🔴 فاشیسم، سینما و تلویزیون
🔹فاشیسم Fascism چیست؟
فاشیسم نوعی از نظام حکومتی است که در آن قدرت سیاسی به خود هالهای قدسی عطا میکند و ردای مرجعیت دینی به تن میکند. داستایفسکی در رمان برادران کارامازوف به یکی شدن دولت و کلیسا اشاره کرده بود و در حکایت "مفتش بزرگ" در این کتاب بیشتر به آن پرداخته بود.
همان طور که در مقاله "یونگ و فاشیسم" هم نوشته ام فاشیستها عوامفریب (Populist) هستند، آنها لشگری از اوباش بسیج میکنند و با کمک آنها "نخبگان" را سرکوب میکنند. فاشیست ها خود را «مردمی» معرفی می کنند ولی مردمی بودن نقابی بر چهرهی یک الیگارشی (oligarchy) و اشرافیت تازه به دوران رسیده است. مردم در نظامهای فاشیستی تنها برای اطاعت از فرامین و ستایش پیشوا فراخوانده میشوند!
یکی دیگر از عوام فریبیهای فاشیستها این است که شعارهای سوسیالیستی سر میدهند. رهبران حکومتهای فاشیستی همواره با حمله کردن به ثروتمندان، صاحبان سرمایه و کارآفرینان، خود را همدل و همدرد کارگران و طبقات فرودست اقتصادی نشان میدهند اما در نهایت امپراتوری آنها بر پایه رانتهای اقتصادی و انحصارهای بزرگ استقرار مییابد.
نظریه پردازان سیاسی، حکومت فرانکو در اسپانیا، موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان را نمونههای کلاسیک فاشیسم میدانند. این حکومتها ترکیبی بودند از جایگاه پیامبرگونهی پیشوا، ملّیگرایی افراطی، ضدّیت با لیبرالیسم و همزمان ضدیت با سوسیالیسم (علیرغم شعارهای سوسیالیستی) و تمایل به کشور گشایی و نظامی گری (میلیتاریسم).
🔹 سینما/تلویزیون در خدمت فاشیسم:
روی کار آمدن فاشیستها در اروپا همزمان بود با توسعهٔ صنعت سینما. فاشیستها به تأثیرگذاری سینما واقف بودند و سینما را در خدمت خود گرفتند. سینما این توان را دارد که "روایت" را جایگزین "واقعیت" کند. تماشاگر سینما چنان تحت تأثیر فیلمی که میبیند قرار میگیرد که گویا خود شاهد بیواسطهی صحنههای به اکران درآمده بوده است. این چنین است که فاشیسم با کمک سینما می تواند "شبه واقعیت" را به جای واقعیت بنشاند. سینما ابزار حکومت فاشیستی میشود تا عقاید غیرمنطقی، اخبار غیر واقعی و دوستیها و دشمنیهای بدون علت را در توده ایجاد کند. برای نمونه فیلم #پیروزی_اراده ساختهٔ Leni Riefenstahl در ۱۹۳۵ را یکی از نافذترین ابزارهای هژمونی نازیها میدانند. این فیلم که بر اساس مراسم کنگرهی ۱۹۳۴ حزب نازی تهیه شده بود تصویری ابرانسانی و پیامبرگونه از هیتلر ترسیم میکرد. چشمانی که به آسمان خیره شدهاند و سپس ظهور هواپیمای پیشوا در آسمان و فرود آن، چنان با مهارت چیده شده بودند که تماشاگر بی آن که بداند چرا، ارادت و خضوع نسبت به پیشوا را در درون خود کشف می کرد!
قبلا در مقالهی #ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_غسل_تعمید به نقش هنرمندان خودفروخته در شستن جنایات سیاستمداران پرداختهام.
با گسترش تلویزیون، نقشی که سینما به عهده داشت تا اندازهی زیادی به دوش تلویزیون گذاشته شد. حضور تلویزیون در خانهها (همانطور که #جورج_اورول در رمان ۱۹۸۴ به تصویر کشیده است) همچون نمایندهی ویژهی حکومت تمامیتخواه، استقلال فکری و عاطفی شهروندان را به چالش کشید. همانطور که سینمای آلمان فاشیستی هم نقش "پیشقراول" و هم نقش "غسل دهنده" را برای فرمان "آسان سازی مرگ" هیتلر فراهم کرده بود اکنون تلویزیون این دو نقش را بازی میکند. پیش از این در مقالهی #تلویزیون_به_جای_واقعیت: #روان_پریشی_جمعی به این موضوع پرداختهام. اگر میخواهید از اسارت حکومت فریبکار جنایتکار آزاد شوید اولین و آسانترین گام، خاموش کردن صدای نمایندهی او در خانهمان است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
🔹فاشیسم Fascism چیست؟
فاشیسم نوعی از نظام حکومتی است که در آن قدرت سیاسی به خود هالهای قدسی عطا میکند و ردای مرجعیت دینی به تن میکند. داستایفسکی در رمان برادران کارامازوف به یکی شدن دولت و کلیسا اشاره کرده بود و در حکایت "مفتش بزرگ" در این کتاب بیشتر به آن پرداخته بود.
همان طور که در مقاله "یونگ و فاشیسم" هم نوشته ام فاشیستها عوامفریب (Populist) هستند، آنها لشگری از اوباش بسیج میکنند و با کمک آنها "نخبگان" را سرکوب میکنند. فاشیست ها خود را «مردمی» معرفی می کنند ولی مردمی بودن نقابی بر چهرهی یک الیگارشی (oligarchy) و اشرافیت تازه به دوران رسیده است. مردم در نظامهای فاشیستی تنها برای اطاعت از فرامین و ستایش پیشوا فراخوانده میشوند!
یکی دیگر از عوام فریبیهای فاشیستها این است که شعارهای سوسیالیستی سر میدهند. رهبران حکومتهای فاشیستی همواره با حمله کردن به ثروتمندان، صاحبان سرمایه و کارآفرینان، خود را همدل و همدرد کارگران و طبقات فرودست اقتصادی نشان میدهند اما در نهایت امپراتوری آنها بر پایه رانتهای اقتصادی و انحصارهای بزرگ استقرار مییابد.
نظریه پردازان سیاسی، حکومت فرانکو در اسپانیا، موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان را نمونههای کلاسیک فاشیسم میدانند. این حکومتها ترکیبی بودند از جایگاه پیامبرگونهی پیشوا، ملّیگرایی افراطی، ضدّیت با لیبرالیسم و همزمان ضدیت با سوسیالیسم (علیرغم شعارهای سوسیالیستی) و تمایل به کشور گشایی و نظامی گری (میلیتاریسم).
🔹 سینما/تلویزیون در خدمت فاشیسم:
روی کار آمدن فاشیستها در اروپا همزمان بود با توسعهٔ صنعت سینما. فاشیستها به تأثیرگذاری سینما واقف بودند و سینما را در خدمت خود گرفتند. سینما این توان را دارد که "روایت" را جایگزین "واقعیت" کند. تماشاگر سینما چنان تحت تأثیر فیلمی که میبیند قرار میگیرد که گویا خود شاهد بیواسطهی صحنههای به اکران درآمده بوده است. این چنین است که فاشیسم با کمک سینما می تواند "شبه واقعیت" را به جای واقعیت بنشاند. سینما ابزار حکومت فاشیستی میشود تا عقاید غیرمنطقی، اخبار غیر واقعی و دوستیها و دشمنیهای بدون علت را در توده ایجاد کند. برای نمونه فیلم #پیروزی_اراده ساختهٔ Leni Riefenstahl در ۱۹۳۵ را یکی از نافذترین ابزارهای هژمونی نازیها میدانند. این فیلم که بر اساس مراسم کنگرهی ۱۹۳۴ حزب نازی تهیه شده بود تصویری ابرانسانی و پیامبرگونه از هیتلر ترسیم میکرد. چشمانی که به آسمان خیره شدهاند و سپس ظهور هواپیمای پیشوا در آسمان و فرود آن، چنان با مهارت چیده شده بودند که تماشاگر بی آن که بداند چرا، ارادت و خضوع نسبت به پیشوا را در درون خود کشف می کرد!
قبلا در مقالهی #ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_غسل_تعمید به نقش هنرمندان خودفروخته در شستن جنایات سیاستمداران پرداختهام.
با گسترش تلویزیون، نقشی که سینما به عهده داشت تا اندازهی زیادی به دوش تلویزیون گذاشته شد. حضور تلویزیون در خانهها (همانطور که #جورج_اورول در رمان ۱۹۸۴ به تصویر کشیده است) همچون نمایندهی ویژهی حکومت تمامیتخواه، استقلال فکری و عاطفی شهروندان را به چالش کشید. همانطور که سینمای آلمان فاشیستی هم نقش "پیشقراول" و هم نقش "غسل دهنده" را برای فرمان "آسان سازی مرگ" هیتلر فراهم کرده بود اکنون تلویزیون این دو نقش را بازی میکند. پیش از این در مقالهی #تلویزیون_به_جای_واقعیت: #روان_پریشی_جمعی به این موضوع پرداختهام. اگر میخواهید از اسارت حکومت فریبکار جنایتکار آزاد شوید اولین و آسانترین گام، خاموش کردن صدای نمایندهی او در خانهمان است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#طریقیت_موضوعیت_سنت_تعصب
اگر شما تصمیم داشته باشید از تهران به مشهد سفر کنید میتوانید از مسیر مازندران به سوی خراسان رانندگی کنید و میتوانید از مسیر سمنان به سوی خراسان برانید. در این مثال، آن چه برای شما "موضوعیّت" دارد رسیدن به مشهد است، مازندران یا سمنان "طریقیّت" دارند، بر اساس این که ذائقه و اولویتهای شما چه باشند یکی از این مسیرها را انتخاب میکنید. شما میدانید که انتخاب مسیر سمنان یا مسیر مازندران حق شماست و هیچ کدام این دو مسیر "غلط" نیستند. اما اگر سالهای سال از یکی از این دو مسیر حرکت کنید، چنان به رانندگی در آن مسیر "عادت" میکنید که فکر کردن به "مسیر جایگزین" برایتان دشوار میشود چنان که آرام آرام به این نتیجه میرسید که "آن مسیر دیگر" انتخابی غلط است. چنانچه این باور آنقدر در شما شدید شود که اگر کسی بر خلاف آن سخن بگوید عصبی شوید باور شما تبدیل به "تعصّب" شده است. تکرار برای ما عادت ایجاد میکند و عادت برای ما تعصب میزاید.
"سنّت ها"، عادتهای جمعی هستند. یک قبیله، یا یک ملّت در زمانی یا زمانهای یکی از "مسیرهای ممکن" را انتخاب میکند. در ابتدا به "مسیرهای جایگزین" هم فکر میکند و میداند که مسیری که انتخاب کرده تنها مسیر یا حتی درستترین مسیر نبوده است اما به تدریج که در مسیر این انتخاب پیش میرود و برای رفتن در این مسیر هزینه میپردازد چنان به آن مسیر عادت می کند که مسیرهای دیگر را غلط میپندارد و حاضر است برای آن چه روزی فقط "طریقیّت" داشته است متعصّبانه بجنگد، بکشد یا کشته شود. جالب این جاست که هر چه در این راه هزینه بیشتری بپردازد گمان این که مسیر دیگری هم ممکن است درست باشد برایش دشوارتر میشود! سنّت (و عادت) به آنچه زمانی فقط طریقیّت داشته، "موضوعیّت" میدهد و ما مسیر را با مقصد اشتباه میگیریم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#طریقیت_موضوعیت_سنت_تعصب
اگر شما تصمیم داشته باشید از تهران به مشهد سفر کنید میتوانید از مسیر مازندران به سوی خراسان رانندگی کنید و میتوانید از مسیر سمنان به سوی خراسان برانید. در این مثال، آن چه برای شما "موضوعیّت" دارد رسیدن به مشهد است، مازندران یا سمنان "طریقیّت" دارند، بر اساس این که ذائقه و اولویتهای شما چه باشند یکی از این مسیرها را انتخاب میکنید. شما میدانید که انتخاب مسیر سمنان یا مسیر مازندران حق شماست و هیچ کدام این دو مسیر "غلط" نیستند. اما اگر سالهای سال از یکی از این دو مسیر حرکت کنید، چنان به رانندگی در آن مسیر "عادت" میکنید که فکر کردن به "مسیر جایگزین" برایتان دشوار میشود چنان که آرام آرام به این نتیجه میرسید که "آن مسیر دیگر" انتخابی غلط است. چنانچه این باور آنقدر در شما شدید شود که اگر کسی بر خلاف آن سخن بگوید عصبی شوید باور شما تبدیل به "تعصّب" شده است. تکرار برای ما عادت ایجاد میکند و عادت برای ما تعصب میزاید.
"سنّت ها"، عادتهای جمعی هستند. یک قبیله، یا یک ملّت در زمانی یا زمانهای یکی از "مسیرهای ممکن" را انتخاب میکند. در ابتدا به "مسیرهای جایگزین" هم فکر میکند و میداند که مسیری که انتخاب کرده تنها مسیر یا حتی درستترین مسیر نبوده است اما به تدریج که در مسیر این انتخاب پیش میرود و برای رفتن در این مسیر هزینه میپردازد چنان به آن مسیر عادت می کند که مسیرهای دیگر را غلط میپندارد و حاضر است برای آن چه روزی فقط "طریقیّت" داشته است متعصّبانه بجنگد، بکشد یا کشته شود. جالب این جاست که هر چه در این راه هزینه بیشتری بپردازد گمان این که مسیر دیگری هم ممکن است درست باشد برایش دشوارتر میشود! سنّت (و عادت) به آنچه زمانی فقط طریقیّت داشته، "موضوعیّت" میدهد و ما مسیر را با مقصد اشتباه میگیریم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#میلان_کوندرا_و_توتالیتاریسم
میلان کوندرا رمان نویس اهل چک و متولد ۱۹۲۹ است. کوندرا از ۱۹۵۸ در حالی که هنوز در چکسلواکی آن روز زندگی می کرد در رمان های #شوخی و #زندگی_جای_دیگری_است و در مجموعه داستان #عشق_های_خنده_دار به نقد جامعه ای پرداخت که زیر سلطه حکومت تک حزبی و توتالیتاریسم قرار داشت.
میلان کوندرا در مصاحبه ای با یان ماک ایوان گفته است: «آن چه در درون جوامع توتالیتر اتفاق می افتد، رسوایی های سیاسی نیست بلکه رسوایی های مردم شناختی است. پرسش اساسی برای من این بوده که قابلیت های انسان تا چه حد است. همه از بوروکراسی نظام کمونیستی، از گولاک ها، محاکمات سیاسی و تصفیه های استالینی حرف می زنند و همه ی این ها را به عنوان رسوایی های سیاسی مطرح می کنند و این حقیقت آشکار را به فراموشی می سپارند که نظام سیاسی نمی تواند کاری فراتر از قابلیت های مردم انجام دهد: اگر انسان توانایی کشتن نداشت هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ راه بیاندازد، از این جهت همیشه در پس مسألهٔ سیاسی مسأله ای مردم شناختی وجود دارد: حدود قابلیت های انسان».
من در ادامه نظرات میلان کوندرا می خواهم این مساله را مطرح کنم که توتالیتاریسم و فاشیسم، نظام های سیاسی فعال کننده بدترین قابلیت های انسان هستند. برخی توتالیتاریسم و فاشیسم را محصول قابلیت های روانی انسان ها می دانند و اعتقاد دارند اگر در جامعه ای که توتالیتاریسم یا #فاشیسم شکل گرفته است، رفتار عمومی مردم را مطالعه کنید می بینید که بی رحمی، خودمحوری، پستی و دنائت آن قدر شیوع دارد که به این نتیجه خواهید رسید که این مردم لیاقت نظام سیاسی سالم تری را ندارند، اما من باور دارم که این مسیر علت و معلولی مسیری دوطرفه است: از یک سو وجه تاریک انسان ها بستر شکل گیری نظام های توتالیتاریست و فاشیست است و از سوی دیگر این نظام های سیاسی، تشدید کننده و تحریک کننده وجه تاریک انسان ها هستند. بنابراین در چنین نظام های سیاسی یک سیکل معیوب ایجاد می شود، سیکل معیوبی که منجر به تشدید رذالت و پستی در جامعه می شود. مردم دروغگو، متملق، ریاکار، بی رحم و فاقد همدلی و فداکاری می شوند زیرا این تنها الگوی برنده بودن در نظام های توتالیتر و فاشیست است. اگر با عینک روان شناسی فردی به این مردم نگاه کنید و پویایی های اجتماعی را نادیده بگیرید به این نتیجه خواهید رسید که این مردم منشاء و مولد وضع موجود هستند و لایق چیزی جز این نیستند اما اگر عینک روان شناسی سیستمی به چشم بزنید خواهید دانست که «مردم» ، یک پدیده استاتیک نیست. بلکه مردم وجوه مختلفی دارند و نظام های سیاسی هم محصول این وجوه و هم عامل تشدید یا تخفیف این وجوه هستند.
اگر به جای پرسش "انسان چیست؟" پرسش "انسان چه می تواند باشد؟" را بگذارید خواهید دید که این پرسش به جای یک پاسخ، پاسخ های متعددی خواهد داشت و نظام سیاسی یکی از متغیر های تعیین کننده پاسخ این معادله است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت: مصاحبه میلان کوندرا از مقدمه کتاب عشق های خنده دار ترجمه فروغ پوریاوری انتشارات روشنگران و مطالعات زنان نقل شد.
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
میلان کوندرا رمان نویس اهل چک و متولد ۱۹۲۹ است. کوندرا از ۱۹۵۸ در حالی که هنوز در چکسلواکی آن روز زندگی می کرد در رمان های #شوخی و #زندگی_جای_دیگری_است و در مجموعه داستان #عشق_های_خنده_دار به نقد جامعه ای پرداخت که زیر سلطه حکومت تک حزبی و توتالیتاریسم قرار داشت.
میلان کوندرا در مصاحبه ای با یان ماک ایوان گفته است: «آن چه در درون جوامع توتالیتر اتفاق می افتد، رسوایی های سیاسی نیست بلکه رسوایی های مردم شناختی است. پرسش اساسی برای من این بوده که قابلیت های انسان تا چه حد است. همه از بوروکراسی نظام کمونیستی، از گولاک ها، محاکمات سیاسی و تصفیه های استالینی حرف می زنند و همه ی این ها را به عنوان رسوایی های سیاسی مطرح می کنند و این حقیقت آشکار را به فراموشی می سپارند که نظام سیاسی نمی تواند کاری فراتر از قابلیت های مردم انجام دهد: اگر انسان توانایی کشتن نداشت هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ راه بیاندازد، از این جهت همیشه در پس مسألهٔ سیاسی مسأله ای مردم شناختی وجود دارد: حدود قابلیت های انسان».
من در ادامه نظرات میلان کوندرا می خواهم این مساله را مطرح کنم که توتالیتاریسم و فاشیسم، نظام های سیاسی فعال کننده بدترین قابلیت های انسان هستند. برخی توتالیتاریسم و فاشیسم را محصول قابلیت های روانی انسان ها می دانند و اعتقاد دارند اگر در جامعه ای که توتالیتاریسم یا #فاشیسم شکل گرفته است، رفتار عمومی مردم را مطالعه کنید می بینید که بی رحمی، خودمحوری، پستی و دنائت آن قدر شیوع دارد که به این نتیجه خواهید رسید که این مردم لیاقت نظام سیاسی سالم تری را ندارند، اما من باور دارم که این مسیر علت و معلولی مسیری دوطرفه است: از یک سو وجه تاریک انسان ها بستر شکل گیری نظام های توتالیتاریست و فاشیست است و از سوی دیگر این نظام های سیاسی، تشدید کننده و تحریک کننده وجه تاریک انسان ها هستند. بنابراین در چنین نظام های سیاسی یک سیکل معیوب ایجاد می شود، سیکل معیوبی که منجر به تشدید رذالت و پستی در جامعه می شود. مردم دروغگو، متملق، ریاکار، بی رحم و فاقد همدلی و فداکاری می شوند زیرا این تنها الگوی برنده بودن در نظام های توتالیتر و فاشیست است. اگر با عینک روان شناسی فردی به این مردم نگاه کنید و پویایی های اجتماعی را نادیده بگیرید به این نتیجه خواهید رسید که این مردم منشاء و مولد وضع موجود هستند و لایق چیزی جز این نیستند اما اگر عینک روان شناسی سیستمی به چشم بزنید خواهید دانست که «مردم» ، یک پدیده استاتیک نیست. بلکه مردم وجوه مختلفی دارند و نظام های سیاسی هم محصول این وجوه و هم عامل تشدید یا تخفیف این وجوه هستند.
اگر به جای پرسش "انسان چیست؟" پرسش "انسان چه می تواند باشد؟" را بگذارید خواهید دید که این پرسش به جای یک پاسخ، پاسخ های متعددی خواهد داشت و نظام سیاسی یکی از متغیر های تعیین کننده پاسخ این معادله است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت: مصاحبه میلان کوندرا از مقدمه کتاب عشق های خنده دار ترجمه فروغ پوریاوری انتشارات روشنگران و مطالعات زنان نقل شد.
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #جنون_قدرت_و_قدرت_نامشروع
نویسنده: #دکترمحمدرضاسرگلزایی
نشر: قطره
در باب «فاشیسم»، «توتالیتاریسم» و «کاپیتالیسم»
ممکن است واژههایی چون «فاشیسم»، «توتالیتاریسم» و «کاپیتالیسم» برای فارسیزبانان بیگانه و غریبه بنظر برسند ولی خواندن این کتاب به خوانندهی ایرانی نشان میدهد که سالهاست این واژهها را در زندگی خود لمس کرده است و به قول پروین اعتصامی «این گرگ سالهاست که با گله آشناست» دانستن این که نهادها و افراد چگونه صاحب قدرت نامشروع میشوند و چگونه ما را به بازیای میکشانند که در آن نصیبی جز باخت نداریم، برای همهی ما ضروری است.
مجموعهای که تقدیم شما میگردد شامل مقالات مستقلی است که وجه مشترک آنها شناخت و نقد قدرت نامشروع و فرایندهای شکلگیری و دوام آن است. این مقالات نگاهی میانرشتهای دارند و از اسطورهشناسی و فلسفه گرفته تا روانشناسیاجتماعی برای درک اینکه چگونه نهادهای قدرت نامشروع بر زندگی ما اعمال سلطه میکنند بهره بردهام. نگاه چندوجهی این مجموعه از یک سو نقطهی قوّت آن است و از سوی دیگر نقطهی ضعف آن. قوّت از این حیث که گسترهی وسیعی از نظریهها و اندیشمندان را به خواننده معرفی میکند و خواننده بر اساس علاقه و رشتهی خود هر نظریهای را که انتخاب کند پیگیری خواهد کرد. ضعف از این جهت که نتوانستهام هیچ یک از نظریهها را آنگونه که کارشناس آن حوزه در یک کتاب تخصصی به آن میپردازد وسیع و عمیق بشناسانم. از آنجا که انگیزهی اصلی من در فراهم آوردن این مجموعه دغدغهی اجتماعی بوده نه هدف آکادمیک، با اذعان به ضعف فوق تصمیم به ارائهی آن به هموطنانی که دغدغهی مشابه دارند گرفتم با این امید که دغدغههای مشترک ما تبدیل به برنامه و اقدام جمعی شوند.
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
نام کتاب: #جنون_قدرت_و_قدرت_نامشروع
نویسنده: #دکترمحمدرضاسرگلزایی
نشر: قطره
در باب «فاشیسم»، «توتالیتاریسم» و «کاپیتالیسم»
ممکن است واژههایی چون «فاشیسم»، «توتالیتاریسم» و «کاپیتالیسم» برای فارسیزبانان بیگانه و غریبه بنظر برسند ولی خواندن این کتاب به خوانندهی ایرانی نشان میدهد که سالهاست این واژهها را در زندگی خود لمس کرده است و به قول پروین اعتصامی «این گرگ سالهاست که با گله آشناست» دانستن این که نهادها و افراد چگونه صاحب قدرت نامشروع میشوند و چگونه ما را به بازیای میکشانند که در آن نصیبی جز باخت نداریم، برای همهی ما ضروری است.
مجموعهای که تقدیم شما میگردد شامل مقالات مستقلی است که وجه مشترک آنها شناخت و نقد قدرت نامشروع و فرایندهای شکلگیری و دوام آن است. این مقالات نگاهی میانرشتهای دارند و از اسطورهشناسی و فلسفه گرفته تا روانشناسیاجتماعی برای درک اینکه چگونه نهادهای قدرت نامشروع بر زندگی ما اعمال سلطه میکنند بهره بردهام. نگاه چندوجهی این مجموعه از یک سو نقطهی قوّت آن است و از سوی دیگر نقطهی ضعف آن. قوّت از این حیث که گسترهی وسیعی از نظریهها و اندیشمندان را به خواننده معرفی میکند و خواننده بر اساس علاقه و رشتهی خود هر نظریهای را که انتخاب کند پیگیری خواهد کرد. ضعف از این جهت که نتوانستهام هیچ یک از نظریهها را آنگونه که کارشناس آن حوزه در یک کتاب تخصصی به آن میپردازد وسیع و عمیق بشناسانم. از آنجا که انگیزهی اصلی من در فراهم آوردن این مجموعه دغدغهی اجتماعی بوده نه هدف آکادمیک، با اذعان به ضعف فوق تصمیم به ارائهی آن به هموطنانی که دغدغهی مشابه دارند گرفتم با این امید که دغدغههای مشترک ما تبدیل به برنامه و اقدام جمعی شوند.
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Bella Ciao-کیمیا قربانی
@haft_eghlim
خبر رسید
که مومیاییها پوسیدهاند
و کاهنان پیر در احتضارند
رخت سبز از صندوق بیرون کنید
#ما_دوباره_سبز_میشویم
🌱🌱🌱🌱
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
@drsargolzaei
که مومیاییها پوسیدهاند
و کاهنان پیر در احتضارند
رخت سبز از صندوق بیرون کنید
#ما_دوباره_سبز_میشویم
🌱🌱🌱🌱
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
@drsargolzaei
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشت_های_پریشانی
- ماه رمضان، فضل چهلساله و نرگس مستانه
(بانگاهی به یادداشت #من_خطاکردم و.. #دکترمحمدرضاسرگلزایی)
- در دقیقترین تعریف انسان بسیارانی گفتهاند:
«موجود درحال #شدن»
- ما در کنار تبار ژنتیکی، فرهنگی و..
نهایتن محصول #مکان_زمان خویشیم و درآنچه #میشویم #زمینه_و_زمانهمان بسیار مهم است
- ده دوازهساله بودم که نخستین روزهی کاملم را گرفتم.البته قبل ازغروب بهزحمت سرپا میایستادم.در روزه گرفتن هیچ اجباری درکار نبود.اگر پدر گهگاه اصرار میکرد، مادر میانههای روز غذایی به ما میداد که «هنوز برای شما زود است کودکید و نوجوان و فعالیتتان زیاد، باید آب و غذا بخورید و..»
و ما بهدلخواه روزه را نیز میآزمودیم. خواندن نماز و قرآن را از همان پنجشش سالهگی بیش و کم آغاز کرده بودیم
با اینهمه ما خانوادهای مذهبی در معنای #رسمیاش نبودیم.(گویا به غریزه دریافته بودیم هرچیزی که رسمی شود تباه میشود) پدر و مادر بسیار اهل رفت و آمد بودند اما با مذهب-رسمیهای فامیل بهخصوص دوسه تا آخوند اصلن رفت و آمد نداشتیم مگر اعیاد آنهم یکی دو ساعت و..
نزد ما دین چیزی بود مربوط خود آدم، به هیچکس هم ربطی نداشت و اگر ربطش میدادی متظاهر فریبکاری بودی که دنبال منفعتی..
این مرزبندی را من بعینه در یاد دارم
ازجایی بهبعد پدر در جلسات قرآن و عزاداری و.. شرکتنکرد اما مانع ما هم نمیشد.فقط آن وسطها چیزکی میگفت:
مراقب باش اینها دکان است و ربط چندانی به خدا و پیغمبر و..ندارد و میخواند:
«بهشت آنجاست کآزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد»
این انذارها از همان آغاز بسیار کمک حال ما شد؛
ما هرگز اسیر گفتمان «ما حقیم و دیگری باطل» نشدیم
یا وقتی در آخرشب یک تاسوعا به چشم دیدم که بانیان هیأت «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»کلن منکر دین و آیینهاو.. نشدم بلکه افتادم درپی چیستیها و چهگونهگیها و چرایی ِ هرآنچه میدیدم
منابع چه بود؟
کتابخانهی کوچک عمو، مجلات ِدانستنیها، دانشمند،جوانان امروز،اطلاعات(کیهان را درعمرم هرگز نخریدم جز یکیدوبار به اجبار) نویسندهگان ما کهها بودند؟
- بهرنگی، بزرگ علوی، صادق هدایت، جلال و سیمین، مطهری، محمود حکیمی،شریعتی، م.اعتمادی، پرویز قاضیسعید،احمد محققی بازپرس ویژهی قتل،جک لندن،بالزاک، دیکنز، آگاتا کریستی و..
کمکم این آخریها حذف شدند چون با آن اولیها افتادیم در جهان مترلینک، گورویچ، سارتر، کامو، ژید، چخوف، داستایوسکی و.. مجله هم کمکم شد فیلم، کیهان فرهنگی،آدینه، کلک، سخن،ادبستان و بعدها کیان و سینما و سینما..
راستی برای من ناصرخسرو، فردوسی، سعدی، مثنوی و حافظ هم همیشه پای ثابت بودند
و کی باور میکند تمام این #بیقراریها که برمیشمرم برای همنسلان اهل جستوجویام تا حولوحوش بیستسالهگی بود؟
در کنار همهی این بیقراریها هم دین آزادهگان برقرار بود و هم رعایت آیینها درکنار بیزاری از تمام آنانکه توهم خودحقپنداری داشتند و بعدها خودخداپندار شدند
- از رمضان آن دهدوازده سالگی تا رمضان امسال چهل سال گذشته.طبعن دراین چهلسال جان ما همان جان جستجوگر خواهندهای است که باور دارد حقیقت آینهای است شکسته بر صخرهی #هست و هرکس چیزکی از آن را گرفته به دست و چه خام و جاهل و یا زبلخان است کسیکه فریاد میزند «حق همین است که من میبینم»
- حالا از منظر منی که همنسلان خویش را کمی میشناسد میگویم: کجای این جستوجوی بی#خضر قابل سرزنش است و خطا کجاست تا ازش عذر بخواهم؟
عجله نکنید در این جستوجو و نیز در سالها ارتباط با دیگران در مقام دانش آموز و معلم و.. قطعن اشتباههایی داشتهایم اما نکته اینجاست درین مسیر #پاردُم ما بزرگتر نشده آقا، درین راه بهعمد و برنامه کسی را فریب ندادیم بانو، در این برآمدنها دیگری و دیگران را نردبان نکردیم پسرم، دراین شدنها عرض و مالی نیندوختیم دخترم،چرا که همان آغاز حافظ(قهرمان زندهگی من) گفت:
- عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هرکه این آب خورد رخت به دریا فکنش
- حالا منِ میانسال که بارش برف بر روی و مویام روزبهروز شدیدتر میشود،چهل سال است بیتاب و بیقرار،خویش را بردوش میکشم و از سنگلاخ مهیب ِ بودن(آن هم در مقطعحساسکنونی)عبورمیدهم تا اسیر منجلاب رکود و سکون ِ #خودبرترپنداری نشوم
آن نوجوان دههی مهیب شصت و جوان دهههای هفتاد وهشتاد در میانسالی دههی نود چیزها دیده که هر ایمانی را به باد میدهد
حالا وقتی در چهلمین سال آن روزهی نخست حافظ باز میکنم:
علم و فضلی که به چل سال دلم جمعآورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
- بهگمانم مای دراین زمینه و زمانه زیسته خطایی نکردیم در این سلوک تنهاوش اشتباه کردهایم و پوزش هم میطلبیم اما شمایان که از پس ما میآیید یادتان باشد ما از کدام دوزخ میگذشتیم
دوزخی که امید است نسل پس از ما...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- ماه رمضان، فضل چهلساله و نرگس مستانه
(بانگاهی به یادداشت #من_خطاکردم و.. #دکترمحمدرضاسرگلزایی)
- در دقیقترین تعریف انسان بسیارانی گفتهاند:
«موجود درحال #شدن»
- ما در کنار تبار ژنتیکی، فرهنگی و..
نهایتن محصول #مکان_زمان خویشیم و درآنچه #میشویم #زمینه_و_زمانهمان بسیار مهم است
- ده دوازهساله بودم که نخستین روزهی کاملم را گرفتم.البته قبل ازغروب بهزحمت سرپا میایستادم.در روزه گرفتن هیچ اجباری درکار نبود.اگر پدر گهگاه اصرار میکرد، مادر میانههای روز غذایی به ما میداد که «هنوز برای شما زود است کودکید و نوجوان و فعالیتتان زیاد، باید آب و غذا بخورید و..»
و ما بهدلخواه روزه را نیز میآزمودیم. خواندن نماز و قرآن را از همان پنجشش سالهگی بیش و کم آغاز کرده بودیم
با اینهمه ما خانوادهای مذهبی در معنای #رسمیاش نبودیم.(گویا به غریزه دریافته بودیم هرچیزی که رسمی شود تباه میشود) پدر و مادر بسیار اهل رفت و آمد بودند اما با مذهب-رسمیهای فامیل بهخصوص دوسه تا آخوند اصلن رفت و آمد نداشتیم مگر اعیاد آنهم یکی دو ساعت و..
نزد ما دین چیزی بود مربوط خود آدم، به هیچکس هم ربطی نداشت و اگر ربطش میدادی متظاهر فریبکاری بودی که دنبال منفعتی..
این مرزبندی را من بعینه در یاد دارم
ازجایی بهبعد پدر در جلسات قرآن و عزاداری و.. شرکتنکرد اما مانع ما هم نمیشد.فقط آن وسطها چیزکی میگفت:
مراقب باش اینها دکان است و ربط چندانی به خدا و پیغمبر و..ندارد و میخواند:
«بهشت آنجاست کآزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد»
این انذارها از همان آغاز بسیار کمک حال ما شد؛
ما هرگز اسیر گفتمان «ما حقیم و دیگری باطل» نشدیم
یا وقتی در آخرشب یک تاسوعا به چشم دیدم که بانیان هیأت «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»کلن منکر دین و آیینهاو.. نشدم بلکه افتادم درپی چیستیها و چهگونهگیها و چرایی ِ هرآنچه میدیدم
منابع چه بود؟
کتابخانهی کوچک عمو، مجلات ِدانستنیها، دانشمند،جوانان امروز،اطلاعات(کیهان را درعمرم هرگز نخریدم جز یکیدوبار به اجبار) نویسندهگان ما کهها بودند؟
- بهرنگی، بزرگ علوی، صادق هدایت، جلال و سیمین، مطهری، محمود حکیمی،شریعتی، م.اعتمادی، پرویز قاضیسعید،احمد محققی بازپرس ویژهی قتل،جک لندن،بالزاک، دیکنز، آگاتا کریستی و..
کمکم این آخریها حذف شدند چون با آن اولیها افتادیم در جهان مترلینک، گورویچ، سارتر، کامو، ژید، چخوف، داستایوسکی و.. مجله هم کمکم شد فیلم، کیهان فرهنگی،آدینه، کلک، سخن،ادبستان و بعدها کیان و سینما و سینما..
راستی برای من ناصرخسرو، فردوسی، سعدی، مثنوی و حافظ هم همیشه پای ثابت بودند
و کی باور میکند تمام این #بیقراریها که برمیشمرم برای همنسلان اهل جستوجویام تا حولوحوش بیستسالهگی بود؟
در کنار همهی این بیقراریها هم دین آزادهگان برقرار بود و هم رعایت آیینها درکنار بیزاری از تمام آنانکه توهم خودحقپنداری داشتند و بعدها خودخداپندار شدند
- از رمضان آن دهدوازده سالگی تا رمضان امسال چهل سال گذشته.طبعن دراین چهلسال جان ما همان جان جستجوگر خواهندهای است که باور دارد حقیقت آینهای است شکسته بر صخرهی #هست و هرکس چیزکی از آن را گرفته به دست و چه خام و جاهل و یا زبلخان است کسیکه فریاد میزند «حق همین است که من میبینم»
- حالا از منظر منی که همنسلان خویش را کمی میشناسد میگویم: کجای این جستوجوی بی#خضر قابل سرزنش است و خطا کجاست تا ازش عذر بخواهم؟
عجله نکنید در این جستوجو و نیز در سالها ارتباط با دیگران در مقام دانش آموز و معلم و.. قطعن اشتباههایی داشتهایم اما نکته اینجاست درین مسیر #پاردُم ما بزرگتر نشده آقا، درین راه بهعمد و برنامه کسی را فریب ندادیم بانو، در این برآمدنها دیگری و دیگران را نردبان نکردیم پسرم، دراین شدنها عرض و مالی نیندوختیم دخترم،چرا که همان آغاز حافظ(قهرمان زندهگی من) گفت:
- عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هرکه این آب خورد رخت به دریا فکنش
- حالا منِ میانسال که بارش برف بر روی و مویام روزبهروز شدیدتر میشود،چهل سال است بیتاب و بیقرار،خویش را بردوش میکشم و از سنگلاخ مهیب ِ بودن(آن هم در مقطعحساسکنونی)عبورمیدهم تا اسیر منجلاب رکود و سکون ِ #خودبرترپنداری نشوم
آن نوجوان دههی مهیب شصت و جوان دهههای هفتاد وهشتاد در میانسالی دههی نود چیزها دیده که هر ایمانی را به باد میدهد
حالا وقتی در چهلمین سال آن روزهی نخست حافظ باز میکنم:
علم و فضلی که به چل سال دلم جمعآورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
- بهگمانم مای دراین زمینه و زمانه زیسته خطایی نکردیم در این سلوک تنهاوش اشتباه کردهایم و پوزش هم میطلبیم اما شمایان که از پس ما میآیید یادتان باشد ما از کدام دوزخ میگذشتیم
دوزخی که امید است نسل پس از ما...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#تأملات
#نوروز
بوی نوروز گرفته مخمل سبز گورهای بینام
باران اگر ببارد بر بستر هامون
زخمهای تازه خواهند رویید: شقایقهای سرخ!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
@drsargolzaei
#نوروز
بوی نوروز گرفته مخمل سبز گورهای بینام
باران اگر ببارد بر بستر هامون
زخمهای تازه خواهند رویید: شقایقهای سرخ!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
@drsargolzaei
#تأملات
#نوروز
عکست را باز قاب میگیرم برای سفرهی هفتسین
هر بهار بر قاب عکست سبزه میروید
هر نوروز، نامت را در این خاک خاکستری میکارم
شاید روزی نو، باغ سوختهمان دشت شقایق شود!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
@drsargolzaei
#نوروز
عکست را باز قاب میگیرم برای سفرهی هفتسین
هر بهار بر قاب عکست سبزه میروید
هر نوروز، نامت را در این خاک خاکستری میکارم
شاید روزی نو، باغ سوختهمان دشت شقایق شود!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
@drsargolzaei
Ketabe akhlagh va azadi
drsargolzaei
#فایل_صوتی
#اخلاق_و_آزادی
"نسخه کم حجم شده"
کتاب اخلاق و آزادی:
نوشته #دکترمحمدرضاسرگلزایی (1389)
خوانش و تنظیم: باشو لشکریزاده
Drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#اخلاق_و_آزادی
"نسخه کم حجم شده"
کتاب اخلاق و آزادی:
نوشته #دکترمحمدرضاسرگلزایی (1389)
خوانش و تنظیم: باشو لشکریزاده
Drsargolzaei.com
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
مقاله
#مقاله
#صداقت_دروغ_و_سیاست
گرچه از منظر «اخلاق مطلقگرا» (که «امانوئل کانت» مدافع آن است) دروغگفتن بهطور مطلق یک رذیلت است و هیچ شرایط و منافعی توجیهکننده دروغ نیست، از دیدگاه روانی – اجتماعی میتوانیم دروغها را به دو دسته تقسیمکنیم:
گروه اول دروغهایی هستند که ناشی از رانشگر (Driver) «دیگران را راضیکن» (Please others) هستند. از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis) هرکدام از ما در جریان تربیت «اوامر و مناهی» خاصی را از محیط دریافتمیکنیم. این «امر و نهیها» در سراسر زندگی، تعیینکننده تصمیمات ما هستند.
هنگامیکه خانواده، آموزش و پرورش و رسانه دستور «دیگران را راضیکن» را در پیشنویس زندگی ما نوشتهباشند ما در سراسر عمر تلاشمیکنیم «بههرقیمتی» دیگران را خشنود کنیم. درنتیجه، هنگامی که حدسمیزنیم گفتنِ حقیقت باعث رنجشخاطر دیگران شود دروغ را جایگزین حقیقت میکنیم.
بارها پیشآمدهاست که در پاسخ سؤالات «این لباس بهمن میاد؟»، «این رنگ مو بهمن میاد؟»، «از غذا راضی بودین؟ نمکش خوب بود؟ خوب جاافتاده بود؟» پاسخ دادهایم: «بله، کاملاً، خیلی!» در حالیکه نه آن رنگ لباس و رنگ مو به دوستمان میآمده و نه این غذا طعم رضایت بخشی داشتهاست. خیلی اوقات خودِ سؤالکننده هم بهجای شنیدن حقیقت تلخ، توقع دارد دروغ شیرین را بشنود! انگار که او از شما میخواهد که «لطفاً بهمن دروغ بگویید، خواهش میکنم!». گرچه او در سطح خودآگاه و آشکار (Explicit) از شما تقاضای دروغ نمیکند اما در سطح ناخودآگاه و تلویحی (implicit) از شما تمنای دروغ میکند و زبان بدن (Body Language) و لحن کلام (Prosody) او پر از این التماس است: «عزیزم، مرا با دروغ شیرین نوازشکن».
کسانی که با گفتن چنین دروغهای شیرینی مخاطب خود را خشنود میکنند دچار دستورالعمل روانی «همه را خشنودکن» هستند. آنها از اینکه دیگران را برنجانند وحشتدارند. این نوع دروغگفتن نه با طراحی قبلی صورتمیگیرد و نه با قصد سوءاستفاده از مخاطب، تنها تصمیمی است ناشی از آموزههای غلط تربیتی و ترس از رنجاندن دیگران.
اما در مقابل چنین دروغهایی دسته دومی از دروغ ها وجوددارند. دروغهایی که طراحی شدهاند و گوینده آنها، نه بهقصد نوازشکردن مخاطب بلکه بهمنظور فریبدادن و سوءاستفاده از او این دروغهای نظاممند را طراحی کردهاست.
در کتاب 1984، «جورج اورول» جامعهای را ترسیم میکند که در آن وزارتخانهای وجوددارد بهنام «وزارت حقیقت» که بر خلاف نامش، وظیفهاش پنهانکردن حقیقت و انتشار دروغ است، دروغهایی که باعث فریب ملت و اقتدار و ثبات حکومت شوند. چنین دروغهایی ریشه در «کیش قدرت» دارند، مذهبی که محور آن حفظ قدرت است.
جورج اورول در همان کتاب به «مرامنامه» سازمانی که دروغهای نهادینه و سازمانمند تولید میکند میپردازد: «حفظ قدرت بههر بهایی!». هنگامیکه در جامعهای نهادهای قدرت دچار چنین مذهبی شوند، گفتن حقیقت و پردهبرداری از دروغ تبدیل بهیک «عمل سیاسی» میشود و شما با «نهگفتن» به دروغهای بزرگ و «کلانروایتها» یک «اپوزیسیون» محسوبمیشوید!
«هانا آرنت» فیلسوف آلمانی در مقاله «حقیقت و سیاست» مینویسد:
«هنگامیکه جامعهای به دروغگویی سازمانیافته رویآورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلی شود و به دروغگفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفانکند، صداقت بهخودیخود تبدیل به یک عمل سیاسی میشود و گوینده حقیقت حتی اگر بهدنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد یک کنشگر سیاسی محسوب میشود!»
در چنین شرایطی شما نمیتوانید از سیاست کنارهبگیرید و راه خود را بروید، شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخابکنید: یا به وزارت دروغ میپیوندید، یا یک مخالف سیاسی محسوبمیشوید!
پینوشت:
درباره موضوع «تقریر حقیقت و تقلیل مرارت» در فصل اول کتاب «راهی به رهایی» استاد «مصطفی ملکیان» بحث مفصلی با دیدگاه «فلسفه اخلاق» آمده است. این کتاب را انتشارات نگاه معاصر منتشر کردهاست.
کتاب 1984 «جورج اورول» با ترجمه «صالح حسینی» توسط انتشارات نیلوفر منتشر شدهاست. بنده نیز یادداشتی تحت عنوان:
«جورج اورول، فروید و توتالیتاریسم» نوشتهام که مبتنی بر ماجرای این کتاب است.
درباره «هانا آرنت» مقالهای با عنوان «هانا آرنت – کارل یاسپرز و مسئولیت سیاسی» نوشتهام. برای مطالعه درباره آرای آرنت میتوانید کتاب «هانا آرنت» نوشته «دیوید واتسن» را با ترجمه «فاطمه ولیانی» از انتشارات هرمس بخوانید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مقاله
#صداقت_دروغ_و_سیاست
گرچه از منظر «اخلاق مطلقگرا» (که «امانوئل کانت» مدافع آن است) دروغگفتن بهطور مطلق یک رذیلت است و هیچ شرایط و منافعی توجیهکننده دروغ نیست، از دیدگاه روانی – اجتماعی میتوانیم دروغها را به دو دسته تقسیمکنیم:
گروه اول دروغهایی هستند که ناشی از رانشگر (Driver) «دیگران را راضیکن» (Please others) هستند. از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis) هرکدام از ما در جریان تربیت «اوامر و مناهی» خاصی را از محیط دریافتمیکنیم. این «امر و نهیها» در سراسر زندگی، تعیینکننده تصمیمات ما هستند.
هنگامیکه خانواده، آموزش و پرورش و رسانه دستور «دیگران را راضیکن» را در پیشنویس زندگی ما نوشتهباشند ما در سراسر عمر تلاشمیکنیم «بههرقیمتی» دیگران را خشنود کنیم. درنتیجه، هنگامی که حدسمیزنیم گفتنِ حقیقت باعث رنجشخاطر دیگران شود دروغ را جایگزین حقیقت میکنیم.
بارها پیشآمدهاست که در پاسخ سؤالات «این لباس بهمن میاد؟»، «این رنگ مو بهمن میاد؟»، «از غذا راضی بودین؟ نمکش خوب بود؟ خوب جاافتاده بود؟» پاسخ دادهایم: «بله، کاملاً، خیلی!» در حالیکه نه آن رنگ لباس و رنگ مو به دوستمان میآمده و نه این غذا طعم رضایت بخشی داشتهاست. خیلی اوقات خودِ سؤالکننده هم بهجای شنیدن حقیقت تلخ، توقع دارد دروغ شیرین را بشنود! انگار که او از شما میخواهد که «لطفاً بهمن دروغ بگویید، خواهش میکنم!». گرچه او در سطح خودآگاه و آشکار (Explicit) از شما تقاضای دروغ نمیکند اما در سطح ناخودآگاه و تلویحی (implicit) از شما تمنای دروغ میکند و زبان بدن (Body Language) و لحن کلام (Prosody) او پر از این التماس است: «عزیزم، مرا با دروغ شیرین نوازشکن».
کسانی که با گفتن چنین دروغهای شیرینی مخاطب خود را خشنود میکنند دچار دستورالعمل روانی «همه را خشنودکن» هستند. آنها از اینکه دیگران را برنجانند وحشتدارند. این نوع دروغگفتن نه با طراحی قبلی صورتمیگیرد و نه با قصد سوءاستفاده از مخاطب، تنها تصمیمی است ناشی از آموزههای غلط تربیتی و ترس از رنجاندن دیگران.
اما در مقابل چنین دروغهایی دسته دومی از دروغ ها وجوددارند. دروغهایی که طراحی شدهاند و گوینده آنها، نه بهقصد نوازشکردن مخاطب بلکه بهمنظور فریبدادن و سوءاستفاده از او این دروغهای نظاممند را طراحی کردهاست.
در کتاب 1984، «جورج اورول» جامعهای را ترسیم میکند که در آن وزارتخانهای وجوددارد بهنام «وزارت حقیقت» که بر خلاف نامش، وظیفهاش پنهانکردن حقیقت و انتشار دروغ است، دروغهایی که باعث فریب ملت و اقتدار و ثبات حکومت شوند. چنین دروغهایی ریشه در «کیش قدرت» دارند، مذهبی که محور آن حفظ قدرت است.
جورج اورول در همان کتاب به «مرامنامه» سازمانی که دروغهای نهادینه و سازمانمند تولید میکند میپردازد: «حفظ قدرت بههر بهایی!». هنگامیکه در جامعهای نهادهای قدرت دچار چنین مذهبی شوند، گفتن حقیقت و پردهبرداری از دروغ تبدیل بهیک «عمل سیاسی» میشود و شما با «نهگفتن» به دروغهای بزرگ و «کلانروایتها» یک «اپوزیسیون» محسوبمیشوید!
«هانا آرنت» فیلسوف آلمانی در مقاله «حقیقت و سیاست» مینویسد:
«هنگامیکه جامعهای به دروغگویی سازمانیافته رویآورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلی شود و به دروغگفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفانکند، صداقت بهخودیخود تبدیل به یک عمل سیاسی میشود و گوینده حقیقت حتی اگر بهدنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد یک کنشگر سیاسی محسوب میشود!»
در چنین شرایطی شما نمیتوانید از سیاست کنارهبگیرید و راه خود را بروید، شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخابکنید: یا به وزارت دروغ میپیوندید، یا یک مخالف سیاسی محسوبمیشوید!
پینوشت:
درباره موضوع «تقریر حقیقت و تقلیل مرارت» در فصل اول کتاب «راهی به رهایی» استاد «مصطفی ملکیان» بحث مفصلی با دیدگاه «فلسفه اخلاق» آمده است. این کتاب را انتشارات نگاه معاصر منتشر کردهاست.
کتاب 1984 «جورج اورول» با ترجمه «صالح حسینی» توسط انتشارات نیلوفر منتشر شدهاست. بنده نیز یادداشتی تحت عنوان:
«جورج اورول، فروید و توتالیتاریسم» نوشتهام که مبتنی بر ماجرای این کتاب است.
درباره «هانا آرنت» مقالهای با عنوان «هانا آرنت – کارل یاسپرز و مسئولیت سیاسی» نوشتهام. برای مطالعه درباره آرای آرنت میتوانید کتاب «هانا آرنت» نوشته «دیوید واتسن» را با ترجمه «فاطمه ولیانی» از انتشارات هرمس بخوانید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#مقاله
#عروس_و_داماد_ناکام! -قسمت اول
روزی یکی از همکاران پزشک عمومی با من تماس گرفت تا درمورد یکی از مراجعانش مشورت کند. وی گفت:
«چند ماه قبل جوان تازه دامادی به من مراجعه کرد. این جوان بسیار نگران بود زیرا با وجودی که چند ماه از ازدواج او می گذشت او و همسرش موفق به نزدیکی کامل نشده بودند. در ابتدا مشکل مربوط به عروس خانم بود چرا که هنگام نزدیکی او دچار ترس، درد و انقباضی می شد که مانع از نزدیکی بود ولی به تدریج تلاش های ناموفق برای نزدیکی منجر به این شده بود که در داماد هم تنش و اضطرابی راجع به عمل جنسی ایجاد شود که نتیجه آن کاهش پاسخ نعوظی (سفت نشدن آلت) و ناتوانی جنسی بود. این سیر چند ماهه باعث نگرانی شدید عروس و داماد شده بود. هر دو نگران بودند که شاید مبتلا به نقص بدنی و نازایی هستند. طبق معمول باورهای غلط نیز نگرانی آن ها را چند برابر کرده بودند. مثلاً یکی از نزدیکان عروس خانم به او گفته بود حتماً فردی که مخالف ازدواج شما بوده برایتان دعا و طلسم گرفته تا مانع از نزدیکی شما شود! قابل درک است که در چنین موقعیتی این زوج جوان چقدر نگران و آشفته بودند.»
متأسفانه همکارم اطلاعات خوبی درمورد این اختلال نداشت در نتیجه یک آمپول آرامبخش برای عروس خانم تجویز کرده بود و توصیه کرده بود چند دقیقه بعد از تزریق آمپول اقدام به نزدیکی کنند، به این امید که آرامش و کاهش درد ناشی از آمپول باعث رفع مشکل خواهد شد. ولی طبیعی بود که این برنامه اثر مفیدی نداشته باشد، بنابراین همکارم داماد را برای رفع مشکل به یک متخصص اورولوژی (مجاری ادراری) و عروس را به یک متخصص زنان معرفی کرده بود اما عروس و داماد هیچ مشکل ساختمانی در اعضای تناسلی خود نداشتند که نیاز به رفع و اصلاح داشته باشد لذا متخصصان مربوطه همکارم را مطلع کرده بودند که مشکل این زوج جوان «ازدواج به وصال نرسیده» نام دارد و درمان آن در تخصص روانپزشک است و این جای داستان بود که همکارم ماجرا را به من واگذار کرد. طبیعی بود که آن زوج جوان که علاوه بر نگرانی و دلواپسی خود، اکنون به دلیل مراجعات مکرر و بی حاصل به پزشکان دچار ناامیدی و درماندگی نیز شده بودند، به اولین چیزی که نیاز داشتند توضیحی در مورد بیماری شان بود، توضیحی که به آن ها اطمینان خاطر ببخشد که این مشکل یک مساله لاینحل، لاعلاج و دائمی نیست و آن ها تنها زوجی نیستند که دچار این مشکل شده اند. به آن ها توضیح دادم که «ازدواج به وصال نرسیده» مشکلی است که خیلی زوج ها دچار آن می شوند و من درک می کنم که احساس بی کفایتی، شرم و گناه آن ها از یک طرف، نگرانی از آینده ازدواج شان نیز از یک سو و در عین حال نیاز به پنهان نگاه داشتن موضوع از سوی دیگر، آن ها را در چه موقعیت دشواری قرار داده است. برای بسیاری از زوج های مبتلا، این مشکل که حلّ آن چندان هم سخت نیست مدت ها ایجاد رنج و ناراحتی می کند چرا که هم از مطرح کردن آن شرم دارند و هم نمی دانند به چه کسی باید مراجعه کنند. مواردی را سراغ دارم که ازدواج به وصال نرسیده باعث طلاق شده است چرا که فقر فرهنگی و عدم دسترسی به منبع اطلاعات صحیح، باعث شده بود که جدایی را تنها راه حلّ مشکل بدانند. علل «ازدواج به وصال نرسیده» متنوع هستند: نداشتن اطلاعات جنسی و زناشویی، ترس های غیر واقعی درباره عمل جنسی، برابر سازی تمایلات جنسی با گناه و ناپاکی و بی شرمی، و نیز تعارض در روابط زناشویی مثل ازدواج های تحمیلی، وابستگی شدید به خانواده اولیه و خشم بیان نشده نسبت به همسر.
در مورد این زوج شروع مشکل از اختلالی در عروس خانم بود که واژینیسم نام دارد و معنای آن انقباض غیر ارادی مجرای تناسلی زن در هنگام نزدیکی است. زن مبتلا به واژینیسم ممکن است آگاهانه مایل به نزدیکی باشد ولی ناخودآگاه مانع از این کار می شود زیرا دخول برای او ترسناک یا کریه است! انقباض و اسپاسم واژن، هم موجب درد می شود و هم دخول را غیر ممکن می سازد و باورهای غلط و ترس های زن را تشدید می نماید. واژینیسم حتی در خانم های تحصیل کرده و طبقات اجتماعی بالا هم رخ می دهد، بنابراین فقر فرهنگی تنها عامل واژینیسم نیست. این خانم ها «ناخودآگاه» از عمل جنسی واهمه دارند و آن را عملی خطرناک و دردآور می دانند، برخی نیز باورهای ناخودآگاهی در مورد غیر انسانی بودن، گناه آلود بودن و ناپاکی عمل جنسی دارند. شنیده هایی در کودکی که حاکی از درد و دشواری مقاربت اوّل است نیز می تواند چنین مشکلی ایحاد کند و البته ضربه های جنسی مثل تجاوز نیز باعث می شود که برخی از قربانیان بعدها دچار واژینیسم شوند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#عروس_و_داماد_ناکام! -قسمت اول
روزی یکی از همکاران پزشک عمومی با من تماس گرفت تا درمورد یکی از مراجعانش مشورت کند. وی گفت:
«چند ماه قبل جوان تازه دامادی به من مراجعه کرد. این جوان بسیار نگران بود زیرا با وجودی که چند ماه از ازدواج او می گذشت او و همسرش موفق به نزدیکی کامل نشده بودند. در ابتدا مشکل مربوط به عروس خانم بود چرا که هنگام نزدیکی او دچار ترس، درد و انقباضی می شد که مانع از نزدیکی بود ولی به تدریج تلاش های ناموفق برای نزدیکی منجر به این شده بود که در داماد هم تنش و اضطرابی راجع به عمل جنسی ایجاد شود که نتیجه آن کاهش پاسخ نعوظی (سفت نشدن آلت) و ناتوانی جنسی بود. این سیر چند ماهه باعث نگرانی شدید عروس و داماد شده بود. هر دو نگران بودند که شاید مبتلا به نقص بدنی و نازایی هستند. طبق معمول باورهای غلط نیز نگرانی آن ها را چند برابر کرده بودند. مثلاً یکی از نزدیکان عروس خانم به او گفته بود حتماً فردی که مخالف ازدواج شما بوده برایتان دعا و طلسم گرفته تا مانع از نزدیکی شما شود! قابل درک است که در چنین موقعیتی این زوج جوان چقدر نگران و آشفته بودند.»
متأسفانه همکارم اطلاعات خوبی درمورد این اختلال نداشت در نتیجه یک آمپول آرامبخش برای عروس خانم تجویز کرده بود و توصیه کرده بود چند دقیقه بعد از تزریق آمپول اقدام به نزدیکی کنند، به این امید که آرامش و کاهش درد ناشی از آمپول باعث رفع مشکل خواهد شد. ولی طبیعی بود که این برنامه اثر مفیدی نداشته باشد، بنابراین همکارم داماد را برای رفع مشکل به یک متخصص اورولوژی (مجاری ادراری) و عروس را به یک متخصص زنان معرفی کرده بود اما عروس و داماد هیچ مشکل ساختمانی در اعضای تناسلی خود نداشتند که نیاز به رفع و اصلاح داشته باشد لذا متخصصان مربوطه همکارم را مطلع کرده بودند که مشکل این زوج جوان «ازدواج به وصال نرسیده» نام دارد و درمان آن در تخصص روانپزشک است و این جای داستان بود که همکارم ماجرا را به من واگذار کرد. طبیعی بود که آن زوج جوان که علاوه بر نگرانی و دلواپسی خود، اکنون به دلیل مراجعات مکرر و بی حاصل به پزشکان دچار ناامیدی و درماندگی نیز شده بودند، به اولین چیزی که نیاز داشتند توضیحی در مورد بیماری شان بود، توضیحی که به آن ها اطمینان خاطر ببخشد که این مشکل یک مساله لاینحل، لاعلاج و دائمی نیست و آن ها تنها زوجی نیستند که دچار این مشکل شده اند. به آن ها توضیح دادم که «ازدواج به وصال نرسیده» مشکلی است که خیلی زوج ها دچار آن می شوند و من درک می کنم که احساس بی کفایتی، شرم و گناه آن ها از یک طرف، نگرانی از آینده ازدواج شان نیز از یک سو و در عین حال نیاز به پنهان نگاه داشتن موضوع از سوی دیگر، آن ها را در چه موقعیت دشواری قرار داده است. برای بسیاری از زوج های مبتلا، این مشکل که حلّ آن چندان هم سخت نیست مدت ها ایجاد رنج و ناراحتی می کند چرا که هم از مطرح کردن آن شرم دارند و هم نمی دانند به چه کسی باید مراجعه کنند. مواردی را سراغ دارم که ازدواج به وصال نرسیده باعث طلاق شده است چرا که فقر فرهنگی و عدم دسترسی به منبع اطلاعات صحیح، باعث شده بود که جدایی را تنها راه حلّ مشکل بدانند. علل «ازدواج به وصال نرسیده» متنوع هستند: نداشتن اطلاعات جنسی و زناشویی، ترس های غیر واقعی درباره عمل جنسی، برابر سازی تمایلات جنسی با گناه و ناپاکی و بی شرمی، و نیز تعارض در روابط زناشویی مثل ازدواج های تحمیلی، وابستگی شدید به خانواده اولیه و خشم بیان نشده نسبت به همسر.
در مورد این زوج شروع مشکل از اختلالی در عروس خانم بود که واژینیسم نام دارد و معنای آن انقباض غیر ارادی مجرای تناسلی زن در هنگام نزدیکی است. زن مبتلا به واژینیسم ممکن است آگاهانه مایل به نزدیکی باشد ولی ناخودآگاه مانع از این کار می شود زیرا دخول برای او ترسناک یا کریه است! انقباض و اسپاسم واژن، هم موجب درد می شود و هم دخول را غیر ممکن می سازد و باورهای غلط و ترس های زن را تشدید می نماید. واژینیسم حتی در خانم های تحصیل کرده و طبقات اجتماعی بالا هم رخ می دهد، بنابراین فقر فرهنگی تنها عامل واژینیسم نیست. این خانم ها «ناخودآگاه» از عمل جنسی واهمه دارند و آن را عملی خطرناک و دردآور می دانند، برخی نیز باورهای ناخودآگاهی در مورد غیر انسانی بودن، گناه آلود بودن و ناپاکی عمل جنسی دارند. شنیده هایی در کودکی که حاکی از درد و دشواری مقاربت اوّل است نیز می تواند چنین مشکلی ایحاد کند و البته ضربه های جنسی مثل تجاوز نیز باعث می شود که برخی از قربانیان بعدها دچار واژینیسم شوند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#مقاله
#عروس_و_داماد_ناکام! -قسمت دوم
در مواردی نیز واژینیسم انعکاس نامطلوب بودن روابط زن و شوهر است و در واقع نوعی رفتار مقابله ای ناخودآگاه زن در مقابل همسرش می باشد. اگر «ازدواج به وصال نرسیده» تشخیص داده شود، غالبأ با موفقیت درمان می شود ولی بدیهی است که تشخیص غلط، درمان نامناسب و یا عدم مراجعه برای درمان گاهی باعث طولانی شدن اختلال و در مواردی هم اضافه شدن افسردگی، اضطراب و مشکلات دیگری می گردد که هر یک نیازمند درمان اضافه ای می باشند. دو نفر از درمانگرانی که روی مشکلات جنسی کار کرده اند ازدواجی را گزارش نمودند که 17 سال بدون رابطه جنسی کامل بوده است! جالب این جاست که برخی از زوج هایی که چنین مشکلی دارند ولی قادر به بیان مسأله خود نیستند با شکایت از نازایی و عدم باروری به پزشکان مراجعه می کنند و در صورتی که پزشک شرح حال کاملی از رابطه جنسی آن ها نگیرد ممکن است تحت چندین درمان غیر ضروری ناباروری نیز قرار بگیرند. برای درمان این اختلال، زن و مرد هر دو باید در درمان شرکت کنند چرا که هر دو طرف در ازدواج به وصال نرسیده سهیم هستند. اولین قدم برای این زوج یک بحث راحت و بدون رودربایستی در مورد مسأله آن ها بود. این بحث هم جنبه تشخیصی دارد و هم جنبه درمان. چرا که عدم دسترسی به کسی که بتوانند در مورد این مشکل با او صحبت کنند باعث انباشته شدن انبوهی از هیجانات منفی شده است و صحبت راحت در مورد مسأله و ابراز هیجانات و نگرانی ها، خود تأثیر به سزایی در کاهش هیجانات و تنش ها دارد.
گام دیگر آموزش درباره ساختمان تشریحی اعضای تناسلی و فیزیولوژی رابطه جنسی و مشکل موجود است. در بسیاری از زوج ها همین آموزش و اطمینان خاطر دادن و زدودن باورهای غلط تأثیر درمانی دارد. و بالاخره روش درمانی انتخابی برای درمان این اختلال روشی است که «سکس درمانی زوج» نام دارد و توسط «ویلیام مسترز» متخصص زنان آمریکایی و همکارش «ویرجینیا جانسون» ابداع شد. در این روش پس از طی مراحل ذکر شده، به زن و مرد تمریناتی داده می شود که رابطه جنسی را نه به شکل قبلی- که رابطه سرخوردگی و عدم موفقیت را برایشان تداعی می کند- بلکه به صورت قدم به قدم و تدریجی از سر بگیرند و در هر جلسه، راجع به موفقیت ها و مشکلات خود در تمرینات انجام شده به روانپزشک یا روان شناس شان توضیح بدهند. این زوج، تنها زن و مردی نبودند که دچار مشکل جنسی بودند و این مشکل نیز تنها اختلال جنسی نیست. تعداد زیادی از افراد دچار مشکلات متنوع جنسی هستند و متأسفانه به دلیل ناآگاهی، یا مشکل شان را سال ها تحمل می کنند و یا به روش های غیر منطقی متوسل می شوند. مثلاً مرد جوانی که سطح فرهنگ و تحصیلات پایینی داشت و دچار ناتوانی جنسی بود در ازدواج اوّل موفّق به برقراری رابطه جنسی نشده بود امّا چون شیوه برخورد درست با قضیه را نمی دانست شروع به بهانه گیری از همسر جوانش کرد و از آن جا که عروس جوان نیز به دلیل شرم، از توضیح قضیه ناتوان بود این ازدواج به طلاق انجامید، ازدواج دوّم او نیز به همان سرنوشت منتهی شد و سرانجام وقتی مرد جوان پس از ازدواج سوّم شروع به بهانه گیری کرد، تازه بستگان به پرس و جوی بیشتر پرداختند و با کشف قضیه و مراجعه برای درمان ، مسأله را حل کردند. کثرت مبتلایان ناآگاه اختلالات جنسی باعث رونق بازار افرادی شده است که بدون داشتن هیچگونه تخصصی، ادّعا می کنند که راه حلی برای این مشکلات دارند. از کنار ویترین بسیاری از مغازه های عطاری و فروشنده داروهای گیاهی که بگذرید جملاتی این چنین جلب توجه می کنند: «داروی تقویت قدرت باه» ، «داروی سفت کننده کمر!» ، «معجون تقویت نیروی جنسی» و .......
برخی از فروشندگان و تولیدکنندگان مواد غذایی، لوازم آرایشی و عطریات نیز چنین خواصی را برای محصولات خود ذکر می کنند و بالاخره کسانی هم هستند که با فروش زیرزمینی و غیر تخصصی داروهای محرّک سلسله اعصاب و داروهای هورمونی به تجارت می پردازند در حالی که تجویز دارو در این زمینه باید توسط یک پزشک مطّلع صورت گیرد و بسیاری از داروها عوارض جانبی سوء جدی برای مصرف کنندگان ایجاد می کنند. هر جا که نا آگاهی و فقر فرهنگی برجسته تر باشد بازار کار شیّادان نیز پر رونق تر می گردد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#عروس_و_داماد_ناکام! -قسمت دوم
در مواردی نیز واژینیسم انعکاس نامطلوب بودن روابط زن و شوهر است و در واقع نوعی رفتار مقابله ای ناخودآگاه زن در مقابل همسرش می باشد. اگر «ازدواج به وصال نرسیده» تشخیص داده شود، غالبأ با موفقیت درمان می شود ولی بدیهی است که تشخیص غلط، درمان نامناسب و یا عدم مراجعه برای درمان گاهی باعث طولانی شدن اختلال و در مواردی هم اضافه شدن افسردگی، اضطراب و مشکلات دیگری می گردد که هر یک نیازمند درمان اضافه ای می باشند. دو نفر از درمانگرانی که روی مشکلات جنسی کار کرده اند ازدواجی را گزارش نمودند که 17 سال بدون رابطه جنسی کامل بوده است! جالب این جاست که برخی از زوج هایی که چنین مشکلی دارند ولی قادر به بیان مسأله خود نیستند با شکایت از نازایی و عدم باروری به پزشکان مراجعه می کنند و در صورتی که پزشک شرح حال کاملی از رابطه جنسی آن ها نگیرد ممکن است تحت چندین درمان غیر ضروری ناباروری نیز قرار بگیرند. برای درمان این اختلال، زن و مرد هر دو باید در درمان شرکت کنند چرا که هر دو طرف در ازدواج به وصال نرسیده سهیم هستند. اولین قدم برای این زوج یک بحث راحت و بدون رودربایستی در مورد مسأله آن ها بود. این بحث هم جنبه تشخیصی دارد و هم جنبه درمان. چرا که عدم دسترسی به کسی که بتوانند در مورد این مشکل با او صحبت کنند باعث انباشته شدن انبوهی از هیجانات منفی شده است و صحبت راحت در مورد مسأله و ابراز هیجانات و نگرانی ها، خود تأثیر به سزایی در کاهش هیجانات و تنش ها دارد.
گام دیگر آموزش درباره ساختمان تشریحی اعضای تناسلی و فیزیولوژی رابطه جنسی و مشکل موجود است. در بسیاری از زوج ها همین آموزش و اطمینان خاطر دادن و زدودن باورهای غلط تأثیر درمانی دارد. و بالاخره روش درمانی انتخابی برای درمان این اختلال روشی است که «سکس درمانی زوج» نام دارد و توسط «ویلیام مسترز» متخصص زنان آمریکایی و همکارش «ویرجینیا جانسون» ابداع شد. در این روش پس از طی مراحل ذکر شده، به زن و مرد تمریناتی داده می شود که رابطه جنسی را نه به شکل قبلی- که رابطه سرخوردگی و عدم موفقیت را برایشان تداعی می کند- بلکه به صورت قدم به قدم و تدریجی از سر بگیرند و در هر جلسه، راجع به موفقیت ها و مشکلات خود در تمرینات انجام شده به روانپزشک یا روان شناس شان توضیح بدهند. این زوج، تنها زن و مردی نبودند که دچار مشکل جنسی بودند و این مشکل نیز تنها اختلال جنسی نیست. تعداد زیادی از افراد دچار مشکلات متنوع جنسی هستند و متأسفانه به دلیل ناآگاهی، یا مشکل شان را سال ها تحمل می کنند و یا به روش های غیر منطقی متوسل می شوند. مثلاً مرد جوانی که سطح فرهنگ و تحصیلات پایینی داشت و دچار ناتوانی جنسی بود در ازدواج اوّل موفّق به برقراری رابطه جنسی نشده بود امّا چون شیوه برخورد درست با قضیه را نمی دانست شروع به بهانه گیری از همسر جوانش کرد و از آن جا که عروس جوان نیز به دلیل شرم، از توضیح قضیه ناتوان بود این ازدواج به طلاق انجامید، ازدواج دوّم او نیز به همان سرنوشت منتهی شد و سرانجام وقتی مرد جوان پس از ازدواج سوّم شروع به بهانه گیری کرد، تازه بستگان به پرس و جوی بیشتر پرداختند و با کشف قضیه و مراجعه برای درمان ، مسأله را حل کردند. کثرت مبتلایان ناآگاه اختلالات جنسی باعث رونق بازار افرادی شده است که بدون داشتن هیچگونه تخصصی، ادّعا می کنند که راه حلی برای این مشکلات دارند. از کنار ویترین بسیاری از مغازه های عطاری و فروشنده داروهای گیاهی که بگذرید جملاتی این چنین جلب توجه می کنند: «داروی تقویت قدرت باه» ، «داروی سفت کننده کمر!» ، «معجون تقویت نیروی جنسی» و .......
برخی از فروشندگان و تولیدکنندگان مواد غذایی، لوازم آرایشی و عطریات نیز چنین خواصی را برای محصولات خود ذکر می کنند و بالاخره کسانی هم هستند که با فروش زیرزمینی و غیر تخصصی داروهای محرّک سلسله اعصاب و داروهای هورمونی به تجارت می پردازند در حالی که تجویز دارو در این زمینه باید توسط یک پزشک مطّلع صورت گیرد و بسیاری از داروها عوارض جانبی سوء جدی برای مصرف کنندگان ایجاد می کنند. هر جا که نا آگاهی و فقر فرهنگی برجسته تر باشد بازار کار شیّادان نیز پر رونق تر می گردد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#مقاله
#تصویرهایی_از_اختلال_وسواسی_جبری
قسمت اول
بیمار خانمی تقریبا 45 ساله بود که به همراه شوهر و دخترش مراجعه کرده بود. چهره ای خسته و نگران داشت. شوهرش نیز از بیماری طولانی همسرش خسته و عصبانی کرده بود و با لحن تندی در مورد همسرش حرف می زد، مشخص بود که کارهای همسرش برایش غیر قابل تحمل شده است. نزدیک به 10 سال بود که مشکل این زن شروع شده بود. در اوایل، رفتارهای وسواسی جزیی و خفیف و قابل اغماض بودند و بیمار و بستگانش آنها را علائم بیماری محسوب نمی کردند ولی به تدریج علائم پیشرفت کرده بود و بالاخره به حدّی رسیده بودند که سامان خانه به هم ریخته بود. علائم بیمار با وسواس آلودگی و نجاست شروع شده بود. ابتدا بیمار ظرف ها را سه برابر آب می کشید ولی کم کم وضع به جایی رسیده بود که آنقدر شستن را تکرار می کرد تا از خستگی ناچار شود دست از شستن بردارد. در ابتدای بیماری حسّاسیّت او به نجاست در این حد بود که طهارت او در دستشویی، طولانی و با مقدار زیادی آب صورت می گرفت، کم کم مجبور بود پس از بیرون آمدن از دستشویی پاهایش را تا زانو بشوید و بالاخره مجبور شده بود پس از هر بار رفتن به توالت تمام لباس هایش را عوض کند و آنها را آب بکشد. حمّام های بیمار طولانی بود، مدت زیر دوش ماندن او به یک ساعت می رسید و به تدریج به حدی رسیده بود که آنقدر در حمام می ماند تا دیگران به زور او را حمّام بیرون آورند. حساسیت غیر عادی بیمار به نجاست حتی روابط اجتماعی او را هم تحت تاثیر قرار داده بود به منزل بستگانش نمی رفت. چرا؟ «چون بچه خردسال آنها وقتی به توالت می رود خوب مواظب نجس و پاکی نیست، نجاست به لباسش ترشح می شود، بعد با همان لباس روی فرش ها می نشیند، پس تمام خانه آن نجس است و اگر بروم مجبورم پس از آمدن به خانه تمام لباس های خودم و بچه هایم را بشویم.» اگر کسی نیز به منزل آنها می آمد تفکرات مشابهی به وجود می آمد در نتیجه بیماری او روابط خانوادگی و فامیلی را کاملا ًمختل کرده بود. این شستشوی مکرر، کار بی پایان و خسته کننده ای بود که تنها با بی حالی و خستگی مفرط او بطور موقت تعطیل می شد. بیمار از این رفتار خود ناراحت و معذب بود اما به هیچوجه نمی توانست از این کار دست بردارد چرا که اگر آنچه را ناپاک می انگاشت نمی شست احساس اضطراب غیر قابل تحملی می کرد به ناچار مجبور بود به این اعمال وسواسی ادامه دهد.
در اختلال وسواسی- جبری همچون دیگر بیماریهای روانپزشکی تغییراتی در برخی گیرنده ها و ناقلین عصبی مغز دیده می شود. این تغییرات باعث می شوند که مکرراً افکار اضطراب انگیز به صورت ناخواسته و غیر قابل مقاومت وارد محتوای فکر بیمار گردند. این افکار آزاردهنده، او را شدیداً کلافه یا مضطرب می کنند و بیمار که برای مثال در هنگام شستشو اضطرابش تخفیف یافته یاد می گیرد- و به اصطلاح شرطی می شود- که هر گاه افکار اضطراب انگیز به سراغش آمد شروع به شستشو کند و از آنجا که این افکار مکرراً و به طور غیر ارادی وجود دارند، بیمار نیز مجبور به انجام آیین های وسواسی خود مثل شستشو می شود.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsarfgolzaei
Drsargolzaei.com
#تصویرهایی_از_اختلال_وسواسی_جبری
قسمت اول
بیمار خانمی تقریبا 45 ساله بود که به همراه شوهر و دخترش مراجعه کرده بود. چهره ای خسته و نگران داشت. شوهرش نیز از بیماری طولانی همسرش خسته و عصبانی کرده بود و با لحن تندی در مورد همسرش حرف می زد، مشخص بود که کارهای همسرش برایش غیر قابل تحمل شده است. نزدیک به 10 سال بود که مشکل این زن شروع شده بود. در اوایل، رفتارهای وسواسی جزیی و خفیف و قابل اغماض بودند و بیمار و بستگانش آنها را علائم بیماری محسوب نمی کردند ولی به تدریج علائم پیشرفت کرده بود و بالاخره به حدّی رسیده بودند که سامان خانه به هم ریخته بود. علائم بیمار با وسواس آلودگی و نجاست شروع شده بود. ابتدا بیمار ظرف ها را سه برابر آب می کشید ولی کم کم وضع به جایی رسیده بود که آنقدر شستن را تکرار می کرد تا از خستگی ناچار شود دست از شستن بردارد. در ابتدای بیماری حسّاسیّت او به نجاست در این حد بود که طهارت او در دستشویی، طولانی و با مقدار زیادی آب صورت می گرفت، کم کم مجبور بود پس از بیرون آمدن از دستشویی پاهایش را تا زانو بشوید و بالاخره مجبور شده بود پس از هر بار رفتن به توالت تمام لباس هایش را عوض کند و آنها را آب بکشد. حمّام های بیمار طولانی بود، مدت زیر دوش ماندن او به یک ساعت می رسید و به تدریج به حدی رسیده بود که آنقدر در حمام می ماند تا دیگران به زور او را حمّام بیرون آورند. حساسیت غیر عادی بیمار به نجاست حتی روابط اجتماعی او را هم تحت تاثیر قرار داده بود به منزل بستگانش نمی رفت. چرا؟ «چون بچه خردسال آنها وقتی به توالت می رود خوب مواظب نجس و پاکی نیست، نجاست به لباسش ترشح می شود، بعد با همان لباس روی فرش ها می نشیند، پس تمام خانه آن نجس است و اگر بروم مجبورم پس از آمدن به خانه تمام لباس های خودم و بچه هایم را بشویم.» اگر کسی نیز به منزل آنها می آمد تفکرات مشابهی به وجود می آمد در نتیجه بیماری او روابط خانوادگی و فامیلی را کاملا ًمختل کرده بود. این شستشوی مکرر، کار بی پایان و خسته کننده ای بود که تنها با بی حالی و خستگی مفرط او بطور موقت تعطیل می شد. بیمار از این رفتار خود ناراحت و معذب بود اما به هیچوجه نمی توانست از این کار دست بردارد چرا که اگر آنچه را ناپاک می انگاشت نمی شست احساس اضطراب غیر قابل تحملی می کرد به ناچار مجبور بود به این اعمال وسواسی ادامه دهد.
در اختلال وسواسی- جبری همچون دیگر بیماریهای روانپزشکی تغییراتی در برخی گیرنده ها و ناقلین عصبی مغز دیده می شود. این تغییرات باعث می شوند که مکرراً افکار اضطراب انگیز به صورت ناخواسته و غیر قابل مقاومت وارد محتوای فکر بیمار گردند. این افکار آزاردهنده، او را شدیداً کلافه یا مضطرب می کنند و بیمار که برای مثال در هنگام شستشو اضطرابش تخفیف یافته یاد می گیرد- و به اصطلاح شرطی می شود- که هر گاه افکار اضطراب انگیز به سراغش آمد شروع به شستشو کند و از آنجا که این افکار مکرراً و به طور غیر ارادی وجود دارند، بیمار نیز مجبور به انجام آیین های وسواسی خود مثل شستشو می شود.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsarfgolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#مقاله
#تصویرهایی_از_اختلال_وسواسی_جبری
قسمت دوم
وسواس این بیمار تنها یک نمونه وسواس بود. بیماران مختلف وسواس های مختلفی دارند که برخی از آنها بسیار پیچیده و عجیب و غریب هستند. بعضی بیماران تردید بیمارگونه ای دارند مثلا مکرراً در نمازشان شک می کنند که آیا قرائت درست یا ترتیب خاصی را رعایت کرده اند یا نه؟ بنابراین بارها نمازشان را می شکنند، در نتیجه هر نوبت نماز خواندن شان ساعت ها طول می کشد! بعضی مرتب تردید می کنند که آیا در خانه را بسته اند یا نه؟ سماور را خاموش کرده اند یا نه؟ وقتی از کنار فلان آشنا رد شده اند جواب سلامش را داده اند یا نه؟ این تردید ها باعث اضطراب بیمار می شوند و بیمار برای تخفیف این اضطراب شروع به انجام تشریفات و آیین های وسواسی می کند مثلأ مرتب درِ خانه را چک می کند، این کار ممکن ده ها بار انجام شود. یکی از همکاران پزشکم دچار همین تردیدهای وسواسی شده بود. ایشان پس از نوشتن هر نسخه مرتب تردید می کرد که نکند داروی اشتباهی نوشته باشد، بنابراین بارها نسخه را از دست بیمار می گرفت و آن را چک می کرد، کم کم این تردید آنقدر شدید شده بود که مجبور می شد تک تک نسخه هایش را پیش بقیه پزشکانی که در آن درمانگاه کار می کردند ببرد تا آنها تأیید کنند که او نسخه را اشتباه ننوشته است؛ قابل درک است که این وسواس چقدر در کارایی شغلی او اثر منفی گذاشته بود و چه مشکلاتی را در محل کار برایش ایجاد کرده بود چرا که کسانی که در مورد این بیماری اطلاعاتی نداشتند به او نسبت بی کفایتی و بی سوادی می دادند. یکی دیگر از بیماران وسواسی من وسواس عجیبی داشت؛ او مرتب اشیاء را به گونه ای جا به جایی کرد که جایی زیاد و جایی کم نباشد، جایی خالی و جایی پُر نباشد. مثلا تمام قندان ها باید به تعداد مساوی قند داشتند! با شدت یافتن بیماری، او در بیرون از خانه هم دچار همین حالت می شد مثلا از یک مغازه وسایلی را پنهانی برمی داشت و به مغازه دیگر که قفسه مربوطه اش خالی تر بود می برد. تصور کنید این کار چه دردسر هایی برایش پیش آورده بود! بیمار خودش می دانست که این کار چقدر غیر منطقی است ولی نمی توانست این کار را نکند. حتما برای شما این سؤال مطرح است که ایا این بیماران با این شدت علائم و این همه نا توانی و مشکلات قابل درمان هستند؟ خوشبختانه به درجاتی بله. برای درمان وسواس رویکردهای مختلفی وجود دارد. یکی از روش های آزمون شده ی دران وسواس رفتار درمانی است. یک نوع تکنیک رفتار درمانی «رویارویی و اجتناب از پاسخ» است، در این تکنیک بیمار می آموزد که چگونه خود را آرام کند (تن آرامی) و سپس طبق برنامه روانپزشک به تدریج با آنچه باعث اضطرابش می شود رویارو می شود و در همان حال از پاسخ وسواسی اجتناب می کند. شناخت درمانی نیز با به چالش کشیدن رنجیره ی افکار وسواسی و پیدا کردن پیش فرض هایی که باعث جوشش این جریان فکری می شود به درمان وسواس کمک می کند. البته برای درمان برخی انواع وسواس داروها نقش اساسی دارند. مثلا بیماری که در ابتدای این یادداشت به شرح حالش پرداختم به دلیل همراه شدن اختلال وسواسی- جبری با علائم اختلال افسردگی اساسی به هیچ وجه انگیزه، تمرکز و توان شرکت در جلسات رفتار درمانی را نداشت برای این بیمار دارو تجویز کردم. شروع وسواس در دوران کودکی یا اوایل نوجوانی، فراوانی خانوادگی بالای اختلال وسواسی، همراهی وسواس با افسردگی یا تیک های مزمن از مواردی هستند که بیشتر امکان دارد نیاز به تجویز دارو داشته باشند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#تصویرهایی_از_اختلال_وسواسی_جبری
قسمت دوم
وسواس این بیمار تنها یک نمونه وسواس بود. بیماران مختلف وسواس های مختلفی دارند که برخی از آنها بسیار پیچیده و عجیب و غریب هستند. بعضی بیماران تردید بیمارگونه ای دارند مثلا مکرراً در نمازشان شک می کنند که آیا قرائت درست یا ترتیب خاصی را رعایت کرده اند یا نه؟ بنابراین بارها نمازشان را می شکنند، در نتیجه هر نوبت نماز خواندن شان ساعت ها طول می کشد! بعضی مرتب تردید می کنند که آیا در خانه را بسته اند یا نه؟ سماور را خاموش کرده اند یا نه؟ وقتی از کنار فلان آشنا رد شده اند جواب سلامش را داده اند یا نه؟ این تردید ها باعث اضطراب بیمار می شوند و بیمار برای تخفیف این اضطراب شروع به انجام تشریفات و آیین های وسواسی می کند مثلأ مرتب درِ خانه را چک می کند، این کار ممکن ده ها بار انجام شود. یکی از همکاران پزشکم دچار همین تردیدهای وسواسی شده بود. ایشان پس از نوشتن هر نسخه مرتب تردید می کرد که نکند داروی اشتباهی نوشته باشد، بنابراین بارها نسخه را از دست بیمار می گرفت و آن را چک می کرد، کم کم این تردید آنقدر شدید شده بود که مجبور می شد تک تک نسخه هایش را پیش بقیه پزشکانی که در آن درمانگاه کار می کردند ببرد تا آنها تأیید کنند که او نسخه را اشتباه ننوشته است؛ قابل درک است که این وسواس چقدر در کارایی شغلی او اثر منفی گذاشته بود و چه مشکلاتی را در محل کار برایش ایجاد کرده بود چرا که کسانی که در مورد این بیماری اطلاعاتی نداشتند به او نسبت بی کفایتی و بی سوادی می دادند. یکی دیگر از بیماران وسواسی من وسواس عجیبی داشت؛ او مرتب اشیاء را به گونه ای جا به جایی کرد که جایی زیاد و جایی کم نباشد، جایی خالی و جایی پُر نباشد. مثلا تمام قندان ها باید به تعداد مساوی قند داشتند! با شدت یافتن بیماری، او در بیرون از خانه هم دچار همین حالت می شد مثلا از یک مغازه وسایلی را پنهانی برمی داشت و به مغازه دیگر که قفسه مربوطه اش خالی تر بود می برد. تصور کنید این کار چه دردسر هایی برایش پیش آورده بود! بیمار خودش می دانست که این کار چقدر غیر منطقی است ولی نمی توانست این کار را نکند. حتما برای شما این سؤال مطرح است که ایا این بیماران با این شدت علائم و این همه نا توانی و مشکلات قابل درمان هستند؟ خوشبختانه به درجاتی بله. برای درمان وسواس رویکردهای مختلفی وجود دارد. یکی از روش های آزمون شده ی دران وسواس رفتار درمانی است. یک نوع تکنیک رفتار درمانی «رویارویی و اجتناب از پاسخ» است، در این تکنیک بیمار می آموزد که چگونه خود را آرام کند (تن آرامی) و سپس طبق برنامه روانپزشک به تدریج با آنچه باعث اضطرابش می شود رویارو می شود و در همان حال از پاسخ وسواسی اجتناب می کند. شناخت درمانی نیز با به چالش کشیدن رنجیره ی افکار وسواسی و پیدا کردن پیش فرض هایی که باعث جوشش این جریان فکری می شود به درمان وسواس کمک می کند. البته برای درمان برخی انواع وسواس داروها نقش اساسی دارند. مثلا بیماری که در ابتدای این یادداشت به شرح حالش پرداختم به دلیل همراه شدن اختلال وسواسی- جبری با علائم اختلال افسردگی اساسی به هیچ وجه انگیزه، تمرکز و توان شرکت در جلسات رفتار درمانی را نداشت برای این بیمار دارو تجویز کردم. شروع وسواس در دوران کودکی یا اوایل نوجوانی، فراوانی خانوادگی بالای اختلال وسواسی، همراهی وسواس با افسردگی یا تیک های مزمن از مواردی هستند که بیشتر امکان دارد نیاز به تجویز دارو داشته باشند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
🔴 بدترین انتخاب!
۱- منوچهر احترامی قصهای نوشته بود راجع به قورباغههای برکهای که برای دفع مارها (که آرامش را از زندگی آنها ربوده بودند) دعوتنامهای برای لکلک ها میفرستند. لکلکها که بهعنوان منجی قورباغهها به برکه میآیند مدتی بعد (که تعداد مارها کم می شود) گرسنه میمانند و تصمیم به تست کردن خوراک قورباغه میگیرند. از بد روزگار این خوراک به مذاقشان خوشتر از خوراک مار می آید و قورباغهخوار میشوند! این چنین میشود که مارها دوباره شانس بقا مییابند و تکثیر میشوند. حالا قورباغهها می مانند و دو صیاد: هم مارهای سابق، هم لکلکهای لاحق! دیگر هیچکس منجی نیست؛ تنها دژخیم دارند این قورباغههای قربانی!
۲- ابولقاسم پاینده هم قصهای نوشته بود با نام "ماموران دفع ملخ" و باز همین حکایت روایت شده بود. روستایی گرفتار حملهٔ ملخ میشود و کشتزارهایش ویران میگردند. ملخها دو سه روزی میمانند و کشت و زرع را میبلعند و میروند. چند ماه بعد سر و کلهی هفت مأمور دولت پیدا میشود که آمدهاند برای دفع ملخ! مأموران دولت به جای دو سه روزی که ملخها مقیم روستا شده بودند ماهها در روستا ماندند که احیانا اگر ملخها برگشتند آنها را با سبوس سمزده قلع و قمع نمایند. سر و کلهی هیچ ملخی دیگر پیدا نمیشود اما مأموران مسلح دولت به اندازهی چندین هجوم ملخ، روستائیان را تاراج میکنند! این بار روستائیان بیچاره برخلاف قورباغههای آن برکه، دعوتنامهای هم برای این دژخیمان ارسال نکرده بودند.
اصطلاح "دفع افسد به فاسد" را همهمان شنیدهایم ، حکیمی گفته است انتخاب بین خیر و شر که هنر نیست، چرا که هر حیوانی آنچه برای زندگیش خیر است انتخاب میکند و آنچه برای زندگیش شر است دفع میکند. سپس این حکیم میافزاید هنر این است که بین دو شر آن را برگزینی که فساد کمتری دارد ( همان دفع افسد به فاسد) و بین دو خیر آن را برگزینی که صالحتر است (همان انتخاب اصلح!) اما برخی از ما معکوس قاعدهی دفع افسد به فاسد عمل میکنیم ، برای دفع مارها از لکلک ها کمک میطلبیم و برای دفع ملخها از مأموران دفع ملخ دعوت میکنیم. اینجاست که درد را با دردی سنگین تر یا ماندگارتر علاج می کنیم!
نمونه های این انتخاب ها در زندگی ما کم نیستند:
درمان اضطراب با الکل، درمان افسردگی با کوکائین، درمان روزمرگی و تکرار با حشیش، درمان دیر راه افتادن با رانندگی بیاحتیاط و پرسرعت، انتقام گرفتن از پدر و مادر با خودزنی، لج بازی با همسر از طریق خیانت و بالاخره به قول کارل مارکس فرار از بیروحی جهان به افیون تودهها!
اگر قرار باشد نگاهی مقطعی
(Cross-Sectional)
به مسائل و فرایند حل مسأله داشته باشیم بارها پیش میآید که افسد را جایگزین فاسد کنیم. برای دفع افسد به فاسد و نیز برای انتخاب اصلح باید نگاهی طولی (Longitudinal) به زندگی ، مسالههای زندگی و حل مسأله داشته باشیم؛ علاوه بر این باید بتوانیم تکانههای مغز غریزیمان را که تنها به لذت فوری و دفع آنی تنش میاندیشد مهار کنیم و استراتژیک بیاندیشیم.
نگاه طولی به زندگی زمانی به دست می آید که تاریخ بخوانیم: تاریخ فرگشت موجودات زنده، تاریخ تکامل انسان، تاریخ معاصر جهان، تاریخ معاصر ایران و تاریخ زندگی های انسان های پشیمان و انسانهای شادمان؛ نه آنگونه که قصههای زیبای خفته و سیندرلا میگویند بلکه آن گونه که قصههای مبتنی بر اسناد و مدارک روایت میکنند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
۱- منوچهر احترامی قصهای نوشته بود راجع به قورباغههای برکهای که برای دفع مارها (که آرامش را از زندگی آنها ربوده بودند) دعوتنامهای برای لکلک ها میفرستند. لکلکها که بهعنوان منجی قورباغهها به برکه میآیند مدتی بعد (که تعداد مارها کم می شود) گرسنه میمانند و تصمیم به تست کردن خوراک قورباغه میگیرند. از بد روزگار این خوراک به مذاقشان خوشتر از خوراک مار می آید و قورباغهخوار میشوند! این چنین میشود که مارها دوباره شانس بقا مییابند و تکثیر میشوند. حالا قورباغهها می مانند و دو صیاد: هم مارهای سابق، هم لکلکهای لاحق! دیگر هیچکس منجی نیست؛ تنها دژخیم دارند این قورباغههای قربانی!
۲- ابولقاسم پاینده هم قصهای نوشته بود با نام "ماموران دفع ملخ" و باز همین حکایت روایت شده بود. روستایی گرفتار حملهٔ ملخ میشود و کشتزارهایش ویران میگردند. ملخها دو سه روزی میمانند و کشت و زرع را میبلعند و میروند. چند ماه بعد سر و کلهی هفت مأمور دولت پیدا میشود که آمدهاند برای دفع ملخ! مأموران دولت به جای دو سه روزی که ملخها مقیم روستا شده بودند ماهها در روستا ماندند که احیانا اگر ملخها برگشتند آنها را با سبوس سمزده قلع و قمع نمایند. سر و کلهی هیچ ملخی دیگر پیدا نمیشود اما مأموران مسلح دولت به اندازهی چندین هجوم ملخ، روستائیان را تاراج میکنند! این بار روستائیان بیچاره برخلاف قورباغههای آن برکه، دعوتنامهای هم برای این دژخیمان ارسال نکرده بودند.
اصطلاح "دفع افسد به فاسد" را همهمان شنیدهایم ، حکیمی گفته است انتخاب بین خیر و شر که هنر نیست، چرا که هر حیوانی آنچه برای زندگیش خیر است انتخاب میکند و آنچه برای زندگیش شر است دفع میکند. سپس این حکیم میافزاید هنر این است که بین دو شر آن را برگزینی که فساد کمتری دارد ( همان دفع افسد به فاسد) و بین دو خیر آن را برگزینی که صالحتر است (همان انتخاب اصلح!) اما برخی از ما معکوس قاعدهی دفع افسد به فاسد عمل میکنیم ، برای دفع مارها از لکلک ها کمک میطلبیم و برای دفع ملخها از مأموران دفع ملخ دعوت میکنیم. اینجاست که درد را با دردی سنگین تر یا ماندگارتر علاج می کنیم!
نمونه های این انتخاب ها در زندگی ما کم نیستند:
درمان اضطراب با الکل، درمان افسردگی با کوکائین، درمان روزمرگی و تکرار با حشیش، درمان دیر راه افتادن با رانندگی بیاحتیاط و پرسرعت، انتقام گرفتن از پدر و مادر با خودزنی، لج بازی با همسر از طریق خیانت و بالاخره به قول کارل مارکس فرار از بیروحی جهان به افیون تودهها!
اگر قرار باشد نگاهی مقطعی
(Cross-Sectional)
به مسائل و فرایند حل مسأله داشته باشیم بارها پیش میآید که افسد را جایگزین فاسد کنیم. برای دفع افسد به فاسد و نیز برای انتخاب اصلح باید نگاهی طولی (Longitudinal) به زندگی ، مسالههای زندگی و حل مسأله داشته باشیم؛ علاوه بر این باید بتوانیم تکانههای مغز غریزیمان را که تنها به لذت فوری و دفع آنی تنش میاندیشد مهار کنیم و استراتژیک بیاندیشیم.
نگاه طولی به زندگی زمانی به دست می آید که تاریخ بخوانیم: تاریخ فرگشت موجودات زنده، تاریخ تکامل انسان، تاریخ معاصر جهان، تاریخ معاصر ایران و تاریخ زندگی های انسان های پشیمان و انسانهای شادمان؛ نه آنگونه که قصههای زیبای خفته و سیندرلا میگویند بلکه آن گونه که قصههای مبتنی بر اسناد و مدارک روایت میکنند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
⭕️ تشکیل یک ملت
برخی از نظریه پردازان خانواده اعتقاد دارند که خانواده یک سیستم زبانی است. با دور هم جمع شدن افرادی که با هم نسبت خونی دارند خانواده محقق نمی شود، بلکه تحقق خانواده مستلزم وجود یک زبان مشترک است که این خانواده را از سایر خانوادهها متمایز کند. یکی از جنبههای این نظام زبانی، نوع استفاده از ضمایر است. در فضایی که ضمیر "ما" بیش از ضمیر "من" و "تو" مورد استفاده قرار میگیرد یک تیم تشکیل شده است. حالا اگر این تیم با هم نسبت خونی هم داشته باشند نام آن تیم را میتوانیم خانواده بگذاریم. بنابراین ادغام زبانی "من" و "تو" و تولد "ما" شرط مهمتری برای تحقق خانواده است تا نسبت خونی، چرا که خیلیها برای تیم هایی که نسبت خونی ندارند نیز از واژهی خانواده استفاده می.کنند مانند "خانوادهی تویوتا" یا "خانوادهی اپل" !
من میخواهم همین موضوع را به مفهوم "ملت" نیز تعمیم دهم. آنچه یک ملت را از ملت های دیگر متمایز میکند بیش از ارتباط ژنتیک یا فضای جغرافیایی، نظام زبانی است. واژههای مشترک و پیشفرض های زبانی مشترک باعث به وجود آمدن "فهم مشترک" میشوند و این "تفاهم" بیشتر، یک ملت را از دیگر ملتها متمایز میکند .
جنبهی دیگر این نظام زبانی، همان چیزی است که دربارهٔ خانواده گفتم: استفادهی بیشتر از واژه "ما" به جای ضمایر "من و تو". ترجیح دادن منافع مشترک بر منافع فردی اساس تشکیل یک جامعه است و البته این کار آسانی نیست. همانطور که زیگموند فروید پایهگذار روانکاوی در کتاب "تمدن و ناخشنودیهای آن" مینویسد شکلگیری تمدن مستلزم نوعی انضباط سخت درونی است.
این انضباط درونی با هدف کنترل خودمحوری و خودشیفتگی ذاتی و غریزی انسان صورت میگیرد. برای تشکیل خانواده، تشکیل شراکت اقتصادی و تشکیل یک ملت کنترل خودمحوری ضروری است و یک ملت به اندازهای که مهارت خودکنترلی و عبور از خود برای "ما" را داشته باشد ملت است.
قاعدهی بازی در کشورهای توسعهیافته این است که منافع ملی از منافع هر فرد، گروه ، خانوادهی اقتصادی یا حزب مهمتر است. رقابت احزاب دست چپی و دست راستی در بریتانیا تا جایی مجاز است که به منافع ملی صدمه وارد نکند.
آموزش این قاعدهی بازی از کودکستانها و دبستانها شروع میشود، پیشنهاد میکنم کتاب "آموزش قلبها و اندیشهها در ژاپن" را بخوانید. این کتاب توسط کاترین لویس نوشته شده و حسین افشینمنش و شیده ایلبیگی آن را ترجمه کردهاند. کتاب فوق در سال ۱۳۷۹ توسط انتشارات ساز و کار منتشر شده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
⭕️ این یادداشت در سال ۲۰۱۶ نوشته شده است.
🔴 فایل صوتی مقاله نیز در کانال تلگرامی پادکستهای دکتر سرگلزایی قرار گرفت:
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1316
@drsargolzaei
@drsargolzaeipodcast
برخی از نظریه پردازان خانواده اعتقاد دارند که خانواده یک سیستم زبانی است. با دور هم جمع شدن افرادی که با هم نسبت خونی دارند خانواده محقق نمی شود، بلکه تحقق خانواده مستلزم وجود یک زبان مشترک است که این خانواده را از سایر خانوادهها متمایز کند. یکی از جنبههای این نظام زبانی، نوع استفاده از ضمایر است. در فضایی که ضمیر "ما" بیش از ضمیر "من" و "تو" مورد استفاده قرار میگیرد یک تیم تشکیل شده است. حالا اگر این تیم با هم نسبت خونی هم داشته باشند نام آن تیم را میتوانیم خانواده بگذاریم. بنابراین ادغام زبانی "من" و "تو" و تولد "ما" شرط مهمتری برای تحقق خانواده است تا نسبت خونی، چرا که خیلیها برای تیم هایی که نسبت خونی ندارند نیز از واژهی خانواده استفاده می.کنند مانند "خانوادهی تویوتا" یا "خانوادهی اپل" !
من میخواهم همین موضوع را به مفهوم "ملت" نیز تعمیم دهم. آنچه یک ملت را از ملت های دیگر متمایز میکند بیش از ارتباط ژنتیک یا فضای جغرافیایی، نظام زبانی است. واژههای مشترک و پیشفرض های زبانی مشترک باعث به وجود آمدن "فهم مشترک" میشوند و این "تفاهم" بیشتر، یک ملت را از دیگر ملتها متمایز میکند .
جنبهی دیگر این نظام زبانی، همان چیزی است که دربارهٔ خانواده گفتم: استفادهی بیشتر از واژه "ما" به جای ضمایر "من و تو". ترجیح دادن منافع مشترک بر منافع فردی اساس تشکیل یک جامعه است و البته این کار آسانی نیست. همانطور که زیگموند فروید پایهگذار روانکاوی در کتاب "تمدن و ناخشنودیهای آن" مینویسد شکلگیری تمدن مستلزم نوعی انضباط سخت درونی است.
این انضباط درونی با هدف کنترل خودمحوری و خودشیفتگی ذاتی و غریزی انسان صورت میگیرد. برای تشکیل خانواده، تشکیل شراکت اقتصادی و تشکیل یک ملت کنترل خودمحوری ضروری است و یک ملت به اندازهای که مهارت خودکنترلی و عبور از خود برای "ما" را داشته باشد ملت است.
قاعدهی بازی در کشورهای توسعهیافته این است که منافع ملی از منافع هر فرد، گروه ، خانوادهی اقتصادی یا حزب مهمتر است. رقابت احزاب دست چپی و دست راستی در بریتانیا تا جایی مجاز است که به منافع ملی صدمه وارد نکند.
آموزش این قاعدهی بازی از کودکستانها و دبستانها شروع میشود، پیشنهاد میکنم کتاب "آموزش قلبها و اندیشهها در ژاپن" را بخوانید. این کتاب توسط کاترین لویس نوشته شده و حسین افشینمنش و شیده ایلبیگی آن را ترجمه کردهاند. کتاب فوق در سال ۱۳۷۹ توسط انتشارات ساز و کار منتشر شده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
⭕️ این یادداشت در سال ۲۰۱۶ نوشته شده است.
🔴 فایل صوتی مقاله نیز در کانال تلگرامی پادکستهای دکتر سرگلزایی قرار گرفت:
https://t.me/drsargolzaeipodcast/1316
@drsargolzaei
@drsargolzaeipodcast