دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.78K photos
97 videos
154 files
3.25K links
Download Telegram
#مقاله
#چند_پند_از_مثنوی -قسمت اول

يكي از قصه هاي جالبي كه #مولانا در #مثنوي دارد، قصه ناشنوایی است که از بيماري همسايه اش باخبر مي شود و فکر مي كند که باید به دیدن او برود و از طرفی هم می داند که وقتی شروع به احوالپرسی کنند، چیزی از حرف های همسایه اش نخواهد فهميد؛ پس بنا را براین می گذارد که طبق عرف پاسخ بدهد. يعني با خودش فكر كرد که وقتی ما از كسي مي پرسيم "حالت چه طور است؟" او قاعدتاً خواهد گفت: "شکر، الحمدالله"؛ اگر هم که حالش بد باشد، می گويد: "بد نیستم". پس داستان را بر این مبنا برنامه ریزی کرد.

" آن کری را گفت افزون مایه ای
که تو را رنجور شد همسایه ای
گفت با خود کر که با گوش گران
من چه دریابم ز گفت آن جوان
خاصه رنجور و ضعیف آواز شد
لیک باید رفت آنجا نیست بد "

" چون ببینم کان لبش جنبان شود
من قیاسی گیرم آن را هم ز خود " 
(من نگاه می کنم که حرکت لب او علی القاعده چه چیزی باید بگويد؟)

" چون بگویم چونی ای محنت کشم
او بخواهد گفت نیکم یا خوشم
من بگویم شکر، چه خوردی ابا؟ 
او بگوید شربتی یا ماش با "
(وقتی بگویم: "چه طوری؟" او می گوید: "خوبم" من هم می گویم: "خدا را شکر" بعد می پرسم: "غذا چه خورده ای؟" می گويد: "فلان غذا را خورده ام" و یا "فلان نوشیدنی را" من هم می گویم: "نوش جانت")

"من بگویم صحه نوشت کیست آن
از آن طبیبان پیش تو؟ گوید فلان "
(بعد هم می گویم: "دکترت کیست؟" و او می گوید: "فلان دکتر")

" من بگویم بس مبارک پاست او
چون که او آمد، شود کارت نکو
پای او را آزمودستیم ما
هر کجا شد می شود حاجت روا"
(من هم می گویم: "خوب دکتری است، دکتر خوشقدمی است!")

این جوابات قیاسی راست کرد"
پیش آن رنجور شد آن نیک مرد "...

اما اولین سؤالی که مرد ناشنوا می پرسد، جواب متفاوتی می گیرد:

" گفت چونی؟ گفت مُردم گفت شکر "...

اولین سؤال این است که "حالت چه طور است؟" و بیمار می گوید: "مُردم" او هم می گوید: "خدا را شکر"... سؤال بعدی این است که "چه می خوری؟" بیمار که عصبانی شده می گوید: "زهرمار" و او هم می گوید: "نوش جان. خیلی خوب است"... سؤال بعد: "دکترت کیست؟"... "عزراییل!"... "خیلی پایش سبک است، هر جا رفته زود کار را تمام کرده"... بعد از این ملاقات، مرد ناشنوا با خودش فکر می کند که چه عیادت خوبی کرده و زمینه یک رابطه دوستانه را فراهم آورده؛ غافل از آنکه یک دشمن برای خود تراشیده است.
درس این حکایت  اجتناب از
False reference illusion
در استنباط است. یعنی زمانی که اساس استنباط ما بر پایه پیش فرض های غلط است و بعد " تا ثریا می رود دیوار کج "!

حکایت دوّمی که برایتان می گویم راجع به بحث اولویت بندی Priority setting است. اصولاً کار هایی را که ما در طی روز انجام می دهیم، می توان در چهار دسته جای داد: کارهای مهم و فوری، کارهای غیر مهم و غیر فوری، کارهای مهم و غیر فوری و کارهای غیر مهم و فوری. بهترین حالت این است که کارهای مهم را غیر فوری انجام بدهیم (یعنی در زمان بندی مناسب که دچار استرس نشویم و دیگران را هم دچار استرس نکنیم) و بدترین حالت این است که کارهای غیر مهم را فوری انجام بدهیم یعنی برای انجام کاری که ضرورت ندارد خود و دیگران را دچار استرس کنیم. پس اولین سؤال این است که اساسأ چه کاری مهم است؟ چرا که اگر ما اهمیت کارها را درست درک نکنیم، کل این جدول را به خطا ارزیابی می کنیم. به رده بندی امور از حیث ضرورت و اهمیت «اولویت بندی» می گوییم. گاهی اوقات ما در اولویت بندی دچار این اشتباه می شويم که چیزی را که گران قیمت تر است، فدای چیزی می کنیم که ارزان قیمت تر است. باز مولانا داستانی دارد در مورد مردی که گِل خوار بوده، یعنی تمايل به خوردن مواد و وسايل گِلی داشته است. این مرد براي خريد يك کيلو قند به بقالي مي رود؛ اتفاقاً بقال به جای سنگ ترازو از گل سر شوی استفاده مي كرده و وقتی برای آوردن قند می رود، مرد شروع به خوردن گل مي كند و از طرفي هم مي ترسد كه نكند بقال متوجه اين موضوع بشود؛ حال آنكه بقال ماجرا را مي ديده و به روي خودش نمي آورده است؛ چون ارزش قند بیشتر بود و مرد خريدار داشت در مقابل قند گل می خورد. بعضی از آدم ها چیزهای ارزشمند تر را به عنوان بهاي چیز های کم ارزش تر مي پردازند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com