دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.78K photos
97 videos
154 files
3.25K links
Download Telegram
#مقاله
#رویا_و_اسطوره

 اگر پيش فرض های #روانکاوی را نپذيريم، روياها (تصاويري که در حين خواب دچارشان هستيم) چيزي نيستند جز "مرور" سريع حوادث روز گذشته همراه با افکار، احساسات و خاطراتي که آن حوادث براي ما تداعی کرده اند. به طور قطع بخش زيادی از روياهای ما چنين هستند: ترکيبي تصادفي و بي نظم از تصاويری که صرفأ بر اساس "تداعی" به هم متصل شده اند. مغز، هنگامی که ما در خواب هستيم، فارغ از انبوه داده های حسی است، شروع به "انبار گردانی" و مرتب کردن داده های روز قبل مي کند و هر حادثه ای را در کشويی مي چيند که به نوعی با خاطرات و تصاوير آن کشو تشابه معنايی دارد. اين گونه است که ممکن است روزی که به دليل ايستادن روي "خط عابر پياده" توسط افسر راهنمايي و رانندگی "جريمه" شده ايم، شب در خواب ببينيم که در حال نوشتن "جريمه هايي" هستيم که معلم کلاس چهارم ابتدايي مان بابت "بدخطي" به ما داده بود و صبح که از خواب برمی خيزيم حيرت زده باشيم که چگونه و چرا اين خاطره پس از چهل سال برای ما زنده شده است!
اما پيچيده ترين روياها، آن دسته از روياها هستند که "ساختار داستاني" دارند و حاوی صرفأ تصاويری از خاطرات دور و نزديک ما نيستند، بلکه داراي بستر داستان (exposition)، پي رنگ (plot)، نقطه اوج (culmination) و نتيجه گيری (solution) هستند، گويي يک نمايشنامه نويس برجسته به همراه يک تيم "دراماتورژ" ، طراح صحنه، طراح لباس و کارگردان سعی در انتقال يک پيام به ما دارد!
براي مثال يکي از مراجعان دکتر کارل گوستاو #يونگ که از کشوری ديگر برای روانکاوی به وي مراجعه کرده بود چنين خوابی مي بيند:
خواب ديدم در حال عبور از مرز سوئيس هستم (exposition)،
مأمور گمرک تصميم به بازرسی ساک دستی من گرفت (plot)،
من اظهار کردم چيز مهمی در ساک ندارم (culmination)،
ولی وقتي ساک را باز کرد يک تختخواب تاشو از درون آن بيرون آورد (solution)!

ببينيد چقدر اين خواب هوشمندانه طراحي شده است. گويي فرد خردمندی که از گذشته اين فرد باخبر است (اقرب اليک من حبل الوريد!) دارد به او چنين می گويد:
"تو داري براي روانکاوی به نزد اين روانپزشک سوئيسی مي روی (exposition) و او براي درمان مي خواهد کوله بار سفر زندگيت را مرور کند (plot) اما تو در عين حال که براي درمان نزد او می روی سعی مي کنی اطلاعات مهمی را از او پنهان نگه داری (culmination) و آن چيزي که دوست نداری او بفهمد اين است که يک رابطه جنسي ممنوعه داری (solution)!"
گويا خردمند رويا پرداز پيش از مراجعه فرد به يونگ دارد به او راجع به آنچه در روانکاوی های گذشته انجام داده و احتمالأ در روانکاوی بعدی نيز انجام خواهد داد تذکر می دهد و به نوعی به او می گويد علت اين که روانکاوی های گذشته ات مثمر ثمر نبوده اند اين بوده که بخش مهمی از زندگيت را از روانکاو پنهان مي کردی و اگر با اين سوئيسی هم قرار باشد همين کار را بکنی به نتيجه ای نخواهي رسيد!
اين جاست که "آلفرد #آدلر" روانکاو ويني برخلاف #فرويد اعتقاد دارد که رويا جهت گيری رو به آينده دارد، درست است که گذشته را مرور می کند ولي به گونه ای مرور می کند که براي آينده و تصميمات آن تذکراتی بدهد. يونگ اعتقاد دارد که هر چه فردی مسئوليت جمع بزرگتری را به عهده داشته باشد روياهايش "جمعي تر" مي شوند، چنين کسی روياهايش راجع به زندگی شخصی اش نيست بلکه راجع به زندگی "قبيله اش" خواب می بيند! يونگ چنين روياهايي را "روياهاي بزرگ" مي نامد.
وقتی روياها جمعي تر باشند نمادهای مندرج در آن هم غير شخصی تر و جمعی ترند. مثلأ وقتي يک نفر در رويا گربه مي بيند روانکاو مي پرسد: "گربه برای شما چه تجاربی را تداعي مي کند؟ چه خاطراتی را زنده می سازد؟" ولی برای تعبير يک "روياي بزرگ" اين سوال درستی نيست. "معبر" بايد بپرسد براي "قبيله شما" گربه نماد چه چيزي است.
#اسطوره نام ديگر "رويای بزرگ" است و "اسطوره شناس" همان "معبر" رويای جمعي است.
"اسطوره" بازنمايی زندگی جمعی ما در "ذهن الهی" است، پيامی راز آلود از "عمق زندگی" ! رويايی براي بيدار کردن ما خوابگردها!

#دکترمحمدرضاسرگلزايی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#اسطوره_شناسی_و_امر_سیاسی
قسمت اول

بر اساس تعریف رابین رابرتسون در کتاب "روان شناسی یونگی برای مبتدیان"، آرکه‌تایپ ها یا کهن الگو ها قصه‌هایی هستند که مرتب در زندگی ما تکرار می‌شوند. قرن‌ها و هزاره‌ها می‌گذرد اما بعضی قصه‌ها گویی ثابت و تکرار شونده هستند. تقریبا همین تعریف را اسطوره شناسان برای اسطوره ارایه می دهند. Myth یا اسطوره بن مایه‌ی مشترک قصه‌هاست. با اینکه قصه‌های بسیاری در ملل و فرهنگ‌های مختلف وجود دارند که به ظاهر از هم متفاوتند ولی با بررسی آنها پی می‌بریم که تعداد محدودی بن مایه یا موتیف تکرار شونده در این قصه‌های متکثر، مشترک هستند. اگر از دیدگاه اسطوره شناسی (Mythology) و روان شناسی کهن الگویی (Archetypal Psychology) به زندگی نگاه کنیم اگرچه هر موقعیت زندگی منحصر به فرد و تکرار نشدنی است اما می توانیم همین موقعیت‌های متفاوت را در چارچوب مشخصی قرار بدهیم که زندگی را برای ما قابل فهم کند.

موضوعی که در این یادداشت می‌خواهم به آن بپردازم "اسطوره شناسی امر سیاسی" است. حکومت یا نهادهای قدرت در همه‌ی جوامع وجود دارند. دیدگاه اسطوره شناسی و کهن الگویی ممکن است این باور را در ما تقویت کند که زندگی جبری و تاریخ در حال تکرار شدن است. در مقابل می‌توان گفت که آری زندگی پر از جبر است اما آگاهی به جبرها به ما اختیار و حق انتخاب  می‌دهد.  اسطوره ضمن اینکه تنگناهای یک موقعیت را به ما نشان می‌دهد، خروجی های آن موقعیت و برون رفت‌های آن بحران را نیز به ما نشان می‌دهد. 

چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر می‌دهد؟
قصه‌های بسیاری درباره سلاطین، قدرت، سرکوب و اسارت انسان ها وجود دارند. با مرور این قصه‌ها متوجه می‌شویم که یک الگوی واحد یا pattern در این قصه‌ها در حال تکرار شدن است. گاهی این قصه‌ها بسیار کوتاه هستند، مثل قصه‌ی اینیاتسیو سیلونه در دو کتاب #نان_و_شراب و #دانه‌ی_زیربرف که سه جمله بیشتر نیست:

"چون روباه می آید، چون شیر حکومت می کند، چون سگ می رود."

سیلونه این قصه را از انجیل نقل قول می‌کند. اگر در تاریخ تأمل کنیم در می‌یابیم که آغاز و انجام بسیاری از حکومت‌های سلطه‌گر چنین بوده است و با این قصه همخوانی دارد.
در میان اسطوره‌های ایرانی در شاهنامه‌ی #فردوسی، #ضحاک نخستین مستبد است و اتفاقا نام ضحاک هم نخستین نام عربی است که در شاهنامه آمده است (به جز مقدمه‌ی کتاب که حمد و ثنای پیامبر و خلفای راشدین است). نام پارسی ضحاک اژدهاک بوده است. فردوسی با لطافت و حکمت در زمان سلطه‌ی زبان عربی چه پیامی را می‌خواسته است بیان کند؟ اول اینکه دیکتاتور، فردی است با زبان بیگانه. دوم اینکه اسم اژدهاک از اژدها می‌آید چون روی شانه‌های ضحاک در اثر بوسه‌ی ابلیس (شیطان) مار روییده بود و این اژدها باید هر روز مغز سر دو جوان را می‌خورد تا آرام بگیرد. اژدهاک وقتی تبدیل به ضحاک می‌شود بلافاصله معنایش تغییر می کند. ضحاک به معنی "مرد خندان" است. در حالی‌که اژدهاک یعنی یک فرد دژم و عبوس، کسی که آدم ها از او وحشت دارند. بنابراین فردوسی نزدیک به هزار سال پیش در بخش اساطیری شاهنامه، به "اسارت زبانی" اشاره می‌کند. یک نظام سلطه برای اینکه بتواند آدم‌ها را کنترل کند از آنها می‌خواهد به زبانی که نظام سلطه تجویز می‌کند، صحبت کنند. اسارت زبانی از گذشته تا حال وجود داشته است و دارد. زبان سلطه زبان تحریف واقعیت‌هاست. اسم‌های زیبا گذاشتن بر روی تجربه‌های نازیباست. اسم‌های انحرافی گذاشتن بر روی اتفاقاتی است که اگر آن اسم ها نباشند ما به گونه‌ای دیگر آنها را می‌بینیم و درک می‌کنیم. به جای اینکه به دست و پای آدم‌ها زنجیر  و به چشم‌هایشان چشم بند ببندند ، با خلق یک زبان جدید که زبان سلطه است، آدم‌ها را به بند می‌کشند. به گونه‌ای که آدم‌ها به فرار هم فکر نکنند. اساساً تفاوت استبداد با تمامیت خواهی (توتالیتاریسم) همین است. یک آدم گردن کلفت با چوبی که در دست دارد، سر کوچه‌ی ما می‌ایستد و کوچه را قُرُق می کند، چهار شانه و قدبلند است. ما به او پول می‌دهیم که کاری به کار ما نداشته باشد و ما را کتک نزند. اما همچنان در فکر  این هستیم که به وقت مناسب تلافی کنیم و به او ضربه بزنیم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#اسطوره_شناسی_و_امر_سیاسی
قسمت دوم


این استبدادی هست که همه‌ی ما آن را می‌شناسیم. اما توتالیتاریزم از استبداد یک قدم جلوتر است، کاری می کند که وقتی که با چماقش به سمت ما می‌آید، چماقش را ببوسیم و با خیال راحت و طیب خاطر هرچه که داریم تقدیم ایشان کنیم و بگوییم شب هم بی‌زحمت به خانه‌ی ما تشریف بیاورید تا در خدمتتان باشیم. توتالیتاریزم با تغییر مفاهیم، خلق عبارت‌ها و تحریف واقعیت به گونه‌ای رفتار می‌کند که ما گردن کلفت سر کوچه مان را مُنجی خود بدانیم. کتاب روان شناسی استبداد و خودکامگی که با اسم دیگری به نام "نقد و تحلیل جباریت" نیز منتشر شده است اثر مانس اشپربر روان شناس آدلری اهل آلمان است. اشپربر در مقدمه‌ی کتاب می‌گوید برای اینکه بفهمیم چرا کسی سرکوب‌گر و سلطه‌گر است و دوست دارد با چماقش بر سر آدم‌ها بزند چندان نیازی به روانشناسی نیست. همه می‌دانند که بعضی از آدم‌ها هستند که خیلی نیاز به قدرت دارند و دوست دارند بقیه از آنها اطاعت کنند. آنها یا در کودکی بسیار تحقیر شده‌اند یا از آنها بسیار تمجید شده است. آنها می گویند: «انا ربّکم الأعلی» : من مربّی برتر شما هستم. اشپربر می‌گوید فهمیدن این آدم ها اصلا پیچیده نیست. اما آنچه که روانشناسی باید به شکل تخصصی به آن بپردازد، این است که چگونه انسان ها چماقی که بر سرشان فرود می آید را می‌پرستند. مسئله اینجا اسارت زبانی است. در واقع نظام‌های سلطه شروع می‌کنند به خلق زبان جدید و با خلق زبان جدید، راه تفکر مستقل، خلاق و پرسشگر را می‌بندند. در نتیجه ما همانگونه فکر می‌کنیم که آنها می‌خواهند. همین که به اژدهاک بگوییم ضحاک، باورمان می‌شود که مرد خنده‌رویی است. احتمالا پدر مهربانی نیز باشد. پدر مهربانی که زایده‌هایی هم بر روی شانه اش دارد. بالاخره هر خانه‌ای پدری دارد و هر پدری هم ممکن است یک زایده‌هایی داشته باشد، گل بی خار کجاست؟! می بینید که «استعارهٔ پدر» چگونه نگاه ما به مسأله را تحریف می کند؟

دو نویسنده‌ی بزرگ در آثارشان به امر "اسارت زبانی" پرداخته‌اند. فرانتس #کافکا در داستانی کوتاه به نام جزیره‌ی محکومین و #جورج_اورول در داستان 1984. جزیره‌ی محکومین سال ها پیش در ایران توسط حسن قائمیان با مقدمه‌ای از صادق هدایت ترجمه شده است. در داستان کافکا جزیره‌ای را می‌شناسیم که فرمانروایی دارد. فرمانروای جزیره برای مردم، دَه فرمان صادر می‌کند و اگر کسی از فرمان‌های او سرپیچی کند او را به دستگاهی برای تنبیه می‌سپارند که آن دستگاه با تیغ و خنجر و میخ، فرمان‌های نادیده گرفته شده را روی تن محکومین حک می‌کند. محکومین در حالی از شکنجه می‌میرند که تمام فرامین حاکم در ذهن‌شان تکرار می‌شود. چون تمام تن‌شان اسیر گفته‌های حاکم است. این اشاره‌ی زیبایی به امر اسارت زبانی است. آنقدر با فرامین، ذهن ما بمباران می‌شود که آرام آرام تن ما به فرامین عمل می‌کند. انگار تن ما از اختیار خود ما بیرون می رود.

جورج اورول در رمان 1984 در مورد یک
"Big Brother Association" 
یا یک نهاد قدرت صحبت می‌کند که کار آن ، خلق واژه‌های جدید و از بین بردن واژه‌های قبلی است. این نهاد قدرت، وزارتخانه‌ای به نام وزارت حقیقت دارد که کار آن جعل و تحریف واقعیت است و گزاره‌های غلط در مورد تاریخ و وقایعی که اتفاق می‌افتد به مردم می‌دهد. جورج اورول امر اسارت زبانی را به این صورت در رمان خود مطرح کرده است. یکی از چیزهایی که سبب شد در قرن بیستم نظام‌های توتالیتاریسمِ تمامیت خواهِ بیشتری داشته باشیم وجود رسانه‌های فراگیر مثل تلویزیون و سینما بود. رسانه‌های فراگیر یک «کلان روایت» خلق می‌کنند و آنقدر ما را تحت بمباران خود قرار می‌دهند که ما کلان روایت آنها را باور کرده و به تجربه‌های بلا‌فصل خودمان شک می‌کنیم. مثلأ می‌بینیم که سبد خرید ما کم و خالی شده است اما در سینما مردمی را می‌بینیم که با سبد پر از فروشگاه‌ها خارج می‌شوند. با خودمان می‌گوییم شاید سبد پر هست اما من نمی فهمم. یک روشنفکر می‌گوید وقتی رسانه‌های فراگیر، سعی می‌کنند چیزی را نشان بدهند، شما حواستان را جمع کنید که چه چیزی را از شما پنهان می‌کنند. وقتی یک خبر بارها در اخبار تکرار می‌شود، وقتی یک سوژه مرتب روی بیلبوردهاست، شما بیشتر از این که به آن فکر کنید، فکر کنید چه چیزی پشت آن خبر یا سوژه پنهان می‌شود. در یادداشت #فاشیسم_و_سینما بیشتر به این موضوع پرداخته ام.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#اسطوره_اقتصاد_و_اخلاق_جنسی
قسمت اول

جیمز جرج فریزر

سر جمیز جرج فریز (1941-1854) دانش آموخته ی ممتاز «ترینیتی کالج کمبریج» در رشته «متون کلاسیک» بخش بزرگی از عمر خود را صرف «مردم شناسی اقوام باستانی» نمود که حاصل آن آثار زیر است:

توتمیسم (1887)، شاخه_زرین (1890)، وظیفه روح(1909)، اعتقاد به فناناپذیری و پرستش مردگان (1913)، دانش عوام در عهد عتیق(1918)، آپولودووروس (1921)، پرستش طبیعت (1926)، انسان، خدا و جاودانگی (1927)، اسطوره های منشاء آتش و رشد نظریه ی مُثُل افلاطون (1930)، بافه های انبارشده (1931)، ترس از مردگان در دین ابتدایی (1933) و گزیده ی مردم شناسی (1938).

شاخه زرین

این کتاب معروف ترین اثر فریزر است که پس از انتشار اول در 1890، در سال های 1900 و 1906 مورد ویرایش قرار می گیرد. شاخه ی زرین اثری دوران ساز است که می خواهد وجه مشترک تقریبا همه ادیان ابتدایی را با هم و با ادیان جدیدتر مثل مسیحیت نشان دهد. تز کتاب این است که همه ی ادیان، در اصل، آیین های«باروری» بوده اند.
فریزر در این کتاب می گوید: «اگر آزمون حقیقت با نمایش دست ها یا سرشماری صورت می گیرد، نظام جادو خیلی بیش از کلیسای کاتولیک حق دارد به شعار مغرورانه ی «آن چه همه، همیشه، در همه جا بدان معتقدند» به عنوان مدرک موثق و مسلم صحت خود متوسل شود».
«شاخه زرین» در بهار 1383 با ترجمه ی کاظم فیروزمند توسط نشر آگه به فارسی انتشار یافته و تاکنون به چاپ ششم رسیده است.

غذا، خدا، آئین

#کارل_مارکس، فیلسوف آلمانی قرن بیستم، می گوید: «بگو غذای تو چیست تا بگویم خدای تو کیست». آن گونه که «یوستین گرودر» فیلسوف معاصر نروژی نظریه مارکس را شرح می دهد، مارکس اعتقاد داشت که «اقتصاد، زیربنای فرهنگ است».

برای مثال، فرهنگ عمومی دو کشور ایران و ترکیه را در نظر بگیرید، دو کشور همسایه، با جمعیت برابر و مساحت نزدیک و تاریخ مشابه. همزمان در هر دو کشور حرکت از نظام اقتصادی فئودالیزم به نظام اقتصادی کاپیتالیسم شروع شد. مصطفی کمال #آتاتورک و #رضاشاه پهلوی در یک زمان با شیوه «تجدد آمرانه» سعی در فروپاشیدن نهادهای عصر کشاورزی (مذهب- قبیله- نظام ملوک الطوایفی) و ایجاد نهادهای عصر صنعت (سکولاریزم- ملی گرایی- دولت مرکزی) نمودند. در واقع آنها در جهت تغییر دادن تعاملات اقتصادی و فرهنگ تلاش نمودند اما به دلیل تفاوت «منابع اقتصادی» نتیجه این دو تلاش یکی نشد: ترکیه به دلیل وابستگی به درآمد گردشگری (توریسم) سکولار شد و به تدریج حکومت نظامی حاکم بر آن نیز جای خود را به نظام پارلمانی داد تا علاوه بر عضویت در «ناتو» به عضویت در «اتحادیه اروپا» نیز پذیرفته شود. اما وجود «نفت» به عنوان منبع اقتصادی ایران تمام تلاش ها در جهت زدودن نهادهای عصر فئودالیته را خنثی نمود.

بر مبنای نظریه مارکس، مذهب انسان در هر دوره، تجلی ذهنی تعاملات عینی اقتصادی بوده است. در عصر شکار و میوه چینی که بشر هیچ کنترلی بر منابع اقتصادی خود نداشت، در ذهن او خدایان متعدد حاکم بر طبیعت در حال رقابت و نزاع با یکدیگر بودند، یکی باران می فرستاد و دیگری طوفان و بشر گرفتار در بین این نیروهای عظیم و غیرقابل پیش بینی دست به دامن رصد کردن تغییرات زمین و آسمان می شد تا کمی شرایط را برای خود قابل پیش بینی تر سازد. نتیجه این توجه همراه با نگرانی
(ترصد= Hypervigilance)
این بود که بشر در ابرها و کوه ها چشم و ابروی هیولایی را ببیند و در امواج دریا یا غرش رعد صدای عربده های رب النوعی را بشنود (فرآیند روانی Paridolia و Affective illusion). در نتیجه، همه پدیده های طبیعی دارای روحی شبه انسانی شدند (Anthropomorphism) و مذهب به شکل تعامل دائمی با طبیعت، گفتگو با درخت و کوه و آب و شکار درآمد.
نمونه چنین مذهبی را در «نامه رئیس سرخپوستان سیاتل به رئیس جمهور آمریکا» می توانید بخوانید (ر.ک.قدرت اسطوره: جوزف کمبل).
#عصر_شکار با اکتشاف کشاورزی و دامپروری به پایان رسید و منبع اقتصادی بشر خاک حاصلخیز وباران کافی شد. رفتار اقتصادی مناسب در این عصر، انضباط و دیسیپلین بود، لذا تعامل اقتصادی به صورت نظام سلسله مراتبی درآمد.
نتیجه این سلسله مراتب اجتماعی (هیارشی)، لزوم ثبات در حاکمیت (الیگارشی) بود. تبدیل شرکای هم قبیله (کومون) به ارباب و کدخدا و مباشر و کارگر و ایجاد نظام منسجم برده داری (Racism) و تفکیک حقوق مرد و زن (Sexism) از نتایج فرهنگی عصر کشاورزی بودند.
«جیمز جورج فریزر» مطالعه آئین های مذهبی انسان را از عصر کشاورزی آغاز می کند. عصری که انسان نگاه به زاد و ولد حیوانات و رویش گیاهان دارد و از آنجا که «تولیدمثل»، منبع اقتصادی او را شکل می دهد، فرهنگ او نیز بر گرد این محور می گردد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#اسطوره_اقتصاد_و_اخلاق_جنسی
قسمت دوم

تابو

زیگموند #فروید، پایه گذار روانکاوی، تابو شدن رابطه جنسی را ناشی از احساس گناه جوانان قبیله پس از به قتل رساندن رئیس- پدر می داند. رئیس- پدر (توتم) همه زنان قبیله را اعضای حرمسرای خود می دانست و جوانان قبیله که با قانون رئیس- پدر از رفتار جنسی محروم مانده بودند همدست می شوند و #توتم را به قتل می رسانند. پس از این قتل، #تابو شدن رفتار جنسی به دو دلیل ممکن است رخ داده باشد:

اول- برای حل و فصل احساس گناه قتل پدر (عقده اودیپال جمعی) جوانان قبیله محدودیت هایی را برای رابطه جنسی قرارداد کردند تا با رفتاری خودشکنانه (مازوخیستیک)، تاوان قتل«توتم» را بپردازند (ر.ک.توتم وتابو: زیگموند فروید).

دوم- محدود کردن مردان از رابطه جسنی فراگیر، باعث پیشگیری از ظهور توتم دیگری می شد که همه زنان قبیله را حق خود بداند و سناریوی قبلی تکرار گردد.

اما نگاه«فریزر» به ماجرا کاملا متفاوت است: آنچه باعث «آئینی شدن» (Ritualistic) سکس شده است نه احساس گناه بلکه امید تنظیم کردن رفتار آمیزشی دام ها و کشت و زرع از طریق «مناسک جنسی» انسان بوده است.
«فریزر» در فصل هفتم کتاب «شاخه زرین» با عنوان «وصلت مقدس» به تفصیل گزارشات مردم شناسی خود را ارائه می کند که نشان می دهد تبدیل شدن رفتار جنسی از تلاشی برای لذت به رفتاری آئینی با قصد و نیت تنظیم تولیدمثل منابع غذایی بوده است. فرآیند ذهنی جادو مدار (Magical Thinking) باعث می شده که بشر تصور کند با به نمایش گذاردن سکس قانون مند می تواند به دام ها و باغ و زرع خود بیاموزد که از رفتار غیرقابل پیش بینی حذر کنند.
فضیلت پٌر زایی در مذاهب عصر کشاورزی یکی دیگر از ثمرات فرهنگی این دوره اقتصادی بوده است. در این مذاهب، پیامبران به زیادی جمعیت امت شان افتخار می کرده اند!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#اسطوره_اقتصاد_و_اخلاق_جنسی
قسمت سوم(پایانی)

از آئین قربانی تا تقدس بکارت

در عصر شکار، بشر خدایان را نیز مانند خود شکارچی می دید. بی تابی و نگرانی بشر عصر شکار با شکار کردن به پایان می رسید. او می اندیشید خدایان نیز طالب شکارند و هرگاه شکار مناسبی در دست نباشد خشمگین می شوند و طوفان و زلزله به راه می اندازند. چنین بود که در عصر شکار، قربانی کردن کودکان و جوانان برای فرو نشاندن خشم خدایان تبدیل به مراسمی آئینی شد.
با ورق خوردن تاریخ اقتصادی بشر و ورود به عصر کشاورزی، قربانی نیز جنبه ی جنسی پیدا کرد. خدایان، نیازمند شکاری برای سد جوع نبودند بلکه آنان دختر جوان و زیبایی را برای هم بستری می طلبیدند. این چنین شد که آئین قربانی دختران جوان و زیبا که لباسی سپید بر تن می کردند تا سرخی خون شان کاملا برای خدایان قابل رویت باشد جایگزین مراسم های قبلی قربانی شد.

تکامل مغز بشر و تغییر مراسم قربانی

«رابین روبرتسون» اعتقاد دارد که مغز بشر در طول تاریخ رشد کرده است. مغز بشر ابتدایی شبیه به مغز خزندگان خونسرد بود و فاقد احساسات وعواطف بود. به تدریج مغز انسان صاحب «دستگاه لیمبیک» شد و عواطف، احساسات، همدلی، محبت و تعلق جای مهمی را در زندگی بشر اشغال کرد.
(ر.ک.The beginner's guide to Jung: Robin Robertson)
این اتفاق تکاملی مانع از این بود که انسان به راحتی با قربانی شدن فرزندان خود موافقت کند. اینجا بود که قربانی شدن حیوانات برای فرونشینی گرسنگی خدایان، جایگزین قربانی شدن انسان ها شد. اسطوره ارسال قوچ برای حضرت ابراهیم برای ذبح به جای اسماعیل شروع نمادین این عصر جدید بود. اما با خدایان طالب آمیزش جنسی چه باید می کردند؟ چنین شد که «خون بکارت» وارد آئین نمادین آمیزش جنسی شد. اولین آمیزش هر دختر سهم خدایان بود تا مدتی وظیفه برداشتن پرده بکارت دوشیزگان و تقدیم خون آن به خدایان، وظیفه کاهن- حاکم بود و دختران شب پیش از ازدواج را با لباس سپید قربانی در معبد می گذراندند و صبح هنگام با لباس خون آلود معبد را ترک می کردند.
با ایجاد دولت- شهرها ونیاز به حاکمان جنگاور برای سازماندهی سپاه، نقش کاهن از نقش حاکم جدا شد و قدرت سیاسی کاهنان فروکاهیده شد. در نتیجه شب اول را عروس در حجله داماد می گذراند اما اهمیت اهداء دستمال سپید خون آلود و پوشاندن لباس سپید قربانی به عروس جایگزین نمادین مراسمی شد که در آن دخترکان بیچاره در آستان خدایان جان می باختند.

باکره مقدس

گرچه خدایان پذیرفتند که به دستمال آغشته به خون راضی باشند گهگاهی از این پیمان سر باز می زدند و دوشیزه ای را نشان می کردند. در آئین میترائیسم این آناهیتای باکره بود که در حال شستشو در آب مورد نظر خدایان نرینه قرار گرفت و میترا-خدای آفتاب- را باردار شد و در آئین مسیحیت مریم باکره دچار همان سناریو شد و مسیح را بار گرفت و در آئین زرتشت باکره ای در آخرالزمان در حال شستشو در دریاچه ی هامون «سوشیانت»- پیامبر آخرالزمان- را باردار خواهد شد. (ر.ک.زرتشتیان، باورها و آئین ها: مری بویس)
با این همه اهمیت باکره گی عجیب نیست که در یک سوره قرآن، دوبار به باکره گی زنان بهشتی اشاره شده است! (سوره الرحمن- آیات 56 و 74).

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#ریشه_های_هلنی_اسطوره_های_کتاب_مقدس
قسمت اول

#اسطوره (Myth) بن مایه ی مشترک قصه هاست. همانطور که از تعداد محدودی کلمه، بی نهایت جمله ساخته می شوند، از بن مایه های محدود اسطوره ای هم بی شمار قصه ساخته شده اند. بسیاری از قصه ها اگر از منظر اسطوره شناسی بازبینی شوند ریشه ای باستانی و قدیمی تر از آن دارند که در بدو امر به نظر می رسد. آئین بنی اسرائیل از اولین آئین های تک خدایی است، دینی که خدای واحد قهار (یهوه) را جایگزین خدایان متعدد نمود.
در #قرآن آمده است که حضرت یوسف در زندان به هم بندی هایش می گوید:
"یا صاحبی السجن، ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار" 
(سوره یوسف/آیه ۳۹)
"ای یاران زندان، آیا خدایان پراکنده بهترند یا اللّه یگانه سختگیر؟"
این پرسش (که در واقع استفهام انکاری است یعنی خودش به سال خودش پاسخ می دهد) مانیفست (محور اساسی) ادیان ابراهیمی است. چنان که حضرت یوسف در آیه ۳۸ همان سوره می گوید: "واتبعت مله ءابآئی ابراهیم و اسحق و یعقوب". بنابراین یوسف آئین چند خدایی مصریان را که ریشه آئین هلنیسم یونان باستان است را رد می کند و آئین تک خدایی ابراهیمی را که آئین بنی اسرائیل است بر آئین های چند خدایی ارجح می داند. با این حال جالب است که بسیاری از داستان های عهد عتیق (تورات) ریشه در آئین چند خدایی هلنی دارند. به سه نمونه این داستان ها اشاره می کنم: 
۱- آگاممنون فرمانده کل نیروهای یونان در جنگ تروا ارتشی جمع کرد تا با ناوگانی عظیم به تروا حمله برد اما باد موافق نوزید و کشتی ها متوقف و جنگاوران بی قرار شدند. آگاممنون با پیشگویی مشورت کرد. پیشگو گفت که اگر آگاممنون دختر زیبا و بی گناهش "ایفیژنی" را قربانی کند باد موافق خواهد وزید. آگاممنون برای قربانی کردن ایفیژنی اقدام کرد اما "آرتمیس" (ایزدبانوی شکار) در آخرین لحظات با جایگزین کردن یک گوزن نر برای قربانی ، جان ایفیژنی را نجات می دهد.
۲- روزی به زئوس خبر رسید که آدم ها از راه درست برگشته اند و خدایان را گرامی نمی دارند. زئوس بلافاصله به زمین رفت تا درستی خبر را با چشمان خود ببیند.  وقتی مشاهده کرد که انسان ها از راه راست برگشته اند چنان به خشم آمد که تصمیم گرفت آدمیان را از روی زمین بردارد بنابراین از برادرش پوزیدون (خدای دریاها) خواست تا انسان ها را در آب غرق کند. آنگاه بارانی سیل آسا بر زمین فرو ریخت و زمین تا نوک کوه ها به زیر آب فرو رفت. این بارش نه روز و نه شب طول کشید و هیچ کس بر زمین باقی نماند جز دو کس که قلبی صاف داشتند: "دوکالیون و همسرش پیرها". آنها توسط "پرومته" از وقوع طوفان با خبر شدند بنابراین با نخستین قطره های باران در صندوق چوبی بزرگی مملو از خوراکی و غذا نشستند و نجات پیدا کردند. بعد از فروکش کردن طوفان دوکالیون و پیرها به معبد زئوس در کوه پارناس رفتند و صدایی را شنیدند که به آنان تعلیم داد که چگونه نسل جدید موجودات زنده را در زمین برویانند.
۳- آکریزیوس پادشاه آرگوس دختری داشت به نام دانائه. روزی به معبد دلفی رفت و پیشگوی معبد، سرنوشت وحشتناکی را بر او آشکار ساخت. آن خبر این بود که فرزند پسری که دانائه خواهد زائید تاج و تخت آکریزیوس را واژگون می کند. آکریزیوس برای اجتناب از این رویداد دخترش را در برجی محبوس کرد که امکان آمیزش او با مردان را منتفی کند اما زئوس (خدای خدایان) به صورت باران باریدن گرفت و به برج نفوذ کرد و با دانائه آمیزش کرد و از این آمیزش پسری به نام "پرسه" زاده شد. وقتی صدای گریه نوزاد از برج شنیده شد پادشاه دریافت که تمهیدات او بی نتیجه مانده اند بنابراین دستور داد دانائه و پرسه را در صندوق چوبی به آب بیاندازند تا غرق شوند اما زئوس این بار هم آنان را نجات داد و دیکتیس، شاهزاده ای که زنش فرزندی نمی آورد صندوق را از آب گرفت و دانائه و پرسه را در پناه خود گرفت. 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ

▫️پرسش:

سلام و عرض ارادت 
برخی از یونگین ها در تحلیل هایشان از رویا برای بخش های مختلف روان نمادهایی قائل شده اند مثلا اینکه سایه در رویا به شکل همجنسی شرور یا نفرت انگیز ظاهر میشود آیا خود یونگ هم چنین نمادهایی برای تشخیص اجزای روان در رویا معرفی کرده است؟
برای راهگشایی و کمک بی دریغتان سپاسگزارم 


▫️پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام

بله، #یونگ در کتاب های زیر راجع به نمادهای رؤیا صحبت کرده است:

کتاب #تحلیل_رؤیا - ترجمهٔ رضا رضایی و آزاده شکوهی- نشر افکار

کتاب #سمینار_یونگ_درباره_زرتشت_نیچه» ـ ترجمهٔ دکتر سپیده حبیب - نشر قطره

کتاب #روانشناسی_و_کیمیاگری - ترجمهٔ پروین فرامرزی- انتشارات بهنشر

کتاب #اسطوره_ای_نو_نشانه_هایی_در_آسمان- ترجمهٔ جلال ستّاری- نشر مرکز

کتاب #رؤیاها - ترجمهٔ دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور- نشر قطره

کتاب #خاطرات_رؤیاها_اندیشه_ها- ترجمهٔ پروین فرامرزی- انتشارات بهنشر

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

پرسش:

با سلام و عرض تبریک به مناسبت سال جدید، آرزومند سلامتی، آرامش و تعالی جنابعالی هستم.
1-در مقاله #اسطوره_اقتصاد_و_اخلاق_جنسی به نقل از کتاب "شاخه زرین" از جیمز فریزرنقل کرده اید که: «تبدیل شدن رفتار جنسی از تلاشی برای لذت به رفتاری آئینی با قصد و نیت تنظیم تولیدمثل منابع غذایی بوده است. فرآیند ذهنی جادو مدار (Magical Thinking) باعث می شده که بشر تصور کند با به نمایش گذاردن سکس قانون مند می تواند به دام ها و باغ و زرع خود بیاموزد که از رفتار غیرقابل پیش بینی حذر کنند» ممنون میشوم با توضیح بیشتری این عبارت را برایم قابل فهم تر نمایید.

2- در مقاله "ریشه های هلنی اسطوره های کتاب مقدس " فرموده اید: اسطوره ها، "فرافکنی" تمناهای بشر بر این "هیچ بزرگ" هستند و سیر افسانه ها و اسطوره ها در "متون مقدس" بیش از آن که ارزش هستی شناسانه (ontologic) داشته باشد ابزاری ارزشمند است برای شناخت ذهن بشر یا همان "شناخت شناسی" (epistemology).سوال بنده این است که ایا فقط از تحلیل این اسطوره ها به چگونگی تفکر و نحوه اندیشه انسان در برهه های مختلف پی میبریم ؟ یا اینکه برخی از افراد با توجه به نوع تعالی گونه زیستن خودشان به دریافتی از جهان هستی می رسند که فرضا برای ادامه طی طریق رشد و تعالی بیشتر خودشان فلان کار را انجام دهند ، مثلا اسماعیل خودشان را قربانی کنند یا در مخاطره آمیزترین شرایط به حمایت و شعور جهان هستی "توکل" کنند. به عبارت دیگر آیا می توان گفت "تاویل این اسطوره ها شریعت و طریقتی برای یک نوع حقیقت است؟ "و اینکه چون درون مایه این اسطوره ها مشابه است از یک نیاز عمیق درونی برمیخیزد که از شعور هستی جواب میگیرد؟ (اشاره به نوعی شهود و الهام دارم یعنی جهان هستی به نیاز وجودی انسان پاسخ می دهد و این اسطوره ها در واقع همان شرح پاسخ هستند).

پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام
به پرسش هاتان در یک فایل صوتی پاسخ خواهم داد.
سربلند و سرسبز باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
#اسطوره_و_مذهب

پرسش:

سلام آقای دکتر

یه مطلب جدید پیدا کردم. خیلی از اصول اخلاقی مذهبی را می شود به یکی از تفکرات راز آلود انسان اولیه برگرداند و ترجمه کرد. مثلا این گزاره که « احترام به پدر و مادر روزی را زیاد می کند» یا « بدخلق بودن باعث تنگی معیشت می شود»، می تواند ترجمان تفکر راز آلود باشد. آنها از صاعقه می ترسیدند. صاعقه را نماد خشم زئوس در نظر گرفتند.

حالا بسته به این که باور ایمانی کجای زندگی ما باشد، برداشت متفاوتی خواهیم داشت. از یک طرف می شود گفت تفکر اسطوره ای پیش متن تفکر دینی است و اگر آن نبود، این هم قابل درک نبود. ادیان جایگشت های اسطوره ها هستند.

از یک طرف می شود زیر آب دین و اسطوره را یکجا زد و گفت اینها نگاه پیشا علمی است و سیر تکاملی تفکر را نشان می دهد.

اما سوال: ما به اسطوره و دین بیشتر نیاز داریم در شرایط حاضر یا به تفکر انتقادی و نگاه علمی یا ترکیبی از هر دو؟

یه مطلب دیگه هم به ذهنم رسید. در اسطوره ی گیل گمش، انکیدو یه فردی بود که وحشی بود و سبعیت داشت. برای این که رام بشود و انسانهای دیگر از دستش در امان باشند، یکی از دخترانی که خودش را وقف معبد کرده بود داوطلب می شود که با انکیدو وارد رابطه بشود تا او را با خلق و خوی انسانی آشنا کند. جواب هم می دهد این فرایند. 

یعنی در آن زمان فاحشه ها زیر نظر معبد بودند و کاملا رفتارشون آیینی بوده. 

مطلب آخر این که تفکر راز آلود فقط مربوط به تاثیر افکار بر دنیای بیرون نمی شود. بلکه تأثیر رفتاری خاص بر کل طبیعت را هم در بر می گیرد. مثل تأثیر رفتار جنسی انسان آن عصر بر تنظیم رفتار طبیعت و باروری گیاهان و جانورانی که آنها ازش تغذیه می کردند. 

ممنون که ایمیل هامو می خونید. روزتون به خیر


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

بله، راجع به ریشه های اسطوره و دین با شما موافقم و میرچا ایلیاده هم در مجموعه کتاب های مُفصّل خود از جمله «رؤیا، راز، اسطوره» همین را توضیح می دهد. همچنین فریزر در کتاب «شاخهٔ زرّین» ، فروید در کتاب «موسی و یکتاپرستی» ، لویی برول در کتاب «کارکردهای ذهنی در جوامع عقب افتاده» و اریک فروم در کتاب «زبان از یاد رفته».

دربارهٔ پرسش تان، اگر به دترمینیزم تاریخی باور داشته باشیم مسیر رشد بشر، حرکت از مرحلهٔ پیش مدرن (جادو/اسطوره/مذهب) به مرحلهٔ مدرن (علم/تکنولوژی) و سپس پسامدرن (هنر) است. جامعهٔ ما که در مرحلهٔ پیش مدرن است برای حرکت به سمت مدرنیته نیاز به تفکّر نقّاد و فلسفهٔ تحلیلی دارد. در این زمینه در کتاب «حرف هایی برای امروزی ها» (انتشارات بهار سبز) و مقالات «همبستگی اجتماعی» ، «عبور از نوستالژی» و «ساختار جامعهٔ تکامل یافته» (که همه را می توانید در سایتdrsargolzaei.com سِرچ نمایید) توضیح داده ام. 

تندرست و پیروز باشید

T.me/drsargolzaei
پرسش و پاسخ

#پرسش_و_پاسخ

#اسطوره_عاشورا

پرسش:

با عرض سلام خدمت استاد عزیز

داریوش شایگان در کتاب «بت‌های ذهنی و خاطره ازلی»، واقعه عاشورا را در ذهن مردم ایران یک واقعه اسطوره‌ای می‌داند که در زمان ازل اتفاق افتاده و هر سال نیز مجددا اتفاق می‌افتد. آیا شما این دیدگاه را قبول دارید؟ آیا می‌دانید که منظور ایشان کدام اسطوره است؟ و این‌که چگونه و از چه وقت این اسطوره، اسطوره مردم ایران شده است؟

با تشکر.

.
پاسخ دکتر سرگلزایی:

با سلام و احترام

بله، این اسطوره می‌تواند ریشه در «میترائیسم» داشته باشد زیرا نمونه‌های مشابه آن را در افسانه‌های «سیاوش»، «اسفندیار» و «سهراب»

 می بینیم، به خصوص در آئین سوگ سیاوش که کاملاً شبیه عزاداری عاشورا بوده است.

«کارل گوستاو یونگ» باور دارد که اسطورهٔ «مهر» (میترائیسم) از ایران به غرب رفته و پروتوتایپ (پیش‌طرح) اسطورهٔ «مسیح» را ساخته است ولی به گمان من اسطورهٔ «اورفئوس» در یونان باستان و اسطورهٔ «اوزیریس» در مصر باستان نیز می‌توانند پروتوتایپ اسطورهٔ مسیح باشند، لذا یک جریان رفت و برگشتی ایرانی – یونانی در کار ساخت و پرداخت این اسطوره بوده است، در هر صورت به‌نظر می‌رسد اسطورهٔ عاشورا ریشه های «مِهری-هِلِنی» (هندواروپایی) داشته باشد تا ریشه‌های «سامی» (عربی).

سبز باشید.