دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
113 videos
176 files
3.39K links
Download Telegram
#مقاله
#تفکر_صفر_یا_صد_در_مواجهه_با_یک_فرهنگ

کتاب «عطر سنبل-عطر کاج» خاطرات خانم «فیروزه جزایری» است، زنی خوزستانی که در هفت سالگی همراه خانواده به آمریکا مهاجرت کرده و در این کتاب از تقابل فرهنگ ایرانی با فرهنگ آمریکایی سخن گفته است.
گرچه خاطرات این کتاب مربوط به یک فرد، یک خانواده یا حداکثر یک نسل از ایرانیان مهاجر است، اما به اعتقاد من این کتاب منبع ارزشمندی است از نحوه مواجهه ایرانیان با غرب به‌طور عام و با ایالات متحده آمریکا به‌طور خاص؛ بنابراین از این حیث مخزن اطلاعات ارزشمندی است در باب روان‌شناسی اجتماعی ایرانیان.
در این کتاب می‌بینیم که خانوادهٔ فیروزه مواجهه‌ای «صفر-صدی» با فرهنگ آمریکایی دارند: از یک سو هر هفته به «دیسنی لند» می‌روند و از سوی دیگر لب به «هات داگ» نمی‌زنند زیرا ترجمه تحت اللفظی آن برایشان مفهوم «سگ داغ» را تداعی می‌کند، از سویی همه کنسروهای غذایی را امتحان می‌کنند و از طرف دیگر برای تسلط به زبان انگلیسی تلاش نمی‌کنند!
این طرز مواجهه خانوادهٔ فیروزه، یادآور مواجههٔ «صفر-صدی» ایرانیان با غرب است که از طیفی بین «غرب‌زدگی» تا «غرب‌ستیزی» نوسان می‌کند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وب‌سایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:

از اینجا بخوانید

#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei

@drsargolzaei
#مقاله
#کارمند_شریف_اداره_سلاخی!

ابتدا اسرای لهستانی را به اردوگاه های کار اجباری می فرستاند. بعد نوبت به یهودی ها رسید. زن و مرد در این اردوگاه ها به کار طاقت فرسا می پرداختند و حداقل جیره غذایی را دریافت می کردند. وقتی بیمار و ناتوان می شدند به "حمام" فرستاده می شدند. در این حمام ها گاز سمی استنشاق می کردند و ظرف چند دقیقه بدون صرف فشنگ جان می دادند. سپس جنازه ها را در کوره ها می سوزاندند، "تمیز ترین" شکل کشتار! 
چه کسی این سیستم "تمیز" را راهبری می کرد؟ "آدولف #آیشمن" مهندس آلمانی که مأمور طراحی سیستم "راه حل نهایی"
(Final Solution)
شده بود.
وقتی در ۱۹۴۵ متفقین برلین را محاصره کرده بودند #هیتلر خودکشی کرد، اما هیتلر به تنهایی جنایات خود را سازماندهی نمی کرد، جمعی از "نوابغ آلمان" با او همراهی می کردند: گوبلز، گورینگ، هیملر و آیشمن نمونه هایی از این "نوابغ مومن به پیشوا" بودند. بخشی از آنها در دادگاه جنایات جنگی نورنبرگ محاکمه شدند ولی تعدادی از آنها به نقاط دور دنیا همچون آمریکای جنوبی گریختند و با هویت جعلی سال ها به زندگی مخفی ادامه دادند. آیشمن جزو آنان بود. او سال ها پس از پایان جنگ دستگیر شد و به "اورشلیم" فرستاده شد.
پژوهشگران برجسته ای به مطالعه پرونده آیشمن پرداختند. آنها کنجکاو بودند ببینند وضعیت روانی کسی که مرگ هزاران انسان بی گناه را مدیریت کرده چگونه است.
یکی از معروف ترین کسانی که پرونده آیشمن را بررسی کرد #هانا_آرنت بود. هانا آرنت (۱۹۷۵- ۱۹۰۶) دکترای فلسفه خود را در ۱۹۲۹ زیر نظر "کارل یاسپرز" روانپزشک و فیلسوف آلمانی در دانشگاه هایدلبرگ اخذ کرد. پس از به قدرت رسیدن نازی ها مدتی توسط گشتاپو دستگیر شد ولی سپس به آمریکا گریخت. او اولین زن استاد در دانشگاه پرینستون بود. هانا آرنت در زمان محاکمه آیشمن مقالاتی را برای مطبوعات می نوشت که بعدأ در کتاب "آیشمن در اورشلیم" جمع آوری و منتشر شدند.
نتیجه تحقیقات پژوهشگرانی برجسته در سطح آرنت این بود:

* آیشمن هیچگونه بیماری روانی نداشت. او نه نسبت به لهستانی ها و نه نسبت به یهودیان هیچ خاطره بد یا کینه ای نداشت.
* آیشمن در تمام سال های مدرسه و دانشگاه فردی منضبط، قانون مند، وظیفه شناس و "نمونه" بود!
* آیشمن هیچ سابقه شخصی از پرخاشگری و خشونت نداشت و در خانواده و دوستان به عنوان فردی معاشرتی، مهربان و گرم شناخته می شد!
* آیشمن اعتقاد داشت که به عنوان یک "تکنوکرات" به "وظایفش" عمل کرده است، "سیستمی" که در آن کار می کرد "مأموریتی" را به او محول کرده بود و او هم به بهترین نحو مأموریت را "مهندسی" کرده بود!

در جنایات بزرگ و نظام مند، به دنبال شخصیت های ضد اجتماعی
(Antisocial Personality)
نگردید، شاگرد اول هایی با معدل بالا و نمره انضباط بیست بدنه ماشین های سرکوب را می سازند و نوابغ خودشیفته (Narcissistic) این کارمندان شریف، وظیفه شناس و مطیع را به "انجام وظیفه" مکلّف می کنند!
جنایت های سازمان یافته و کلان زمانی محقق می شوند که "جنایت" تبدیل به "وظیفه" شود!
شعبده رهبران توتالیتر همچون هیتلر، استالین و مائو این است که جنایت را تبدیل به تکلیف می کنند!


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

#drsargolzaei

@drsargolzaei
#مقاله
#نقصهای_فردی_و_مسئولیت_اجتماعی

همه ما انسان‌ها نقص هایی داریم. برخی از این نقص‌ها جسمانی هستند، برخی روانی و برخی اخلاقی.
لازم است هر فردی این «پاشنه آشیل» یا «چشم اسفندیار» خود را بشناسد تا از آن سوراخ بارها گزیده نشود اما بعضی افراد آگاهی به این پاشنه آشیل در خودشان یا دیگران را تبدیل به مانعی می‌کنند در برابر کنش اجتماعی. گویا این افراد اعتقاد دارند که تنها افراد کامل و بی‌نقص دارای مسئولیت اصلاح و ارتقاء اجتماع هستند! اما من باور دارم که رشد روانی و مشارکت اجتماعی جدایی‌ناپذیر و در‌هم‌تنیده‌اند. معتکف صومعه سکوت شدن با این توجیه که من تا خود را تزکیه نکرده‌ام حق ندارم به دیگران اعتراض کنم همان‌قدر آسیب‌رسان است که غرق شدن در رودخانه پرتلاطم فعالیت سیاسی و اجتماعی با این توجیه که در این شرایط فرصتی برای خودسازی معنوی و درمان روان‌شناختی نیست.
«اینیاتسیو سیلونه» نویسنده مبارز ایتالیایی در کتاب «نان و شراب» (با ترجمه محمد قاضی) دو فرد را در مقابل هم می‌نشاند که هر کدام در یکی از این دو آسیب فرو غلطیده است...

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روان‌پزشک

برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:

از اینجا بخوانید

#مسئولیت #مسئولیت_اجتماعی‌
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei

@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#مدیریت_به_سبک_آپارتاید


از سال ۱۹۴۸ تا سال ۱۹۹۱ رژیم "آپارتاید" درآفریقای جنوبی بر مسند قدرت بود. #آپارتاید یا تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی به این معنا بود که اقلیت سفید پوست (اروپایی تبار) در بالاترین سطح رفاه زندگی می کردند و اکثریت رنگین پوست (آفریقایی تبار و هندی تبار) در پایین ترین سطح رفاه.
در نظام آپارتاید افراد متعلق به نژادهای غیرسفید مجبور به اقامت در محله ها و شهرهای خاصی بودند و از کلیه حقوق مدنی و امکان پیشرفت سیاسی و اجتماعی محروم بودند.
حتمأ این سؤال برایتان ایجاد می شود که چطور یک اقلیت ده درصدی توانسته به مدت بیش از چهل سال یک اکثریت نود درصدی را به اسارت بگیرد و از حقوق شهروندی محروم کند. چرا این اکثریت نود درصدی در مدت چند دهه نتوانستند سیطره این اقلیت کوچک را درهم بشکنند؟
پاسخ این سؤال قابل تعمیم به سایر حکومت های تبعیض و سرکوب نیز می باشد، همان سیاست قدیمی "تفرقه بیانداز و حکومت کن!".
توزیع نژادی در آفریقای جنوبی به این شرح است:
حدود هشتاد درصد سیاهپوست، حدود ده درصد آسیایی (هندی) تبار و کمتر از ده درصد سفیدپوست.
ابتدا تمام نود درصد جمعیت غیر سفید پوست به یک اندازه دچار محرومیت و فقر بودند، ولی وقتی مخالفت ها و اعتراضات به این نظام غیرعادلانه شروع شد حاکمان سفید پوست به "توزیع غیر برابر فقر" پرداختند به این صورت که برای اقلیت آسیایی تبار حقوق و رفاه بیشتر قرار دادند و این اقلیت را در برابر اکثریت سیاهپوست قرار دادند. بنابراین آسیایی تبارها تبدیل به دژخیمان و مأموران حکومت نامشروع شدند و برای حفظ حقوق اعطایی، به سرکوب سیاهپوستان پرداختند. این چنین بود که حاکمان سفید پوست دیوار حائلی از جنس هندی تبارها بین خودشان و سیاهپوستان کشیدند تا با خیال راحت از جایگاه نامشروع خود بهره ببرند و خود، درگیر سرکوب سیاهپوستان نشوند.
در حکومت های توتالیتر اروپای شرقی هم همین اتفاق به شکل دیگری رخ داد. درحالی که اکثریت مردم زیر خط فقر زندگی می کردند، به اعضای حزب، رفاه بالاتری اعطا می شد. اکثریت مردم برای تأمین مایحتاج به اجناس کم کیفیت دسترسی داشتند، در حالی که اعضای حزب (مدافعان حکومت) از فروشگاه های ویژه خرید می کردند که محصولاتی با تنوع و کیفیت بیشتر ارائه می کردند و صف هایی کوتاه تر داشتند. نتیجه این که اعضای حزب که مایل بودند سهم بیشتری نسبت به اکثریت جامعه داشته باشند نقش پلیس مخفی، مامور دستگیری و شکنجه، زندان بان، خبرچین و مدافع حکومت را در محله و اداره و شهر ایفا می کردند!
نکته طنز آمیز قضیه این است که این "دیوار حائل"، خود نیز در مقایسه با "اقلیت حاکم" فقیر و محروم زندگی می کند ولی در مقایسه خودش با همسایگانش، خود را خوش شانس تر و موفق تر می بیند، بنابراین ترجیح می دهد به جای ملحق شدن به همسایگانش، متحد اربابان باقی بماند و از پس مانده سفره های رنگین اربابان ارتزاق کند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
یونگ و فاشیسم

زمانی که فاشیست ها در آلمان و اتریش روی کار آمدند، کار گوستاو یونگ به قدرت رسیدن آن‌ها را یک پدیده‌ی مذهبی دانست و اسم این پدیده را مذهب اوباش نهاد!
فاشیست‌ها بر شانه‌های اوباش سوار می‌شوند:
تکنیک موفقیت آن‌ها این است که یک مذهب جدید خلق می‌کنند، مذهبی که در آن اطاعت از پیشوا تنها شرط رستگاری است!
در مذهب خلق شده توسط فاشیست‌ها، برخلاف اغلب مذاهب رایج عالم، نیازی به پرهیزکاری، پارسایی، درون‌نگری و ارتباط شخصی با الوهیت وجود ندارد. همه آئین مذهبی در مناسک جمعی و با شور و غلیان هیجانات صورت می گیرد:
مراسم رژه، گردهمایی‌های عظیم خیابانی، تکان دادن پرچم‌ها و به بازو بستن بازوبند‌هایی که عضویت در آئین پیشوا را نشان می‌دهند.
اوباش کسانی هستند که فاقد یک هویت فردی و یک نظام ارزشی درونی هستند. آن‌ها نه تمایل به پارسایی و انضباط دارند و نه توان درون‌نگری و گوشه‌گیری و اعتکاف. پس برای چنین کسانی که همیشه دچار احساس گناه و احساس حقارت عمیق بوده اند مذهب فاشیست‌ها نور امید رستگاری است: به جای سکوت شعار بدهید و فریاد بزنید، به جای تنهایی برای شما اعتکاف گروهی فراهم می کنیم و به جای ارتباط درونی با الوهیت، یک ارتباط جمعی با پیشوا را به شما پیشنهاد می‌کنیم. فاشیست‌ها به اوباش اعتمادبه‌نفس می‌دهند، به آن ها وعده تعمید و رستگاری می دهند و این همان چیزی است که اوباش به آن نیاز دارند.
این چنین است که فاشیست‌ها به راحتی لشگری از اوباش فراهم می‌آورند، لشگری که خشونت را عبادت می‌داند و همچون یک ماشین غول‌پیکر ارعاب و سرکوب به پیش می‌رود.
هیتلر راجع به نژاد بسیار حساس است اما آموزه‌ی نژادی او پر از تناقض و به لحاظ علمی بی‌اساس است. مفهوم نژاد هرگز تعریف نمی شود. مردم، نژاد، قبیله، گونه و ملت تقریبأ به یک معنا به کار می‌روند! گرچه او مساله‌ی نژادی را "کلید تاریخ جهان" می‌داند، واقعیات زیست شناسی و ژنتیک ربطی به او ندارند. نظریه او منحصرأ در خدمت تبیین و توجیه نفرت و تعصب پیروانش نسبت به "دیگران" قرار دارد. 
همچنین است یهودی‌ستیزی هیتلر: هیتلر همه دشمنانش را بدون استثناء یهودی می‌داند. دموکراسی و جامعه‌ی ملل، صلح طلبی، مارکسیسم و هنر مدرن همه از ابداعات یهودیت بین‌المللی هستند! به همین دلیل بین اوباش و پیشوا یک تفاهم عمیق ایجاد می‌شود. هیتلر علیه همه نهادهای مدرن اعلام جنگ می‌کند، نهادهایی که برای اوباش غیر قابل درک و ثقیل هستند، پس هیتلر به اوباش این پیام را می‌دهد: آن چه برای شما غیر‌قابل‌فهم است بد است، نابودش کنید!

#حزب_نازی در انتخابات ۱۹۳۲ پیروز شد، در ۱۰ می ۱۹۳۳ مراسم کتاب‌سوزان در برلین برگزار شد و در ۱۱ آوریل ۱۹۳۳ "پاکسازی" موزه ها و گالری ها آغاز شد! هیتلر در ۱۹۳۹ کشور آلمان را وارد جنگی بد سرانجام کرد. جنگی که پس از ۶ سال تخریب و کشتار با نابودی کشور و خودکشی پیشوا پایان یافت!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:

منبع اطلاعات فوق کتابهای زیر هستند:

۱- اندیشه یونگ- ریچارد بیلسکر-ترجمه حسین پاینده- انتشارات آشیان
۲- هنر مدرنیسم- ساندرو بکولا- ترجمه رویین پاکباز و همکاران - انتشارات فرهنگ معاصر

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#میلان_کوندرا_و_توتالیتاریسم

میلان کوندرا رمان نویس اهل چک و متولد ۱۹۲۹ است. کوندرا از ۱۹۵۸ در حالی که هنوز در چکسلواکی آن روز زندگی می کرد در رمان های #شوخی و #زندگی_جای_دیگری_است و در مجموعه داستان #عشق_های_خنده_دار به نقد جامعه ای پرداخت که زیر سلطه حکومت تک حزبی و توتالیتاریسم قرار داشت.
میلان کوندرا در مصاحبه ای با یان ماک ایوان گفته است: «آن چه در درون جوامع توتالیتر اتفاق می افتد، رسوایی های سیاسی نیست بلکه رسوایی های مردم شناختی است. پرسش اساسی برای من این بوده که قابلیت های انسان تا چه حد است. همه از بوروکراسی نظام کمونیستی، از گولاک ها، محاکمات سیاسی و تصفیه های استالینی حرف می زنند و همه ی این ها را به عنوان رسوایی های سیاسی مطرح می کنند و این حقیقت آشکار را به فراموشی می سپارند که نظام سیاسی نمی تواند کاری فراتر از قابلیت های مردم انجام دهد: اگر انسان توانایی کشتن نداشت هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ راه بیاندازد، از این جهت همیشه در پس مسألهٔ سیاسی مسأله ای مردم شناختی وجود دارد: حدود قابلیت های انسان».
من در ادامه نظرات میلان کوندرا می خواهم این مساله را مطرح کنم که توتالیتاریسم و فاشیسم، نظام های سیاسی فعال کننده بدترین قابلیت های انسان هستند. برخی توتالیتاریسم و فاشیسم را محصول قابلیت های روانی انسان ها می دانند و اعتقاد دارند اگر در جامعه ای که توتالیتاریسم یا #فاشیسم شکل گرفته است، رفتار عمومی مردم را مطالعه کنید می بینید که بی رحمی، خودمحوری، پستی و دنائت آن قدر شیوع دارد که به این نتیجه خواهید رسید که این مردم لیاقت نظام سیاسی سالم تری را ندارند، اما من باور دارم که این مسیر علت و معلولی مسیری دوطرفه است: از یک سو وجه تاریک انسان ها بستر شکل گیری نظام های توتالیتاریست و فاشیست است و از سوی دیگر این نظام های سیاسی، تشدید کننده و تحریک کننده وجه تاریک انسان ها هستند. بنابراین در چنین نظام های سیاسی یک سیکل معیوب ایجاد می شود، سیکل معیوبی که منجر به تشدید رذالت و پستی در جامعه می شود. مردم دروغگو، متملق، ریاکار، بی رحم و فاقد همدلی و فداکاری می شوند زیرا این تنها الگوی برنده بودن در نظام های توتالیتر و فاشیست است. اگر با عینک روان شناسی فردی به این مردم نگاه کنید و پویایی های اجتماعی را نادیده بگیرید به این نتیجه خواهید رسید که این مردم منشاء و مولد وضع موجود هستند و لایق چیزی جز این نیستند اما اگر عینک روان شناسی سیستمی به چشم بزنید خواهید دانست که «مردم» ، یک پدیده استاتیک نیست. بلکه مردم وجوه مختلفی دارند و نظام های سیاسی هم محصول این وجوه و هم عامل تشدید یا تخفیف این وجوه هستند.
اگر به جای پرسش "انسان چیست؟" پرسش "انسان چه می تواند باشد؟" را بگذارید خواهید دید که این پرسش به جای یک پاسخ، پاسخ های متعددی خواهد داشت و نظام سیاسی یکی از متغیر های تعیین کننده پاسخ این معادله است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت: مصاحبه میلان کوندرا از مقدمه کتاب عشق های خنده دار ترجمه فروغ پوریاوری انتشارات روشنگران و مطالعات زنان نقل شد.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت اول

#هاناآرنت در سال ۱۹۰۶ در یک خانواده یهودی آلمانی متولد شد و از سال ۱۹۲۴ به تحصیل در رشته فلسفه در دانشگاه های ماربورگ، فرایبورگ و هایدلبرگ پرداخت و شاگرد مارتین #هایدگر، ادموند هوسرل و کارل #یاسپرز بود که هر کدام نقش برجسته ای در اگزیستانسیالیسم آلمانی و پدیدارشناسی داشتند. رساله دکتری فلسفه هانا آرنت "مفهوم عشق در دیدگاه سنت آگوستین" بود که زیر نظر کارل یاسپرز روانپزشک-فیلسوف آلمانی انجام گرفته بود.
کارل یاسپرز هم در سال ۱۸۸۳ در آلمان متولد شده بود و در ۱۹۰۸ تحصیلات طب خود را در دانشگاه هایدلبرگ تمام کرده بود و در همان سال وارد تحصیلات روانپزشکی در همان دانشگاه شد. یاسپرز در ۱۹۱۳ کتاب "آسیب شناسی روانی عمومی" را نوشت که نگاهی پدیدار شناسانه به تجربه بیماری روانی است. پس از آن یاسپرز به فلسفه علاقمند شد. ابتدا به تدریس روان شناسی در دانشکده فلسفه هادلبرگ پرداخت و از سال ۱۹۲۱ کار بالینی را رها کرد و وارد حوزه فلسفه شد.
در سال ۱۹۳۳ #نازی ها در #آلمان روی کار آمدند و سیاست یهودی ستیزی را آغاز کردند. "گونتر اشترن" همسر هانا آرنت همان سال به پاریس گریخت اما هانا آرنت تصمیم گرفت که در برلین بماند و به مبارزه با نازی ها بپردازد. دستگیری وی توسط "گشتاپو" (پلیس سیاسی نازی ها) و بازجویی یک هفته ای اش او را به این نتیجه رساند که نمی تواند در درون آلمان به مبارزه با نازی ها ادامه دهد بنابراین پس از آزادی از زندان ابتدا به پراگ، سپس به ژنو و در نهایت به پاریس گریخت و در آن جا در کنار فعالیت های پژوهشی خود به مبارزه فکری و اجتماعی علیه نازی ها ادامه داد. وقتی آلمان هیتلری فرانسه را اشغال کرد هانا آرنت به لیسبون و سپس به نیویورک گریخت. 
مارتین هایدگر که زمانی استاد راهنمای هانا آرنت بود و دوره ای نیز روابط عاشقانه با آرنت داشت مسیر دیگری را طی کرد. او به نازی ها پیوست و رئیس دانشگاه فرایبورگ شد و قوانینی  را که حکومت نازی بر ضد استادان یهودی وضع کرده بود به اجرا گذاشت و از جمله استاد خودش ادموند هوسرل را از دانشگاه اخراج کرد.
کارل یاسپرز یهودی نبود ولی از آن جا که با "گرترود مایر"  یهودی ازدواج کرده بود نازی ها او را دارای "تمایلات یهودی" تشخیص دادند و در سال ۱۹۳۷ از دانشگاه اخراج کردند و انتشار نوشته های او را هم ممنوع کردند. یاسپرز اما علیرغم تهدید به اعزام به اردوگاه های کار اجباری تا پایان جنگ و سقوط نازی ها در آلمان ماند و پس از جنگ در ۱۹۴۸ به بازل (سوییس) مهاجرت کرد و به تدریس فلسفه ادامه داد.
هم هانا آرنت و هم کارل یاسپرز پس از جنگ به بحث فلسفی و روان شناسی جنایات نازی ها پرداختند. آن ها سعی کردند به این سؤال پاسخ دهند که چگونه مردم در مقابل نظام ها فاشیستی و توتالیتاریست تسلیم می شوند و به آن ها اجازه می دهند دست به جنایات سازمان یافته بزنند. آرنت در این زمینه دو مقاله نوشت: "گناه سازمان یافته و مسئولیت جهانی" (۱۹۴۵)  و "مسئولیت فردی در یک نظام دیکتاتوری" (۱۹۶۴). یاسپرز هم مقاله ای نوشت تحت عنوان "جستاری در گناه آلمان ها" (۱۹۴۷).
هانا آرنت چند الگوی شایع در بین جنایتکاران نازی پیدا کرد. یکی از آن ها الگوی "مهره یک سازمان" (cog-theory) بود، الگوی کسانی که خود را پیچ و مهره یک سازمان می دانستند و مطیع اوامر مافوق بودند. آن ها اعتقاد داشتند شغلی به آن ها محوّل شده و آن ها به وظایف شغلی شان عمل می کنند و اگر آن ها به این وظیفه عمل نکنند فرد دیگری آن مأموریت را انجام خواهد داد و فرقی در نتیجه ایجاد نخواهد شد! این الگوی جنایت های "آدولف #آیشمن" بود که قبلا در یادداشت دیگری تحت عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی به این الگو پرداخته ام. الگوی دیگر جنایتکاران نازی، الگوی #هاینریش_هیملر فرمانده اس اس (سپاه سیاسی-نظامی #هیتلر) بود که قبلأ در #چشم_تاریخ او را معرفی کرده ام. الگوی هیملر الگوی یک "مرد خانواده" بود: "چنین مردی به خاطر حقوق ماهانه، تأمین زندگی خود و امنیت و آرامش زن و فرزندانش حاضر بود اعتقادات، شرف و شأن انسانی خود را زیر پا بگذارد، حاکم شدن امر خصوصی بر امر عمومی به او اجازه می داد که از قید مسئولیت اعمال خود یکسره آزاد باشد." چنین الگویی امروزه در جامعه ما نیز به وفور به چشم می خورد: من فقط مسئول خانواده خودم هستم! 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت دوم

همدستی بین تکنوکرات هایی که با الگوی "کارمند مطیع" و "پدر خانواده" به مدیریت سازمانی جنایات می پرداختند و "اوباشی که از جنایت و خشونت" لذت می بردند منجر به رویش ماشین عظیم کشتار #هیتلر و سوختن زندگی میلیون ها انسان شد. راجع به این اوباش هم در مقاله #یونگ_و_فاشیسم" مختصری نوشته ام.
در این بین، کسانی هم با سکوت در برابر جنایات نازی ها به "شرّ کهتر" تن دادند و "حسابگری شخصی" را جایگزین "مسئولیت مدنی" کردند، همان الگوی "ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز!" که در فرهنگ ایرانی هم بسیار شایع است. 
کارل یاسپرز در مقاله اش موضوع "گناه سیاسی" را مطرح کرد:  همه اعضاء جامعه مسئول شیوه حکومت جامعه اند و هر کس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند در "گناه سیاسی" حکومت شریک و مقصر است.
هانا آرنت در نهایت به کسانی پرداخت که حتی با وجود خطر مرگ، از همکاری، تسلیم و سکوت در برابر جنایات حکومت خودداری کردند. آرنت تأکید می کند که این افراد ضرورتاً تحصیلکرده نبودند یا بینش فلسفی نداشتند:
"پیش شرط این گونه داوری هوش بسیار زیاد یا تجزیه و تحلیل پیچیده مضامین و مفاهیم نیست بلکه صرفاً استعداد رویارویی بی پرده با خویش است یعنی گرایش به درگیر شدن در گفتگویی بی صدا میان من و خودم، گفتگویی که از زمان سقراط و افلاطون معمولأ آن را تفکّر می نامیم. آنان که مستعد اندیشیدن اند، اهل تردید و شک اند، در مسایل دقت و ریزبینی دارند و شخصاً تصمیم می گیرند، در چنین هنگامه هایی اخلاقی عمل می کنند.
اگر علاقمندید در این زمینه بیشتر مطالعه کنید صفحات 33 تا 53 کتاب "هانا آرنت - نوشه دیوید واتسون - ترجمه فاطمه ولیانی - انتشارات هرمس" را پیشنهاد می کنم.
نسل کشی لهستانی ها، رومانیایی ها و یهودی ها توسط نازی ها و جنایات آن ها علیه دگراندیشان و معترضان تنها فاجعه انسانی تاریخ نیست. نسل کشی سرخپوستان آمریکا توسط مهاجران سفید پوست، نسل کشی ارامنه توسط ترک های عثمانی و نسل کشی مسلمانان بوسنی توسط صرب ها از حیث شدّت و وسعت با جنایات آلمان ها در دوران نازی ها قابل مقایسه اند اما از آن جا که مردم آلمان مردمی باسواد و متمدّن و وارث کانت، شوپنهاور، نیچه، گوته، هگل و نیز باخ و بتهون و صدها فیلسوف و ادیب و هنرمند بی نظیر بودند تحلیل روان شناختی و فلسفی آنچه توسط آنان اتفاق افتاد به فهم شکل گیری استبداد، فاشیسم، توتالیتاریسم و جنایات سازمان یافته در جامعه امروزی بیشتر کمک می کند.
آگاهی به فرایندها برای مدیریت فرایندها ضروری است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#دین_واخلاق-قسمت اول

۱- حدود پانزده سال پیش گزارشگری از یک نشریه مذهبی به من تلفن زد و خواستار وقتی برای مصاحبه شد. آن روزها به ندرت به اصحاب رسانه "نه" می گفتم ولی وقتی موضوع مصاحبه را پرسیدم به این یکی "نه" گفتم. قرار بود من راجع به "گریه" از دیدگاه روانپزشکی نظر بدهم! با توجه به این که این نشریه را یک نهاد مذهبی منتشر می کند، حدس زدم که قرار است از من حرف هایی بیرون بکشند به نفع گریه کردن! به همین دلیل حاضر به مصاحبه نشدم. اما گویا گردانندگان ماهنامه ی مذکور اصرار بر این مصاحبه داشتند، بنابراین کسی را که حق استادی به گردن من داشت پیدا کردند و او را واسطه کردند و من به ناچار پای این مصاحبه نشستم. همان طور که حدس زده بودم گزارشگر این مجله مأموریت داشت از من "اعتراف بگیرد" که گریه برای سلامت روان مفید است و خنده برای سلامت روان مضر! از آن جا که قبلأ خودم را برای چنین موضوعی آماده کرده بودم در مقابل تلاش های او جاخالی های هوشمندانه ای دادم و او به هدف خود نرسید. ولی وقتی ماهنامه مذکور از زیر چاپ درآمد ونسخه ای از آن به دست من رسید از تعجب و البته خشم یخ کردم! کل مقاله تحریف شده بود! آن چه می خواستند من بگویم و نگفته بودم را با پر رویی تمام از قول من نقل کرده بودند! از همه فاجعه بارتر این عبارات بود که با تیتر بزرگ چاپ شده بود : 
دکتر سرگلزایی (روانپزشک) می گوید گریه باعث افزایش نور چشم می گردد! گردانندگان مجله مذکور  با زیر پا گذاشتن تمام اصول اخلاق حرفه ای، اخلاق مدنی و حتی اخلاق دینی خودشان، برای رسیدن به هدفشان حیثیت علمی مرا خرج کرده بودند.
۲- در هواپیما نشسته ام. روزنامه را ورق می زنم از جلسه شورای شهر تهران راجع به لایحه هزینه کردن پنج میلیارد تومان برای مراسم اربعین گزارشی چاپ شده است. یکی از اعضای شورای شهر می گوید: "برخی پیمانکاران شهرداری شش ماه است پول خود را دریافت نکرده اند و تزریق یک تا دو میلیارد تومان تأثیر زیادی در زندگی کارگران آن ها دارد."
عضو دیگر شورای شهر گفته است: "پنج میلیارد تومان مبلغ ناچیزی برای مراسم اربعین است."

شاید به نظر بیاید این دو رویداد ربطی به هم ندارند ولی من ارتباط مهمی بین این دو پیدا می کنم: "دین و اخلاق". 
برخی صاحب نظران گفته اند هر دین سه بخش دارد: 
عقاید دینی، مناسک دینی و اخلاق دینی.
عقاید دینی شامل باورهای هسته ای یک دین است مثلا اعتقاد به یک خدا یا اعتقاد به چند خدایی، باور به بهشت و جهنم یا باور به تناسخ.
مناسک دینی شامل رفتارهای آئینی یک دین است مثل آئین های تیرگان و مهرگان برای زرتشتیان، عید پاک و کریسمس برای مسیحیان و اعیاد فطر و قربان برای مسلمانان و رفتارهای آئینی که در هر کدام از ادیان در این مناسبت ها صورت می گیرند.
اخلاق دینی شامل چهارچوب های درست و غلط و امر و نهی مربوط به آن هاست. مثلأ در بعضی ادیان قربانی کردن حیوانات حرام است و در ادیان دیگر مباح و حتی در مواقعی واجب است، یا در بعضی از ادیان چند همسری ممنوع است در حالی که در ادیان دیگر مجاز است.
یک بحث مهم در فلسفه ی دین این است که کدام یک از این سه وجه، مهم ترین بخش یک دین است. درست است که این وجوه دین با همدیگر در تعامل و تبادل هستند اما اگر در شرایطی قرار باشد دو تا از این وجوه در تقابل با هم قرار بگیرند وظیفه دینی متدینین چیست؟ 
در دو مثالی که در ابتدای این یادداشت آوردم شما با دینداری مناسک محور مواجه هستید. گزارشگر یا سردبیری که مصاحبه تحریف شده ای از مرا به خورد خوانندگانش داده بود متدینی بود که فضیلت های اخلاقی (صداقت و امانت داری) را فدای ترویج یک آئین (عزاداری و گریستن) کرده بود.
کسی نیز که رأی می دهد پنج میلیارد تومان از حساب شهرداری صرف انجام یک آئین مذهبی (مراسم اربعین) شود در حالی که اداء دین (پرداخت بدهی) معطل مانده، متدینی است که مناسک دینی را مقدم بر اخلاق دینی دانسته است.
حدیثی از امام ششم شیعیان (امام جعفر صادق) نقل شده است که به نفع اولویت اخلاق بر مناسک است: 
"لا تنظروا الی طول رکوع الرجل و سجوده، فان ذلک شئ اعتاده فلو ترکه استوحشه لذلک و لکن انظرو الی صدق حدیثه و اداء امانته"
(اصول کافی-کتاب الایمان و الکفر)
ترجمه:
[برای شناخت درستکاری کسی] به رکوع و سجود طولانی او نگاه نکنید زیرا چه بسا این رکوع و سجده طولانی، چیزی است که شخص به آن اعتیاد پیدا کرده. در این صورت اگر آن را ترک نماید [به دلیل ترک عادت] وحشت زده [و پریشان حال] گردد. [برای شناخت نیکی و درستکاری] به راستگویی و رعایت حقوق دیگران و ادای امانتش نگاه کنید [و آن را ملاک و معیار قرار دهید.]

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله

#روز_جهانی_کارگر (اول ماه می)

انتخاب اوّل ماه مِی به عنوان روز کارگر به این لحاظ بوده است که در چهارم ماه مه سال ۱۸۸۶، و در چهارمین روز اعتصاب و تجمع کارگران آمریکایی در شهر شیکاگو، پلیس به روی آنان آتش گشود که شماری کشته، عده‌ای مجروح و بعداً چهارتن نیز اعدام شدند. کارگران اعتصابی خواستار تعدیل شرایط کار و کاهش ساعات روزانه کار از ده ساعت به هشت ساعت بودند. قرار بود که اوّل ماه می ۱۸۸۶ در آمریکا کاهش ساعات کار به هشت ساعت در روز، به اجرا درآید که چنین نشد و در نتیجه، کارگران در گوشه و کنار این کشور دست به تظاهرات زدند و در یک‌هزار و دویست کارخانه و کارگاه، اعتصاب صورت گرفت.
این اعتراضات نتیجهٔ فوری دریافت نکردند، اما بعدها در سطح وسیع مؤثر واقع شدند. پس از آن، هشت ساعت کار در روز عُرف بسیاری از کشورها در سراسر جهان شد. از این رو این روز به عنوان روز تظاهرات، راهپیمایی، و سخنرانی انتخاب شد. در هند این روز همچنین روز معترضان سیاسی نیز هست.
در سال ۱۹۵۵ در کلیسای کاتولیک رومی، ۱ می به عنوان روز «قدیس یوسف کارگر»، نامزد مریم مقدس نامگذاری شد.
به مناسبت این روز مهم می‌خواهم به بحث «ارزش‌افزوده، فاصلهٔ‌طبقاتی و جنگ‌های ملّی-مذهبی» بپردازم.
طبقه‌کارگر (یا پرولتاریا) شامل کسانی است که از طریق کار‌کردن ارتزاق می‌کنند، در مقابل، طبقه سرمایه‌دار (یا بورژوا) کسانی هستند که سرمایه‌شان درآمد ایجاد می‌کند و مجبور نیستند برای ارتزاق کار کنند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

برای مطالعه متن کامل‌ مقاله بالا لطفا به لینک زیر در وب‌سایت دکتر‌ سرگلزایی مراجعه فرمایید:

از اینجا بخوانید

#drsargolzaei

@drsargolzaei
🔴 فاشیسم، سینما و تلویزیون

🔹فاشیسم Fascism چیست؟
فاشیسم نوعی از نظام حکومتی است که در آن قدرت سیاسی به خود هاله‌ای قدسی عطا می‌کند و ردای مرجعیت دینی به تن می‌کند. داستایفسکی در رمان برادران کارامازوف به یکی شدن دولت و کلیسا اشاره کرده بود و در حکایت "مفتش بزرگ" در این کتاب بیشتر به آن پرداخته بود.
همان طور که در مقاله "یونگ و فاشیسم" هم نوشته ام فاشیست‌ها عوام‌فریب (Populist) هستند، آن‌ها لشگری از اوباش بسیج می‌کنند و با کمک آن‌ها "نخبگان" را سرکوب می‌کنند. فاشیست ها خود را «مردمی» معرفی می کنند ولی مردمی بودن نقابی بر چهره‌ی یک الیگارشی (oligarchy) و اشرافیت تازه به دوران رسیده است. مردم در نظام‌های فاشیستی تنها برای اطاعت از فرامین و ستایش پیشوا فراخوانده می‌شوند!
یکی دیگر از عوام فریبی‌های فاشیست‌ها این است که شعارهای سوسیالیستی سر می‌دهند. رهبران حکومت‌های فاشیستی همواره با حمله کردن به ثروتمندان، صاحبان سرمایه و کارآفرینان، خود را همدل و همدرد کارگران و طبقات فرودست اقتصادی نشان می‌دهند اما در نهایت امپراتوری  آن‌ها بر پایه رانت‌های اقتصادی و انحصارهای بزرگ استقرار می‌یابد.
نظریه پردازان سیاسی، حکومت فرانکو در اسپانیا، موسولینی در ایتالیا و هیتلر در آلمان را نمونه‌های کلاسیک فاشیسم می‌دانند. این حکومت‌ها ترکیبی بودند از جایگاه پیامبرگونه‌ی پیشوا، ملّی‌گرایی افراطی، ضدّیت با لیبرالیسم و همزمان ضدیت با سوسیالیسم (علیرغم شعارهای سوسیالیستی) و تمایل به کشور گشایی و نظامی گری (میلیتاریسم).

🔹 سینما/تلویزیون در خدمت فاشیسم:
روی کار آمدن فاشیست‌ها در اروپا همزمان بود با توسعهٔ صنعت سینما. فاشیست‌ها به تأثیر‌گذاری سینما واقف بودند و سینما را در خدمت خود گرفتند. سینما این توان را دارد که "روایت" را جایگزین "واقعیت" کند. تماشاگر سینما چنان تحت تأثیر فیلمی که می‌بیند قرار می‌گیرد که گویا خود شاهد بی‌واسطه‌ی صحنه‌های به اکران درآمده بوده است. این چنین است که فاشیسم با کمک سینما می تواند "شبه واقعیت" را به جای واقعیت بنشاند. سینما ابزار حکومت فاشیستی می‌شود تا عقاید غیرمنطقی، اخبار غیر واقعی و دوستی‌ها و دشمنی‌های بدون علت را در توده ایجاد کند. برای نمونه فیلم #پیروزی_اراده ساختهٔ Leni Riefenstahl در ۱۹۳۵ را یکی از نافذترین ابزارهای  هژمونی نازی‌ها می‌دانند. این فیلم که بر اساس مراسم کنگره‌ی ۱۹۳۴ حزب نازی تهیه شده بود تصویری ابرانسانی و پیامبر‌گونه از هیتلر ترسیم می‌کرد. چشمانی که به آسمان خیره شده‌اند و سپس ظهور هواپیمای پیشوا در آسمان و فرود آن، چنان با مهارت چیده شده بودند که تماشاگر بی آن که بداند چرا، ارادت و خضوع نسبت به پیشوا را در درون خود کشف می کرد!
قبلا در مقاله‌ی #ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_غسل_تعمید به نقش هنرمندان خودفروخته در شستن جنایات سیاستمداران پرداخته‌ام.
با گسترش تلویزیون، نقشی که سینما به عهده داشت تا اندازه‌ی زیادی به دوش تلویزیون گذاشته شد. حضور تلویزیون در خانه‌ها (همانطور که #جورج_اورول در رمان ۱۹۸۴ به تصویر کشیده است) همچون نماینده‌ی ویژه‌ی حکومت تمامیت‌خواه، استقلال فکری و عاطفی شهروندان را به چالش کشید. همانطور که سینمای آلمان فاشیستی هم نقش "پیشقراول" و هم نقش "غسل دهنده" را برای فرمان "آسان سازی مرگ" هیتلر فراهم کرده بود اکنون تلویزیون این دو نقش را بازی می‌کند. پیش از این در مقاله‌ی #تلویزیون_به_جای_واقعیت: #روان_پریشی_جمعی به این موضوع پرداخته‌ام. اگر می‌خواهید از اسارت حکومت فریبکار جنایتکار آزاد شوید اولین و آسان‌ترین گام، خاموش کردن صدای نماینده‌ی او در خانه‌مان است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#طریقیت_موضوعیت_سنت_تعصب

اگر شما تصمیم داشته باشید از تهران به مشهد سفر کنید می‌توانید از مسیر مازندران به سوی خراسان رانندگی کنید و می‌توانید از مسیر سمنان به سوی خراسان برانید. در این مثال، آن چه برای شما "موضوعیّت" دارد رسیدن به مشهد است، مازندران یا سمنان "طریقیّت" دارند، بر اساس این که ذائقه و اولویت‌های شما چه باشند یکی از این مسیرها را انتخاب می‌کنید. شما می‌دانید که انتخاب مسیر سمنان یا مسیر مازندران حق شماست و هیچ کدام این دو مسیر "غلط" نیستند. اما اگر سال‌های سال از یکی از این دو مسیر حرکت کنید، چنان به رانندگی در آن مسیر "عادت" می‌کنید که فکر کردن به "مسیر جایگزین" برایتان دشوار می‌شود چنان که آرام آرام به این نتیجه می‌رسید که "آن مسیر دیگر" انتخابی غلط است. چنانچه این باور آنقدر در شما شدید شود که اگر کسی بر خلاف آن سخن بگوید عصبی شوید باور شما تبدیل به "تعصّب" شده است. تکرار برای ما عادت ایجاد می‌کند و عادت برای ما تعصب می‌زاید.
"سنّت ها"، عادت‌های جمعی هستند. یک قبیله، یا یک ملّت در زمانی یا زمانه‌ای یکی از "مسیرهای ممکن" را انتخاب می‌کند. در ابتدا به "مسیرهای جایگزین" هم فکر می‌کند و می‌داند که مسیری که انتخاب کرده تنها مسیر یا حتی درست‌ترین مسیر نبوده است اما به تدریج که در مسیر این انتخاب پیش می‌رود و برای رفتن در این مسیر هزینه می‌پردازد چنان به آن مسیر عادت می کند که مسیرهای دیگر را غلط می‌پندارد و حاضر است برای آن چه روزی فقط "طریقیّت" داشته است متعصّبانه بجنگد، بکشد یا کشته شود. جالب این جاست که هر چه در این راه هزینه بیشتری بپردازد گمان این که مسیر دیگری هم ممکن است درست باشد برایش دشوارتر می‌شود! سنّت (و عادت) به آن‌چه زمانی فقط طریقیّت داشته، "موضوعیّت" می‌دهد و ما مسیر را با مقصد اشتباه می‌گیریم!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#میلان_کوندرا_و_توتالیتاریسم

میلان کوندرا رمان نویس اهل چک و متولد ۱۹۲۹ است. کوندرا از ۱۹۵۸ در حالی که هنوز در چکسلواکی آن روز زندگی می کرد در رمان های #شوخی و #زندگی_جای_دیگری_است و در مجموعه داستان #عشق_های_خنده_دار به نقد جامعه ای پرداخت که زیر سلطه حکومت تک حزبی و توتالیتاریسم قرار داشت.
میلان کوندرا در مصاحبه ای با یان ماک ایوان گفته است: «آن چه در درون جوامع توتالیتر اتفاق می افتد، رسوایی های سیاسی نیست بلکه رسوایی های مردم شناختی است. پرسش اساسی برای من این بوده که قابلیت های انسان تا چه حد است. همه از بوروکراسی نظام کمونیستی، از گولاک ها، محاکمات سیاسی و تصفیه های استالینی حرف می زنند و همه ی این ها را به عنوان رسوایی های سیاسی مطرح می کنند و این حقیقت آشکار را به فراموشی می سپارند که نظام سیاسی نمی تواند کاری فراتر از قابلیت های مردم انجام دهد: اگر انسان توانایی کشتن نداشت هیچ رژیم سیاسی نمی توانست جنگ راه بیاندازد، از این جهت همیشه در پس مسألهٔ سیاسی مسأله ای مردم شناختی وجود دارد: حدود قابلیت های انسان».
من در ادامه نظرات میلان کوندرا می خواهم این مساله را مطرح کنم که توتالیتاریسم و فاشیسم، نظام های سیاسی فعال کننده بدترین قابلیت های انسان هستند. برخی توتالیتاریسم و فاشیسم را محصول قابلیت های روانی انسان ها می دانند و اعتقاد دارند اگر در جامعه ای که توتالیتاریسم یا #فاشیسم شکل گرفته است، رفتار عمومی مردم را مطالعه کنید می بینید که بی رحمی، خودمحوری، پستی و دنائت آن قدر شیوع دارد که به این نتیجه خواهید رسید که این مردم لیاقت نظام سیاسی سالم تری را ندارند، اما من باور دارم که این مسیر علت و معلولی مسیری دوطرفه است: از یک سو وجه تاریک انسان ها بستر شکل گیری نظام های توتالیتاریست و فاشیست است و از سوی دیگر این نظام های سیاسی، تشدید کننده و تحریک کننده وجه تاریک انسان ها هستند. بنابراین در چنین نظام های سیاسی یک سیکل معیوب ایجاد می شود، سیکل معیوبی که منجر به تشدید رذالت و پستی در جامعه می شود. مردم دروغگو، متملق، ریاکار، بی رحم و فاقد همدلی و فداکاری می شوند زیرا این تنها الگوی برنده بودن در نظام های توتالیتر و فاشیست است. اگر با عینک روان شناسی فردی به این مردم نگاه کنید و پویایی های اجتماعی را نادیده بگیرید به این نتیجه خواهید رسید که این مردم منشاء و مولد وضع موجود هستند و لایق چیزی جز این نیستند اما اگر عینک روان شناسی سیستمی به چشم بزنید خواهید دانست که «مردم» ، یک پدیده استاتیک نیست. بلکه مردم وجوه مختلفی دارند و نظام های سیاسی هم محصول این وجوه و هم عامل تشدید یا تخفیف این وجوه هستند.
اگر به جای پرسش "انسان چیست؟" پرسش "انسان چه می تواند باشد؟" را بگذارید خواهید دید که این پرسش به جای یک پاسخ، پاسخ های متعددی خواهد داشت و نظام سیاسی یکی از متغیر های تعیین کننده پاسخ این معادله است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت: مصاحبه میلان کوندرا از مقدمه کتاب عشق های خنده دار ترجمه فروغ پوریاوری انتشارات روشنگران و مطالعات زنان نقل شد.

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
مقاله

#مقاله

#صداقت_دروغ_و_سیاست

گرچه از منظر «اخلاق مطلق‌گرا» (که «امانوئل کانت» مدافع آن است) دروغ‌گفتن به‌طور مطلق یک رذیلت است و هیچ شرایط و منافعی توجیه‌کننده دروغ نیست، از دیدگاه روانی – اجتماعی می‌توانیم دروغ‌ها را به دو دسته تقسیم‌کنیم:
گروه اول دروغ‌هایی هستند که ناشی از رانش‌گر (Driver) «دیگران را راضی‌کن» (Please others) هستند. از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis) هرکدام از ما در جریان تربیت «اوامر و مناهی» خاصی را از محیط دریافت‌می‌کنیم. این «امر و نهی‌ها» در سراسر زندگی، تعیین‌کننده تصمیمات ما هستند.
هنگامی‌که خانواده، آموزش و پرورش و رسانه دستور «دیگران را راضی‌کن» را در پیش‌نویس زندگی ما نوشته‌باشند ما در سراسر عمر تلاش‌می‌کنیم «به‌هر‌قیمتی» دیگران را خشنود کنیم. در‌نتیجه، هنگامی که حدس‌می‌زنیم گفتنِ حقیقت باعث رنجش‌خاطر دیگران شود دروغ را جایگزین حقیقت می‌کنیم.
بارها پیش‌آمده‌است که در پاسخ سؤالات «این لباس به‌من میاد؟»، «این رنگ مو به‌من میاد؟»، «از غذا راضی بودین؟ نمکش خوب‌ بود؟ خوب جاافتاده بود؟» پاسخ داده‌ایم: «بله، کاملاً، خیلی!» در حالی‌که نه آن رنگ لباس و رنگ مو به دوست‌مان می‌آمده و نه این غذا طعم رضایت بخشی داشته‌است. خیلی اوقات خودِ سؤال‌کننده هم به‌جای شنیدن حقیقت تلخ، توقع دارد دروغ شیرین را بشنود! انگار که او از شما می‌خواهد که «لطفاً به‌من دروغ بگویید، خواهش می‌کنم!». گرچه او در سطح خودآگاه و آشکار (Explicit) از شما تقاضای دروغ نمی‌کند اما در سطح ناخودآگاه و تلویحی (implicit) از شما تمنای دروغ می‌کند و زبان بدن (Body Language) و لحن کلام (Prosody) او پر از این التماس است: «عزیزم، مرا با دروغ شیرین نوازش‌کن».
کسانی که با گفتن چنین دروغ‌های شیرینی مخاطب خود را خشنود می‌کنند دچار دستورالعمل روانی «همه‌ را خشنودکن» هستند. آن‌ها از این‌که دیگران را برنجانند وحشت‌‌دارند. این نوع دروغ‌گفتن نه با طراحی قبلی صورت‌می‌گیرد و نه با قصد سوء‌استفاده از مخاطب، تنها تصمیمی است ناشی از آموزه‌های غلط تربیتی و ترس از رنجاندن دیگران.
اما در مقابل چنین دروغ‌هایی دسته دومی از دروغ ها وجود‌دارند. دروغ‌هایی که طراحی شده‌اند و گوینده آن‌ها، نه به‌قصد نوازش‌کردن مخاطب بلکه به‌منظور فریب‌دادن و سوءاستفاده از او این دروغ‌های نظام‌مند را طراحی کرده‌است.
در کتاب 1984، «جورج اورول» جامعه‌ای را ترسیم می‌کند که در آن وزارت‌‌خانه‌ای وجود‌دارد به‌نام «وزارت حقیقت» که بر خلاف نامش، وظیفه‌اش پنهان‌کردن حقیقت و انتشار دروغ است، دروغ‌هایی که باعث فریب ملت و اقتدار و ثبات حکومت شوند. چنین دروغ‌هایی ریشه در «کیش قدرت» دارند، مذهبی که محور آن حفظ قدرت است.
جورج اورول در همان کتاب به «مرام‌نامه» سازمانی که دروغ‌های نهادینه و سازمان‌مند تولید می‌کند می‌پردازد: «حفظ قدرت به‌هر بهایی!». هنگامی‌که در جامعه‌ای نهاد‌های قدرت دچار چنین مذهبی شوند، گفتن حقیقت و پرده‌برداری از دروغ تبدیل به‌یک «عمل سیاسی» می‌شود و شما با «نه‌گفتن» به دروغ‌های بزرگ و «کلان‌روایت‌ها» یک «اپوزیسیون» محسوب‌می‌شوید!
«هانا آرنت» فیلسوف آلمانی در مقاله «حقیقت و سیاست» می‌نویسد:

«هنگامی‌که جامعه‌ای به دروغ‌گویی سازمان‌یافته روی‌آورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلی شود و به دروغ‌گفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفا‌نکند، صداقت به‌خودی‌خود تبدیل به یک عمل سیاسی می‌شود و گوینده حقیقت حتی اگر به‌دنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد یک کنش‌گر سیاسی محسوب می‌شود!»

در چنین شرایطی شما نمی‌توانید از سیاست کناره‌بگیرید و راه خود را بروید، شما ناچارید یکی از این دو‌ راه را انتخاب‌کنید: یا به وزارت دروغ می‌پیوندید، یا یک مخالف سیاسی محسوب‌می‌شوید!

پی‌نوشت:

درباره موضوع «تقریر حقیقت و تقلیل مرارت» در فصل اول کتاب «راهی به رهایی» استاد «مصطفی ملکیان» بحث مفصلی با دیدگاه «فلسفه اخلاق» آمده است. این کتاب را انتشارات نگاه معاصر منتشر کرده‌است.

 کتاب 1984 «جورج اورول» با ترجمه «صالح حسینی» توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده‌است. بنده نیز یادداشتی تحت عنوان:
«جورج اورول، فروید و توتالیتاریسم» نوشته‌ام که مبتنی بر ماجرای این کتاب است.

 درباره «هانا آرنت» مقاله‌ای با عنوان «هانا آرنت – کارل یاسپرز و مسئولیت سیاسی» نوشته‌ام. برای مطالعه درباره آرای آرنت می‌توانید کتاب «هانا آرنت» نوشته «دیوید واتسن» را با ترجمه «فاطمه ولیانی» از انتشارات هرمس بخوانید.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روان‌پزشک

@drsargolzaei
#مقاله
#عروس_و_داماد_ناکام! -قسمت اول

روزی یکی از همکاران پزشک عمومی با من تماس گرفت تا درمورد یکی از مراجعانش مشورت کند. وی گفت: 
«چند ماه قبل جوان تازه دامادی به من مراجعه کرد. این جوان بسیار نگران بود زیرا با وجودی که چند ماه از ازدواج او می گذشت او و همسرش موفق به نزدیکی کامل نشده بودند. در ابتدا مشکل مربوط به عروس خانم بود چرا که هنگام نزدیکی او دچار ترس، درد و انقباضی می شد که مانع از نزدیکی بود ولی به تدریج تلاش های ناموفق برای نزدیکی منجر به این شده بود که در داماد هم تنش و اضطرابی راجع به عمل جنسی ایجاد شود که نتیجه آن کاهش پاسخ نعوظی (سفت نشدن آلت) و ناتوانی جنسی بود. این سیر چند ماهه باعث نگرانی شدید عروس و داماد شده بود. هر دو نگران بودند که شاید مبتلا به نقص بدنی و نازایی هستند. طبق معمول باورهای غلط نیز نگرانی آن ها را چند برابر کرده بودند. مثلاً یکی از نزدیکان عروس خانم به او گفته بود حتماً فردی که مخالف ازدواج شما بوده برایتان دعا و طلسم گرفته تا مانع از نزدیکی شما شود! قابل درک است که در چنین موقعیتی این زوج جوان چقدر نگران و آشفته بودند.»
 متأسفانه همکارم اطلاعات خوبی درمورد این اختلال نداشت در نتیجه یک آمپول آرامبخش برای عروس خانم تجویز کرده بود و توصیه کرده بود چند دقیقه بعد از تزریق آمپول اقدام به نزدیکی کنند، به این امید که آرامش و کاهش درد ناشی از آمپول باعث رفع مشکل خواهد شد. ولی طبیعی بود که این برنامه اثر مفیدی نداشته باشد، بنابراین همکارم داماد را برای رفع مشکل به یک متخصص اورولوژی (مجاری ادراری) و عروس را به یک متخصص زنان معرفی کرده بود اما عروس و داماد هیچ مشکل ساختمانی در اعضای تناسلی خود نداشتند که نیاز به رفع و اصلاح داشته باشد لذا متخصصان مربوطه همکارم را مطلع کرده بودند که مشکل این زوج جوان «ازدواج به وصال نرسیده» نام دارد و درمان آن در تخصص روانپزشک است و این جای داستان بود که همکارم ماجرا را به من واگذار کرد. طبیعی بود که آن زوج جوان که علاوه بر نگرانی و دلواپسی خود، اکنون به دلیل مراجعات مکرر و بی حاصل به پزشکان دچار ناامیدی و درماندگی نیز شده بودند، به اولین چیزی که نیاز داشتند توضیحی در مورد بیماری شان بود، توضیحی که به آن ها اطمینان خاطر ببخشد که این مشکل یک مساله لاینحل، لاعلاج و دائمی نیست و آن ها تنها زوجی نیستند که دچار این مشکل شده اند. به آن ها توضیح دادم که «ازدواج به وصال نرسیده» مشکلی است که خیلی زوج ها دچار آن می شوند و من درک می کنم که احساس بی کفایتی، شرم و گناه آن ها از یک طرف، نگرانی از آینده ازدواج شان نیز از یک سو و در عین حال نیاز به پنهان نگاه داشتن موضوع از سوی دیگر، آن ها را در چه موقعیت دشواری قرار داده است. برای بسیاری از زوج های مبتلا، این مشکل که حلّ آن چندان هم سخت نیست مدت ها ایجاد رنج و ناراحتی می کند چرا که هم از مطرح کردن آن شرم دارند و هم نمی دانند به چه کسی باید مراجعه کنند. مواردی را سراغ دارم که ازدواج به وصال نرسیده باعث طلاق شده است چرا که فقر فرهنگی و عدم دسترسی به منبع اطلاعات صحیح، باعث شده بود که جدایی را تنها راه حلّ مشکل بدانند. علل «ازدواج به وصال نرسیده» متنوع هستند: نداشتن اطلاعات جنسی و زناشویی، ترس های غیر واقعی درباره عمل جنسی، برابر سازی تمایلات جنسی با گناه و ناپاکی و بی شرمی، و نیز تعارض در روابط زناشویی مثل ازدواج های تحمیلی، وابستگی شدید به خانواده اولیه و خشم بیان نشده نسبت به همسر.

در مورد این زوج شروع مشکل از اختلالی در عروس خانم بود که واژینیسم نام دارد و معنای آن انقباض غیر ارادی مجرای تناسلی زن در هنگام نزدیکی است. زن مبتلا به واژینیسم ممکن است آگاهانه مایل به نزدیکی باشد ولی ناخودآگاه مانع از این کار می شود زیرا دخول برای او ترسناک یا کریه است! انقباض و اسپاسم واژن، هم موجب درد می شود و هم دخول را غیر ممکن می سازد و باورهای غلط و ترس های زن را تشدید می نماید. واژینیسم حتی در خانم های تحصیل کرده و طبقات اجتماعی بالا هم رخ می دهد، بنابراین فقر فرهنگی تنها عامل واژینیسم نیست. این خانم ها «ناخودآگاه» از عمل جنسی واهمه دارند و آن را عملی خطرناک و دردآور می دانند، برخی نیز باورهای ناخودآگاهی در مورد غیر انسانی بودن، گناه آلود بودن و ناپاکی عمل جنسی دارند. شنیده هایی در کودکی که حاکی از درد و دشواری مقاربت اوّل است نیز می تواند چنین مشکلی ایحاد کند و البته ضربه های جنسی مثل تجاوز نیز باعث می شود که برخی از قربانیان بعدها دچار واژینیسم شوند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#عروس_و_داماد_ناکام! -قسمت دوم

در مواردی نیز واژینیسم انعکاس نامطلوب بودن روابط زن و شوهر است و در واقع نوعی رفتار مقابله ای ناخودآگاه زن در مقابل همسرش می باشد. اگر «ازدواج به وصال نرسیده» تشخیص داده شود، غالبأ با موفقیت درمان می شود ولی بدیهی است که تشخیص غلط، درمان نامناسب و یا عدم مراجعه برای درمان گاهی باعث طولانی شدن اختلال و در مواردی هم اضافه شدن افسردگی، اضطراب و مشکلات دیگری می گردد که هر یک نیازمند درمان اضافه ای می باشند. دو نفر از درمانگرانی که روی مشکلات جنسی کار کرده اند ازدواجی را گزارش نمودند  که 17 سال بدون رابطه جنسی کامل بوده است! جالب این جاست که برخی از زوج هایی که چنین مشکلی دارند ولی قادر به بیان مسأله خود نیستند با شکایت از نازایی و عدم باروری به پزشکان مراجعه می کنند و در صورتی که پزشک شرح حال کاملی از رابطه جنسی آن ها نگیرد ممکن است تحت چندین درمان غیر ضروری ناباروری نیز قرار بگیرند. برای درمان این اختلال، زن و مرد هر دو باید در درمان شرکت کنند چرا که هر دو طرف در ازدواج به وصال نرسیده سهیم هستند. اولین قدم برای این زوج یک بحث راحت و بدون رودربایستی در مورد مسأله آن ها بود. این بحث هم جنبه تشخیصی دارد و هم جنبه درمان. چرا که عدم دسترسی به کسی که بتوانند در مورد این مشکل با او صحبت کنند باعث انباشته شدن انبوهی از هیجانات منفی شده است و صحبت راحت در مورد مسأله و ابراز هیجانات و نگرانی ها، خود تأثیر به سزایی در کاهش هیجانات و تنش ها دارد.

گام دیگر آموزش درباره ساختمان تشریحی اعضای تناسلی و فیزیولوژی رابطه جنسی و مشکل موجود است. در بسیاری از زوج ها همین آموزش و اطمینان خاطر دادن و زدودن باورهای غلط تأثیر درمانی دارد. و بالاخره روش درمانی انتخابی برای درمان این اختلال روشی است که «سکس درمانی زوج» نام دارد و توسط «ویلیام مسترز» متخصص زنان آمریکایی و همکارش «ویرجینیا جانسون» ابداع شد. در این روش پس از طی مراحل ذکر شده، به زن و مرد تمریناتی داده می شود که رابطه جنسی را نه به شکل قبلی- که رابطه سرخوردگی و عدم موفقیت را برایشان تداعی می کند- بلکه به صورت قدم به قدم و تدریجی از سر بگیرند و در هر جلسه، راجع به موفقیت ها و مشکلات خود در تمرینات انجام شده به روانپزشک یا روان شناس شان توضیح بدهند. این زوج، تنها زن و مردی نبودند که دچار مشکل جنسی بودند و این مشکل نیز تنها اختلال جنسی نیست. تعداد زیادی از افراد دچار مشکلات متنوع جنسی هستند و متأسفانه به دلیل ناآگاهی، یا مشکل شان را سال ها تحمل می کنند و یا به روش های غیر منطقی متوسل می شوند. مثلاً مرد جوانی که سطح فرهنگ و تحصیلات پایینی داشت و دچار ناتوانی جنسی بود در ازدواج اوّل موفّق به برقراری رابطه جنسی نشده بود امّا چون شیوه برخورد درست با قضیه را نمی دانست شروع به بهانه گیری از همسر جوانش کرد و از آن جا که عروس جوان نیز به دلیل شرم، از توضیح قضیه ناتوان بود این ازدواج به طلاق انجامید، ازدواج دوّم او نیز به همان سرنوشت منتهی شد و سرانجام وقتی مرد جوان پس از ازدواج سوّم شروع به بهانه گیری کرد، تازه بستگان به پرس و جوی بیشتر پرداختند و با کشف قضیه و مراجعه برای درمان ، مسأله را حل کردند. کثرت مبتلایان ناآگاه اختلالات جنسی باعث رونق بازار افرادی شده است که بدون داشتن هیچگونه تخصصی، ادّعا می کنند که راه حلی برای این مشکلات دارند. از کنار ویترین بسیاری از  مغازه های  عطاری و فروشنده داروهای گیاهی که بگذرید جملاتی این چنین جلب توجه می کنند: «داروی تقویت قدرت باه» ، «داروی سفت کننده کمر!» ، «معجون تقویت نیروی جنسی» و .......

برخی از فروشندگان و تولیدکنندگان مواد غذایی، لوازم آرایشی و عطریات نیز چنین خواصی را برای محصولات خود ذکر می کنند و بالاخره کسانی هم هستند که با فروش زیرزمینی و غیر تخصصی داروهای محرّک سلسله اعصاب و داروهای هورمونی به تجارت می پردازند در حالی که تجویز دارو در این زمینه باید توسط یک پزشک مطّلع صورت گیرد و بسیاری از داروها عوارض جانبی سوء جدی برای مصرف کنندگان ایجاد می کنند. هر جا که نا آگاهی و فقر فرهنگی برجسته تر باشد بازار کار شیّادان نیز پر رونق تر می گردد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#تصویرهایی_از_اختلال_وسواسی_جبری
قسمت اول

بیمار خانمی تقریبا 45 ساله بود که به همراه شوهر و دخترش مراجعه کرده بود. چهره ای خسته و نگران داشت. شوهرش نیز از  بیماری طولانی همسرش خسته و عصبانی کرده بود و با لحن تندی در مورد همسرش حرف می زد، مشخص بود که کارهای همسرش برایش غیر قابل تحمل شده است. نزدیک به 10 سال بود که مشکل این زن شروع شده بود. در اوایل، رفتارهای وسواسی جزیی و خفیف و قابل اغماض بودند و بیمار و بستگانش آنها را علائم بیماری محسوب نمی کردند ولی به تدریج علائم پیشرفت کرده بود و بالاخره به حدّی رسیده بودند که سامان خانه به هم ریخته بود. علائم بیمار با وسواس آلودگی و نجاست شروع شده بود. ابتدا بیمار ظرف ها را سه برابر آب می کشید ولی کم کم وضع به جایی رسیده بود که آنقدر شستن را تکرار می کرد تا از خستگی ناچار شود دست از شستن بردارد. در ابتدای بیماری حسّاسیّت او به نجاست در این حد بود که طهارت او در دستشویی، طولانی و با مقدار زیادی آب صورت می گرفت، کم کم مجبور بود پس از بیرون آمدن از دستشویی پاهایش را تا زانو بشوید و بالاخره مجبور شده بود پس از هر بار رفتن به توالت تمام لباس هایش را عوض کند و آنها را آب بکشد. حمّام های بیمار طولانی بود، مدت زیر دوش ماندن او به یک ساعت می رسید و به تدریج به حدی رسیده بود که آنقدر در حمام می ماند تا دیگران به زور او را حمّام بیرون آورند. حساسیت غیر عادی بیمار به نجاست حتی روابط اجتماعی او را هم تحت تاثیر قرار داده بود به منزل بستگانش نمی رفت. چرا؟ «چون بچه خردسال آنها وقتی به توالت می رود خوب مواظب نجس و پاکی نیست، نجاست به لباسش ترشح می شود، بعد با همان لباس روی فرش ها می نشیند، پس تمام خانه آن نجس است و اگر بروم مجبورم پس از آمدن به خانه تمام لباس های خودم و بچه هایم را بشویم.»  اگر کسی نیز به منزل آنها می آمد تفکرات مشابهی به وجود می آمد در نتیجه بیماری او روابط خانوادگی و فامیلی را کاملا ًمختل کرده بود. این شستشوی مکرر، کار بی پایان و خسته کننده ای بود که تنها با بی حالی و خستگی مفرط او بطور موقت تعطیل می شد. بیمار از این رفتار خود ناراحت و معذب بود اما به هیچوجه نمی توانست از این کار دست بردارد چرا که اگر آنچه را ناپاک می انگاشت نمی شست احساس اضطراب غیر قابل تحملی می کرد به ناچار مجبور بود به این اعمال وسواسی ادامه دهد.

در اختلال وسواسی- جبری همچون دیگر بیماریهای روانپزشکی تغییراتی در برخی گیرنده ها و ناقلین عصبی مغز دیده می شود. این تغییرات باعث می شوند که مکرراً افکار اضطراب انگیز به صورت ناخواسته و غیر قابل مقاومت وارد محتوای فکر بیمار گردند. این افکار آزاردهنده، او را شدیداً کلافه یا مضطرب می کنند و بیمار که برای مثال در هنگام شستشو اضطرابش تخفیف یافته یاد می گیرد- و به اصطلاح شرطی می شود- که هر گاه افکار اضطراب انگیز به سراغش آمد شروع به شستشو کند و از آنجا که این افکار مکرراً و به طور غیر ارادی وجود دارند، بیمار نیز مجبور به انجام آیین های وسواسی خود مثل شستشو می شود.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsarfgolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#تصویرهایی_از_اختلال_وسواسی_جبری
قسمت دوم

وسواس این بیمار تنها یک نمونه وسواس بود. بیماران مختلف وسواس های مختلفی دارند که برخی از آنها بسیار پیچیده و عجیب و غریب هستند. بعضی بیماران تردید بیمارگونه ای دارند مثلا مکرراً در نمازشان شک می کنند که آیا قرائت درست یا ترتیب خاصی را رعایت کرده اند یا نه؟ بنابراین بارها نمازشان را می شکنند، در نتیجه هر نوبت نماز خواندن شان ساعت ها طول می کشد! بعضی مرتب تردید می کنند که آیا در خانه را بسته اند یا نه؟ سماور را خاموش کرده اند یا نه؟ وقتی از کنار فلان آشنا رد شده اند جواب سلامش را داده اند یا نه؟ این تردید ها باعث اضطراب بیمار می شوند و بیمار برای تخفیف این اضطراب شروع به انجام تشریفات و آیین های وسواسی می کند مثلأ مرتب درِ خانه را چک می کند، این کار ممکن ده ها بار انجام شود. یکی از همکاران پزشکم دچار همین تردیدهای وسواسی شده بود. ایشان پس از نوشتن هر نسخه مرتب تردید می کرد که نکند داروی اشتباهی نوشته باشد، بنابراین بارها نسخه را از دست بیمار می گرفت و آن را چک می کرد، کم کم این تردید آنقدر شدید شده بود که مجبور می شد تک تک نسخه هایش را پیش بقیه پزشکانی که در آن درمانگاه کار می کردند ببرد تا آنها تأیید کنند که او نسخه را اشتباه ننوشته است؛ قابل درک است که این وسواس چقدر در کارایی شغلی او اثر منفی گذاشته بود و چه مشکلاتی را در محل کار برایش ایجاد کرده بود چرا که کسانی که در مورد این بیماری اطلاعاتی نداشتند به او نسبت بی کفایتی و بی سوادی می دادند. یکی دیگر از بیماران وسواسی من وسواس عجیبی داشت؛ او مرتب اشیاء را به گونه ای جا به جایی کرد که جایی زیاد و جایی کم نباشد، جایی خالی و جایی پُر نباشد. مثلا تمام قندان ها باید به تعداد مساوی قند داشتند! با شدت یافتن بیماری، او در بیرون از خانه هم دچار همین حالت می شد مثلا از یک مغازه وسایلی را پنهانی برمی داشت و به مغازه دیگر که قفسه مربوطه اش خالی تر بود می برد. تصور کنید این کار چه دردسر هایی برایش پیش آورده بود! بیمار خودش می دانست که این کار چقدر غیر منطقی است ولی نمی توانست این کار را نکند. حتما برای شما این سؤال مطرح است که ایا این بیماران با این شدت علائم و این همه نا توانی و مشکلات قابل درمان هستند؟ خوشبختانه به درجاتی بله. برای درمان وسواس رویکردهای مختلفی وجود دارد. یکی از روش های آزمون شده ی دران وسواس رفتار درمانی است. یک نوع تکنیک رفتار درمانی «رویارویی و اجتناب از پاسخ» است، در این تکنیک بیمار می آموزد که چگونه خود را آرام کند (تن آرامی) و سپس طبق برنامه روانپزشک به تدریج با آنچه باعث اضطرابش می شود رویارو می شود و در همان حال از پاسخ وسواسی اجتناب می کند. شناخت درمانی نیز با به چالش کشیدن رنجیره ی افکار وسواسی و پیدا کردن پیش فرض هایی که باعث جوشش این جریان فکری می شود به درمان وسواس کمک می کند. البته برای درمان برخی انواع وسواس داروها نقش اساسی دارند. مثلا بیماری که در ابتدای این یادداشت به شرح حالش پرداختم به دلیل همراه شدن اختلال وسواسی- جبری با علائم اختلال افسردگی اساسی به هیچ وجه انگیزه، تمرکز و توان شرکت در جلسات رفتار درمانی را نداشت برای این بیمار دارو تجویز کردم. شروع وسواس در دوران کودکی یا اوایل نوجوانی، فراوانی خانوادگی بالای اختلال وسواسی، همراهی وسواس با افسردگی یا تیک های مزمن از مواردی هستند که بیشتر امکان دارد نیاز به تجویز دارو داشته باشند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
🔴 بدترین انتخاب!

۱- منوچهر احترامی قصه‌ای نوشته بود راجع به قورباغه‌های برکه‌ای که برای دفع مارها (که آرامش را از زندگی آنها ربوده بودند) دعوتنامه‌ای برای لک‌لک ها می‌فرستند. لک‌لک‌ها که به‌عنوان منجی قورباغه‌ها به برکه می‌آیند مدتی بعد (که تعداد مارها کم می شود) گرسنه می‌مانند و تصمیم به تست کردن خوراک قورباغه می‌گیرند. از بد روزگار این خوراک به مذاق‌شان خوشتر از خوراک مار می آید و قورباغه‌خوار می‌شوند! این چنین می‌شود که مارها دوباره شانس بقا می‌یابند و تکثیر می‌شوند. حالا قورباغه‌ها می مانند و دو صیاد: هم مارهای سابق، هم لک‌لک‌های لاحق! دیگر هیچکس منجی نیست؛ تنها دژخیم دارند این قورباغه‌های قربانی!

۲- ابولقاسم پاینده هم قصه‌ای نوشته بود با نام "ماموران دفع ملخ" و باز همین حکایت روایت شده بود. روستایی گرفتار حملهٔ ملخ می‌شود و کشتزارهایش ویران می‌گردند. ملخ‌ها دو سه روزی می‌مانند و کشت و زرع را می‌بلعند و می‌روند. چند ماه بعد سر و کله‌ی هفت مأمور دولت پیدا می‌شود که آمده‌اند برای دفع ملخ! مأموران دولت به جای دو سه روزی که ملخ‌ها مقیم روستا شده بودند ماهها در روستا ماندند که احیانا اگر ملخ‌ها برگشتند آنها را با سبوس سم‌زده قلع و قمع نمایند. سر و کله‌ی هیچ ملخی دیگر پیدا نمی‌شود اما مأموران مسلح دولت به اندازه‌ی چندین هجوم ملخ، روستائیان را تاراج می‌کنند! این بار روستائیان بیچاره برخلاف قورباغه‌های آن برکه، دعوتنامه‌ای هم برای این دژخیمان ارسال نکرده بودند.

اصطلاح "دفع افسد به فاسد" را همه‌مان شنیده‌ایم ، حکیمی گفته است انتخاب بین خیر و شر که هنر نیست، چرا که هر حیوانی آنچه برای زندگیش خیر است انتخاب می‌کند و آنچه برای زندگیش شر است دفع می‌کند. سپس این حکیم می‌افزاید هنر این است که بین دو شر آن را برگزینی که فساد کمتری دارد ( همان دفع افسد به فاسد) و بین دو خیر آن را برگزینی که صالح‌تر است (همان انتخاب اصلح!)  اما برخی از ما معکوس قاعده‌ی دفع افسد به فاسد عمل می‌کنیم ، برای دفع مارها از لک‌لک ها کمک می‌طلبیم و برای دفع ملخ‌ها از مأموران دفع ملخ دعوت می‌کنیم. اینجاست که درد را با دردی سنگین تر یا ماندگارتر علاج می کنیم! 
نمونه های این انتخاب ها در زندگی ما کم نیستند:
درمان اضطراب با الکل، درمان افسردگی با کوکائین، درمان روزمرگی و تکرار با حشیش، درمان دیر راه افتادن با رانندگی بی‌احتیاط و پرسرعت، انتقام گرفتن از پدر و مادر با خودزنی، لج بازی با همسر از طریق خیانت و بالاخره به قول کارل مارکس فرار از بی‌روحی جهان به افیون توده‌ها! 
اگر قرار باشد نگاهی مقطعی
(Cross-Sectional)
به مسائل و فرایند حل مسأله داشته باشیم بارها پیش می‌آید که افسد را جایگزین فاسد کنیم. برای دفع افسد به فاسد و نیز برای انتخاب اصلح باید نگاهی طولی (Longitudinal) به زندگی ، مساله‌‌های زندگی و حل مسأله داشته باشیم؛ علاوه بر این باید بتوانیم تکانه‌های مغز غریزی‌مان را که تنها به لذت فوری و دفع آنی تنش می‌‌اندیشد مهار کنیم و استراتژیک بیاندیشیم.
نگاه طولی به زندگی زمانی به دست می آید که تاریخ بخوانیم: تاریخ فرگشت موجودات زنده، تاریخ تکامل انسان، تاریخ معاصر جهان، تاریخ معاصر ایران و تاریخ زندگی های انسان های پشیمان و انسان‌های شادمان؛ نه آن‌گونه که قصه‌های زیبای خفته و سیندرلا می‌گویند بلکه آن گونه که قصه‌های مبتنی بر اسناد و مدارک روایت می‌کنند.


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک 
@drsargolzaei
drsargolzaei.com