#مقاله
#رویا_و_اسطوره
اگر پيش فرض های #روانکاوی را نپذيريم، روياها (تصاويري که در حين خواب دچارشان هستيم) چيزي نيستند جز "مرور" سريع حوادث روز گذشته همراه با افکار، احساسات و خاطراتي که آن حوادث براي ما تداعی کرده اند. به طور قطع بخش زيادی از روياهای ما چنين هستند: ترکيبي تصادفي و بي نظم از تصاويری که صرفأ بر اساس "تداعی" به هم متصل شده اند. مغز، هنگامی که ما در خواب هستيم، فارغ از انبوه داده های حسی است، شروع به "انبار گردانی" و مرتب کردن داده های روز قبل مي کند و هر حادثه ای را در کشويی مي چيند که به نوعی با خاطرات و تصاوير آن کشو تشابه معنايی دارد. اين گونه است که ممکن است روزی که به دليل ايستادن روي "خط عابر پياده" توسط افسر راهنمايي و رانندگی "جريمه" شده ايم، شب در خواب ببينيم که در حال نوشتن "جريمه هايي" هستيم که معلم کلاس چهارم ابتدايي مان بابت "بدخطي" به ما داده بود و صبح که از خواب برمی خيزيم حيرت زده باشيم که چگونه و چرا اين خاطره پس از چهل سال برای ما زنده شده است!
اما پيچيده ترين روياها، آن دسته از روياها هستند که "ساختار داستاني" دارند و حاوی صرفأ تصاويری از خاطرات دور و نزديک ما نيستند، بلکه داراي بستر داستان (exposition)، پي رنگ (plot)، نقطه اوج (culmination) و نتيجه گيری (solution) هستند، گويي يک نمايشنامه نويس برجسته به همراه يک تيم "دراماتورژ" ، طراح صحنه، طراح لباس و کارگردان سعی در انتقال يک پيام به ما دارد!
براي مثال يکي از مراجعان دکتر کارل گوستاو #يونگ که از کشوری ديگر برای روانکاوی به وي مراجعه کرده بود چنين خوابی مي بيند:
خواب ديدم در حال عبور از مرز سوئيس هستم (exposition)،
مأمور گمرک تصميم به بازرسی ساک دستی من گرفت (plot)،
من اظهار کردم چيز مهمی در ساک ندارم (culmination)،
ولی وقتي ساک را باز کرد يک تختخواب تاشو از درون آن بيرون آورد (solution)!
ببينيد چقدر اين خواب هوشمندانه طراحي شده است. گويي فرد خردمندی که از گذشته اين فرد باخبر است (اقرب اليک من حبل الوريد!) دارد به او چنين می گويد:
"تو داري براي روانکاوی به نزد اين روانپزشک سوئيسی مي روی (exposition) و او براي درمان مي خواهد کوله بار سفر زندگيت را مرور کند (plot) اما تو در عين حال که براي درمان نزد او می روی سعی مي کنی اطلاعات مهمی را از او پنهان نگه داری (culmination) و آن چيزي که دوست نداری او بفهمد اين است که يک رابطه جنسي ممنوعه داری (solution)!"
گويا خردمند رويا پرداز پيش از مراجعه فرد به يونگ دارد به او راجع به آنچه در روانکاوی های گذشته انجام داده و احتمالأ در روانکاوی بعدی نيز انجام خواهد داد تذکر می دهد و به نوعی به او می گويد علت اين که روانکاوی های گذشته ات مثمر ثمر نبوده اند اين بوده که بخش مهمی از زندگيت را از روانکاو پنهان مي کردی و اگر با اين سوئيسی هم قرار باشد همين کار را بکنی به نتيجه ای نخواهي رسيد!
اين جاست که "آلفرد #آدلر" روانکاو ويني برخلاف #فرويد اعتقاد دارد که رويا جهت گيری رو به آينده دارد، درست است که گذشته را مرور می کند ولي به گونه ای مرور می کند که براي آينده و تصميمات آن تذکراتی بدهد. يونگ اعتقاد دارد که هر چه فردی مسئوليت جمع بزرگتری را به عهده داشته باشد روياهايش "جمعي تر" مي شوند، چنين کسی روياهايش راجع به زندگی شخصی اش نيست بلکه راجع به زندگی "قبيله اش" خواب می بيند! يونگ چنين روياهايي را "روياهاي بزرگ" مي نامد.
وقتی روياها جمعي تر باشند نمادهای مندرج در آن هم غير شخصی تر و جمعی ترند. مثلأ وقتي يک نفر در رويا گربه مي بيند روانکاو مي پرسد: "گربه برای شما چه تجاربی را تداعي مي کند؟ چه خاطراتی را زنده می سازد؟" ولی برای تعبير يک "روياي بزرگ" اين سوال درستی نيست. "معبر" بايد بپرسد براي "قبيله شما" گربه نماد چه چيزي است.
#اسطوره نام ديگر "رويای بزرگ" است و "اسطوره شناس" همان "معبر" رويای جمعي است.
"اسطوره" بازنمايی زندگی جمعی ما در "ذهن الهی" است، پيامی راز آلود از "عمق زندگی" ! رويايی براي بيدار کردن ما خوابگردها!
#دکترمحمدرضاسرگلزايی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#رویا_و_اسطوره
اگر پيش فرض های #روانکاوی را نپذيريم، روياها (تصاويري که در حين خواب دچارشان هستيم) چيزي نيستند جز "مرور" سريع حوادث روز گذشته همراه با افکار، احساسات و خاطراتي که آن حوادث براي ما تداعی کرده اند. به طور قطع بخش زيادی از روياهای ما چنين هستند: ترکيبي تصادفي و بي نظم از تصاويری که صرفأ بر اساس "تداعی" به هم متصل شده اند. مغز، هنگامی که ما در خواب هستيم، فارغ از انبوه داده های حسی است، شروع به "انبار گردانی" و مرتب کردن داده های روز قبل مي کند و هر حادثه ای را در کشويی مي چيند که به نوعی با خاطرات و تصاوير آن کشو تشابه معنايی دارد. اين گونه است که ممکن است روزی که به دليل ايستادن روي "خط عابر پياده" توسط افسر راهنمايي و رانندگی "جريمه" شده ايم، شب در خواب ببينيم که در حال نوشتن "جريمه هايي" هستيم که معلم کلاس چهارم ابتدايي مان بابت "بدخطي" به ما داده بود و صبح که از خواب برمی خيزيم حيرت زده باشيم که چگونه و چرا اين خاطره پس از چهل سال برای ما زنده شده است!
اما پيچيده ترين روياها، آن دسته از روياها هستند که "ساختار داستاني" دارند و حاوی صرفأ تصاويری از خاطرات دور و نزديک ما نيستند، بلکه داراي بستر داستان (exposition)، پي رنگ (plot)، نقطه اوج (culmination) و نتيجه گيری (solution) هستند، گويي يک نمايشنامه نويس برجسته به همراه يک تيم "دراماتورژ" ، طراح صحنه، طراح لباس و کارگردان سعی در انتقال يک پيام به ما دارد!
براي مثال يکي از مراجعان دکتر کارل گوستاو #يونگ که از کشوری ديگر برای روانکاوی به وي مراجعه کرده بود چنين خوابی مي بيند:
خواب ديدم در حال عبور از مرز سوئيس هستم (exposition)،
مأمور گمرک تصميم به بازرسی ساک دستی من گرفت (plot)،
من اظهار کردم چيز مهمی در ساک ندارم (culmination)،
ولی وقتي ساک را باز کرد يک تختخواب تاشو از درون آن بيرون آورد (solution)!
ببينيد چقدر اين خواب هوشمندانه طراحي شده است. گويي فرد خردمندی که از گذشته اين فرد باخبر است (اقرب اليک من حبل الوريد!) دارد به او چنين می گويد:
"تو داري براي روانکاوی به نزد اين روانپزشک سوئيسی مي روی (exposition) و او براي درمان مي خواهد کوله بار سفر زندگيت را مرور کند (plot) اما تو در عين حال که براي درمان نزد او می روی سعی مي کنی اطلاعات مهمی را از او پنهان نگه داری (culmination) و آن چيزي که دوست نداری او بفهمد اين است که يک رابطه جنسي ممنوعه داری (solution)!"
گويا خردمند رويا پرداز پيش از مراجعه فرد به يونگ دارد به او راجع به آنچه در روانکاوی های گذشته انجام داده و احتمالأ در روانکاوی بعدی نيز انجام خواهد داد تذکر می دهد و به نوعی به او می گويد علت اين که روانکاوی های گذشته ات مثمر ثمر نبوده اند اين بوده که بخش مهمی از زندگيت را از روانکاو پنهان مي کردی و اگر با اين سوئيسی هم قرار باشد همين کار را بکنی به نتيجه ای نخواهي رسيد!
اين جاست که "آلفرد #آدلر" روانکاو ويني برخلاف #فرويد اعتقاد دارد که رويا جهت گيری رو به آينده دارد، درست است که گذشته را مرور می کند ولي به گونه ای مرور می کند که براي آينده و تصميمات آن تذکراتی بدهد. يونگ اعتقاد دارد که هر چه فردی مسئوليت جمع بزرگتری را به عهده داشته باشد روياهايش "جمعي تر" مي شوند، چنين کسی روياهايش راجع به زندگی شخصی اش نيست بلکه راجع به زندگی "قبيله اش" خواب می بيند! يونگ چنين روياهايي را "روياهاي بزرگ" مي نامد.
وقتی روياها جمعي تر باشند نمادهای مندرج در آن هم غير شخصی تر و جمعی ترند. مثلأ وقتي يک نفر در رويا گربه مي بيند روانکاو مي پرسد: "گربه برای شما چه تجاربی را تداعي مي کند؟ چه خاطراتی را زنده می سازد؟" ولی برای تعبير يک "روياي بزرگ" اين سوال درستی نيست. "معبر" بايد بپرسد براي "قبيله شما" گربه نماد چه چيزي است.
#اسطوره نام ديگر "رويای بزرگ" است و "اسطوره شناس" همان "معبر" رويای جمعي است.
"اسطوره" بازنمايی زندگی جمعی ما در "ذهن الهی" است، پيامی راز آلود از "عمق زندگی" ! رويايی براي بيدار کردن ما خوابگردها!
#دکترمحمدرضاسرگلزايی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#مقاله
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت اول
مقدمه:
گرچه اولين بار اصطلاح«ناخودآگاه جمعي» را دكتر كارل گوستاو #يونگ -روانپزشك و اسطوره شناس سوئيسي- وضع كرد ولي پيش از او و هم زمان با او نظريه پردازان زيادي به موضوع «روان جمعي» با اصطلاحات ديگري اشاره كردند. چيزي كه يونگ به اين مقوله اضافه كرد مطرح كردن «امكان رها شدن از اسارت روان جمعي» بود: انساني كه مراحل تفَرد (individuation) را طي كند از زنجيره هاي نامرئي روان جمعي (mass psyche) رها مي گردد.
چيزي كه بين يونگ و صاحب نظران دیگر متفاوت بود، ديدگاه آن ها درباره محتواي ناخودآگاه جمعی بود. «گئورگ ويلهلم #هگل» مرحله تاريخي (روح تاریخ) را محتواي ناخودآگاه جمعي مي دانست، #كارل_ماركس طبقه اقتصادي را و #ژاك_لاكان زبان را، در حالي كه نگاه يونگ به ناخودآگاه جمعي نگاهي «اسطوره اي» بود كه به وضوح در تحليل او از علَت دو جنگ جهاني دیده می شود (كتاب يونگ و سياست: ولاديمير والتر اوداینیک- نشر ني)
در اين مقاله مي خواهم نه با ديدگاه يونگي كه با ديدگاه ماركس به مصداقي از ناخودآگاه جمعي بپردازم: ناخودآگاه جمعي خرده بورژواها!
مفهوم طبقه:
ازديدگاه ماركس، دو طبقه اصلي و دو طبقه فرعي در ساختار اقتصادي-اجتماعي قابل تشخيص هستند. طبقات اصلي عبارتند از طبقه بورژا و طبقه پرولتاريا.
طبقه پرولتاريا، شامل افرادي است كه كار مي كنند و ازحاصل كار خود در حدَ نيازهاي ضروري زندگي بهره مند مي شوند. امَا اين افراد از آن جا كه صاحب منابع اقتصادي (معدن، مزرعه، زمين ساختماني) و ابزارهاي اقتصادي (كارخانه، ماشين) نيستند تعيين كننده «شرايط كار» نيستند بلكه كساني كه صاحب منابع و ابزارهاي اقتصادي هستند «شرايط كاري» را تعيين مي كنند و طبعاً اين افراد شرايط كار را به گونه اي تعيين مي كنند كه بيشترين سهم را از «ارزش افزوده» ببرند و حداقل سهم را به طبقه پرولتاريا بپردازند. اين افراد را بورژوا مي ناميم.
اما علاوه بر دو طبقه اصلي پرولتاريا و بورژوا، دو طبقه فرعي نيز وجود دارند. يكي طبقه خرده بورژوا و ديگري طبقه لمپن پرولتاريا.
خرده بورژواها درمرز ميان بورژواها و پرولتاريا قرار مي گيرند. آن ها از كارگري به «سركارگري» ارتقاء يافته اند (چه به لحاظ بالارفتن درآمد و چه به لحاظ اجتماعي) و در واقع واسطه اي هستند بين بورژوا (صاحب كارخانه- صاحب زمين) و پرولتاريا (كارگران).
آخرين طبقه نيز لمپن پرولتاريا است. اين افراد از نظر مالي در سطح پاييني قرار دارند و از اين نظر به طبقه پرولتاريا نزديك هستند اما برخلاف طبقه پرولتاريا به كاري كه ارزش افزوده ايجاد كند اشتغال ندارند و اغلب مشغول كارهاي گروهي وتيمي نيز نيستند و در نتيجه برخلاف پرولتاريا فاقد «هويت جمعي» هستند. كساني كه شغل هاي كاذب يا غير قانوني دارند (گداها- جيب برها- شرَخرها-خرده فروشان مواد مخدر- روسپي ها) جزو طبقه لمپن پرولتاریا قرار دارند. به عقيده ماركس اين گروه (لمپن پرولتاريا) برخلاف طبقه پرولتاريا، نقش «ضد انقلابي» دارند يعني مانع حركت طبقه كارگر براي تشكيل يك جامعه سوسياليستي مي گردند. آن ها به دليل فقدان هویت گروهی و فقدان آگاهی طبقاتی با قيمت پايين خود را مي فروشند بنابراين طبقه ی بورژوا از اين طبقه براي سركوب طبقه پرولتاريا استفاده مي كند.
روان شناسي خورده بورژواها:
دراين مقاله مي خواهم به روانشناسي خرده بورژواها بپردازم: طبقه اي كه خاستگاهش در طبقه پرولتارياست و چشم اندازش در طبقه بورژوا بنابراين هميشه گرفتاركشمكش دروني (تعارض) است.
مطرح كردن اين ماجرا در اين مقاله از اين جهت برايم مهم بود كه اغلب مراجعان به رواندرمانگرها از طبقه خرده بورژوا هستند و گرچه آن ها تعارض هایشان را در سطح كاملاً فردي و خانوادگي مطرح مي كنند اما لازم است رواندرمانگران به اين مسأله آگاهي داشته باشند كه ريشه عميق اغلب تعارضات اين افراد سطح ناخودآگاه جمعي طبقاتي آن هاست.
بورژواها فاقد هم حسي با طبقه كارگر هستند. آن ها نسبت به طبقه پرولتاريا يا دلسوزي ندارند بلكه به آن ها «نگاه ابزاري» دارند. ممكن است حتي در تامين معاش و رفاه آن ها تلاش كنند اما نه به سبب «درك انساني شرايط زندگي آن ها» بلكه به سبب اين كه مي خواهند از اين طريق انگيزه و همكاري آن ها را در زمينه توليد و خدمات بالا ببرند اما دراين زمينه نظريه بورژوا اين است: «مواظب باشيد بيش از ظرفيت شان به آن ها ندهيد، جنبه اش را ندارند، هار مي شوند!».
اما يك خرده بورژوا با طبقه پايين تر از خودش (چه پرولتاريا و چه حتي لمپن پرولتاريا) هم حسي (sympathy) دارد،
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت اول
مقدمه:
گرچه اولين بار اصطلاح«ناخودآگاه جمعي» را دكتر كارل گوستاو #يونگ -روانپزشك و اسطوره شناس سوئيسي- وضع كرد ولي پيش از او و هم زمان با او نظريه پردازان زيادي به موضوع «روان جمعي» با اصطلاحات ديگري اشاره كردند. چيزي كه يونگ به اين مقوله اضافه كرد مطرح كردن «امكان رها شدن از اسارت روان جمعي» بود: انساني كه مراحل تفَرد (individuation) را طي كند از زنجيره هاي نامرئي روان جمعي (mass psyche) رها مي گردد.
چيزي كه بين يونگ و صاحب نظران دیگر متفاوت بود، ديدگاه آن ها درباره محتواي ناخودآگاه جمعی بود. «گئورگ ويلهلم #هگل» مرحله تاريخي (روح تاریخ) را محتواي ناخودآگاه جمعي مي دانست، #كارل_ماركس طبقه اقتصادي را و #ژاك_لاكان زبان را، در حالي كه نگاه يونگ به ناخودآگاه جمعي نگاهي «اسطوره اي» بود كه به وضوح در تحليل او از علَت دو جنگ جهاني دیده می شود (كتاب يونگ و سياست: ولاديمير والتر اوداینیک- نشر ني)
در اين مقاله مي خواهم نه با ديدگاه يونگي كه با ديدگاه ماركس به مصداقي از ناخودآگاه جمعي بپردازم: ناخودآگاه جمعي خرده بورژواها!
مفهوم طبقه:
ازديدگاه ماركس، دو طبقه اصلي و دو طبقه فرعي در ساختار اقتصادي-اجتماعي قابل تشخيص هستند. طبقات اصلي عبارتند از طبقه بورژا و طبقه پرولتاريا.
طبقه پرولتاريا، شامل افرادي است كه كار مي كنند و ازحاصل كار خود در حدَ نيازهاي ضروري زندگي بهره مند مي شوند. امَا اين افراد از آن جا كه صاحب منابع اقتصادي (معدن، مزرعه، زمين ساختماني) و ابزارهاي اقتصادي (كارخانه، ماشين) نيستند تعيين كننده «شرايط كار» نيستند بلكه كساني كه صاحب منابع و ابزارهاي اقتصادي هستند «شرايط كاري» را تعيين مي كنند و طبعاً اين افراد شرايط كار را به گونه اي تعيين مي كنند كه بيشترين سهم را از «ارزش افزوده» ببرند و حداقل سهم را به طبقه پرولتاريا بپردازند. اين افراد را بورژوا مي ناميم.
اما علاوه بر دو طبقه اصلي پرولتاريا و بورژوا، دو طبقه فرعي نيز وجود دارند. يكي طبقه خرده بورژوا و ديگري طبقه لمپن پرولتاريا.
خرده بورژواها درمرز ميان بورژواها و پرولتاريا قرار مي گيرند. آن ها از كارگري به «سركارگري» ارتقاء يافته اند (چه به لحاظ بالارفتن درآمد و چه به لحاظ اجتماعي) و در واقع واسطه اي هستند بين بورژوا (صاحب كارخانه- صاحب زمين) و پرولتاريا (كارگران).
آخرين طبقه نيز لمپن پرولتاريا است. اين افراد از نظر مالي در سطح پاييني قرار دارند و از اين نظر به طبقه پرولتاريا نزديك هستند اما برخلاف طبقه پرولتاريا به كاري كه ارزش افزوده ايجاد كند اشتغال ندارند و اغلب مشغول كارهاي گروهي وتيمي نيز نيستند و در نتيجه برخلاف پرولتاريا فاقد «هويت جمعي» هستند. كساني كه شغل هاي كاذب يا غير قانوني دارند (گداها- جيب برها- شرَخرها-خرده فروشان مواد مخدر- روسپي ها) جزو طبقه لمپن پرولتاریا قرار دارند. به عقيده ماركس اين گروه (لمپن پرولتاريا) برخلاف طبقه پرولتاريا، نقش «ضد انقلابي» دارند يعني مانع حركت طبقه كارگر براي تشكيل يك جامعه سوسياليستي مي گردند. آن ها به دليل فقدان هویت گروهی و فقدان آگاهی طبقاتی با قيمت پايين خود را مي فروشند بنابراين طبقه ی بورژوا از اين طبقه براي سركوب طبقه پرولتاريا استفاده مي كند.
روان شناسي خورده بورژواها:
دراين مقاله مي خواهم به روانشناسي خرده بورژواها بپردازم: طبقه اي كه خاستگاهش در طبقه پرولتارياست و چشم اندازش در طبقه بورژوا بنابراين هميشه گرفتاركشمكش دروني (تعارض) است.
مطرح كردن اين ماجرا در اين مقاله از اين جهت برايم مهم بود كه اغلب مراجعان به رواندرمانگرها از طبقه خرده بورژوا هستند و گرچه آن ها تعارض هایشان را در سطح كاملاً فردي و خانوادگي مطرح مي كنند اما لازم است رواندرمانگران به اين مسأله آگاهي داشته باشند كه ريشه عميق اغلب تعارضات اين افراد سطح ناخودآگاه جمعي طبقاتي آن هاست.
بورژواها فاقد هم حسي با طبقه كارگر هستند. آن ها نسبت به طبقه پرولتاريا يا دلسوزي ندارند بلكه به آن ها «نگاه ابزاري» دارند. ممكن است حتي در تامين معاش و رفاه آن ها تلاش كنند اما نه به سبب «درك انساني شرايط زندگي آن ها» بلكه به سبب اين كه مي خواهند از اين طريق انگيزه و همكاري آن ها را در زمينه توليد و خدمات بالا ببرند اما دراين زمينه نظريه بورژوا اين است: «مواظب باشيد بيش از ظرفيت شان به آن ها ندهيد، جنبه اش را ندارند، هار مي شوند!».
اما يك خرده بورژوا با طبقه پايين تر از خودش (چه پرولتاريا و چه حتي لمپن پرولتاريا) هم حسي (sympathy) دارد،
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت دوم
زيرا خود خاستگاه (ريشه) در آن طبقه دارد بنابراين نمي تواند رنج اين طبقه را تحمل كند اما از آن سو حشر و نشر با طبقه بورژوا، آرزوهاي او را ارتقاء داده و او نمي تواند شرايط زندگي خود را بپذيرد. از اين رو چشم انداز او رسيدن به طبقه بورژواست اما «بي رحمي» بورژوا را ندارد. نه با «قناعت» كارگري مي تواند چارچوب زندگي خود را ببندد نه با «بي رحمي بورژوازي» مي تواند كوله بار خود را ببندد! با ديدن قصرها و اتوموبيل هاي گرانقيمت بورژواها آه حسرت مي كشد و با ديدن پشت خميده فقرا اشك غم در چشمانش جمع مي شود!
خرده بورژوا نيز مانند لمپن پرولتاريا فاقد هويت جمعي است. هويت او با «رقابت با همگنان» شكل مي گيرد نه با «همبستگي» بنابراين او نيز مانند طبقه لمپن پرولتاريا خود را ارزان مي فروشد. گفتمان «مأمورم و معذورم» در بين اين طبقه شايع است با اين تفاوت كه لمپن ها به دليل سطح پايين تر اقتصادی و فرهنگی اغلب درباره خود فروشي خود احساس گناه و پشيماني نيز ندارند اما خرده بورژوا همان زمان كه خود را مي فروشد احساس گناه و پشيماني مي كند! نتيجه اين كه خرده بورژوا سرشار از خشم است. گاهي اين خشم را درون فكني (introjection) مي كند و احساس بي كفايتي و بي عرضگي به او دست مي دهد و افسرده مي شود و گاهي اين خشم را فرافكني (projection) مي كند و نسبت به كساني كه در موضع قدرت قرار دارند دچار خشم و نفرت مي شود بنابراين حركت هايي كه خاستگاه خرده بورژوازي دارند آكنده از تمايل ناخودآگاه به تخريب هستند و گرايشات ميليشيايي دارند (به عنوان نمونه در تاريخ معاصر مي توان به اقدامات تروريستي فدائيان اسلام و چریک های چپ اشاره كرد).
خرده بورژواها در زمينه مذهب نيز دچار تعارضات عميقي هستند. مذهب براي پرولتاريا همان افيوني ست كه كارل #ماركس مي گفت بنابراين پرولتاريا معتاد اين افيون است و كمتر پيش مي آيد كه در زمينه مصرف افيونش دو دلي داشته باشد. ازآن سو بورژواها در عمل كاملاً سكولار هستند و نام هر آئيني را يدك بكشند در عمل تنها به منافع خود فكر مي كنند و بس! اما خرده بورژوا با موضوع مذهب درگيري دروني دارد. نه مي تواند با اين افيون آرام گيرد و نه مي تواند همچون بورژوا از آن استفاده ابزاري كند بنابراين خرده بورژوا دچار دغدغه ها ي عميق هستی شناختي و اخلاقي است، نه به بندر آرامي مي رسد و نه مي تواند دست از قايقراني بكشد و تسليم امواج شود: كتاب مي خواند، گفتگو مي كند، كنجكاوي مي كند و خودكاوي و خودسرزنش سازي دارد.
آينده يك خرده بورژوا:
چه خرده بورژوا بر احساساتش غالب شود و براي رسيدن به چشم اندازهاي بورژوایی پا روي هم حسي عاطفي و دغدغه هاي اخلاقيش بگذارد و بتواند خود را تا حد بورژواها بالا بكشد و چه از آن سو پا روي منافع اقتصاديش بگذارد و شرايط مالي مشابه طبقه پرولتاريا پيداكند تا پايان عمر درگير تعارض و كشمكش دروني خواهد بود. ممكن است استفاده دائمي از داروهاي روانگرا يا الكل و مواد او را آرام كند يا عضويت در يك فرقه ديني جدید به او آرامش دهد امّا هميشه آتش زير خاكستر است ولی بسته به اين كه به كدام طبقه بپیوندد نسل بعدي او خصلت هاي جمعي آن طبقه را مي پذيرند و از تعارض رها مي شوند. اما اگر خرده بورژوا در همین طبقه باقي بماند نسل بعدي او نيز سرنوشتي مشابه را به ارث مي برند.
تفَرد، حقيقت يا افسانه؟ :
همان طور كه در مقدمه مقاله گفتم، كارل گوستاو #يونگ، با مطرح كردن موضوع تفَرد امكان رهایي از جبر روان جمعي را مطرح مي كند. از آن جا كه ديدگاه يونگ صبغه ای «ليبراليستي» (فرد- محور) دارد و از اساس با ديدگاه هاي «سوسياليستي» (جامعه- محور) غير قابل جمع است اين نظريه او را نمي توانيم در سيستم زباني ماركسيستي تأئيد يا رد نماييم. از ديدگاه سوسياليستي، فرد سالم در يك نظام اقتصادي بيمار (كاپيتاليسم) غير قابل تحقق است بنابراين،نه تنها فرایند تفَرد كه کلیّت بحث سلامت روان زیر مجموعهٔ نظام اقتصادي- اجتماعي است.
وجه مثبت تعارض! :
گرچه تعارض همچون آتشي سوزان فرد دچار را مي سوزاند اما همين تعارض جنبه مثبتي نيز دارد: خودآگاهي! همان طور كه شما به حضور بدن تان زمانی آگاه مي شويد كه دچار درد جسماني باشيد، به حضور تمامَيت «خود»تان نيز تنها در شرايط كشمكش دروني آگاه مي شويد. بنابراين خرده بورژوا همان طو ر كه محكوم به تعارض است مشمول خود آگاهی است. بورژوا، پرولتاريا و لمپن پرولتاريا «نوعاً» فاقد خودآگاهي اند و رفتاري مكانيكي وماشين وار دارند اما خرده بورژوا بودن فرد را دغدغه مند و در عين حال عصيانگر، غير قابل پيش بيني و غير مكانيكي مي كند.
هنگامي كه #آلبركامو مي گويد: «عصيان مي كنم، پس هستم» و #ژان_پل_سارتر مي گويد: «انسان بودن يعني دغدغه داشتن» خرده بورژوا را توصيف مي كنند!
#دكترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت دوم
زيرا خود خاستگاه (ريشه) در آن طبقه دارد بنابراين نمي تواند رنج اين طبقه را تحمل كند اما از آن سو حشر و نشر با طبقه بورژوا، آرزوهاي او را ارتقاء داده و او نمي تواند شرايط زندگي خود را بپذيرد. از اين رو چشم انداز او رسيدن به طبقه بورژواست اما «بي رحمي» بورژوا را ندارد. نه با «قناعت» كارگري مي تواند چارچوب زندگي خود را ببندد نه با «بي رحمي بورژوازي» مي تواند كوله بار خود را ببندد! با ديدن قصرها و اتوموبيل هاي گرانقيمت بورژواها آه حسرت مي كشد و با ديدن پشت خميده فقرا اشك غم در چشمانش جمع مي شود!
خرده بورژوا نيز مانند لمپن پرولتاريا فاقد هويت جمعي است. هويت او با «رقابت با همگنان» شكل مي گيرد نه با «همبستگي» بنابراين او نيز مانند طبقه لمپن پرولتاريا خود را ارزان مي فروشد. گفتمان «مأمورم و معذورم» در بين اين طبقه شايع است با اين تفاوت كه لمپن ها به دليل سطح پايين تر اقتصادی و فرهنگی اغلب درباره خود فروشي خود احساس گناه و پشيماني نيز ندارند اما خرده بورژوا همان زمان كه خود را مي فروشد احساس گناه و پشيماني مي كند! نتيجه اين كه خرده بورژوا سرشار از خشم است. گاهي اين خشم را درون فكني (introjection) مي كند و احساس بي كفايتي و بي عرضگي به او دست مي دهد و افسرده مي شود و گاهي اين خشم را فرافكني (projection) مي كند و نسبت به كساني كه در موضع قدرت قرار دارند دچار خشم و نفرت مي شود بنابراين حركت هايي كه خاستگاه خرده بورژوازي دارند آكنده از تمايل ناخودآگاه به تخريب هستند و گرايشات ميليشيايي دارند (به عنوان نمونه در تاريخ معاصر مي توان به اقدامات تروريستي فدائيان اسلام و چریک های چپ اشاره كرد).
خرده بورژواها در زمينه مذهب نيز دچار تعارضات عميقي هستند. مذهب براي پرولتاريا همان افيوني ست كه كارل #ماركس مي گفت بنابراين پرولتاريا معتاد اين افيون است و كمتر پيش مي آيد كه در زمينه مصرف افيونش دو دلي داشته باشد. ازآن سو بورژواها در عمل كاملاً سكولار هستند و نام هر آئيني را يدك بكشند در عمل تنها به منافع خود فكر مي كنند و بس! اما خرده بورژوا با موضوع مذهب درگيري دروني دارد. نه مي تواند با اين افيون آرام گيرد و نه مي تواند همچون بورژوا از آن استفاده ابزاري كند بنابراين خرده بورژوا دچار دغدغه ها ي عميق هستی شناختي و اخلاقي است، نه به بندر آرامي مي رسد و نه مي تواند دست از قايقراني بكشد و تسليم امواج شود: كتاب مي خواند، گفتگو مي كند، كنجكاوي مي كند و خودكاوي و خودسرزنش سازي دارد.
آينده يك خرده بورژوا:
چه خرده بورژوا بر احساساتش غالب شود و براي رسيدن به چشم اندازهاي بورژوایی پا روي هم حسي عاطفي و دغدغه هاي اخلاقيش بگذارد و بتواند خود را تا حد بورژواها بالا بكشد و چه از آن سو پا روي منافع اقتصاديش بگذارد و شرايط مالي مشابه طبقه پرولتاريا پيداكند تا پايان عمر درگير تعارض و كشمكش دروني خواهد بود. ممكن است استفاده دائمي از داروهاي روانگرا يا الكل و مواد او را آرام كند يا عضويت در يك فرقه ديني جدید به او آرامش دهد امّا هميشه آتش زير خاكستر است ولی بسته به اين كه به كدام طبقه بپیوندد نسل بعدي او خصلت هاي جمعي آن طبقه را مي پذيرند و از تعارض رها مي شوند. اما اگر خرده بورژوا در همین طبقه باقي بماند نسل بعدي او نيز سرنوشتي مشابه را به ارث مي برند.
تفَرد، حقيقت يا افسانه؟ :
همان طور كه در مقدمه مقاله گفتم، كارل گوستاو #يونگ، با مطرح كردن موضوع تفَرد امكان رهایي از جبر روان جمعي را مطرح مي كند. از آن جا كه ديدگاه يونگ صبغه ای «ليبراليستي» (فرد- محور) دارد و از اساس با ديدگاه هاي «سوسياليستي» (جامعه- محور) غير قابل جمع است اين نظريه او را نمي توانيم در سيستم زباني ماركسيستي تأئيد يا رد نماييم. از ديدگاه سوسياليستي، فرد سالم در يك نظام اقتصادي بيمار (كاپيتاليسم) غير قابل تحقق است بنابراين،نه تنها فرایند تفَرد كه کلیّت بحث سلامت روان زیر مجموعهٔ نظام اقتصادي- اجتماعي است.
وجه مثبت تعارض! :
گرچه تعارض همچون آتشي سوزان فرد دچار را مي سوزاند اما همين تعارض جنبه مثبتي نيز دارد: خودآگاهي! همان طور كه شما به حضور بدن تان زمانی آگاه مي شويد كه دچار درد جسماني باشيد، به حضور تمامَيت «خود»تان نيز تنها در شرايط كشمكش دروني آگاه مي شويد. بنابراين خرده بورژوا همان طو ر كه محكوم به تعارض است مشمول خود آگاهی است. بورژوا، پرولتاريا و لمپن پرولتاريا «نوعاً» فاقد خودآگاهي اند و رفتاري مكانيكي وماشين وار دارند اما خرده بورژوا بودن فرد را دغدغه مند و در عين حال عصيانگر، غير قابل پيش بيني و غير مكانيكي مي كند.
هنگامي كه #آلبركامو مي گويد: «عصيان مي كنم، پس هستم» و #ژان_پل_سارتر مي گويد: «انسان بودن يعني دغدغه داشتن» خرده بورژوا را توصيف مي كنند!
#دكترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با عرض سلام خدمت استاد محترم
ضمن عرض تشكر از زحمات حضرتعالى. خواهشمندم تفاوت كاربردى درمانى كارل گوستاو #يونگ و ويليام #گلسر را توضيح بفرماييد.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
رویکرد یونگ را نمی توان یک صرفاً یک روش درمانی دانست، یونگ یک نگرش فلسفی ارائه می دهد. یونگ سعی می کند تبیینی روان شناسی از تجربهٔ دینی و تجارب فرافردی ارائه دهد و در این زمینه از میتولوژی گنوستیسیسم (Gnostic mythology)، فلسفهٔ هگل و پدیدار شناسی (ایده آلیسم آلمانی) بهره می برد. مطالعهٔ روان شناسی تحلیلی یونگ ما را درگیر مطالعهٔ ادبیات کهن مصری، یونانی، هندی و چینی، متون دینی ادیان ابراهیمی و آثار #گوته و #نیچه می کند.
بر خلاف رویکرد یونگ، رویکرد گلَسر رویکردی عملگرا و کاربردی است و به شکلی ساده سازی شده و گام به گام به درمانجو کمک می کند که نیازهای خود را بشناسد و شیوه های مؤثر و مسؤولانهٔ برآوردن آنها را کشف کند. گلسر نه وارد میتولوژی می شود، نه وارد فلسفه و در آثارش راجع به تجربهٔ دینی صحبتی نمی کند. به گمانم گلسر سکولار است.
شادکام باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
با عرض سلام خدمت استاد محترم
ضمن عرض تشكر از زحمات حضرتعالى. خواهشمندم تفاوت كاربردى درمانى كارل گوستاو #يونگ و ويليام #گلسر را توضيح بفرماييد.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
رویکرد یونگ را نمی توان یک صرفاً یک روش درمانی دانست، یونگ یک نگرش فلسفی ارائه می دهد. یونگ سعی می کند تبیینی روان شناسی از تجربهٔ دینی و تجارب فرافردی ارائه دهد و در این زمینه از میتولوژی گنوستیسیسم (Gnostic mythology)، فلسفهٔ هگل و پدیدار شناسی (ایده آلیسم آلمانی) بهره می برد. مطالعهٔ روان شناسی تحلیلی یونگ ما را درگیر مطالعهٔ ادبیات کهن مصری، یونانی، هندی و چینی، متون دینی ادیان ابراهیمی و آثار #گوته و #نیچه می کند.
بر خلاف رویکرد یونگ، رویکرد گلَسر رویکردی عملگرا و کاربردی است و به شکلی ساده سازی شده و گام به گام به درمانجو کمک می کند که نیازهای خود را بشناسد و شیوه های مؤثر و مسؤولانهٔ برآوردن آنها را کشف کند. گلسر نه وارد میتولوژی می شود، نه وارد فلسفه و در آثارش راجع به تجربهٔ دینی صحبتی نمی کند. به گمانم گلسر سکولار است.
شادکام باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#حافظ_مولانا_آرکه_تایپ_ها
خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت دوم
#مولانا نيز كه از وصل كردن و فصل كردن سخن ميگويد، همين گونه بحث ميكند، زيرا وصل كردن مشابه اروس است و فصل كردن مشابه لوگوس يا جايي كه ميگويد:
زين خرد جاهل همي بايد شدن
دست در ديوانگي بايد زدن
آزمودم عقل دورانديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
اين جا خرد و عقل يعني آپولون و لوگوس در برابر ديوانگي يعني ديونيزوس و اروس قرار ميگيرند. يعني قلمرو عرفان، قلمرو «فَاخلَع نَعلَيك» و بيرون آوردن كفش عقل است و #عرفان در كل گرايشي ديونيوزوسي دارد، در حالي كه در #فلسفه به خصوص خردگراياني چون #دكارت و #اسپينوزا و #راسل گرايش آپولوني دارند، البته فيلسوفان رومانتيست عمدتا ديونيزوسي ميانديشند. اما مولانا سخناني گيجكننده دارد، يعني گاهي ديونيزوسي سخن ميگويد و زماني آپولوني وعظ ميكند. در اخلاق نيز نميدانيم كه آيا روايتي رواقيگراي دارد يا اخلاقي كلبي مسلكانه. پاسخ به اين تقابل اين است كه از ديد مولانا انسانها هم درجه نیستند و احساسات شان علیا و سُفلی دارند، احساساتي كه از پايين (غرایز) ميآيد را انسان بايد كنترل كند، اما احساسات از بالا (الهام ها) را بايد رها كرد.
آنيما و آنيموس
#يونگ نيز ميگويد كلا گرايشهاي اين جهاني دو دستهاند: نرينه روان يا آنيموسي و مادينه روان يا آنيمايي. او اين گرايشها را از فلسفه چيني اخذ ميكند كه در آن يان و يين با هم در تعامل هستند. از ديد چينيها نرينه رواني با صلابت، خشونت، قاطعيت، جاه طلبي، نقد كردن و نگاه ابژكتيو ارتباط دارد، در حالي كه مادينه رواني با صبر، سكوت، حلم، قناعت، انعطاف و نرمي ارتباط دارد. بنابراين نويونگيها آركي تايپها را به آنيموسي (masculine) و آنيمايي (feminine) تقسيم ميكنند. بر مبناي سخنانی که هراكليتوس و سوفوكلوس و هسيود و مهمتر از همه هومر در #ايلياد و #اوديسه درباره يونان باستان و خدايان كوه المپ گفتهاند، جين #شينودا_بولن روانپزشك نويونگي امريكايي آركيتايپها را به زندگي روزمره ما ميآورد و معتقد است كه ميتوان سنخ رواني انسانها را بر مبناي اين رب النوعها طبقهبندي كرد، مثل آدمهاي اهل علم و دانش (آپولوني) و انسانهاي عاشق پيشه (ديونيزوسي) و انسانهايي كه اهل اراده معطوف به قدرت هستند (زئوس تايپ) و غیره.
سه آركيتايپ عرفاني
از اين ديدگاه ما سه آركيتايپ عرفاني داريم، نخست ديونيزوس دل از دست دادهاي كه به جهان به مثابه معشوق مينگرد و ميگويد
وفا كنيم و ملامت كنيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
دوم نگاهي كه در شرق دور رايج است و گويا بودا آن را داشت و آن نوع هستيايي است. هستيا از ايزدبانوان يونان باستان بود كه رب النوع آتش مطبخ و معبد بود. هستيا هميشه ساكت و در حضور كامل بود.او سكوت فروتنانهاي در برابر همهچيز داشت. او نهايت سكوت، صبر، حضور، قناعت و درونگرايي بود. سوم سنخ آئین های عرفاني آئین های هرمسي است كه ويژگي هرمس اين بود كه از مرزها عبور ميكرد، قصه گو و طناز بود و هميشه در جهان ميچرخيد و مكتشف بود. بر اين اساس سه آيين عرفاني داريم: نوعي هستيايي كه ساكت و صبور است و اگر از ايشان درباره عرفان بپرسي سكوت ميكنند و از تنها حضورشان پاسخ سوال را ميتوان دريافت نه از کلام شان، نوع ديونيزوسي كه با شور و شيدايي و بيتابي خود را نشان ميدهد كه تركيبي از غم و شادي و دوري و نزديك است و بايد سراغ شان رفت تا از عرفان بگويند و نوع هرمسي كه طناز و رند و برون گرا و قصه گو است و خودش بیرون می آید و همه جا راجع به عرفان سخن ميگويند. با نگرش آنيمايي و آنيموسي، هستيا و ديونيزوس آنيمايي هستند زيرا بر پذيرش و تسليم تاكيد دارند در حالي كه هرمسها آنيموسي هستند، زيرا برون آيي ميكنند و شبكه تشكيل ميدهند.
مولانا شبكه تشكيل ميدهد و اطرافش آدميان فراوانی هستند، بنابراين مولانا بعد از يك دوران ديونيزوسي كه دوران غزليات است، به دوران هرمسي ميرسد. هرمسها قصهگو هستند و پيامهایشان را در قصه ميپيچانند و بيان ميكنند و بنابراين طناز و رند هستند. #حافظ علاقه دارد كه بگويد رند است و مدام نيز اين را ميگويد، اما واقعا رند نيست. در حالي كه مولانا بدون آنكه بگويد رند هستم، رندانه در مثنوي پيامش را بيان ميكند. در آيينهاي عرفاني ذنبوديسم يك آيين هستيايي است، اما آيينهايي كه موسيقي و خلسه و شعر دارند، ديونيزوسي يا ارفئوسي هستند . آيينهاي هرمسي نيز پر از هزارتو و شعبدهبازي هستند و در آنها انسان همواره در حال ماجراجويي است، ماجراجوييهايي كه در آنها معنايي كشف ميشود، مثل آيينهاي كيمياگري در قرون وسطي و كابالا. مولاناي مثنوي، مولاناي هرمس است و مولاناي غزليات، مولاناي ديونيزوس، اما از حافظ هر چه ميبينيم، ديونيزوس است.
@drsargolzaei
خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت دوم
#مولانا نيز كه از وصل كردن و فصل كردن سخن ميگويد، همين گونه بحث ميكند، زيرا وصل كردن مشابه اروس است و فصل كردن مشابه لوگوس يا جايي كه ميگويد:
زين خرد جاهل همي بايد شدن
دست در ديوانگي بايد زدن
آزمودم عقل دورانديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
اين جا خرد و عقل يعني آپولون و لوگوس در برابر ديوانگي يعني ديونيزوس و اروس قرار ميگيرند. يعني قلمرو عرفان، قلمرو «فَاخلَع نَعلَيك» و بيرون آوردن كفش عقل است و #عرفان در كل گرايشي ديونيوزوسي دارد، در حالي كه در #فلسفه به خصوص خردگراياني چون #دكارت و #اسپينوزا و #راسل گرايش آپولوني دارند، البته فيلسوفان رومانتيست عمدتا ديونيزوسي ميانديشند. اما مولانا سخناني گيجكننده دارد، يعني گاهي ديونيزوسي سخن ميگويد و زماني آپولوني وعظ ميكند. در اخلاق نيز نميدانيم كه آيا روايتي رواقيگراي دارد يا اخلاقي كلبي مسلكانه. پاسخ به اين تقابل اين است كه از ديد مولانا انسانها هم درجه نیستند و احساسات شان علیا و سُفلی دارند، احساساتي كه از پايين (غرایز) ميآيد را انسان بايد كنترل كند، اما احساسات از بالا (الهام ها) را بايد رها كرد.
آنيما و آنيموس
#يونگ نيز ميگويد كلا گرايشهاي اين جهاني دو دستهاند: نرينه روان يا آنيموسي و مادينه روان يا آنيمايي. او اين گرايشها را از فلسفه چيني اخذ ميكند كه در آن يان و يين با هم در تعامل هستند. از ديد چينيها نرينه رواني با صلابت، خشونت، قاطعيت، جاه طلبي، نقد كردن و نگاه ابژكتيو ارتباط دارد، در حالي كه مادينه رواني با صبر، سكوت، حلم، قناعت، انعطاف و نرمي ارتباط دارد. بنابراين نويونگيها آركي تايپها را به آنيموسي (masculine) و آنيمايي (feminine) تقسيم ميكنند. بر مبناي سخنانی که هراكليتوس و سوفوكلوس و هسيود و مهمتر از همه هومر در #ايلياد و #اوديسه درباره يونان باستان و خدايان كوه المپ گفتهاند، جين #شينودا_بولن روانپزشك نويونگي امريكايي آركيتايپها را به زندگي روزمره ما ميآورد و معتقد است كه ميتوان سنخ رواني انسانها را بر مبناي اين رب النوعها طبقهبندي كرد، مثل آدمهاي اهل علم و دانش (آپولوني) و انسانهاي عاشق پيشه (ديونيزوسي) و انسانهايي كه اهل اراده معطوف به قدرت هستند (زئوس تايپ) و غیره.
سه آركيتايپ عرفاني
از اين ديدگاه ما سه آركيتايپ عرفاني داريم، نخست ديونيزوس دل از دست دادهاي كه به جهان به مثابه معشوق مينگرد و ميگويد
وفا كنيم و ملامت كنيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
دوم نگاهي كه در شرق دور رايج است و گويا بودا آن را داشت و آن نوع هستيايي است. هستيا از ايزدبانوان يونان باستان بود كه رب النوع آتش مطبخ و معبد بود. هستيا هميشه ساكت و در حضور كامل بود.او سكوت فروتنانهاي در برابر همهچيز داشت. او نهايت سكوت، صبر، حضور، قناعت و درونگرايي بود. سوم سنخ آئین های عرفاني آئین های هرمسي است كه ويژگي هرمس اين بود كه از مرزها عبور ميكرد، قصه گو و طناز بود و هميشه در جهان ميچرخيد و مكتشف بود. بر اين اساس سه آيين عرفاني داريم: نوعي هستيايي كه ساكت و صبور است و اگر از ايشان درباره عرفان بپرسي سكوت ميكنند و از تنها حضورشان پاسخ سوال را ميتوان دريافت نه از کلام شان، نوع ديونيزوسي كه با شور و شيدايي و بيتابي خود را نشان ميدهد كه تركيبي از غم و شادي و دوري و نزديك است و بايد سراغ شان رفت تا از عرفان بگويند و نوع هرمسي كه طناز و رند و برون گرا و قصه گو است و خودش بیرون می آید و همه جا راجع به عرفان سخن ميگويند. با نگرش آنيمايي و آنيموسي، هستيا و ديونيزوس آنيمايي هستند زيرا بر پذيرش و تسليم تاكيد دارند در حالي كه هرمسها آنيموسي هستند، زيرا برون آيي ميكنند و شبكه تشكيل ميدهند.
مولانا شبكه تشكيل ميدهد و اطرافش آدميان فراوانی هستند، بنابراين مولانا بعد از يك دوران ديونيزوسي كه دوران غزليات است، به دوران هرمسي ميرسد. هرمسها قصهگو هستند و پيامهایشان را در قصه ميپيچانند و بيان ميكنند و بنابراين طناز و رند هستند. #حافظ علاقه دارد كه بگويد رند است و مدام نيز اين را ميگويد، اما واقعا رند نيست. در حالي كه مولانا بدون آنكه بگويد رند هستم، رندانه در مثنوي پيامش را بيان ميكند. در آيينهاي عرفاني ذنبوديسم يك آيين هستيايي است، اما آيينهايي كه موسيقي و خلسه و شعر دارند، ديونيزوسي يا ارفئوسي هستند . آيينهاي هرمسي نيز پر از هزارتو و شعبدهبازي هستند و در آنها انسان همواره در حال ماجراجويي است، ماجراجوييهايي كه در آنها معنايي كشف ميشود، مثل آيينهاي كيمياگري در قرون وسطي و كابالا. مولاناي مثنوي، مولاناي هرمس است و مولاناي غزليات، مولاناي ديونيزوس، اما از حافظ هر چه ميبينيم، ديونيزوس است.
@drsargolzaei
#مقاله
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت اول
مقدمه:
گرچه اولين بار اصطلاح«ناخودآگاه جمعي» را دكتر كارل گوستاو #يونگ -روانپزشك و اسطوره شناس سوئيسي- وضع كرد ولي پيش از او و هم زمان با او نظريه پردازان زيادي به موضوع «روان جمعي» با اصطلاحات ديگري اشاره كردند. چيزي كه يونگ به اين مقوله اضافه كرد مطرح كردن «امكان رها شدن از اسارت روان جمعي» بود: انساني كه مراحل تفَرد (individuation) را طي كند از زنجيره هاي نامرئي روان جمعي (mass psyche) رها مي گردد.
چيزي كه بين يونگ و صاحب نظران دیگر متفاوت بود، ديدگاه آن ها درباره محتواي ناخودآگاه جمعی بود. «گئورگ ويلهلم #هگل» مرحله تاريخي (روح تاریخ) را محتواي ناخودآگاه جمعي مي دانست، #كارل_ماركس طبقه اقتصادي را و #ژاك_لاكان زبان را، در حالي كه نگاه يونگ به ناخودآگاه جمعي نگاهي «اسطوره اي» بود كه به وضوح در تحليل او از علَت دو جنگ جهاني دیده می شود (كتاب يونگ و سياست: ولاديمير والتر اوداینیک- نشر ني)
در اين مقاله مي خواهم نه با ديدگاه يونگي كه با ديدگاه ماركس به مصداقي از ناخودآگاه جمعي بپردازم: ناخودآگاه جمعي خرده بورژواها!
مفهوم طبقه:
ازديدگاه ماركس، دو طبقه اصلي و دو طبقه فرعي در ساختار اقتصادي-اجتماعي قابل تشخيص هستند. طبقات اصلي عبارتند از طبقه بورژا و طبقه پرولتاريا.
طبقه پرولتاريا، شامل افرادي است كه كار مي كنند و ازحاصل كار خود در حدَ نيازهاي ضروري زندگي بهره مند مي شوند. امَا اين افراد از آن جا كه صاحب منابع اقتصادي (معدن، مزرعه، زمين ساختماني) و ابزارهاي اقتصادي (كارخانه، ماشين) نيستند تعيين كننده «شرايط كار» نيستند بلكه كساني كه صاحب منابع و ابزارهاي اقتصادي هستند «شرايط كاري» را تعيين مي كنند و طبعاً اين افراد شرايط كار را به گونه اي تعيين مي كنند كه بيشترين سهم را از «ارزش افزوده» ببرند و حداقل سهم را به طبقه پرولتاريا بپردازند. اين افراد را بورژوا مي ناميم.
اما علاوه بر دو طبقه اصلي پرولتاريا و بورژوا، دو طبقه فرعي نيز وجود دارند. يكي طبقه خرده بورژوا و ديگري طبقه لمپن پرولتاريا.
خرده بورژواها درمرز ميان بورژواها و پرولتاريا قرار مي گيرند. آن ها از كارگري به «سركارگري» ارتقاء يافته اند (چه به لحاظ بالارفتن درآمد و چه به لحاظ اجتماعي) و در واقع واسطه اي هستند بين بورژوا (صاحب كارخانه- صاحب زمين) و پرولتاريا (كارگران).
آخرين طبقه نيز لمپن پرولتاريا است. اين افراد از نظر مالي در سطح پاييني قرار دارند و از اين نظر به طبقه پرولتاريا نزديك هستند اما برخلاف طبقه پرولتاريا به كاري كه ارزش افزوده ايجاد كند اشتغال ندارند و اغلب مشغول كارهاي گروهي وتيمي نيز نيستند و در نتيجه برخلاف پرولتاريا فاقد «هويت جمعي» هستند. كساني كه شغل هاي كاذب يا غير قانوني دارند (گداها- جيب برها- شرَخرها-خرده فروشان مواد مخدر- روسپي ها) جزو طبقه لمپن پرولتاریا قرار دارند. به عقيده ماركس اين گروه (لمپن پرولتاريا) برخلاف طبقه پرولتاريا، نقش «ضد انقلابي» دارند يعني مانع حركت طبقه كارگر براي تشكيل يك جامعه سوسياليستي مي گردند. آن ها به دليل فقدان هویت گروهی و فقدان آگاهی طبقاتی با قيمت پايين خود را مي فروشند بنابراين طبقه ی بورژوا از اين طبقه براي سركوب طبقه پرولتاريا استفاده مي كند.
روان شناسي خورده بورژواها:
دراين مقاله مي خواهم به روانشناسي خرده بورژواها بپردازم: طبقه اي كه خاستگاهش در طبقه پرولتارياست و چشم اندازش در طبقه بورژوا بنابراين هميشه گرفتاركشمكش دروني (تعارض) است.
مطرح كردن اين ماجرا در اين مقاله از اين جهت برايم مهم بود كه اغلب مراجعان به رواندرمانگرها از طبقه خرده بورژوا هستند و گرچه آن ها تعارض هایشان را در سطح كاملاً فردي و خانوادگي مطرح مي كنند اما لازم است رواندرمانگران به اين مسأله آگاهي داشته باشند كه ريشه عميق اغلب تعارضات اين افراد سطح ناخودآگاه جمعي طبقاتي آن هاست.
بورژواها فاقد هم حسي با طبقه كارگر هستند. آن ها نسبت به طبقه پرولتاريا يا دلسوزي ندارند بلكه به آن ها «نگاه ابزاري» دارند. ممكن است حتي در تامين معاش و رفاه آن ها تلاش كنند اما نه به سبب «درك انساني شرايط زندگي آن ها» بلكه به سبب اين كه مي خواهند از اين طريق انگيزه و همكاري آن ها را در زمينه توليد و خدمات بالا ببرند اما دراين زمينه نظريه بورژوا اين است: «مواظب باشيد بيش از ظرفيت شان به آن ها ندهيد، جنبه اش را ندارند، هار مي شوند!».
اما يك خرده بورژوا با طبقه پايين تر از خودش (چه پرولتاريا و چه حتي لمپن پرولتاريا) هم حسي (sympathy) دارد،
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
T.me/drsargolzaei
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت اول
مقدمه:
گرچه اولين بار اصطلاح«ناخودآگاه جمعي» را دكتر كارل گوستاو #يونگ -روانپزشك و اسطوره شناس سوئيسي- وضع كرد ولي پيش از او و هم زمان با او نظريه پردازان زيادي به موضوع «روان جمعي» با اصطلاحات ديگري اشاره كردند. چيزي كه يونگ به اين مقوله اضافه كرد مطرح كردن «امكان رها شدن از اسارت روان جمعي» بود: انساني كه مراحل تفَرد (individuation) را طي كند از زنجيره هاي نامرئي روان جمعي (mass psyche) رها مي گردد.
چيزي كه بين يونگ و صاحب نظران دیگر متفاوت بود، ديدگاه آن ها درباره محتواي ناخودآگاه جمعی بود. «گئورگ ويلهلم #هگل» مرحله تاريخي (روح تاریخ) را محتواي ناخودآگاه جمعي مي دانست، #كارل_ماركس طبقه اقتصادي را و #ژاك_لاكان زبان را، در حالي كه نگاه يونگ به ناخودآگاه جمعي نگاهي «اسطوره اي» بود كه به وضوح در تحليل او از علَت دو جنگ جهاني دیده می شود (كتاب يونگ و سياست: ولاديمير والتر اوداینیک- نشر ني)
در اين مقاله مي خواهم نه با ديدگاه يونگي كه با ديدگاه ماركس به مصداقي از ناخودآگاه جمعي بپردازم: ناخودآگاه جمعي خرده بورژواها!
مفهوم طبقه:
ازديدگاه ماركس، دو طبقه اصلي و دو طبقه فرعي در ساختار اقتصادي-اجتماعي قابل تشخيص هستند. طبقات اصلي عبارتند از طبقه بورژا و طبقه پرولتاريا.
طبقه پرولتاريا، شامل افرادي است كه كار مي كنند و ازحاصل كار خود در حدَ نيازهاي ضروري زندگي بهره مند مي شوند. امَا اين افراد از آن جا كه صاحب منابع اقتصادي (معدن، مزرعه، زمين ساختماني) و ابزارهاي اقتصادي (كارخانه، ماشين) نيستند تعيين كننده «شرايط كار» نيستند بلكه كساني كه صاحب منابع و ابزارهاي اقتصادي هستند «شرايط كاري» را تعيين مي كنند و طبعاً اين افراد شرايط كار را به گونه اي تعيين مي كنند كه بيشترين سهم را از «ارزش افزوده» ببرند و حداقل سهم را به طبقه پرولتاريا بپردازند. اين افراد را بورژوا مي ناميم.
اما علاوه بر دو طبقه اصلي پرولتاريا و بورژوا، دو طبقه فرعي نيز وجود دارند. يكي طبقه خرده بورژوا و ديگري طبقه لمپن پرولتاريا.
خرده بورژواها درمرز ميان بورژواها و پرولتاريا قرار مي گيرند. آن ها از كارگري به «سركارگري» ارتقاء يافته اند (چه به لحاظ بالارفتن درآمد و چه به لحاظ اجتماعي) و در واقع واسطه اي هستند بين بورژوا (صاحب كارخانه- صاحب زمين) و پرولتاريا (كارگران).
آخرين طبقه نيز لمپن پرولتاريا است. اين افراد از نظر مالي در سطح پاييني قرار دارند و از اين نظر به طبقه پرولتاريا نزديك هستند اما برخلاف طبقه پرولتاريا به كاري كه ارزش افزوده ايجاد كند اشتغال ندارند و اغلب مشغول كارهاي گروهي وتيمي نيز نيستند و در نتيجه برخلاف پرولتاريا فاقد «هويت جمعي» هستند. كساني كه شغل هاي كاذب يا غير قانوني دارند (گداها- جيب برها- شرَخرها-خرده فروشان مواد مخدر- روسپي ها) جزو طبقه لمپن پرولتاریا قرار دارند. به عقيده ماركس اين گروه (لمپن پرولتاريا) برخلاف طبقه پرولتاريا، نقش «ضد انقلابي» دارند يعني مانع حركت طبقه كارگر براي تشكيل يك جامعه سوسياليستي مي گردند. آن ها به دليل فقدان هویت گروهی و فقدان آگاهی طبقاتی با قيمت پايين خود را مي فروشند بنابراين طبقه ی بورژوا از اين طبقه براي سركوب طبقه پرولتاريا استفاده مي كند.
روان شناسي خورده بورژواها:
دراين مقاله مي خواهم به روانشناسي خرده بورژواها بپردازم: طبقه اي كه خاستگاهش در طبقه پرولتارياست و چشم اندازش در طبقه بورژوا بنابراين هميشه گرفتاركشمكش دروني (تعارض) است.
مطرح كردن اين ماجرا در اين مقاله از اين جهت برايم مهم بود كه اغلب مراجعان به رواندرمانگرها از طبقه خرده بورژوا هستند و گرچه آن ها تعارض هایشان را در سطح كاملاً فردي و خانوادگي مطرح مي كنند اما لازم است رواندرمانگران به اين مسأله آگاهي داشته باشند كه ريشه عميق اغلب تعارضات اين افراد سطح ناخودآگاه جمعي طبقاتي آن هاست.
بورژواها فاقد هم حسي با طبقه كارگر هستند. آن ها نسبت به طبقه پرولتاريا يا دلسوزي ندارند بلكه به آن ها «نگاه ابزاري» دارند. ممكن است حتي در تامين معاش و رفاه آن ها تلاش كنند اما نه به سبب «درك انساني شرايط زندگي آن ها» بلكه به سبب اين كه مي خواهند از اين طريق انگيزه و همكاري آن ها را در زمينه توليد و خدمات بالا ببرند اما دراين زمينه نظريه بورژوا اين است: «مواظب باشيد بيش از ظرفيت شان به آن ها ندهيد، جنبه اش را ندارند، هار مي شوند!».
اما يك خرده بورژوا با طبقه پايين تر از خودش (چه پرولتاريا و چه حتي لمپن پرولتاريا) هم حسي (sympathy) دارد،
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#مقاله
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت دوم
زيرا خود خاستگاه (ريشه) در آن طبقه دارد بنابراين نمي تواند رنج اين طبقه را تحمل كند اما از آن سو حشر و نشر با طبقه بورژوا، آرزوهاي او را ارتقاء داده و او نمي تواند شرايط زندگي خود را بپذيرد. از اين رو چشم انداز او رسيدن به طبقه بورژواست اما «بي رحمي» بورژوا را ندارد. نه با «قناعت» كارگري مي تواند چارچوب زندگي خود را ببندد نه با «بي رحمي بورژوازي» مي تواند كوله بار خود را ببندد! با ديدن قصرها و اتوموبيل هاي گرانقيمت بورژواها آه حسرت مي كشد و با ديدن پشت خميده فقرا اشك غم در چشمانش جمع مي شود!
خرده بورژوا نيز مانند لمپن پرولتاريا فاقد هويت جمعي است. هويت او با «رقابت با همگنان» شكل مي گيرد نه با «همبستگي» بنابراين او نيز مانند طبقه لمپن پرولتاريا خود را ارزان مي فروشد. گفتمان «مأمورم و معذورم» در بين اين طبقه شايع است با اين تفاوت كه لمپن ها به دليل سطح پايين تر اقتصادی و فرهنگی اغلب درباره خود فروشي خود احساس گناه و پشيماني نيز ندارند اما خرده بورژوا همان زمان كه خود را مي فروشد احساس گناه و پشيماني مي كند! نتيجه اين كه خرده بورژوا سرشار از خشم است. گاهي اين خشم را درون فكني (introjection) مي كند و احساس بي كفايتي و بي عرضگي به او دست مي دهد و افسرده مي شود و گاهي اين خشم را فرافكني (projection) مي كند و نسبت به كساني كه در موضع قدرت قرار دارند دچار خشم و نفرت مي شود بنابراين حركت هايي كه خاستگاه خرده بورژوازي دارند آكنده از تمايل ناخودآگاه به تخريب هستند و گرايشات ميليشيايي دارند (به عنوان نمونه در تاريخ معاصر مي توان به اقدامات تروريستي فدائيان اسلام و چریک های چپ اشاره كرد).
خرده بورژواها در زمينه مذهب نيز دچار تعارضات عميقي هستند. مذهب براي پرولتاريا همان افيوني ست كه كارل #ماركس مي گفت بنابراين پرولتاريا معتاد اين افيون است و كمتر پيش مي آيد كه در زمينه مصرف افيونش دو دلي داشته باشد. ازآن سو بورژواها در عمل كاملاً سكولار هستند و نام هر آئيني را يدك بكشند در عمل تنها به منافع خود فكر مي كنند و بس! اما خرده بورژوا با موضوع مذهب درگيري دروني دارد. نه مي تواند با اين افيون آرام گيرد و نه مي تواند همچون بورژوا از آن استفاده ابزاري كند بنابراين خرده بورژوا دچار دغدغه ها ي عميق هستی شناختي و اخلاقي است، نه به بندر آرامي مي رسد و نه مي تواند دست از قايقراني بكشد و تسليم امواج شود: كتاب مي خواند، گفتگو مي كند، كنجكاوي مي كند و خودكاوي و خودسرزنش سازي دارد.
آينده يك خرده بورژوا:
چه خرده بورژوا بر احساساتش غالب شود و براي رسيدن به چشم اندازهاي بورژوایی پا روي هم حسي عاطفي و دغدغه هاي اخلاقيش بگذارد و بتواند خود را تا حد بورژواها بالا بكشد و چه از آن سو پا روي منافع اقتصاديش بگذارد و شرايط مالي مشابه طبقه پرولتاريا پيداكند تا پايان عمر درگير تعارض و كشمكش دروني خواهد بود. ممكن است استفاده دائمي از داروهاي روانگرا يا الكل و مواد او را آرام كند يا عضويت در يك فرقه ديني جدید به او آرامش دهد امّا هميشه آتش زير خاكستر است ولی بسته به اين كه به كدام طبقه بپیوندد نسل بعدي او خصلت هاي جمعي آن طبقه را مي پذيرند و از تعارض رها مي شوند. اما اگر خرده بورژوا در همین طبقه باقي بماند نسل بعدي او نيز سرنوشتي مشابه را به ارث مي برند.
تفَرد، حقيقت يا افسانه؟ :
همان طور كه در مقدمه مقاله گفتم، كارل گوستاو #يونگ، با مطرح كردن موضوع تفَرد امكان رهایي از جبر روان جمعي را مطرح مي كند. از آن جا كه ديدگاه يونگ صبغه ای «ليبراليستي» (فرد- محور) دارد و از اساس با ديدگاه هاي «سوسياليستي» (جامعه- محور) غير قابل جمع است اين نظريه او را نمي توانيم در سيستم زباني ماركسيستي تأئيد يا رد نماييم. از ديدگاه سوسياليستي، فرد سالم در يك نظام اقتصادي بيمار (كاپيتاليسم) غير قابل تحقق است بنابراين،نه تنها فرایند تفَرد كه کلیّت بحث سلامت روان زیر مجموعهٔ نظام اقتصادي- اجتماعي است.
وجه مثبت تعارض! :
گرچه تعارض همچون آتشي سوزان فرد دچار را مي سوزاند اما همين تعارض جنبه مثبتي نيز دارد: خودآگاهي! همان طور كه شما به حضور بدن تان زمانی آگاه مي شويد كه دچار درد جسماني باشيد، به حضور تمامَيت «خود»تان نيز تنها در شرايط كشمكش دروني آگاه مي شويد. بنابراين خرده بورژوا همان طو ر كه محكوم به تعارض است مشمول خود آگاهی است. بورژوا، پرولتاريا و لمپن پرولتاريا «نوعاً» فاقد خودآگاهي اند و رفتاري مكانيكي وماشين وار دارند اما خرده بورژوا بودن فرد را دغدغه مند و در عين حال عصيانگر، غير قابل پيش بيني و غير مكانيكي مي كند.
هنگامي كه #آلبركامو مي گويد: «عصيان مي كنم، پس هستم» و #ژان_پل_سارتر مي گويد: «انسان بودن يعني دغدغه داشتن» خرده بورژوا را توصيف مي كنند!
#دكترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک
T.me/drsargolzaei
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت دوم
زيرا خود خاستگاه (ريشه) در آن طبقه دارد بنابراين نمي تواند رنج اين طبقه را تحمل كند اما از آن سو حشر و نشر با طبقه بورژوا، آرزوهاي او را ارتقاء داده و او نمي تواند شرايط زندگي خود را بپذيرد. از اين رو چشم انداز او رسيدن به طبقه بورژواست اما «بي رحمي» بورژوا را ندارد. نه با «قناعت» كارگري مي تواند چارچوب زندگي خود را ببندد نه با «بي رحمي بورژوازي» مي تواند كوله بار خود را ببندد! با ديدن قصرها و اتوموبيل هاي گرانقيمت بورژواها آه حسرت مي كشد و با ديدن پشت خميده فقرا اشك غم در چشمانش جمع مي شود!
خرده بورژوا نيز مانند لمپن پرولتاريا فاقد هويت جمعي است. هويت او با «رقابت با همگنان» شكل مي گيرد نه با «همبستگي» بنابراين او نيز مانند طبقه لمپن پرولتاريا خود را ارزان مي فروشد. گفتمان «مأمورم و معذورم» در بين اين طبقه شايع است با اين تفاوت كه لمپن ها به دليل سطح پايين تر اقتصادی و فرهنگی اغلب درباره خود فروشي خود احساس گناه و پشيماني نيز ندارند اما خرده بورژوا همان زمان كه خود را مي فروشد احساس گناه و پشيماني مي كند! نتيجه اين كه خرده بورژوا سرشار از خشم است. گاهي اين خشم را درون فكني (introjection) مي كند و احساس بي كفايتي و بي عرضگي به او دست مي دهد و افسرده مي شود و گاهي اين خشم را فرافكني (projection) مي كند و نسبت به كساني كه در موضع قدرت قرار دارند دچار خشم و نفرت مي شود بنابراين حركت هايي كه خاستگاه خرده بورژوازي دارند آكنده از تمايل ناخودآگاه به تخريب هستند و گرايشات ميليشيايي دارند (به عنوان نمونه در تاريخ معاصر مي توان به اقدامات تروريستي فدائيان اسلام و چریک های چپ اشاره كرد).
خرده بورژواها در زمينه مذهب نيز دچار تعارضات عميقي هستند. مذهب براي پرولتاريا همان افيوني ست كه كارل #ماركس مي گفت بنابراين پرولتاريا معتاد اين افيون است و كمتر پيش مي آيد كه در زمينه مصرف افيونش دو دلي داشته باشد. ازآن سو بورژواها در عمل كاملاً سكولار هستند و نام هر آئيني را يدك بكشند در عمل تنها به منافع خود فكر مي كنند و بس! اما خرده بورژوا با موضوع مذهب درگيري دروني دارد. نه مي تواند با اين افيون آرام گيرد و نه مي تواند همچون بورژوا از آن استفاده ابزاري كند بنابراين خرده بورژوا دچار دغدغه ها ي عميق هستی شناختي و اخلاقي است، نه به بندر آرامي مي رسد و نه مي تواند دست از قايقراني بكشد و تسليم امواج شود: كتاب مي خواند، گفتگو مي كند، كنجكاوي مي كند و خودكاوي و خودسرزنش سازي دارد.
آينده يك خرده بورژوا:
چه خرده بورژوا بر احساساتش غالب شود و براي رسيدن به چشم اندازهاي بورژوایی پا روي هم حسي عاطفي و دغدغه هاي اخلاقيش بگذارد و بتواند خود را تا حد بورژواها بالا بكشد و چه از آن سو پا روي منافع اقتصاديش بگذارد و شرايط مالي مشابه طبقه پرولتاريا پيداكند تا پايان عمر درگير تعارض و كشمكش دروني خواهد بود. ممكن است استفاده دائمي از داروهاي روانگرا يا الكل و مواد او را آرام كند يا عضويت در يك فرقه ديني جدید به او آرامش دهد امّا هميشه آتش زير خاكستر است ولی بسته به اين كه به كدام طبقه بپیوندد نسل بعدي او خصلت هاي جمعي آن طبقه را مي پذيرند و از تعارض رها مي شوند. اما اگر خرده بورژوا در همین طبقه باقي بماند نسل بعدي او نيز سرنوشتي مشابه را به ارث مي برند.
تفَرد، حقيقت يا افسانه؟ :
همان طور كه در مقدمه مقاله گفتم، كارل گوستاو #يونگ، با مطرح كردن موضوع تفَرد امكان رهایي از جبر روان جمعي را مطرح مي كند. از آن جا كه ديدگاه يونگ صبغه ای «ليبراليستي» (فرد- محور) دارد و از اساس با ديدگاه هاي «سوسياليستي» (جامعه- محور) غير قابل جمع است اين نظريه او را نمي توانيم در سيستم زباني ماركسيستي تأئيد يا رد نماييم. از ديدگاه سوسياليستي، فرد سالم در يك نظام اقتصادي بيمار (كاپيتاليسم) غير قابل تحقق است بنابراين،نه تنها فرایند تفَرد كه کلیّت بحث سلامت روان زیر مجموعهٔ نظام اقتصادي- اجتماعي است.
وجه مثبت تعارض! :
گرچه تعارض همچون آتشي سوزان فرد دچار را مي سوزاند اما همين تعارض جنبه مثبتي نيز دارد: خودآگاهي! همان طور كه شما به حضور بدن تان زمانی آگاه مي شويد كه دچار درد جسماني باشيد، به حضور تمامَيت «خود»تان نيز تنها در شرايط كشمكش دروني آگاه مي شويد. بنابراين خرده بورژوا همان طو ر كه محكوم به تعارض است مشمول خود آگاهی است. بورژوا، پرولتاريا و لمپن پرولتاريا «نوعاً» فاقد خودآگاهي اند و رفتاري مكانيكي وماشين وار دارند اما خرده بورژوا بودن فرد را دغدغه مند و در عين حال عصيانگر، غير قابل پيش بيني و غير مكانيكي مي كند.
هنگامي كه #آلبركامو مي گويد: «عصيان مي كنم، پس هستم» و #ژان_پل_سارتر مي گويد: «انسان بودن يعني دغدغه داشتن» خرده بورژوا را توصيف مي كنند!
#دكترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei