دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
113 videos
176 files
3.38K links
Download Telegram
#یادداشت_هفته
#پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند

گیر کرده ام که چه کاری درست است! وقتی روزنامه نگارها و اصحاب رسانه برای مصاحبه به سراغم می آیند نمی دانم وظیفه ی من چیست. می دانم که حرف هایم را سانسور می کنند. از یک طرف به خودم می گویم حتی اگر نصف حرف هایم را به گوش مخاطب برسانند باید راضی باشم چرا که سایت شخصی و کانال تلگرام من که بیش از چهار پنج هزار خواننده ندارد. خوانندگان سایت و کانال من هم که خودشان افراد تحصیل کرده و فرهنگی هستند. اما این هفته نامه ها و روزنامه ها صدها هزار خواننده دارند، آن هم از اقشار مختلف. این گونه خودم را راضی می کنم که با آن ها مصاحبه کنم.

معمولأ بر سر این که "لطفا سانسور نکنید!" با آن ها حرف می زنم. پاسخ شان این است که اگر سانسور نکنیم تعطیل مان می کنند، تعطیلی یک رسانه مستقل به نفع فرهنگ ملی ماست؟! شما راضی به بیکار شدن ده ها مطبوعاتی و روزنامه نگار هستید؟!

این گونه است که کوتاه می آیم. من آن چه بر حق می دانم و "داروی فرهنگ بیمار" است نسخه می کنم و می پذیرم که یک پاراگراف از مقاله یا مصاحبه من هم حذف شود. چاره چیست؟! من که نباید صفر- صد باشم!

اما گاهی وقتی مقاله یا مصاحبه در می آید می بینم فقط حذف نکرده اند، تحریفش هم کرده اند! آن طور تحریف شده که نه تنها مخاطب پیام من را نمی گیرد که گاهی پیام معکوس از آن می گیرد! 

قبلأ در مقاله ای با نام "دین و اخلاق" که اکنون در سایت هم موجود است راجع به مصاحبه ام با مجله ای که متعلق به یک نهاد مذهبی است و تحریف عجیب و غریب آن نوشته بودم.

هفته پیش همین داستان در مصاحبه ام با یک هفته نامه پزشکی تکرار شد. مصاحبه من چنان تحریف شده چاپ شد که مخاطب نه تنها پیام من را دریافت نمی کند که پیامی معکوس از آن دریافت می کند! با خواندن مطلبی که نام من را بر خود داشت جا خوردم!

ترس از عواقب چاپ حقایق آن قدر زیاد شده است که رسانه از "خودسانسوری" به "تحریف" رسیده است!

بیچاره مردمی که قرار است توسط این رسانه ها آگاه شوند !

نمی دانم کسانی که هم و غم شان این است که "سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند" و نگران این اند که "زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد" اصلأ چرا کار رسانه ای و مطبوعاتی را انتخاب کرده اند؟! مگر شغل کم است؟! از پیمان کاری و بساز بفروشی گرفته تا واردات لباس و لوازم آرایش؛ چرا باید کسی پرچم آگاه سازی را بر دوش گیرد که حاضر نیست هزینه آن را بپردازد؟! 

به دوست مطبوعاتچی ام می گویم شجاعت که از حد بگذرد به حماقت می رسد و احتیاط که از حد بگذرد سر از بزدلی در می آورد! اگر مهم ترین اولویت مطبوعات این باشد که "آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه!" و نهایت چشم انداز آنها "حفظ خودشان" باشد همچون پنکه ای می مانند که فقط می چرخد تا خودش را خنک کند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#سانسور_شایعه_سرمایه_اجتماعی
 

توان اقتصادی یک فرد تنها بستگی به مقدار اموال و املاک او ندارد، بلکه این که یک فرد چه قدر در جامعه اعتبار و نفوذ دارد هم جزئی از توان اقتصادی است. به این بخش از توان اقتصادی، سرمایه
اجتماعی (Social Capital) می گوییم.
همان طور که یک فرد علاوه بر سرمایه اقتصادی، سرمایه اجتماعی دارد یک جامعه هم دارای سرمایه اجتماعی است. ایران از حیث سرمایه اقتصادی کشوری ثروتمند است اما از حیث سرمایه اجتماعی کشوری ضعیف است! ما کشوری داریم که جزو بزرگترین مخازن نفت و گاز طبیعی دنیاست، کشوری که از حیث اقلیمی و تاریخی پتانسیل های مهمی برای گردشگری دارد و از حیث جغرافیایی پل بین آسیای میانه و آب های آزاد و پل بین خاورمیانه و شبه قاره هند است. اگر به رده بندی های جهانی "توسعه" نگاه کنید شگفت زده می شوید که چرا کشوری که با این پتانسیل ها باید در یک سوم بالای جدول قرار داشته باشد در یک سوم انتهایی جدول قرار دارد. پاسخ را باید در پایین بودن "سرمایه اجتماعی" این کشور دانست.
مهمترین عنصر در سرمایه اجتماعی "اعتماد عمومی" است. وقتی فضای اجتماعی سرشار از اعتماد است آفرینش شغل و ثروت بالا می رود. چه وقت مردم یک جامعه به هم اعتماد دارند؟ وقتی که به صحت اخباری که از یکدیگر دریافت می کنند باور داشته باشند. بنابراین وقتی در روابط بین فردی مان فرض را بر دروغ بودن اخباری که از هم می شنویم بگذاریم می توان گفت سرمایه اجتماعی مان از دست رفته است. سانسور و شایعه، دو فرآیندی هستند که سرمایه اجتماعی ما را به آتش می کشند.

در فرآیند سانسور ما بخشی از واقعیت را انکار و کتمان می کنیم و در فرآیند شایعه چیزی که واقعیت ندارد را به جای واقعیت می گذاریم.
وقتی رسانه های عمومی در یک جامعه گرفتار سانسور می شوند اعتماد مردم به اخبار پایین می آید. شاید کمتر از ده درصد از نوشته ها یا برنامه های رسانه ها سانسور شوند ولی از آن جا که ما نمی دانیم کدام بخش از کتاب، روزنامه یا اخبار توسط تیغ سانسور بریده شده است ما به همه آن مطالب شک می کنیم.  این گونه است که رسانه هایی که شریان اطلاعات جامعه هستند بی آبرو می شوند!
وقتی اعتماد مردم به رسانه های رسمی از بین می رود رسانه غیر رسمی به کار می افتد: شایعه! حالا مردمی که از اخبار رسمی مورد اعتماد محروم مانده اند خود تولید کننده و توزیع کننده اخبار غیر رسمی و اغلب بی بنیان می شوند و با "فوروارد کردن" آنچه به دست شان می رسد دست به انتشار بی اعتمادی در جامعه می زنند.
این چنین است که ما در دریایی از اخبار و اطلاعات غوطه ور هستیم که به قطره ای از آن نمی توانیم اعتماد کنیم! در چنین فضایی از شک و بی اعتمادی چگونه ممکن است "مشارکت مدنی" شکل بگیرد؟! ما تبدیل به جزیره های منزوی می شویم و هرکس به منافع کوتاه مدت شخصی اش می اندیشد. چند هفته پیش در یادداشتی با عنوان #پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند به پدیده سانسور پرداختم . سال گذشته هم در یادداشتی با عنوان #فوروارد_نکنید به پدیده ی شایعه پرداخته بودم. هر دوی این یادداشت ها همراه با تمام یادداشت هفته هایی که در این دو سال نوشته ام در بخش آرشیو سایت drsargolzaei.com قابل دسترسی هستند. چیزی که در این یادداشت به نوشته های قبلی ام می افزایم این است که پدیده های فرهنگی سانسور و شایعه تنها از حیث اخلاقی نکوهیده نیستند، بلکه موانعی جدی در مقابل توسعه اقتصادی جامعه نیز هستند. اینترنت و شبکه های اجتماعی به ما این فرصت را می دهند که به جای این که قربانی سانسور و تماشاگر منفعل رسانه های رسمی تحریف کننده باشیم، "شهروند - خبرنگار" باشیم.

شهروند - خبرنگار یک مشاهده گر فعال است که خود تولید کننده خبر است:  عکس می گیرد، گزارش می دهد، مصاحبه تهیه می کند، اظهار نظر می کند و زیر تک تک اخباری که تولید می کند "امضا" می کند و مسئولیت قانونی شهروند فعال بودن را می پذیرد. این چنین است که ما نه منفعلانه می نشینیم تا اخبار سانسور شده به خوردمان داده شود و نه فعالانه در انتشار شایعه و اخبار کاذب دخالت می کنیم بلکه خود نقش یک رسانه صادق و سالم را به عهده می گیریم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

 
#معرفی_کتاب
#مرگ_کسب_و_کار_من_است

نویسنده: روبر مرل
ترجمه: احمد شاملو
ناشر: انتشارات نگاه - چاپ نهم ۱۳۹۳

#روبرمرل نویسنده فرانسوی که خود در دوران جنگ جهانی دوم زندگی کرده و در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی مدتی در زندان آلمان ها به سر برده است در این رمان به کاوشی پدیدار شناختی درباره جلادان و دژخیمان نظام #فاشیست هیتلری پرداخته است.
شخصیت اصلی این رمان که خود راوی داستان است، طراح و فرمانده اردوگاه آشویتز بوده است، اردوگاهی که آلمان ها پس از اشغال لهستان در منطقه آشویتز لهستان بنا کردند و طرح نسل کشی یهودیان را در این اردوگاه به اجرا درآوردند.
قطارهای حامل هزاران یهودی وارد اردوگاه آشویتز می شدند و سالن های عظیمی که "حمام" نامید می شدند از این اسیران انباشته می شدند، به سرعت گاز سمی حمام ها را پر می کرد و سالن  ها به همان سرعتی که پر شده بودند خالی می شدند، جنازه ها وارد کوره های جسد سوزی می شدند و در اندک زمانی هزاران انسان "به اقتصادی ترین و تمیزترین شکل" محو می شدند!
پیش از این در یادداشتی به عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی راجع به "آدولف #آیشمن" که یکی از فرماندهان این اردوگاه های مرگ بود مختصری نوشته بودم، آیشمن نه یک جنایتکار حرفه ای بود و نه یک بیمار روانی، او "مؤمنانه" از پیشوایی اطاعت می کرد که شعار "امپراتوری مقدس" سر می داد و ملّت آلمان را ملّت برگزیده ای می دانست که رسالت ساختن جهانی بهتر را بر دوش دارند. صدها نفر مثل آیشمن مؤمنان مطیعی بودند که اطاعت بی چون و چرا از پیشوا را فریضه ای ملّی و مذهبی می دانستند و باور داشتند که شرافتی بالاتر از این اطاعت نیست!
راوی داستان "مرگ کسب و کار من است" یکی از همین مؤمنان  است. روبر مرل با ظرافتی استثنائی توانسته حالات درونی چنین کسانی را درک کند و بدون جانبداری ما را به تماشای احوالات روانی آنان ببرد. حفظ این بی طرفی پژوهشگرانه آنقدر دور از انتظار بوده است که احمد شاملو که خود این کتاب را ترجمه کرده در مقدمه کتاب بر روبرمرل خرده گرفته است و حتی او را متهم کرده که "گویی آقای مرل قصد دارد با مقصر جلوه دادن سردمداران حکومت های توتالیتر، جلادان و مأموران اجرایی را از فجایع شان تبرئه کند".
ولی من گمان نمی کنم روبر مرل قصد تبرئه جنایتکاران اردوگاه های مرگ را داشته است. به گمان من بار جنایات سازمان  یافته در نظام های توتالیتر (تمامیت خواه) بین چند گروه افراد متفاوت تقسیم می شود: یک گروه رهبران کاریزماتیک که دچار خودشیفتگی بیمارگونه و در عین حال برخوردار از نبوغ مدیریتی هستند. گروه دوم اراذل و اوباشی که از قساوت و خشونت لذت می برند و زیر پرچم پیشوا و نظام مقدس او هویّت و مرتبت اجتماعی پیدا می کنند، راجع به این گروه در یادداشتی با عنوان #یونگ_و_فاشیسم مختصری نوشته ام.
گروه سوم "کاسب مسلکانی" هستند که برای دریافت امکانات و مزایا و یا پرهیز از به خطر افتادن منافع شان با آرمان های پیشوا و کنش های ماشین جنایت او همراهی می کنند. راجع به این کاسب مسلکان نان به نرخ روزخور هم در یادداشت های #مدیریت_به_سبک_آپارتاید و #پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند مطالبی نوشته ام، و اما چهارمین پایه ماشین جنایات فاشیست ها گروهی هستند که به آرمان های پیشوا ایمان می آورند و مؤمنانه خود را فدای رسالت "مقدس" او می کنند. این افراد برخلاف گروه اوباش هیچ سابقه ای از بزهکاری و خشونت ندارند و برخلاف گروه کاسب مسلک هیچ کیسه ای نیز ندوخته اند، کارنامه آنها پر از وظیفه شناسی، انضباط، ایثار و ساده زیستی است اما تمام وظیفه شناسی، فداکاری، اخلاص و رشادت آنها در خدمت جنایت پیشه ترین نظام ها قرار می گیرد! روبر مرل در این کتاب عمیق و تکان دهنده سعی کرده است ما را به بازدید از زوایای تاریک و پنهان روان این گروه ببرد و به عقیده من موفق شده است.
شاید بتوان گفت روبر مرل در این کتاب به همان هدفی توفیق یافته است که #هانا_آرنت در کتاب "آیشمن در اورشلیم" در پی آن بوده است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/RobertMerle.jpg
#یادداشت_هفته
#پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند

گیر کرده ام که چه کاری درست است! وقتی روزنامه نگارها و اصحاب رسانه برای مصاحبه به سراغم می آیند نمی دانم وظیفه ی من چیست. می دانم که حرف هایم را سانسور می کنند. از یک طرف به خودم می گویم حتی اگر نصف حرف هایم را به گوش مخاطب برسانند باید راضی باشم چرا که سایت شخصی و کانال تلگرام من که بیش از چهار پنج هزار خواننده ندارد. خوانندگان سایت و کانال من هم که خودشان افراد تحصیل کرده و فرهنگی هستند. اما این هفته نامه ها و روزنامه ها صدها هزار خواننده دارند، آن هم از اقشار مختلف. این گونه خودم را راضی می کنم که با آن ها مصاحبه کنم.

معمولأ بر سر این که "لطفا سانسور نکنید!" با آن ها حرف می زنم. پاسخ شان این است که اگر سانسور نکنیم تعطیل مان می کنند، تعطیلی یک رسانه مستقل به نفع فرهنگ ملی ماست؟! شما راضی به بیکار شدن ده ها مطبوعاتی و روزنامه نگار هستید؟!

این گونه است که کوتاه می آیم. من آن چه بر حق می دانم و "داروی فرهنگ بیمار" است نسخه می کنم و می پذیرم که یک پاراگراف از مقاله یا مصاحبه من هم حذف شود. چاره چیست؟! من که نباید صفر- صد باشم!

اما گاهی وقتی مقاله یا مصاحبه در می آید می بینم فقط حذف نکرده اند، تحریفش هم کرده اند! آن طور تحریف شده که نه تنها مخاطب پیام من را نمی گیرد که گاهی پیام معکوس از آن می گیرد! 

قبلأ در مقاله ای با نام "دین و اخلاق" که اکنون در سایت هم موجود است راجع به مصاحبه ام با مجله ای که متعلق به یک نهاد مذهبی است و تحریف عجیب و غریب آن نوشته بودم.

هفته پیش همین داستان در مصاحبه ام با یک هفته نامه پزشکی تکرار شد. مصاحبه من چنان تحریف شده چاپ شد که مخاطب نه تنها پیام من را دریافت نمی کند که پیامی معکوس از آن دریافت می کند! با خواندن مطلبی که نام من را بر خود داشت جا خوردم!

ترس از عواقب چاپ حقایق آن قدر زیاد شده است که رسانه از "خودسانسوری" به "تحریف" رسیده است!

بیچاره مردمی که قرار است توسط این رسانه ها آگاه شوند !

نمی دانم کسانی که هم و غم شان این است که "سری که درد نمی کند را دستمال نمی بندند" و نگران این اند که "زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد" اصلأ چرا کار رسانه ای و مطبوعاتی را انتخاب کرده اند؟! مگر شغل کم است؟! از پیمان کاری و بساز بفروشی گرفته تا واردات لباس و لوازم آرایش؛ چرا باید کسی پرچم آگاه سازی را بر دوش گیرد که حاضر نیست هزینه آن را بپردازد؟! 

به دوست مطبوعاتچی ام می گویم شجاعت که از حد بگذرد به حماقت می رسد و احتیاط که از حد بگذرد سر از بزدلی در می آورد! اگر مهم ترین اولویت مطبوعات این باشد که "آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه!" و نهایت چشم انداز آنها "حفظ خودشان" باشد همچون پنکه ای می مانند که فقط می چرخد تا خودش را خنک کند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

وب سایت:
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#سانسور_شایعه_سرمایه_اجتماعی
 

توان اقتصادی یک فرد تنها بستگی به مقدار اموال و املاک او ندارد، بلکه این که یک فرد چه قدر در جامعه اعتبار و نفوذ دارد هم جزئی از توان اقتصادی است. به این بخش از توان اقتصادی، سرمایه
اجتماعی (Social Capital) می گوییم.
همان طور که یک فرد علاوه بر سرمایه اقتصادی، سرمایه اجتماعی دارد یک جامعه هم دارای سرمایه اجتماعی است. ایران از حیث سرمایه اقتصادی کشوری ثروتمند است اما از حیث سرمایه اجتماعی کشوری ضعیف است! ما کشوری داریم که جزو بزرگترین مخازن نفت و گاز طبیعی دنیاست، کشوری که از حیث اقلیمی و تاریخی پتانسیل های مهمی برای گردشگری دارد و از حیث جغرافیایی پل بین آسیای میانه و آب های آزاد و پل بین خاورمیانه و شبه قاره هند است. اگر به رده بندی های جهانی "توسعه" نگاه کنید شگفت زده می شوید که چرا کشوری که با این پتانسیل ها باید در یک سوم بالای جدول قرار داشته باشد در یک سوم انتهایی جدول قرار دارد. پاسخ را باید در پایین بودن "سرمایه اجتماعی" این کشور دانست.
مهمترین عنصر در سرمایه اجتماعی "اعتماد عمومی" است. وقتی فضای اجتماعی سرشار از اعتماد است آفرینش شغل و ثروت بالا می رود. چه وقت مردم یک جامعه به هم اعتماد دارند؟ وقتی که به صحت اخباری که از یکدیگر دریافت می کنند باور داشته باشند. بنابراین وقتی در روابط بین فردی مان فرض را بر دروغ بودن اخباری که از هم می شنویم بگذاریم می توان گفت سرمایه اجتماعی مان از دست رفته است. سانسور و شایعه، دو فرآیندی هستند که سرمایه اجتماعی ما را به آتش می کشند.

در فرآیند سانسور ما بخشی از واقعیت را انکار و کتمان می کنیم و در فرآیند شایعه چیزی که واقعیت ندارد را به جای واقعیت می گذاریم.
وقتی رسانه های عمومی در یک جامعه گرفتار سانسور می شوند اعتماد مردم به اخبار پایین می آید. شاید کمتر از ده درصد از نوشته ها یا برنامه های رسانه ها سانسور شوند ولی از آن جا که ما نمی دانیم کدام بخش از کتاب، روزنامه یا اخبار توسط تیغ سانسور بریده شده است ما به همه آن مطالب شک می کنیم.  این گونه است که رسانه هایی که شریان اطلاعات جامعه هستند بی آبرو می شوند!
وقتی اعتماد مردم به رسانه های رسمی از بین می رود رسانه غیر رسمی به کار می افتد: شایعه! حالا مردمی که از اخبار رسمی مورد اعتماد محروم مانده اند خود تولید کننده و توزیع کننده اخبار غیر رسمی و اغلب بی بنیان می شوند و با "فوروارد کردن" آنچه به دست شان می رسد دست به انتشار بی اعتمادی در جامعه می زنند.
این چنین است که ما در دریایی از اخبار و اطلاعات غوطه ور هستیم که به قطره ای از آن نمی توانیم اعتماد کنیم! در چنین فضایی از شک و بی اعتمادی چگونه ممکن است "مشارکت مدنی" شکل بگیرد؟! ما تبدیل به جزیره های منزوی می شویم و هرکس به منافع کوتاه مدت شخصی اش می اندیشد. چند هفته پیش در یادداشتی با عنوان #پنکه_ای_که_فقط_خودش_را_خنک_میکند به پدیده سانسور پرداختم . سال گذشته هم در یادداشتی با عنوان #فوروارد_نکنید به پدیده ی شایعه پرداخته بودم. هر دوی این یادداشت ها همراه با تمام یادداشت هفته هایی که در این دو سال نوشته ام در بخش آرشیو سایت drsargolzaei.com قابل دسترسی هستند. چیزی که در این یادداشت به نوشته های قبلی ام می افزایم این است که پدیده های فرهنگی سانسور و شایعه تنها از حیث اخلاقی نکوهیده نیستند، بلکه موانعی جدی در مقابل توسعه اقتصادی جامعه نیز هستند. اینترنت و شبکه های اجتماعی به ما این فرصت را می دهند که به جای این که قربانی سانسور و تماشاگر منفعل رسانه های رسمی تحریف کننده باشیم، "شهروند - خبرنگار" باشیم.

شهروند - خبرنگار یک مشاهده گر فعال است که خود تولید کننده خبر است:  عکس می گیرد، گزارش می دهد، مصاحبه تهیه می کند، اظهار نظر می کند و زیر تک تک اخباری که تولید می کند "امضا" می کند و مسئولیت قانونی شهروند فعال بودن را می پذیرد. این چنین است که ما نه منفعلانه می نشینیم تا اخبار سانسور شده به خوردمان داده شود و نه فعالانه در انتشار شایعه و اخبار کاذب دخالت می کنیم بلکه خود نقش یک رسانه صادق و سالم را به عهده می گیریم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک


اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

وب سایت:
http://drsargolzaei.com