#چشم_تاریخ
#پیام_آلنده
در ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۷۰، سالوادور آلنده، پزشک کودکان و نامزد سوسیالیست انتخابات ریاست جمهوری شیلی به صورت دموکراتیک در انتخابات برنده شد و به رییس جمهوری رسید، ولی در یازدهم سپتامبر ۱۹۷۳ با کودتای نظامیان تحت حمایت سازمان سیا به سرکردگی ژنرال پینوشه کشته شد. وی در آخرین پیام رادیویی خود خطاب به مردم شیلی چنین گفت:
هموطنان! بیگمان این آخرین باری خواهد بود که من با شما سخن میگویم… تنها میتوانم یک چیز به کارگران بگویم: «من تسلیم نخواهم شد!»
در مواجهه با تصمیمی تاریخی، در این برزخ، بهخاطر وفاداری به خلق، زندگی خودم را فدا میکنم، و با اطمینان به شما میگویم که یقین دارم دانههایی که به دست ما در وُجدان های شریف هزاران هزار شیلیائی کاشته شدهاند هیچگاه از میوهدادن باز نخواهند ماند.
نظامیها نیرومند هستند، آنها قادرند مردم را بهاسارتِ خود درآورند اما رَوندِ تکامل اجتماع را نمیتوان با زور و جنایت متوقف کرد.
@drsargolzaei
#پیام_آلنده
در ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۷۰، سالوادور آلنده، پزشک کودکان و نامزد سوسیالیست انتخابات ریاست جمهوری شیلی به صورت دموکراتیک در انتخابات برنده شد و به رییس جمهوری رسید، ولی در یازدهم سپتامبر ۱۹۷۳ با کودتای نظامیان تحت حمایت سازمان سیا به سرکردگی ژنرال پینوشه کشته شد. وی در آخرین پیام رادیویی خود خطاب به مردم شیلی چنین گفت:
هموطنان! بیگمان این آخرین باری خواهد بود که من با شما سخن میگویم… تنها میتوانم یک چیز به کارگران بگویم: «من تسلیم نخواهم شد!»
در مواجهه با تصمیمی تاریخی، در این برزخ، بهخاطر وفاداری به خلق، زندگی خودم را فدا میکنم، و با اطمینان به شما میگویم که یقین دارم دانههایی که به دست ما در وُجدان های شریف هزاران هزار شیلیائی کاشته شدهاند هیچگاه از میوهدادن باز نخواهند ماند.
نظامیها نیرومند هستند، آنها قادرند مردم را بهاسارتِ خود درآورند اما رَوندِ تکامل اجتماع را نمیتوان با زور و جنایت متوقف کرد.
@drsargolzaei
Forwarded from اتچ بات
#چشم_تاریخ
آفریقای جنوبی از معدود کشورهای آفریقایی است که در آن انتخابات منظم در طول یک سده اخیر در آن برگزار شدهاست. با این حال اکثریت سیاهپوستان تا سال ۱۹۹۴ دارای حق رأی نبود. در سال ۱۹۴۸ حزب ملی آفریقای جنوبی از طریق رأیگیری به قدرت رسید و آغاز به انجام یک رشته قوانین مبنی بر جداسازی نژادی کرد که به نام #آپارتاید شناخته میشود. آپارتاید از نظر لغوی به معنای مجزا و جدا نگهداشتن است. آپارتاید نژادی در آفریقای جنوبی شامل جدا نگه داشتن افراد متعلق به نژادهای غیرسفید، مجبور کردن آنها به اقامت در محلات و استانهای خاص و محروم کردن آنها از کلیه حقوق مدنی و سیاسی بود. در مناطقی که سیاهپوستان مجبور به اقامت در آن میشدند و حق خروج از آن را نداشتند حداقل امکانات زندگی نیز موجود نبود. این تبعیض در مورد ثروت به دست آمده از صنعتی سازی سریع دهههای ۵۰، ۶۰ و ۷۰ میلادی نیز به کار رفت. در حالی که اقلیت سفیدپوستان از بالاترین استاندارد زندگی قاره آفریقا، که برابر سطح زندگی در کشورهای غربی جهان اول بود، برخوردار گشته بودند، اکثریت سیاهپوستان از لحاظ هرگونه استانداردی همچون درآمد، تحصیل و حتی ورود به ادارات دولتی مورد تبعیض قرار داشتند. کنگرهٔ ملی آفریقا با درخواست ایجاد جامعهٔ آزاد چندقومی، جنگی علیه نظام آپارتاید به راه انداخت. طرفداران لغو آپارتاید، تظاهرات آرامی در شپرویل و تسوتو به راه انداختند، که با مقاومت حکومت آپارتاید روبرو شد. راهپیمایان سیاهپوست شلاق زده شدند، و حتی در مارس ۱۹۷۰، بیش از ۷۰ آفریقایی کشته شدند.
مخالفت داخلی و خارجی با آپارتاید به تدریج افزایش یافت و به تحریمهای خارجی رژیم آپارتاید توسط کشورهای غربی و گسترش شورش داخلی انجامید. شورش شامل مقاومت مدنی، اعتصاب، راهپیمایی، اعتراض و عملیات چریکی بود. در سال ۱۹۹۰ دولت آپارتاید نخستین گام را برای مذاکره و کنارهگیری از قدرت با لغو ممنوعیت کنگره ملی آفریقا و دیگر نهادهای سیاسی چپگرا برداشت و #نلسون_ماندلا را بعد از ۲۷ سال زندان آزاد کرد. قوانین آپارتاید به تدریج از کتابهای قانون حذف شدند و اولین انتخابات چند نژادی در سال ۱۹۹۴ برگزار شد.
در دهه ۷۰ میلادی دولت آپارتاید برنامهٔ تولید سلاحهای هستهای خود را آغاز کرد ولی با کناره گیری رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی برنامه هستهای خود را کنار گذاشته و پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای را امضاء کرد و زرادخانه کوچک خود را نابود نمود. این کشور تنها کشور آفریقایی است که توانسته سلاح اتمی تولید کند و تا امروز تنها کشوری در دنیاست که داوطلبانه زرادخانه جنگافزار هستهای خود را نابود نمودهاست.
تابلویی که می بینید مربوط به دوران آپارتاید است و مبنی بر «اختصاص ساحل دریا به افراد عضو نژاد سفید» می باشد (به زبانهای انگلیسی، آفریکانس و زولو)
@drsargolzaei
آفریقای جنوبی از معدود کشورهای آفریقایی است که در آن انتخابات منظم در طول یک سده اخیر در آن برگزار شدهاست. با این حال اکثریت سیاهپوستان تا سال ۱۹۹۴ دارای حق رأی نبود. در سال ۱۹۴۸ حزب ملی آفریقای جنوبی از طریق رأیگیری به قدرت رسید و آغاز به انجام یک رشته قوانین مبنی بر جداسازی نژادی کرد که به نام #آپارتاید شناخته میشود. آپارتاید از نظر لغوی به معنای مجزا و جدا نگهداشتن است. آپارتاید نژادی در آفریقای جنوبی شامل جدا نگه داشتن افراد متعلق به نژادهای غیرسفید، مجبور کردن آنها به اقامت در محلات و استانهای خاص و محروم کردن آنها از کلیه حقوق مدنی و سیاسی بود. در مناطقی که سیاهپوستان مجبور به اقامت در آن میشدند و حق خروج از آن را نداشتند حداقل امکانات زندگی نیز موجود نبود. این تبعیض در مورد ثروت به دست آمده از صنعتی سازی سریع دهههای ۵۰، ۶۰ و ۷۰ میلادی نیز به کار رفت. در حالی که اقلیت سفیدپوستان از بالاترین استاندارد زندگی قاره آفریقا، که برابر سطح زندگی در کشورهای غربی جهان اول بود، برخوردار گشته بودند، اکثریت سیاهپوستان از لحاظ هرگونه استانداردی همچون درآمد، تحصیل و حتی ورود به ادارات دولتی مورد تبعیض قرار داشتند. کنگرهٔ ملی آفریقا با درخواست ایجاد جامعهٔ آزاد چندقومی، جنگی علیه نظام آپارتاید به راه انداخت. طرفداران لغو آپارتاید، تظاهرات آرامی در شپرویل و تسوتو به راه انداختند، که با مقاومت حکومت آپارتاید روبرو شد. راهپیمایان سیاهپوست شلاق زده شدند، و حتی در مارس ۱۹۷۰، بیش از ۷۰ آفریقایی کشته شدند.
مخالفت داخلی و خارجی با آپارتاید به تدریج افزایش یافت و به تحریمهای خارجی رژیم آپارتاید توسط کشورهای غربی و گسترش شورش داخلی انجامید. شورش شامل مقاومت مدنی، اعتصاب، راهپیمایی، اعتراض و عملیات چریکی بود. در سال ۱۹۹۰ دولت آپارتاید نخستین گام را برای مذاکره و کنارهگیری از قدرت با لغو ممنوعیت کنگره ملی آفریقا و دیگر نهادهای سیاسی چپگرا برداشت و #نلسون_ماندلا را بعد از ۲۷ سال زندان آزاد کرد. قوانین آپارتاید به تدریج از کتابهای قانون حذف شدند و اولین انتخابات چند نژادی در سال ۱۹۹۴ برگزار شد.
در دهه ۷۰ میلادی دولت آپارتاید برنامهٔ تولید سلاحهای هستهای خود را آغاز کرد ولی با کناره گیری رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی برنامه هستهای خود را کنار گذاشته و پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای را امضاء کرد و زرادخانه کوچک خود را نابود نمود. این کشور تنها کشور آفریقایی است که توانسته سلاح اتمی تولید کند و تا امروز تنها کشوری در دنیاست که داوطلبانه زرادخانه جنگافزار هستهای خود را نابود نمودهاست.
تابلویی که می بینید مربوط به دوران آپارتاید است و مبنی بر «اختصاص ساحل دریا به افراد عضو نژاد سفید» می باشد (به زبانهای انگلیسی، آفریکانس و زولو)
@drsargolzaei
Telegram
attach 📎
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#شیرین_عبادی در سال ۱۳۴۴ وارد دانشکده حقوق شد. پس از اخذ مدرک لیسانس و قبولی در کنکور دادگستری و شش ماه کارآموزی قضاوت، در اسفند ۱۳۴۸ به عنوان قاضی رسماً کار خود را شروع کرد. او جزو نخستین قاضیان زن در ایران بود. عبادی به موازات قضاوت در دادگاه به ادامهٔ تحصیل پرداخت و در رشتهٔ حقوق خصوصی در سال ۱۳۵۰ از دانشگاه تهران با درجهٔ ممتاز به مدرک فوق لیسانس دست پیدا کرد. پس از کار در سطوح مختلف دادگستری، در سال ۱۳۵۴ به ریاست شعبه ۲۴۴ دادگاه شهرستان نائل آمد. شیرین عبادی اولین زن در تاریخ دادگستری ایران است که به ریاست دادگاه برگزیده شده و در بین سال های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ میلادی در این سمت فعالیت داشته است. پس از انقلاب ۱۳۵۷ عبادی و دیگر زنان قاضی را از مقام قضاوت برکنار کردند و آنها را به کارهای اداری گماشتند. پس از آن، شیرین عبادی منشی دادگاهی شد که پیشتر رئیس آن بود. بعد از اعتراض زنان قاضی به این وضع، آنها را به عنوان کارشناس در دادگستری به خدمت گماردند. به گفتهٔ عبادی: «ادامهٔ این وضع برای من غیرقابل تحمل بود بنابراین تقاضای بازنشستگی قبل از موعود کردم و با آن موافقت شد». چون کانون وکلای دادگستری مدت ها پس از انقلاب بازگشایی نشده بود و بوسیله قوه قضائیه اداره میشد بنابراین با درخواست وکالت عبادی هم موافقت نمیشد و او عملاً چندین سال خانه نشین شد. در این مدت به تألیف چند کتاب و انتشار مقالات متعددی در نشریات ایران پرداخت تا این که در سال ۱۳۷۱ موفق به اخذ پروانهٔ وکالت شد و دفتر وکالت خود را تأسیس نمود. شیرین عبادی پس از اخذ پروانهٔ وکالت، دفاع از پروندههای بسیاری از جمله تعدادی پروندههای ملی را پذیرفت، مانند وکالت خانوادهٔ مقتولین قتلهای زنجیرهای (فروهرها)، عزتالله ابراهیم نژاد که در حمله به کوی دانشگاه کشته شد و زهرا کاظمی عکاس تبعه کانادا که در ایران به قتل رسید. عبادی وکیل تعدادی از چهرههای سرشناس فرهنگی و مطبوعاتی بوده است، از جمله دکتر حبیبالله پیمان، عباس معروفی، سردبیر ماهنامهٔ گردون و فرج سرکوهی (سردبیر ماهنامهٔ آدینه). وی تعداد کثیری از پروندههای اجتماعی نظیر موارد کودکآزاری را هم بر عهده گرفته است، مانند آرین گلشنی، کودکی که بر اثر حضانت جدا از مادرش زندگی میکرد و بر اثر شکنجه در خانه نامادریش به قتل رسیده بود. او در بحث پرونده بینالمللی ایران نیز فعال است.
در سال ۲۰۰۳ کمیتهٔ جایزه نوبل در نروژ به شیرین عبادی #جایزه_صلح_نوبل را اعطا کرد. کمیتهٔ جایزه نوبل اعلام کرد که این جایزه به دلیل فعالیتهای خانم عبادی در زمینه حقوق بشر و ترویج مردمسالاری در ایران به ویژه در مورد حقوق زنان و کودکان، به وی اعطا میشود. در بخشی از بیانیهٔ کمیتهٔ اعطای جایزه گفته شد: «شیرین عبادی به عنوان یک وکیل، قاضی، نویسنده و فعال حقوق بشر در ایران و در خارج از مرزهای این کشور همواره با صراحت صحبت کرده است». این کمیته همچنین اظهار امیدواری کرد که دادن جایزه صلح به یک زن مسلمان ممکن است در زمانی که منطقه خاورمیانه با تحولات فاحشی روبروست جنبش اصلاحات را در ایران احیا کند. او تنها ایرانی است که جایزه صلح نوبل را دریافت کرده است. مأموران جمهوری اسلامی در تاریخ ۵ آذر ۱۳۸۸ مدال نوبل صلح شیرین عبادی را از صندوق امانات بانکی او در ایران برداشته و مصادره کردند. این برای اولین بار در تاریخ ۱۰۸ سالهٔ جایزه صلح نوبل بود که مدال نوبل توقیف شد. در تاریخ ۱۶ مارس ۲۰۱۱ میلادی، یکی از خیابان های شهر پواتیه در فرانسه تغییر نام یافت و به نام «شیرین عبادی»، فعال حقوق بشر ایرانی و برنده جایزه صلح نوبل نامگذاری شد. شهر پواتیه در نزدیکی پاریس واقع شده است و دومین شهر با اهمیت دانشگاهی در این کشور محسوب میشود.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ShirinEbadi.jpg
#شیرین_عبادی در سال ۱۳۴۴ وارد دانشکده حقوق شد. پس از اخذ مدرک لیسانس و قبولی در کنکور دادگستری و شش ماه کارآموزی قضاوت، در اسفند ۱۳۴۸ به عنوان قاضی رسماً کار خود را شروع کرد. او جزو نخستین قاضیان زن در ایران بود. عبادی به موازات قضاوت در دادگاه به ادامهٔ تحصیل پرداخت و در رشتهٔ حقوق خصوصی در سال ۱۳۵۰ از دانشگاه تهران با درجهٔ ممتاز به مدرک فوق لیسانس دست پیدا کرد. پس از کار در سطوح مختلف دادگستری، در سال ۱۳۵۴ به ریاست شعبه ۲۴۴ دادگاه شهرستان نائل آمد. شیرین عبادی اولین زن در تاریخ دادگستری ایران است که به ریاست دادگاه برگزیده شده و در بین سال های ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ میلادی در این سمت فعالیت داشته است. پس از انقلاب ۱۳۵۷ عبادی و دیگر زنان قاضی را از مقام قضاوت برکنار کردند و آنها را به کارهای اداری گماشتند. پس از آن، شیرین عبادی منشی دادگاهی شد که پیشتر رئیس آن بود. بعد از اعتراض زنان قاضی به این وضع، آنها را به عنوان کارشناس در دادگستری به خدمت گماردند. به گفتهٔ عبادی: «ادامهٔ این وضع برای من غیرقابل تحمل بود بنابراین تقاضای بازنشستگی قبل از موعود کردم و با آن موافقت شد». چون کانون وکلای دادگستری مدت ها پس از انقلاب بازگشایی نشده بود و بوسیله قوه قضائیه اداره میشد بنابراین با درخواست وکالت عبادی هم موافقت نمیشد و او عملاً چندین سال خانه نشین شد. در این مدت به تألیف چند کتاب و انتشار مقالات متعددی در نشریات ایران پرداخت تا این که در سال ۱۳۷۱ موفق به اخذ پروانهٔ وکالت شد و دفتر وکالت خود را تأسیس نمود. شیرین عبادی پس از اخذ پروانهٔ وکالت، دفاع از پروندههای بسیاری از جمله تعدادی پروندههای ملی را پذیرفت، مانند وکالت خانوادهٔ مقتولین قتلهای زنجیرهای (فروهرها)، عزتالله ابراهیم نژاد که در حمله به کوی دانشگاه کشته شد و زهرا کاظمی عکاس تبعه کانادا که در ایران به قتل رسید. عبادی وکیل تعدادی از چهرههای سرشناس فرهنگی و مطبوعاتی بوده است، از جمله دکتر حبیبالله پیمان، عباس معروفی، سردبیر ماهنامهٔ گردون و فرج سرکوهی (سردبیر ماهنامهٔ آدینه). وی تعداد کثیری از پروندههای اجتماعی نظیر موارد کودکآزاری را هم بر عهده گرفته است، مانند آرین گلشنی، کودکی که بر اثر حضانت جدا از مادرش زندگی میکرد و بر اثر شکنجه در خانه نامادریش به قتل رسیده بود. او در بحث پرونده بینالمللی ایران نیز فعال است.
در سال ۲۰۰۳ کمیتهٔ جایزه نوبل در نروژ به شیرین عبادی #جایزه_صلح_نوبل را اعطا کرد. کمیتهٔ جایزه نوبل اعلام کرد که این جایزه به دلیل فعالیتهای خانم عبادی در زمینه حقوق بشر و ترویج مردمسالاری در ایران به ویژه در مورد حقوق زنان و کودکان، به وی اعطا میشود. در بخشی از بیانیهٔ کمیتهٔ اعطای جایزه گفته شد: «شیرین عبادی به عنوان یک وکیل، قاضی، نویسنده و فعال حقوق بشر در ایران و در خارج از مرزهای این کشور همواره با صراحت صحبت کرده است». این کمیته همچنین اظهار امیدواری کرد که دادن جایزه صلح به یک زن مسلمان ممکن است در زمانی که منطقه خاورمیانه با تحولات فاحشی روبروست جنبش اصلاحات را در ایران احیا کند. او تنها ایرانی است که جایزه صلح نوبل را دریافت کرده است. مأموران جمهوری اسلامی در تاریخ ۵ آذر ۱۳۸۸ مدال نوبل صلح شیرین عبادی را از صندوق امانات بانکی او در ایران برداشته و مصادره کردند. این برای اولین بار در تاریخ ۱۰۸ سالهٔ جایزه صلح نوبل بود که مدال نوبل توقیف شد. در تاریخ ۱۶ مارس ۲۰۱۱ میلادی، یکی از خیابان های شهر پواتیه در فرانسه تغییر نام یافت و به نام «شیرین عبادی»، فعال حقوق بشر ایرانی و برنده جایزه صلح نوبل نامگذاری شد. شهر پواتیه در نزدیکی پاریس واقع شده است و دومین شهر با اهمیت دانشگاهی در این کشور محسوب میشود.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ShirinEbadi.jpg
#چشم_تاریخ
#ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_و_غسل_تعمید
همهی شما نام «ریچارد نیکسون» رئیسجمهور آمریکا را شنیدهاید. نیکسون به دو دلیل جزو رئیسجمهورهای بدنام آمریکاست.
یکی از دلایل بدنامی نیکسون این است که دی در جنایاتی که در ویتنام اتفاق افتاد مسئول است. دومین دلیل بدنامی نیکسون تخلفات تیم او در انتخابات ریاستجمهوری بود. دومین بار که نیکسون رئیسجمهور شد رسوایی «واترگیت» ایجاد شد و خبرنگاران با افشاگری علیه نیکسون نشان دادند که نیکسون در انتخابات، مداخلههای غیر قانونی انجام دادهاست و نیکسون مجبور به استعفا شد. وقتی سیاستمدارانی همچون ریچارد نیکسون با «الویس پریسلی» سلطان موسیقی وقت آمریکا عکس یادگاری میگیرد من نام این عکس را «غسل تعمید» میگذارم (شاید غسل جنابت جنایت هم نام بدی نباشد!)
نیکسون تنها سیاستمداری نبود که دستان آلودهی خود را در حوضچهی شهرت سوپراستارها شستشو داد. این یک سنت سیاسی است: سیاستمدارها روی هنرمندان و ورزشکاران سرمایهگذاری میکنند، «اَبَرقهرمان» و «سوپر استار» خلق میکنند و در زمان مناسب از سود سرمایهگذاری شان استفاده میکنند.
یکی از مهمترین مباحث در «فلسفه سیاسی» موضوع «حق حکومت»، «مشروعیت سیاسی» یا «Legitimacy» است. برای مشروعیت سیاسی مکانیزمهای مختلفی وجود دارد:
در نظامهای «اشرافیتسالار» (آریستوکرات) اعتقاد بر این است که برخی افراد به لحاظ «خونی» و «ژنی» برای رهبری توده مردم شایستگی دارند. در این نظامها هر کس فرزند شاه باشد شایسته بهدست آوردن تاجوتخت است. نظامهای پادشاهی در سراسر جهان الگوی «آریستوکراسیک» داشتهاند.
در نظامهای «مذهبسالار» (تئوکراسیک) اعتقاد بر این است که نمایندگان خدا در زمین حق حکومت دارند. در این نظامها همان کسانی که متولی دین مردم هستند، حق حکمراندن بر امور معیشتی مردم را نیز به دست میآورند.
در نظامهای «جنگ سالار» (میلیتاریستی) هر کس اسلحه بهدست دارد حق حکومت هم دارد!
در طول تاریخ در بسیاری از جوامع، برخی خانوادههای مافیایی با تکیهزدن بر هر سه «حوزه اشرافیت نژادی، تصرف حوزه دین و در دستداشتن قدرت نظامی»، حکومت را در انحصار خود نگه میدارند (نظامهای اُلیگارشی). اما اکنون که در همهجای جهان، نظامهای حکومتی مبتنی بر سهگانه «اشرافیت خونی، ادعای نمایندگی خدا و پوتین و سرنیزه» آبروی خود را از دستمیدهند و نظامهای مبتنی بر سهگانه «تفکیک قوا، صندوق رای و آزادی مطبوعات» جایگزین آنها میشوند قدرتطلبان هم روشهای خود را تغییر میدهند. اینجاست که عکس یادگاری گرفتن با ستارههای موسیقی و سینما و ورزش عکس یادگاری گرفتن یکی از کارتهای مهم بازی تصاحب قدرت میشود و غسلی برای پاک کردن ردپای جنایت:
آبها از آسیاب افتادهاست،
دارها برچیده، خونها شستهاند!
و حکایت همچنان باقیست....
#ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_و_غسل_تعمید
همهی شما نام «ریچارد نیکسون» رئیسجمهور آمریکا را شنیدهاید. نیکسون به دو دلیل جزو رئیسجمهورهای بدنام آمریکاست.
یکی از دلایل بدنامی نیکسون این است که دی در جنایاتی که در ویتنام اتفاق افتاد مسئول است. دومین دلیل بدنامی نیکسون تخلفات تیم او در انتخابات ریاستجمهوری بود. دومین بار که نیکسون رئیسجمهور شد رسوایی «واترگیت» ایجاد شد و خبرنگاران با افشاگری علیه نیکسون نشان دادند که نیکسون در انتخابات، مداخلههای غیر قانونی انجام دادهاست و نیکسون مجبور به استعفا شد. وقتی سیاستمدارانی همچون ریچارد نیکسون با «الویس پریسلی» سلطان موسیقی وقت آمریکا عکس یادگاری میگیرد من نام این عکس را «غسل تعمید» میگذارم (شاید غسل جنابت جنایت هم نام بدی نباشد!)
نیکسون تنها سیاستمداری نبود که دستان آلودهی خود را در حوضچهی شهرت سوپراستارها شستشو داد. این یک سنت سیاسی است: سیاستمدارها روی هنرمندان و ورزشکاران سرمایهگذاری میکنند، «اَبَرقهرمان» و «سوپر استار» خلق میکنند و در زمان مناسب از سود سرمایهگذاری شان استفاده میکنند.
یکی از مهمترین مباحث در «فلسفه سیاسی» موضوع «حق حکومت»، «مشروعیت سیاسی» یا «Legitimacy» است. برای مشروعیت سیاسی مکانیزمهای مختلفی وجود دارد:
در نظامهای «اشرافیتسالار» (آریستوکرات) اعتقاد بر این است که برخی افراد به لحاظ «خونی» و «ژنی» برای رهبری توده مردم شایستگی دارند. در این نظامها هر کس فرزند شاه باشد شایسته بهدست آوردن تاجوتخت است. نظامهای پادشاهی در سراسر جهان الگوی «آریستوکراسیک» داشتهاند.
در نظامهای «مذهبسالار» (تئوکراسیک) اعتقاد بر این است که نمایندگان خدا در زمین حق حکومت دارند. در این نظامها همان کسانی که متولی دین مردم هستند، حق حکمراندن بر امور معیشتی مردم را نیز به دست میآورند.
در نظامهای «جنگ سالار» (میلیتاریستی) هر کس اسلحه بهدست دارد حق حکومت هم دارد!
در طول تاریخ در بسیاری از جوامع، برخی خانوادههای مافیایی با تکیهزدن بر هر سه «حوزه اشرافیت نژادی، تصرف حوزه دین و در دستداشتن قدرت نظامی»، حکومت را در انحصار خود نگه میدارند (نظامهای اُلیگارشی). اما اکنون که در همهجای جهان، نظامهای حکومتی مبتنی بر سهگانه «اشرافیت خونی، ادعای نمایندگی خدا و پوتین و سرنیزه» آبروی خود را از دستمیدهند و نظامهای مبتنی بر سهگانه «تفکیک قوا، صندوق رای و آزادی مطبوعات» جایگزین آنها میشوند قدرتطلبان هم روشهای خود را تغییر میدهند. اینجاست که عکس یادگاری گرفتن با ستارههای موسیقی و سینما و ورزش عکس یادگاری گرفتن یکی از کارتهای مهم بازی تصاحب قدرت میشود و غسلی برای پاک کردن ردپای جنایت:
آبها از آسیاب افتادهاست،
دارها برچیده، خونها شستهاند!
و حکایت همچنان باقیست....
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#یادداشت_هفته:
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت اول
#هاناآرنت در سال ۱۹۰۶ در یک خانواده یهودی آلمانی متولد شد و از سال ۱۹۲۴ به تحصیل در رشته فلسفه در دانشگاه های ماربورگ، فرایبورگ و هایدلبرگ پرداخت و شاگرد مارتین #هایدگر، ادموند هوسرل و کارل #یاسپرز بود که هر کدام نقش برجسته ای در اگزیستانسیالیسم آلمانی و پدیدارشناسی داشتند. رساله دکتری فلسفه هانا آرنت "مفهوم عشق در دیدگاه سنت آگوستین" بود که زیر نظر کارل یاسپرز روانپزشک-فیلسوف آلمانی انجام گرفته بود.
کارل یاسپرز هم در سال ۱۸۸۳ در آلمان متولد شده بود و در ۱۹۰۸ تحصیلات طب خود را در دانشگاه هایدلبرگ تمام کرده بود و در همان سال وارد تحصیلات روانپزشکی در همان دانشگاه شد. یاسپرز در ۱۹۱۳ کتاب "آسیب شناسی روانی عمومی" را نوشت که نگاهی پدیدار شناسانه به تجربه بیماری روانی است. پس از آن یاسپرز به فلسفه علاقمند شد. ابتدا به تدریس روان شناسی در دانشکده فلسفه هادلبرگ پرداخت و از سال ۱۹۲۱ کار بالینی را رها کرد و وارد حوزه فلسفه شد.
در سال ۱۹۳۳ #نازی ها در #آلمان روی کار آمدند و سیاست یهودی ستیزی را آغاز کردند. "گونتر اشترن" همسر هانا آرنت همان سال به پاریس گریخت اما هانا آرنت تصمیم گرفت که در برلین بماند و به مبارزه با نازی ها بپردازد. دستگیری وی توسط "گشتاپو" (پلیس سیاسی نازی ها) و بازجویی یک هفته ای اش او را به این نتیجه رساند که نمی تواند در درون آلمان به مبارزه با نازی ها ادامه دهد بنابراین پس از آزادی از زندان ابتدا به پراگ، سپس به ژنو و در نهایت به پاریس گریخت و در آن جا در کنار فعالیت های پژوهشی خود به مبارزه فکری و اجتماعی علیه نازی ها ادامه داد. وقتی آلمان هیتلری فرانسه را اشغال کرد هانا آرنت به لیسبون و سپس به نیویورک گریخت.
مارتین هایدگر که زمانی استاد راهنمای هانا آرنت بود و دوره ای نیز روابط عاشقانه با آرنت داشت مسیر دیگری را طی کرد. او به نازی ها پیوست و رئیس دانشگاه فرایبورگ شد و قوانینی را که حکومت نازی بر ضد استادان یهودی وضع کرده بود به اجرا گذاشت و از جمله استاد خودش ادموند هوسرل را از دانشگاه اخراج کرد.
کارل یاسپرز یهودی نبود ولی از آن جا که با "گرترود مایر" یهودی ازدواج کرده بود نازی ها او را دارای "تمایلات یهودی" تشخیص دادند و در سال ۱۹۳۷ از دانشگاه اخراج کردند و انتشار نوشته های او را هم ممنوع کردند. یاسپرز اما علیرغم تهدید به اعزام به اردوگاه های کار اجباری تا پایان جنگ و سقوط نازی ها در آلمان ماند و پس از جنگ در ۱۹۴۸ به بازل (سوییس) مهاجرت کرد و به تدریس فلسفه ادامه داد.
هم هانا آرنت و هم کارل یاسپرز پس از جنگ به بحث فلسفی و روان شناسی جنایات نازی ها پرداختند. آن ها سعی کردند به این سؤال پاسخ دهند که چگونه مردم در مقابل نظام ها فاشیستی و توتالیتاریست تسلیم می شوند و به آن ها اجازه می دهند دست به جنایات سازمان یافته بزنند. آرنت در این زمینه دو مقاله نوشت: "گناه سازمان یافته و مسئولیت جهانی" (۱۹۴۵) و "مسئولیت فردی در یک نظام دیکتاتوری" (۱۹۶۴). یاسپرز هم مقاله ای نوشت تحت عنوان "جستاری در گناه آلمان ها" (۱۹۴۷).
هانا آرنت چند الگوی شایع در بین جنایتکاران نازی پیدا کرد. یکی از آن ها الگوی "مهره یک سازمان" (cog-theory) بود، الگوی کسانی که خود را پیچ و مهره یک سازمان می دانستند و مطیع اوامر مافوق بودند. آن ها اعتقاد داشتند شغلی به آن ها محوّل شده و آن ها به وظایف شغلی شان عمل می کنند و اگر آن ها به این وظیفه عمل نکنند فرد دیگری آن مأموریت را انجام خواهد داد و فرقی در نتیجه ایجاد نخواهد شد! این الگوی جنایت های "آدولف #آیشمن" بود که قبلا در یادداشت دیگری تحت عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی به این الگو پرداخته ام. الگوی دیگر جنایتکاران نازی، الگوی #هاینریش_هیملر فرمانده اس اس (سپاه سیاسی-نظامی #هیتلر) بود که قبلأ در #چشم_تاریخ او را معرفی کرده ام. الگوی هیملر الگوی یک "مرد خانواده" بود: "چنین مردی به خاطر حقوق ماهانه، تأمین زندگی خود و امنیت و آرامش زن و فرزندانش حاضر بود اعتقادات، شرف و شأن انسانی خود را زیر پا بگذارد، حاکم شدن امر خصوصی بر امر عمومی به او اجازه می داد که از قید مسئولیت اعمال خود یکسره آزاد باشد." چنین الگویی امروزه در جامعه ما نیز به وفور به چشم می خورد: من فقط مسئول خانواده خودم هستم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت اول
#هاناآرنت در سال ۱۹۰۶ در یک خانواده یهودی آلمانی متولد شد و از سال ۱۹۲۴ به تحصیل در رشته فلسفه در دانشگاه های ماربورگ، فرایبورگ و هایدلبرگ پرداخت و شاگرد مارتین #هایدگر، ادموند هوسرل و کارل #یاسپرز بود که هر کدام نقش برجسته ای در اگزیستانسیالیسم آلمانی و پدیدارشناسی داشتند. رساله دکتری فلسفه هانا آرنت "مفهوم عشق در دیدگاه سنت آگوستین" بود که زیر نظر کارل یاسپرز روانپزشک-فیلسوف آلمانی انجام گرفته بود.
کارل یاسپرز هم در سال ۱۸۸۳ در آلمان متولد شده بود و در ۱۹۰۸ تحصیلات طب خود را در دانشگاه هایدلبرگ تمام کرده بود و در همان سال وارد تحصیلات روانپزشکی در همان دانشگاه شد. یاسپرز در ۱۹۱۳ کتاب "آسیب شناسی روانی عمومی" را نوشت که نگاهی پدیدار شناسانه به تجربه بیماری روانی است. پس از آن یاسپرز به فلسفه علاقمند شد. ابتدا به تدریس روان شناسی در دانشکده فلسفه هادلبرگ پرداخت و از سال ۱۹۲۱ کار بالینی را رها کرد و وارد حوزه فلسفه شد.
در سال ۱۹۳۳ #نازی ها در #آلمان روی کار آمدند و سیاست یهودی ستیزی را آغاز کردند. "گونتر اشترن" همسر هانا آرنت همان سال به پاریس گریخت اما هانا آرنت تصمیم گرفت که در برلین بماند و به مبارزه با نازی ها بپردازد. دستگیری وی توسط "گشتاپو" (پلیس سیاسی نازی ها) و بازجویی یک هفته ای اش او را به این نتیجه رساند که نمی تواند در درون آلمان به مبارزه با نازی ها ادامه دهد بنابراین پس از آزادی از زندان ابتدا به پراگ، سپس به ژنو و در نهایت به پاریس گریخت و در آن جا در کنار فعالیت های پژوهشی خود به مبارزه فکری و اجتماعی علیه نازی ها ادامه داد. وقتی آلمان هیتلری فرانسه را اشغال کرد هانا آرنت به لیسبون و سپس به نیویورک گریخت.
مارتین هایدگر که زمانی استاد راهنمای هانا آرنت بود و دوره ای نیز روابط عاشقانه با آرنت داشت مسیر دیگری را طی کرد. او به نازی ها پیوست و رئیس دانشگاه فرایبورگ شد و قوانینی را که حکومت نازی بر ضد استادان یهودی وضع کرده بود به اجرا گذاشت و از جمله استاد خودش ادموند هوسرل را از دانشگاه اخراج کرد.
کارل یاسپرز یهودی نبود ولی از آن جا که با "گرترود مایر" یهودی ازدواج کرده بود نازی ها او را دارای "تمایلات یهودی" تشخیص دادند و در سال ۱۹۳۷ از دانشگاه اخراج کردند و انتشار نوشته های او را هم ممنوع کردند. یاسپرز اما علیرغم تهدید به اعزام به اردوگاه های کار اجباری تا پایان جنگ و سقوط نازی ها در آلمان ماند و پس از جنگ در ۱۹۴۸ به بازل (سوییس) مهاجرت کرد و به تدریس فلسفه ادامه داد.
هم هانا آرنت و هم کارل یاسپرز پس از جنگ به بحث فلسفی و روان شناسی جنایات نازی ها پرداختند. آن ها سعی کردند به این سؤال پاسخ دهند که چگونه مردم در مقابل نظام ها فاشیستی و توتالیتاریست تسلیم می شوند و به آن ها اجازه می دهند دست به جنایات سازمان یافته بزنند. آرنت در این زمینه دو مقاله نوشت: "گناه سازمان یافته و مسئولیت جهانی" (۱۹۴۵) و "مسئولیت فردی در یک نظام دیکتاتوری" (۱۹۶۴). یاسپرز هم مقاله ای نوشت تحت عنوان "جستاری در گناه آلمان ها" (۱۹۴۷).
هانا آرنت چند الگوی شایع در بین جنایتکاران نازی پیدا کرد. یکی از آن ها الگوی "مهره یک سازمان" (cog-theory) بود، الگوی کسانی که خود را پیچ و مهره یک سازمان می دانستند و مطیع اوامر مافوق بودند. آن ها اعتقاد داشتند شغلی به آن ها محوّل شده و آن ها به وظایف شغلی شان عمل می کنند و اگر آن ها به این وظیفه عمل نکنند فرد دیگری آن مأموریت را انجام خواهد داد و فرقی در نتیجه ایجاد نخواهد شد! این الگوی جنایت های "آدولف #آیشمن" بود که قبلا در یادداشت دیگری تحت عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی به این الگو پرداخته ام. الگوی دیگر جنایتکاران نازی، الگوی #هاینریش_هیملر فرمانده اس اس (سپاه سیاسی-نظامی #هیتلر) بود که قبلأ در #چشم_تاریخ او را معرفی کرده ام. الگوی هیملر الگوی یک "مرد خانواده" بود: "چنین مردی به خاطر حقوق ماهانه، تأمین زندگی خود و امنیت و آرامش زن و فرزندانش حاضر بود اعتقادات، شرف و شأن انسانی خود را زیر پا بگذارد، حاکم شدن امر خصوصی بر امر عمومی به او اجازه می داد که از قید مسئولیت اعمال خود یکسره آزاد باشد." چنین الگویی امروزه در جامعه ما نیز به وفور به چشم می خورد: من فقط مسئول خانواده خودم هستم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
در سال ۱۹۸۴ در شهر آكسفورد و بقيه شهرهای دانشگاهی، دانشجويان بر
روی دستگاههای خودپرداز بانك باركليز، با اسپری، كلمهی «سياهان» را روی
يك دستگاه و كلمهی «فقط سفيدپوستان» را روی دستگاهی ديگر مینوشتند.
اين نوشتههای غيرعادی البته هيچچيز را در واقع تغيير نمیداد. سياهپوستان
میتوانستند از خودپرداز سفيدها و سفيدها از خودپرداز سياهان استفاده كنند.
اين برچسبهای سفيد و سياه بر دستگاههای خودپرداز برای بسياری از
مشتريان باعث ناراحتی شد. اتفاقاً خواستهی كسانی كه اين عمل را انجام داده بودند، ناراحت شدن آن مشتريان و فكر كردن دربارهی آن بود. كسانی كه در
صف خودپردازها ايستاده بودند، نسبت به بانك باركليز و همكاریهايش با
آفريقایجنوبی و رژيم آپارتايد احساس خوبی نداشتند. كشوری كه تابلوهای
«فقط سفيدپوستان» و «سياهان» دستور روز آن بود. تعداد كمی از فارغالتحصيلان برای استخدام به باركليز مراجعه میكردند، زيرا نمیخواستند در
صفبندی تبعيضآميز سياه و سفيد كه باركليز نمايندهی آن بود، باشند.
ميزان سود باركليز از حسابهای بانكی دانشجويان در انگلستان از ۲۷
درصد به ۱۵ درصد سقوط كرد. در سال ۱۹۸۶، باركليز شكست را در برابر
اسپریكنندگان و همپيمانان آنها پذيرفت. خروج باركليز از آفريقایجنوبی از جمله پر سروصداترين تحريمها عليه آفريقایجنوبی بود كه رژيم آپارتايد بر
اثر آن متحمل خسارات زيادی شد.
نلسون ماندلا كه برای مخالفت با سياستهای نژادپرستانهی آفريقایجنوبیحبس ابد گرفته بود، در سال ۱۹۹۰ پس از ۲۷ سال آزاد شد. در سال ۱۹۹۴ انتخابات آزاد برگزار شد. رنگنوشتههای عليه باركليز از خودپردازها پاك شد و
اين بانك در سال ۲۰۰۵ مجدداً به آفريقایجنوبی بازگشت.
برگرفته از کتاب "کنشهای کوچک ایستادگی"
گردآورنده: علی محمدی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
در سال ۱۹۸۴ در شهر آكسفورد و بقيه شهرهای دانشگاهی، دانشجويان بر
روی دستگاههای خودپرداز بانك باركليز، با اسپری، كلمهی «سياهان» را روی
يك دستگاه و كلمهی «فقط سفيدپوستان» را روی دستگاهی ديگر مینوشتند.
اين نوشتههای غيرعادی البته هيچچيز را در واقع تغيير نمیداد. سياهپوستان
میتوانستند از خودپرداز سفيدها و سفيدها از خودپرداز سياهان استفاده كنند.
اين برچسبهای سفيد و سياه بر دستگاههای خودپرداز برای بسياری از
مشتريان باعث ناراحتی شد. اتفاقاً خواستهی كسانی كه اين عمل را انجام داده بودند، ناراحت شدن آن مشتريان و فكر كردن دربارهی آن بود. كسانی كه در
صف خودپردازها ايستاده بودند، نسبت به بانك باركليز و همكاریهايش با
آفريقایجنوبی و رژيم آپارتايد احساس خوبی نداشتند. كشوری كه تابلوهای
«فقط سفيدپوستان» و «سياهان» دستور روز آن بود. تعداد كمی از فارغالتحصيلان برای استخدام به باركليز مراجعه میكردند، زيرا نمیخواستند در
صفبندی تبعيضآميز سياه و سفيد كه باركليز نمايندهی آن بود، باشند.
ميزان سود باركليز از حسابهای بانكی دانشجويان در انگلستان از ۲۷
درصد به ۱۵ درصد سقوط كرد. در سال ۱۹۸۶، باركليز شكست را در برابر
اسپریكنندگان و همپيمانان آنها پذيرفت. خروج باركليز از آفريقایجنوبی از جمله پر سروصداترين تحريمها عليه آفريقایجنوبی بود كه رژيم آپارتايد بر
اثر آن متحمل خسارات زيادی شد.
نلسون ماندلا كه برای مخالفت با سياستهای نژادپرستانهی آفريقایجنوبیحبس ابد گرفته بود، در سال ۱۹۹۰ پس از ۲۷ سال آزاد شد. در سال ۱۹۹۴ انتخابات آزاد برگزار شد. رنگنوشتههای عليه باركليز از خودپردازها پاك شد و
اين بانك در سال ۲۰۰۵ مجدداً به آفريقایجنوبی بازگشت.
برگرفته از کتاب "کنشهای کوچک ایستادگی"
گردآورنده: علی محمدی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ
نیکولای #چائوشسکو دبیر کل حزب کمونیست رومانی از سال ۱۹۶۵ تا هنگام مرگ بود. او دومین و واپسین رییس دولت و فرمانروای کمونیست رومانی به شمار میرود. دوران حکومت او در رومانی با سرکوب و روشهای خشن گره خورده بود و گفته میشود رومانی در آن هنگام سرسخت ترین حکومت استالینی در بلوک شرق را دارا بود. این دوران آمیخته با سیاستهای پرستش رهبر (کیش شخصیت)، ملیگرایی و دشمنی با کشورهای خارجی بود که نه تنها قدرتهای غربی که شوروی را نیز در بر میگرفت. دولت او سرانجام در سال ۱۹۸۹ در پی انقلاب رومانی سقوط کرد و چائوشسکو و همسرش پس از محاکمهای شتابزده و کوتاه، که به گونه مستقیم از تلویزیون نیز پخش میشد، به اعدام محکوم شدند و در برابر جوخه آتش قرار گرفتند. کشتن آنها واپسین اعدام در رومانی پیش از ملغی شدن قانون اعدام در ۷ ژانویه ۱۹۹۰ بود. آتش انقلاب رومانی در شهر کوچک مرزی، تیمیشوارا برافروخته شد. این شهر قبلاً هم شاهد ناآرامیهائی بود که توسط نیروهای امنیتی سریعاً در نطفه خفه شده بود. در این شهر، لاسلو توکس، کشیش وابسته به کلیسای رفورمیستی مجارستان روز ۱۰ دسامبر سال ۱۹۸۹، زیر فشار مسئولان حکومت کمونیستی اعلام کرد که ناگزیر به مهاجرت است. او مأموران امنیتی را به نفوذ در کلیسا و به مداخله در امور دینی و معنوی متهم کرده بود. روز بعد مسئولان حکومتی از جمله شهردار، به کلیسای کشیش توکس آمدند و از اجتماعکنندگان خواستند که پراکنده شوند. معترضان، آنان را هو کردند و تمامی راههای مجاور کلیسا را بستند. آنها فریاد میزدند: آزادی! آزادی!
به گفتهٔ لاسلو توکس، مردم انگیزهٔ اولیهٔ اعتراضشان را از یاد برده و دیگر خواستار سرنگونی نظام بودند.
در حالی که ساعت ۱۰ صبح روز ۱۷ دسامبر سال ۱۹۸۹ ژنرال استانکولسکو در شهر تیمیشوارا وضعیت فوقالعاده اعلام کرد، نیکلای چائوشسکو رهبر رومانی در تهران در حال نهادن دسته گل بر آرامگاه آیت الله خمینی بود. سفر وی در دسامبر ۱۹۸۹ به جمهوری اسلامی ایران، آخرین سفر رسمی خارجی اش بود و مدت کوتاهی پس از بازگشت به کشورش، همراه با همسرش دستگیر و اعدام گردید. در پی اعدام چائوشسکو در روز ۲۵ دسامبر ۱۹۸۹ و تنها چند روز پس از بازگشت از سفرش به ایران و دیدار با مقامات بلندپایه وقت، پس لرزههای این اتفاق در ایران جنجال آفرین شدند. در ۵ دی ماه ۱۳۶۸ خورشیدی، ۸۴ تن از نمایندگان مجلس سوم شورای اسلامی با پرسش از علی اکبر ولایتی، وزیر امور خارجه ی وقت، خواهان پاسخگویی او در قبال دعوت از دیکتاتور مخلوع رومانی شدند.
نیکولای #چائوشسکو دبیر کل حزب کمونیست رومانی از سال ۱۹۶۵ تا هنگام مرگ بود. او دومین و واپسین رییس دولت و فرمانروای کمونیست رومانی به شمار میرود. دوران حکومت او در رومانی با سرکوب و روشهای خشن گره خورده بود و گفته میشود رومانی در آن هنگام سرسخت ترین حکومت استالینی در بلوک شرق را دارا بود. این دوران آمیخته با سیاستهای پرستش رهبر (کیش شخصیت)، ملیگرایی و دشمنی با کشورهای خارجی بود که نه تنها قدرتهای غربی که شوروی را نیز در بر میگرفت. دولت او سرانجام در سال ۱۹۸۹ در پی انقلاب رومانی سقوط کرد و چائوشسکو و همسرش پس از محاکمهای شتابزده و کوتاه، که به گونه مستقیم از تلویزیون نیز پخش میشد، به اعدام محکوم شدند و در برابر جوخه آتش قرار گرفتند. کشتن آنها واپسین اعدام در رومانی پیش از ملغی شدن قانون اعدام در ۷ ژانویه ۱۹۹۰ بود. آتش انقلاب رومانی در شهر کوچک مرزی، تیمیشوارا برافروخته شد. این شهر قبلاً هم شاهد ناآرامیهائی بود که توسط نیروهای امنیتی سریعاً در نطفه خفه شده بود. در این شهر، لاسلو توکس، کشیش وابسته به کلیسای رفورمیستی مجارستان روز ۱۰ دسامبر سال ۱۹۸۹، زیر فشار مسئولان حکومت کمونیستی اعلام کرد که ناگزیر به مهاجرت است. او مأموران امنیتی را به نفوذ در کلیسا و به مداخله در امور دینی و معنوی متهم کرده بود. روز بعد مسئولان حکومتی از جمله شهردار، به کلیسای کشیش توکس آمدند و از اجتماعکنندگان خواستند که پراکنده شوند. معترضان، آنان را هو کردند و تمامی راههای مجاور کلیسا را بستند. آنها فریاد میزدند: آزادی! آزادی!
به گفتهٔ لاسلو توکس، مردم انگیزهٔ اولیهٔ اعتراضشان را از یاد برده و دیگر خواستار سرنگونی نظام بودند.
در حالی که ساعت ۱۰ صبح روز ۱۷ دسامبر سال ۱۹۸۹ ژنرال استانکولسکو در شهر تیمیشوارا وضعیت فوقالعاده اعلام کرد، نیکلای چائوشسکو رهبر رومانی در تهران در حال نهادن دسته گل بر آرامگاه آیت الله خمینی بود. سفر وی در دسامبر ۱۹۸۹ به جمهوری اسلامی ایران، آخرین سفر رسمی خارجی اش بود و مدت کوتاهی پس از بازگشت به کشورش، همراه با همسرش دستگیر و اعدام گردید. در پی اعدام چائوشسکو در روز ۲۵ دسامبر ۱۹۸۹ و تنها چند روز پس از بازگشت از سفرش به ایران و دیدار با مقامات بلندپایه وقت، پس لرزههای این اتفاق در ایران جنجال آفرین شدند. در ۵ دی ماه ۱۳۶۸ خورشیدی، ۸۴ تن از نمایندگان مجلس سوم شورای اسلامی با پرسش از علی اکبر ولایتی، وزیر امور خارجه ی وقت، خواهان پاسخگویی او در قبال دعوت از دیکتاتور مخلوع رومانی شدند.
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#دکتر_حسین_فاطمی
دکتر #مصدق دربارهی دکتر حسین فاطمی گفته بود: «اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است از آن کسی که اول این پیشنهاد را نمود باید سپاسگزاری کرد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است. در تمام مدت همکاری با این جانب حتی یک ترک اولی هم از آن بزرگوار دیده نشد.»
دکتر حسین فاطمی دکترای حقوق از پاریس، روزنامهنگار، نمایندهی مجلس و سپس وزیر خارجهی دولت دکتر مصدق بود. فاطمی یک بار از سوء قصد مسلحانهٔ «فدائیان اسلام» و بار دیگر از سوءقصد اوباش تحت هدایت «شعبان جعفری» جان سالم به در برد و بالاخره پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با نظر محمدرضا شاه در ۱۹ آبان ۱۳۳۳ اعدام شد.
عکس #دکترفاطمی را در کنار دکتر مصدق در #دادگاه_لاهه نشان میدهد.
Drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#دکتر_حسین_فاطمی
دکتر #مصدق دربارهی دکتر حسین فاطمی گفته بود: «اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است از آن کسی که اول این پیشنهاد را نمود باید سپاسگزاری کرد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است. در تمام مدت همکاری با این جانب حتی یک ترک اولی هم از آن بزرگوار دیده نشد.»
دکتر حسین فاطمی دکترای حقوق از پاریس، روزنامهنگار، نمایندهی مجلس و سپس وزیر خارجهی دولت دکتر مصدق بود. فاطمی یک بار از سوء قصد مسلحانهٔ «فدائیان اسلام» و بار دیگر از سوءقصد اوباش تحت هدایت «شعبان جعفری» جان سالم به در برد و بالاخره پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با نظر محمدرضا شاه در ۱۹ آبان ۱۳۳۳ اعدام شد.
عکس #دکترفاطمی را در کنار دکتر مصدق در #دادگاه_لاهه نشان میدهد.
Drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#کاترین_ویرجینیا_سویتزر
کاترین ویرجینیا سویتزر متولد ۱۹۴۷ است. کاترین در دانشگاه سیراکیوز روزنامهنگاری خواند. او مدرک کارشناسی خود را در سال ۱۹۶۸ میلادی و مدرک کارشناسی ارشدش را در سال ۱۹۷۲ میلادی دریافت کرد. کاترین سویتزر در ۱۹۶۷ میلادی، زمانی که دانشجویی بیست ساله بود در دوی ماراتن بوستون با نام کی. وی. سویتزر نامنویسی کرد، در نتیجه جنسیت وی پنهان ماند. در آن زمان زنان حق شرکت در این مسابقه را نداشتند. یکی از مقامات رسمی ماراتن به نام جاک سمپل که متوجه زن بودن کاترین شده بود، سعی کرد وی را به بیرون از مسیر مسابقه بکشد و خطاب به کاترین سویتزر فریاد زد: «از زمین مسابقه من گم شو بیرون و این شماره را بده به من». عکسی که از این صحنه گرفته شده است در آن زمان در صدر اخبار روزنامهها و تلویزیون قرار گرفت. در نهایت با وجود آن که کاترین مسابقه را به پایان رساند، مسئولان مسابقه وی را رد صلاحیت کردند. تلاش کاترین موجب هموار شدن راه برای شرکت زنان در ماراتن گردید و در سال ۱۹۷۲ میلادی برای نخستین بار زنان نیز مانند مردان در ماراتن بوستون شرکت کردند.
@drsargolzaei
#کاترین_ویرجینیا_سویتزر
کاترین ویرجینیا سویتزر متولد ۱۹۴۷ است. کاترین در دانشگاه سیراکیوز روزنامهنگاری خواند. او مدرک کارشناسی خود را در سال ۱۹۶۸ میلادی و مدرک کارشناسی ارشدش را در سال ۱۹۷۲ میلادی دریافت کرد. کاترین سویتزر در ۱۹۶۷ میلادی، زمانی که دانشجویی بیست ساله بود در دوی ماراتن بوستون با نام کی. وی. سویتزر نامنویسی کرد، در نتیجه جنسیت وی پنهان ماند. در آن زمان زنان حق شرکت در این مسابقه را نداشتند. یکی از مقامات رسمی ماراتن به نام جاک سمپل که متوجه زن بودن کاترین شده بود، سعی کرد وی را به بیرون از مسیر مسابقه بکشد و خطاب به کاترین سویتزر فریاد زد: «از زمین مسابقه من گم شو بیرون و این شماره را بده به من». عکسی که از این صحنه گرفته شده است در آن زمان در صدر اخبار روزنامهها و تلویزیون قرار گرفت. در نهایت با وجود آن که کاترین مسابقه را به پایان رساند، مسئولان مسابقه وی را رد صلاحیت کردند. تلاش کاترین موجب هموار شدن راه برای شرکت زنان در ماراتن گردید و در سال ۱۹۷۲ میلادی برای نخستین بار زنان نیز مانند مردان در ماراتن بوستون شرکت کردند.
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ
حکم اعدام برای یک اظهار نظر!
هشتم بهمن ماه سال۱۳۶۷ و به مناسبت تولد حضرت زهرا و روز زن، راديوی جمهوری اسلامی ايران در برنامهای به نام سلام، صبح به خير در گزارشی از مخاطبينش میپرسد: «به نظر شما الگوی امروز زنان ايرانی چه کسی است؟» اکثر مخاطبان، حضرت فاطمه را الگوی خود معرفي مینمايند اما يکی از مصاحبهشوندگان میگويد: «اوشين». اوشين نام شخصيت اصلی داستان سريالی ژاپنی به نام سالهای دور از خانه بود که آن روزها از سيما پخش میشد. گوينده میگويد: «الگوی شما بايد حضرت زهرا باشد چرا اوشين؟» مصاحبه شونده ميگويد: «حضرت زهرا مال ۱۴۰۰ سال پيش است. ما يک الگوی امروزي میخواهيم». آیتالله خمینی فردای آن روز در واکنش به اين مصاحبه، طی این پيام رسمی محمد هاشمی (رئيس وقت صدا و سيما) را مورد عتاب داد:
آقای محمد هاشمى، مديرعامل صدا و سيمای جمهوری اسلامی، با کمال تأسف و تأثر روز گذشته (روز شنبه هشتم بهمن) از صدای جمهوری اسلامی مطلبی در مورد الگوی زن پخش گرديده است که انسان شرم دارد بازگو نمايد. فردی که اين مطلب را پخش کرده است تعزير و اخراج ميگردد و دست اندرکاران آن تعزير خواهند شد. در صورتی که ثابت شود قصد توهين درکار بوده است، بلاشک فرد توهين کننده محکوم به اعدام است. اگر بار ديگر از اين گونه قضايا تکرار گردد، موجب تنبيه و توبيخ و مجازات شديد و جدی مسئولين بالای صدا و سيما خواهد شد. البته در تمامی زمينهها قوه قضاييه اقدام ميینمايد. (صحيفه نور، جلد ۲۱: ص۷۶ )
بعدها چهار تن از دستاندرکاران آن برنامه از جمله مدير گروه معارف، سردبير برنامههای ويژه عقيدتى سياسی و مسئول نظارت بر برنامه به ۴ سال حبس تعزیری و ۴۰ ضربه شلاق محکوم شدند.
#اعدام #خمینی #آزادی_بیان #حبس #شلاق #تاریخ
حکم اعدام برای یک اظهار نظر!
هشتم بهمن ماه سال۱۳۶۷ و به مناسبت تولد حضرت زهرا و روز زن، راديوی جمهوری اسلامی ايران در برنامهای به نام سلام، صبح به خير در گزارشی از مخاطبينش میپرسد: «به نظر شما الگوی امروز زنان ايرانی چه کسی است؟» اکثر مخاطبان، حضرت فاطمه را الگوی خود معرفي مینمايند اما يکی از مصاحبهشوندگان میگويد: «اوشين». اوشين نام شخصيت اصلی داستان سريالی ژاپنی به نام سالهای دور از خانه بود که آن روزها از سيما پخش میشد. گوينده میگويد: «الگوی شما بايد حضرت زهرا باشد چرا اوشين؟» مصاحبه شونده ميگويد: «حضرت زهرا مال ۱۴۰۰ سال پيش است. ما يک الگوی امروزي میخواهيم». آیتالله خمینی فردای آن روز در واکنش به اين مصاحبه، طی این پيام رسمی محمد هاشمی (رئيس وقت صدا و سيما) را مورد عتاب داد:
آقای محمد هاشمى، مديرعامل صدا و سيمای جمهوری اسلامی، با کمال تأسف و تأثر روز گذشته (روز شنبه هشتم بهمن) از صدای جمهوری اسلامی مطلبی در مورد الگوی زن پخش گرديده است که انسان شرم دارد بازگو نمايد. فردی که اين مطلب را پخش کرده است تعزير و اخراج ميگردد و دست اندرکاران آن تعزير خواهند شد. در صورتی که ثابت شود قصد توهين درکار بوده است، بلاشک فرد توهين کننده محکوم به اعدام است. اگر بار ديگر از اين گونه قضايا تکرار گردد، موجب تنبيه و توبيخ و مجازات شديد و جدی مسئولين بالای صدا و سيما خواهد شد. البته در تمامی زمينهها قوه قضاييه اقدام ميینمايد. (صحيفه نور، جلد ۲۱: ص۷۶ )
بعدها چهار تن از دستاندرکاران آن برنامه از جمله مدير گروه معارف، سردبير برنامههای ويژه عقيدتى سياسی و مسئول نظارت بر برنامه به ۴ سال حبس تعزیری و ۴۰ ضربه شلاق محکوم شدند.
#اعدام #خمینی #آزادی_بیان #حبس #شلاق #تاریخ
#چشم_تاریخ
مانیفست ۳۴۳ بیانیهای بود که در سال ۱۹۷۱ میلادی ۳۴۳ زن فرانسوی امضا کرده و به انجام سقط جنین در زندگی خویش اقرار کردند و در نتیجه، خود را در معرض خطر پیگرد قضایی قرار دادند. متن این مانیفست توسط سیمون دوبووار نوشته شده بود و زنان سرشناسی نیز آن را امضا کرده بودند. بیانیه در نشریه فرانسوی نوول ابسرواتور در تاریخ ۵ آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد. متن بیانیه این طور آغاز میشد: "یک میلیون زن هر ساله در فرانسه سقط جنین انجام میدهند. آنها به دلیل محکوم بودن به پنهانکاری، خود را در شرایط خطرناک قرار میدهند، در حالی که این عمل تحت نظارت پزشکی یکی از سادهترین عملها است. این زنان در حجاب سکوت فرو میروند. من اعلام میکنم یکی از آن ها هستم. من سقط جنین انجام دادهام."
این حرکت یکی از مشهورترین مثالهای نافرمانی مدنی در کشور فرانسه است. این حرکت الهام بخش مانیفست ۳۳۱ پزشک بود که حمایت خود را از حقوق سقط جنین اعلام کردند. در ژانویه ۱۹۷۵ قانون ویل (Veil) که بنابر نام وزیر بهداشت فرانسه، سیمون ویل نامگذاری شدهاست، تصویب شد که بر اساس آن مجازات پایان دادن داوطلبانه به حاملگی طی ۱۰ هفته نخست بارداری لغو شد.
مانیفست ۳۴۳ بیانیهای بود که در سال ۱۹۷۱ میلادی ۳۴۳ زن فرانسوی امضا کرده و به انجام سقط جنین در زندگی خویش اقرار کردند و در نتیجه، خود را در معرض خطر پیگرد قضایی قرار دادند. متن این مانیفست توسط سیمون دوبووار نوشته شده بود و زنان سرشناسی نیز آن را امضا کرده بودند. بیانیه در نشریه فرانسوی نوول ابسرواتور در تاریخ ۵ آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد. متن بیانیه این طور آغاز میشد: "یک میلیون زن هر ساله در فرانسه سقط جنین انجام میدهند. آنها به دلیل محکوم بودن به پنهانکاری، خود را در شرایط خطرناک قرار میدهند، در حالی که این عمل تحت نظارت پزشکی یکی از سادهترین عملها است. این زنان در حجاب سکوت فرو میروند. من اعلام میکنم یکی از آن ها هستم. من سقط جنین انجام دادهام."
این حرکت یکی از مشهورترین مثالهای نافرمانی مدنی در کشور فرانسه است. این حرکت الهام بخش مانیفست ۳۳۱ پزشک بود که حمایت خود را از حقوق سقط جنین اعلام کردند. در ژانویه ۱۹۷۵ قانون ویل (Veil) که بنابر نام وزیر بهداشت فرانسه، سیمون ویل نامگذاری شدهاست، تصویب شد که بر اساس آن مجازات پایان دادن داوطلبانه به حاملگی طی ۱۰ هفته نخست بارداری لغو شد.
#چشم_تاریخ
#انتخابات_استالینی
در کنگرهای که در پایان ژانویه و آغاز فوریه سال ۱۹۳۴ برگزار شد، «ژوزف استالین» همه را به وحدت فراخواند. اعضای رده بالای حزب کمونیست برای دبیرکل هورا میکشیدند و دست میزدند؛ اما بسیاری از این تشویقکنندگان خبر از سرنوشت شوم خود نداشتند؛ چراکه تنها کمتر از نیمی از ۱۲۲۵ عضو صاحب حق رای که در کنگره ۱۹۳۴ حضور داشتند، توانستند از پاکسازیهای پنج سال آینده جان سالم به در ببرند. دادگاههای نمایشی از سال ۱۹۳۶ علیه اعضای قدیمی دفتر سیاسی از جمله گریگوری زینوویف و نیکلای بوخارین برگزار شد.
رهبر وقت دیکتاتوری شوروی طی مصاحبهای با «روی ویلسون هوبارد» گزارشگر آمریکایی در اول مارس ۱۹۳۶ اعلام کرد که بر اساس قانون اساسی جدیدی که در سال جاری رسمیت مییابد، همه سازمانهای عمومی و غیرحزبی اجازه مییابند کاندیداهای خود را برای انتخابات معرفی کنند و از این پس چنین انحصاری برای کمونیستها وجود ندارد. استالین در همان مصاحبه گفت: «انتخابات با رأی مخفی» به مثابه «شلاقی در دست ملت علیه نهادهای فاسد قدرت» عمل خواهد کرد. منظور استالین این نبود که یک سیستم چند حزبی تکثرگرا با برنامههای رقابتی سیاسی روی کار خواهد آمد بر اساس آن دسته از اسناد آرشیوشدهای که از سوی تاریخدان اهل مسکو یعنی «یوری شوکوف» مورد ارزیابی قرار گرفته است چنین برمیآید که رهبر وقت شوروی به دنبال ابزاری بود که بتواند با کمک آن و به عبارت دیگر به کمک انتخابات رقابتی، رقبای بالقوه و دشمنان حزبی خود را برای همیشه از دور خارج کند. افراد قدرتمند در دیگر استانها از پیشنهاد استالین استقبال و به فرمان او عمل کردند. در عین حال از او درخواست کردند که مجوز قتل شمار بالایی از دشمنان را صادر کند. استالین نیز با این پیشنهاد مخالفتی نکرد. بدین ترتیب وحشتناکترین دوره در تاریخ اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد؛ دورهای که از آن با عنوان «پاکسازی بزرگ» سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ یاد میکنند. تبلیغاتچیهای شوروی تا مدتها پس از مرگ استالین ادعا میکردند که رهبر از ابعاد این ترورها آگاهی و اطلاع نداشته است. امّا پروندهها و اسنادی که طی این سالها از سوی حزب منتشر شد و در دسترس عموم قرار گرفت، خلاف این ادعا را ثابت میکنند. بر این اساس، استالین از فوریه ۱۹۳۷ تا اکتبر ۱۹۳۸ دستور تیرباران ۳۸۹۵۵ نفر را صادر کرد که در دادگاههای فرمایشی محکوم شده بودند. در نهایت موج این کشتارها و ترورها دامن یژوف یا همان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت را نیز گرفت. یژوف در نوامبر ۱۹۳۸ به فرمان استالین از مقام خود خلع و چند ماه بعد بازداشت و در سال ۱۹۴۰ تیرباران شد.
نوشته: اووِه کلوسمان
ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#انتخابات_استالینی
در کنگرهای که در پایان ژانویه و آغاز فوریه سال ۱۹۳۴ برگزار شد، «ژوزف استالین» همه را به وحدت فراخواند. اعضای رده بالای حزب کمونیست برای دبیرکل هورا میکشیدند و دست میزدند؛ اما بسیاری از این تشویقکنندگان خبر از سرنوشت شوم خود نداشتند؛ چراکه تنها کمتر از نیمی از ۱۲۲۵ عضو صاحب حق رای که در کنگره ۱۹۳۴ حضور داشتند، توانستند از پاکسازیهای پنج سال آینده جان سالم به در ببرند. دادگاههای نمایشی از سال ۱۹۳۶ علیه اعضای قدیمی دفتر سیاسی از جمله گریگوری زینوویف و نیکلای بوخارین برگزار شد.
رهبر وقت دیکتاتوری شوروی طی مصاحبهای با «روی ویلسون هوبارد» گزارشگر آمریکایی در اول مارس ۱۹۳۶ اعلام کرد که بر اساس قانون اساسی جدیدی که در سال جاری رسمیت مییابد، همه سازمانهای عمومی و غیرحزبی اجازه مییابند کاندیداهای خود را برای انتخابات معرفی کنند و از این پس چنین انحصاری برای کمونیستها وجود ندارد. استالین در همان مصاحبه گفت: «انتخابات با رأی مخفی» به مثابه «شلاقی در دست ملت علیه نهادهای فاسد قدرت» عمل خواهد کرد. منظور استالین این نبود که یک سیستم چند حزبی تکثرگرا با برنامههای رقابتی سیاسی روی کار خواهد آمد بر اساس آن دسته از اسناد آرشیوشدهای که از سوی تاریخدان اهل مسکو یعنی «یوری شوکوف» مورد ارزیابی قرار گرفته است چنین برمیآید که رهبر وقت شوروی به دنبال ابزاری بود که بتواند با کمک آن و به عبارت دیگر به کمک انتخابات رقابتی، رقبای بالقوه و دشمنان حزبی خود را برای همیشه از دور خارج کند. افراد قدرتمند در دیگر استانها از پیشنهاد استالین استقبال و به فرمان او عمل کردند. در عین حال از او درخواست کردند که مجوز قتل شمار بالایی از دشمنان را صادر کند. استالین نیز با این پیشنهاد مخالفتی نکرد. بدین ترتیب وحشتناکترین دوره در تاریخ اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد؛ دورهای که از آن با عنوان «پاکسازی بزرگ» سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ یاد میکنند. تبلیغاتچیهای شوروی تا مدتها پس از مرگ استالین ادعا میکردند که رهبر از ابعاد این ترورها آگاهی و اطلاع نداشته است. امّا پروندهها و اسنادی که طی این سالها از سوی حزب منتشر شد و در دسترس عموم قرار گرفت، خلاف این ادعا را ثابت میکنند. بر این اساس، استالین از فوریه ۱۹۳۷ تا اکتبر ۱۹۳۸ دستور تیرباران ۳۸۹۵۵ نفر را صادر کرد که در دادگاههای فرمایشی محکوم شده بودند. در نهایت موج این کشتارها و ترورها دامن یژوف یا همان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت را نیز گرفت. یژوف در نوامبر ۱۹۳۸ به فرمان استالین از مقام خود خلع و چند ماه بعد بازداشت و در سال ۱۹۴۰ تیرباران شد.
نوشته: اووِه کلوسمان
ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
@drsargolzaei
drsargolzaei.com