دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.77K photos
97 videos
153 files
3.24K links
Download Telegram
اتاق فکر، چرا و چگونه؟ قسمت دوم

در اتاق فکر چه اتفاقي مي‌افتد؟

اتاق فکر، سفينه‌اي است که شما را به آينده مي برد.
در اتاق فکر به جاي شيوه‌ي رايج يادگيري که منوط به آگاهي از تجارب گذشته است، شيوه‌ي جديدي از يادگيري تجربه مي‌شود: يادگيري از آينده، معناي «يادگيري از آينده» اين است که با «رصد کردن» تغييرات، شروع به فرضيه‌سازي مي‌کنيم که آينده‌ چه چيزهايي را در زندگي ما تغيير خواهد داد:
•         در آينده چه نهادهايي از زندگي ما حذف خواهند شد؟
•         در آينده چه نهادهاي جديدي وارد زندگي ما خواهند شد؟
•         در آينده چه عاداتي از زندگي ما حذف خواهند شد؟
•         پيشرفت دانش و فن چه بيماريهايي را از ميان خواهد برد؟
•         پيشرفت دانش و فن چه بيماريهايي را ايجاد خواهد کرد؟
•         اولويت‌هاي «انسان آينده» چه تفاوتهايي با اولويت‌هاي«انسان امروز» خواهد داشت؟
سوالاتي از اين دست باعث مي‌شوند ما با آينده‌ «ملاقات کنيم» و براساس احتمالاتي که آينده آبستن آنهاست فرصت‌ها و تهديدها را درنظر بگيريم و خود را براي آنها آماده کنيم.

چه کساني مي‌توانند وارد اين سفينه‌ي فضا - زماني شوند؟

ورود به اتاق فکر براي کساني مجاز است که ويژگي‌هاي زير را داشته باشند:
1-ذهن باز (Open Mind)
«مهارت تخيل» تعريف فشرده‌ي اين ويژگي است. اعضاي اتاق فکر بايد بتوانند ذهن خود را براي پرواز آزاد بگذارند و دنيايي را که هنوز «فرا نرسيده است» مشاهده کنند. گرچه براي هدايت خيال دسترسي به اطلاعات و آمار و پايش روند تغييرات ضروري است، اعضاي اتاق فکر نبايد از اين که به شرايط نامحتمل و ناممکن بينديشند احتراز کنند.
2-قلب گشوده (Open Heart)
گروهي ازمردم به دليل تعصبي که به باورهاي موجود دارند، به دليل منافعي که از وضعيت موجود مي‌برند يا به دليل ترسي که از تغيير دارند نسبت به تغيير و حرکت احساس بدي دارند. اين افراد که همواره به ياد دنياي طلايي گذشته آه مي‌کشند و معتقدند «دنيا بد شده است» و روز به روز هم بدتر مي‌شود نمي‌توانند به هدايت سفينه کمکي کنند.
3- اراده آزاد (Open Will)
اراده‌ي آزاد، اراده‌اي است که تابع شرايط نباشد.
اراده‌ي آزاد به معناي تعهد به خسته نشدن و ادامه دادن است. در اتاق فکر ما بارها تصور مي‌کنيم که به بن‌بست رسيده‌ايم و گزينه‌‌ي ديگري غير از گزينه هاي موجود وجود ندارد.
بارها با اين فکر مواجه مي‌شويم که «کار ديگری نمي‌شود کرد» يا «راه ديگري وجود ندارد». اراده‌ي آزاد متعهد بودن به اين است که هرگز تسليم نشويم و کنترل را به قضا و قدر و سرنوشت نسپاريم و خود را همواره مسوول مديريت زندگي بدانيم.    

#دکترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
آدم خوش ذات، آدم بد ذات -قسمت اول

«ﺷﻴﺦ ﻣﺼﻠﺢاﻟﺪﻳﻦ ﺳﻌﺪي ﺷﻴﺮازي» در ﻛﺘﺎب «ﮔﻠﺴﺘﺎن» ﺣﻜﺎﻳﺘﻲ را ﻣﻲآورد ﻛﻪ روزﮔﺎري، دﺳﺘﻪاي دزد و راﻫﺰن دﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﻧﺪ. در ﻣﻴﺎن دﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﮔﺎن، ﻃﻔﻞ ﺧﺮدﺳﺎﻟﻲ ﻧﻴﺰ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻓﺮزﻧﺪ ﻳﻜﻲ از راﻫﺰﻧﺎن ﺑﻮد. ﻗﺎﺿﻲ، ﺣﻜﻢ ﺑﻪ اﻋﺪام دزدان داد. ﺑﺰرﮔﻲ، وﺳﺎﻃﺖ ﻛﺮد ﻛﻪ اﻳﻦ ﻃﻔﻞ ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﻲ دارد؟ او در ﭼﻨﻴﻦ ﺧﺎﻧﺪان و ﻗﺒﻴﻠﻪ اي ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪه و درﺳﺖ و ﻏﻠﻂ زﻧﺪﮔﻲ را از آﻧﺎن آﻣﻮﺧﺘﻪ؛ اﮔﺮ در ﺧﺎﻧﻮاده اي درﺳﺘﻜﺎر ﺗﺮﺑﻴﺖ ﮔﺮدد، اوﺻﺎف دزدان را ﺗﺮك ﻧﻤﻮده و زﻧﺪﮔﻲ ﺳﺎﻟﻤﻲ ﭘﻴﺸﻪ ﻣﻲ  ﻛﻨﺪ. ﻗﺎﺿﻲ، وﺳﺎﻃﺖ آن ﺑﺰرگ را ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ و ﻃﻔﻞ را آزاد ﻛﺮد و ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻲ او را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﺑﺰرگ ﺳﭙﺮد. «ﺳﻌﺪي ﺷﻴﺮازي» اﻣﺎ ﭘﺎﻳﺎن ﻏﻢاﻧﮕﻴﺰي را ﺑﺮاي اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ رﻗﻢ ﻣﻲ زﻧﺪ. آن ﻃﻔﻞ ﺑﻪ ﺟﻮاﻧﻲ ﻣﻲرﺳﺪ، ﺷﺮ و ﻓﺴﺎد ﻣﻲﻛﻨﺪ و آن ﺑﺰرگ و ﺧﺎﻧﻮاده ي او را ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﻣﻲرﺳﺎﻧﺪ، داراﻳﻲ آﻧﺎن را ﻣﻲدزدد و ﻓﺮارﻣﻲﻛﻨﺪ! «ﺳﻌﺪي» در ﭘﺎﻳﺎن اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻲﮔﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﺮﺑﻴﺖ، ﻧﺎاﻫﻞ را ﭼﻮن ﮔﺮدﻛﺎن ﺑﺮ ﮔﻨﺒﺪ اﺳﺖ» و درواﻗﻊ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ اﻳﻦ ﻛﻪ «ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮔﺮگ زاده ﮔﺮگ ﺷﻮد» ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﺎ ﺑﺮﺧﻲ اﻓﺮاد، ﭼﻨﺎن ﺟﻮﻫﺮه ي ﭘﻠﻴﺪي دارﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻪ در ﺗﺮﺑﻴﺖ آﻧﺎن ﺑﻜﻮﺷﻲ، اﻧﮕﺎر ﺧﺸﺖ ﺑﻪ درﻳﺎ  زده اي  و آﻧﺎن ﺑﺎز ﺑﻪ اﺻﻞ ﺧﻮد ﺑﺮﻣﻲﮔﺮدﻧﺪ. در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ «ﺳﻌﺪي» ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ اﻳﻦ ﺟﻮﻫﺮه را «ارﺛﻲ» ﻣﻲداﻧﺪ ﭼﺮاﻛﻪ دزد زاده از آنﺟﺎ ﻛﻪ از ﺗﺒﺎر راﻫﺰﻧﺎن اﺳﺖ، ﺑﻪ «اﺻﻞ ﺧﻮد» ﺑﺮﻣﻲﮔﺮدد.
اﻣﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻨﺎب «ﺳﻌﺪي» در ﻛﺘﺎب «ﺑﻮﺳﺘﺎن» ﺧﻮد ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ:

ﮔِﻠﻲ ﺧﻮشﺑﻮي در ﺣﻤﺎم روزي       
رﺳﻴﺪ از دﺳﺖ ﻣﺤﺒﻮﺑﻲ ﺑﻪ دستم
ﺑﺪوﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣُﺸﻜﻲ یا ﻋﺒﻴﺮي      
ﻛﻪ از ﺑﻮي دﻻوﻳﺰ ﺗﻮ ﻣﺴﺘﻢ 
بگفتا ﻣﻦ ﮔِﻠﻲ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺑﻮدم            
وﻟﻴﻜﻦ ﻣﺪﺗﻲ ﺑﺎ ﮔُﻞ ﻧﺸﺴﺘﻢ  
ﻛﻤﺎل ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ در ﻣﻦ اﺛﺮﻛﺮد 
وﮔﺮﻧﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﺎن ﺧﺎﻛﻢ ﻛﻪ هستم

در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺷﺎﻋﺮاﻧﻪ، ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ اي ﻣﻌﻜﻮس ﻣﻲرﺳﻴﻢ؛ ﻫﻢﻧﺸﻴﻨﻲ ﺑﺎ ﮔُﻞ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪه ﻛﻪ ﮔِﻠﻲ ﻛﻪ ﺟﻮﻫﺮه و ذاﺗﻲ ﺧﺎﻛﻲ دارد، ﭼﻮن ﮔُﻞ ﺧﻮش ﺑﻮي ﺷﻮد!
ﺣﻜﻴﻤﺎن و ﻓﺮزاﻧﮕﺎن دﻧﻴﺎي ﻛﻬﻦ و ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﺎن و روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﻣﻌﺎﺻﺮ، ﺑﺎرﻫﺎ ﻫﻢﭼﻮن ﺟﻨﺎب «ﺳﻌﺪي» ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻦ دو دﻳﺪﮔﺎه، ﺑﺤﺚ و ﻣﻨﺎزﻋﻪ ﻛﺮدﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ آﻳﺎ ﺑﻪ راﺳﺘﻲ ﺑﺮﺧﻲ ﺧﻮش ذات و ﺑﺮﺧﻲ ﺑﺪ ذاﺗﻨﺪ ﻳﺎ اﻧﺴﺎن ﭼﻮن ﻟﻮح ﺳﭙﻴﺪ ﻧﺎﻧﻮﺷﺘﻪ اي اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺮﺑﻴﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ او را ﻣﻲﺳﺎزد. اﻳﻦ ﺳﺆال ﻫﻢﭼﻨﺎن ﺑﺪون ﭘﺎﺳﺦ ﻣﺎﻧﺪه ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﻣﺴﺆول اﻋﻤﺎل ﺧﻮد اﺳﺖ و ﺗﺎ ﭼﻪ ﻣﻴﺰان، اﻧﺴﺎن «واﻗﻌﺎً» رﻓﺘﺎر ﺧﻮد را اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ، رﻓﺘﺎر او ﺗﺎﺑﻊ «ﺟﺒﺮ وراﺛﺖ» «ﻳﺎ ﺟﺒﺮ ﺗﺮﺑﻴﺖ» «ﻳﺎ ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ» اﺳﺖ؟
ﮔﺮﭼﻪ اﻳﻦ ﺳﺆال ﺑﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﻗﺎﻃﻌﻲ دﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻴﭻ ﮔﺎه ﻧﻴﺰ ﻧﺘﻮاﻧﻴﻢ اﻳﻦ ﭘﺮوﻧﺪه را ﺑﺒﻨﺪﻳﻢ، اﻣﺎ ﻣﻲداﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﺪون ﭘﺎﺳﺦ ﻧﻬﺎﻳﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﭘﺮﺳﺶ، ﺗﻜﻠﻴﻒ ﺑﺴﻴﺎري از رﻓﺘﺎرﻫﺎي اﻧﺴﺎﻧﻲ را ﻣﻲﺗﻮان روﺷﻦ کرد.
ﻣﺜﻼً در ﻳﻚ ﺷﺐ ﺷﻌﺮ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﻣﻼﻳﻤﻲ ﭘﺨﺶ ﻣﻲﺷﻮد و ﺷﻤﻌﻲ روﺷﻦ اﺳﺖ و ﺷﻌﺮا اﺷﻌﺎر ﻋﺎرﻓﺎﻧﻪ و ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻲﺧﻮاﻧﻨﺪ، از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري اﻣﻜﺎن ﻳﻚ درﮔﻴﺮي ﺧﺸﻦ، ﺑﺴﻴﺎر ﻛﻢﺗﺮ اﺳﺖ از ﻳﻚ ورزﺷﮕﺎه ﺷﻠﻮغ و ﭘﺮازدﺣﺎم ﻛﻪ اﻓﺮاد ﺑﺮاي ورود ﺑﻪ آن، ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ زﻳﺮ آﻓﺘﺎب ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن در ﺻﻒ اﻳﺴﺘﺎده اﻧﺪ و دو ﺗﻴﻢ در آن ﺑﺎ ﻫﻢ رﻗﺎﺑﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﺳﻨﺘﻲ رﻗﻴﺐ و ﺑﻠﻜﻪ دﺷﻤﻦ ﻫﻢ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺷﺪه اﻧﺪ و ﺑﺮد و ﺑﺎﺧﺖ در آن ﺑﺎزي ﺑﺮاي ﺑﺎزﻳﻜﻨﺎن و ﻃﺮﻓﺪاران آﻧﺎن در ﺣﻜﻢ ﻣﺮگ و زﻧﺪﮔﻲ اﺳﺖ.
ﮔﺮﭼﻪ از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري، اﺣﺘﻤﺎل درﮔﻴﺮي ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ در اﻳﻦ ورزﺷﮕﺎه، ﺑﺴﻴﺎر ﺑﻴﺶﺗﺮ از آن ﻣﺤﻔﻞ ادﺑﻲ اﺳﺖ، ﺑﺎ اﻳﻦ ﺣﺎل، ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ي اﻓﺮاد در اﻳﻦ ورزﺷﮕﺎه دﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺰﻧﻨﺪ؛ ﻳﻌﻨﻲ ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ وﺟﻪ ﻗﺎﺑﻞ اﻧﻜﺎر ﻧﻴﺴﺖ اﻣﺎ در ﻫﻤﺎن ﺣﺎل، ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻪ  ﻫﻴﭻ وﺟﻪ ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻲ ﻛﻨﻨﺪه ي اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻓﺮد ﺣﺘﻤﺎً وارد درﮔﻴﺮي ﺷﻮد.
به ﻧﻈﺮ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري و ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ راﺟﻊ ﺑﻪ ﻳﻚ «ﺟﺎﻣﻌﻪ» ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ، ﻻزم اﺳﺖ ﻧﮕﺎه ﻣﺎن ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﺑﻪ «ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ» ﺑﺎﺷﺪ درﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ راﺟﻊ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻓﺮد ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ، ﻧﮕﺎه ﻣﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ «ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي » و «ﺣﻖ اﻧﺘﺨﺎب» آن ﺷﺨﺺ ﺑﺎﺷﺪ.

#دکترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#آدم_خوش_ذات_آدم_بدذات قسمت اول

«ﺷﻴﺦ ﻣﺼﻠﺢاﻟﺪﻳﻦ ﺳﻌﺪیﺷﻴﺮازی» در ﻛﺘﺎب «ﮔﻠﺴﺘﺎن» ﺣﻜﺎﻳﺘﻲ را ﻣﻲآورد ﻛﻪ روزﮔﺎري، دﺳﺘﻪاي دزد و راﻫﺰن دﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﻧﺪ. در ﻣﻴﺎن دﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﮔﺎن، ﻃﻔﻞ ﺧﺮدﺳﺎﻟﻲ ﻧﻴﺰ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻓﺮزﻧﺪ ﻳﻜﻲ از راﻫﺰﻧﺎن ﺑﻮد. ﻗﺎﺿﻲ، ﺣﻜﻢ ﺑﻪ اﻋﺪام دزدان داد. ﺑﺰرﮔﻲ، وﺳﺎﻃﺖ ﻛﺮد ﻛﻪ اﻳﻦ ﻃﻔﻞ ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﻲ دارد؟ او در ﭼﻨﻴﻦ ﺧﺎﻧﺪان و ﻗﺒﻴﻠﻪ اي ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪه و درﺳﺖ و ﻏﻠﻂ زﻧﺪﮔﻲ را از آﻧﺎن آﻣﻮﺧﺘﻪ؛ اﮔﺮ در ﺧﺎﻧﻮاده اي درﺳﺘﻜﺎر ﺗﺮﺑﻴﺖ ﮔﺮدد، اوﺻﺎف دزدان را ﺗﺮك ﻧﻤﻮده و زﻧﺪﮔﻲ ﺳﺎﻟﻤﻲ ﭘﻴﺸﻪ ﻣﻲ  ﻛﻨﺪ. ﻗﺎﺿﻲ، وﺳﺎﻃﺖ آن ﺑﺰرگ را ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ و ﻃﻔﻞ را آزاد ﻛﺮد و ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻲ او را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﺑﺰرگ ﺳﭙﺮد. «ﺳﻌﺪي ﺷﻴﺮازي» اﻣﺎ ﭘﺎﻳﺎن ﻏﻢاﻧﮕﻴﺰي را ﺑﺮاي اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ رﻗﻢ ﻣﻲ زﻧﺪ. آن ﻃﻔﻞ ﺑﻪ ﺟﻮاﻧﻲ ﻣﻲرﺳﺪ، ﺷﺮ و ﻓﺴﺎد ﻣﻲﻛﻨﺪ و آن ﺑﺰرگ و ﺧﺎﻧﻮاده ي او را ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﻣﻲرﺳﺎﻧﺪ، داراﻳﻲ آﻧﺎن را ﻣﻲدزدد و ﻓﺮار ﻣﻲﻛﻨﺪ! #ﺳﻌﺪی در ﭘﺎﻳﺎن اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻲﮔﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﺮﺑﻴﺖ، ﻧﺎاﻫﻞ را ﭼﻮن ﮔﺮدﻛﺎن ﺑﺮ ﮔﻨﺒﺪ اﺳﺖ» و درواﻗﻊ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ اﻳﻦ ﻛﻪ «ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮔﺮگ زاده ﮔﺮگ ﺷﻮد» ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﺎ ﺑﺮﺧﻲ اﻓﺮاد، ﭼﻨﺎن ﺟﻮﻫﺮه ي ﭘﻠﻴﺪي دارﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻪ در ﺗﺮﺑﻴﺖ آﻧﺎن ﺑﻜﻮﺷﻲ، اﻧﮕﺎر ﺧﺸﺖ ﺑﻪ درﻳﺎ  زده اي و آﻧﺎن ﺑﺎز ﺑﻪ اﺻﻞ ﺧﻮد ﺑﺮﻣﻲﮔﺮدﻧﺪ. در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ «ﺳﻌﺪي» ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ اﻳﻦ ﺟﻮﻫﺮه را «ارﺛﻲ» ﻣﻲداﻧﺪ ﭼﺮاﻛﻪ دزد زاده از آنﺟﺎ ﻛﻪ از ﺗﺒﺎر راﻫﺰﻧﺎن اﺳﺖ، ﺑﻪ «اﺻﻞ ﺧﻮد» ﺑﺮﻣﻲﮔﺮدد.
اﻣﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻨﺎب «ﺳﻌﺪي» در ﻛﺘﺎب «ﺑﻮﺳﺘﺎن» ﺧﻮد ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ:

ﮔِﻠﻲ ﺧﻮشﺑﻮي در ﺣﻤﺎم روزي       
رﺳﻴﺪ از دﺳﺖ ﻣﺤﺒﻮﺑﻲ ﺑﻪ دستم
ﺑﺪو ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣُﺸﻜﻲ یا ﻋﺒﻴﺮي      
ﻛﻪ از ﺑﻮي دﻻوﻳﺰ ﺗﻮ ﻣﺴﺘﻢ 
بگفتا ﻣﻦ ﮔِﻠﻲ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺑﻮدم            
وﻟﻴﻜﻦ ﻣﺪﺗﻲ ﺑﺎ ﮔُﻞ ﻧﺸﺴﺘﻢ  
ﻛﻤﺎل ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ در ﻣﻦ اﺛﺮﻛﺮد 
وﮔﺮﻧﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﺎن ﺧﺎﻛﻢ ﻛﻪ هستم

در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺷﺎﻋﺮاﻧﻪ، ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ اي ﻣﻌﻜﻮس ﻣﻲرﺳﻴﻢ؛ ﻫﻢﻧﺸﻴﻨﻲ ﺑﺎ ﮔُﻞ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪه ﻛﻪ ﮔِﻠﻲ ﻛﻪ ﺟﻮﻫﺮه و ذاﺗﻲ ﺧﺎﻛﻲ دارد، ﭼﻮن ﮔُﻞ ﺧﻮش ﺑﻮي ﺷﻮد!
ﺣﻜﻴﻤﺎن و ﻓﺮزاﻧﮕﺎن دﻧﻴﺎي ﻛﻬﻦ و ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﺎن و روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﻣﻌﺎﺻﺮ، ﺑﺎرﻫﺎ ﻫﻢﭼﻮن ﺟﻨﺎب «ﺳﻌﺪي» ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻦ دو دﻳﺪﮔﺎه، ﺑﺤﺚ و ﻣﻨﺎزﻋﻪ ﻛﺮدﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ آﻳﺎ ﺑﻪ راﺳﺘﻲ ﺑﺮﺧﻲ ﺧﻮش ذات و ﺑﺮﺧﻲ ﺑﺪ ذاﺗﻨﺪ ﻳﺎ اﻧﺴﺎن ﭼﻮن ﻟﻮح ﺳﭙﻴﺪ ﻧﺎﻧﻮﺷﺘﻪ اي اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺮﺑﻴﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ او را ﻣﻲﺳﺎزد. اﻳﻦ ﺳﺆال ﻫﻢﭼﻨﺎن ﺑﺪون ﭘﺎﺳﺦ ﻣﺎﻧﺪه ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﻣﺴﺆول اﻋﻤﺎل ﺧﻮد اﺳﺖ و ﺗﺎ ﭼﻪ ﻣﻴﺰان، اﻧﺴﺎن «واﻗﻌﺎً» رﻓﺘﺎر ﺧﻮد را اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ، رﻓﺘﺎر او ﺗﺎﺑﻊ «ﺟﺒﺮ وراﺛﺖ» «ﻳﺎ ﺟﺒﺮ ﺗﺮﺑﻴﺖ» «ﻳﺎ ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ» اﺳﺖ؟
ﮔﺮﭼﻪ اﻳﻦ ﺳﺆال ﺑﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﻗﺎﻃﻌﻲ دﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻴﭻ ﮔﺎه ﻧﻴﺰ ﻧﺘﻮاﻧﻴﻢ اﻳﻦ ﭘﺮوﻧﺪه را ﺑﺒﻨﺪﻳﻢ، اﻣﺎ ﻣﻲداﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﺪون ﭘﺎﺳﺦ ﻧﻬﺎﻳﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﭘﺮﺳﺶ، ﺗﻜﻠﻴﻒ ﺑﺴﻴﺎري از رﻓﺘﺎرﻫﺎي اﻧﺴﺎﻧﻲ را ﻣﻲﺗﻮان روﺷﻦ کرد.
ﻣﺜﻼً در ﻳﻚ ﺷﺐ ﺷﻌﺮ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﻣﻼﻳﻤﻲ ﭘﺨﺶ ﻣﻲﺷﻮد و ﺷﻤﻌﻲ روﺷﻦ اﺳﺖ و ﺷﻌﺮا اﺷﻌﺎر ﻋﺎرﻓﺎﻧﻪ و ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻲﺧﻮاﻧﻨﺪ، از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري اﻣﻜﺎن ﻳﻚ درﮔﻴﺮي ﺧﺸﻦ، ﺑﺴﻴﺎر ﻛﻢﺗﺮ اﺳﺖ از ﻳﻚ ورزﺷﮕﺎه ﺷﻠﻮغ و ﭘﺮ ازدﺣﺎم ﻛﻪ اﻓﺮاد ﺑﺮاي ورود ﺑﻪ آن، ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ زﻳﺮ آﻓﺘﺎب ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن در ﺻﻒ اﻳﺴﺘﺎده اﻧﺪ و دو ﺗﻴﻢ در آن ﺑﺎ ﻫﻢ رﻗﺎﺑﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﺳﻨﺘﻲ رﻗﻴﺐ و ﺑﻠﻜﻪ دﺷﻤﻦ ﻫﻢ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺷﺪه اﻧﺪ و ﺑﺮد و ﺑﺎﺧﺖ در آن ﺑﺎزي ﺑﺮاي ﺑﺎزﻳﻜﻨﺎن و ﻃﺮﻓﺪاران آﻧﺎن در ﺣﻜﻢ ﻣﺮگ و زﻧﺪﮔﻲ اﺳﺖ.
ﮔﺮﭼﻪ از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري، اﺣﺘﻤﺎل درﮔﻴﺮي ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ در اﻳﻦ ورزﺷﮕﺎه، ﺑﺴﻴﺎر ﺑﻴﺶﺗﺮ از آن ﻣﺤﻔﻞ ادﺑﻲ اﺳﺖ، ﺑﺎ اﻳﻦ ﺣﺎل، ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ي اﻓﺮاد در اﻳﻦ ورزﺷﮕﺎه دﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺰﻧﻨﺪ؛ ﻳﻌﻨﻲ ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ وﺟﻪ ﻗﺎﺑﻞ اﻧﻜﺎر ﻧﻴﺴﺖ اﻣﺎ در ﻫﻤﺎن ﺣﺎل، ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻪ  ﻫﻴﭻ وﺟﻪ ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻲ ﻛﻨﻨﺪه ي اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻓﺮد ﺣﺘﻤﺎً وارد درﮔﻴﺮي ﺷﻮد.
به ﻧﻈﺮ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري و ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ راﺟﻊ ﺑﻪ ﻳﻚ «ﺟﺎﻣﻌﻪ» ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ، ﻻزم اﺳﺖ ﻧﮕﺎه ﻣﺎن ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﺑﻪ «ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ» ﺑﺎﺷﺪ درﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ راﺟﻊ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻓﺮد ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ، ﻧﮕﺎه ﻣﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ «ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي » و «ﺣﻖ اﻧﺘﺨﺎب» آن ﺷﺨﺺ ﺑﺎﺷﺪ.

#دکترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#عشق_و_آرکه_تایپ_ها

مریم سناریوی رابطۀ عاطفی اش را مرور می کند، سال ها پیش پس از یک ملاقات کوتاه تصادفی با مهرداد عاشقش می شود و همان روز به او تلفن می زند و می پرسد: «آیا در زندگی عاطفی شما کسی حضور ندارد؟!» وچون «کسی حضور ندارد» پس رابطه مریم و مهرداد شروع می شود، رابطه ای پر از تنش و فشار چرا که مهرداد در نوجوانی درحوادث تلخی پدر و مادرش را از دست داده و اکنون منزوی و در خود فرورفته زندگی می کند و درگیر زخم ها و آسیب های جدی از جمله وابستگی به مواد  است. سال ها تلاش مریم برای بیرون آوردن مهرداد از «پناهگاه کپک زده اش» بی نتیجه می ماند تا جایی که مریم و مهرداد بارها به خودکشی همزمان فکر می کنند، یک پایان خونین برای یک عشق آشوبناک، تطهیر و تعمیدی برای یک اشتباه! «رَکعَتان فِی العشق، لایصحّ وُضوءُهُما إلّا بالدّم». آرکه تاپ «جنگجوی شهید» در سناریوی عشق مریم  خود را نشان داده است. عشق مریم «دویدن در میدان مین» بوده است و اکنون در پایان جنگی که فتحی در پی نداشته است تنها شهادت است که می تواند یک پیروزی معنوی را برای مریم رقم بزند!

بخشی از داستان #زیارت_معبد_سکوت

#دکترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک

برای مطالعهٔ #داستان ها و اشعار دکتر سرگلزایی به سایت drsargolzaei.com مراجعه فرمایید.

@drsargolzaei