دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.89K photos
112 videos
175 files
3.38K links
Download Telegram
#یادداشت_هفته
#مدیریت_بدوی_یک_کلان_شهر!

۱- ابن طفیل طبیب و فیلسوف اندلسی در قرن دوازدهم میلادی کتابی نوشت با عنوان "حیّ بن یَقظان" که معنای آن "زنده، پسر بیدار" است. ماجرای این کتاب قصّهٔ فیلسوفی است که در سفری دریایی "کشتی شکسته" می شود و سرنوشت او را به جزیره ای می افکند که هیچ تمدنی در آن وجود ندارد. این فیلسوف که همچون رابینسون کروزوئه رمان دانیل دوفو در آن جزیره جستجو می کند با مردی مواجه می شود که در کودکی و در سفری دریایی والدینش را از دست داده و همچون فیلسوف به تنهایی به آن جزیره فروافکنده شده است. فیلسوف در گفتگو با این مرد دور افتاده از تمدن در می یابد که او به تمام باورها و دیدگاه های فیلسوفانه او رسیده است. نویسنده این قصه می خواهد بگوید که آدمیزاد اگر به حال خود رها شود و خود به تأمّل و تفکّر و مشاهده بپردازد قادر به کشف حقایق بنیادین هستی می باشد.

۲- در سال ۱۷۹۸ میلادی شکارچیان در جنگل بولونی فرانسه پسر نوجوانی را یافتند که با گذشته ای نامعلوم در جنگل تنها مانده بود و بدون مربّی و خارج از تمدن موفق به بقا در طبیعت شده بود. پزشکی فرانسوی به نام دکتر ایتار تربیت این کودک وحشی را به عهده گرفت و تا حدی توانست او را اهلی کند. اما اهلی شدن کودک وحشی به یاد گرفتن پاره ای کارهای ساده روزانه از قبیل لباس پوشیدن و شستشوی خویش محدود ماند و او تا پایان عمر کوتاهش از حدّ جانوران دست آموز فراتر نرفت.

۳- این که کدام رفتارهای ما فطری و غریزی هستند و کدام رفتارهای ما فرهنگی و مدنی، مورد اختلاف نظر جدّی است.
گروهی از مردم به شدّت طرفدار "زندگی طبیعی" هستند و زندگی طبیعی را موجب سلامتی و طول عمر بیشتر می دانند. این افراد فراموش کرده اند که مسواک زدن و واکسیناسیون که به طور قطع سلامت و طول عمر را بیشتر می کنند به هیچ وجه "طبیعی" نیستند. به همین صورت هم گروهی از نظریه پردازان باور دارند که مردمان بدوی و ایلیاتی خردمندتر و حقیقت بین تر هستند چون به طبیعت نزدیک ترند و ذهن شان به تمدن "آلوده" نشده است. اما داده های میدانی نشان می دهند که مردمان قرون و هزاره های گذشته (که طبیعی تر از ما زندگی می کرده اند) طول عمری کوتاه تر از ما داشته اند و مردمان بدوی و ایلیاتی نیز از شهر نشینان حکیم تر و خردمندتر نیستند!

۴- آن چه باعث بیماری و بی خردی در انسان معاصر می شود، صنعت و تکنولوژی نیست، بلکه مدیریت غریزی، و بدوی و ایلیاتی جامعه صنعتی و ابزار تکنولوژی است: هدایت هواپیما بیش از راندن گاری نیاز به آموزش دارد و تکیه بر غریزه و احساس برای یک خلبان کمتر از یک شتربان مفید است.
دم کردن گل گاو زبان کمتر از جرّاحی چشم نیاز به آموزش دارد و شمّ و احساس و عشق در درمان بیماران با دمنوش اهمیت بیشتری پیدا می کند تا در پیوند قرنیه!
بیشتر مشکلاتی که انسان شهر نشین با آن ها دست به گریبان است ناشی از این است که می خواهد با همان اصول شترچراندن و گل گاو زبان نوشاندن به مدیریت فرودگاه و بیمارستان و کلانْ شهر بپردازد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت: درباره "فطرت و
فرهنگ" فصل پنجم کتاب "ظلم، جهل و برزخیان زمین" نوشته محمد قائد انتشارات طرح نو بحثی مفصل و راه گشا دارد.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ

دکتر کاظم #سامی کرمانی در سال ۱۳۱۴ در شهر مشهد به دنیا آمد. پدر وی (غلامرضا) و مادرش (عصمت) نام داشتند که اهل کرمان بودند. او تحصیلات خود را در رشته پزشکی دانشگاه مشهد شروع کرد و سرانجام موفق به اخذ تخصص روانپزشکی شد. سامی در کانون نشر حقایق اسلامی به مدد  استاد محمد تقی شریعتی راهی مشابه #بازرگان و #طالقانی و همفکرانشان در تهران را پی گرفت، یعنی تلاش برای معرفی چهره ی مبتنی بر آزادی و عدالت از اسلام. در ادامه ی این مسیر دکتر کاظم سامی از جلسات کانون نشر حقایق اسلامی به نهضت خداپرستان سوسیالیست و سپس جنبش انقلابی مردم ایران (جاما) پیوست. پس از پیروزی انقلاب، دکتر سامی به عنوان وزیر بهداری در کابینه مرحوم مهندس بازرگان منصوب شد. دکتر سامی -اولین وزیر بهداری بعد از انقلاب- در بیست و سوم تیر ماه سال ۱۳۵۸ ( پنج ماه پس از انقلاب) طرح «طبّ ملّی» را در اجتماع مدیران بهداری‌های کشور  اعلام نمود که به موجب آن هزینه دکتر، دارو و درمان همه ایرانیان از سوی دولت تأمین  می شد امّا عمر دولت مهندس بازرگان در ۱۴ آبان همان سال پایان یافت. در ۲۴ اسفند سال ۱۳۵۸ سامی وارد کارزار انتخابات اولین دوره مجلس شورای ملی شد و  توانست به عنوان نماینده مردم تهران وارد مجلس شود. پس از اتمام دوره دوره نخست مجلس شورای اسلامی او تا پایان عمر هیچ مسئولیت سیاسی نداشت. ساعت ۱۱:۳۰ چهارشنبه ۲ آذر ماه ۱۳۶۷ شخصی که خود را غلام همتی معرفی می‌کرد، در واپسین ساعات کار طبابت دکتر کاظم سامی وارد مطب وی شد. در فاصله کوتاهی، با شنیدن فریادهای دکتر سامی، همسرش سراسیمه از طبقه بالا (منزل) به طبقه پایین (مطب) مراجعه کرده و آن مرد را دشنه به دست و خون آلود در کنار  پیکر غرق به خون دکتر مشاهده نمود. سامی دو روز بعد با وجود تلاش  تیم پزشکی درگذشت. وزیر کشور وقت جمهوری اسلامی سه هفته پس از قتل کاظم سامی اعلام کرد محمود جلیلیان قاتل وی در حمّامی در اهواز خودکشی کرده‌است. 

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/DrSami.jpg
#مقاله
#روشنفکری_و_روشنفکرمآبی

دیروز دوستی سخنی گفت که مرا به فکر فرو برد. دوستم گفت: من روشنفکرها را دوست دارم ولی از روشنفکرمآب‎ها خوشم نمی‎آید. چون موضوع جلسه چیز دیگری بود من دنباله‎ی این ‎حرف را نگرفتم ولی با خودم راجع به آن، گفتگویی داشتم که ماحصل این را با شما در میان می‎گذارم.
#ادوارد_سعید که کتابی با عنوان “روشنفکر کیست؟ روشنفکری چیست؟” نوشته است وظیفه روشنفکر را “نقد نهادهای قدرت” می‎داند. یک اصل مهم که در طول تاریخ در عرض جغرافیا به اثبات رسیده است این است که قدرت بدون نقد فساد می‎آورد. اخلاقی‎ترین آدم‎ها هم وقتی در بالای پلکان قدرت بنشینند، اگر بطور جدی با نظارت و نقد کنترل نشوند دچار “خودشیفتگی” می‎شوند و پس از این به باتلاق “ایدئوکراسی” فرو می‎غلتند (یعنی “مذهب حافظ قدرت”) و پس از آن هرچه بر دیگران مکروه و حرام است بر “سلطان” مباح می‎گردد. به همین دلیل در جامعه، روشنفکر نقد می‎کند و نقد می‎کند تا نهادهای قدرت “سالم” بمانند. 
یکی از ویژگی هایی که روشنفکر را از “روشنفکر نما” یا همان “روشنفکر مآب” جدا می‎کند این است که روشنفکرمآب “نقد” نمی‎کند بلکه “نق می‎زند”. نقد کردن کار آسانی نیست. شما برای نقد کردن مدیریت یک سیستم، لازم است تاریخچه و گردش کار این سیستم را بدانید، آمار و ارقام مربوط به این سیستم را مرور کنید و با فرایند تجزیه و تحلیل اطلاعات آشنا باشید. پس نقد کردن تخصص و مهارت و صرف وقت و انرژی می‎خواهد. اما شما می‎توانید راجع به هرچیزی نق بزنید بدون این که کمترین وقتی صرف مطالعه و پژوهش آن کرده باشید!
“نق زدن” یک فرایند “هیجان مدار” است. یعنی ما با نق زدن آرام‎تر می‎شویم، خشم و غم‎مان را با دیگران در میان می‎گذریم و “درد دل” می کنیم اما “نقد کردن” یک فرایند “مسأله مدار” است، ما هنگام نقد ، خودمان را سبک نمی‎کنیم بلکه مساله را “حلّاجی” و زیر و رو می‎کنیم.
“نق زدن” مخاطب تعریف شده‎ای ندارد، کافی ا‎ست گوش مفت بیابی، آن وقت می‎توانی شروع به نق زدن کنی ولی نقد کردن، مخاطب تعریف شده‎ای دارد. مخاطب روشنفکر پیش از همه، خود نهادهای قدرت‎اند و سپس کارشناسان، گروه های ذی نفع، رسانه‎ها و سایر نقدکنندگان.
نقد کردن علاوه بر نیاز به دانش و مهارت و صرف وقت و انرژی، نیاز به شهامت و شجاعت دارد، شجاعت پرداخت هزینه! شما می‎توانید در هر مهمانی که می‎نشینید و هر تاکسی که سوار می‎شوید نق بزنید، کسی کاری به کار شما ندارد! ولی اگر نقد خود را برای نهادهای قدرت و رسانه‎ها ارسال کنید باید آمادگی پرداخت هزینه را هم داشته باشید بنابرین یکی دیگر از ویژگی‎های روشنفکران که آن ها را از روشنفکرمآبان جدا می‎کند “شجاعت” است.
البته این جا لازم است راجع به گروهی از روشنفکران توضیح دهم که کار سخت‎تری در پیش می‎گیرند و آن آگاه سازی توده‎های مردم است. کسی که قرار است توده‎های مردم را آگاه نماید از یک سو باید دارای دانش و مهارت نقد باشد و از سویی باید بتواند با زبان غیر تخصصی سخن بگوید. این کار شبیه “بند بازی” است. اگر کمی تخصصی‎تر سخن بگوید مخاطبانش سخنش را نمی‎فهمند و اگر کمی عوامانه‎تر سخن بگوید به سرعت دچار #پوپولیسم - عوام زدگی –می‎شود! بسیاری از روشنفکران که به این قلمرو پا گذاشتند یا از این طرف یا از آن طرف فرو افتادند. با این حال این قلمرو پرخطر را نباید خالی گذشت چرا که با خالی گذاشتن این قلمرو جا را برای “پوپولیست‎های واقعی” باز می‎کنیم، کسانی که به جای نوشتن کلمه “مار” شکل “مار” را طراحی می‎کنند.
ویژگی مهم روشنفکران این است که تشکّل و شبکه سازی می‎کنند، روشنفکر اهل انزوا و درخود فرورفتن نیست. او از جامعه قهر نمی‎کند و ناامید نیز نمی‎شود چرا که از ابتدا هم توقع تغییرات دراماتیک نداشته است. روشنفکرمآب ها ناامید و سرخورده اند. شاید برخی از آن ها روشنفکرهایی بوده اند که توقع زیادی از مردم و جامعه داشته‎اند، آن ها به دنبال #اتوپیا - مدینه فاضله – بوده‎اند و ناکام مانده‎اند.
روشنفکر به حرکت دائمی و پله پله اجتماع امیدوار است بنابراین تماسش را با جامعه حفظ می‎کند و تیم و تشکّل می‎سازد. منظورم از تشکل، محفل نیست بلکه نهادهای مدنی است، نهادهای مدنی شناسنامه‎دار که بطور دائمی رشد می‎کنند و با جامعه‎ی بیرون از خود ارتباط برقرار می‎کنند، اثر می‎گذارند و اثر می‎پذیرند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک 

پی نوشت: راجع به روشنفکران ایرانی سه کتاب بسیار ارزشمند منتشر شده: "هویت اندیشان و میراث فکری احمد فردید" ، "نو اندیشان دینی" و "گونه شناسی روشنفکران ایرانی". دو کتاب اول را محمد منصور هاشمی نوشته و کتاب سوم را نظام بهرامی کمیل. هر سه کتاب را نشر کویر منتشر کرده است.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#بی_تفاوت_باش!

«زیگموند #فروید» پایه گذار روانکاوی، رفتار بشری را عمدتأ ذاتی و غریزی می دانست و نتیجه می گرفت که انتخاب های آگاهانه ما نقش اندکی در رفتارهایمان دارند. «جبر گرایی زیستی»
 (Biological Determinism) فرویدی ما را محدود و محصور در چارچوب الگوهایی می داند که ژن های ما به ما منتقل کرده اند.
نظریه فروید به سرعت مورد نقد قرار گرفت. «کارن هورنای» یکی از اولین شاگردان فروید، فروید را به «سوگیری نظری» (Theorical Bias) متهم کرد و «مارگارت مید» در پژوهش های میدانی مردم شناسی نشان داد که بسیاری از رفتارهایی که فروید ذاتی گونه بشری می دانست، همچون رفتار جنسی و خشونت، بیش از آن که محصول ژن ها باشند محصول فرهنگ هستند.
تحقیقات رفتارگرایان (Behaviorists) که «موج دوم روانشناسی» راساختند نیز نشان داد که حیوانات و انسان توانایی شگرفی برای تغییر رفتار از طریق یادگیری دارند تا حدی که «اسکینر» روان را «یک دستگاه یادگیری» دانست .
در واقع، ژن ها، الگوهای رفتاری را در ما تعیین نمی کنند بلکه میزان توانایی یادگیری ما را تعیین می کنند. افرادی که هوش (IQ) بالاتر یا هوش هیجانی (EQ) بالاتری دارند در «تغییر رفتار براساس اقتضای محیط» توانمندترند. این افراد زودتر متوجه ضرورت تغییر رفتار می شوند و آسان تر الگوهای کارآمد جدید را جایگزین الگوهای ناکارآمد می کنند.
با این تعاریف، بی تفاوتی و فرار از مسئولیت در یک قوم و ملت نمی تواند ناشی از «آرایش ژنی» آن ها باشد بلکه باید ریشه آن را در «طرحواره ها» (Schema) جستجو کنیم.
رفتار انسان ها به شدت تحت تأثیر «طرحواره هایی» است که آموخته اند. روان شناسان شناختی همچون آلبرت الیس و آئورن بک توصیه کرده اند که برای تغییر دادن رفتار و احساس انسان ها باید طرحواره های آن ها را بشناسیم .
به طرحواره های فرهنگی مان نظری بیاندازیم. ضرب المثل های زیر را مرور کنید:
«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!»
«آسه برو آسه بیا، تا گربه شاخت نزنه!»
«سری که درد نمی کنه دستمال نمی بندند!»
«مگه پیغمبری که غم امت بخوری؟!»
«زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد!»
«مانه سر پیازیم ، نه ته پیاز!»
«صلاح مملکت خویش خسروان دانند!»
آیا ثمره چنین طرحواره هایی بی تفاوتی و شانه خالی کردن از مسئولیت های اجتماعی مان نیست؟
اگر قرار است جامعه متفاوتی داشته باشیم چاره ای نداریم جز این که پایه ای ترین گزاره های فرهنگی مان را مورد نقد قرار دهیم و البته به خاطر داشته باشیم که اگر قرار است از نقد ویترینی به نقد مؤثر برسیم ضروری است که خط قرمزها را نیز نقد کنیم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

#ویکتورفرانکل_بنیانگذار_معنادرمانی
نویسنده: احمدرضا محمدپور
انتشارات: دانژه - ۱۳۹۰
                      *               *              *
ویکتور امیل فرانکل در سال ۱۹۰۵ در وین (پایتخت اتریش) متولد شد، در سال ۱۹۳۰ پزشک شد و در سال ۱۹۳۷ مطب روان پزشکی خود را دایر کرد. در سال ۱۹۴۱ #ویکتورفرانکل و خانواده اش به دلیل یهودی بودن به اردوگاه های کار اجباری (آشویتز) فرستاده می شوند. پدرش در اردوگاه بر اثر ذات الریه روی دست هایش جان می سپارد، مادرش در اتاق گاز آشویتز و برادرش (والتر) در زیر آوار یکی از معادن اردوگاه جان می سپارند و همسر ۲۴ ساله اش (تیلی) بر اثر گرسنگی جان می دهد. در ۲۷ آوریل ۱۹۴۵ اردوگاه تورکهایم توسط نیروهای آمریکایی آزاد می شود و زندانی شماره ۱۱۹۱۰۴ که حالا در سن چهل سالگی است پس از چهار سال اسارت و رنج به وین بر می گردد. در همان سال فرانکل در مدت ۹ روز کتاب "تجارب یک روانپزشک از اردوگاه کار اجباری" یا "تحت هر شرایطی به زندگی بله بگو" را برای ماشین نویس هایش دیکته کرد. این کتاب در ترجمه انگلیسی به "انسان در جستجوی معنا" تغییر عنوان داد و به فارسی هم به همین نام منتشر شده است.
فرانکل پس از بازگشت به وین به اصرار دوستانش ریاست بخش عصب شناسی پلی کلینیک وین را عهده دار شد و برای ۲۵ سال بر این مسند باقی ماند. او در سال ۱۹۴۸ مدرک دکتری فلسفه خود را از دانشگاه وین دریافت کرد در حالی که عنوان رساله دکتری او "خدایی که در ناخودآگاه ماست" بود. این رساله با عنوان "خدا در ناخودآگاه" توسط دکتر ابراهیم یزدی به فارسی ترجمه شده و انتشارات رسا آن را منتشر کرده است.
ویکتور فرانکل در ۶۷ سالگی گواهی نامه خلبانی اش را دریافت کرد. او در ۱۹۹۷ چهار روز پس از دریافت بیست و نهمین درجه دکتری افتخاری اش در سن ۹۲ سالگی درگذشت.
                   *                 *               *
ویکتور فرانکل با روان کاوی (روان شناسی عمق) کاملا آشنایی داشت. او از ۱۵ سالگی در جلسات سخنرانی شاگردان #فروید شرکت می کرد و سال ها با فروید مکاتبه داشت اما فرانکل برخلاف فروید نگاهی روحانی (Spiritual) به زندگی داشت، زندگی را دارای معنا می دید و غایت تقلاهای انسان را جستجو برای کشف این معنا می دانست. دیدگاه فرانکل متأثر از جریانی فلسفی بود که اگزیستانسیالیسم نام دارد. اگزیستانسیالیسم که موج سوم روان شناسی (روان شناسی انسان گرا) را راه اندازی کرده است، برخلاف دیدگاه ارتودوکس روان کاوانه و دیدگاه رادیکال رفتار گرایی برای انسان یک تفاوت بنیادین و ماهوی نسبت به سایر حیوانات قائل است و آن "حق عصیان" علیه جبرهای زیستی و اجتماعی است.
بنابراین برای فهم شیوه زندگی، کار و نظریه پردازی ویکتور فرانکل لازم است که بستر فلسفی افکار او را بشناسیم. 
نویسنده کتاب "ویکتور فرانکل بنیان گذار معنا درمانی" این مهم را به خوبی شناخته است لذا کتاب با شرح "نیروهای سه گانه روان شناسی" شروع می شود و خواننده با جریان های فکری و فلسفی شکل دهنده به تاریخ مسیر روان شناسی در قرن بیستم کاملا آشنا می شود. پس از آن نویسنده نظریات و فعالیت های حرفه ای ویکتور فرانکل را معرفی می کند و در ادامه، مسیر معنا درمانی را پس از ویکتور فرانکل دنبال می کند.
کتاب مذکور روان و عمیق است و نویسنده ازمنابع  فراوان برای فهم و انتقال مطلب استفاده کرده است بنابراین خواننده این کتاب علاوه بر آشنایی با شخصیت و آرای ویکتور فرانکل به طور مختصر ولی عمیق با جریان اگزیستانسیالیسم و اومانیسم در فلسفه و روان شناسی آشنا می شود.
علاوه بر این وجود پیوست های دقیق در این کتاب (پی نوشت ها، واژه نما و موضوع نما) باعث می شود که این کتاب با وجود اختصار بتواند همچون یک کتاب درسی مورد استفاده دانشجویان و پژوهشگران این عرصه قرار گیرد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei

http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/frankl.jpg
#چشم_تاریخ

#راشل_کوری (به انگلیسی: 
Rachel Aliene Corrie)
(۱۰ آوریل ۱۹۷۹ - ۱۶ مارس ۲۰۰۳) اهل اولمپیا، واشینگتن یک فعال صلح بود. او عضو آمریکایی جنبش اتحاد جهانی 
(ISM= International Solidarity Movement )
بود که در طول انتفاضه الاقصی به عنوان یکی از فعالان این جنبش به نوار غزه رفت. راشل هنگامی که بلدوزر نیروهای اسرائیل در نوار غزه قصد تخریب خانه‌های فلسطینیان را داشت و وی می‌خواست راه بلدوزر را سد کند، توسط بلدوزر زیر گرفته شد و کشته شد. خیابان بیست و هفتم در خیابان الوند تهران به نام راشل کوری نامگذاری شده است. راشل کوری فرزند کریگ و سیدنی کوری در المپیای واشنگتن بزرگ شد. از دبیرستان کپیتال فارغ التحصیل شد و سپس در دانشگاه اور گرین استیت کالج تحصیلات خود را ادامه داد. او در ابتدای ورود به دانشگاه به عضویت جنبش اتحاد جهانی (ISM) درآمد. پس از فارغ التحصیلی به منظور شرکت در تظاهراتی که از سوی این جنبش برگزار شده بود به خاورمیانه، منطقه نوار غزه مسافرت کرد. پس از حضور در غزه دوره آموزش دو روزه مقاومت غیر خشونت آمیز و سپر انسانی را گذراند. اعضای جنبش اتحاد جهانی شهادت دادند که سرباز اسرائیلی که رانندهٔ بولدوزر بود عمداً راشل را زیر گرفته است ولی مقامات اسرائیلی مرگ راشل را تصادفی دانستند و سرباز مذکور را تبرئه کردند.

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/RachelCorrie.jpg
Gerye Dare [MusText.com]
Hichkas
#آهنگ
#گریه_داره
خواننده: هیچکس
آهنگساز: مهدیار آقاجانی
ترانه سرا: هیچکس
@drsargolzaei
#مقاله
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت اول

مقدمه:
گرچه اولين بار اصطلاح«ناخودآگاه جمعي» را دكتر كارل گوستاو #يونگ -روانپزشك و اسطوره شناس سوئيسي- وضع كرد ولي پيش از او و هم زمان با او نظريه پردازان زيادي به موضوع «روان جمعي» با اصطلاحات ديگري اشاره كردند. چيزي كه يونگ به اين مقوله اضافه كرد مطرح كردن «امكان رها شدن از اسارت روان جمعي» بود: انساني كه مراحل تفَرد (individuation) را طي كند از زنجيره هاي نامرئي روان جمعي (mass psyche) رها مي گردد.
چيزي كه بين يونگ و صاحب نظران دیگر متفاوت بود، ديدگاه آن ها درباره محتواي ناخودآگاه جمعی بود. «گئورگ ويلهلم #هگل» مرحله تاريخي (روح تاریخ) را محتواي ناخودآگاه جمعي مي دانست، #كارل_ماركس طبقه اقتصادي را و #ژاك_لاكان زبان را، در حالي كه نگاه يونگ به ناخودآگاه جمعي نگاهي «اسطوره اي» بود كه به وضوح در تحليل او از علَت دو جنگ جهاني  دیده می شود (كتاب يونگ و سياست: ولاديمير والتر اوداینیک- نشر ني)
در اين مقاله مي خواهم نه با ديدگاه يونگي كه با ديدگاه ماركس به مصداقي از ناخودآگاه جمعي بپردازم: ناخودآگاه جمعي خرده بورژواها!

مفهوم طبقه:
ازديدگاه ماركس، دو طبقه اصلي و دو طبقه فرعي در ساختار اقتصادي-اجتماعي قابل تشخيص هستند. طبقات اصلي عبارتند از طبقه بورژا و طبقه پرولتاريا. 
طبقه پرولتاريا، شامل افرادي است كه كار مي كنند و ازحاصل كار خود در حدَ نيازهاي ضروري زندگي بهره مند مي شوند. امَا اين افراد از آن جا كه صاحب منابع اقتصادي (معدن، مزرعه، زمين ساختماني) و ابزارهاي اقتصادي (كارخانه، ماشين) نيستند تعيين كننده «شرايط كار» نيستند بلكه كساني كه صاحب منابع و ابزارهاي اقتصادي هستند «شرايط كاري» را تعيين مي كنند و طبعاً اين افراد شرايط كار را به گونه اي تعيين مي كنند كه بيشترين سهم را از «ارزش افزوده» ببرند و حداقل سهم را به طبقه پرولتاريا بپردازند. اين افراد را بورژوا مي ناميم. 
اما علاوه بر دو طبقه اصلي پرولتاريا و بورژوا، دو طبقه فرعي نيز وجود دارند. يكي طبقه خرده بورژوا و ديگري طبقه لمپن پرولتاريا.

خرده بورژواها درمرز ميان بورژواها و پرولتاريا قرار مي گيرند. آن ها از كارگري به «سركارگري» ارتقاء يافته اند (چه به لحاظ بالارفتن درآمد و چه به لحاظ اجتماعي) و در واقع واسطه اي هستند بين بورژوا (صاحب كارخانه- صاحب زمين) و پرولتاريا (كارگران).

آخرين طبقه نيز لمپن پرولتاريا است. اين افراد از نظر مالي در سطح پاييني قرار دارند و از اين نظر به طبقه پرولتاريا نزديك هستند اما برخلاف طبقه پرولتاريا  به كاري كه ارزش افزوده ايجاد كند اشتغال ندارند و اغلب مشغول كارهاي گروهي وتيمي نيز نيستند و در نتيجه برخلاف پرولتاريا فاقد «هويت جمعي» هستند. كساني كه شغل هاي كاذب يا غير قانوني دارند (گداها- جيب برها- شرَخرها-خرده فروشان مواد مخدر- روسپي ها) جزو طبقه لمپن پرولتاریا قرار دارند. به عقيده ماركس اين گروه (لمپن پرولتاريا) برخلاف طبقه پرولتاريا،  نقش «ضد انقلابي» دارند يعني مانع حركت طبقه كارگر براي تشكيل يك جامعه سوسياليستي مي گردند. آن ها به دليل فقدان هویت گروهی و فقدان آگاهی طبقاتی با قيمت پايين خود را مي فروشند بنابراين طبقه ی بورژوا از اين طبقه براي سركوب طبقه پرولتاريا استفاده مي كند.

روان شناسي خورده بورژواها:
دراين مقاله مي خواهم به روانشناسي خرده بورژواها بپردازم: طبقه اي كه خاستگاهش در طبقه پرولتارياست و چشم اندازش در طبقه بورژوا بنابراين هميشه گرفتاركشمكش دروني (تعارض) است.
مطرح كردن اين ماجرا در اين مقاله از اين جهت برايم مهم بود كه اغلب مراجعان به رواندرمانگرها از طبقه خرده بورژوا هستند و گرچه آن ها تعارض هایشان را در سطح كاملاً فردي و خانوادگي مطرح مي كنند اما لازم است رواندرمانگران به اين مسأله آگاهي داشته باشند كه ريشه عميق اغلب تعارضات اين افراد سطح ناخودآگاه جمعي طبقاتي آن هاست.
 بورژواها فاقد هم حسي با طبقه كارگر هستند. آن ها نسبت به طبقه پرولتاريا يا دلسوزي ندارند بلكه به آن ها «نگاه ابزاري» دارند. ممكن است حتي در تامين معاش و رفاه آن ها تلاش كنند اما نه به سبب «درك انساني شرايط زندگي آن ها» بلكه به سبب اين كه مي خواهند از اين طريق انگيزه و همكاري آن ها را در زمينه توليد و خدمات بالا ببرند اما دراين زمينه نظريه بورژوا اين است: «مواظب باشيد بيش از ظرفيت شان به آن ها ندهيد، جنبه اش را ندارند، هار مي شوند!». 
اما يك خرده بورژوا با طبقه پايين تر از خودش (چه پرولتاريا و چه حتي لمپن پرولتاريا) هم حسي (sympathy) دارد،

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت دوم

زيرا خود خاستگاه (ريشه) در آن طبقه دارد بنابراين نمي تواند رنج اين طبقه را تحمل كند اما از آن سو حشر و نشر با طبقه بورژوا، آرزوهاي او را ارتقاء داده و او نمي تواند شرايط زندگي خود را بپذيرد. از اين رو چشم انداز او رسيدن به طبقه بورژواست اما «بي رحمي» بورژوا را ندارد. نه با «قناعت» كارگري مي تواند چارچوب زندگي خود را ببندد نه با «بي رحمي بورژوازي» مي تواند كوله بار خود را ببندد! با ديدن قصرها و اتوموبيل هاي گرانقيمت بورژواها آه حسرت مي كشد و با ديدن پشت خميده فقرا اشك غم در چشمانش جمع مي شود!
خرده بورژوا نيز مانند لمپن پرولتاريا فاقد هويت جمعي است. هويت او با «رقابت با همگنان» شكل مي گيرد نه با «همبستگي» بنابراين او نيز مانند طبقه لمپن پرولتاريا خود را ارزان مي فروشد. گفتمان «مأمورم و معذورم» در بين اين طبقه شايع است با اين تفاوت كه لمپن ها به دليل سطح پايين تر اقتصادی و فرهنگی اغلب درباره خود فروشي خود احساس گناه و پشيماني نيز ندارند اما خرده بورژوا همان زمان كه خود را مي فروشد احساس گناه و پشيماني مي كند! نتيجه اين كه خرده بورژوا سرشار از خشم است. گاهي اين خشم را درون فكني (introjection) مي كند و احساس بي كفايتي و بي عرضگي به او دست مي دهد و افسرده مي شود و گاهي اين خشم را فرافكني (projection) مي كند و نسبت به كساني كه در موضع قدرت قرار دارند دچار خشم و نفرت مي شود بنابراين حركت هايي كه خاستگاه خرده بورژوازي دارند آكنده از تمايل ناخودآگاه به تخريب هستند و گرايشات ميليشيايي دارند (به عنوان نمونه در تاريخ معاصر مي توان به اقدامات تروريستي فدائيان اسلام و چریک های چپ اشاره كرد). 
خرده بورژواها در زمينه مذهب نيز دچار تعارضات عميقي هستند. مذهب براي پرولتاريا  همان افيوني ست كه كارل #ماركس مي گفت بنابراين پرولتاريا معتاد اين افيون است و كمتر پيش مي آيد كه در زمينه مصرف افيونش دو دلي داشته باشد. ازآن سو بورژواها در عمل كاملاً سكولار هستند و نام هر آئيني را يدك بكشند در عمل تنها به منافع خود فكر مي كنند و بس! اما خرده بورژوا با موضوع مذهب درگيري دروني دارد. نه مي تواند با اين افيون آرام گيرد و نه مي تواند همچون بورژوا از آن استفاده ابزاري كند بنابراين خرده بورژوا دچار دغدغه ها ي عميق هستی شناختي و اخلاقي است، نه به بندر آرامي مي رسد و نه مي تواند دست از قايقراني بكشد و تسليم امواج شود: كتاب مي خواند، گفتگو مي كند، كنجكاوي مي كند و خودكاوي و خودسرزنش سازي دارد.

آينده يك خرده بورژوا:
چه خرده بورژوا بر احساساتش غالب شود و براي رسيدن به چشم اندازهاي بورژوایی پا روي هم حسي عاطفي و دغدغه هاي اخلاقيش بگذارد و بتواند خود را تا حد بورژواها بالا بكشد و چه از آن سو پا روي منافع اقتصاديش بگذارد و شرايط مالي مشابه طبقه پرولتاريا پيداكند تا پايان عمر درگير تعارض و كشمكش دروني خواهد بود. ممكن است استفاده دائمي از داروهاي روانگرا يا الكل و مواد او را آرام كند يا عضويت در يك فرقه ديني جدید به او آرامش دهد امّا هميشه آتش زير خاكستر است ولی بسته به اين كه به كدام طبقه بپیوندد نسل بعدي او خصلت هاي جمعي آن طبقه را مي پذيرند و از تعارض رها مي شوند. اما اگر خرده بورژوا در همین طبقه باقي بماند نسل بعدي او نيز سرنوشتي مشابه را به ارث مي برند.

تفَرد، حقيقت يا افسانه؟ :
همان طور كه در مقدمه مقاله گفتم، كارل گوستاو #يونگ، با مطرح كردن موضوع تفَرد امكان رهایي از جبر روان جمعي را مطرح مي كند. از آن جا كه ديدگاه يونگ صبغه ای «ليبراليستي» (فرد- محور) دارد و از اساس با ديدگاه هاي «سوسياليستي» (جامعه- محور) غير قابل جمع است اين نظريه او را نمي توانيم در سيستم زباني ماركسيستي تأئيد يا رد نماييم. از ديدگاه سوسياليستي، فرد سالم در يك نظام اقتصادي بيمار (كاپيتاليسم) غير قابل تحقق است بنابراين،نه تنها فرایند تفَرد كه کلیّت بحث سلامت روان زیر مجموعهٔ نظام اقتصادي- اجتماعي است.

وجه مثبت تعارض! :
گرچه تعارض همچون آتشي سوزان فرد دچار را مي سوزاند اما همين تعارض جنبه مثبتي نيز دارد: خودآگاهي! همان طور كه شما به حضور بدن تان زمانی آگاه مي شويد كه دچار درد جسماني باشيد، به حضور تمامَيت «خود»تان نيز تنها در شرايط كشمكش دروني آگاه مي شويد. بنابراين خرده بورژوا همان طو ر كه محكوم به تعارض است مشمول خود آگاهی است. بورژوا، پرولتاريا و لمپن پرولتاريا «نوعاً» فاقد خودآگاهي اند و رفتاري مكانيكي وماشين وار دارند اما خرده بورژوا بودن فرد را دغدغه مند و در عين حال عصيانگر، غير قابل پيش بيني و غير مكانيكي مي كند. 
هنگامي كه #آلبركامو مي گويد: «عصيان مي كنم، پس هستم» و #ژان_پل_سارتر مي گويد: «انسان بودن يعني دغدغه داشتن» خرده بورژوا را توصيف مي كنند!

#دكترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یاداشت_هفته
#تاریخ_و_اسطوره

تاریخ به ما می گوید که چه وقایعی در جهان عینی (جهان قابل لمس و رؤیت) رخ داده اند، اسطوره به ما می گوید که چه وقایعی در جهان ذهنی (جهان قابل تصور و تخیل) رخ داده اند.
تاریخ از امکانات بالفعل می گوید، اسطوره از امکانات بالقوه. تاریخ به ما واقع بینی می دهد، اسطوره به ما آرمان و امید می دهد.
در فضای اجتماعی تاریخ مفیدتر از اسطوره است، در فضای روانی اسطوره کاربردی تر از تاریخ است. اشتباه گرفتن تاریخ و اسطوره باعث می شود ما ارزیابی درستی از جهان نداشته باشیم.
به سراغ مردم جامعه بروید. یک حجم نمونه تصادفی انتخاب کنید و از آن ها راجع به ده واقعه مهم تاریخ معاصر سؤال کنید. آن گاه از آن ها راجع به ده حکایت اسطوره ای بپرسید. خواهید دید که برای اغلب مردم جامعه ما حکایت های اسطوره ای (شکافته شدن دریا، زنده شدن مرده و ...) ملموس تر و واقعی تر از وقایع تاریخی (جنگ های ایران و روسیه، انقلاب مشروطه و ... ) هستند. می دانید چرا؟ چون در نظام آموزشی رسمی کشور ما (آموزش و پرورش - صدا و سیما) اسطوره پررنگ تر از تاریخ ارائه می شود و از آن بدتر این که اسطوره جایگزین تاریخ می شود. چنین جامعه ای نمی تواند ارزیابی درستی از جهان پیرامون خود داشته باشد، گیج و سردرگم است، گاهی عصبانی است گاهی دلسرد، گاهی سرخوش از خیال، گاهی مأیوس از واقعیت!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ

از ۴ مرداد ۱۳۵۸ تا اول خرداد ۱۳۵۹ هفته‌نامه‌ای به نام #کتاب_جمعه به سردبیری احمد #شاملو در  ۳۶ شماره، با مضمون سیاست و هنر منتشر شد. 

مطلب زیر از سرمقاله ی شماره ی 14 "کتاب جمعه" نقل می شود:

"روشنفکر کسی‌ست که از پایگاه دستاورد های تاریخی جامعهٔ بشری، رو به ‌آینده دارد و به‌ سوی افق‌های دوردست عمل می‌کند. روشنفکر اگرچه باید متکّی به‌طبقاتِ بالندهٔ جامعه باشد هرگز نباید از خاطر ببرد که دستاوردهای تاریخ، از دیدگاه بشری، اصولی نیست که بر سر آن‌ها سازشی بتوان کرد و یا حقوقی نیست که به‌هیچ عنوان از کسی دریغ بتوان داشت. این رسالت روشنفکری البته رسالتی دشوار است، زیرا او را ناگزیر می‌کند عملش را بر اساس معیارهائی انجام دهد که معیار این یا آن طبقهٔ معیّن نیست بلکه معیاری عام است و همگانی. پس آزادی و دموکراسی، به‌معنای عام و تاریخی آن‌ها، هم زمینهٔ لازم برای ایفای نقش روشنفکری‌ست و هم هدف فعالیت روشنفکری. روشنفکر فرزند آزادی است و باید به‌خاطر آزادی زندگی کند، و به‌همین اعتبار، کشیدن بارِ ملامت از هر سو، جزیی از ایفای نقش روشنفکری‌ست.

پیام ما به ‌همهٔ خوانندگان کتاب جمعه تکرار همان عبارتی ا‌ست که پیش از این نیز گفته‌ایم. کتاب جمعه برای ما تمرینی‌ست در حرکت به‌ سوی آزادی، در همین معنی که گفته شد. اینجا پایگاهی ا‌ست دموکراتیک (ایضاً در همان معنی که یاد شد) برای عرضهٔ افکار و اندیشه‌هایی که ارزش و اعتبار فرهنگی دارند و می‌توانند شور آزادی را در دل‌ها زنده نگه دارند."
@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/jome.jpg
#مقاله
#آرمانشهر_و_ویرانشهر -قسمت اول

شاید اولین کسی که راجع به #اتوپیا نوشته است #افلاطون بوده است. افلاطون (347-427 پیش از میلاد) هیچ گاه کلمه اتوپیا را به کار نبرد اما در کتاب "در باب عدالت" که به "جمهوری" نیز معروف است به گفتگوی #سقراط و شاگردانش درباره عدالت می پردازد. در این گفتگو، سقراط به شاگردانش می گوید عدالت یا همان تعادل، زمانی در یک فرد قابل تحقق است که او در یک جامعه متعادل یا عدالت محور زندگی کند. سپس افلاطون به نقل از سقراط راجع به جامعه عدالت محور گفتگو می کند و شرایط آن را شرح می دهد. این ایده که "انسان سالم در یک جامعه سالم محقق می شود" اساس "سوسیالیسم" است: تلاش برای اصلاح نهادهای اجتماعی بر تلاش در راه تحقق انسان آرمانی مقدم است.
قرن های بعد در سال 1514 "سر توماس مور" کتابی به نام "اتوپیا" نوشت و برای اولین بار این کلمه را به کار برد که ترکیبی است از - eu به معنای "خوب" و topia - به معنای "مکان". مترجمان برای کلمه اتوپیا از معادل هایی همچون "آرمانشهر"، "ناکجا آباد" و "مدینه فاضله" استفاده کرده اند.
در کتاب "سر توماس مور" اتوپیا نام جزیره ای خیالی است در اقیانوس اطلس که در آن جا "جامعه ای سالم" وجود دارد و عدالت و آبادی و محبت حکمفرماست.
در طول تاریخ، ایده آرمانشهر  منجر به این شد که رهبران کاریزماتیک توده هایی را برای انقلاب و جنگ بسیج کنند و دست به کشتار و سرکوب بزنند. نمونه ای از این وقایع تاریخی حکومت ترور "ماکسیمیلیان روبسپیر" در 1793 (پس از انقلاب کبیر فرانسه)، حکومت نازی ها و فاشیست ها در آلمان و ایتالیا و بالاخره استالینیزم در اتحاد جماهیر شوروی پس از انقلاب 1917 بود. این وقایع تاریخی باعث شد که بسیاری از اندیشمندان هشدار بدهند که "وعده اتوپیا شروع حرکت به سمت دیس توپیا است." هر حکومت سرکوب و تروری با وعده  مدینه فاضله توده ها را بسیج می کند و آرمان آرمانشهر توجیهی می شود برای جنایاتی که در غیر این صورت توجیه ناپذیرند.
برخلاف سوسیالیسم که برای عدالت تقدم قائل است جریان "لیبرالیسم" برای آزادی تقدم قائل است و لیبرالیست ها اعتقاد دارند که مهم ترین فضیلت انسانی آزادی است و به هیچ  دلیلی - حتی ساختن یک آرمانشهر - نباید به حریم آزادی های فردی تعرض کرد.
کارل پوپر- یکی از نظریه پردازان برجسته لیبرالیسم- می گوید:
اگر مرا به انتخاب بین عدالت و آزادی مخیر کنند من آزادی را انتخاب می کنم چرا که در یک جامعه آزاد غیر عادلانه من آزادی دفاع از عدالت را دارم ولی در یک جامعه که به نام عدالت آزادی مرا گرفته باشند اگر عدالت محقق نشود من آزادی اعتراض را هم ندارم!
در قرن بیستم ، پس از استقرار استالینیزم در شوروی، نویسندگان و فیلمسازان زیادی به خلق آثاری پرداختند که در آن یک "ویرانشهر" (دیس توپیا) ترسیم شده بود، ویرانشهری که با نام عدالت احداث شده بود و آزادی انتخاب افراد سلب شده بود.
#جورج_اورول در رمان های "مزرعه حیوانات" و "1984" شروع کننده این جریان بود. پس از او "آلدوس هاکسلی" کتاب "جهان جسور تازه" و "کریستوفر فرانک" رمان "میرا" را نوشتند و "تروفو" فیلم سینمایی "فارنهایت 451" را ساخت.
گرچه این آثار حقیقتی را در خود داشتند اردوگاه کاپیتالیسم در دوران جنگ سرد از آن ها با هدف "کمونیسم هراسی" استفاده فراوان کرد.
"هراس سرخ" در دهه 1950 در اوج خود بود و دولت آمریکا با دامن زدن به آن هر نوع گرایش به سوسیالیسم را سرکوب می کرد. در 1947 پرزیدنت ترومن دستور کندوکاو در زندگی سه میلیون نفر از کارکنان دولت را از حیث گرایش به کمونیسم صادر کرد!
"کمیته ضد کمونیسم" به طور خاص نسبت به دانشگاهیان و فیلمسازان حساس بود و برای مثال ده فیلمنامه نویس و کارگردانی که حاضر به بازجویی توسط "کمیته" نشده بودند به زندان افتاند!
جمهوری خواهان برای برتری پیدا کردن بر دموکرات ها در اغلب انتخابات برای ریاست جمهوری دموکرات ها را به سوسیالیسم متهم می کردند و با دامن زدن به "هراس سرخ" رای ها را به سمت خود جلب می کردند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#آرمانشهر_و_ویرانشهر -قسمت دوم

در سال 1950 جوزف مک کارتی سناتور جمهوری خواه ایالت ویسکانسین "جهاد ضد کمونیسم" را راه اندازی کرد.
مک کارتی علاوه بر راه اندازی مجدد "تصفیه" در دانشگاه ها، سینما و سازمان های دولتی، "ادبیات ضد آمریکایی" را نیز هدف قرار داد و جریان "مک کارتیسم" سی هزار کتاب که به گفته همکاران مک کارتی طرفدار کمونیسم محسوب می شدند از کتابخانه ها جمع آوری شدند!
در "دکترین ترومن" و "مک کارتیسم" سبک زندگی آمریکایی به گونه ای تبدیل به یک "اتوپیا" شد و هر نوع انتقاد از این سبک زندگی زمینه ساز حرکت به سمت "دیس توپیا " قلمداد شد!
"هراس سرخ" امکان دستگیری 140 نفر از رهبران احزاب کمونیست آمریکا را فراهم آورد، بازجویی و تصفیه کارکنان دانشگاه ها و وزارتخانه ها امکانپذیر شد و استراق سمع مکالمات تلفنی شهروندان توسط سیستم های امنیتی معمول گشت! هراس از دیس توپیا خود زمینه ساز دیس توپیایی دیگری شد!
اما جدا از لیبرالیسم در عرصه سیاسی، جریان قدرتمندی از لیبرالیسم نیز وارد عرصه روانشناسی شد. این جریان، تلاش برای تغییر دادن جامعه و مبارزه بر علیه بی عدالتی را یک "دن کیشوتیسم" می داند و سعی در بی اعتبار کردن هر نوع مبارزه اجتماعی دارد.
این جریان هر نوع تلاش برای مقابله با نهادهای قدرت را با برچست "عقده اودیپ" حرکت آنارشیستی ناشی از مشکل داشتن با پدر و تثبیت لیبیدو در مرحله اودیپال به سخره می گیرد.
ویکتور فرانکل - روانپزشک اتریشی- در کتاب "پزشک و روح" به شرح حال یکی از بیمارانش می پردازد که دیپلمات وزارت خارجه امریکا بوده و سال ها تحت درمان روانکاوی قرار داشته چرا که با سیاست خارجی امپریالیستی آمریکا مخالف بوده و قصد استعفا داشته ولی روانکاوش معتقد بوده مخالفت او با سیاست خارجی امریکا ناشی از عقده اودیپ است و او باید به جای استعفا به کندو کاو در رابطه اش با پدر در دوران کودکی بپردازد!
روانشناس لیبرالیست هر نوع فداکاری و جانبازی برای آرمان های اجتماعی را با برچسب "مازوخیسم" بی ارزش می کند، هر نوع مخالفت با نهادهای قدرت را با برچسب "آنارشیسم" به سخره می گیرد و هر نوع تسلیم ناپذیری در برابر نهادهای قدرت را ارائه "عقده ادیپ" می داند.
از دیدگاه روانشناسی لیبرالیست هر نوع تلاش اجتماعی برای حرکت به سوی "اتوپیا" بیهوده است و "اتوپیا" تنها در درون فرد محقق می شود و "سفر قهرمانی" باید منجر به این شود که به جای جنگیدن با وضع موجود، با جهان همان گونه که هست به صلح برسیم.
در عرصه ادبیات نیز ، روشنفکری خرده بورژوا به همین سو حرکت کرد. قهرمان قصه ها به جای کنش اجتماعی به درون خود فرو می رود و به خلق بهشت کوچکی در میان یک جهنم بزرگ موفق می شود. در این حوزه از ادبیات، قهرمان قصه از چریک مسلکی به صوفی منشی می رسد و بر خلاف افلاطون، همچون لائوتسوی چینی به این نتیجه می رسد که اگر فرد متعادل شود، می بیند که جهان متعادل است. این گونه است که روشنفکر خرده بورژوا در نهایت به گفتان شبه مذهبی عرفانی پناه می برد و کافه های پر از دود سیگار و موزیک "بودابار" و در حد اعلای آن پاتوق های پینک فلوید و ماری جوانا تبدیل به "خانقاه هایی " می شوند که رمقی برای" "کنش اجتماعی" باقی نمی گذارند.
کتاب #بازگشت_به_ناکجاآباد که گفتگویی است بین امانوئل آرتری و سیمون لامارته با ترجمه علی کبیری نقدی است هوشمندانه بر این روشنفکری خرده بورژوایی که در نهایت به یک "اتوپیایی تخیلی" تن میدهد.
بر خلاف جریان روشنفکری در آمریکای لاتین که عمدتأ خصلت سوسیالیستی خود را حفظ کرده است، جریان روشنفکری در ایران به سرعت پس از کودتای 28 مرداد 1332 به سمت لیبرالیستی شدن افراطی پیش رفت. قطعأ یکی از مهم ترین دلایل تاریخی آن اشتباهات استراتژیک حزب توده بود که به جای دفاع از سوسیالیسم خود را موظف به دفاع از منافع همسایه بزرگ می دید اما شاید یکی از دلایل عمیق تر این ماجرا گرایش فرهنگی ایرانیان به صوفی گری و عرفان زدگی باشد که در شرایط دشوار گریز از اجتماع را جایگزین کنش اجتماعی می کنند!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت ها: 

پیشنهاد می کنم مقالات زیر را از همین نگارنده در همین سایت که مرتبط با موضوع مقاله هستند را نیز مطالعه بفرمایید:
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها #آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است
#عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی
#روشنفکری_و_روشنفکرمآبی

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
درباره مقاله #آرمانشهر_و_ویرانشهر

*با سلام و عرض ادب خدمت آقای #دکترسرگلزایی، واقعا سپاسگزارم که مطالب شما آنقدر تفکربرانگیزه! سؤالاتم رو خلاصه می پرسم:

1- آیا روانشناسی لیبرال همین روانشناسی رایج هست که از طرفی حرف از داشتن افکار مثبت و در لحظه زندگی کن و خوشحال باش و از زندگی لذت ببر می دهد و از طرفی همه مشکلات را به خود فرد و کمبود تلاش و توکل وخودباوری و ...نسبت می دهد؟ آیا چنین چیزی سطحی نگری نیست وقتی آنقدر جامعه بر روی ما تأثیر گذاشته و می گذارد؟ از طرفی آیا ایجاد آرمانشهر در دنیای بیرون اصلأ ممکن هست در حالیکه اغلب افراد بشر هنوز چنین شایستگی رو ندارند؟

2- چرا آموزش های عرفا (البته تا جایی که من میدونم) بر محور خود شخص و شکوفایی معنوی درونی هست نه تغییرات اجتماعی و ایجاد یک آرمان شهر در جامعه؟ آیا این موضوع ارتباطی به عصری که عرفا در اون زندگی می کردند ندارد؟ در دنیای مدرن که انقدر مسائل جهانی و حتی بحرانی شده آیا مسئولیت اجتماعی بشر سنگین تر شده است؟

3- آیا بهتر نیست که انسان در دنیای درون خودش یک یوتوپیا ایجاد کند و برای ارتقای سطح آگاهی افراد جامعه نیز در حد توان و بدون فدا کردن زندگی خودش تلاش کند؟

سپاس فراوان از پاسخ های ارزشمند شما...


*سلام و احترام و سپاس از این که نوشته هایم را می خوانید؛

اوّل - بله، همان طور که می فرمایید «شبه روان شناسی رایج» فارغ از علل زیست شناختی و جامعه شناختی، به توصیه های شعارگونه می پردازد. زیگموند #فروید و #ژاک_لکان به فراوانی راجع به جبرهای اودیپال سخن گفته اند، کارن هورنای و اریک فروم از جبرهای فرهنگی و سیاسی سخن گفتند، کارل #یونگ از جبر تاریخی گفت، فیلیپ زیمباردو، استنلی میلگرام و سولومون اَش از جبر اجتماعی سخن گفتند و در نهایت روان شناسی زیستی تکاملی هر روز جبر های ژنتیک جدیدی را کشف می کند ولی «بیزینس شبه روان شناسی» همهٔ این عوامل را نادیده می گیرد و شعار «بخواه، می توانی» سر می دهد.

دوّم - در مقالهٔ #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به جایگاه عرفان و نیز به «آماس عرفان» یا عرفان زدگی اشاره کرده ام. قرائت عرفانی از زندگی در حلّ و فصل «بحران وجودی» مفید و مؤثر است ولی قرار دادن این نگاه به عنوان شاه کلید حلّ همهٔ مسائل بشری مضر و خطرناک است. در مقالهٔ #بازار_اجناس_تقلبی_داغ_است به تفاوت عرفان مفید و عرفان مضر پرداخته ام. 

سوّم - حرکت به سمت آرمان های بشری (یا همان یوتوپیا) یک حرکت همزمان درونی-بیرونی است.

نمی توان در درون #اتوپیا را محقّق کرد و سپس به جامعه پرداخت، در مقالهٔ #نقصهای_فردی_ومسئولیت_اجتماعی به این موضوع پرداخته ام. این مقاله در بخش آرشیو سایت drsargolzaei.com موجود است.

تندرست و شادکام باشید

@drsargolzaei
#مقاله
#پیرانه_سر

حتمأ اين شعر لسان الغيب را بارها شنيده ايد كه:

پيرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
آن راز كه در دل بنهفتم به در افتاد

و نيز به طور حتم بارها در مينياتورهای ايرانی اين تصوير را ديده ايد كه پيرمردی دستار از سر افكنده و پريشان موی و سپيد ريش، در ميان انبوهی كتاب نشسته است و زن جوان زيبارويی، سبوی باده در يك دست و جام باده در دست ديگر، بالای سر او ايستاده است.
رمزاين پيرمرد سپيدموی و اين زيباروی باده به دست را می خواهم با نمادشناسی يونگی برايتان بگشايم.
پيرمرد سپيدموی كتاب در دست، نماد وجه آنيموسی زندگی است. #آپولو خدای عقل و خرد و اخلاق در تئولوژی المپی با سپيدی و پختگی و كتاب، خود را نمايان ساخته است. آپولو به تعبير هراكليتوس يونانی، خدای منطق (Logosis) است كه با نيروی Logos خود را از جهان كنار می كشد و به جهان نگاهی "عيني" و Objective دارد. گرچه اين سبك تفكر و اين نوع زندگی در مشی فيلسوفان رواقی (Stoics) بسيار ستوده شده است، اما در جايی از زندگی به بن بست می رسد. "ادموند هوسرل" پدر پديدارشناسی آلمانی، عقل را در مواجهه با سه چيز ناتوان می بيند : عشق- ايمان و مرگ!
و چه زيبا "مصطفي مستور" در كتاب "روی ماه خداوند را ببوس" اين عقيده ی "هوسرل" را در قالب قصه در می آورد. عقل مداران با تفكر نقاد خود، در مقابل فريب های دين فروشان واكسينه شده اند و دچار "تدين مصلحت انديش عوامانه" نمی شوند، اما از آن سو با عفريت شوم "هيچ انگاری و پوچ انديشی" كه مواجه می شوند از پای می افتند و به ورطه ی سرد و خاموش "هادس" دچار می شوند.
اين جاست كه دوای "پيرانه سری" در دست "ساقی" است. ساقی، نماد #ديونيزوس است، رب النوع عشق و مستی و شوريدگی و وصل. ديونيزوس گرچه در زمره ی ايزدان نرينه قرار گرفته است اما ذاتی "آنيمايی" دارد، به همين دليل مكمل تفكر آنيموسی آپولونی است.
آن گاه كه زره عقل چنان بر تن مان سنگينی مي كند كه ما را از غواصی در دريای آشوب ناك جهان (Chaos) باز می دارد، از خود بی خود شدن مستانه چاره ی كار است.
ديونيزوس می آموزد كه عقلانيت يكی از پای افزارهای آدمی است و "افسون زدگی" پای افزار ديگر. عقلانيت ما را ياری مي دهد كه گرفتار شطح و طامات افسون بافان كاسب مآب نشويم و از ديگر سوی افسون زدگی ديونيزوسی به ما می آموزد كه با شوق و رضايت غرق در افسون جهانی شويم كه پر آواز پر چلچله ها و سيب و ستاره است.
من در مردمی كه با آن ها سروكار دارم جا به جايی ناكارآمد اين دو رب النوع را به كرات می بينم: اكثريتی كه در مقابل جادوگران بهشت فروش، ديونيزوس مي شوند و اقليتی روشنفكر "عقل زده" كه جهان را خالي از شعر و شراب و شور می بينند و به "درماندگی آموخته شده" تن می دهند و مانيفست شان "كاری از ما ساخته نيست!" مي شود!
و اين دو طايفه گرچه مانيفستی متضاد دارند، دو تيغه ی يك قيچی هستند كه بر ساقه ی سبزينه ی زندگی فشار می آورد:

نگويمت همه ساله می پرستی كن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش

#دكترمحمدرضاسرگلزايی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#نسخه_ای_برای_یک_ملت

به طور قطع بر دیدگاه یونگی روانشناسی نقدهای جدی وارد است. با تعریف "پوپری" از علم، نه روانشناسی تحلیلی #یونگ و نه هیچ یک از مکاتب روانکاوی را نمی توان در "باشگاه علم" پذیرفت. شاید جایگاه این شاخه ها از معرفت بشری بیشتر قلمرو فلسفه باشد تا علم، آن هم فلسفه از نوع اصالت عقلی (rationalism) تا از جنس اصالت تجربه (empiricism). با اذعان به همه نارسایی های نظریه یونگ، در این یادداشت می خواهم از دیدگاه "نویونگی" به مسائل کلان ملی مان بپردازم.
روانشناسی آرکی تایپال (archetypal psychology) که بیشتر با آثار #شینودا_بولن به ما شناسانده شده است شخصیت افراد را بر مبنای رب النوع های المپی یونان باستان طبقه بندی می نماید. هر رب النوعی دارای مجموعه ای از صفات کارآمد و ناکارآمد است که وقتی شخصیتی تحت تأثیر آن آرکی تایپ باشد آن صفات را در او می یابیم.
من با نحوه نگاه شینودا بولن سعی کردم بفهمم اگر ملت ایران تحت تأثیر یکی از این کهن الگو های شخصیتی باشد دارای چه شخصیتی است و مشکلاتش را در سطح کلان چگونه می توان حل کرد.
از دیدگاه شینودا بولن ملت های آنگلوساکسون تحت تاثیر آرکی تایپ های #زئوس و #آپولو قرار دارند. شخصیت های زئوسی قدرت طلب، ثروت طلب، بلند پرواز، رقابت جو و تمامیت خواه هستند و شخصیت های آپولونی عاشق علم و فلسفه، منضبط و سخت کوش، منطقی و کنترل کننده هیجانات و احساسات هستند. با این الگو بسیاری از صفات جمعی انگلوساکسون ها را درمی یابیم.
با این نوع نگاه، ملت ایران را به عنوان یک کل تحت تاثیر آرکی تایپ های #پوزیدون و #دیونیزوس می بینم. پوزیدون ها دمدمی مزاج، تکانشی و انفجاری، فاقد طرح و برنامه و هیجان محور هستند. دیونیزوس ها نیز اهل بزم و خمر و نشئه و مستی، دلی و عاطفی و عاشق پیشه هستند! رفتار اجتماعی مردم ایران با این آرکی تایپ ها قابل پیش بینی است:
بی برنامگی، بی انضباطی، قانون گریزی، هیجان محوری، تکانشگری، غیر قابل پیش بینی بودن و لذت طلبی نزدیک بینانه!
روانشناسی آرکی تایپال برای هر شخصیتی نسخه ای دارد. در واقع هر آرکی تایپی یک یا چند آرکی تایپ معدل (تعدیل کننده) دارد که با پرورش آن ها فرد از افراط و تفریط بیرون کشیده می شود. معدل شخصیت های پوزیدونی-دیونیزوسی آرکی تایپ آپولو است.
آگر بخواهم برای تقویت آپولو به کسی نسخه بدهم آن نسخه شامل این اقلام است: 
1-موسیقی کلاسیک
2- ریاضیات
3- فلسفه خوانی
4- تاریخ خوانی
جالب این جاست که این چهار قلم دارو، تقدم و تأخر مشخصی هم دارند. تحقیقات عملی نشان داده است که بهترین راه تقویت هوش ریاضی در کودکان آشنا کردن آن ها با موسیقی کلاسیک است، (نگاه کنید به بخش مغز و رفتار از درسنامه روانپزشکی کاپلان و سادوک 1998).
از سوی دیگر برای رشد تفکر فلسفی نیاز به داشتن هوش ریاضی است. حتمأ شنیده اید که بر سر در آکادمی فلسفه #افلاطون نوشته بوند: "اگر هندسه نمی دانید وارد نشوید!" و برای نقد روایت های تاریخی نیاز به تفکر فلسفی است.
پس آشنا کردن ذهن ایرانی با موسیقی کلاسیک پیش نیاز هر تغییر کلانی در این ملت است. پس از آن تأکید بیشتر بر آموزش ریاضیات در تمام سطوح تحصیلی ضروری است. وقتی قرار است بسیاری از ارکان مدیریت کلان یک کشور در اختیار روحانیون باشد ضروری است که در حوزه های علمیه نیز آموزش ریاضیات اجباری گردند. آن چه قابل اندازه گیری نباشد قابل مدیریت نیست، چگونه می توان بدون نگاه کمی و عددی سنجش و ارزیابی انجام داد و درست و غلط یک تصمیم و سیاستگزاری را درک کرد؟!
آن گاه با یک مغز ریاضی فهم فلسفه ممکن می گردد و با یک مغز فلسفی بازخوانی و بازنگری تاریخ میسر می شود.
به خیال من بیگانگی ایرانیان با موسیقی کلاسیک و ریاضیات ریشه بسیاری از مشکلات کلان آنهاست.

در انتها مجددأ یادآوری می کنم که پذیرش تمامی این ایده منوط به پذیرش پیش فرض های روانشناسی آرکی تایپال است که کاملا قابل نقد و چالش می باشند.
دیگر این که وقتی راجع به یک گروه یا ملت صحبت می کنیم طبیعتأ راجع به یک اکثریت آماری گفتگو می کنیم که پر از افرادی است که با این اکثریت همخوانی ندارند و به قول یونگ: "هر فردی استثناء قاعده کلی است". بنابراین یافتن اقلیتی از افراد آپولونی در این ملت نمی تواند قاعده کلی را رد نماید.
برای مطالعه بیشتر درباره آرکه تایپ های زئوس - آپولو- پوزیدون - و دیونیزوس می توانید کتابهای زیر را مطالعه نمایید:
1- نمادهای اسطوره ای و روانشناسی مردان- نوشته شینودا بولن- ترجمه مینو پرنیانی- انتشارات آشیان
2- فرهنگ اساطیر یونان و رم - نوشته ژوئل اسمیت - ترجمه شهلا برادران - انتشارات فرهنگ معاصر


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
1-
*با سلام و احترام خدمت استاد بزرگوار! ضمن تشکر از مطالب مفید کانال خواستم خواهش کنم تحلیل روانشناسی داشته باشید بر رفتارهای ناپسند برخی از افراد جامعه ما در در حوادثی همچون اتش سوزی ساختمان #پلاسکو
رفتارهای مثل  سلفی گرفتن  فیلمبرداری نمودن و راه بندان به وجود اوردن  آن هم در شرایط بحرانی و نگران کننده.
با سپاس از شما!

2-
*سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار. استاد عزیز بنده کارشناسی ارشد تاریخ خوانده ام. تاریخی که بنده و اکثر غریب به اتفاق هم رشته ای های بنده مطالعه کرده اند تاریخی سیاست مدار روایت محور و بدور از مسایل عمیق روانشناختی و جامعه شناختی می باشد. مدت کوتاهی است که با نوشته های حضرتعالی آشنا شده ام و نوشته های شما آتشی شعله ور تر از مواد مطالعاتی قبلی ام به جان من انداخته. از حضرتعالی استدعا دارم بر سر حقیر منت نهاده و راهنمایی های لازم را جهت مطالعات عمیق تر در حوزه های اجتماعی و روانشناختی و نگاه متفکرانه به تاریخ و اجتماع مبذول دارید. با تشکر 


*با سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید.
حدود یک و نیم سال پیش در یادداشتی با عنوان #نسخه_ای_برای_یک_ملت به آسیب شناسی رفتار ایرانیان پرداخته بودم.

این یادداشت را برایتان ارسال می نمایم.

به امید فردایی بهتر

@drsargolzaei
ادامه #پرسش_و_پاسخ

‏باسلام خدمت شما استاد بزرگوار
دکتر .... هستم از ارومیه و ضمن مطالعه و لذت وافر از مقالات خلاقانه شما در کانال تلگرام و سایت
کتاب #فرهنگ_شرق_و_غرب از مرتضی رهبانی هم که به تحلیل روانشناسی تاریخ می پردازد جهت معرفی به اون دوستی که کارشناسی ارشد تاریخ خونده و از شما در کانال راهنمایی خواسته کتاب خوبی هست
کتاب #جامعه_شناسی_خودمانی هم به زیبایی اختلالات و نواقص فرهنگی مارو که جنابعالی در قالب علمی آرکی تایپال ارائه فرمودید به زبان ساده و با مثال های عینی مثل اتفاق #پلاسکو به تصویر کشیده
سپاس و درود فراوان دارم از تلاش خردمندانه و مسئولانه و شجاعانه شما از بابت تهیه مقالات ارزشمند

@drsargolzaei
#معرفی_کتاب

#گروه_محکومین
نویسنده: فرانتز کافکا
مترجم: حسن قائمیان - با مقدمهٔ #صادق_هدایت
انتشارات امیرکبیر

#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید : «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان «گروه محکومین» فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنز های تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه  این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب روانکاوی #فروید بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرمانده‌ٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم می‌گیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به‌ دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند می‌کند و جملهٔ «وظیفه‌شناس باش» را به ‌ماشین می‌دهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشت‌زدهٔ سیّاح سوراخ می‌کند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. کتابی که من خوانده ام چاپ 1353 انتشارات امیرکبیر است ولی انتشارات نگاه در سال 1395 این کتاب را منتشر کرده است. امیدوارم چاپ های جدید این کتاب از تیغ سانسور آسیب زیادی ندیده باشند.

@drsargolzaei

http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PanelColony.jpg