دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
114 videos
176 files
3.39K links
Download Telegram
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#دردستان

میان ما و شما
هزاران دست،
                    بسته
هزاران چشم،
                    خسته
هزاران انگشت نیایش
شکسته
هزاران آه،
             بر لبان تمنا پژمرده
هزاران آرزو،
                  مرده
هزاران زن
دل به یاس‌های سرد سپرده
هزاران قلب
‌ خنجر خیانت خورده...
فاصله هست
نه،
میان ما و شما نه دیو و نه انسان
نه خدا و نه شیطان
نه راه و نه بی‌راه
هیچ چیز پل نمی‌شود...

#محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#دردستان

برای یک سر بریده
یا تنی که شرحه شرحه
با کندترین اره‌ی جغرافیای یک تاریخ
دریده
چه فرق دارد؛
سلاخ،
تو بوده ای یا من؟!

برای استخوان‌های شکسته
جمجمه‌های لهیده
چه فرق دارد؛
بمب دوست
یا موشک دشمن؟!

برای لحظه‌های درخویش تکیده
که کسی را توان بیان نیست
-چرا که تجربه‌شان
‌ عین رفتن است و سکوت-
چه فرق می‌کند؛
‌ عمدی زدی تو یا سهوی؟!

برای وحشت سربی که در گلو مانده
برای گوشت سوخته‌ی انسان
چه فرق دارد؛
قصاب
خداست
یا شیطان؟!

#محسن_بارانی مهر۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Audio
#شعرستان
#کبیسه_های_درد

در حسرتی شگرف
خورشید،
سینه خیز
پیکر خونین خویش را
به خانه ی صفر دیگری میرساند
- چه خوشبخت بوده اند مردمان هزارسال
که در تمام زمستانها
دلتنگ بی نوا
چون بط کنار آب
می نشسته اند کران تا کران برف
کامیاب زیسته اند
که هرگز
جنازه بر سرشان نباریده
و پا انداز دروغ
به ریش خلق نخندیده
+ما در کجای راه
به اشتباه
پیچیدیم
که جز کبیسه های پیاپی دردهای نامتقارن
هیچ ندیدیم؟
و از باغهای سبز جهان
جز داغهای سرخ مسلسل هیچ میوه نچیدیم؟
ما در کدام ساعت صفر
گرد مدار هیچ نشستیم
و در سر سیاه کدام زمستان
بی صداتر از بغض پدری مغرور شکستیم

در مدار صفر
نشسته ایم به شب
مواج تلواسه های تب
و سرگیجه های همیشه
در رقص تیشه و ریشه
دست می افشانیم و پای میکوبیم
به ساز باد به ساز برف
به ساز زلزله به ساز طوفان
به ساز این همه حرف
به ساز ساکت شیطان
و با اینهمه
هنوز هم خوبیم
چرا که خسته، دلشکسته
مرا ببوس بر لب
سرود ای ایران میخوانیم
شک نکنید
ما مرغ سحریم
و تا تمام سپیده های همیشه میمانیم

#محسن-بارانی
۲۹/ اسفندماه/۱۳۹۸
@niyazestanbaranj
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
برای ۱۷ آذر.

فاطمه علمدار


اپیزود اول:

حالا دیگر ۴۹سالش است.سال۱۳۹۲ که بازداشت شد،فقط یکی از اتهامات #بابک_زنجانی این بود که ۹هزار میلیارد به وزارت نفت بدهکار بود.۲سال بعد به اعدام محکوم شد.حالا دیگر۸سال شده که حکم اعدام هی به او ابلاغ میشود،آخرین بارش۲۷ تیر همین امسال بود.۴ماه و ۲۰ روز قبل.شوخی که نیست.برای اعدام دیر نمیشود ولی وقتی کسی اعدام شد دیگر هرگز نمیتوان زنده اش کرد.اعدام بی بازگشت است.در کار بی بازگشت نباید عجله کرد.در هرکاری که شائبه مخدوش شدن اعتماد مردم به دستگاه قضا را دارد نباید عجله کرد.دستگاه قضای مستقل چشم اسفندیار است و پاشنه آشیل.

اپیزود دوم:

حالا دیگر ۳۶سالش است.سال۱۴۰۰،بعد از اینکه دخترانی توانستند از #کیوان_امام_وردی حرف بزنند و تجاوزهای ترسناکش را علنی کنند و ۵نفر حتی در قالب شاکی خصوصی وکیل گرفتند،اماموردی بازداشت شد و خودش هم اتهاماتش را پذیرفت و گفت سادیسم دارم.یک سال طول کشید تا دادگاه به این تشخیص رسید که او مفسد فی الارض است و باید اعدام شود.یک سال دیگر طول کشید تا دادگاهِ دیگری از اتهام فساد فی الارض تبرئه اش کرد.هنوز زندانیست و هنوز دیدگاه‌هایش ادامه دارد.شوخی که نیست.برای اعدام دیر نمیشود ولی وقتی کسی اعدام شد دیگر هرگز نمیتوان زنده اش کرد.اعدام بی بازگشت است.در کار بی بازگشت نباید عجله کرد.در هرکاری که شائبه مخدوش شدن اعتماد مردم به دستگاه قضا را دارد نباید عجله کرد.دستگاه قضای مستقل،چشم اسفندیار است و پاشنه آشیل.


اپیزود سوم:

۲۲سالش بود.۹روز از مرگ دختری ۲۲ساله در بازداشت گشت ارشاد می‌گذشت و جامعه متلاطم بود.ماهها بود که اخبار گشت ارشاد باعث اعتراض میشد و همه میدانستند ادامه این روند خطرناک است و عاقبت خوبی ندارد.همه کشور شلوغ بود.میگویند او خیابان ستارخان را بست و ماموری را با چاقو مجروح کرد و بازداشت شد.۳مهر بود.۳۷روز بعد دادگاهش تشکیل شد و به او حکم اعدام دادند.۱۰آبان بود.کسی باور نمی‌کرد به جرم بستن خیابان در جریان اعتراضات کشوری و مجروح کردن یک مامور واقعا اعدامش کنند.حافظه جامعه پر از حکم اعدامهای اجرا نشده بود.۳۷روز بعد ولی زنی در خیابان فریاد می‌زد #آی_محسن و ما فهمیدیم اعدامش کردند.۱۷ آذر بود.از ارتکاب جرم تا اجرای مجازاتش،۲ماه و ۲هفته بیشتر طول نکشید.اولین معترضی که اعدام شد پسر۲۲ساله ای بود که نه تجاوز کرده بود و نه اختلاس و نه قتل.نه به جایی وصل بود و نه از کسی پول گرفته بود.

شوخی بود انگار.برای اعدام دیر می‌شد انگار. #محسن_شکاری دیگر هرگز زنده نمیشود.قبر شده است.مادری ضجه میزد آی محسن و حقوقدانانی در مورد درستی یا نادرستی این حکمِ اجرا شده حرف میزدند و از چشم اسفندیار داشت خون میریخت.خون میریزد.محسن ۲۲ساله ماند.
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#زمستانیه

- عطر نخستین چای
بر کجای زمان پیچید؟!
اصلن چه کسی نخستین چای جهان را چید؟!
صبر کرد خشک شود
و سپس دم کرد؟!

- هرکس که بوده باشد
خوش‌حال می‌شود
                         که بداند
در تمام فصول این سال‌های غم‌اندود
گاه و بی‌گاه
در زلال خنده یا غبار آه
دیر یا که زود

تو از منی که متولد پاییزم
روزی چند بار می‌پرسی:
« چای بریزم؟! »...
#محسن_بارانی ۱دی ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#جلوه_های_جنون


به آلوده‌ترین شهرهای جهان
- از اکنون تا گذشته‌های باستان -
چشم باز می‌کند

در گوشی اپل
جست‌وجو می‌کند
«انگشتری با مهره‌ی مار» را
تازه از کلاس « چه‌گونه قورباغه نباشیم ؟ »
بیرون پریده
تا تن حیران خویش را
تا کلاس یوگا ببرد
سر راه هم باید آجیل مشکل‌گشا بخرد
روغن بنفش و عن‌برنسارا را نیز خریده
حالا با رضایت خاطر
در آسمان قرن بیست و یکم
پرواز می‌کند...

             #محسن_بارانی ۳۰بهمن ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#جلوه_های_جنون


طناب محکم ِ پایه‌ی پوسیده‌ی دار خویش شدن
این بود سرنوشت ما
                            سرنوشت من
در آغوش مام مهربان وطن

گلوله‌ی ِ تفنگ جوخه‌ی اعدام خویشتن بودیم

- مرگی که از ما دریغ می‌کردند
چرا که با سنگینی بار تن خویش
در شکستن ِ گردن
، گردنی که برده‌گی را فرونیارد ،
مردن
ابلیس را بیشتر به وجد می‌آرد -

باری گلوله ی سرد تفنگ جوخه‌ی اعدام خویشتن بودیم
و همچون قربانیان مطیع ِ راهی آسمان
دست جلاد دل‌سوز خویش را
بوسیدیم

در خواب تمام خدایان
کس این‌گونه نگندید که ما گندیدیم
آه ،
ما
به‌اندازه‌ی شهوت تمام موریانه‌های نیامده
فرسودیم و
بی‌صداتر از گورستانهای اساطیری
در رخوت خلود خدایان
پوسیدیم...

#محسن_بارانی اسفند ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#شطحیات

... و من،
هزار و یکمین نام بودم.
من ِ نوآمده‌ی خرقه‌ی خاک پوشیده،
من ِ در انتهای جهان رسیده...

اسم اعظم نام بزرگ انسان بود
همان‌که ابلیس گمان می‌کرد
اسم رمز اوست
چرا که هزاران سال
سرور و مدرس پاکان آسمان بود
اما
اما میان انسان و خدا
راهی از همه‌گان نهان بود ...

#محسن_بارانی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#جلوه_های_جنون

پنجره‌ی کدر خودرو
زیبایی خسته‌ و به تاراج رفته‌ی دخترک را
در قاب می‌کشد.

- آقا ، از من خرید کنید
پول یک دستمال که چیزی نمی‌شود
برای شما آقا..

و من که به‌این زیبایی
هرگز ندیده‌ام
هیچ خدایی،
همین دیروز
از یکی دیگرشان دستمال مجیک خریده‌ام..

- نه لازم ندارم دخترکم

...و دردی می‌پیچد در تمام تنم

- ای وهن تمام خدایان
نفرین‌تان
که چون از دوزخ
افتادید در میهنم
همه‌جای‌ ما
همه چیز ما
همه وقت ما
خرداد ما آبان ما اسفند ما
هی درد می‌کند...

دو چشم سیاه از تاریک تاریخ رنج‌های مکرر
به من دوخته شده است

- آقا جوراب می‌خری ...

#محسن_بارانی اسفند درد ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#کوتابلندآه..

آن روزها
که زمستان خیلی سردتر از ایام شما بود
- البته ممکن است شما یادتان نیاید -
آن روزها،
ما نوجوان بودیم
و از دیدن چشم‌های تشنه‌‌ی یک زن
غرق عرق شرم می‌شدیم

در زمستان‌های طناب و گلوله و جنگ
در خانه‌هایی تنگ ، تنگ
با کوپن‌های نفت
سرمان گرم می‌شد
بعد‌ها هم
همان کوپن‌ بود که در هیاتی دیگر درآمد
هی می‌آمد و می‌رفت
و‌ باز
ما
سرگرم می‌شدیم
غافل
که چیز دیگری در میانه باید می‌بود
تا که ما
دل‌گرم می‌شدیم...

#محسن_بارانی فروردین ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#جلوه_های_جنون

من از کودکی
تاب دوست نداشتم
ترس نبود
به مغز ربط نداشت
دل‌شوره بود یا دل‌هره یا دل‌دل ...
هرچه بود باید به دل ربط داشته باشد
و هیچ‌وقت نفهمیدم
چیزی که مرا این‌همه بیزار می‌کند
چرا
لذت دیگران را
به تکرار تکرار تکرار
بسیار می‌کند؟!

دردسال‌های فراوان گذر کرد
یک روز صبح
با صدای اذان
پیش از آن‌که آفتاب برآید
یادم شکست؛
مردی
شبیه خاطره‌ی من
در شب برفی
طناب بر گردن
آن بالا
دارد هی تاب می‌خورد
هی تاب می‌خورد
هی تاب ...

#محسن_بارانی ....

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پر شکسته
محسن نامجو
#آهنگ
#پرشکسته

کلام: #هوشنگ_ابتهاج
خواننده: #محسن_نامجو
ملودی: بر اساس قطعه‌ی محلی شمال خراسان (شاره جان)

چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟
که در گلزار ما این فتنه کردست؟

چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟

چرا سر برده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟

چرا پروانگان را پر شکسته‌ست؟
چرا هر گوشه گرد غم نشسته‌ست؟

چرا مطرب نمی‌خواند سرودی؟
چرا ساقی نمی‌گوید درودی؟

چه آفت راه این هامون گرفته‌ست؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفته‌ست؟

چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟
که آیین بهاران رفتش از یاد

#دکتر_سرگلزایی

#drsargolzaei

@drsargolzaei
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#جلوه‌_های_جنون

آه ناصری،
زمین من چه ربطی به آسمان تو داشت
که باید سرخ می‌شد
تا انسان به ملکوت درآید؟
هم با خون تو

پدرم، چونان تو،
از آسمان نیامده بود
تبار از گیاه داشت
و من زمین را
سبز می‌خواستم
و همچون پدرم
هرجا که می‌رسیدم
درخت می‌کاشتم

تو آمدی و از آسمان گفتی
درختهای من دار شد
دارها بسیار
تا قرن‌ها قرن
دوستان و دشمنانت
در فلسطین وجود
از شرق تا به غرب
کودکان را شبانه روز
راهی ملکوت آسمان کنند ...

#محسن_بارانی خرداد ۱۴۰۲

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشت_های_پریشانی

- الایام الحالیه (الخالیه)
- مختصری در هیولی و زبان و برج بابل و انتخابات

در سرزمینی پا بر زمین گذاشتم که قدمتش هم‌پای تاریخ بود. سرزمینی که مردمش تا قامت راست‌کردند و سربرآوردند و چشم گشودند بر جهان، چشمشان به آسمان بود. هرچند دوکرانه‌ی این دیار را اغلب #تیگره و #جیحون مشخص می‌کرد اما امید به آب و آفتاب، سر مردم این سرزمین را رو به آسمان نگه داشت تا با «خدا» جهانشان را معنا دهند. خدایی که در قامت انسان پا به جهان نهاده بود تا خویش و کرانه‌های بی‌کران خویش را دریابد. این است که هدف انسان ایرانی «معرفت» نام گرفت.
آن خدا روزگاری «مهر» نام گرفت روزگاری «مزدااهورا»، روزگاری «پدر عظمت» و... روزگاری «الله» که نور السموات و الارض بود..
از منظر من انسان این دیار، که خود آمیزه‌ای بود از تمام خاک‌های جهان، تلاش کرد این تهی را این خلأ را پرکند او در این تلاش بیابان را «قنات» کرد و کویر را کاریز و در همیشه‌اش دنبال معنا، و معنایش نور، چرا که هنوز هم «به‌سوی چراغ» سوگند می‌خورد و عزیزترین کسش را نوردیده‌ می‌خواند و آب را همه چیز می‌داند و به ویژه روشنایی..
این مقدمه مال گذشته بود. اما پس از سال‌ها سال که افتان و خیزان و پای‌کشان رسید به جهان نو، جهان خویش و مناسبات جهان خویش را به هیچ‌رو هم‌ساز جهان پیش‌رو نمی‌دید.
به گمانم در این رویارویی بود که شکل پیشین فرو ریخت و ما دچار فروپاشی شدیم چرا که هرکس راهی برگزید و البته راه خویش را به سبب آن ژنتیک تاریخی، حق دید تا رسیدیم به ایامی که من بارها ازش به هیولا (خائوس) تعبیر کرده‌ام.
این سال‌ها آن‌چه پیش روی من است از ایران همان هیولا است. ماده‌ی بی‌صورتی که همه‌چیز درش هست اما چون بسیار آشفته و درهم است بی شکل است و چیزی که بی شکل است طبیعتن از وجودی برتر محروم است.
این اتفاق اما از دل خود این تاریخ برآمد و کوچک و بزرگ به قدر سهم خویش، در پیدایش این بی‌شکلی هولناک سهیم بودند به‌ویژه صاحبان امکانات، از عالمان بگیر و توانگران تا صاحب منصبان و قدرت‌مندان..
اما ضربه‌ی بزرگ، آن‌زمان به آن شکل پیشین خورد که محوری ترین معنای انسان ایرانی به چالش کشیده‌شد.
باری در سرزمینی که ناتاریخ و تاریخش را به نام خدا زده بود گروهی صاحب حضور پررنگ شدند که معنای خدا را دگرگون کردند. وقتی ستاره‌ی مرکزی یک کهکشان دچار تغییر می‌شود معلوم است که کوچکترین ذرات این منظومه نیز گرفتار استحاله‌ی معنایی خواهندشد.
نگاهی به اسم‌های بی‌مسمی بیندازید که از قضا جوکش هم قدیمی است که؛ در این دیار کچل را زلفعلی می‌نامند و کور را چراغعلی و غدار را یار وفادار. هتاک را به پرده‌داری گمارده‌اند و شیطان رجیم را رحمان رحیم میدانند.
به گمان من تقریبن تمام واژه‌گان جاری و ساری در زبان/جهان ما ایرانیان بی‌شکل شده‌اند این است که حرف زدن و درست حرف زدن در این ایام به‌راستی محال می‌نماید
من تجلی اصلی آن خائوس را بیشتر از هرجا در زبان ایرانیان می‌یابم که بنا به نظرم همه چیز یک شخص یا ملت یا انسان است.
هر واژه‌ای را که دوست دارید بنویسید و به آن بیندیشید؛ مقدس، آزادی، عدالت،انتخابات، عشق، دکتر، شهید، دوست، والد، انقلابی و...
کدام واژه است که شکیل باشد و این شکل مورد پذیرش همه باشد و برسرس به وحدت رسیده‌‌باشند؟
احوال این سال‌های من همچون سازنده‌گان برج بابل است که تلاش می‌کردند به سرزمین خدایان راه‌یابند و ..‌ خدایان برای جلوگیری از این کار فقط یک کار کردند. صبح یک روز که مردمان برخاستند برای ادامه‌ی کار هرکس برای خود زبانی داشت.همه دچار بَلبَله شده بودند و چون هیچکس حرف دیگری را نمی‌فهمید بنابراین هرکس راه مسیری را پیش گرفت و آن انسجام شکیل از هم فروپاشید.
البته این سرزمین پیشتر نیز اسیر چنین حالی شده است.
اگر فردوسی و بزرگ‌مردان پیش از او تمام تلاششان برای نجات زبان گذاشتند می‌دانستند نجات زبان نجات انسان/جهان است.
شرح این حال بسیار مفصل است و شواهد را باید تشریح کرد اما در هیولی بودن این ایام مرا شکی نیست اما ایمانم به بزرگان این سرزمین بیشتر است.
کسانی که در گوشه و کنار این دیار مشغول نجات زبان/جهان انسان ایرانی هستند و سرانجام خواهند توانست از این ماده‌ی خام درهم پیکره‌ای به غایت زیبا بسازند..

#محسن_یارمحمدی ۳۰خرداد ۱۴۰۳

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#جلوه‌_های_جنون

- علم‌ستیزی برای بقا

من باور دارم اصل و اساس زنده‌گی «بقا» است. گویا وقتی هرچیزی «هستن» را در هر سطحی می‌چشد، ازآن پس فقط و فقط می‌خواهد بماند.
نشسته‌است روی صندلی، در همان سالنی که ما نشسته‌ایم و منتظر پایان کلاس‌های کودکان‌مان هستیم.
چهل پنجاه ساله است. روسری سیاهش را با یک حلقه تا زیرگلو محکم کرده چادرش سیاهش هم به کمک روسری آمده تا تمام و کمال خاطرش را آسوده کند.
اصرار دارد بلند حرف بزند تا بقیه هم بشنوند.این اعلان حضور در ذات همه‌شان هست. خودنمایی و اظهار وجود آن هم از پله‌ای بالاتر در خونشان تزریق شده. مخاطبش سه چهارمتری آنطرف تر نشسته. جالب اینجاست که کنار هردو صندلی خالی هم هست اما نه این می‌رود نزدیک او نه آن می‌آید سمت این. پس ما باید سخنان استوار و محکم حاج خانم را بشنویم خیلی مهارت دارد سلیس و شمرده هم حرف می‌زند به غریزه و نیز زیستن کنار چنین افرادی دریافته مردم ما از قطعی حرف زدن خوششان می‌آید. به این سبب هرگز نمیگوید: به نظر من یا ممکن است یا شاید..انسان تهی ِ در فضای تهدید و تجاوز برآمده، خواهان قطعیت است. از قاطعان خوشش می‌آید از تردید بیزار است. او در هرچیزی دنبال نسخه‌ای قطعی است برایش هزینه هم می‌دهد حتا اگر بداند این نسخه هیچ فایده‌ای برایش ندارد..
- بله ما در کارمان هر روز با دویست سیصد نوجوان پر انرژی سروکارداریم باید برای هر کدامشان برنامه‌ای داشته باشیم. ساده نیست که باید به راهشان بیاوریم‌. وقتی من با تک تکشان حرف میزنم خیلی خوب حرفم را میفهمند و قبول می‌کنند.
این بچه‌ها در سن رشدند من درباره تغذیه‌شان کلی حرف میزنم براساس طبعشان البته..
اینها باید حسابی میوه بخورند اما هیچ میوه‌ای را نباید با میوه‌ای دیگر خورد...
زن مخاطب غرق استحکام خانم معلم شده.
- بله طب سنتی می‌گوید خوردن میوه‌ها با هم ثقل معده می‌آورد تازه باید به مزاج بلغمی و صفراوی و.. هرکس هم توجه کرد.
- شما طب سنتی هم کارکرده‌اید؟
- بعععلعععع دو سه دوره رفتم و در حد لیسانس مطلب یادگرفتم. الان مدت‌هاست نه به پزشک مراجعه میکنم نه دارو مصرف می‌کنم و می‌بینید چقدر هم سرحالم.
مخاطب که جوان تر است و احتمالن تحصیلات دانشگاهی هم دارد بلافاصله موبایلش را در می آورد و شماره‌‌ی خانم دکتر را می‌گیرد
- بله عرض می‌کردم آخرین بار حالم بد بود. پیش هر دکتری رفتم یک نسخه می‌داد باور کنید در دوهفته چهارده دکتر رفتم چه دکترهایی همه مثلن متخصص از فلان دانشگاه و شاغل در فلان بیمارستان.. تمام بدنم را با سوزن سوراخ سوراخ کردند. چهارده دکتر در دو هفته اما خوب نشدم که نشدم. تا اینکه یکی از استادان طب سنتی‌مان گفت: کدو بخور.
خانمی که شما باشی دوبار کدو درست کردم مثل آب روی آتش. خوب شدم مثل اینکه اصلن خبری از درد نبوده. از آن به بعد تصمیم گرفتم خودم خودم را مداوا کنم. باور نمی‌کنید طب سنتی درمان همه‌ی دردهاست..
هفت هشت نفر دیگر که به اجبار صدای خانم معلم دکتر همه چیز دان را می‌شنوند کم کم بی‌قرار می‌شوند.
و من به تلاش تمام و کمال کسانی فکر میکنم که یا تمام قدرتشان زور می‌زنند که بمانند. در هر حوزه‌ای کارشان در عبارت #علم_ستیزی خلاصه می‌شود. علم از جنس نور است برعکس خرافه که انسان را در تیره‌گی خرف می‌کند. خَرِف یعنی کسی که عقلش فاسد است فاسد یعنی چیزی که فساد ایجاد می‌کند.
باید آماده‌ی رفتن بشوم. در حالی که مطمئنم این طبقه خواهند ماند اما نه به این پررنگی ناشی از پررویی دلیلش ساده است. هیچ دروازه‌ای توان بسته بودن در برابر دانش را نخواهد داشت و هیچ مقبره‌ای نیست که با دستان علم گشوده نشود حتا اگر مانند مقابر فراعنه‌ی مصر باستان از سنگ ساخته شده باشند و قرن‌ها قرن درشان بر روی نور و هوای نو بسته مانده باشد...
                     #محسن_یارمحمدی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشتهای_پریشانی
ـ میان مسجد و میخانه یا؛
اندر حکایت همیشه‌گی «یا این وری یا اون‌وری...

برخی خواننده‌گان این مطلب قطعن حال و هوای عمومی اجتماع ایرانی را در دهه‌‌ی شصت و هفتاد به یاد ندارند.
من در دهه‌ی شصت تحصیلات عمومی را پی‌میگرفتم و در دهه‌ی بعد ساکن دانشگاه شدم.گو این‌که در این میان و از همان ابتدای باسواد شدن خواندن و دیدن شده بود میل بی پایان من...
چرا این را گفتم؟ مقدمه‌ای است برای بیان موقعی که من و امثال من دارند و البته از سوی بسیارانی این موقع و موقف مورد رد و طعن و نقد و... است.
در آن سال‌ها جو عمومی مردم به دهها دلیل همسو با گفتمان غالب حاکمانی بود که در پی رساندن انسان به مقامات خدایی بودند.
اگر در کلاس درسی (دبیرستان یا دانشگاه) بحثی می‌شد سر فلان عمل‌کرد رهبر یا فلان سخن مقام عالی یا رفتار فلان صاحب منصب مثلن شصت درصدی بی‌شک اهل تایید بودند بیست‌سی درصدی هم که طبق معمول همیشه ساکت میماند مثلن ده درصدی مخالف که البته صدایشان چندان درنمی‌آمد و عده‌ای که ما بودیم. ما چه می‌کردیم؟ به آن اکثریت تابع می‌گفتیم: آقا ، خانم برادر خواهر این اقلیت مخالف از خودماست نه منافق است نه دشمن فقط جایی ایستاده و چیزهایی می‌بیند که شما نمی‌بینید..
به آن ده درصد مخالف هم می‌گفتیم عزیزان این خیل موافق آقایان حکایتشان این است اکثریت شان نه مزدورند نه جیره خوار و نه جاهل و نادان عقبه‌ی فکری و احساسی شان این است و تا شما اینها را درک نکنید نمی‌توانید گفت‌وگویی مفید با ایشان داشته باشید.
اکثریت همراه البته نمی‌توانست ما را متهم به کفر و نفاق و ... کند چون اعمال و رفتارمان خالی از شائبه‌ی بی‌دینی بود اقلیت مخالف هم مارا خوش خیالانی می‌دانستند که علیرغم دانایی و مطالعه‌ی فراوان اصل موض‌ع را نفهمیده. ما نهایتن مزاحمانی بودیم که مانع فروپاشی اردوی اکثریت همراه می‌شدیم و...
حالا دوسه دهه از آن ایام می‌گذرد شکل چینش نیروهای همراه و ناهمراه حاکمیت کاملن دگرگون شده. اصلن نیازی به قسم جلاله هم نیست آفتاب آمد دلیل آفتاب..
بی‌شک شصت‌درصدی هیچ هم‌دلی و همراهی و تبعیتی از گفتمان غالب حاکمیت ندارند بیست درصدی هم طبق معمول ساکتند. شاید حدود ده درصد به دلایل مختلف ( نه آن مختلف دهه‌ی شصت و هفتاد) همچنان تابع تامند و در این میان باز اقلیتی هست که دارد برای فهم بهتر هردوسو از هم دست وپا می‌زند.
آقا، برای این‌که بتوانی راه حلی برای برون رفت از این ستیز بیابی اول باید چرا فلانی به این نوع گفتار و کردار دست می‌زند درک موقع و موقف طرف مقابلت برای برپایی یک تفاهم ، مهم است و..
اما باز نه این‌وری زحمت بسیار چنین کاری را برخود هموار می‌کند نه آن‌وری و تو هم البته از هر دو سو بلکه از هر سه سو مشت و لگد میل می‌کنی.
تجربه‌ی زیستن و دقت در سپهر اجتماعی فرهنگی ایران این سه چهاردهه به من می‌گوید: اکثریت نه توان تغییر جای خویش را دارند و نه میلش را...
ستاینده‌گان مثلن غرب اصلن نمی‌فهمند چرا ستیهنده‌گان با غرب چنین رفتاری دارند و برعکس ..
من گمان می‌کنم این ویژه‌گی اجتماع ایرانی البته عمری بسیار دراز دارد و مختص این چنددهه‌ نیست. شاید بتوان در اعماق تاریخ و در بن و ریشه‌های فکری و اعتقادی کهن ردپای چرایی این خصیصه‌را یافت اما عجالتن آن‌چه از عمل‌کرد این ژن قوی فرهنگی آشکار شده فرسوده‌گی، افسرده‌گی و... شکست یک جامعه است. و تا اکثریتی قابل اعتنا در این اجتماع نتوانند جای دیگری قرار بگیرند و جهان را از آن جایگاه نبینند اوضاع عمومی ما همین و بدتر از این خواهد بود..
#محسن_یارمحمدی
دانش‌آموخته‌ی دکتری زبان و ادبیات فارسی

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

#عطارجان
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کین کدام است...