#معرفی_کتاب
#مرگ_کسب_و_کار_من_است
نویسنده: روبر مرل
ترجمه: احمد شاملو
ناشر: انتشارات نگاه - چاپ نهم ۱۳۹۳
#روبرمرل نویسنده فرانسوی که خود در دوران جنگ جهانی دوم زندگی کرده و در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی مدتی در زندان آلمان ها به سر برده است در این رمان به کاوشی پدیدار شناختی درباره جلادان و دژخیمان نظام #فاشیست هیتلری پرداخته است.
شخصیت اصلی این رمان که خود راوی داستان است، طراح و فرمانده اردوگاه آشویتز بوده است، اردوگاهی که آلمان ها پس از اشغال لهستان در منطقه آشویتز لهستان بنا کردند و طرح نسل کشی یهودیان را در این اردوگاه به اجرا درآوردند.
قطارهای حامل هزاران یهودی وارد اردوگاه آشویتز می شدند و سالن های عظیمی که "حمام" نامید می شدند از این اسیران انباشته می شدند، به سرعت گاز سمی حمام ها را پر می کرد و سالن ها به همان سرعتی که پر شده بودند خالی می شدند، جنازه ها وارد کوره های جسد سوزی می شدند و در اندک زمانی هزاران انسان "به اقتصادی ترین و تمیزترین شکل" محو می شدند!
پیش از این در یادداشتی به عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی راجع به "آدولف #آیشمن" که یکی از فرماندهان این اردوگاه های مرگ بود مختصری نوشته بودم، آیشمن نه یک جنایتکار حرفه ای بود و نه یک بیمار روانی، او "مؤمنانه" از پیشوایی اطاعت می کرد که شعار "امپراتوری مقدس" سر می داد و ملّت آلمان را ملّت برگزیده ای می دانست که رسالت ساختن جهانی بهتر را بر دوش دارند. صدها نفر مثل آیشمن مؤمنان مطیعی بودند که اطاعت بی چون و چرا از پیشوا را فریضه ای ملّی و مذهبی می دانستند و باور داشتند که شرافتی بالاتر از این اطاعت نیست!
راوی داستان "مرگ کسب و کار من است" یکی از همین مؤمنان است. روبر مرل با ظرافتی استثنائی توانسته حالات درونی چنین کسانی را درک کند و بدون جانبداری ما را به تماشای احوالات روانی آنان ببرد. حفظ این بی طرفی پژوهشگرانه آنقدر دور از انتظار بوده است که احمد شاملو که خود این کتاب را ترجمه کرده در مقدمه کتاب بر روبرمرل خرده گرفته است و حتی او را متهم کرده که "گویی آقای مرل قصد دارد با مقصر جلوه دادن سردمداران حکومت های توتالیتر، جلادان و مأموران اجرایی را از فجایع شان تبرئه کند".
ولی من گمان نمی کنم روبر مرل قصد تبرئه جنایتکاران اردوگاه های مرگ را داشته است. به گمان من بار جنایات سازمان یافته در نظام های توتالیتر (تمامیت خواه) بین چند گروه افراد متفاوت تقسیم می شود: یک گروه رهبران کاریزماتیک که دچار خودشیفتگی بیمارگونه و در عین حال برخوردار از نبوغ مدیریتی هستند. گروه دوم اراذل و اوباشی که از قساوت و خشونت لذت می برند و زیر پرچم پیشوا و نظام مقدس او هویّت و مرتبت اجتماعی پیدا می کنند، راجع به این گروه در یادداشتی با عنوان #یونگ_و_فاشیسم مختصری نوشته ام.
گروه سوم "کاسب مسلکانی" هستند که برای دریافت امکانات و مزایا و یا پرهیز از به خطر افتادن منافع شان با آرمان های پیشوا و کنش های ماشین جنایت او همراهی می کنند. راجع به این کاسب مسلکان نان به نرخ روزخور هم در یادداشت های #مدیریت_به_سبک_آپارتاید و #پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند مطالبی نوشته ام، و اما چهارمین پایه ماشین جنایات فاشیست ها گروهی هستند که به آرمان های پیشوا ایمان می آورند و مؤمنانه خود را فدای رسالت "مقدس" او می کنند. این افراد برخلاف گروه اوباش هیچ سابقه ای از بزهکاری و خشونت ندارند و برخلاف گروه کاسب مسلک هیچ کیسه ای نیز ندوخته اند، کارنامه آنها پر از وظیفه شناسی، انضباط، ایثار و ساده زیستی است اما تمام وظیفه شناسی، فداکاری، اخلاص و رشادت آنها در خدمت جنایت پیشه ترین نظام ها قرار می گیرد! روبر مرل در این کتاب عمیق و تکان دهنده سعی کرده است ما را به بازدید از زوایای تاریک و پنهان روان این گروه ببرد و به عقیده من موفق شده است.
شاید بتوان گفت روبر مرل در این کتاب به همان هدفی توفیق یافته است که #هانا_آرنت در کتاب "آیشمن در اورشلیم" در پی آن بوده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/RobertMerle.jpg
#مرگ_کسب_و_کار_من_است
نویسنده: روبر مرل
ترجمه: احمد شاملو
ناشر: انتشارات نگاه - چاپ نهم ۱۳۹۳
#روبرمرل نویسنده فرانسوی که خود در دوران جنگ جهانی دوم زندگی کرده و در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی مدتی در زندان آلمان ها به سر برده است در این رمان به کاوشی پدیدار شناختی درباره جلادان و دژخیمان نظام #فاشیست هیتلری پرداخته است.
شخصیت اصلی این رمان که خود راوی داستان است، طراح و فرمانده اردوگاه آشویتز بوده است، اردوگاهی که آلمان ها پس از اشغال لهستان در منطقه آشویتز لهستان بنا کردند و طرح نسل کشی یهودیان را در این اردوگاه به اجرا درآوردند.
قطارهای حامل هزاران یهودی وارد اردوگاه آشویتز می شدند و سالن های عظیمی که "حمام" نامید می شدند از این اسیران انباشته می شدند، به سرعت گاز سمی حمام ها را پر می کرد و سالن ها به همان سرعتی که پر شده بودند خالی می شدند، جنازه ها وارد کوره های جسد سوزی می شدند و در اندک زمانی هزاران انسان "به اقتصادی ترین و تمیزترین شکل" محو می شدند!
پیش از این در یادداشتی به عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی راجع به "آدولف #آیشمن" که یکی از فرماندهان این اردوگاه های مرگ بود مختصری نوشته بودم، آیشمن نه یک جنایتکار حرفه ای بود و نه یک بیمار روانی، او "مؤمنانه" از پیشوایی اطاعت می کرد که شعار "امپراتوری مقدس" سر می داد و ملّت آلمان را ملّت برگزیده ای می دانست که رسالت ساختن جهانی بهتر را بر دوش دارند. صدها نفر مثل آیشمن مؤمنان مطیعی بودند که اطاعت بی چون و چرا از پیشوا را فریضه ای ملّی و مذهبی می دانستند و باور داشتند که شرافتی بالاتر از این اطاعت نیست!
راوی داستان "مرگ کسب و کار من است" یکی از همین مؤمنان است. روبر مرل با ظرافتی استثنائی توانسته حالات درونی چنین کسانی را درک کند و بدون جانبداری ما را به تماشای احوالات روانی آنان ببرد. حفظ این بی طرفی پژوهشگرانه آنقدر دور از انتظار بوده است که احمد شاملو که خود این کتاب را ترجمه کرده در مقدمه کتاب بر روبرمرل خرده گرفته است و حتی او را متهم کرده که "گویی آقای مرل قصد دارد با مقصر جلوه دادن سردمداران حکومت های توتالیتر، جلادان و مأموران اجرایی را از فجایع شان تبرئه کند".
ولی من گمان نمی کنم روبر مرل قصد تبرئه جنایتکاران اردوگاه های مرگ را داشته است. به گمان من بار جنایات سازمان یافته در نظام های توتالیتر (تمامیت خواه) بین چند گروه افراد متفاوت تقسیم می شود: یک گروه رهبران کاریزماتیک که دچار خودشیفتگی بیمارگونه و در عین حال برخوردار از نبوغ مدیریتی هستند. گروه دوم اراذل و اوباشی که از قساوت و خشونت لذت می برند و زیر پرچم پیشوا و نظام مقدس او هویّت و مرتبت اجتماعی پیدا می کنند، راجع به این گروه در یادداشتی با عنوان #یونگ_و_فاشیسم مختصری نوشته ام.
گروه سوم "کاسب مسلکانی" هستند که برای دریافت امکانات و مزایا و یا پرهیز از به خطر افتادن منافع شان با آرمان های پیشوا و کنش های ماشین جنایت او همراهی می کنند. راجع به این کاسب مسلکان نان به نرخ روزخور هم در یادداشت های #مدیریت_به_سبک_آپارتاید و #پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند مطالبی نوشته ام، و اما چهارمین پایه ماشین جنایات فاشیست ها گروهی هستند که به آرمان های پیشوا ایمان می آورند و مؤمنانه خود را فدای رسالت "مقدس" او می کنند. این افراد برخلاف گروه اوباش هیچ سابقه ای از بزهکاری و خشونت ندارند و برخلاف گروه کاسب مسلک هیچ کیسه ای نیز ندوخته اند، کارنامه آنها پر از وظیفه شناسی، انضباط، ایثار و ساده زیستی است اما تمام وظیفه شناسی، فداکاری، اخلاص و رشادت آنها در خدمت جنایت پیشه ترین نظام ها قرار می گیرد! روبر مرل در این کتاب عمیق و تکان دهنده سعی کرده است ما را به بازدید از زوایای تاریک و پنهان روان این گروه ببرد و به عقیده من موفق شده است.
شاید بتوان گفت روبر مرل در این کتاب به همان هدفی توفیق یافته است که #هانا_آرنت در کتاب "آیشمن در اورشلیم" در پی آن بوده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/RobertMerle.jpg
#مقاله
#راه_دشوار_کمال
ﻳﻜﻲ از دﺷﻮاريﻫﺎي ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ و ﻛﻤﺎل اﻧﺴﺎن، اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ دﺳﺘﻮرات و ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻛﻤﺎل رﺳﻴﺪن در اﺧﺘﻴﺎر ﻣﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪه، ﻫﺮﻛﺪام ﺑﺮاي ﻣﻘﻄﻊِ زﻣﺎﻧﻲ ﺧﺎﺻﻲ از ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ وﺿﻊ ﺷﺪه اﺳﺖ و ﻧﻤﻲﺗﻮان ﻳﻚ دﺳﺘﻮراﻟﻌﻤﻞ را ﺑﺮاي ﻫﻤﻪي ﻣﺮاﺣﻞ رﺷﺪ ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑﺮد. ﻣﺜﻼً ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺎن همچون #ﻧﻴﭽﻪ، ﻓﻴﻠﺴﻮف آﻟﻤﺎﻧﻲ و #آدﻟﺮ، روانکاو اﺗﺮﻳﺸﻲ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺑﺮاي رﺷﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ، ﺑﺎﻳﺪ ﻏﺮاﻳﺰ و ﻃﺒﻴﻌﺖ «فرودستانه» ﺧﻮد را ﻟﮕﺎم ﺑﺰﻧﺪ و «ﻗﺪرت» ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪدﺳﺖ ﺑﻴﺎورد. از ﻧﻈﺮ آﻧﺎن، ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ «ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﺎ» ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ اﻣﺎ اﻃﺎﻋﺖ از اﻳﻦ ﻏﺮاﻳﺰ، ﻣﺎ را «ﺳﺴﺖ و ﺗﻨﺒﻞ و ﺑﻲاراده» ﻣﻲﺳﺎزد و ﺳﭙﺲ دﭼﺎر «اﺣﺴﺎس ﺣﻘﺎرت» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ. اﺣﺴﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﭼﻨﺎن از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﺑﺮاي ﻣﺎ دردﻧﺎك اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري را ﺑﻪ ﻛﺎم ﻣﺎ ﺗﻠﺦ ﻣﻲﺳﺎزد. از آنﺳﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان ﺑﺰرگ دﻳﮕﺮي، ﻏﺮﻳﺰه و احساس را جوهرهٔ زندگی داﻧﺴﺘﻨﺪ و اﻇﻬﺎر داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ و تابوهای مدنیّت، ﻣﺎﻧﻊ از اﻳﻦ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ «ﻃﺒﻴﻌﺖ» ﻛﺎرش را اﻧﺠﺎم دﻫﺪ و اﻧﺴﺎن را از ﻫﺪاﻳﺖ طبیعی یا اﻟﻬﻲ ﻣﺤﺮوم ﻣﻲﻛﻨﺪ.
از ﺑﻴﻦ اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان، از #ژان_ژاك_روﺳﻮ، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻓﺮاﻧﺴﻮي و #اوﺷﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ ﻫﻨﺪي ﻧﺎم ﻣﻲﺑﺮم. راﺳﺘﻲ راه ﻛﻤﺎل ﻛﺪام اﺳﺖ؟
«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو #ﻳﻮﻧﮓ» روانﭘﺰﺷﻚ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪي ﺳﻮﺋﻴﺴﻲ، ﻣﺎ را از اﻳﻦ اﺑﻬﺎم و ﺳﺮدرﮔﻤﻲ ﺑﻴﺮون آورده اﺳﺖ: او ﺗﻮﺿﻴﺢ داده ﻛﻪ رﺷﺪ رواﻧﻲ اﻧﺴﺎن، دو ﻣﺮﺣﻠﻪ دارد و ﻗﺎﻧﻮنﻫﺎي اﻳﻦ دو ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﺘﻔﺎوتند. ﻣﺮﺣﻠﻪي اول رﺷﺪ را «ﻳﻮﻧﮓ» ، «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ﻧﺎﻣﻴﺪه اﺳﺖ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻻزم اﺳﺖ اﻧﺴﺎن «ﻏﺮﻳﺰه» را ﻛﻨﺘﺮل ﻛﻨﺪ و «وﻇﻴﻔﻪ» را ﺳﺮﻟﻮﺣﻪي ﺗﺼﻤﻴﻤﺎت ﺧﻮد ﻗﺮاردﻫﺪ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ، اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ از «ﺧﻮدﻣﺤﻮري» ﺑﻪﺳﻤﺖ «ﺟﻤﻊﻣﺤﻮري» ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ و از ﺧﻮاﺳﺖﻫﺎي ﺧﻮد ﺑﻪﻧﻔﻊ اﻟﮕﻮﻫﺎي ﺟﻤﻌﻲ ﺑﮕﺬرد و ﺑﻪ ﺟﺎي «رؤﻳﺎﻣﺤﻮري» ﺑﻪ «واﻗﻊﮔﺮاﻳﻲ» ﺑﭙﺮدازد .
اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﺎ ﻛﻲ ﺑﺎﻳﺪ اداﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ؟ ﺗﺎ زﻣﺎن وﺻﻮل ﺑﻪ «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ». ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، زﻣﺎﻧﻲ ﺗﺤﻘﻖ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ از رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان «ﻟﺬت» ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ و از اﻧﺠﺎم وﻇﻴﻔﻪ «ﺧوشنود» ﻣﻲﮔﺮدﻳﻢ، ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ، از ﺧﺪﻣﺎت ﻣﺎ ﺗﺠﻠﻴﻞ و ﻗﺪرداﻧﻲ ﻧﻜﻨﺪ و ﻣﺎ ﮔﻤﻨﺎم ﺑﻤﺎﻧﻴﻢ، ﺑﺎزﻫﻢ دﺳﺖ از ﻣﺮاﻗﺒﺖ و ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻧﻜﺸﻴﻢ. ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ازﺧﻮدﮔﺬﺷﺘﮕﻲ، رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان و اﻧﺠﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﺷﻐﻠﻲ ﺑﺮايﻣﺎن ﻟﺬتﺑﺨﺶ ﺷﺪﻧﺪ، از «ﻏﺮﻳﺰه ي ﺣﻴﻮاﻧﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰه ي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﻓﺘﻪاﻳﻢ. در اﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ی«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو ﻳﻮﻧﮓ» ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ «ﺗَﻔَﺮّد» ﻧﺎم داد. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎﻳﺪ از «ﻏﺮﻳﺰهٔ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰهٔ ﻫﻨﺮي» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﺑﻴﻢ، در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت، ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ «اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ یعنی انسانی ﻛﻪ ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻲﮔﻴﺮد و ﺧﻮد، ﺻﺎﺣﺐ رأي و ﺳﺒﻚ و ﺳﻴﺎق ﺧﺎﺻﻲ ﻧﻴﺴﺖ. اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ اﺑﺰاري ﺑﺮاي ﺣﻜﻮﻣﺖﻫﺎي ﺗﻤﺎﻣﻴﺖﺧﻮاه (ﺗﻮﺗﺎﻟﻴﺘﺮ) ﻳﺎ ﺑﺎزﻳﭽﻪٔ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎي ﻫﻤﮕﺎﻧﻲ ﺷﻮد؛ او ﭼﺸﻢ ﺑﻪ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﻣﻲدوزد و ﺑﻪﺟﺎي «ﻛﺸﻒ رﺳﺎﻟﺖ و ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي ﺧﻮد» ﻣﻘﻠّﺪ و ﺗﺎﺑﻊ و ﻣﺮﻳﺪ ﺻﺎﺣﺒﺎن زر و زور و ﺗﺰوﻳﺮ ﻣﻲﮔﺮدد. ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻌﺎر «ﻣﺄﻣﻮرم و ﻣﻌﺬور!» از ﻫﺮ دﺳﺘﻮري ﻛﻪ ﻣﺎﻓﻮق ﺑﻪ آﻧﺎن ﺑﺪﻫﺪ، اﻃﺎﻋﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﺧﻮد را وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎس ﻧﻴﺰ ﻣﻲداﻧﻨﺪ.
اﻳﻦ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ را «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﻧﻤﻲداﻧﻴﻢ. آﻳﺎ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ دستیاران «ﻫﻴﺘﻠﺮ» ﻳﺎ اﻧﻀﺒﺎط و وﻗﺖﺷﻨﺎﺳﻲ مأموران «اﺳﺘﺎﻟﻴﻦ» را ﻣﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺪاﻧﻴﻢ؟ ﻫﺮﮔﺰ! در یادداشت #کارمند_شریف_اداره_سلاخی و در معرفی کتاب #مرگ_کسب_و_کار_من_است- روبر مرل به این دسته از شهروندان وظیف شناس پرداخته ام.
اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ «ﻛﺎرل ﻳﻮﻧﮓ» ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﺑﺮاي اﻧﺴﺎن ﺿﺮوري اﺳﺖ. اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺲ از «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ، دوﺑﺎره ﻳﺎد ﺑﮕﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﻨﻬﺎ» ﺗﺼﻤﻴﻢﺑﮕﻴﺮد و ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﻫﻮ و ﺟﻨﺠﺎل و ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت و آﮔﻬﻲﻫﺎ و ﻓﺮﻳﺐﻫﺎي رﺳﺎﻧﻪاي ﻗﺮار ﻧﮕﻴﺮد .
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اﺳﻼم در وﺻﻒ «اﺑﻮذر ﻏﻔﺎري» ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﺧﺪا رﺣﻤﺖ ﻛﻨﺪ ﺑﻮذر را، ﺗﻨﻬﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲﻣﻴﺮد و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮاﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد!» و امام علی ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﻻ ﺗَﺴﺘَﻮ ﺣﺸُﻮا ﻓﻲ ﻃﺮﻳﻖ اﻟﻬُﺪي ﻟﻘﻠَّة أﻫﻠﻬﺎ» «در راه ﻫﺪاﻳﺖ، از ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ وﺣﺸﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ»
«ﻏﺮﻳﺰه ي ﻫﻨﺮي» ﻛﻪ از آن ﻧﺎم ﺑﺮدﻳﻢ، دو ﺟﺰء ﻣﻬﻢ دارد: ﺟﺴﺎرت و ﺧﻼﻗﻴﺖ. ﻫﺮ دو ﺟﺰء اﻳﻦ ﻏﺮﻳﺰه، ﺷﺎﻣﻞ اﻳﻦ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻳﻜّﻪ و ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﻃﻲ ﻛﻨﻴﻢ و درﺳﺘﻲ ﻳﺎ ﻧﺎدرﺳﺘﻲ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﺑﺎ ﻛﺜﺮت و ﻗﻠّﺖ روﻧﺪﮔﺎن آن ﻧﺴﻨﺠﻴﻢ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#راه_دشوار_کمال
ﻳﻜﻲ از دﺷﻮاريﻫﺎي ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ و ﻛﻤﺎل اﻧﺴﺎن، اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ دﺳﺘﻮرات و ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻛﻤﺎل رﺳﻴﺪن در اﺧﺘﻴﺎر ﻣﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪه، ﻫﺮﻛﺪام ﺑﺮاي ﻣﻘﻄﻊِ زﻣﺎﻧﻲ ﺧﺎﺻﻲ از ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ وﺿﻊ ﺷﺪه اﺳﺖ و ﻧﻤﻲﺗﻮان ﻳﻚ دﺳﺘﻮراﻟﻌﻤﻞ را ﺑﺮاي ﻫﻤﻪي ﻣﺮاﺣﻞ رﺷﺪ ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑﺮد. ﻣﺜﻼً ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺎن همچون #ﻧﻴﭽﻪ، ﻓﻴﻠﺴﻮف آﻟﻤﺎﻧﻲ و #آدﻟﺮ، روانکاو اﺗﺮﻳﺸﻲ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺑﺮاي رﺷﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ، ﺑﺎﻳﺪ ﻏﺮاﻳﺰ و ﻃﺒﻴﻌﺖ «فرودستانه» ﺧﻮد را ﻟﮕﺎم ﺑﺰﻧﺪ و «ﻗﺪرت» ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪدﺳﺖ ﺑﻴﺎورد. از ﻧﻈﺮ آﻧﺎن، ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ «ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﺎ» ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ اﻣﺎ اﻃﺎﻋﺖ از اﻳﻦ ﻏﺮاﻳﺰ، ﻣﺎ را «ﺳﺴﺖ و ﺗﻨﺒﻞ و ﺑﻲاراده» ﻣﻲﺳﺎزد و ﺳﭙﺲ دﭼﺎر «اﺣﺴﺎس ﺣﻘﺎرت» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ. اﺣﺴﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﭼﻨﺎن از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﺑﺮاي ﻣﺎ دردﻧﺎك اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري را ﺑﻪ ﻛﺎم ﻣﺎ ﺗﻠﺦ ﻣﻲﺳﺎزد. از آنﺳﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان ﺑﺰرگ دﻳﮕﺮي، ﻏﺮﻳﺰه و احساس را جوهرهٔ زندگی داﻧﺴﺘﻨﺪ و اﻇﻬﺎر داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ و تابوهای مدنیّت، ﻣﺎﻧﻊ از اﻳﻦ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ «ﻃﺒﻴﻌﺖ» ﻛﺎرش را اﻧﺠﺎم دﻫﺪ و اﻧﺴﺎن را از ﻫﺪاﻳﺖ طبیعی یا اﻟﻬﻲ ﻣﺤﺮوم ﻣﻲﻛﻨﺪ.
از ﺑﻴﻦ اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان، از #ژان_ژاك_روﺳﻮ، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻓﺮاﻧﺴﻮي و #اوﺷﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ ﻫﻨﺪي ﻧﺎم ﻣﻲﺑﺮم. راﺳﺘﻲ راه ﻛﻤﺎل ﻛﺪام اﺳﺖ؟
«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو #ﻳﻮﻧﮓ» روانﭘﺰﺷﻚ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪي ﺳﻮﺋﻴﺴﻲ، ﻣﺎ را از اﻳﻦ اﺑﻬﺎم و ﺳﺮدرﮔﻤﻲ ﺑﻴﺮون آورده اﺳﺖ: او ﺗﻮﺿﻴﺢ داده ﻛﻪ رﺷﺪ رواﻧﻲ اﻧﺴﺎن، دو ﻣﺮﺣﻠﻪ دارد و ﻗﺎﻧﻮنﻫﺎي اﻳﻦ دو ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﺘﻔﺎوتند. ﻣﺮﺣﻠﻪي اول رﺷﺪ را «ﻳﻮﻧﮓ» ، «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ﻧﺎﻣﻴﺪه اﺳﺖ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻻزم اﺳﺖ اﻧﺴﺎن «ﻏﺮﻳﺰه» را ﻛﻨﺘﺮل ﻛﻨﺪ و «وﻇﻴﻔﻪ» را ﺳﺮﻟﻮﺣﻪي ﺗﺼﻤﻴﻤﺎت ﺧﻮد ﻗﺮاردﻫﺪ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ، اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ از «ﺧﻮدﻣﺤﻮري» ﺑﻪﺳﻤﺖ «ﺟﻤﻊﻣﺤﻮري» ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ و از ﺧﻮاﺳﺖﻫﺎي ﺧﻮد ﺑﻪﻧﻔﻊ اﻟﮕﻮﻫﺎي ﺟﻤﻌﻲ ﺑﮕﺬرد و ﺑﻪ ﺟﺎي «رؤﻳﺎﻣﺤﻮري» ﺑﻪ «واﻗﻊﮔﺮاﻳﻲ» ﺑﭙﺮدازد .
اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﺎ ﻛﻲ ﺑﺎﻳﺪ اداﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ؟ ﺗﺎ زﻣﺎن وﺻﻮل ﺑﻪ «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ». ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، زﻣﺎﻧﻲ ﺗﺤﻘﻖ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ از رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان «ﻟﺬت» ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ و از اﻧﺠﺎم وﻇﻴﻔﻪ «ﺧوشنود» ﻣﻲﮔﺮدﻳﻢ، ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ، از ﺧﺪﻣﺎت ﻣﺎ ﺗﺠﻠﻴﻞ و ﻗﺪرداﻧﻲ ﻧﻜﻨﺪ و ﻣﺎ ﮔﻤﻨﺎم ﺑﻤﺎﻧﻴﻢ، ﺑﺎزﻫﻢ دﺳﺖ از ﻣﺮاﻗﺒﺖ و ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻧﻜﺸﻴﻢ. ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ازﺧﻮدﮔﺬﺷﺘﮕﻲ، رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان و اﻧﺠﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﺷﻐﻠﻲ ﺑﺮايﻣﺎن ﻟﺬتﺑﺨﺶ ﺷﺪﻧﺪ، از «ﻏﺮﻳﺰه ي ﺣﻴﻮاﻧﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰه ي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﻓﺘﻪاﻳﻢ. در اﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ی«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو ﻳﻮﻧﮓ» ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ «ﺗَﻔَﺮّد» ﻧﺎم داد. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎﻳﺪ از «ﻏﺮﻳﺰهٔ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰهٔ ﻫﻨﺮي» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﺑﻴﻢ، در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت، ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ «اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ یعنی انسانی ﻛﻪ ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻲﮔﻴﺮد و ﺧﻮد، ﺻﺎﺣﺐ رأي و ﺳﺒﻚ و ﺳﻴﺎق ﺧﺎﺻﻲ ﻧﻴﺴﺖ. اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ اﺑﺰاري ﺑﺮاي ﺣﻜﻮﻣﺖﻫﺎي ﺗﻤﺎﻣﻴﺖﺧﻮاه (ﺗﻮﺗﺎﻟﻴﺘﺮ) ﻳﺎ ﺑﺎزﻳﭽﻪٔ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎي ﻫﻤﮕﺎﻧﻲ ﺷﻮد؛ او ﭼﺸﻢ ﺑﻪ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﻣﻲدوزد و ﺑﻪﺟﺎي «ﻛﺸﻒ رﺳﺎﻟﺖ و ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي ﺧﻮد» ﻣﻘﻠّﺪ و ﺗﺎﺑﻊ و ﻣﺮﻳﺪ ﺻﺎﺣﺒﺎن زر و زور و ﺗﺰوﻳﺮ ﻣﻲﮔﺮدد. ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻌﺎر «ﻣﺄﻣﻮرم و ﻣﻌﺬور!» از ﻫﺮ دﺳﺘﻮري ﻛﻪ ﻣﺎﻓﻮق ﺑﻪ آﻧﺎن ﺑﺪﻫﺪ، اﻃﺎﻋﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﺧﻮد را وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎس ﻧﻴﺰ ﻣﻲداﻧﻨﺪ.
اﻳﻦ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ را «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﻧﻤﻲداﻧﻴﻢ. آﻳﺎ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ دستیاران «ﻫﻴﺘﻠﺮ» ﻳﺎ اﻧﻀﺒﺎط و وﻗﺖﺷﻨﺎﺳﻲ مأموران «اﺳﺘﺎﻟﻴﻦ» را ﻣﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺪاﻧﻴﻢ؟ ﻫﺮﮔﺰ! در یادداشت #کارمند_شریف_اداره_سلاخی و در معرفی کتاب #مرگ_کسب_و_کار_من_است- روبر مرل به این دسته از شهروندان وظیف شناس پرداخته ام.
اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ «ﻛﺎرل ﻳﻮﻧﮓ» ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﺑﺮاي اﻧﺴﺎن ﺿﺮوري اﺳﺖ. اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺲ از «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ، دوﺑﺎره ﻳﺎد ﺑﮕﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﻨﻬﺎ» ﺗﺼﻤﻴﻢﺑﮕﻴﺮد و ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﻫﻮ و ﺟﻨﺠﺎل و ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت و آﮔﻬﻲﻫﺎ و ﻓﺮﻳﺐﻫﺎي رﺳﺎﻧﻪاي ﻗﺮار ﻧﮕﻴﺮد .
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اﺳﻼم در وﺻﻒ «اﺑﻮذر ﻏﻔﺎري» ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﺧﺪا رﺣﻤﺖ ﻛﻨﺪ ﺑﻮذر را، ﺗﻨﻬﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲﻣﻴﺮد و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮاﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد!» و امام علی ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﻻ ﺗَﺴﺘَﻮ ﺣﺸُﻮا ﻓﻲ ﻃﺮﻳﻖ اﻟﻬُﺪي ﻟﻘﻠَّة أﻫﻠﻬﺎ» «در راه ﻫﺪاﻳﺖ، از ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ وﺣﺸﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ»
«ﻏﺮﻳﺰه ي ﻫﻨﺮي» ﻛﻪ از آن ﻧﺎم ﺑﺮدﻳﻢ، دو ﺟﺰء ﻣﻬﻢ دارد: ﺟﺴﺎرت و ﺧﻼﻗﻴﺖ. ﻫﺮ دو ﺟﺰء اﻳﻦ ﻏﺮﻳﺰه، ﺷﺎﻣﻞ اﻳﻦ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻳﻜّﻪ و ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﻃﻲ ﻛﻨﻴﻢ و درﺳﺘﻲ ﻳﺎ ﻧﺎدرﺳﺘﻲ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﺑﺎ ﻛﺜﺮت و ﻗﻠّﺖ روﻧﺪﮔﺎن آن ﻧﺴﻨﺠﻴﻢ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#راه_دشوار_کمال
ﻳﻜﻲ از دﺷﻮاريﻫﺎي ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ و ﻛﻤﺎل اﻧﺴﺎن، اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ دﺳﺘﻮرات و ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻛﻤﺎل رﺳﻴﺪن در اﺧﺘﻴﺎر ﻣﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪه، ﻫﺮﻛﺪام ﺑﺮاي ﻣﻘﻄﻊِ زﻣﺎﻧﻲ ﺧﺎﺻﻲ از ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ وﺿﻊ ﺷﺪه اﺳﺖ و ﻧﻤﻲﺗﻮان ﻳﻚ دﺳﺘﻮراﻟﻌﻤﻞ را ﺑﺮاي ﻫﻤﻪي ﻣﺮاﺣﻞ رﺷﺪ ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑﺮد. ﻣﺜﻼً ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺎن همچون #ﻧﻴﭽﻪ، ﻓﻴﻠﺴﻮف آﻟﻤﺎﻧﻲ و #آدﻟﺮ، روانکاو اﺗﺮﻳﺸﻲ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺑﺮاي رﺷﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ، ﺑﺎﻳﺪ ﻏﺮاﻳﺰ و ﻃﺒﻴﻌﺖ «فرودستانه» ﺧﻮد را ﻟﮕﺎم ﺑﺰﻧﺪ و «ﻗﺪرت» ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪدﺳﺖ ﺑﻴﺎورد. از ﻧﻈﺮ آﻧﺎن، ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ «ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﺎ» ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ اﻣﺎ اﻃﺎﻋﺖ از اﻳﻦ ﻏﺮاﻳﺰ، ﻣﺎ را «ﺳﺴﺖ و ﺗﻨﺒﻞ و ﺑﻲاراده» ﻣﻲﺳﺎزد و ﺳﭙﺲ دﭼﺎر «اﺣﺴﺎس ﺣﻘﺎرت» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ. اﺣﺴﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﭼﻨﺎن از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﺑﺮاي ﻣﺎ دردﻧﺎك اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري را ﺑﻪ ﻛﺎم ﻣﺎ ﺗﻠﺦ ﻣﻲﺳﺎزد. از آنﺳﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان ﺑﺰرگ دﻳﮕﺮي، ﻏﺮﻳﺰه و احساس را جوهرهٔ زندگی داﻧﺴﺘﻨﺪ و اﻇﻬﺎر داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ و تابوهای مدنیّت، ﻣﺎﻧﻊ از اﻳﻦ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ «ﻃﺒﻴﻌﺖ» ﻛﺎرش را اﻧﺠﺎم دﻫﺪ و اﻧﺴﺎن را از ﻫﺪاﻳﺖ طبیعی یا اﻟﻬﻲ ﻣﺤﺮوم ﻣﻲﻛﻨﺪ.
از ﺑﻴﻦ اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان، از #ژان_ژاك_روﺳﻮ، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻓﺮاﻧﺴﻮي و #اوﺷﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ ﻫﻨﺪي ﻧﺎم ﻣﻲﺑﺮم. راﺳﺘﻲ راه ﻛﻤﺎل ﻛﺪام اﺳﺖ؟
«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو #ﻳﻮﻧﮓ» روانﭘﺰﺷﻚ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪي ﺳﻮﺋﻴﺴﻲ، ﻣﺎ را از اﻳﻦ اﺑﻬﺎم و ﺳﺮدرﮔﻤﻲ ﺑﻴﺮون آورده اﺳﺖ: او ﺗﻮﺿﻴﺢ داده ﻛﻪ رﺷﺪ رواﻧﻲ اﻧﺴﺎن، دو ﻣﺮﺣﻠﻪ دارد و ﻗﺎﻧﻮنﻫﺎي اﻳﻦ دو ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﺘﻔﺎوتند. ﻣﺮﺣﻠﻪي اول رﺷﺪ را «ﻳﻮﻧﮓ» ، «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ﻧﺎﻣﻴﺪه اﺳﺖ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻻزم اﺳﺖ اﻧﺴﺎن «ﻏﺮﻳﺰه» را ﻛﻨﺘﺮل ﻛﻨﺪ و «وﻇﻴﻔﻪ» را ﺳﺮﻟﻮﺣﻪي ﺗﺼﻤﻴﻤﺎت ﺧﻮد ﻗﺮاردﻫﺪ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ، اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ از «ﺧﻮدﻣﺤﻮري» ﺑﻪﺳﻤﺖ «ﺟﻤﻊﻣﺤﻮري» ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ و از ﺧﻮاﺳﺖﻫﺎي ﺧﻮد ﺑﻪﻧﻔﻊ اﻟﮕﻮﻫﺎي ﺟﻤﻌﻲ ﺑﮕﺬرد و ﺑﻪ ﺟﺎي «رؤﻳﺎﻣﺤﻮري» ﺑﻪ «واﻗﻊﮔﺮاﻳﻲ» ﺑﭙﺮدازد .
اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﺎ ﻛﻲ ﺑﺎﻳﺪ اداﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ؟ ﺗﺎ زﻣﺎن وﺻﻮل ﺑﻪ «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ». ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، زﻣﺎﻧﻲ ﺗﺤﻘﻖ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ از رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان «ﻟﺬت» ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ و از اﻧﺠﺎم وﻇﻴﻔﻪ «ﺧوشنود» ﻣﻲﮔﺮدﻳﻢ، ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ، از ﺧﺪﻣﺎت ﻣﺎ ﺗﺠﻠﻴﻞ و ﻗﺪرداﻧﻲ ﻧﻜﻨﺪ و ﻣﺎ ﮔﻤﻨﺎم ﺑﻤﺎﻧﻴﻢ، ﺑﺎزﻫﻢ دﺳﺖ از ﻣﺮاﻗﺒﺖ و ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻧﻜﺸﻴﻢ. ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ازﺧﻮدﮔﺬﺷﺘﮕﻲ، رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان و اﻧﺠﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﺷﻐﻠﻲ ﺑﺮايﻣﺎن ﻟﺬتﺑﺨﺶ ﺷﺪﻧﺪ، از «ﻏﺮﻳﺰه ي ﺣﻴﻮاﻧﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰه ي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﻓﺘﻪاﻳﻢ. در اﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ی«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو ﻳﻮﻧﮓ» ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ «ﺗَﻔَﺮّد» ﻧﺎم داد. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎﻳﺪ از «ﻏﺮﻳﺰهٔ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰهٔ ﻫﻨﺮي» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﺑﻴﻢ، در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت، ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ «اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ یعنی انسانی ﻛﻪ ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻲﮔﻴﺮد و ﺧﻮد، ﺻﺎﺣﺐ رأي و ﺳﺒﻚ و ﺳﻴﺎق ﺧﺎﺻﻲ ﻧﻴﺴﺖ. اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ اﺑﺰاري ﺑﺮاي ﺣﻜﻮﻣﺖﻫﺎي ﺗﻤﺎﻣﻴﺖﺧﻮاه (ﺗﻮﺗﺎﻟﻴﺘﺮ) ﻳﺎ ﺑﺎزﻳﭽﻪٔ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎي ﻫﻤﮕﺎﻧﻲ ﺷﻮد؛ او ﭼﺸﻢ ﺑﻪ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﻣﻲدوزد و ﺑﻪﺟﺎي «ﻛﺸﻒ رﺳﺎﻟﺖ و ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي ﺧﻮد» ﻣﻘﻠّﺪ و ﺗﺎﺑﻊ و ﻣﺮﻳﺪ ﺻﺎﺣﺒﺎن زر و زور و ﺗﺰوﻳﺮ ﻣﻲﮔﺮدد. ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻌﺎر «ﻣﺄﻣﻮرم و ﻣﻌﺬور!» از ﻫﺮ دﺳﺘﻮري ﻛﻪ ﻣﺎﻓﻮق ﺑﻪ آﻧﺎن ﺑﺪﻫﺪ، اﻃﺎﻋﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﺧﻮد را وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎس ﻧﻴﺰ ﻣﻲداﻧﻨﺪ.
اﻳﻦ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ را «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﻧﻤﻲداﻧﻴﻢ. آﻳﺎ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ دستیاران «ﻫﻴﺘﻠﺮ» ﻳﺎ اﻧﻀﺒﺎط و وﻗﺖﺷﻨﺎﺳﻲ مأموران «اﺳﺘﺎﻟﻴﻦ» را ﻣﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺪاﻧﻴﻢ؟ ﻫﺮﮔﺰ! در یادداشت #کارمند_شریف_اداره_سلاخی و در معرفی کتاب #مرگ_کسب_و_کار_من_است- روبر مرل به این دسته از شهروندان وظیف شناس پرداخته ام.
اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ «ﻛﺎرل ﻳﻮﻧﮓ» ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﺑﺮاي اﻧﺴﺎن ﺿﺮوري اﺳﺖ. اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺲ از «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ، دوﺑﺎره ﻳﺎد ﺑﮕﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﻨﻬﺎ» ﺗﺼﻤﻴﻢﺑﮕﻴﺮد و ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﻫﻮ و ﺟﻨﺠﺎل و ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت و آﮔﻬﻲﻫﺎ و ﻓﺮﻳﺐﻫﺎي رﺳﺎﻧﻪاي ﻗﺮار ﻧﮕﻴﺮد .
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اﺳﻼم در وﺻﻒ «اﺑﻮذر ﻏﻔﺎري» ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﺧﺪا رﺣﻤﺖ ﻛﻨﺪ ﺑﻮذر را، ﺗﻨﻬﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲﻣﻴﺮد و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮاﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد!» و امام علی ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﻻ ﺗَﺴﺘَﻮ ﺣﺸُﻮا ﻓﻲ ﻃﺮﻳﻖ اﻟﻬُﺪي ﻟﻘﻠَّة أﻫﻠﻬﺎ» «در راه ﻫﺪاﻳﺖ، از ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ وﺣﺸﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ»
«ﻏﺮﻳﺰه ي ﻫﻨﺮي» ﻛﻪ از آن ﻧﺎم ﺑﺮدﻳﻢ، دو ﺟﺰء ﻣﻬﻢ دارد: ﺟﺴﺎرت و ﺧﻼﻗﻴﺖ. ﻫﺮ دو ﺟﺰء اﻳﻦ ﻏﺮﻳﺰه، ﺷﺎﻣﻞ اﻳﻦ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻳﻜّﻪ و ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﻃﻲ ﻛﻨﻴﻢ و درﺳﺘﻲ ﻳﺎ ﻧﺎدرﺳﺘﻲ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﺑﺎ ﻛﺜﺮت و ﻗﻠّﺖ روﻧﺪﮔﺎن آن ﻧﺴﻨﺠﻴﻢ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
Drsargolzaei.com
#راه_دشوار_کمال
ﻳﻜﻲ از دﺷﻮاريﻫﺎي ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ و ﻛﻤﺎل اﻧﺴﺎن، اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ دﺳﺘﻮرات و ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻛﻤﺎل رﺳﻴﺪن در اﺧﺘﻴﺎر ﻣﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪه، ﻫﺮﻛﺪام ﺑﺮاي ﻣﻘﻄﻊِ زﻣﺎﻧﻲ ﺧﺎﺻﻲ از ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ وﺿﻊ ﺷﺪه اﺳﺖ و ﻧﻤﻲﺗﻮان ﻳﻚ دﺳﺘﻮراﻟﻌﻤﻞ را ﺑﺮاي ﻫﻤﻪي ﻣﺮاﺣﻞ رﺷﺪ ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑﺮد. ﻣﺜﻼً ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺎن همچون #ﻧﻴﭽﻪ، ﻓﻴﻠﺴﻮف آﻟﻤﺎﻧﻲ و #آدﻟﺮ، روانکاو اﺗﺮﻳﺸﻲ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺑﺮاي رﺷﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ، ﺑﺎﻳﺪ ﻏﺮاﻳﺰ و ﻃﺒﻴﻌﺖ «فرودستانه» ﺧﻮد را ﻟﮕﺎم ﺑﺰﻧﺪ و «ﻗﺪرت» ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪدﺳﺖ ﺑﻴﺎورد. از ﻧﻈﺮ آﻧﺎن، ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ «ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﺎ» ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ اﻣﺎ اﻃﺎﻋﺖ از اﻳﻦ ﻏﺮاﻳﺰ، ﻣﺎ را «ﺳﺴﺖ و ﺗﻨﺒﻞ و ﺑﻲاراده» ﻣﻲﺳﺎزد و ﺳﭙﺲ دﭼﺎر «اﺣﺴﺎس ﺣﻘﺎرت» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ. اﺣﺴﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﭼﻨﺎن از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﺑﺮاي ﻣﺎ دردﻧﺎك اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري را ﺑﻪ ﻛﺎم ﻣﺎ ﺗﻠﺦ ﻣﻲﺳﺎزد. از آنﺳﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان ﺑﺰرگ دﻳﮕﺮي، ﻏﺮﻳﺰه و احساس را جوهرهٔ زندگی داﻧﺴﺘﻨﺪ و اﻇﻬﺎر داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ و تابوهای مدنیّت، ﻣﺎﻧﻊ از اﻳﻦ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ «ﻃﺒﻴﻌﺖ» ﻛﺎرش را اﻧﺠﺎم دﻫﺪ و اﻧﺴﺎن را از ﻫﺪاﻳﺖ طبیعی یا اﻟﻬﻲ ﻣﺤﺮوم ﻣﻲﻛﻨﺪ.
از ﺑﻴﻦ اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان، از #ژان_ژاك_روﺳﻮ، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻓﺮاﻧﺴﻮي و #اوﺷﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ ﻫﻨﺪي ﻧﺎم ﻣﻲﺑﺮم. راﺳﺘﻲ راه ﻛﻤﺎل ﻛﺪام اﺳﺖ؟
«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو #ﻳﻮﻧﮓ» روانﭘﺰﺷﻚ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪي ﺳﻮﺋﻴﺴﻲ، ﻣﺎ را از اﻳﻦ اﺑﻬﺎم و ﺳﺮدرﮔﻤﻲ ﺑﻴﺮون آورده اﺳﺖ: او ﺗﻮﺿﻴﺢ داده ﻛﻪ رﺷﺪ رواﻧﻲ اﻧﺴﺎن، دو ﻣﺮﺣﻠﻪ دارد و ﻗﺎﻧﻮنﻫﺎي اﻳﻦ دو ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﺘﻔﺎوتند. ﻣﺮﺣﻠﻪي اول رﺷﺪ را «ﻳﻮﻧﮓ» ، «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ﻧﺎﻣﻴﺪه اﺳﺖ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻻزم اﺳﺖ اﻧﺴﺎن «ﻏﺮﻳﺰه» را ﻛﻨﺘﺮل ﻛﻨﺪ و «وﻇﻴﻔﻪ» را ﺳﺮﻟﻮﺣﻪي ﺗﺼﻤﻴﻤﺎت ﺧﻮد ﻗﺮاردﻫﺪ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ، اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ از «ﺧﻮدﻣﺤﻮري» ﺑﻪﺳﻤﺖ «ﺟﻤﻊﻣﺤﻮري» ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ و از ﺧﻮاﺳﺖﻫﺎي ﺧﻮد ﺑﻪﻧﻔﻊ اﻟﮕﻮﻫﺎي ﺟﻤﻌﻲ ﺑﮕﺬرد و ﺑﻪ ﺟﺎي «رؤﻳﺎﻣﺤﻮري» ﺑﻪ «واﻗﻊﮔﺮاﻳﻲ» ﺑﭙﺮدازد .
اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﺎ ﻛﻲ ﺑﺎﻳﺪ اداﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ؟ ﺗﺎ زﻣﺎن وﺻﻮل ﺑﻪ «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ». ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، زﻣﺎﻧﻲ ﺗﺤﻘﻖ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ از رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان «ﻟﺬت» ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ و از اﻧﺠﺎم وﻇﻴﻔﻪ «ﺧوشنود» ﻣﻲﮔﺮدﻳﻢ، ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ، از ﺧﺪﻣﺎت ﻣﺎ ﺗﺠﻠﻴﻞ و ﻗﺪرداﻧﻲ ﻧﻜﻨﺪ و ﻣﺎ ﮔﻤﻨﺎم ﺑﻤﺎﻧﻴﻢ، ﺑﺎزﻫﻢ دﺳﺖ از ﻣﺮاﻗﺒﺖ و ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻧﻜﺸﻴﻢ. ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ازﺧﻮدﮔﺬﺷﺘﮕﻲ، رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان و اﻧﺠﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﺷﻐﻠﻲ ﺑﺮايﻣﺎن ﻟﺬتﺑﺨﺶ ﺷﺪﻧﺪ، از «ﻏﺮﻳﺰه ي ﺣﻴﻮاﻧﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰه ي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﻓﺘﻪاﻳﻢ. در اﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ی«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو ﻳﻮﻧﮓ» ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ «ﺗَﻔَﺮّد» ﻧﺎم داد. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎﻳﺪ از «ﻏﺮﻳﺰهٔ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰهٔ ﻫﻨﺮي» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﺑﻴﻢ، در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت، ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ «اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ یعنی انسانی ﻛﻪ ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻲﮔﻴﺮد و ﺧﻮد، ﺻﺎﺣﺐ رأي و ﺳﺒﻚ و ﺳﻴﺎق ﺧﺎﺻﻲ ﻧﻴﺴﺖ. اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ اﺑﺰاري ﺑﺮاي ﺣﻜﻮﻣﺖﻫﺎي ﺗﻤﺎﻣﻴﺖﺧﻮاه (ﺗﻮﺗﺎﻟﻴﺘﺮ) ﻳﺎ ﺑﺎزﻳﭽﻪٔ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎي ﻫﻤﮕﺎﻧﻲ ﺷﻮد؛ او ﭼﺸﻢ ﺑﻪ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﻣﻲدوزد و ﺑﻪﺟﺎي «ﻛﺸﻒ رﺳﺎﻟﺖ و ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي ﺧﻮد» ﻣﻘﻠّﺪ و ﺗﺎﺑﻊ و ﻣﺮﻳﺪ ﺻﺎﺣﺒﺎن زر و زور و ﺗﺰوﻳﺮ ﻣﻲﮔﺮدد. ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻌﺎر «ﻣﺄﻣﻮرم و ﻣﻌﺬور!» از ﻫﺮ دﺳﺘﻮري ﻛﻪ ﻣﺎﻓﻮق ﺑﻪ آﻧﺎن ﺑﺪﻫﺪ، اﻃﺎﻋﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﺧﻮد را وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎس ﻧﻴﺰ ﻣﻲداﻧﻨﺪ.
اﻳﻦ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ را «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﻧﻤﻲداﻧﻴﻢ. آﻳﺎ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ دستیاران «ﻫﻴﺘﻠﺮ» ﻳﺎ اﻧﻀﺒﺎط و وﻗﺖﺷﻨﺎﺳﻲ مأموران «اﺳﺘﺎﻟﻴﻦ» را ﻣﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺪاﻧﻴﻢ؟ ﻫﺮﮔﺰ! در یادداشت #کارمند_شریف_اداره_سلاخی و در معرفی کتاب #مرگ_کسب_و_کار_من_است- روبر مرل به این دسته از شهروندان وظیف شناس پرداخته ام.
اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ «ﻛﺎرل ﻳﻮﻧﮓ» ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﺑﺮاي اﻧﺴﺎن ﺿﺮوري اﺳﺖ. اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺲ از «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ، دوﺑﺎره ﻳﺎد ﺑﮕﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﻨﻬﺎ» ﺗﺼﻤﻴﻢﺑﮕﻴﺮد و ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﻫﻮ و ﺟﻨﺠﺎل و ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت و آﮔﻬﻲﻫﺎ و ﻓﺮﻳﺐﻫﺎي رﺳﺎﻧﻪاي ﻗﺮار ﻧﮕﻴﺮد .
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اﺳﻼم در وﺻﻒ «اﺑﻮذر ﻏﻔﺎري» ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﺧﺪا رﺣﻤﺖ ﻛﻨﺪ ﺑﻮذر را، ﺗﻨﻬﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲﻣﻴﺮد و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮاﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد!» و امام علی ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﻻ ﺗَﺴﺘَﻮ ﺣﺸُﻮا ﻓﻲ ﻃﺮﻳﻖ اﻟﻬُﺪي ﻟﻘﻠَّة أﻫﻠﻬﺎ» «در راه ﻫﺪاﻳﺖ، از ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ وﺣﺸﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ»
«ﻏﺮﻳﺰه ي ﻫﻨﺮي» ﻛﻪ از آن ﻧﺎم ﺑﺮدﻳﻢ، دو ﺟﺰء ﻣﻬﻢ دارد: ﺟﺴﺎرت و ﺧﻼﻗﻴﺖ. ﻫﺮ دو ﺟﺰء اﻳﻦ ﻏﺮﻳﺰه، ﺷﺎﻣﻞ اﻳﻦ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻳﻜّﻪ و ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﻃﻲ ﻛﻨﻴﻢ و درﺳﺘﻲ ﻳﺎ ﻧﺎدرﺳﺘﻲ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﺑﺎ ﻛﺜﺮت و ﻗﻠّﺖ روﻧﺪﮔﺎن آن ﻧﺴﻨﺠﻴﻢ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
Drsargolzaei.com
معرفی کتاب
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #مرگ_کسب_و_کار_من_است
نویسنده: #روبر_مرل
ترجمه: #احمد_شاملو
ناشر: انتشارات نگاه – چاپ نهم ۱۳۹۳
روبر مرل نویسنده فرانسوی که خود در دوران جنگ جهانی دوم زندگی کرده و در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی مدتی در زندان آلمانها به سر برده است در این رمان به کاوشی پدیدار شناختی درباره جلادان و دژخیمان نظام فاشیست هیتلری پرداخته است.
شخصیت اصلی این رمان که خود راوی داستان است، طراح و فرمانده اردوگاه آشویتز بوده است، اردوگاهی که آلمانها پس از اشغال لهستان در منطقه آشویتز لهستان بنا کردند و طرح نسل کشی یهودیان را در این اردوگاه به اجرا درآوردند.
قطارهای حامل هزاران یهودی وارد اردوگاه آشویتز میشدند و سالنهای عظیمی که “حمام” نامید میشدند از این اسیران انباشته میشدند، به سرعت گاز سمی حمامها را پر میکرد و سالنها به همان سرعتی که پر شده بودند خالی میشدند، جنازهها وارد کورههای جسد سوزی میشدند و در اندک زمانی هزاران انسان “به اقتصادیترین و تمیزترین شکل” محو میشدند!
برای مطالعه متن کامل معرفی کتاب لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #مرگ_کسب_و_کار_من_است
نویسنده: #روبر_مرل
ترجمه: #احمد_شاملو
ناشر: انتشارات نگاه – چاپ نهم ۱۳۹۳
روبر مرل نویسنده فرانسوی که خود در دوران جنگ جهانی دوم زندگی کرده و در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی مدتی در زندان آلمانها به سر برده است در این رمان به کاوشی پدیدار شناختی درباره جلادان و دژخیمان نظام فاشیست هیتلری پرداخته است.
شخصیت اصلی این رمان که خود راوی داستان است، طراح و فرمانده اردوگاه آشویتز بوده است، اردوگاهی که آلمانها پس از اشغال لهستان در منطقه آشویتز لهستان بنا کردند و طرح نسل کشی یهودیان را در این اردوگاه به اجرا درآوردند.
قطارهای حامل هزاران یهودی وارد اردوگاه آشویتز میشدند و سالنهای عظیمی که “حمام” نامید میشدند از این اسیران انباشته میشدند، به سرعت گاز سمی حمامها را پر میکرد و سالنها به همان سرعتی که پر شده بودند خالی میشدند، جنازهها وارد کورههای جسد سوزی میشدند و در اندک زمانی هزاران انسان “به اقتصادیترین و تمیزترین شکل” محو میشدند!
برای مطالعه متن کامل معرفی کتاب لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
مرگ کسبوکار من است
مرگ کسبوکار من است - روبرمرل نویسنده فرانسوی که خود در دوران جنگ جهانی دوم زندگی کرده و در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی مدّتی در زندان آلمانها