دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.8K photos
97 videos
163 files
3.27K links
Download Telegram
#پرسش_و_پاسخ

پرسش:

با سلام و عرض ادب و احترام

در ابتدا سپاس فراوان دارم از زحمات بیدریغ شما در راه اعتلای آگاهی و بیداری جامعه خفته و به خود مشغول ایران  به راستی شمع هایی که معدود افراد از خود گذشته ای چون شما با زحمت فراوان روشن نگه داشته اند دلهای حیران و چشمهای سردرگم ما را در ظلمات این روزهای سخت کورسوی امیدست بس ارزشمند.
استاد بزرگوار سخنرانی شما در آیین رونمایی کتاب "نغمه هایی از پشت دیوار" در مشهد بار دیگر تلنگری بود برای من تا دوباره به بازنگری مسیر زندگی ام بپردازم .آنجا که فرمودید اکنون فرزند ما  ایران در بستر احتضار است و ما نباید دست روی دست بگذاریم بلکه باید برای نجاتش از همه چیزمان بگذریم 

سوال من از خودم بعد از شنیدن این فرمایش شما این بود که : چه باید کرد؟ آیا من که در حال حاضر کارگاه تولیدی کوچکی راه اندازی کرده ام و نزدیک به ۴۰ خانواده از این طریق ارتزاق میکنند و تلاشم برای سرپا نگهداشتن و اداره مجموعه است دچار خوش خیالی باکستر شده ام؟ آیا باید کارگاه را تعطیل کنم و فقط به دنبال مبارزه اجتماعی باشم؟ به چه شکلی ؟ در واقع آیا راه روشنی برای نجات این بیمار محتضر (ایران) وجود دارد؟
مسولیت ما افراد عادی جامعه  که توان فکری و میزان اثر گذاری روشنفکران را نداریم چیست؟

با سپاس مجدد از شما استاد گرانقدر


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

از محبّتی که به بنده دارید سپاسگزارم.

هرگز نظر بنده این نیست که همهٔ ما دست از فعالیت اقتصادی و اجتماعی بکشیم و وارد فعالیت سیاسی شویم، بلکه نظر من این است که لازم است که همهٔ ما فعالیت هایمان را در راستای یک «نقشهٔ جدید ملّی» همسو کنیم. قطعاً در این «نقشهٔ جدید» ضروری است که بعضی از نهادها حذف شوند و نهادهای جدیدی متولّد شوند، ولی اغلب نهادها تنها لازم است «جهت گیری فعالیت هایشان» را تغییر دهند. 

مشکل «باکستر» (که در یادداشت «دست نگه دارید، این کشتی دارد غرق می شود» به او اشاره کرده ام و در کتاب «حرف هایی برای امروزی ها» مُفصّل راجع به سندرم باکستر توضیح داده ام) این نبود که زیاد کار می کرد، مشکل باکستر این بود که به اثرگذاری کارش در سطح کلان (ساختار سیاسی) توجه نمی کرد، همچون پزشکی که در برنامه های تلویزیونی راجع به رفتار بهداشتی برای مردم صحبت می کند و توجه ندارد که حضور او در تلویزیون و اعتبار علمی او باعث مشروعیت یافتن رسانه ای می شود که به شکل هدفمند نهادهای نامشروع و گفتمان بیماریزا را تقویت می کند. در یادداشتی با عنوان «ریچارد نیکسون، الویس پریسلی، غسل تعمید» به این موضوع پرداخته ام ( این مقاله هم در کانال و بخش مقالات روان شناسی اجتماعی در سایتdrsargolzaei.com موجود است) . 

کتاب «کنش های کوچک ایستادگی» که پی.دی.اف آن را چند هفته پیش (یکم اگوست) در کانال گذاشته ایم راهنمای خوبی است که عموم مردم بتوانند با ایجاد کمپین ها و شبکه های فعّال اجتماعی در حرکت به سوی «نقشهٔ جدید ملّی» همکاری کنند.

سبز باشید 

T.me/drsargolzaei
#مصاحبه
#اتحادیه_خودشیفتگان

خودشیفتگی جمعی ما در گفتگو با دکتر محمدرضا سرگلزایی (هفته نامه کرگدن) قسمت ششم

برای مطالعه قسمت پنجم روی این لینک کلیک کنید:
https://t.me/drsargolzaei/2896

قسمت ششم (آخرین قسمت):

- اگر فردی که اختلال شخصیت دارد، حاضر به درمان شود، چه راه حلی را پیش می گیرید؟

معمولا درمان گرها دو کار انجام می دهند. یکی از کارها روش سقراطی است، یعنی گزاره های فرد را به چالش بکشانند. یعنی مثال های نقضی را به کار ببرند تا فرد در چالش تفکر نقاد بیافتد ودوباره راجع به خودش به فکر فرو رود و تامل مجددی پیدا کند. مثل کاری که من در این مصاحبه کردم و راجع به ملت ایران آمارهایی را بیان کردم. ملت ایران اگر خواننده این آمارها باشد، ممکن است به فکر بیافتد که چرا ما این طور هستیم و بر ما چه گذشته است؟ همین به فکر رفتن و تامل (contemplation) آغاز درمان است. راه حل دیگری این است که به فرد کمک کنیم پیدا کند که چه حقارت ها و ترس هایی در درونش وجود دارد و چه سرکوب هایی در او هست که مجبور است آنها را با زره خودشیفتگی پنهان کند و از آنها حفاظت کند و از آنها حفاظت کند و التیام شان بدهد. هر دو کار، نوعی کنکاش کردن و چالش ایجاد کردن است. در یکی گفتمان رسمی فرد به چالش کشیده می شود و در دیگری به او یاری می شود که پشت آن گفتمان رسمی را کشف کند. هر کدام از ما انسان ها وجهی داریم که ویترین ماست و یونگ آن را پرسونا یا نقاب می خواند و وجهی نیز داریم که پستوی ماست و یونگ آن را سایه (shadow) می خواند. ما از یکسو باید آن پرسونا را به چالش بکشانیم و از سوی دیگر رگه هایی کشف کنیم تا سایه خودمان را ببینیم و آگاه شویم به این که آنچیزی که می اندیشیم، نیستیم. در چنین شرایط فرد شروع به یادگیری می کند. یعنی آدمی که تصور می کرد، نیاز به یادگیری ندارد، شروع به یادگیری می کند و وقتی چنین می کند، رفتارش را اصلاح می کند. یعنی می فهمد اگر در تعامل با دیگران مشکل دارد، صرفا به این دلیل نیست که دیگران نفهم هستند یا دشمن او هستند یا کافر و مغضوب علیهم و ضالین هستند، بلکه بخشی از مشکل داشتنش با دیگران به این دلیل است که مهارت و دانش ندارد و حقوق بیشتری از دیگران برای خودش طلب می کند و واقعیت های دنیا و زندگی اجتماعی را نادیده می گیرد. به عبارت دیگر تردید و تامل، آغاز تغییر و درمان است. انسان قابلیت یادگیری بزرگی دارد، فقط کافی است که بداند یاد ندارد و بداند که نیاز به یادگیری دارد.

- آیا این روش ها در مقیاس جمعی نیز کارایی دارند؟

بله، بسیاری از جوامع دیگر این فرایند را گذرانده اند. مثلا ژاپنی ها هم تا قبل از شکست در جنگ جهانی دوم، یک گفتمان خودبرتربینی و امپریالیستی-میلیتاریستی داشتند. امپراتوران ژاپن خودشان را از انسان برتر می دانستند و خودشان را از نسل الهه خورشید و خطاناپذیر می دانستند و ملت ژاپن هم این امپراتوران و این گفتمان را تایید می کردند. دین شان به گونه ای بود که این امپراتوران را تایید می کردند. امپراتوری های ژاپن به بخش بزرگی از چین و کره هجوم برده بودند و گرفته بودند و با تمام همسایگان شان جنگ داشتند و جاهایی را اشغال می کردند و با همین باور خودشیفتگی وارد جنگ جهانی دوم شدند. جنگ جهانی دوم، در آغاز یک جنگ اروپایی بود. اما امپراتوری ژاپن تصمیم گرفت در این جنگ سهمی برای خودش به دست بیاورد و وارد ائتلاف با متحدین شد و به آمریکا حمله کرد. اصلا آمریکا حاضر نبود وارد جنگ جهانی دوم شود. حمله ژاپن به بندر پرل هاربر آمریکا باعث شد که آمریکا وارد جنگ شود و نتیجه آن جنگ این بود که دو بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی فرود آمد و امپراتور ژاپن تمام شرایط تحمیلی آمریکا را پذیرفت و خودشیفتگی اش شکست خورد. از آنجا بود که ملت ژاپن نحوه تعامل جدیدی با دنیا را یاد گرفت. پیش از آن درست است که ژاپنی ها انسان های منضبط و باهوش و کوشایی بودند، اما تا پیش از جنگ جهانی دوم، ژاپن از دنیا حوزه صنعتی و علمی و اقتصادی برتر نبود و تنها می کوشید در حوزه نظامی و میلیتاریستی بر همسایگانش برتر باشد. تمام برتری های ژاپن از زمانی آغاز شد که ژاپنی ها فهمیدند که باید از دنیا یاد بگیرند و نظام صنعتی و اداری و اقتصادی و سیاسی ژاپن را با کمک همان آمریکایی هایی که بمب اتمی به ژاپن انداخته بودند، بعد از جنگ جهانی دوم بازسازی کردند. این که ما امروز ژاپنی ها را به عنوان سرآمد در حوزه های اقتصادی و صنعتی می شناسیم، بعد از آن بود که این خودشیفتگی آنها شکست و امپراتوری ژاپن بعد از شکست در رادیو از مردم معذرت خواهی کرد و اعلام کرد که ما از نسل الهه خورشید نیستیم و انسان های خطاپذیری هستیم.

@drsargolzaei
#معرفی_کتاب

نام کتاب : #خط_چهار_مترو
نویسنده : #لیلی_فرهاد_پور
نشر : ثالث 

"  در خبر ها آمده است زنی 48 ساله در ایستگاه انقلاب با ورود به حریم ریلی با قطار خط چهار مترو برخورد کرد و به کما رفت ."

روایت داستانی " خط چهار مترو " با یک خبر آغاز می شود و نویسنده  هوشمندانه از این فضا برای باز روایی بخش کوچکی از خاطرات دوران انقلاب بهره جسته و داستان را با سبکی متفاوت پیش می برد .

از همان نخستین صفحات ابتدایی داستان ، خواننده متوجه متفاوت بودن فضایی که راوی در آن سخن می گوید گردد  .

در حقیقت لیلی در کما ، روایت گر مکاشفه خود در فضایی پر خفقان و شبیه به زندان می شود . فضایی میان مرگ و زندگی  که درآن  شخصیتی به نام رهنما ، از او بازجویی می کند و از لیلی می خواهد تا بخشی از خاطرات دوران کودکی و جوانی اش را روی کاغذهای سفید منعکس کند .

زمان نیز در داستان لیلی فرهاد پور سورئال است . پیرنگ داستان بر  خلاف روایت هایی با سبک داستانی کلاسیک ،  از زمان گذشته شروع نشده و به آینده نمی رسد . این رمان ، خط زمانی مشخصی ندارد و از همان ابتدا با به عقب و جلو بردن  خواننده در زمان ، ثابت ماندن در وضعیت زمانی پایدار را غیر ممکن می سازد .

نویسندگانی که نگاه شان به زمان ، پیوسته و منقطع نیست ، می توانند در به چالش کشیدن ذهن های غیر قابل انعطاف و جزم اندیش موفق تر عمل کنند .

در رمان " خط چهار مترو " سورئال بودن فضای داستان ، باعث می شود تا مخاطب همواره در جستجوی کشف بخش ناشناخته و راز آلود زندگی نویسنده باشد ، لایه ای که تا پایان داستان  به دلیل مداخله های شخصیت رهنما ،  مثله شده و قیچی شده است و  نمی توان آن را درمیان اعتراف نامه های لیلی پیدا کرد .

لیلی فرهاد پور در مصاحبه ای می گوید : " خط 4 مترو " در واقع داستان نگفتن است، راوی در شرایط خاص مجبور به سخن گفتن از اتفاقاتی می شود که ممکن است راست یا دروغ باشد و این خواننده است که می تواند قضاوت کند . "

روایت شدن دو لایه از زندگی به صورت همزمان و در کنار هم را می توان یکی از ویژگی های جالب این رمان دانست . در بخشی از روایت که مربوط به دوران کودکی و نوجوانی راوی است ، نویسنده بافتاری پویا و متشکل از شخصیت های جنگجو ،  عاشق پیشه و امیدوار به تغییر را به تصویر می کشد . در این قسمت از داستان نویسنده ،  داستان عشق ورزی لیلی سر به هوا به مازیارسیاست زده و افراطی  را در حال و هوای روزهای انقلاب به تصویر می کشد .

 "فرهاد پور " در این بخش از داستان با بهره جویی از سبک نوشتاری ساده و جملات کوتاهی که با عبارات پرمعنایی مانند زنجیره های انسانی ، دیواره های انسانی ، اتحاد مردمی و ... تزیین شده است ، عشق ، سیاست و مبارزه را از میان خاطرات کودکی خود به تصویر می کشد و کشش خواننده را برای همراه شدن با نویسنده افزون می کند . اما در روایت موازی دیگر ناگهان مخاطب با فضایی سرد و درد آلود مواجه می شود . زمانی که  لیلی با قطار برخورد می کند و در سفیدی حل می شود ، سر و کله شخصیت هایی مانند عاقله زن ، رهنما و بهار دختر بیمار دوست قدیمی اش نیز در داستان پیدا می شود که درگیر شدن مخاطب با آن ها ، سایه ای از ترس ، نا امیدی و اختناق را بر فضای داستان می افکند .

عاقله زن در داستان فرهاد پور ، نماد زندگی عادتی است ، گروهی از مردم که با گذشت زمان و عبور از لایه های مختلف تاریخی همچنان در حفظ پندارها ، تفکرات سنتی و غیر قابل کاربرد خود کوشا هستند و بی تفاوت از کنار مشکلات عبور می کنند.   قهرمان داستان یا به نقل از نویسنده کتاب " من آرمانی " راوی ، نماینده و روایت گر  نقش فعال و مسئولیت پذیری است که در کنار عهده دار شدن نقش های رایج زنانه از عهده دار شدن مسئولیت ها و فعالیت های مدنی شانه خالی نمی کند .

مازیار و پوپک را هم می توان  نماینده  دو سر طیف افراطی گری دانست . شخصیت هایی شبیه به پوپک که زندگی نمایشی، مسئولیت گریزی ، اشراف زدگی و مصرف گرایی هستند و پرسوناژ مازیار را نیز می شود  تداعی کننده افراطیون آرمانخواه دانست که سیاست زدگی شان آن ها را به ورطهٔ فرصت طلبی و در نهایت غرق شدن در افسردگی و جنون می رساند .

 راوی داستان نیز شخصیتی جالب و قابل ستایشی دارد ، از همین معمولی ها که از پشت خاکریز قهرمان سازی سر بر آورده و بدون بزک و نقاب ،  روزهای عاشقی و مبارزه را همانگونه که هست با تمام بدی ها و خوبی ها و زخم و سانسورهایی که دارد با زبانی ساده روایت می کند و به تصویر می کشد .

" خط چهار مترو " پس از 4 سال انتظار در سال 1393 ، مجوز نشر گرفت و راهی بازار کتاب شد . 

#مریم_بهریان
دانشجوی دکترای روان شناسی 

https://drsargolzaei.com/images/mbooks/4682_54087_normal.jpg
#چشم_تاریخ

عکس زیر در 13 ژوئن 1936 در بندر هامبورگ برداشته شده است. #هیتلر شخصا در مراسم به آب انداختن یک ناو جنگی شرکت کرده است و صدها زن و مرد آلمانی با علامت «پاینده باد پیشوا» از قدرت طلبی جنون آمیز او حمایت می کنند. امّا «آگوست #لاندمسر» تک و تنها در میان این جمع دستانش را بر روی هم می گذارد و «همرنگ جماعت» نمی شود. شاید اگر تعداد بیشتری از این آگوست لاندمسرها در آلمان وجود داشتند پیشوای جنون زده در سال 1939 نیمی از جهان را وارد جنگ نمی کرد.

@drsargolzaei
#شعر
#پژواک_سکوت

فریاد من پژواک سکوت توست
گوش هایت را نگیر
لبانت را بگشای...

#دکترمحمدرضاسرگلزایی

@drsargolzaei
#شعر
#میلاد

کوه ها هم دیگر
فریاد جنون آسای ما را
پژواک نمی کنند
کوه های محافظه کار
دریای آلوده
بیشه های بی شیر
دنیای نو، تولدت مبارک!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی

@drsargolzaei
#شعر
#درخت_کوچه_ی_ما

این علف های هرز
پاییز و بهار ندارند
هرزند فقط، هرز
اما درخت پیر کوچه ی ما
زیر تازیانه ی پاییز هم
خواب بهار می بیند

#دکترمحمدرضاسرگلزایی

@drsargolzaei
Forwarded from آفتاب مهر
۴ جلسه،۴ساعتی(۱۶ساعت)
پنجشنبه ها و جمعه ها
۵ -۶ -۱۲ - ۱۳- مهر ساعت ۹صبح تا ۱۳
ثبت نام : ۸۸۱۰۹۳۴۹
@aftabemehr
#یادداشت_هفته
#تنهایی_ات_را_بپذیر

مصاحبه ی دکتر فاطمه علمدار (جامعه شناس) از از مجلّه ی ادبی «الف-یا» با دکتر محمّدرضا سرگلزایی (روانپزشک) درباره ی کتاب «سیر عشق» آلن دو باتن:

قسمت هجدهم

فاطمه علمدار: یعنی به نظر شما با توجه به تخصص‌تان، انسان‌ها می‌توانند این حد از کنترل عاطفی پیدا کنند؛ نسبت به کسی که به هر حال پدر بچه‌شان می‌شود یا مادر بچه‌شان یا رابطۀ جنسی با هم برقرار کردند و زمانی را با هم زیر یک سقف بوده‌اند. این حد از کنترل عاطفی را پیدا کنند که خیانت برای‌شان «شخصی» نباشد؟

دکتر سرگلزایی: انگار که گفتگوی ما دارد وارد حوزۀ فیوچرولوژی Futurology می‌شود.

فاطمه علمدار: می‌خواهم به لحاظ زیستی بگویم.

دکتر سرگلزایی: بله، از حیث تئوریک می‌شود چرا که همین الآن آدم‌هایی هستند که به لحاظ ژنتیک این‌طور هستند، پس می توانیم با دستکاری ژنی سایر آدم ها را هم به این اقلیّت فعلی نزدیک کنیم؛ دنیای آینده را صرفا قراردادهای مدنی و تغییر نظام حقوقی و تغییرات فرهنگی نمی‌سازد، انسان آینده را علم و تکنولوژی تعریف می‌کند. اگر من الآن زنده‌ام و روبه‌روی شما نشسته‌ام به خاطر این‌ است که علم و تکنولوژی انسولین ساخته اند وگرنه من ده‌سال یا پانزده‌ سال پیش باید می‌مردم. اینکه من می‌توانم کتاب بخوانم برای این است که علم و تکنولوژی برای پیرچشمی من عینک ساخته اند؛ در نتیجه همین علم هم دارد روی ژن‌ها کار می‌کند. روی مهندسی ژنتیک کار می‌کند. خب یک انسان‌هایی هستند که بهشان می‌گوییم سندروم آسپرگر. این آدم‌ها چون از نظر آماری در اقلیت هستند یک‌جور برچسب بیماری رویشان می‌خورد؛ ولی به عقیده ی من این ها بیمار نیستند، این ها یک تنوّع ژنتیکی هستند که می تواند نمونه ای از انسان آینده باشد، این افراد روباتیک، الگوریتمی و غیر شخصی به پیرامون شان نگاه می‌کنند ، به قرارداد نگاه می‌کنند و می‌گویند طبق این قرارداد من باید الآن عصبانی باشم که شما حق من را خورده‌اید؛ ولی عصبانی نمی‌شود. این‌ها اقلیت هستند؛ ولی ما این ژن را می شناسیم و می‌توانیم با ژن‌تراپی با مهندسی ژنتیک انسانی با این ویژگی‌ها بسازیم؛ اگر فلسفه اخلاق اجازه دهد.

فاطمه علمدار: ولی انسانی که فعلا می‌شناسیم و علم دارد روی آن کار می‌کند چنین قابلیتی ندارد.

دکتر سرگلزایی: چرا، این قابلیت را با دارو دارد؛ الآن ما هنوز ژن انسان‌ها را دست‌کاری نمی‌کنیم چون اجازه دست‌کاری نداریم؛ در حیوانات در آزمایشگاه این کار را انجام می‌دهیم مثلا خرگوش است، ولی دم گربه دارد گربه است ولی به غذایی علاقه دارد که خرگوش این غذا را باید بخورد. در حیوان‌ها می‌توانیم در انسان‌ها هم علمی‌اش این است که می‌توانیم؛ ولی فلسفه اخلاق سوالات جدی را پیش روی ما گذاشته و اجازه نداریم این کار را انجام دهیم ولی این کار کاملا عملیاتی است؛ اما از لحاظ عملی الآن داروها می‌توانند این کار را انجام دهند؛ یعنی اگر آدم دوز بالای داروهایی که سروتونین را در سیناپس نورونی بالا می‌برد در مدتی طولانی مصرف کند مثلاً روزی دویست میلی گرم زولفت بخورد یا روزی هشتاد میلی گرم فلوکستین بخورد، حالا اگر متوجه شود همسرش چنین رابطه‌ای دارد آن‌قدر به هم نمی‌ریزد؛ یعنی تئوریکالی می‌توانیم چنین انسانی داشته باشیم. همان‌طور هم فرهنگ می‌تواند همین تأثیر را داشته باشد. همین فرهنگ را جاهای محدودی از دنیا داریم؛ مثلا می‌بینیم که یک گروهی در فرانسه هستند که به قول کارل گوستاو یونگ (در کتاب با یونگ و هسه: میگل سرانو) عدد سه را قبول دارند؛ یعنی زن و شوهر هرکدام یک سوّمی دارند. این چهار نفر گاهی می‌روند و در یک مناسبت‌هایی شام می‌خورند، ناهار می‌خورند، آقا و همسرش و معشوقه خودش و معشوق خانومش. حالا من واقعا به دقت مرور نکردم رابطۀ ژان پل سارتر و سیمون دوبووار را، ولی معروف است که این دو نفر هم رابطه‌شان از همین رابطه‌های فرانسوی بوده؛ یعنی دوبووار شوهر داشت، سارتر هم زن داشته؛ ولی این دو نفر با هم زندگی می‌کردند با هم سفر می‌رفتند با هم نشست و برخاست می‌کردند و در یک جای دنیا توانسته این فرهنگ ایجاد شود.

#دکتر‌محمدرضاسرگلزایی_روانپزشک


@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

پرسش:

جناب آقای دکتر سرگلزایی با سلام و تشکر از مطالب مفید شما:

سوال اول این که در روزگار کنونی جهان تکلیف جامعه ما با مقوله "سکس" چیست؟ از یک طرف جامعه غربی رو داریم که در آن روابط جنسی قبل از ازدواج آزاده، دیدن فیلم های پورنو گرافی با رعایت محدودیتهایی آزاد هست آموزش جنسی در مدارس انجام میشه سکس شاپ ها و فاحشه خانه ها با ضوابط مشخصی آزادانه فعالیت میکنند و خلاصه اینکه مسایل جنسی به نوعی در آن جا حل وفصل شده و مسلما مسایل و مشکلاتی هم به این خاطر دارن .

ازطرف دیگه کشورهایی رو هم می بینیم که دارای جوامعی بسته و محدودند و مسایل جنسی به نوعی در آنها تابو هست و مشکلات دیگه ای دارند. به نظر میرسه که کشور ما که در حال گذر از سنت به مدرنیته است چیزی ما بین این دو باشه . به نظر شما چه نسخه ای برای کشور ما مناسبه؟

سوال دوم اینکه برای آموزش مسایل جنسی به فرزندانمون چه روشی رو پیشنهاد می کنید و اگه کتابی می شناسید لطفا معرفی کنید. ممنون از شما


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

اوّل این که در پرسش شما دو پیش فرض قابل نقد وجود دارند: اوّل این که «جوامع غربی» مسأله شان را با مقولهٔ سکس حل کرده اند، در حالی که چنین نیست، مقولهٔ سکس همچنان در اروپا و آمریکای موضوعی موضوعی پُرچالش است، نمونهٔ آن را در اختلاف شعارهای انتخاباتی نامزدهای دو حزب دموکرات و جمهوری خواه آمریکا بر سر موضوع سقط جنین می بینیم و همچنین اختلاف نظر شدید فمینیست های لیبرال و فمینیست های رادیکال در اروپا بر سر موضوع تجارت سکس. دوّم این که فرض کرده اید که قوانین و سیاست های یکسانی در حوزهٔ مربوط به سکس در جوامع غربی وجود دارند، در حالی که چنین نیست، برای مثال قوانین مربوط به تن فروشی در هلند و سوئد کاملاً متفاوت هستند و قوانین مربوط به ازدواج همجنسگرایان حتی در ایالت های مختلف آمریکا یکسان نیستند.

دوّم این که جامعهٔ ما پیش از این که مسألهٔ خود را با مقالهٔ سکس حل کند باید مسأله اش را با موضوعاتی کلّی تر و بنیادی تری حل کند، مثل این که بین دیدگاه اسطوره محور دینی و دیدگاه سکولار اومانیستی کدام را برمی گزیند و بین سبک زندگی پیش صنعتی و سبک زندگی پساصنعتی کدام را انتخاب می کند. پاسخ ما به موضوع «اخلاق جنسی» متأخّر به انتخاب های کلان ما در عرصهٔ سبک زندگی است.

سوّم این که من کتابی را که در حوزهٔ تربیت جنسی به فارسی منتشر شده باشد نمی شناسم، ولی کتاب پیوست، راهنمای بهداشت جنسی است که توسط یک سازمان غیر دولتی در بریتانیا برای آموزش جنسی به نوجوانان کشورهای در حال توسعه (زامبیا-مالایا-زیمبابوه) تهیه شده است. از آنجا که این سازمان اجازهٔ نشر بدون مجوّز این کتاب را صادر کرده است این کتاب را در کانال هم به اشتراک خواهیم گذاشت.

سبز باشید

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#بوی_ماه_مهر

مدرسه ها باز شده اند. میلیون ها کودک ایرانی هر روز صبح زودتر از آن چه "غریزه طلب می کند" از خواب برمی خیزند و بسیار طولانی تر از آن چه حوصله ی کودکی بر می تابد بر نیمکت ها جا خشک می کنند. من ایام تحصیل را مرور می کنم و تلخ و شیرین هایش را باز می چشم. در سن 44 سالگی دریافتم که عارضه ی ستون مهره هایم ناشی از این است که در تمام سال های تحصیل، معلم "تربیت بدنی" راجع به "درست نشستن" و "درست راه رفتن" کلمه ای با ما سخن نگفت! وقتی در سرزمین های عربی چرخیدم فهمیدم آن چه معلم عربی به ما آموخت به درد ارتباط گرفتن با هیچ عرب زبانی در دنیای معاصر نمی خورد! وقتی دیدم سوری ها "مجید" را "مژید" تلفظ می کنند و عراقی ها در ابتدای قصه هاشان می گویند "چان یا ما چان" و عبدالحلیم حافظ در ابتدی شعر "المقهی" نزار قبانی به جای "جلست" می گوید "گلست" فهمیدم برخلاف تأکید معلم عربی مان عرب زبان ها امروز چ و ژ و گ هم دارند! از افسوس ها بگذریم: یاد معلم تاریخ مان به خیر وقتی که خطر می کرد و در کلاس درس می گفت کجاهای کتاب تاریخ مان دروغ است، زنده باشی معلم دلاور حتی اگر تن تو در خاک است. تمام کتاب هایم تقدیم به تو معلم ادبیات سال اول راهنمایی که آن روز کتاب هایم را پشت ویترین کتابفروشی ها می دیدی و یادت به خیر معلم دیکته ی دوم دبستان که به من 19 دادی که یادم بماند نقطه ها را سر جایشان بگذارم!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
#هیپنوتیزم

سوال:

سلام آقای دکتر

وقت و روزگارتون بخیر و خوشی

فایل مربوط به خودهیپنوتیزمی با روش آگاهی حسی رو چندین بار گوش داده ام. بسیار عالی بوده.

می تونم ازتون تقاضا کنم تا فایل صوتی یا ویدیوهای دیگری از تمرین هیپنوتیزم و ریلکسیشن در کانالتون قرار بدید


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

آقای طباطبایی مدیر بخش روان شناسی انجمن هیپنوتیزم بالینی آرشیوی از ویدیدهای هیپنوتیزمی من دارند و بعضی از آنها را هم در کانال هیپنوتیزم به اشتراک می گذارند.

لطفاً از طریق تلگرام و پیامک به ایشان پیام دهید که لینک ویدیوهای مذکور را برای شما بفرستند.

شماره همراه و تلگرام ایشان 09123336716 است.

سرفراز باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
#اندیشه_های_مولانا

پرسش:

بادرود آرزوي تندرستي خدمت استاد بزرگوار استاد ممنون ميشوم در مورد انديشه هاي مولانا توضيح دهيد با توجه به اينكه ميبينم كلاسهای متعدد با افراد مختلف و برداشتهاي مختلف برگزار ميشود كه اكثرا نه تنها آموزشي ندارند به بيراهه هم ميروند، جايي يادمه شما اشاره كرديد قبلا جبر دليل اختلاف نظرتان با مولانا بود ممنون ميشم توضيحي دراينمورد بدهيد تاما هم بهتر بفهميم سپاسگزارم از توجهتون.


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

بنده در کتاب «کوزه ای از آب بحر» (انتشارات بهار سبز) و در درسگفتارهای «هم اندیشی با مولانا» به تفصیل در زمینهٔ دیدگاه های مولانا نوشته و گفته ام. هم کتاب و هم فایل های صوتی درسگفتار مذکور را می توانید از مؤسسهٔ آفتاب مهر (تلفن 02188109349) تهیه فرمایید.

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#شکنجه_سفید_در_مدارس!

اگر فرزندمان از مدرسه به خانه بیاید و بگوید معلمم گوش مرا پیچانده یا ناظم مدرسه بر سر من فریاد کشیده است بلافاصله واکنش نشان می دهیم، چرا که سلامت جسمی و روانی فرزندمان برایمان مهم است اما اگر فرزند ده ساله ما برایمان بگوید که معلمش ساعت ها راجع به "فشار قبر" برایش صحبت کرده است، کمتر ممکن است معترض و شاکی شویم چرا که "حساسیت زدایی" شده ایم و عمق ترس و وحشتی که چنین روایاتی برای یک کودک دبستانی ایجاد می کنند را درک نمی کنیم. افراد زیادی را می بینم که پول هنگفتی صرف می کنند تا فرزندان شان را در مدارسی ثبت نام کنند که صاحب شهرت و آوازه اند ولی در آن مدارس به یکی از دو صورت زیر (یا به هر دو صورت) فرزندان ما تحت "شکنجه سفید" قرار می گیرند:

یک دسته از این آموزشگاه ها به دلیل درصد بالای قبولی #تیزهوشان و کنکور "برند" شده اند و دسته دیگر به دلیل "ویترین مذهبی شان" و خانواده ها برای تامین سعادت دنیوی و اخروی فرزندان شان برای ثبت نام در این شکنجه گاه های پر زرق و برق با یکدیگر رقابت می کنند!

آن وقت کودک دبستانی ما مجبور است از هشت نه سالگی تحت استرس آزمون های دوره ای ماراتون وار قرار گیرد یا شنونده قصه های وحشت آور خدای کینه توزی باشد که بی حجاب ها را از تک تک تارهای مویشان آویزان می کند!
با چنین انتخاب هایی عجیب نیست که مجبوریم یک روان درمانی دائمی را نیز در کنار برنامه مدرسه "برند" به فرزندان مان هدیه دهیم!
هر چقدر هم که آمار فارغ التحصیلان بیکار و ناامید دانشگاه ها بالا می رود، پدر و مادرها دست از رقابت بر سر ورود فرزندان شان به دانشگاه ها بر نمی دارند، گویی هشدارهای خلق را تقلیدشان بر باد داد در این هنگامه پر سر و صدای رقص و آواز #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت به گوش کسی نمی رسد!

پدر، مادر، ما متهمیم!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

۱۳ آبان ۹۶ - #روز_دانش_آموز

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
کتاب های موجود دکتر محمدرضا سرگلزایی:

۱- مجموعه ۶ جلدی مهارت های زندگی
۲- یک دو سه حرکت
۳- کوزه ای از آب بحر
۴- شخصیت سالم
۵- یادداشت های یک روانپزشک
۶- جزیره مجنون
۷- انسان ، فلسفه ، عرفان
۸- بفرمایید نوبت شماست
۹- هزار و یک شب در خواب و بیداری

و دی وی دی "رنسانس" (حاوی مطالب کانال تلگرام دکتر سرگلزایی)

شماره تماس موسسه آفتاب مهر جهت تهیه کتاب های دکتر سرگلزایی در تهران:

۰۲۱ - ۸۸۱۰۹۳۴۹

@aftabemehr
#یادداشت_هفته
#لطفا_به_کودکانتان_رحم_کنید
قسمت اول

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

مریم یازده ساله است و در کلاس پنجم ابتدایی یکی از پرآوازه ترین مدارس تهران درس می خواند. تکالیف درسی چند روزش را مرور می کنیم: معلّم ریاضی جمع کسرهای مرکّب را از او خواسته است، معلّم علوم تعاریف نزدیک بینی، دوربینی، آستیگماتیسم، آب مروارید و کوررنگی را از او خواسته است. معلّم فارسی (در واقع عربی!) از او انتظار دارد ریشه های متفاوت واژه های به ظاهر مشابهی همچون «الغاء» و «غالی» را بشناسد (واژه هایی که در زبان محاوره فارسی کاربرد زیادی ندارند)، معلّم دینی می خواهد مریم تفاوت های نماز جمعه و سایر نمازهای دو رکعتی را بداند و معلّم پرورشی (که این روزها معلم مشاور نامیده می شود) از مریم خواسته سر بریدهٔ شهید حُجَجی را نقاشی کند!
فقط یک سوّم سال تحصیلی گذشته و اینها هم توقّعات و تکالیف دو سه روزِ مریم است. فراموش نکنید که مریم یازده سال دارد و نیاز به بازی، تفریح و معاشرت با اعضای خانواده و فامیل هم دارد. مریم صبح خیلی زود به مدرسه می رود و تا دو بعد از ظهر در مدرسه است، عملاً تا به خانه برسد و تکالیف خود را شروع کند 4 بعد از ظهر است و او علاوه بر خستگی روز، بار سنگین تکالیف فردا را هم به دوش دارد.
طبعاً نه قدرت یادگیری یک کودک یازده ساله، نه توان جسمی او و نه وقتی که در اختیار دارد برای یادگیری این همه مطلب و انجام تکالیف مربوطه کافی نیست. راه حل چیست؟ برادر بزرگ مریم راجع به بیماری های چشم برایش می نویسد، خواهر بزرگ مریم سر شهید حججی را برایش نقاشی می کند، پدر مریم با دشواری برای مریم توضیح می دهد که ریشه «غالی»، «غلو» است در حالیکه ریشه «الغاء»، «لغو» است (چون مریم باب های ثلاثی مزید را نخوانده است فهم اینکه چگونه لغو تبدیل به الغاء می شود امکان ندارد و چون مریم اسم فاعل را نخوانده است این که چگونه و چرا غلو تبدیل به غالی می شود غیر ممکن است!). مادر مریم هم باید راجع به نماز جمعه (که هرگز نرفته است!) تحقیق کند و برای مریم راجع به آن توضیح دهد!
تمام خانواده باید دست به دست هم بدهند تا تکالیف هر روزهٔ مریم به سرانجام برسد و مریم دست خالی به مدرسه نرود! و این در حالی است که علیرغم این که این مدرسه برای ثبت نام مریم هر سال پولی برابر با حقوق کامل یک سال یک کارگر دریافت می کند، مرتب دانش آموزان و خانواده هاشان را تهدید به اخراج می کند!
مریم هر روز که به مدرسه می رود می داند که تکالیفش با تلاش جمعی خانواده به ثمر رسیده است ولی نمی داند که این ماجرا برای تمام همکلاسانش اتفاق افتاده است. مریم گمان می کند فقط خود اوست که نمی تواند این همه اطلاعات را هضم و پردازش کند و به خاطر بسپارد. مریم تصور می کند همکلاسانش می توانند و فقط خود اوست که نمی تواند! می دانید چرا مریم این گونه فکر می کند؟ چون در مدرسه، همه باید نقش بازی کنند و تظاهر کنند تکالیف را خودشان انجام داده اند! معلّمان هم در این تظاهر شرکت می کنند!
معلّم مشاوره می داند که قاعدتاً این سرهای بریده شده توسط کودکان یازده ساله کشیده نشده اند ولی به خودش دروغ می گوید و باور دارد که با این پروژهٔ نقاشی، توانسته «ارزش» ها را ترویج کند!
نه تنها مریم بلکه تمام دانش آموزان مدرسهٔ گران قیمتِ پرآوازه دچار احساس حقارت، اعتماد به نفس پایین و تظاهر و ریاکاری می شوند. نتیجهٔ این تظاهر و ریاکاری نیز عزّت نفس پایین است.
حالا خود این اعتماد به نفس پایین، سیکل معیوبی ایجاد می کند که باعث می شود مریم دیگر به اندازهٔ توانایی خودش نیز تکالیفش را انجام ندهد. وِردِ کلام مریم «نمی توانم، یاد نمی گیرم» شده است.
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#لطفا_به_کودکانتان_رحم_کنید
قسمت دوم

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

تا اینجا فقط به خود مریم پرداختیم. تکالیف هر روزه ای که مریم از مدرسهٔ گران قیمت پرآوازه با خودش به خانه می آورد استرس مضاعفی بر استرس کلّی خانواده می افزاید. پدر، مادر، خواهر و برادر مریم هرکدام تکالیف کاری و استرس های جسمی و روانی خاص خود را دارند و حالا هر روز باید تنش ناشی از تکالیف درسی مریم را هم به دوش بکشند. این سیکل معیوب در تمام خانواده ها باز تولید می شود!
بگذریم که بعضی از این خانواده ها در تعطیلات آخر هفته هم، وقت خودشان و مریم را با کلاس موسیقی و کلاس زبان انباشته تر می کنند و تصور می کنند با این کار فرزندشان چند بُعدی و همه جانبه فرهیخته می شود!
نمی توانم بگویم در این نظام بیمار، خانواده ها هستند که این مدارس را بازتولید می کنند یا گردش مالی هنگفت و تبلیغات وسیع این مدارس است که بیماری فکری خانواده ها را بازتولید می کنند. به گمان من در این چرخهٔ معیوب، مدرسه و خانواده هر دو در عین حال که نقش جلّاد را به عهده دارند نقش قربانی را هم به دوش می کشند. معلّمان و مدیران این مدارس هم می گویند این الگو محصول توقّعات خانواده هاست. خانواده هایی که انتظار دارند فرزندانشان در کنکور تیزهوشان یا در امتحان ورودی سایر مدارس گرانقیمت پر آوازه قبول شوند و اگر مدارس در جهت این توقعات پیش نروند رقبای آنها گوی سبقت را می ربایند. بنابراین پدران و مادران، معلّمان و مدارس را تحت فشار می گذارند و مدارس و معلّمان هم متقابلاً پدران و مادران را! براین مبناست که می گویم خانواده و مدرسه، هم نقش جلّاد را بازی می کنند و هم نقش قربانی را. تنها کسانی که قربانی بی گناه این نظام تفاخر، رقابت کور و نمایش تظاهر و ریاکاری هستند فرزندان ما هستند که بیماری های فرهنگی و اجتماعی ما، حال و آیندهٔ آنها را به تاراج می برند.

@drsargolzaei