻮان «ﮔﻔﺖ وﺷﻨﻮد ﺑﺎ آﻗﺎي ﻧﻬﺮو». اﻳﻦ ﻛﺘﺎب ﻣﺘﻦ ﭼﻬﺎر ﺟﻠﺴﻪ ﮔﻔﺖوﮔﻮي «دﻛﺘﺮ ﺗﻴﺒﻮر ﻣِﻨﺪِه»، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ اروﭘﺎﻳﻲ ﺑﺎ «ﺟﻮاﻫﺮ ﻟﻌﻞ ﻧﻬﺮو»، ﺑﺰرگ ﻣﺮد اﻧﺪﻳﺸﻪ و ﻣﺒﺎرزه ي ﺳﺮزﻣﻴﻦ «هند» اﺳﺖ.
اﻳﻦ ﮔﻔﺖوﮔﻮﻫﺎ در ﺳﺎلﻫﺎي 1955 و 1956ﺻﻮرت ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ؛ زﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ «ﻧﻬﺮو» ﻧﺰدﻳﻚ ﺑﻪ 10ﺳﺎل اﺳﺖ رﻫﺒﺮي ﻫﻨﺪ را در ﻛﻨﺎر «ﻣﻬﺎﺗﻤﺎ ﮔﺎﻧﺪي» در دﺳﺖ دارد. اﻳﻦ ﻛﺘﺎب در ﺳﺎل1337 ﺑﺎ ﺗﺮﺟﻤﻪ ی«ﻣﺤﻤﻮد ﺗﻔﻀﻠﻲ» در «اﻳﺮان» ﭼﺎپ ﺷﺪه اﺳﺖ.
زﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ «ﺗﻴﺒﻮر ﻣﻨﺪه» ﺑﺎ «ﺟﻮاﻫﺮ ﻟﻌﻞ ﻧﻬﺮو» ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ؛ «ﻧﻬﺮو» ﻳﻚ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺟﻬﺎﻧﻲ اﺳﺖ. او در ﻳﻚ ﺧﺎﻧﻮاده ي ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ در «ﻫﻨﺪ» ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪه اﺳﺖ. در 15ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺑﺮاي اداﻣﻪي ﺗﺤﺼﻴﻼت ﺑﻪ «اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن» رﻓﺘﻪ اﺳﺖ. درﺣﻴﻦ ﺗﺤﺼﻴﻼت ﻋﺎﻟﻲ ﺑﺎ ﺷﺨﺼﻴﺖﻫﺎي ﻣﺎﻧﺪﮔﺎري ﭼﻮن «ﺟﻮرج ﺑﺮﻧﺎردﺷﺎو» ، «ﺑﺮﺗﺮاﻧﺪ راﺳﻞ» و «ﻛﻴﻨﺰ» آﺷﻨﺎ ﺷﺪه اﺳﺖ. ﺑﺎ اﻧﺪﻳﺸﻪﻫﺎي ﻫﻨﺪوﺋﻴﺰم، ﺗﺌﻮﺳﻮﻓﻲ، اﺳﻼم و ﻣﺎرﻛﺴﻴﺴﻢ آﺷﻨﺎﻳﻲ ﻛﺎﻣﻞ دارد. ﭼﻨﺪ دﻫﻪ در ﻛﻨﺎر «ﮔﺎﻧﺪي» ﻣﺒﺎرزات ﻣﺮدم «ﻫﻨﺪ» ﻋﻠﻴﻪ اﺳﺘﻌﻤﺎر ﺧﺎرﺟﻲ را رﻫﺒﺮي ﻛﺮده اﺳﺖ. در اﺻﻼﺣﺎت اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ در «ﻫﻨﺪ» ﻧﻘﺸﻲ ﺑﻲﺑﺪﻳﻞ داﺷﺘﻪ اﺳﺖ. ﺳﺎلﻫﺎ در زﻧﺪان ﺑﻮده اﺳﺖ. ﻛﺘﺎبﻫﺎي ﻋﻤﻴﻘﻲ ﻫﻢ ﭼﻮن «ﻧﮕﺎﻫﻲ ﺑﻪ ﺗﺎرﻳﺦ ﺟﻬﺎن» و «ﻛﺸﻒ ﻫﻨﺪ» را ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻛﻪ ﺑﻪ زﺑﺎنﻫﺎي زﻳﺎدي ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺷﺪه اند . دﺧﺘﺮي ﭼﻮن «اﻳﻨﺪﻳﺮا ﮔﺎﻧﺪي» ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻛﺮده اﺳﺖ و در ﻧﻬﺎﻳﺖ، ﺑﺎ رأي ﻣﻴﻠﻴﻮنﻫﺎ ﻫﻨﺪي ﺳﺎلﻫﺎ ﻫﺪاﻳﺖ اﻳﻦ ﻛﺸﻮر ﭘﻴﭽﻴﺪه را ﺑﻪﻋﻬﺪه داﺷﺘﻪ اﺳﺖ. ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ «ﻧﻬﺮو» ﺑﻪ «ﻣﻨﺪه» ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ:
«با ﻣﻼﻗﺎت ﺷﻤﺎ و ﮔﻔﺖوﮔﻮ درﺑﺎره ي اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮعﻫﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺘﻲ ﻧﺪارم اﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﻛﻪ ﻣﻦ ﻧﻪ ﻳﻚ ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻫﺴﺘﻢ و ﻧﻪ درﺑﺎره ي ﻫﻴﭻ ﻳﻚ از ﻣﻮﺿﻮﻋﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪاﻳﺪ ﻛﺎرﺷﻨﺎس ﻣﻄﻠﻌﻲ ﻣﻲﺑﺎﺷﻢ. ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻌﻀﻲ ﻣﻮﺿﻮعﻫﺎ ﺧﺎرج از ﺣﺪّ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺑﻪ ﺑﻌﻀﻲ ﻣﻄﺎﻟﺐ دﻳﮕﺮ ﻓﻘﻂ ﻣﻲﺗﻮان ﺑﻪﺻﻮرﺗﻲ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﻄﺤﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﺗﺎ آنﺟﺎ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻛﻨﻮﻧﻲ ﻣﺎ در «ﻫﻨﺪ» ﻣﺮﺑﻮط اﺳﺖ،ﭘﺮداﺧﺖ. ﻣﻦ ﺑﺮاي ﺑﻴﻤﺎريﻫﺎي ﺟﻬﺎن، ﻫﻴﭻ درﻣﺎن ﻛﻠﻲ ﻧﺪارم و اﺻﻮﻻًَ ﺧﻮد را ﺑﺮاي ﭘﺮداﺧﺘﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮع ﺻﺎﻟﺢ ﻧﻤﻲ دانم».
ﺗﻔﻜﺮ واﻗﻊﮔﺮاﻳﺎﻧﻪ ی « ﻧﻬﺮو» را ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﺎ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﻪ داﻧﺶ، ﻧﻪ ﻧﮕﺮش و ﻧﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ی« ﻧﻬﺮو» را دارﻧﺪ و ﻧﻪ ﺣﺘﻲ ﻣﻘﺒﻮﻟﻴﺖ ﺟﻬﺎﻧﻲ او را، اﻣﺎ ﺧﻮد را ﺻﺎﻟﺢ ﻣﻲداﻧﻨﺪ ﻛﻪ در ﺗﻤﺎم زﻣﻴﻨﻪﻫﺎ اﻇﻬﺎرﻧﻈﺮ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﺮاي ﻫﻤﻪ ي ﺟﻬﺎن ﻧﺴﺨﻪ ﺑﻨﻮﻳﺴﻨﺪ.
ﺷﺎﻳﺪ اﻳﻦ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲ در اﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﻣﻌﺮوف ﺑﻴﺎن ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ:
آن ﻛﺲ ﻛﻪ ﻧﺪاﻧﺪ و ﻧﺪاﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﺪاﻧﺪ
در ﺟﻬﻞ مُرﻛّﺐ اﺑﺪاﻟﺪّﻫﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ
آن ﻛﺲ ﻛﻪ ﻧﺪاﻧﺪ و ﺑِﺪاﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﺪاﻧﺪ
ﻟﻨﮕﺎن ﺧَﺮَكِ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
سرودِ ابراهیم در آتش
شعر و صدای احمد شاملو
در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ
تیرِ چیتگر
در آوارِ خونینِ گرگومیش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایستهی زیباترینِ زنان
که ایناش
به نظر
هدیّتی نه چنان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیرِ عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترینِ نامها را
بگوید.
و شیرآهنکوه مردی از اینگونه عاشق
میدانِ خونینِ سرنوشت
به پاشنهی آشیل
درنوشت.ــ
رویینهتنی
که رازِ مرگش
اندوهِ عشق و
غمِ تنهایی بود.
«ــ آه، اسفندیارِ مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشیده باشی!»
«ــ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشتِ مرا بسازد؟
من
تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرورفتن
تن زدم.
صدایی بودم من
ــ شکلی میانِ اشکال ــ،
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زانگونه که غنچهیی
گُلی
یا ریشهیی
که جوانهیی
یا یکی دانه
که جنگلی ــ
راست بدانگونه
که عامیمردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز بَرَد.
من بینوا بندگکی سربراه
نبودم
و راهِ بهشتِ مینوی من
بُز روِ طوع و خاکساری
نبود:
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایستهی آفرینهیی
که نوالهی ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه
آفریدم».
دریغا شیرآهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مُرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان ــ
سرنوشتِ تو را
بُتی رقم زد
که دیگران
میپرستیدند.
بُتی که
دیگراناش
میپرستیدند.
۱۳۵۲
@drsargolzaei
شعر و صدای احمد شاملو
در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ
تیرِ چیتگر
در آوارِ خونینِ گرگومیش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایستهی زیباترینِ زنان
که ایناش
به نظر
هدیّتی نه چنان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیرِ عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترینِ نامها را
بگوید.
و شیرآهنکوه مردی از اینگونه عاشق
میدانِ خونینِ سرنوشت
به پاشنهی آشیل
درنوشت.ــ
رویینهتنی
که رازِ مرگش
اندوهِ عشق و
غمِ تنهایی بود.
«ــ آه، اسفندیارِ مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشیده باشی!»
«ــ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشتِ مرا بسازد؟
من
تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرورفتن
تن زدم.
صدایی بودم من
ــ شکلی میانِ اشکال ــ،
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زانگونه که غنچهیی
گُلی
یا ریشهیی
که جوانهیی
یا یکی دانه
که جنگلی ــ
راست بدانگونه
که عامیمردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز بَرَد.
من بینوا بندگکی سربراه
نبودم
و راهِ بهشتِ مینوی من
بُز روِ طوع و خاکساری
نبود:
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایستهی آفرینهیی
که نوالهی ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه
آفریدم».
دریغا شیرآهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مُرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان ــ
سرنوشتِ تو را
بُتی رقم زد
که دیگران
میپرستیدند.
بُتی که
دیگراناش
میپرستیدند.
۱۳۵۲
@drsargolzaei
یادداشت هفته: هفته کتاب نزدیک است
دوستی پیامک می زند و از من می خواهد تاثیرگذارترین کتاب زندگیم را برایش نام ببرم. این سؤال مرا به فکر فرو می برد، "تأثیر گذارترین کتاب زندگی" عبارت عظیمی است، پاسخ دادن به این سؤال دشوار است، نیاز به یک سفر درونی دارد، به سفر می روم!
کلاس دوم دبستان بودم، کتابی برایم خریدند به اسم "کودک قهرمان" که نوشته "علی وافی" بود. ماجرای کودکی مصری به نام سعید بود که نویسنده ادعا کرده بود نام شهر "پورت سعید" مصر به افتخار او نامگذاری شده است. ماجرای کتاب برمی گشت به قضیه ملی شدن کانال سوئز به دست جمال عبدالناصر و هجوم نیروهای بیگانه به مصر. در داستان این کتاب، سعید (که هم سن و سال من در هنگام خواندن قصه بود!) در عملیاتی خطرناک جان خود را به خطر انداخت تا تأسیسات نظامی نیروهای متجاوز را منهدم کند. آن زمان این کتاب بخشی از سرنوشت مرا ساخت!
کلاس چهارم دبستان "بینوایان" ویکتور هوگو را خواندم، سال بعدش "یک هلو، هزار هلو" و "بیست و چهار ساعت میان خواب و بیداری" و "افسانه محبت" صمد بهرنگی را خواندم. شاید باور کردنش سخت باشد، ولی من از همان زمان "سوسیالیست" شدم البته بدون هیچگونه وابستگی گروهی! یک دهه بعد از آن، در هفده هجده سالگی کتاب های "ابوذر، سوسیالیست خداپرست" که توسط دکتر شریعتی ترجمه و حاشیه خورده بود و کتاب "نان و شراب" و "دانه زیر برف" اینیاتسیو سیلونه (سوسیالیست خداپرست ایتالیایی) تاثیر آن کتاب های کودکانه را در من ماندگار و پایدارتر کردند.
کلاس اول راهنمایی "نون والقلم" جلال آل احمد آنقدر رویم تاثیر گذاشت که اولین قصه زندگیم را در حال و هوای "نون والقلم" نوشتم و به دبیر ادبیاتم خانم امیر رضایی تقدیم کردم که همان زمان نویسنده شدن مرا پیش بینی کرده بود.
در دوران دبیرستان "تذکره الاولیا" فریدالدین عطار و "غزلیات شمس" مرا در حال و هوای صوفیانه فرو بردند. یک دهه بعد مجموعه کتاب های پائولو کوئیلو با ترجمه کم نظیر دکتر آرش حجازی آن حال و هوا را باز در من زنده کردند!
این بار به سراغ "مثنوی معنوی" رفتم و سالها در کوچه پس کوچه های آن گشت و گذار کردم، حاصل آن کتاب "کوزه ای از آب بحر" شد که توسط انتشارات بهار سبز منتشر شده است.
"سیذارتا" نوشته هرمان هسه، "راز فال ورق" نوشته یوستین گرودر، "طاعون "آلبر کامو، "برادران کارامازوف" داستایوسکی و "1984" جورج اورول نیز از تاثیرگذارترین کتابهای زندگی من بودند.
می بینید؟ قصه زندگی ما را قصه ها و شعرها شکل می دهند! در مقاله "چرا قصه درمانی؟" به اختصار به این مقوله پرداخته ام که چگونه احساسات و تصمیمات ما با قصه ها شکل می گیرند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دوستی پیامک می زند و از من می خواهد تاثیرگذارترین کتاب زندگیم را برایش نام ببرم. این سؤال مرا به فکر فرو می برد، "تأثیر گذارترین کتاب زندگی" عبارت عظیمی است، پاسخ دادن به این سؤال دشوار است، نیاز به یک سفر درونی دارد، به سفر می روم!
کلاس دوم دبستان بودم، کتابی برایم خریدند به اسم "کودک قهرمان" که نوشته "علی وافی" بود. ماجرای کودکی مصری به نام سعید بود که نویسنده ادعا کرده بود نام شهر "پورت سعید" مصر به افتخار او نامگذاری شده است. ماجرای کتاب برمی گشت به قضیه ملی شدن کانال سوئز به دست جمال عبدالناصر و هجوم نیروهای بیگانه به مصر. در داستان این کتاب، سعید (که هم سن و سال من در هنگام خواندن قصه بود!) در عملیاتی خطرناک جان خود را به خطر انداخت تا تأسیسات نظامی نیروهای متجاوز را منهدم کند. آن زمان این کتاب بخشی از سرنوشت مرا ساخت!
کلاس چهارم دبستان "بینوایان" ویکتور هوگو را خواندم، سال بعدش "یک هلو، هزار هلو" و "بیست و چهار ساعت میان خواب و بیداری" و "افسانه محبت" صمد بهرنگی را خواندم. شاید باور کردنش سخت باشد، ولی من از همان زمان "سوسیالیست" شدم البته بدون هیچگونه وابستگی گروهی! یک دهه بعد از آن، در هفده هجده سالگی کتاب های "ابوذر، سوسیالیست خداپرست" که توسط دکتر شریعتی ترجمه و حاشیه خورده بود و کتاب "نان و شراب" و "دانه زیر برف" اینیاتسیو سیلونه (سوسیالیست خداپرست ایتالیایی) تاثیر آن کتاب های کودکانه را در من ماندگار و پایدارتر کردند.
کلاس اول راهنمایی "نون والقلم" جلال آل احمد آنقدر رویم تاثیر گذاشت که اولین قصه زندگیم را در حال و هوای "نون والقلم" نوشتم و به دبیر ادبیاتم خانم امیر رضایی تقدیم کردم که همان زمان نویسنده شدن مرا پیش بینی کرده بود.
در دوران دبیرستان "تذکره الاولیا" فریدالدین عطار و "غزلیات شمس" مرا در حال و هوای صوفیانه فرو بردند. یک دهه بعد مجموعه کتاب های پائولو کوئیلو با ترجمه کم نظیر دکتر آرش حجازی آن حال و هوا را باز در من زنده کردند!
این بار به سراغ "مثنوی معنوی" رفتم و سالها در کوچه پس کوچه های آن گشت و گذار کردم، حاصل آن کتاب "کوزه ای از آب بحر" شد که توسط انتشارات بهار سبز منتشر شده است.
"سیذارتا" نوشته هرمان هسه، "راز فال ورق" نوشته یوستین گرودر، "طاعون "آلبر کامو، "برادران کارامازوف" داستایوسکی و "1984" جورج اورول نیز از تاثیرگذارترین کتابهای زندگی من بودند.
می بینید؟ قصه زندگی ما را قصه ها و شعرها شکل می دهند! در مقاله "چرا قصه درمانی؟" به اختصار به این مقوله پرداخته ام که چگونه احساسات و تصمیمات ما با قصه ها شکل می گیرند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
«آﻟﺒﺮت اﻧﻴﺸﺘﻴﻦ»، ﻓﻴﺰﻳﻜﺪان و ﻓﻴﻠﺴﻮف ﺑﺰرگ، ﺟﻤﻠﻪاي ﻣﺎﻧﺪﮔﺎر دارد:
«ﺳﻪ ﻧﻴﺮوي ﻋﻈﻴﻢ در ﺟﻬﺎن ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ: ﺗﺮس، ﻃﻤﻊ وﺣﻤﺎﻗﺖ!»
اﮔﺮ ﺑﻪ اﻧﮕﻴﺰهﻫﺎي اﻧﺴﺎنﻫﺎ در ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﻫﺎي زﻧﺪﮔﻲ دﻗﻴﻖ ﺷﻮﻳﺪ، ﻣﻌﻨﺎي اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ی «اﻧﻴﺸﺘﻴﻦ» را درﻣﻲﻳﺎﺑﻴﺪ. ﺑﻴﺶﺗﺮ اﻧﺘﺨﺎبﻫﺎي آدﻣﻴﺎن ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﺗﺮس» اﺳﺖ ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﻃﻤﻊ» و ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﺣﻤﺎﻗﺖ»!
- ﺗﺮس از ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪن ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻣﻮاﻓﻖ ﻣﻴﻞ دﻳﮕﺮان ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻴﻢ، ﻧﻪ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺧﻮدﻣﺎن!
- ﺗﺮس از آﻳﻨﺪه، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﺑﻴﺶ از ﻧﻴﺎزﻣﺎن ﭘﺲاﻧﺪاز ﻛﻨﻴﻢ!
- ﺗﺮس از ﺻﺪﻣﻪ ﺧﻮردن، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد در ﻣﻘﺎﺑﻞ زورﮔﻮﻳﺎن ﺳﻜﻮت ﻛﻨﻴﻢ ﻳﺎ ﺑﺎج ﺑﺪﻫﻴﻢ!
- ﻃﻤﻊ ﺧﺮﻳﺪن اﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﮔﺮان ﻗﻴﻤﺖ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد در ﻛﺎرﻣﺎن ﻛﻢ ﻓﺮوﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ!
- ﻃﻤﻊ ﺧﺮﻳﺪن وﻳﻼي ﺑﺰرگ ﺗﺮ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﺎﻻي ﻣﺎن را ﮔﺮان ﺗﺮ از ﺣﺪ اﻧﺼﺎف ﺑﻔﺮوﺷﻴﻢ!
- ﻃﻤﻊ ﺑﻪ دﺳﺖ آوردن ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖاش ﺷﺪه اﻳﻢ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد پا روي ارزشﻫﺎيﻣﺎن ﺑﮕﺬارﻳﻢ!
و اﻣﺎ از ﺣﻤﺎﻗﺖ!
- ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﺗﻮده ی ﻣﺮدم ﺑﺎزﻳﭽﻪي اﺧﺒﺎر دروغ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎي واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻗﺪرت ﻗﺮار ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ!
- ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﭘﺪرانِ ﻣﺎ ﺑﺎورﻫﺎي ﻏﻠﻂ و منفی خود را ﺑﺮ ﻣﺎ دﻳﻜﺘﻪ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﺮآن ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻓﺮاوان داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
- ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻫﻢ رﻧﮓ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺷﻮﻳﻢ ﭼﺮاﻛﻪ ﺑﺎور دارﻳﻢ ﻛﻪ ﺣﺘﻤﺎً آنﻫﺎ ﺑﻴﺶﺗﺮ ﻣﻲداﻧﻨﺪ!
ﭼﺮا اﻳﻦ ﺳﻪ آﻓﺖِ ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ، ﺗﺎ اﻳﻦ ﺣﺪ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺳﻠﻄﻪ دارﻧﺪ؟!
دﻟﻴﻞ آن را ﺑﺎﻳﺪ در ﻧﻈﺎم ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺟﺴﺖ:
از ﻛﻮدﻛﻲ ﺑﺮاي ﻣﻨﺼﺮف ﻛﺮدن ﻣﺎ از ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻫﺎيﻣﺎن، ﻣﺎ را از ﻟﻮﻟﻮ، ﻏﻮل، دﻳﻮ، ﺗﺎرﻳﻜﻲ، ﺗﻨﺒﻴﻪ، ﻣﺤﺮوم ﻣﺎﻧﺪن از اﻣﻜﺎﻧﺎت و... ﺗﺮﺳﺎﻧﺪه اﻧﺪ!
از ﻛﻮدﻛﻲ ﺑﺮاي وادار ﻛﺮدن ﻣﺎ ﺑﻪ اﻧﺠﺎم ﻛﺎري ﻛﻪ ﻧﻤﻲﺧﻮاﺳﺘﻪاﻳﻢ، ﺑﻪ ﻣﺎ وﻋﺪه ي ﺟﺎﻳﺰه، ﺗﺸﻮﻳﻖ، ﺷﺎﮔﺮد اوﻟﻲ، آﻳﻨﺪه ي روﺷﻦ ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ ﺛﺮوت و ﺷﻬﺮت و ﻗﺪرت و...داده اند!
ﺑﻪﻋﻠﺖ ﻏﻠﻂ ﺑﻮدن ﻧﻈﺎم ﺗﻌﻠﻴﻢ وﺗﺮﺑﻴﺖ و ﻧﺒﻮد اﻃﻼﻋﺎت ﻋﻠﻤﻲ ﻛﺎﻓﻲ، واﻟﺪﻳﻦ، ﺑﻪ ﭘﺮﺳﺶﻫﺎي ﻛﻮدﻛﺎن در ﻣﻮرد زﻧﺪﮔﻲ، ﻣﺮگ، ﻗﺎﻧﻮن، ﺣﻜﻮﻣﺖ، ﺳﻜﺲ، ﻣﺬﻫﺐ و... اﻃﻼﻋﺎت ﻏﻠﻂ داده اﻧﺪ و از ﭘﺎﺳﺦِ ﺷﻔﺎف و درﺳﺖ ﺳﺮﺑﺎز زده اند!
ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻈﺎم ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺘﻲ، آﻳﺎ اﻧﺘﻈﺎر ﻣﻲرود اﻧﺴﺎنﻫﺎي ﻣﻨﺰه و ﺧﺮدورزي ﺑﻪ ﺑﺎر ﺑﻨﺸﻴﻨﻨﺪ؟! ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ اﺑﺰارﻫﺎي ﺗﺮﺑﻴﺘﻲ آﻳﺎ اﻧﺘﻈﺎر دارﻳﻢ ﻧﻈﺎمﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ ی «زر و زور و ﺗﺰوﻳﺮ» ﺑﻨﺎ ﻧﺸﻮﻧﺪ؟!
ﻧﻈﺮﻳﻪﭘﺮدازان ﺑﺰرﮔﻲ ﻫﻢﭼﻮن «ژان ژاك روﺳﻮ» ، «ﺑﺎﮔﻮان راﺟﻨﻴﺶ اوﺷﻮ» و «وﻳﻠﻴﺎم ﮔﻼﺳﺮ» اﻋﺘﻘﺎد دارﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺣﻞ ﻣﻌﻀﻼت ﺑﺸﺮ، ﻻزم اﺳﺖ اﻳﻦ ﻧﻈﺎمﻫﺎي ﺗﺮﺑﻴﺘﻲ ﻛﻬﻨﻪ را ﺑﻪ ﺗﺎرﻳﺦ ﺑﺴﭙﺎرﻳﻢ؛ ﻧﻈﺎمﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاي رامﻛﺮدنِ اﻧﺴﺎن از ﻫﻤﺎن اﺑﺰارﻫﺎﻳﻲ اﺳﺘﻔﺎده ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺮاي اﻫﻠﻲ ﻛﺮدن ﺣﻴﻮاﻧﺎت!
ﺗﺎ ﺳﻴﺎﺳﺖ «ﭼﻤﺎق و ﻫﻮﻳﺞ» را ﺑﺮاي اﻫﻠﻲ ﻛﺮدنِ اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ، ﭼﮕﻮﻧﻪ اﻧﺘﻈﺎر دارﻳﻢ اﻧﺴﺎﻧﻴﺖ ﭼﻴﺰي ﻣﺘﻔﺎوت از ﻏﺮائز و ﻋﺎداتِ ﺣﻴﻮاﻧﻲ ﺑﺎﺷﺪ؟!
ﻣﺸﻜﻠﻲ دارم ز داﻧﺸﻤﻨﺪ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﺎزﭘﺮس:
ﺗﻮﺑﻪﻓﺮﻣﺎﻳﺎن ﭼﺮا ﺧﻮد، ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻢﺗﺮ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
«آﻟﺒﺮت اﻧﻴﺸﺘﻴﻦ»، ﻓﻴﺰﻳﻜﺪان و ﻓﻴﻠﺴﻮف ﺑﺰرگ، ﺟﻤﻠﻪاي ﻣﺎﻧﺪﮔﺎر دارد:
«ﺳﻪ ﻧﻴﺮوي ﻋﻈﻴﻢ در ﺟﻬﺎن ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ: ﺗﺮس، ﻃﻤﻊ وﺣﻤﺎﻗﺖ!»
اﮔﺮ ﺑﻪ اﻧﮕﻴﺰهﻫﺎي اﻧﺴﺎنﻫﺎ در ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﻫﺎي زﻧﺪﮔﻲ دﻗﻴﻖ ﺷﻮﻳﺪ، ﻣﻌﻨﺎي اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ی «اﻧﻴﺸﺘﻴﻦ» را درﻣﻲﻳﺎﺑﻴﺪ. ﺑﻴﺶﺗﺮ اﻧﺘﺨﺎبﻫﺎي آدﻣﻴﺎن ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﺗﺮس» اﺳﺖ ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﻃﻤﻊ» و ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﺣﻤﺎﻗﺖ»!
- ﺗﺮس از ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪن ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻣﻮاﻓﻖ ﻣﻴﻞ دﻳﮕﺮان ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻴﻢ، ﻧﻪ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺧﻮدﻣﺎن!
- ﺗﺮس از آﻳﻨﺪه، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﺑﻴﺶ از ﻧﻴﺎزﻣﺎن ﭘﺲاﻧﺪاز ﻛﻨﻴﻢ!
- ﺗﺮس از ﺻﺪﻣﻪ ﺧﻮردن، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد در ﻣﻘﺎﺑﻞ زورﮔﻮﻳﺎن ﺳﻜﻮت ﻛﻨﻴﻢ ﻳﺎ ﺑﺎج ﺑﺪﻫﻴﻢ!
- ﻃﻤﻊ ﺧﺮﻳﺪن اﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﮔﺮان ﻗﻴﻤﺖ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد در ﻛﺎرﻣﺎن ﻛﻢ ﻓﺮوﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ!
- ﻃﻤﻊ ﺧﺮﻳﺪن وﻳﻼي ﺑﺰرگ ﺗﺮ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﺎﻻي ﻣﺎن را ﮔﺮان ﺗﺮ از ﺣﺪ اﻧﺼﺎف ﺑﻔﺮوﺷﻴﻢ!
- ﻃﻤﻊ ﺑﻪ دﺳﺖ آوردن ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖاش ﺷﺪه اﻳﻢ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد پا روي ارزشﻫﺎيﻣﺎن ﺑﮕﺬارﻳﻢ!
و اﻣﺎ از ﺣﻤﺎﻗﺖ!
- ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﺗﻮده ی ﻣﺮدم ﺑﺎزﻳﭽﻪي اﺧﺒﺎر دروغ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎي واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻗﺪرت ﻗﺮار ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ!
- ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﭘﺪرانِ ﻣﺎ ﺑﺎورﻫﺎي ﻏﻠﻂ و منفی خود را ﺑﺮ ﻣﺎ دﻳﻜﺘﻪ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﺮآن ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻓﺮاوان داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
- ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻫﻢ رﻧﮓ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺷﻮﻳﻢ ﭼﺮاﻛﻪ ﺑﺎور دارﻳﻢ ﻛﻪ ﺣﺘﻤﺎً آنﻫﺎ ﺑﻴﺶﺗﺮ ﻣﻲداﻧﻨﺪ!
ﭼﺮا اﻳﻦ ﺳﻪ آﻓﺖِ ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ، ﺗﺎ اﻳﻦ ﺣﺪ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺳﻠﻄﻪ دارﻧﺪ؟!
دﻟﻴﻞ آن را ﺑﺎﻳﺪ در ﻧﻈﺎم ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺟﺴﺖ:
از ﻛﻮدﻛﻲ ﺑﺮاي ﻣﻨﺼﺮف ﻛﺮدن ﻣﺎ از ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻫﺎيﻣﺎن، ﻣﺎ را از ﻟﻮﻟﻮ، ﻏﻮل، دﻳﻮ، ﺗﺎرﻳﻜﻲ، ﺗﻨﺒﻴﻪ، ﻣﺤﺮوم ﻣﺎﻧﺪن از اﻣﻜﺎﻧﺎت و... ﺗﺮﺳﺎﻧﺪه اﻧﺪ!
از ﻛﻮدﻛﻲ ﺑﺮاي وادار ﻛﺮدن ﻣﺎ ﺑﻪ اﻧﺠﺎم ﻛﺎري ﻛﻪ ﻧﻤﻲﺧﻮاﺳﺘﻪاﻳﻢ، ﺑﻪ ﻣﺎ وﻋﺪه ي ﺟﺎﻳﺰه، ﺗﺸﻮﻳﻖ، ﺷﺎﮔﺮد اوﻟﻲ، آﻳﻨﺪه ي روﺷﻦ ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ ﺛﺮوت و ﺷﻬﺮت و ﻗﺪرت و...داده اند!
ﺑﻪﻋﻠﺖ ﻏﻠﻂ ﺑﻮدن ﻧﻈﺎم ﺗﻌﻠﻴﻢ وﺗﺮﺑﻴﺖ و ﻧﺒﻮد اﻃﻼﻋﺎت ﻋﻠﻤﻲ ﻛﺎﻓﻲ، واﻟﺪﻳﻦ، ﺑﻪ ﭘﺮﺳﺶﻫﺎي ﻛﻮدﻛﺎن در ﻣﻮرد زﻧﺪﮔﻲ، ﻣﺮگ، ﻗﺎﻧﻮن، ﺣﻜﻮﻣﺖ، ﺳﻜﺲ، ﻣﺬﻫﺐ و... اﻃﻼﻋﺎت ﻏﻠﻂ داده اﻧﺪ و از ﭘﺎﺳﺦِ ﺷﻔﺎف و درﺳﺖ ﺳﺮﺑﺎز زده اند!
ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻈﺎم ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺘﻲ، آﻳﺎ اﻧﺘﻈﺎر ﻣﻲرود اﻧﺴﺎنﻫﺎي ﻣﻨﺰه و ﺧﺮدورزي ﺑﻪ ﺑﺎر ﺑﻨﺸﻴﻨﻨﺪ؟! ﺑﺎ ﭼﻨﻴﻦ اﺑﺰارﻫﺎي ﺗﺮﺑﻴﺘﻲ آﻳﺎ اﻧﺘﻈﺎر دارﻳﻢ ﻧﻈﺎمﻫﺎي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪ ی «زر و زور و ﺗﺰوﻳﺮ» ﺑﻨﺎ ﻧﺸﻮﻧﺪ؟!
ﻧﻈﺮﻳﻪﭘﺮدازان ﺑﺰرﮔﻲ ﻫﻢﭼﻮن «ژان ژاك روﺳﻮ» ، «ﺑﺎﮔﻮان راﺟﻨﻴﺶ اوﺷﻮ» و «وﻳﻠﻴﺎم ﮔﻼﺳﺮ» اﻋﺘﻘﺎد دارﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺣﻞ ﻣﻌﻀﻼت ﺑﺸﺮ، ﻻزم اﺳﺖ اﻳﻦ ﻧﻈﺎمﻫﺎي ﺗﺮﺑﻴﺘﻲ ﻛﻬﻨﻪ را ﺑﻪ ﺗﺎرﻳﺦ ﺑﺴﭙﺎرﻳﻢ؛ ﻧﻈﺎمﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاي رامﻛﺮدنِ اﻧﺴﺎن از ﻫﻤﺎن اﺑﺰارﻫﺎﻳﻲ اﺳﺘﻔﺎده ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺮاي اﻫﻠﻲ ﻛﺮدن ﺣﻴﻮاﻧﺎت!
ﺗﺎ ﺳﻴﺎﺳﺖ «ﭼﻤﺎق و ﻫﻮﻳﺞ» را ﺑﺮاي اﻫﻠﻲ ﻛﺮدنِ اﻧﺴﺎن ﺑﻪ ﻛﺎر ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ، ﭼﮕﻮﻧﻪ اﻧﺘﻈﺎر دارﻳﻢ اﻧﺴﺎﻧﻴﺖ ﭼﻴﺰي ﻣﺘﻔﺎوت از ﻏﺮائز و ﻋﺎداتِ ﺣﻴﻮاﻧﻲ ﺑﺎﺷﺪ؟!
ﻣﺸﻜﻠﻲ دارم ز داﻧﺸﻤﻨﺪ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﺎزﭘﺮس:
ﺗﻮﺑﻪﻓﺮﻣﺎﻳﺎن ﭼﺮا ﺧﻮد، ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻢﺗﺮ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
کژتابی #قصه ها در #مصاحبه_مجله_موفقیت
با #دکترسرگلزایی-قسمت اول
"ترسی که شنگول و منگول ایجاد می کنند!"
مقدمه
از دوران کودکی تا امروز بارها و بارها قصه های مختلفی را خوانده و شنیده ایم. قصه هایی که وقتی بزرگتر شدیم، خودمان راوی آنها شده ايم. اما کم پیش آمده است تا به قصههایی که نسل به نسل منتقل می کنیم با دقت و حساسیت فکر کنیم و ببینیم چه پيام هايي از آنها دریافت میکنیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک و صاحب اندیشه در حوزه فلسفه و اسطوره، با دقت و وسواس زیادی به این مفاهیم اندیشیده است. بنابراین، در باره ي بیماری هاي فرهنگی و مفاهیم اشتباهی که در قصه ها و روایت ها منتقل می شوند، با ايشان به گفتگو نشستيم. طبیعتأ این مصاحبه، بيش از همه به درد والدینی می خورد که می خواهند با دقت و حساسیت، به خوراک فرهنگی فرزندانشان توجه کنند.
پرسش- مصاحبه مان را با این سؤال شروع می کنم که آیا به نظر شما در کشور ما بیماری فرهنگی وجود دارد یا خیر؟
پاسخ- صددرصد وجود دارد، نه فقط ما بلکه تمام جوامع گرفتار این موضوع هستند. اساسأ بخشی از مسائل روانی، مسائل فرهنگی است، هم در زمينه نقاط قوت و هم نقاط ضعف. در فرهنگي مثل فرهنگ ژاپن، عنصر پشتکار وجود دارد و در جایي دیگر عنصر تسلیمپذیری؛ مثلا هندیان معتقدند هر اتفاقی در زندگی بشر کارمای رفتار اوست. هرکسی که در بافت فرهنگی هند زندگی میکند، به تقدیر و جبرگرایی معتقد است. پس میبینیم كه بیماریهای فرهنگی در تمام جوامع وجود دارند.
پرسش- براساس یافتهها و مطالعات شما، جامعه ی ما در زمینه مشکلات فرهنگی چه وضعیتی دارد؟
پاسخ- در فرهنگ ما هم مشكلاتي از اين دست وجود دارد. مثلا معجزهخواهی يكي از اين موارد است؛ یعنی اینکه مشکلات ما باید با معجزه حل شود. ما قصههای زیادی داریم که در آنها مشكلات شخصیت مثبت قصه توسط یک معجزه حل میشود؛ و این اتفاق، فارغ از دانش، توانمندیها، ارتباطات و همفکریها به شكل معجزه آسايي برای قهرمان قصه رخ میدهد؛ و برعکس، شخصیت منفی داستان هم بهطور معجزهآسایی در چاه میافتد و نتیجه اعمال منفیاش را میبیند. این موجب میشود مردم جامعه ي ما، در مورد بسیاری از مشکلاتی که باید با تدبیر و تلاش یا با صرف هزینه حل کنند، مدام به انتظار بنشینند تا یک عامل معجزهآسا و نجات دهنده ي آسمانی و متافیزیکی ظهور كند. حال این عامل معجزهآسا، میتواند برندهشدن در قرعهکشی بانک یا اتفاقی نظیر آن باشد؛ درحالیکه مشکل مالی اكثر افراد تنها با برندهشدن در قرعهکشی برطرف نمي شود، بلکه به تدبیر و تلاش بیشتر آنان نياز دارد. اندیشه ی معجزهخواهی و منتظر یک پدیده ماورائی بودن برای حل مسائل، افراد را بيش از پيش گرفتار مشكل خواهد کرد.
موضوع دیگری که در فرهنگ ما وجود دارد، بحث عشق در اولین نگاه است. در اغلب فیلمها و سریالهای ایرانی دو نفر با یک نگاه عاشق هم میشوند. اما داستان به این سمت نمیرود که درنهایت نشان دهد عشق در اولین نگاه اشتباه است؛ بلکه نشان میدهد که موانع زیادی بر سر راه دونفر قرار میگیرد، آنها طاقت میآورند، صبر و دعا میکنند و درنهایت معجزه میشود و آنها به هم میرسند و وقتی به هم رسیدند، داستان تمام میشود. چنان كه گویا، عشق هيجاني يا اصطلاحأ عشق در يك نگاه، مبنای درستی برای شروع رابطه زناشویی عاشقانه است! طبیعتأ وقتی در هیچ فیلم یا سریالی به این موضوع پرداخته نمیشود که بهتر است قبل از ازدواج، زوجین به مشاور ازدواج مراجعه کنند و بهدرستی یکدیگر را بشناسند؛ یا خانوادهها دورهم جمع شوند و هرکدام دلايل خود را درمورد موافقت یا مخالفتشان با اين ازدواج مطرح كنند و یا درباره فلان ویژگی فرد موردنظر تبادل نظر كنند؛ این فرهنگ همفکری در بین خانوادهها ایجاد نخواهد شد. درواقع همانطور که ما آدمها، داستانها را تولید میکنیم، داستانها هم ما آدمها را تولید میکنند. نتیجه این میشود که آدمهای اين جامعه، تصمیماتشان برمبنای احساسات است، نه تلاشکردن و تصمیم درست و منطقیگرفتن. آنها منتظر معجزه میمانند، چون در قصه گفته شده پیری هست که آجیل مشکلگشا میدهد و ناگهان مشکلات حل میشوند! در چنين شرايطي وقتی از فرد میپرسید مشکلش را چگونه حل کرد، او در پاسخ میگوید به وسيله آجیل مشکلگشا! در این شرایط معلوم است که وقتي افراد مشکل پیدا میکنند، بهجای تلاشکردن، به راههای غیرمنطقی متوسل شوند؛ درحالیکه باید بدانند امید به معجزه، آن هم زماني که جایگزین تلاش شود، نادرست است.
@drsargolzaei
با #دکترسرگلزایی-قسمت اول
"ترسی که شنگول و منگول ایجاد می کنند!"
مقدمه
از دوران کودکی تا امروز بارها و بارها قصه های مختلفی را خوانده و شنیده ایم. قصه هایی که وقتی بزرگتر شدیم، خودمان راوی آنها شده ايم. اما کم پیش آمده است تا به قصههایی که نسل به نسل منتقل می کنیم با دقت و حساسیت فکر کنیم و ببینیم چه پيام هايي از آنها دریافت میکنیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک و صاحب اندیشه در حوزه فلسفه و اسطوره، با دقت و وسواس زیادی به این مفاهیم اندیشیده است. بنابراین، در باره ي بیماری هاي فرهنگی و مفاهیم اشتباهی که در قصه ها و روایت ها منتقل می شوند، با ايشان به گفتگو نشستيم. طبیعتأ این مصاحبه، بيش از همه به درد والدینی می خورد که می خواهند با دقت و حساسیت، به خوراک فرهنگی فرزندانشان توجه کنند.
پرسش- مصاحبه مان را با این سؤال شروع می کنم که آیا به نظر شما در کشور ما بیماری فرهنگی وجود دارد یا خیر؟
پاسخ- صددرصد وجود دارد، نه فقط ما بلکه تمام جوامع گرفتار این موضوع هستند. اساسأ بخشی از مسائل روانی، مسائل فرهنگی است، هم در زمينه نقاط قوت و هم نقاط ضعف. در فرهنگي مثل فرهنگ ژاپن، عنصر پشتکار وجود دارد و در جایي دیگر عنصر تسلیمپذیری؛ مثلا هندیان معتقدند هر اتفاقی در زندگی بشر کارمای رفتار اوست. هرکسی که در بافت فرهنگی هند زندگی میکند، به تقدیر و جبرگرایی معتقد است. پس میبینیم كه بیماریهای فرهنگی در تمام جوامع وجود دارند.
پرسش- براساس یافتهها و مطالعات شما، جامعه ی ما در زمینه مشکلات فرهنگی چه وضعیتی دارد؟
پاسخ- در فرهنگ ما هم مشكلاتي از اين دست وجود دارد. مثلا معجزهخواهی يكي از اين موارد است؛ یعنی اینکه مشکلات ما باید با معجزه حل شود. ما قصههای زیادی داریم که در آنها مشكلات شخصیت مثبت قصه توسط یک معجزه حل میشود؛ و این اتفاق، فارغ از دانش، توانمندیها، ارتباطات و همفکریها به شكل معجزه آسايي برای قهرمان قصه رخ میدهد؛ و برعکس، شخصیت منفی داستان هم بهطور معجزهآسایی در چاه میافتد و نتیجه اعمال منفیاش را میبیند. این موجب میشود مردم جامعه ي ما، در مورد بسیاری از مشکلاتی که باید با تدبیر و تلاش یا با صرف هزینه حل کنند، مدام به انتظار بنشینند تا یک عامل معجزهآسا و نجات دهنده ي آسمانی و متافیزیکی ظهور كند. حال این عامل معجزهآسا، میتواند برندهشدن در قرعهکشی بانک یا اتفاقی نظیر آن باشد؛ درحالیکه مشکل مالی اكثر افراد تنها با برندهشدن در قرعهکشی برطرف نمي شود، بلکه به تدبیر و تلاش بیشتر آنان نياز دارد. اندیشه ی معجزهخواهی و منتظر یک پدیده ماورائی بودن برای حل مسائل، افراد را بيش از پيش گرفتار مشكل خواهد کرد.
موضوع دیگری که در فرهنگ ما وجود دارد، بحث عشق در اولین نگاه است. در اغلب فیلمها و سریالهای ایرانی دو نفر با یک نگاه عاشق هم میشوند. اما داستان به این سمت نمیرود که درنهایت نشان دهد عشق در اولین نگاه اشتباه است؛ بلکه نشان میدهد که موانع زیادی بر سر راه دونفر قرار میگیرد، آنها طاقت میآورند، صبر و دعا میکنند و درنهایت معجزه میشود و آنها به هم میرسند و وقتی به هم رسیدند، داستان تمام میشود. چنان كه گویا، عشق هيجاني يا اصطلاحأ عشق در يك نگاه، مبنای درستی برای شروع رابطه زناشویی عاشقانه است! طبیعتأ وقتی در هیچ فیلم یا سریالی به این موضوع پرداخته نمیشود که بهتر است قبل از ازدواج، زوجین به مشاور ازدواج مراجعه کنند و بهدرستی یکدیگر را بشناسند؛ یا خانوادهها دورهم جمع شوند و هرکدام دلايل خود را درمورد موافقت یا مخالفتشان با اين ازدواج مطرح كنند و یا درباره فلان ویژگی فرد موردنظر تبادل نظر كنند؛ این فرهنگ همفکری در بین خانوادهها ایجاد نخواهد شد. درواقع همانطور که ما آدمها، داستانها را تولید میکنیم، داستانها هم ما آدمها را تولید میکنند. نتیجه این میشود که آدمهای اين جامعه، تصمیماتشان برمبنای احساسات است، نه تلاشکردن و تصمیم درست و منطقیگرفتن. آنها منتظر معجزه میمانند، چون در قصه گفته شده پیری هست که آجیل مشکلگشا میدهد و ناگهان مشکلات حل میشوند! در چنين شرايطي وقتی از فرد میپرسید مشکلش را چگونه حل کرد، او در پاسخ میگوید به وسيله آجیل مشکلگشا! در این شرایط معلوم است که وقتي افراد مشکل پیدا میکنند، بهجای تلاشکردن، به راههای غیرمنطقی متوسل شوند؛ درحالیکه باید بدانند امید به معجزه، آن هم زماني که جایگزین تلاش شود، نادرست است.
@drsargolzaei
کژتابی #قصه ها در
#مصاحبه_مجله_موفقیت
با #دکترسرگلزایی -قسمت دوم
"ترسی که شنگول و منگول ایجاد می کنند!"
پرسش- غیر از عشق و اعتقاد به مسائل ماورایی به نظر شما چه مسائل دیگری در این زمینه وجود دارد؟
پاسخ- موضوع دیگر، «جنسیت محوری» است. مثلأ در قصه ی کودکانهای مثل خالهسوسکه که میخواست به همدان برود و در طول راه هرکسی او را میدید میگفت: «زنم میشی؟» و خالهسوسکه جواب میداد: «اگر بین ما دعوا بشه، من رو با چی میزنی؟»؛ کودک مؤنث به این باور میرسد که در آینده وقتی بین من و همسرم دعوا شود، من باید کتک بخورم! در ادامه قصه هم مي بينيم نهایتا آقاموشه که مردی عاشق پیشه است، میگوید: «من تو رو نمیزنم بلكه تو رو با دمم ناز و نوازش میکنم.»؛ اما بعد مشخص میشود که این آقاموشه ي مهربان، مردی بیعرضه است؛ چون وقتی میرود غذا بیاورد، در دیگ آش میافتد و میمیرد! پس پیام ضمنی داستان این است: مردانی که میخواستند او را کتک بزنند، باعرضه و زرنگ بودند و کسی که همسرش را نوازش میکرد، بیعرضه بود. درواقع این داستان، از سنین پایین، پیامی چندوجهی در مورد زندگی مشترک به افراد میدهد؛ زيرا یکی از ویژگیهای قصه، پیامهای چندبُعدی آن است. وقتی كه من مقالهای به شما میدهم و در مورد موضوعي موارد مختلفی را برمیشمارم، شما میتوانید بگویید که با فلان موارد مقاله مخالف هستید و یا اینکه تأکید کنید که مقاله متقاعد کننده نبود، اطلاعات کافی نمیداد یا استنتاج منطقی نداشت؛ اما خصوصیت قصه این است که تمام عناصر و اجزای آن درکنار هم معنا میدهند؛ یعنی شما نمیتوانید یک قسمت را نادیده بگیرید؛ بلكه لازم است آن را با تمام مفاهیم ضمنیاش باور کنید. قصهها، حاوی یکسری پیامهای مستقیم و برجسته و نیز مجموعهای از پیامهای پنهان هستند که افراد مختلف ممکن است برداشتهای متفاوتی از آنها داشته باشند؛ و اتفاقأ، مواردی که در لایههای قصه پنهانند، خطرناکتر هستند.
پرسش- آیا ضربالمثلها هم به بیماریهای فرهنگی کمک میکنند؟
پاسخ- بله، مثلأ محافظه كاري یکی از پیامدهای ضربالمثلهای کشور ماست. در فرهنگ ما، كار حتي از احتیاط هم گذشته است و افراد را به سمت ترس سوق مي دهد. برای مثال در ضربالمثلهای ما تأكيد مي شود که: «زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد»، «آسته بيا، آسته برو که گربه شاخت نزنه»، «تو سر پیازی یا ته پیاز؟»، «سری که درد نمیکنه، دستمال نمیبندن»، «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، «با یه گل بهار نمیشه» و ... . این ها همه ضربالمثلهایی هستند که فرهنگ ترس و احتیاط افراطي را ترویج میدهند؛ درحالیکه مردم چندان به تأثیر این ضربالمثلها آگاه نیستند.
متاسفانه نوعی بیتوجهی در فرهنگ ما وجود دارد؛ مثلا اگر بگویند دو کوچه بالاتر برق یا آب قطع شده است، ما واقعأ احساس نگرانی نمیکنیم و برایمان مهم نیست کساني که الان آب یا برق ندارند چه وضعیتی دارند، چون ما در آن شرایط نیستیم؛ اما اگر برفرض فرزندمان در آن خیابان ساکن باشد، بهشدت نگران میشویم. یا اینکه اگرچه در یک شهر زندگی میکنیم، اما منافع شهری برای ما معنای خاصی ندارد. وقتی در قصه، ضربالمثل، فیلم و سریالهای ما مفهوم و مصداق منافع شهری وجود نداشته باشد، طبیعی است که چنین چیزی برای ما بیمعنا میشود. مغز ما لایههای مختلفی دارد؛ لایه هیجانمدار مغز، بیشتر با شعر، قصه و موسیقی سروکار دارد، در حالي كه لایه منطقی مغز با «دیتا» یا «دادهها» سروکار دارد. خیلی وقتها میبینیم که دادهها به ما میگویند چه بکنیم و چه نکنیم، اما ما آن کار را انجام نمیدهیم؛ چون انگیزش ما انرژی خودش را از لایه هیجانی میگیرد و اگر لایه هیجانی انرژی توليد نكند، بخش منطقی هم بیانرژی خواهد شد. قصهها، ضربالمثلها و اشعار، انرژی ما را تأمین میکنند. گاهي ما میدانیم که نفع جمعی ما در چيست اما احساسی نسبت به آن نداریم. عكس اين موضوع نيز صادق است، مثلا اگر دست فرزند ما خراشی بردارد، با اينكه مي دانيم با این خراش مشکلی برایش پیش نمیآید، بازهم برایش نگران میشویم. بنابراین همیشه مغز منطقی غالب نیست. اگر مغز هیجانمدار به درستي با مواردي مثل قصه، نمایش، شعر و فیلم تغذیه نشود، ما کارهایی را انجام خواهیم داد که میدانیم به نفعمان نیستند.
@drsargolzaei
#مصاحبه_مجله_موفقیت
با #دکترسرگلزایی -قسمت دوم
"ترسی که شنگول و منگول ایجاد می کنند!"
پرسش- غیر از عشق و اعتقاد به مسائل ماورایی به نظر شما چه مسائل دیگری در این زمینه وجود دارد؟
پاسخ- موضوع دیگر، «جنسیت محوری» است. مثلأ در قصه ی کودکانهای مثل خالهسوسکه که میخواست به همدان برود و در طول راه هرکسی او را میدید میگفت: «زنم میشی؟» و خالهسوسکه جواب میداد: «اگر بین ما دعوا بشه، من رو با چی میزنی؟»؛ کودک مؤنث به این باور میرسد که در آینده وقتی بین من و همسرم دعوا شود، من باید کتک بخورم! در ادامه قصه هم مي بينيم نهایتا آقاموشه که مردی عاشق پیشه است، میگوید: «من تو رو نمیزنم بلكه تو رو با دمم ناز و نوازش میکنم.»؛ اما بعد مشخص میشود که این آقاموشه ي مهربان، مردی بیعرضه است؛ چون وقتی میرود غذا بیاورد، در دیگ آش میافتد و میمیرد! پس پیام ضمنی داستان این است: مردانی که میخواستند او را کتک بزنند، باعرضه و زرنگ بودند و کسی که همسرش را نوازش میکرد، بیعرضه بود. درواقع این داستان، از سنین پایین، پیامی چندوجهی در مورد زندگی مشترک به افراد میدهد؛ زيرا یکی از ویژگیهای قصه، پیامهای چندبُعدی آن است. وقتی كه من مقالهای به شما میدهم و در مورد موضوعي موارد مختلفی را برمیشمارم، شما میتوانید بگویید که با فلان موارد مقاله مخالف هستید و یا اینکه تأکید کنید که مقاله متقاعد کننده نبود، اطلاعات کافی نمیداد یا استنتاج منطقی نداشت؛ اما خصوصیت قصه این است که تمام عناصر و اجزای آن درکنار هم معنا میدهند؛ یعنی شما نمیتوانید یک قسمت را نادیده بگیرید؛ بلكه لازم است آن را با تمام مفاهیم ضمنیاش باور کنید. قصهها، حاوی یکسری پیامهای مستقیم و برجسته و نیز مجموعهای از پیامهای پنهان هستند که افراد مختلف ممکن است برداشتهای متفاوتی از آنها داشته باشند؛ و اتفاقأ، مواردی که در لایههای قصه پنهانند، خطرناکتر هستند.
پرسش- آیا ضربالمثلها هم به بیماریهای فرهنگی کمک میکنند؟
پاسخ- بله، مثلأ محافظه كاري یکی از پیامدهای ضربالمثلهای کشور ماست. در فرهنگ ما، كار حتي از احتیاط هم گذشته است و افراد را به سمت ترس سوق مي دهد. برای مثال در ضربالمثلهای ما تأكيد مي شود که: «زبان سرخ، سر سبز میدهد بر باد»، «آسته بيا، آسته برو که گربه شاخت نزنه»، «تو سر پیازی یا ته پیاز؟»، «سری که درد نمیکنه، دستمال نمیبندن»، «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، «با یه گل بهار نمیشه» و ... . این ها همه ضربالمثلهایی هستند که فرهنگ ترس و احتیاط افراطي را ترویج میدهند؛ درحالیکه مردم چندان به تأثیر این ضربالمثلها آگاه نیستند.
متاسفانه نوعی بیتوجهی در فرهنگ ما وجود دارد؛ مثلا اگر بگویند دو کوچه بالاتر برق یا آب قطع شده است، ما واقعأ احساس نگرانی نمیکنیم و برایمان مهم نیست کساني که الان آب یا برق ندارند چه وضعیتی دارند، چون ما در آن شرایط نیستیم؛ اما اگر برفرض فرزندمان در آن خیابان ساکن باشد، بهشدت نگران میشویم. یا اینکه اگرچه در یک شهر زندگی میکنیم، اما منافع شهری برای ما معنای خاصی ندارد. وقتی در قصه، ضربالمثل، فیلم و سریالهای ما مفهوم و مصداق منافع شهری وجود نداشته باشد، طبیعی است که چنین چیزی برای ما بیمعنا میشود. مغز ما لایههای مختلفی دارد؛ لایه هیجانمدار مغز، بیشتر با شعر، قصه و موسیقی سروکار دارد، در حالي كه لایه منطقی مغز با «دیتا» یا «دادهها» سروکار دارد. خیلی وقتها میبینیم که دادهها به ما میگویند چه بکنیم و چه نکنیم، اما ما آن کار را انجام نمیدهیم؛ چون انگیزش ما انرژی خودش را از لایه هیجانی میگیرد و اگر لایه هیجانی انرژی توليد نكند، بخش منطقی هم بیانرژی خواهد شد. قصهها، ضربالمثلها و اشعار، انرژی ما را تأمین میکنند. گاهي ما میدانیم که نفع جمعی ما در چيست اما احساسی نسبت به آن نداریم. عكس اين موضوع نيز صادق است، مثلا اگر دست فرزند ما خراشی بردارد، با اينكه مي دانيم با این خراش مشکلی برایش پیش نمیآید، بازهم برایش نگران میشویم. بنابراین همیشه مغز منطقی غالب نیست. اگر مغز هیجانمدار به درستي با مواردي مثل قصه، نمایش، شعر و فیلم تغذیه نشود، ما کارهایی را انجام خواهیم داد که میدانیم به نفعمان نیستند.
@drsargolzaei
کژتابی #قصه ها در
#مصاحبه_مجله_موفقیت
با #دکترسرگلزایی -قسمت سوم
"ترسی که شنگول و منگول ایجاد می کنند!"
پرسش- اشارهای به ضربالمثلها کردید، شاید بخشی از مسائلی که درمورد ضربالمثلها گفتید، به دلیل جبر تاریخی باشد که به ما وارد شده است، مثلا حمله ی مغولها به ایران. در این سرنوشت قرارگرفتن میتواند یکی از دلایل محتاط بودن افراطي ایرانیان باشد و بخشی دیگر از آن میتواند شخصمحور و مصلحتاندیش بودن ایرانیان و یا مسائلی از این دست را نشان بدهد. اشارهای به بُعد منفی این ضربالمثلها داشتید، آیا این ضربالمثلها بُعد مثبتی هم دارند؟
پاسخ- بله، يكي از ابعاد مثبت آن ها تقويت حس «سلحشوری» است. مثلا آریوبرزن دربرابر سپاه دشمن ایستاد یا بابک خرمدین ایستادگی کرد و یا ... . اما باید توجه داشته باشيم که گاهی اگر بُعد منفی قوی شود، میتواند جنبه مثبت قضیه را خنثی کند. یعنی اگر استنتاج هیجانی داشته باشیم، سلحشوری ما آنجا نمایان میشود که مثلا ترجیح میدهیم در یک دعوای خیابانی دربرابر طرف مقابل محکم بایستیم و عذرخواهي نکنیم! بدین طریق بُعد منفی را در اولویت قرار مي دهيم. متأسفانه در دهههای اخیر از سلحشوری ما استفاده منفی بیشتری شده و بخش مثبت آن كمتر مورد توجه و استفاده قرار گرفته است؛ مثلا جنبه اي از سلحشوري وجود دارد که ازخودگذشتگی برای احترام به بزرگترها را پیشنهاد میدهد. در اين زمينه، آقای عباس یمینی شریف، شاعر و داستاننویس کودکان، داستانی نوشته اند که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده است. داستان از این قرار است که خواهر و برادري بر سر یکی از اسباب بازی هایشان باهم دعوا میکنند و پدرشان برایشان چنین داستانی را تعریف میکند: «آدمی بود که در زمان انوشیروان زمینی را به دیگری فروخت و بعد، خریدار در آن زمین گنجی پیدا کرد. او گنج را به فروشنده داد و گفت که من زمین را از تو خریدم نه گنج را، و فروشنده هم میگوید که تو زمین را با تمام چیزی که در آن بوده است، خریدی!» درحقیقت چانهزنی مورد بحث، که این مال من نیست و چیزی که مال من نیست نباید در اموال من قرار بگیرد، یک قصه است.
قصههایی هم هستند که فداکاری و سخاوت را مطرح میکنند و موجب رشد فضیلتهای اخلاقی میشوند. ما در سطوح کوچکی مثل خانواده، دوستان و هممحلیها فداکاری میکنیم اما این فداکاری در سطوح بزرگتری مثل ارتباطات شهری، رنگ میبازد؛ چون واژه ی «ما» برایمان در این سطح کمرنگ تعریف شده است. مثلا قصه شنگول و منگول يك خانواده را معرفي مي كند كه خارج از حيطه آن، همه جا پر از خطر است. در وقت نياز، هيچ دوستی به کمک فرزندان نمیآید و فقط مادر خانواده به آنها کمک میکند. وظیفه فرزندان هم این است که در را بسته نگه دارند تا مادر بازگردد و خودشان هیچکاری نمیتوانند بکنند. در این قصه هیچ همسایه و دوستی وجود ندارد. تمام دنيا در یک کلبه خلاصه میشود و فقط مادر که یکی از اعضای خانواده است، به کمک آنها میآید. درمقابل اين قصه، قصه سه بچه خوک را داريم که هريك برای خود خانهای میسازند؛ یکی خانهای سست و پوشالي، دیگری خانهای چوبي كه بهتر از اولي است اما باز هم چندان مستحکم نيست، و درنهایت سومی كه خانهای از آجر میسازد. وقتی گرگ خانه اولی را خراب میکند، اولی به دومی پناه میبرد، بعد از خرابشدن خانه دومی، دونفر اول به سومی پناه میبرند. این داستان تا اینجا به ما یاد میدهد که باید کارها را درست انجام دهیم تا مشکلی برایمان ایجاد نشود. اما بعد از آن هم، سه بچه خوک با هم همفکری میکنند. آن ها به جاي ترسيدن و در انتظار رسيدن مادر ماندن، تدبیری میاندیشند که اگر گرگ خواست از دودکش خانه وارد شود، او را به مخمصه بياندازند. به اين منظور ظرفي پر از آب داغ زير شومينه میگذارند که گرگ يا داخل آبجوش بیفتد یا با ديدن آن فرار کند. درحقیقت ما در قصه سه بچه خوک تدبیر میبینیم، اما در داستان شنگول و منگول چیزی جز صبر کردن تا آمدن مادر نمیبینیم. از طرف دیگر در فیلم «کلاهقرمزی و سروناز» پیام هاي مثبت بسياري میبینیم. در اين فیلم، سروناز ازسوی خدمتکار خانه که نوعي دشمن خانگی بود، ترسانده شده و به او گفته میشد كه بیرون خانه پر از گرگ است. در نتيجه او دچار افسردگی و انزوا شده و به تنهايي در زیرزمین خانه سكني گزيده بود. درنهایت میبینیم کلاهقرمزی دست او را میگیرد و از خانه بيرون میبرد و آدم ها را به او نشان داده و میگوید: "نترس، این نانواست، این بقال است؛ اینها گرگ نیستند..." و از اين راه، تعاملکردن را به دخترک میآموزد. این قصه، خنثیکننده داستانی مثل شنگول و منگول است که میگوید بیرون خانه پر از خطر است. پس فراموش نکنیم که لازم است در قصههای جدیدمان محدوده ی خانه را به محدوده ی شهر وسعت دهیم و کودک را اجتماعیتر کرده و عادات مثبت را در او تقویت کنیم.
@drsargolzaei
#مصاحبه_مجله_موفقیت
با #دکترسرگلزایی -قسمت سوم
"ترسی که شنگول و منگول ایجاد می کنند!"
پرسش- اشارهای به ضربالمثلها کردید، شاید بخشی از مسائلی که درمورد ضربالمثلها گفتید، به دلیل جبر تاریخی باشد که به ما وارد شده است، مثلا حمله ی مغولها به ایران. در این سرنوشت قرارگرفتن میتواند یکی از دلایل محتاط بودن افراطي ایرانیان باشد و بخشی دیگر از آن میتواند شخصمحور و مصلحتاندیش بودن ایرانیان و یا مسائلی از این دست را نشان بدهد. اشارهای به بُعد منفی این ضربالمثلها داشتید، آیا این ضربالمثلها بُعد مثبتی هم دارند؟
پاسخ- بله، يكي از ابعاد مثبت آن ها تقويت حس «سلحشوری» است. مثلا آریوبرزن دربرابر سپاه دشمن ایستاد یا بابک خرمدین ایستادگی کرد و یا ... . اما باید توجه داشته باشيم که گاهی اگر بُعد منفی قوی شود، میتواند جنبه مثبت قضیه را خنثی کند. یعنی اگر استنتاج هیجانی داشته باشیم، سلحشوری ما آنجا نمایان میشود که مثلا ترجیح میدهیم در یک دعوای خیابانی دربرابر طرف مقابل محکم بایستیم و عذرخواهي نکنیم! بدین طریق بُعد منفی را در اولویت قرار مي دهيم. متأسفانه در دهههای اخیر از سلحشوری ما استفاده منفی بیشتری شده و بخش مثبت آن كمتر مورد توجه و استفاده قرار گرفته است؛ مثلا جنبه اي از سلحشوري وجود دارد که ازخودگذشتگی برای احترام به بزرگترها را پیشنهاد میدهد. در اين زمينه، آقای عباس یمینی شریف، شاعر و داستاننویس کودکان، داستانی نوشته اند که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده است. داستان از این قرار است که خواهر و برادري بر سر یکی از اسباب بازی هایشان باهم دعوا میکنند و پدرشان برایشان چنین داستانی را تعریف میکند: «آدمی بود که در زمان انوشیروان زمینی را به دیگری فروخت و بعد، خریدار در آن زمین گنجی پیدا کرد. او گنج را به فروشنده داد و گفت که من زمین را از تو خریدم نه گنج را، و فروشنده هم میگوید که تو زمین را با تمام چیزی که در آن بوده است، خریدی!» درحقیقت چانهزنی مورد بحث، که این مال من نیست و چیزی که مال من نیست نباید در اموال من قرار بگیرد، یک قصه است.
قصههایی هم هستند که فداکاری و سخاوت را مطرح میکنند و موجب رشد فضیلتهای اخلاقی میشوند. ما در سطوح کوچکی مثل خانواده، دوستان و هممحلیها فداکاری میکنیم اما این فداکاری در سطوح بزرگتری مثل ارتباطات شهری، رنگ میبازد؛ چون واژه ی «ما» برایمان در این سطح کمرنگ تعریف شده است. مثلا قصه شنگول و منگول يك خانواده را معرفي مي كند كه خارج از حيطه آن، همه جا پر از خطر است. در وقت نياز، هيچ دوستی به کمک فرزندان نمیآید و فقط مادر خانواده به آنها کمک میکند. وظیفه فرزندان هم این است که در را بسته نگه دارند تا مادر بازگردد و خودشان هیچکاری نمیتوانند بکنند. در این قصه هیچ همسایه و دوستی وجود ندارد. تمام دنيا در یک کلبه خلاصه میشود و فقط مادر که یکی از اعضای خانواده است، به کمک آنها میآید. درمقابل اين قصه، قصه سه بچه خوک را داريم که هريك برای خود خانهای میسازند؛ یکی خانهای سست و پوشالي، دیگری خانهای چوبي كه بهتر از اولي است اما باز هم چندان مستحکم نيست، و درنهایت سومی كه خانهای از آجر میسازد. وقتی گرگ خانه اولی را خراب میکند، اولی به دومی پناه میبرد، بعد از خرابشدن خانه دومی، دونفر اول به سومی پناه میبرند. این داستان تا اینجا به ما یاد میدهد که باید کارها را درست انجام دهیم تا مشکلی برایمان ایجاد نشود. اما بعد از آن هم، سه بچه خوک با هم همفکری میکنند. آن ها به جاي ترسيدن و در انتظار رسيدن مادر ماندن، تدبیری میاندیشند که اگر گرگ خواست از دودکش خانه وارد شود، او را به مخمصه بياندازند. به اين منظور ظرفي پر از آب داغ زير شومينه میگذارند که گرگ يا داخل آبجوش بیفتد یا با ديدن آن فرار کند. درحقیقت ما در قصه سه بچه خوک تدبیر میبینیم، اما در داستان شنگول و منگول چیزی جز صبر کردن تا آمدن مادر نمیبینیم. از طرف دیگر در فیلم «کلاهقرمزی و سروناز» پیام هاي مثبت بسياري میبینیم. در اين فیلم، سروناز ازسوی خدمتکار خانه که نوعي دشمن خانگی بود، ترسانده شده و به او گفته میشد كه بیرون خانه پر از گرگ است. در نتيجه او دچار افسردگی و انزوا شده و به تنهايي در زیرزمین خانه سكني گزيده بود. درنهایت میبینیم کلاهقرمزی دست او را میگیرد و از خانه بيرون میبرد و آدم ها را به او نشان داده و میگوید: "نترس، این نانواست، این بقال است؛ اینها گرگ نیستند..." و از اين راه، تعاملکردن را به دخترک میآموزد. این قصه، خنثیکننده داستانی مثل شنگول و منگول است که میگوید بیرون خانه پر از خطر است. پس فراموش نکنیم که لازم است در قصههای جدیدمان محدوده ی خانه را به محدوده ی شهر وسعت دهیم و کودک را اجتماعیتر کرده و عادات مثبت را در او تقویت کنیم.
@drsargolzaei
کژتابی #قصه ها در
#مصاحبه_مجله_موفقیت
با #دکترسرگلزایی -قسمت چهارم
"ترسی که شنگول و منگول ایجاد می کنند!"
پرسش- تا اينجا بعضي از ابعاد منفی ضربالمثل ها و قصهها را گفتید و یک سری از ابعاد مثبت را نيز گوشزد کردید؛ مثلا کلاه قرمزی چون ترس را از دل مخاطب میزداید خوب است و شنگول و منگول چون پیام منفی و ترس را در ذهن مخاطب ایجاد میکند خوب نیست. آيا موارد ديگري هم در اين زمينه سراغ داريد؟
پاسخ- بله. کارتن "پت و مت" هم خیلی جالب است؛ زيرا موجب میشود به اين فکر كنيم که گاهی ما برای حل يك مسأله، مسائل دیگری ایجاد میکنیم. بسیارند افرادی که میخواهند یک مشکل کوچک را حل کنند اما مشکلات بزرگتری ایجاد میکنند. مجموعه "کلاه قرمزی" هم این خوبی را دارد که شخصیتها در آن قهرمان و ضد قهرمان نیستند. کلاه قرمزی خیلی عاطفی و مهربان است اما نمیتواند جلوی شکمش را بگیرد. پسرخاله خیلی حمایتگر است اما در عین حال کمی خشن صحبت میکند. این مجموعه، قهرمان و ضد قهرمان ندارد؛ به جای آن، آدمها جنبه مثبت و منفی دارند و تغییرپذیرند. قصههایی که در آن پیروزی صرفا مبتنی بر یک علت نباشد، حال چه علت آسمانی باشد چه زور بازوی قهرمان یا زیبایی او، پيام سازنده تري را به مخاطب منتقل مي كنند.
پرسش- جدا از قصهها چیز دیگری هم هست که برای کودکان ما کارکرد منفی داشته باشد؟
پاسخ- بله. یکسری نقشه ها مثل نقشه ایران در دوره هخامنشی یا ساسانی وجود دارد که وسعت ایران را نشان میدهد. این نقشه ها ممكن است کشورگشایی را بعنوان یک فضیلت در ذهن مخاطب القاء كنند؛ در حالي كه اگر این گونه بود، چنگیزخان که به ما حمله کرد یا یونانیهایی که به کشور ما حمله کردند، بايستي دارای فضیلت و برتری تلقي شوند! از طرفي میدانیم كه در زندگی امروز، کشورگشایی امری باطل و نشدنی است. بنابراین اصلا درست نیست كه میلیتاریسم و امپریالیسم را در ذهن کودک امروزي رشد بدهیم. درواقع باید بدانیم این اصلا افتخار نیست که مثلا ما در دوران نادرشاه به هند رفتیم و مردم آنجا را کشتیم. ما باید ببینیم پیامد این باور در سطح روابط بین فردی، اجتماعی، ملی، و بین المللی چیست؟ و ما داریم چه چیزی را بازتولید می کنیم؟ چیزی که به درد امروز ما نمیخورد!
پرسش- این اتفاق از کجا وارد فرهنگ ما شده؟ خیلی قدیمی است یا در برههای خاص به دلیل عوامل مختلف وارد فرهنگ ما شده است؟
پاسخ- این، موضوعی تاریخی است و پاسخ آن مشخص نیست. اما این باور هنوز در فیلمها و داستانها بازتولید میشود و واقعيت این است که شاید تقويت این باور، هدفدار باشد. در هر اتفاق فرهنگی قطعأ افرادی ذینفع هستند؛ مثلا وقتی عدهای در جامعه گرفتار اعتیاد میشوند؛ عدهای دیگر، مثل قاچاقچیان، از آن نفع میبرند. میتوان گفت با استفاده از باور مردم به معجزه نیز، عدهای دیگر نفع میبرند و به همین دلیل این افراد سودجو این مسیر را طراحی کرده و باور معجزهخواهی را در دیگران تقویت میکنند. البته بخشی از موضوع هم غیرعمدی است؛ مثلا داستاننویس ایرانی مدام مسیر داستانش را با معجزات تغییر میدهد و با اين كار، البته به صورت غير عمدي، در جهت اهداف افرادی که از این موضوع نفع میبرند، گام برمیدارد. ضمنأ این بازتولید تنها ریشه در مسائل تاریخی ندارد، بلکه درحالحاضر نیز بعضي از كمپاني ها مثل هالیوود مصرف مواد مخدر و استعمال دخانیات را ترویج میکنند و آن را عامل موفقیت می دانند. بعضي از قصهها به شکل دانسته و عامدانه کارهای منفی را مثبت جلوه میدهند و افراد را به این کار تشویق میکنند؛ پس مخاطب باید کاملا در این زمینه آگاه باشد.
@drsargolzaei
#مصاحبه_مجله_موفقیت
با #دکترسرگلزایی -قسمت چهارم
"ترسی که شنگول و منگول ایجاد می کنند!"
پرسش- تا اينجا بعضي از ابعاد منفی ضربالمثل ها و قصهها را گفتید و یک سری از ابعاد مثبت را نيز گوشزد کردید؛ مثلا کلاه قرمزی چون ترس را از دل مخاطب میزداید خوب است و شنگول و منگول چون پیام منفی و ترس را در ذهن مخاطب ایجاد میکند خوب نیست. آيا موارد ديگري هم در اين زمينه سراغ داريد؟
پاسخ- بله. کارتن "پت و مت" هم خیلی جالب است؛ زيرا موجب میشود به اين فکر كنيم که گاهی ما برای حل يك مسأله، مسائل دیگری ایجاد میکنیم. بسیارند افرادی که میخواهند یک مشکل کوچک را حل کنند اما مشکلات بزرگتری ایجاد میکنند. مجموعه "کلاه قرمزی" هم این خوبی را دارد که شخصیتها در آن قهرمان و ضد قهرمان نیستند. کلاه قرمزی خیلی عاطفی و مهربان است اما نمیتواند جلوی شکمش را بگیرد. پسرخاله خیلی حمایتگر است اما در عین حال کمی خشن صحبت میکند. این مجموعه، قهرمان و ضد قهرمان ندارد؛ به جای آن، آدمها جنبه مثبت و منفی دارند و تغییرپذیرند. قصههایی که در آن پیروزی صرفا مبتنی بر یک علت نباشد، حال چه علت آسمانی باشد چه زور بازوی قهرمان یا زیبایی او، پيام سازنده تري را به مخاطب منتقل مي كنند.
پرسش- جدا از قصهها چیز دیگری هم هست که برای کودکان ما کارکرد منفی داشته باشد؟
پاسخ- بله. یکسری نقشه ها مثل نقشه ایران در دوره هخامنشی یا ساسانی وجود دارد که وسعت ایران را نشان میدهد. این نقشه ها ممكن است کشورگشایی را بعنوان یک فضیلت در ذهن مخاطب القاء كنند؛ در حالي كه اگر این گونه بود، چنگیزخان که به ما حمله کرد یا یونانیهایی که به کشور ما حمله کردند، بايستي دارای فضیلت و برتری تلقي شوند! از طرفي میدانیم كه در زندگی امروز، کشورگشایی امری باطل و نشدنی است. بنابراین اصلا درست نیست كه میلیتاریسم و امپریالیسم را در ذهن کودک امروزي رشد بدهیم. درواقع باید بدانیم این اصلا افتخار نیست که مثلا ما در دوران نادرشاه به هند رفتیم و مردم آنجا را کشتیم. ما باید ببینیم پیامد این باور در سطح روابط بین فردی، اجتماعی، ملی، و بین المللی چیست؟ و ما داریم چه چیزی را بازتولید می کنیم؟ چیزی که به درد امروز ما نمیخورد!
پرسش- این اتفاق از کجا وارد فرهنگ ما شده؟ خیلی قدیمی است یا در برههای خاص به دلیل عوامل مختلف وارد فرهنگ ما شده است؟
پاسخ- این، موضوعی تاریخی است و پاسخ آن مشخص نیست. اما این باور هنوز در فیلمها و داستانها بازتولید میشود و واقعيت این است که شاید تقويت این باور، هدفدار باشد. در هر اتفاق فرهنگی قطعأ افرادی ذینفع هستند؛ مثلا وقتی عدهای در جامعه گرفتار اعتیاد میشوند؛ عدهای دیگر، مثل قاچاقچیان، از آن نفع میبرند. میتوان گفت با استفاده از باور مردم به معجزه نیز، عدهای دیگر نفع میبرند و به همین دلیل این افراد سودجو این مسیر را طراحی کرده و باور معجزهخواهی را در دیگران تقویت میکنند. البته بخشی از موضوع هم غیرعمدی است؛ مثلا داستاننویس ایرانی مدام مسیر داستانش را با معجزات تغییر میدهد و با اين كار، البته به صورت غير عمدي، در جهت اهداف افرادی که از این موضوع نفع میبرند، گام برمیدارد. ضمنأ این بازتولید تنها ریشه در مسائل تاریخی ندارد، بلکه درحالحاضر نیز بعضي از كمپاني ها مثل هالیوود مصرف مواد مخدر و استعمال دخانیات را ترویج میکنند و آن را عامل موفقیت می دانند. بعضي از قصهها به شکل دانسته و عامدانه کارهای منفی را مثبت جلوه میدهند و افراد را به این کار تشویق میکنند؛ پس مخاطب باید کاملا در این زمینه آگاه باشد.
@drsargolzaei
کژتابی #قصه ها در
#مصاحبه_مجله_موفقیت
با #دکترسرگلزایی -قسمت آخر
"ترسی که شنگول و منگول ایجاد می کنند!"
پرسش- شکل غیرعامدانه این کار چطور است؟
پاسخ- گاهي نویسنده، نادانسته مسائلی را ترویج می کند که البته این موضوع به ذهنیت مؤلفان، داستانپردازان و حتی مربیان مهدهای کودک بر مي گردد. یعنی لازم است این افراد حتما کارکرد قصهها را برروی خودشان و نیز کودکان بررسی کنند و از خود بپرسند كه "وقتی دارم این قصهها را برای آنها می گویم، چه تأثیری روی آنها می گذارد؟!"
پرسش- مخاطبی که اکنون این مصاحبه را میخواند، حساستر میشود تا هر نوعی از تولیدات ادبی و هنری را برای فرزندش انتخاب نکند و برای گزینش این امر، وقت بگذارد؛ لطفا بگویید والدینی که اهمیت بیشتری برای تربیت فرزندشان قائل هستند، باید روی چه مسائلی دقت بیشتری کنند؟
پاسخ- من فکر میکنم همانطور که والدين در هنگام تهيه مثلا قطره آهن یا ویتامین براي فرزندشان، با پزشك مشورت مي كنند؛ لازم است درزمینه انتخاب فیلم، کتاب و ... که غذا و داروی روان است و اگر درست انتخاب نشود میتواند سم روان باشد نیز، از متخصص کمک بگیرند. متخصص در اين مورد، یعنی کسی که هم روانشناسی کودک میداند و هم کارشناس ادبیات است. درحقیقت نمیتوان یک نسخه کلی برای همه مردم تجویز کرد. مهمترین پیام مصاحبه ما این است که مردم نه فقط برای فرزندانشان، بلکه حتی برای فیلمها و سریالهایی که خودشان میبینند، حساسیت بیشتری به خرج بدهند و دقت بالایی داشته باشند. آدمها باید به پیامهای ضمنی قصه حساس شوند، مسلمأ لازم نيست آنقدر حساس شوند که مدام تلویزیون را خاموش یا روشن کنند؛ فقط کافی است که بعد از اتمام فیلم همه باهم بنشینند و درمورد داستانی که دیدند و نیز پیامهای آن باهم صحبت کنند. مثلا به اين فکر کنند كه این فیلم چه پیامی به ما میدهد و چه نفعی برای تهیهکننده فیلم دارد. درواقع گاهی هدف از تولید یک فیلم، تبلیغ وسیلهای است که موجب پیروزی قهرمان فیلم میشود؛ مثلا وی اتومبیلی دارد که از بقیه اتومبیلها بهتر است و تندتر میرود و درنهایت قهرمان میشود؛ درحالیکه ماشینهای دیگر چپ میکنند و نمیتوانند پیروز شوند! ما در نگاه اول فکر میکنیم این فیلم صرفأ برای سرگرمي ما ساخته شده، درصورتیکه واقعیت چیز دیگری است. فكر كردن به اینکه بودجه فیلم برای چه صرف شده، چه پیامی میخواهد به ما بدهد و درنهایت این فیلم بهنفع چه کسی است و بر زندگی ما چه تأثیری میگذارد، خود، یکی از کارکردهای مهم تلقی میشود و بهتر از آن است که وقتی کسی داستانی را براي ما تعریف میکند، بگوییم: «نه، برای من تعریف نکن، چون برای من خطر دارد!»
پرسش- بر اين مبنا، عده اي میگویند هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد. به نظر شما اين نتيجه گيري درست است؟
پاسخ- خير. چون با خواندن يك كتاب ممكن است پيام مثبت يا منفي به ما منتقل شده و باعث واكنش رفتاري خاصي در ما شود. پس با وقت و انرژي محدودي كه در اختيار ماست نمي توان هر كتابي را براي خواندن مناسب دانست؛ بلكه بهتر است در اين مورد انتخاب هاي آگاهانه صورت گيرد.
پرسش- توصیه خودتان برای والدین چیست؟
پاسخ- اغلب توصیه ام به خانوادهها این است که حتمأ و مرتبأ در جلسات منظم هفتگی دور هم جمع شوند و درباره رویدادهایی که در هفته قبل برای خانواده پیش آمده است، صحبت کرده و تأثیر آن را بر اعضای خانواده بررسی کنند. افراد خانواده ممکن است زیاد با هم صحبت کنند، ولی صحبت هایی که سازمانیافته نیست، بلكه معمولأ درحال راهرفتن، میوه خوردن و... صورت مي گيرد و فقط درحد رد و بدل كردن چند جمله است؛ یا در حین عصبانیت و مجادلات معمول خانوادگي، حرف هايي گفته مي شود. درحالیکه توصیه ی من، فراتر از این فضاهای معمول است. يعني جلساتی که نیم ساعت یا چهل دقیقه در روز مشخصی در هفته انجام شود و محور گفتوگو، مسائل هفته و تأثیرات آن در افراد و خانواده باشد. مثلا درمورد مهمانیای که رفتهاند یا حتی تماشای یک فیلم، سریال یا کارتون صحبت كنند. این جلسات خانوادگی کمک میکند تا اعضای خانواده یکدیگر را بهتر بشناسند؛ چراکه متأسفانه بسیاری از خانوادهها شناخت مناسبي از یکدیگر ندارند و صرفأ درکنار هم زندگی می کنند.
@drsargolzaei
#مصاحبه_مجله_موفقیت
با #دکترسرگلزایی -قسمت آخر
"ترسی که شنگول و منگول ایجاد می کنند!"
پرسش- شکل غیرعامدانه این کار چطور است؟
پاسخ- گاهي نویسنده، نادانسته مسائلی را ترویج می کند که البته این موضوع به ذهنیت مؤلفان، داستانپردازان و حتی مربیان مهدهای کودک بر مي گردد. یعنی لازم است این افراد حتما کارکرد قصهها را برروی خودشان و نیز کودکان بررسی کنند و از خود بپرسند كه "وقتی دارم این قصهها را برای آنها می گویم، چه تأثیری روی آنها می گذارد؟!"
پرسش- مخاطبی که اکنون این مصاحبه را میخواند، حساستر میشود تا هر نوعی از تولیدات ادبی و هنری را برای فرزندش انتخاب نکند و برای گزینش این امر، وقت بگذارد؛ لطفا بگویید والدینی که اهمیت بیشتری برای تربیت فرزندشان قائل هستند، باید روی چه مسائلی دقت بیشتری کنند؟
پاسخ- من فکر میکنم همانطور که والدين در هنگام تهيه مثلا قطره آهن یا ویتامین براي فرزندشان، با پزشك مشورت مي كنند؛ لازم است درزمینه انتخاب فیلم، کتاب و ... که غذا و داروی روان است و اگر درست انتخاب نشود میتواند سم روان باشد نیز، از متخصص کمک بگیرند. متخصص در اين مورد، یعنی کسی که هم روانشناسی کودک میداند و هم کارشناس ادبیات است. درحقیقت نمیتوان یک نسخه کلی برای همه مردم تجویز کرد. مهمترین پیام مصاحبه ما این است که مردم نه فقط برای فرزندانشان، بلکه حتی برای فیلمها و سریالهایی که خودشان میبینند، حساسیت بیشتری به خرج بدهند و دقت بالایی داشته باشند. آدمها باید به پیامهای ضمنی قصه حساس شوند، مسلمأ لازم نيست آنقدر حساس شوند که مدام تلویزیون را خاموش یا روشن کنند؛ فقط کافی است که بعد از اتمام فیلم همه باهم بنشینند و درمورد داستانی که دیدند و نیز پیامهای آن باهم صحبت کنند. مثلا به اين فکر کنند كه این فیلم چه پیامی به ما میدهد و چه نفعی برای تهیهکننده فیلم دارد. درواقع گاهی هدف از تولید یک فیلم، تبلیغ وسیلهای است که موجب پیروزی قهرمان فیلم میشود؛ مثلا وی اتومبیلی دارد که از بقیه اتومبیلها بهتر است و تندتر میرود و درنهایت قهرمان میشود؛ درحالیکه ماشینهای دیگر چپ میکنند و نمیتوانند پیروز شوند! ما در نگاه اول فکر میکنیم این فیلم صرفأ برای سرگرمي ما ساخته شده، درصورتیکه واقعیت چیز دیگری است. فكر كردن به اینکه بودجه فیلم برای چه صرف شده، چه پیامی میخواهد به ما بدهد و درنهایت این فیلم بهنفع چه کسی است و بر زندگی ما چه تأثیری میگذارد، خود، یکی از کارکردهای مهم تلقی میشود و بهتر از آن است که وقتی کسی داستانی را براي ما تعریف میکند، بگوییم: «نه، برای من تعریف نکن، چون برای من خطر دارد!»
پرسش- بر اين مبنا، عده اي میگویند هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد. به نظر شما اين نتيجه گيري درست است؟
پاسخ- خير. چون با خواندن يك كتاب ممكن است پيام مثبت يا منفي به ما منتقل شده و باعث واكنش رفتاري خاصي در ما شود. پس با وقت و انرژي محدودي كه در اختيار ماست نمي توان هر كتابي را براي خواندن مناسب دانست؛ بلكه بهتر است در اين مورد انتخاب هاي آگاهانه صورت گيرد.
پرسش- توصیه خودتان برای والدین چیست؟
پاسخ- اغلب توصیه ام به خانوادهها این است که حتمأ و مرتبأ در جلسات منظم هفتگی دور هم جمع شوند و درباره رویدادهایی که در هفته قبل برای خانواده پیش آمده است، صحبت کرده و تأثیر آن را بر اعضای خانواده بررسی کنند. افراد خانواده ممکن است زیاد با هم صحبت کنند، ولی صحبت هایی که سازمانیافته نیست، بلكه معمولأ درحال راهرفتن، میوه خوردن و... صورت مي گيرد و فقط درحد رد و بدل كردن چند جمله است؛ یا در حین عصبانیت و مجادلات معمول خانوادگي، حرف هايي گفته مي شود. درحالیکه توصیه ی من، فراتر از این فضاهای معمول است. يعني جلساتی که نیم ساعت یا چهل دقیقه در روز مشخصی در هفته انجام شود و محور گفتوگو، مسائل هفته و تأثیرات آن در افراد و خانواده باشد. مثلا درمورد مهمانیای که رفتهاند یا حتی تماشای یک فیلم، سریال یا کارتون صحبت كنند. این جلسات خانوادگی کمک میکند تا اعضای خانواده یکدیگر را بهتر بشناسند؛ چراکه متأسفانه بسیاری از خانوادهها شناخت مناسبي از یکدیگر ندارند و صرفأ درکنار هم زندگی می کنند.
@drsargolzaei
یادداشت هفته : شیاطینی که نماینده خدا بودند!
"ریکاردو اوزیریو" خبرنگار ایتالیایی تصمیم گرفت به سراغ دیکتاتورهای ساقط شده برود و ببیند پس از سقوط چه برداشتی از عملکرد سال های استبداد و خودرایی دارند.
"اوزیریو" هشت دیکتاتور را از چهار قاره جهان انتخاب کرد و به سراغ آنها رفت. برخی از آنها همچون بیوه میلوسویچ (قصاب بوسنی) و بیوه انور خوجه (دیکتاتور آلبانی) و مارشال نوریه گا (دیکتاتور پاناما) در زندان بودند و برخی دیگر همچون عیدی امین (دیکتاتور خلع شده اوگاندا) و ژان کلود دوالیه (پادشاه فرار کرده هائیتی) در پناهندگی زندگی می کردند.
حتما انتظار دارید که این دیکتاتورهای شکست خورده که دستشان به خون بی گناهان آلوده بوده است و سوءاستفاده های کلان مالی از قدرت کرده اند پس از شکست، در زندان و در تبعیدگاه خود را سرزنش کنند و اظهار پشیمانی نمایند. ولی چنین نبود، هیچکدام از این هشت نفر از عملکرد خود در قدرت پشیمان نبودند! همه آنها خود را منجی ملت و کشورشان می دانستند و علت سقوط شان را قدرنشناسی ملت یا توطئه قدرت های بیگانه می دانستند. نکته جالب این که علاوه بر این که همه آنها خود را قهرمان ملی می پنداشتند، برخی از آنها خود را نماینده خدا در زمین می دانستند، از جمله ژان کلود دوالیه دیکتاتور هائیتی که خود را سیزدهمین حواری مسیح می دانست و نیز حاج عیدی امین دیکتاتور سفاک اوگاندا که ادعا می کرد که وحی دریافت می کرده و کشورش را بر اساس الهامات الهی مدیریت می کرده است!
کتاب ریکاردو اوزیریو با عنوان "گفتگو با شیاطین" توسط نشر قطره منتشر شده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
"ریکاردو اوزیریو" خبرنگار ایتالیایی تصمیم گرفت به سراغ دیکتاتورهای ساقط شده برود و ببیند پس از سقوط چه برداشتی از عملکرد سال های استبداد و خودرایی دارند.
"اوزیریو" هشت دیکتاتور را از چهار قاره جهان انتخاب کرد و به سراغ آنها رفت. برخی از آنها همچون بیوه میلوسویچ (قصاب بوسنی) و بیوه انور خوجه (دیکتاتور آلبانی) و مارشال نوریه گا (دیکتاتور پاناما) در زندان بودند و برخی دیگر همچون عیدی امین (دیکتاتور خلع شده اوگاندا) و ژان کلود دوالیه (پادشاه فرار کرده هائیتی) در پناهندگی زندگی می کردند.
حتما انتظار دارید که این دیکتاتورهای شکست خورده که دستشان به خون بی گناهان آلوده بوده است و سوءاستفاده های کلان مالی از قدرت کرده اند پس از شکست، در زندان و در تبعیدگاه خود را سرزنش کنند و اظهار پشیمانی نمایند. ولی چنین نبود، هیچکدام از این هشت نفر از عملکرد خود در قدرت پشیمان نبودند! همه آنها خود را منجی ملت و کشورشان می دانستند و علت سقوط شان را قدرنشناسی ملت یا توطئه قدرت های بیگانه می دانستند. نکته جالب این که علاوه بر این که همه آنها خود را قهرمان ملی می پنداشتند، برخی از آنها خود را نماینده خدا در زمین می دانستند، از جمله ژان کلود دوالیه دیکتاتور هائیتی که خود را سیزدهمین حواری مسیح می دانست و نیز حاج عیدی امین دیکتاتور سفاک اوگاندا که ادعا می کرد که وحی دریافت می کرده و کشورش را بر اساس الهامات الهی مدیریت می کرده است!
کتاب ریکاردو اوزیریو با عنوان "گفتگو با شیاطین" توسط نشر قطره منتشر شده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این