#مقاله
#نگاهی_به_موضوع_روابط_خارج_زناشویی
قسمت پنجم
همانند سازی (identification)
"آلبرت باندورا" تأکید زیادی روی "نقش اجتماعی" داشت. به عقیده ی او، ما با انتخاب فرد یا گروه "مرجع"، رفتار آن فرد یا گروه را تقلید می کنیم. بر این مبنا حداقل برخی از موارد رابطه خارج زناشویی به فرآیند همانند سازی مربوط است.
فردی که شیفته پدر بزرگ موفق و مقتدر خود است، بسیار محتمل است که همانند پدر بزرگ سرفه کند، تسبیح به دست گیرد و علاوه بر همسرش چند زن صیغه ای نیز داشته باشد.
گاهی همانند سازی با قهرمان رمان ها و فیلم های سینمایی و سریال ها صورت می گیرد. بنابر این "رسانه ها" علی الخصوص رسانه های تصویری قدرت این را دارند که فراوانی یک رفتار را افزایش یا کاهش دهند.
آن طور که "ویلیام گلدن" در رمان "خاطرات یک گیشا" نشان می دهد در ژاپن ابتدای قرن بیستم، مردان موفق و عالیرتبه اجتماع علاوه بر همسر، دارای یک "گیشا" (معشوقه) بودند و این سنت چنان نهادینه شده بود که اساسأ مدارسی برای تربیت "گیشا" وجود داشت.
روابط خارج زناشویی از دیدگاه معنوی (spiritual) :
اصطلاح معنوی (spiritual) از جمله کلماتی است که هنوز تعریف مورد توافقی از آن وجود ندارد. برخی معنویت (spirituality) را معادل اخلاقی بودن تعریف می کنند و برخی آن را معادل مذهبی بودن فرض می کنند.
گروهی داشتن تجارب غیر عادی هوشیاری
(altered state of consciousness =ASC)
را معادل معنویت می گیرند و برخی فرآیند تفرد (individuation) یونگی را مرحله "خودشکوفایی"
(self-actualization)
#مازلو را معادل معنویت فرض می کنند. اما تعریف نگارنده از معنویت یک تعریف "فرافردی" (transpersonal) است. بدین معنا که معنویت اتفاقی نیست که در فرد رخ دهد، یعنی ما فرد معنوی نداریم بلکه معنویت یک اتفاق گروهی است. یعنی ما می توانیم "گروه معنوی" داشته باشیم.
این رخداد مشابه آنچه در "فریدالدین عطار نیشابوری" در "منطق الطیر" توصیف می کند اتفاقی است که در آن "فردیت" افراد در یک جمع "ذوب" شود. این اتفاق گاهی در برخی گروه های خودیاری 12 گام قابل رویت است. بنابراین به جای "فردمعنوی"، "رابطه معنوی" می نشیند، رابطه ای که در آن "فردیت" فرد ذوب رابطه می شود و بعد، از آن "جمعیت"، یک "فردیت" جدید زاده می شود.
رابطه ی یک مرد و زن در صورتی می تواند "معنوی" باشد که در این رابطه مرد، بتواند زن درون خود (#آنیما) را کشف کند و زن، بتواند مرد درون خود (#آنیموس) را کشف کند. سپس این رابطه پایان می پذیرد در حالی که هر دو نفر دگرگون و مستجیل شده اند.
یونگ با چنین نگاهی رابطه درمانی را در روانکاوی یک رابطه معنوی می داند. در این رابطه درمانگر و درمانجو ذوب می شوند، فردیت و هویت و ارزش های فردی خود را می بازند و در پایان رابطه هر یک با هویتی جدید از نو زاده می شوند و به راه خود می روند.
"جستجوی رابطه معنوی" می تواند یکی از دلایل رابطه خارج زناشویی باشد. ازدواج بر مبنای دلایل زیستی (جذابیت جنسی) یا روانی (طرحواره های همسر مناسب) یا اجتماعی (همگن بودن از نظر طبقه اجتماعی یا همانند سازی با الگوهای اجتماعی) صورت گرفته و از این سه نظر موفق است اما به ناگاه یکی یا هر دو نفر از زوجین دچار یک "درد زایمانی" می شوند؛ "من جدیدی" برای متولد شدن فشار می آورد.
در واقع این مرحله از زندگی که "بحران میانسالی" (midlife crisis) نامیده می شود، یک "بحران هویتی دوم" (second identity crisis) است که از نظر یونگ در این مرحله فرد باید با اجزاء پنهان شده، سرکوب شده و یا کشف نشده خود به انسجام برسد (integrity) و نتیجه آن یک "تغییر هویت" است.
این اتفاق هرگز در درون فرد به نتیجه نمی رسد مگر این که فرد "روابطی معنوی" را در بیرون تجربه کند. رابطه ای مریدانه منجر به کشف "راهنمای درون" (guru) می شود و نبرد با دشمنی در بیرون، منجر به کشف "سایه" (shadow) می شود و رابطه ای عاشقانه با یک غیر همجنس منجر به کشف "روح" (anima/animus) می گردد.
این مسیر البته با گذرگاه های باریک و مغاک های عمیق همراه است که شرح و بحث آنها از حوصله این مقاله خارج است و علاقه مندان می توانند با مطالعه مباحث "تورم روانی" (psychic inflation) و "روان توده ای" (mass psyche) در کتاب های سمینار #یونگ درباره زرتشت و نیچه" ترجمه دکتر سپیده حبیب و "یونگ و سیاست" نوشته ولادیمیر اوداینیک با این مفاهیم آشنا شوند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#نگاهی_به_موضوع_روابط_خارج_زناشویی
قسمت پنجم
همانند سازی (identification)
"آلبرت باندورا" تأکید زیادی روی "نقش اجتماعی" داشت. به عقیده ی او، ما با انتخاب فرد یا گروه "مرجع"، رفتار آن فرد یا گروه را تقلید می کنیم. بر این مبنا حداقل برخی از موارد رابطه خارج زناشویی به فرآیند همانند سازی مربوط است.
فردی که شیفته پدر بزرگ موفق و مقتدر خود است، بسیار محتمل است که همانند پدر بزرگ سرفه کند، تسبیح به دست گیرد و علاوه بر همسرش چند زن صیغه ای نیز داشته باشد.
گاهی همانند سازی با قهرمان رمان ها و فیلم های سینمایی و سریال ها صورت می گیرد. بنابر این "رسانه ها" علی الخصوص رسانه های تصویری قدرت این را دارند که فراوانی یک رفتار را افزایش یا کاهش دهند.
آن طور که "ویلیام گلدن" در رمان "خاطرات یک گیشا" نشان می دهد در ژاپن ابتدای قرن بیستم، مردان موفق و عالیرتبه اجتماع علاوه بر همسر، دارای یک "گیشا" (معشوقه) بودند و این سنت چنان نهادینه شده بود که اساسأ مدارسی برای تربیت "گیشا" وجود داشت.
روابط خارج زناشویی از دیدگاه معنوی (spiritual) :
اصطلاح معنوی (spiritual) از جمله کلماتی است که هنوز تعریف مورد توافقی از آن وجود ندارد. برخی معنویت (spirituality) را معادل اخلاقی بودن تعریف می کنند و برخی آن را معادل مذهبی بودن فرض می کنند.
گروهی داشتن تجارب غیر عادی هوشیاری
(altered state of consciousness =ASC)
را معادل معنویت می گیرند و برخی فرآیند تفرد (individuation) یونگی را مرحله "خودشکوفایی"
(self-actualization)
#مازلو را معادل معنویت فرض می کنند. اما تعریف نگارنده از معنویت یک تعریف "فرافردی" (transpersonal) است. بدین معنا که معنویت اتفاقی نیست که در فرد رخ دهد، یعنی ما فرد معنوی نداریم بلکه معنویت یک اتفاق گروهی است. یعنی ما می توانیم "گروه معنوی" داشته باشیم.
این رخداد مشابه آنچه در "فریدالدین عطار نیشابوری" در "منطق الطیر" توصیف می کند اتفاقی است که در آن "فردیت" افراد در یک جمع "ذوب" شود. این اتفاق گاهی در برخی گروه های خودیاری 12 گام قابل رویت است. بنابراین به جای "فردمعنوی"، "رابطه معنوی" می نشیند، رابطه ای که در آن "فردیت" فرد ذوب رابطه می شود و بعد، از آن "جمعیت"، یک "فردیت" جدید زاده می شود.
رابطه ی یک مرد و زن در صورتی می تواند "معنوی" باشد که در این رابطه مرد، بتواند زن درون خود (#آنیما) را کشف کند و زن، بتواند مرد درون خود (#آنیموس) را کشف کند. سپس این رابطه پایان می پذیرد در حالی که هر دو نفر دگرگون و مستجیل شده اند.
یونگ با چنین نگاهی رابطه درمانی را در روانکاوی یک رابطه معنوی می داند. در این رابطه درمانگر و درمانجو ذوب می شوند، فردیت و هویت و ارزش های فردی خود را می بازند و در پایان رابطه هر یک با هویتی جدید از نو زاده می شوند و به راه خود می روند.
"جستجوی رابطه معنوی" می تواند یکی از دلایل رابطه خارج زناشویی باشد. ازدواج بر مبنای دلایل زیستی (جذابیت جنسی) یا روانی (طرحواره های همسر مناسب) یا اجتماعی (همگن بودن از نظر طبقه اجتماعی یا همانند سازی با الگوهای اجتماعی) صورت گرفته و از این سه نظر موفق است اما به ناگاه یکی یا هر دو نفر از زوجین دچار یک "درد زایمانی" می شوند؛ "من جدیدی" برای متولد شدن فشار می آورد.
در واقع این مرحله از زندگی که "بحران میانسالی" (midlife crisis) نامیده می شود، یک "بحران هویتی دوم" (second identity crisis) است که از نظر یونگ در این مرحله فرد باید با اجزاء پنهان شده، سرکوب شده و یا کشف نشده خود به انسجام برسد (integrity) و نتیجه آن یک "تغییر هویت" است.
این اتفاق هرگز در درون فرد به نتیجه نمی رسد مگر این که فرد "روابطی معنوی" را در بیرون تجربه کند. رابطه ای مریدانه منجر به کشف "راهنمای درون" (guru) می شود و نبرد با دشمنی در بیرون، منجر به کشف "سایه" (shadow) می شود و رابطه ای عاشقانه با یک غیر همجنس منجر به کشف "روح" (anima/animus) می گردد.
این مسیر البته با گذرگاه های باریک و مغاک های عمیق همراه است که شرح و بحث آنها از حوصله این مقاله خارج است و علاقه مندان می توانند با مطالعه مباحث "تورم روانی" (psychic inflation) و "روان توده ای" (mass psyche) در کتاب های سمینار #یونگ درباره زرتشت و نیچه" ترجمه دکتر سپیده حبیب و "یونگ و سیاست" نوشته ولادیمیر اوداینیک با این مفاهیم آشنا شوند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#یادداشت_هفته
#هرم_نیازهای_مازلو_و_توسعه_فرهنگی
مقدمه:
آبراهام #مازلو روان شناس آمریکایی هِرَم نیازها را برای انسان ترسیم کرده است و الوین #تافلر جامعه شناس و آینده پژوه آمریکایی دوره های تاریخی را بر مبنای نظام تولید رسم کرده است. در این گفتار بر اساس نظریات این دو نفر به کنکاش راجع به نیازهای بشری، تاریخ تمدّن (توسعهٔ فرهنگی) و ارتباط آن با رشد اقتصادی پرداخته ام. مازلو راجع به فرد انسان نظریه پردازی کرده و تافلر راجع به جامعه ی بشری، من این دو نظر را با هم درآمیخته ام و نسبتی بین رشد اقتصادی و رشد فرهنگی یک جامعه برقرار کرده ام.
در عصر شکار سطح نیازهای انسان در حدّ نیازهای فیزیولوژیک است و انسانی که در این سطح زندگی می کند، نیاز به امنیت برای او اولویت اصلی نیست زیرا به شدّت درگیر زمان حال است و مفهوم آینده برای او شکل نگرفته است.
ولی در عصر کشاورزی نگاه به آینده مفهوم پیدا می کند زیرا کشاورز باید بداند کی شخم بزند، کی وجین کند و کی محصول را درو کند. پس عصر کشاورزی عصر اولویّتِ safety است. ضرب المثل های "آسّه برو آسّه بیا که گربه شاخت نزنه، کلاه خودت را محکم بگیر باد نبره، ما نه سر پیازیم نه ته پیاز" ناشی از طرحواره های عصر کشاورزی هستند.
صنعتی شدن که با اختراع ماشین بخار آغاز شد بسیاری از تعاملات جامعهٔ بشری را تغییر داد. از مهم ترین این تغییرات، لغو برده داری بود چرا که هزینه ای که برای نگهداری بردگان باید صرف می شد در مقایسه با هزینهٔ نگهداری از ماشین مقرون به صرفه نبود . همین طور شکل گیری #فمینیسم (یا دادن فرصت شغلی برابر به زنان) نیز در این عصر شکل گرفت زیرا انرژی مکانیکی جای انرژی عضلات را گرفت و نقش کارگر تغییر کرد .
در جامعه صنعتی (مُدرن) علاوه بر رفع نیازهای فیزیولوژیک، امنیت هم برای اغلب مردم تأمین می شود زیرا نهادهای مدنی برقرار کنندهٔ امنیت به وجود می آیند، دولت شکل می گیرد و تأمین اجتماعی ایجاد می شود پس انسان ها به طبقهٔ بالاتر نیازهای مازلو صعود می کنند، نیاز به عشق و محبّت اهمیت زیادتری پیدا می کند و نیاز به احترام نیز در این عصر اولویت بالایی می یابد .
در عصر اطلاعات که با اختراع ماشین های محاسبه گر (کامپیوتر) شروع شد، ماشین های هوشمند جای انسان را در مدیریت ماشین های مکانیکی گرفتند و اتوماسیون به مکانیزاسیون افزوده شد.
انسان ها با اختراع یک "شبه مغز" درگیری بیشتری با مسألهٔ ماهیت هوش و آگاهی پیدا می کنند و افزایش اوقات فراغت، درگیری شمار بیشتری از مردم را با مسألهٔ "معنای زندگی" ایجاد می کند. انسانی که از دغدغهٔ دائمی نیازهای فیزیولوژیک و نیاز به امنیّت، عشق و احترام آزاد شده باشد بیشتر درگیر کشف خویشتن، آفرینش خویشتن و کشف معنای زندگی است، پس self-actualization (تحقّق خویشتن) نیاز عمدهٔ این فرد می شود. در جامعه پَسامُدرن کسی که مطیع است از حیث روانی مریض محسوب می شود در حالی که در جامعه فئودال (کشاورزی) کسی که خلاّق و آزاد اندیش است مریض است .به قول #میشل_فوکو در کتاب تاریخ جنون آن چه در یک دورهٔ تاریخی ملاک سلامت روان است در دورهٔ تاریخی دیگر نشان بیماری می شود! مشکل جایی است که در یک جامعه همزمان طرحواره ها، باورها و نگرش های دوره های مختلف تاریخی در کنار هم جاری باشند، در نتیجه انسان ها دچار تناقض و تعارض و تضادّ دائمی درونی خواهند بود، پدیده ای که داریوش شایگان آن را اسکیزوفرنی فرهنگی نامیده است. شایگان می گوید:
"اگر به اسکیزوفرنی فرهنگی آگاه شوید، ذوحیاتین میشوید، هم میتوانید در آب زندگی کنید و هم در زمین. اما اگر به آن آگاه نباشید، فلجتان میکند. در واقع اسکیزوفرنی فرهنگی مانند یک «کمپلکس» است که اگر روانکاوی اش کنید و بشکافیدش، میفهمید که شما دو دنیا دارید که الزاماً با هم نمیخوانند. اما شما میتوانید با این دو دنیا کنار بیایید و بازی کنید، منتها کلیدهای مختلف میخواهد امّا اگر این عقدهها گشوده نشوند، شما را تسخیر میکنند."
جامعه های "در حال گذار" همچون جامعهٔ ما که در مرز بین عصر کشاورزی و عصر صنعت گیر کرده است نمودهای جمعی و فراگیری از اسکیزوفرنی فرهنگی را به نمایش می گذارند که به نمونه ای از آن در مقالهٔ #فمینیسم_شترمرغی اشاره کرده ام و در کتاب #حرفهایی_برای_امروزی ها (انتشارات بهار سبز) به تفصیل به آن پرداخته ام.
در دیدگاه های طرح شده در این مقاله، توسعهٔ فرهنگی معلول رشد اقتصادی و ایجاد ارزش افزوده هستند. قطعاً این دیدگاه همانند هر دیدگاه دیگری در علوم انسانی مورد نقدهای جدّی قرار دارد. پیش از این در یادداشت دیگری با عنوان #فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد به ارتباط دوسویهٔ اقتصاد و فرهنگ پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#هرم_نیازهای_مازلو_و_توسعه_فرهنگی
مقدمه:
آبراهام #مازلو روان شناس آمریکایی هِرَم نیازها را برای انسان ترسیم کرده است و الوین #تافلر جامعه شناس و آینده پژوه آمریکایی دوره های تاریخی را بر مبنای نظام تولید رسم کرده است. در این گفتار بر اساس نظریات این دو نفر به کنکاش راجع به نیازهای بشری، تاریخ تمدّن (توسعهٔ فرهنگی) و ارتباط آن با رشد اقتصادی پرداخته ام. مازلو راجع به فرد انسان نظریه پردازی کرده و تافلر راجع به جامعه ی بشری، من این دو نظر را با هم درآمیخته ام و نسبتی بین رشد اقتصادی و رشد فرهنگی یک جامعه برقرار کرده ام.
در عصر شکار سطح نیازهای انسان در حدّ نیازهای فیزیولوژیک است و انسانی که در این سطح زندگی می کند، نیاز به امنیت برای او اولویت اصلی نیست زیرا به شدّت درگیر زمان حال است و مفهوم آینده برای او شکل نگرفته است.
ولی در عصر کشاورزی نگاه به آینده مفهوم پیدا می کند زیرا کشاورز باید بداند کی شخم بزند، کی وجین کند و کی محصول را درو کند. پس عصر کشاورزی عصر اولویّتِ safety است. ضرب المثل های "آسّه برو آسّه بیا که گربه شاخت نزنه، کلاه خودت را محکم بگیر باد نبره، ما نه سر پیازیم نه ته پیاز" ناشی از طرحواره های عصر کشاورزی هستند.
صنعتی شدن که با اختراع ماشین بخار آغاز شد بسیاری از تعاملات جامعهٔ بشری را تغییر داد. از مهم ترین این تغییرات، لغو برده داری بود چرا که هزینه ای که برای نگهداری بردگان باید صرف می شد در مقایسه با هزینهٔ نگهداری از ماشین مقرون به صرفه نبود . همین طور شکل گیری #فمینیسم (یا دادن فرصت شغلی برابر به زنان) نیز در این عصر شکل گرفت زیرا انرژی مکانیکی جای انرژی عضلات را گرفت و نقش کارگر تغییر کرد .
در جامعه صنعتی (مُدرن) علاوه بر رفع نیازهای فیزیولوژیک، امنیت هم برای اغلب مردم تأمین می شود زیرا نهادهای مدنی برقرار کنندهٔ امنیت به وجود می آیند، دولت شکل می گیرد و تأمین اجتماعی ایجاد می شود پس انسان ها به طبقهٔ بالاتر نیازهای مازلو صعود می کنند، نیاز به عشق و محبّت اهمیت زیادتری پیدا می کند و نیاز به احترام نیز در این عصر اولویت بالایی می یابد .
در عصر اطلاعات که با اختراع ماشین های محاسبه گر (کامپیوتر) شروع شد، ماشین های هوشمند جای انسان را در مدیریت ماشین های مکانیکی گرفتند و اتوماسیون به مکانیزاسیون افزوده شد.
انسان ها با اختراع یک "شبه مغز" درگیری بیشتری با مسألهٔ ماهیت هوش و آگاهی پیدا می کنند و افزایش اوقات فراغت، درگیری شمار بیشتری از مردم را با مسألهٔ "معنای زندگی" ایجاد می کند. انسانی که از دغدغهٔ دائمی نیازهای فیزیولوژیک و نیاز به امنیّت، عشق و احترام آزاد شده باشد بیشتر درگیر کشف خویشتن، آفرینش خویشتن و کشف معنای زندگی است، پس self-actualization (تحقّق خویشتن) نیاز عمدهٔ این فرد می شود. در جامعه پَسامُدرن کسی که مطیع است از حیث روانی مریض محسوب می شود در حالی که در جامعه فئودال (کشاورزی) کسی که خلاّق و آزاد اندیش است مریض است .به قول #میشل_فوکو در کتاب تاریخ جنون آن چه در یک دورهٔ تاریخی ملاک سلامت روان است در دورهٔ تاریخی دیگر نشان بیماری می شود! مشکل جایی است که در یک جامعه همزمان طرحواره ها، باورها و نگرش های دوره های مختلف تاریخی در کنار هم جاری باشند، در نتیجه انسان ها دچار تناقض و تعارض و تضادّ دائمی درونی خواهند بود، پدیده ای که داریوش شایگان آن را اسکیزوفرنی فرهنگی نامیده است. شایگان می گوید:
"اگر به اسکیزوفرنی فرهنگی آگاه شوید، ذوحیاتین میشوید، هم میتوانید در آب زندگی کنید و هم در زمین. اما اگر به آن آگاه نباشید، فلجتان میکند. در واقع اسکیزوفرنی فرهنگی مانند یک «کمپلکس» است که اگر روانکاوی اش کنید و بشکافیدش، میفهمید که شما دو دنیا دارید که الزاماً با هم نمیخوانند. اما شما میتوانید با این دو دنیا کنار بیایید و بازی کنید، منتها کلیدهای مختلف میخواهد امّا اگر این عقدهها گشوده نشوند، شما را تسخیر میکنند."
جامعه های "در حال گذار" همچون جامعهٔ ما که در مرز بین عصر کشاورزی و عصر صنعت گیر کرده است نمودهای جمعی و فراگیری از اسکیزوفرنی فرهنگی را به نمایش می گذارند که به نمونه ای از آن در مقالهٔ #فمینیسم_شترمرغی اشاره کرده ام و در کتاب #حرفهایی_برای_امروزی ها (انتشارات بهار سبز) به تفصیل به آن پرداخته ام.
در دیدگاه های طرح شده در این مقاله، توسعهٔ فرهنگی معلول رشد اقتصادی و ایجاد ارزش افزوده هستند. قطعاً این دیدگاه همانند هر دیدگاه دیگری در علوم انسانی مورد نقدهای جدّی قرار دارد. پیش از این در یادداشت دیگری با عنوان #فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد به ارتباط دوسویهٔ اقتصاد و فرهنگ پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com