دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
114 videos
176 files
3.39K links
Download Telegram
#مقاله

#ارمایل_و_گرمایل: #نه_سیخ_بسوزد_نه_کباب

داستان #ضحاک (اژدهاک) یکی از جالب ترین قصه های شاهنامه حکیم ابوالقاسم #فردوسی است:
1- ضحاک عرب است و پایتخت او بیت المقدس است ولی بر ایران زمین سلطه دارد، چه رویای عجیبی است این کابوس اسطوره ای فردوسی!
2- شیطان در هیأت آشپزی در می آید و به استخدام دربار در می آید و برای نخستین بار به ضحاک گوشت می خوراند. طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش می آید و تصمیم به تشویق آشپز جدید می گیرد.
3- ضحاک آشپز مرغ بریان کننده را به حضور می طلبد و از او تمجید می کند و به او می گوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلب می کند، آشپز که همان شیطان است می گوید بوسه بر شانه های شاه بهترین پاداش من است! شاه را این تملق خوش می آید و اجازه بوسه می دهد!
4- فردا شانه های شاه زخم می شود و پس از زمانی چند زخم ها باز می شوند و دو مار سیاه از زخم ها بیرون می آیند، مارها تمایل دارند از گوش های طاغوت به داخل روند و مغز سر او را بخورند! شیطان به هیأت حکیمی ظاهر می شود و می گوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان را قربانی کند و مغز سر آنان را به خورد مارها دهد تا سیر باشند و اشتهایی برای مغز شاه نداشته باشند! ضحاک می پذیرد و امر صادر می کند!
5- هر روز دو پسر جوان ایرانی دستگیر می شوند و به آشپزخانه دربار آورده می شوند، به قید قرعه! عدالت برقرار است! به کسی ظلم نمی شود!
و روزانه مغز سر دو جوان غذای مارهاست، باشد که مغز شاه سالم بماند! قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است
6- هیچکس را جرات مقاومت نیست، ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند: "بگذار همسایه فریاد بزند، چرا من؟!" و خشنودی هر خانواده ایرانی این است که امروز نوبت جوان آن ها نشده است: "ستون به ستون فرج است!"
7- ارمایل و گرمایل که اداره کننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم  به اقدام می گیرند ، نه اقدامی "رادیکال" بلکه اقدامی "میان دارانه!" 
آن ها فکر می کنند که اگر هر روز یک جوان را قربانی کنند و مغز سر یک جوان را با مغز سر یک گوسپند مخلوط کنند مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمی شنوند با این حساب آن ها می توانند در سال 365 جوان را نجات دهند!
(جالب است که مارها "مغز" می خواهند، مغز! نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، مغز! هرکس که مغز ندارد خوش بگذراند، مارها فقط مغز طلب می کنند).
8- اقدام "میان دارانه" ارمایل و گرمایل جواب می دهد! مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمی دهند و هر روز از دو جوان که به آشپزخانه سلطنتی سپرده می شوند یکی آزاد می شود! ارمایل و گرمایل خوشنودند که در سال 365 نفر را نجات داده اند، نیمه پر لیوان!
9- ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد می کنند و به او می گویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها می شود و هم سر ارمایل و گرمایل. فردوسی می گوید "کردها" از نسل همان آزاد شده ها هستند، به همین دلیل است که شیفته کوه و دشت هستند و از شهرها فراری!
اما من می گویم اولویت کردها آزادگی است، با افق های باز نسبت دارند و بندگی را بر نمی تابند
10- #کاوه آهنگر بود و سه جوانش خوراک مارهای حکومتی شده بودند، کاوه "رادیکال" بود، اگر ارمایل و گرمایل هم سه جوان داده بودند شاید رادیکال شده بودند!
11- ضحاک مار به دوش تصمیم می گیرد از رعایا نامه ای بگیرد مبنی بر این که سلطانی دادگر است! رعایا اطاعت می کنند! به صف می ایستند تا طوماری را امضاء کنند به نفع دادگری ضحاک! می ایستند و امضاء می کنند، در صف می ایستند و امضاء می کنند! در صف می ایستند و.... !
12- نوبت به کاوه می رسد، امضاء نمی کند، طومار را پاره می کند، فریاد می زند که تو بیدادگری. کاوه نمی ترسد!
13- فریاد کاوه، ضحاک و درباریان را وحشت زده می کند: این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
14- #فروغ می سراید:
"همه می ترسند/ همه می ترسند اما من و تو/ به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم!"

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#بازخوانی_داستان_ضحاک:
#واژه_های_فریبکار- قسمت اول

رابین روبرتسون در کتاب "راهنمای مقدماتی روانشناسی یونگی" ، "کهن الگو" را "داستان های تکرار شونده" تعریف می کند. از دیدگاه روانشناسی آرکی تایپی (کهن الگویی) در داستان های متعدد و متکثر جهان می توان مایه های مشترک و تکرار شونده (موتیف) یافت گرچه در این ایده، مایه ای از "جبر اندیشی" وجود دارد اما تنها با دانستن جبرها و قواعد هستی است که ما به حق انتخاب و اختیار واقعی خود واقف می گردیم. اختیاری که بدون آگاهی از جبرها و محدودیت ها باشد یک اختیار تخیلی و توهمی است، همچون تخیل پرواز در کسی که به قواعد فیزیک و مکانیک همچون جاذبه زمین، اصطکاک و قوانین آئرودینامیک ناآگاه باشد.

اسطوره ها (Myths) همان کهن الگوها یا جان مایه های داستان های زندگی هستند و ما با مرور آن ها می توانیم نگاهی عمیق تر به مسائل روزمره مان داشته باشیم.

یکی از این اسطوره ها در فرهنگ پارسی، افسانه #ضحاک است. حکیم ابوالقاسم #فردوسی در شاهنامه به تفصیل ماجرای پادشاهی ضحاک را شرح می دهد. قبلا در یادداشت دیگری با نام : #ارمایل_و_گرمایل: #نه_سیخ_بسوزد_نه_کباب بخش دیگری از این داستان را شرح داده بودم. در این یادداشت به جنبه دیگری از این افسانه ی پرعبرت می پردازم.

۱- واژه ضحاک معرب اژی دهاک است. از آنجا که دو مار بزرگ (اژدها) بر شانه های ضحاک روئیده بودند لقب شایسته این پادشاه همان اژی دهاک بود که به معنای "صاحب مارها" است اما انتقال این واژه به زبان عربی آن را تبدیل به ضحاک کرده است که به معنای "خنده رو" است. آیا این تبدیل در درون خود نوعی تطهیر را حمل نمی کند؟ معرب شدن واژه زمینه را برای فریب اذهان فراهم کرده است و حاکمی که علی القاعده باید نام اژدها بر خود داشته باشد به خندان بودن چهره مشهور می گردد! در زمانه ای حکیم توس به کنایه به این "فریبکاری زبانی" اشاره می کند که زبان عربی بر ایران تسلط کامل دارد. آیا فردوسی در این داستان اشاره ای ظریف به "سلطه زبانی" ندارد؟ واژه ها می توانند ابزار سلطه باشند، چنان که #میشل_فوکو فیلسوف فرانسوی می گوید: "زبان، سلطه است!"

واژه ها همان طور که می توانند ابزار انتقال پیام باشند، می توانند ذهن را بفریبند و اطلاعات غلط مخابره کنند. وقتی زنی را "آهو خانم" می نامند شما بی اختیار تصور می کنید که آن زن چشمان درشتی دارد در حال که اگر او را "گیسو" بنامند شما بلافاصله دچار این تخیل می شوید که این زن گیسوان بلندی دارد!

یکی از اولین اقدامات نظام های سلطه گر ابداع واژه هاست، واژه هایی که در ذهن شنوندگان تصویری واژگونه از پادشاه اژدهاوش خلق کنند.

۲- ضحاک عرب است اما "هزار سال" بر ایران استیلا می یابد چرا که "بزرگان ایران" او را برای پادشاهی ایران دعوت کرده اند! سرداران ایرانی چون از زمامداری جمشید که هفتصد سال به درازا کشیده است خسته شده اند به سراغ ضحاک رفته اند و به او برای سرنگونی جمشید یاری داده اند!

این داستان در عین حال که اشاره به پیروزی اعراب بر ساسانیان دارد یک الگوی تکرار شونده را نیز به ذهن متبادر می کند:
"از چاله در آمدن و به چاه فرو افتادن!"

یکایک از ایران برآمد سپاه
سوی "تازیان" برگرفتند راه
سواران ایران همه شاه جوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی بر او آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
"کی اژدهافش" بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد

۳- در زمانه ضحاک چه بر سر ایرانیان می آید؟ تنبلی و خرافه پرستی! خواهران جمشید (کنایه از ملت ایران) را به خانه ضحاک می برند، ضحاک به آن ها تنبلی و جادو پرستی می آموزد:

دو پاکیزه از خانه جم شید
برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو خواهر بدند
سر بانوان را چون افسر بدند
ز پوشیده رویان یکی شهرناز
دگر ماهرویی به نام ارنواز
به ایوان ضحاک بردندشان
بدان اژدهافش سپردندشان
بپروندشان از ره بدخوئی
بیاموختشان "تنبل و جادوئی"

بلای دیگری که ضحاک بر سر مردم ایران می آورد این است که هر شب دو مرد جوان را می کشد و مغز آن ها را خوراک مارهای رسته بر شانه هایش می کند. اشاره فردوسی به "مغز" اشاره جالبی است. مارهایی که از بوسه ابلیس بر شانه های ضحاک روییده اند تنها خوراک شان "مغز مردان جوان" است. آیا اشاره فردوسی این نیست که نظام حکومتی ضحاک "اندیشه سلحشوری" را نابود می کرد؟

چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمه پهلوان
بکشتی و مغزش برون آختی
مر آن اژدها را خورش ساختی

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#بازخوانی_داستان_ضحاک: #واژه_های_فریبکار- قسمت دوم

۴- #ضحاک خواب می بیند که سه پهلوان وارد کاخ او می شوند، او را با گرز گران می کوبند و به زنجیر می کشند و به خفت و خواری به چاهی در کوه دماوند می اندازند. ضحاک با شهرناز و ارنواز که اکنون هم بستر او هستند کابوسش را در میان می گذارد و با تعبیر موبدان در می یابد که یکی از مردانی که مغز او خوراک مارهایش شده است به نام "آبتین" پسری داشته بنام "فریدون". فرانک، همسر آبتین و مادر فریدون داستان ظلم ضحاک را برای پسر گفته است و کینه او را در دل پسر کاشته، روزی فریدون تخت ضحاک را واژگون خواهد کرد. ضحاک به فکر می افتد که اقدام به تبلیغات گسترده کند، از همه ملت امضا بگیرد که از او هیچ ظلمی سر نزده است! قرار است همه صف بکشند و گواهی دهند که ضحاک عادل و دادگر است! جالب است که تا زمانی که #کاوه آهنگر فریاد برمی آورد و گواهی عدل و داد شاه را پاره می کند و بر زمین می ریزد بسیاری از ایرانیان ترسو گواهی را امضا می کنند:

یکی محضر اکنون بباید نبشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت!
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد بداد اندرون کاستی
ز بیم سپهبد همه راستان
بدان کار گشتند همداستان
در آن محضر اژدها ناگزیز
گواهی نوشتند برنا و پیر

۵- کاوه آهنگر به پیش می افتد و آهنگران در پی او، چرم بر سر نیزه می کنند و پرچم قیام بر می افرازند. فریدون و برادرانش کیانوش و شادکام به این جنبش می پیوندند و سپاهی فراهم می آید. سپاه از "اروند رود" عبور می کند و به "پایتخت ضحاک" روی می آورد. پایتخت ضحاک کجاست؟ بیت المقدس! #فردوسی حکیم باز به فریبکاری واژه ها اشاره می کند، خانه ناپاکی را بیت المقدس نام گذاشته اند، ضحاک هاله ای از تقدس به دور خود کشیده است! 

به خشکی رسیدند سر کینه جوی
به "بیت المقدس" نهادند روی
به تازی زبان خانه پاک خوان
برآورد ایوان ضحاک دان

افسانه ضحاک مار به دوش و کاوه آهنگر پر از نکته های ظریف و اشارات نهانی است که گفتگو درباره آن ها در یک مقاله نمی گنجد بلکه نیاز به نوشتن کتابی دارد اما آن چه مراد من در این یادداشت است بازخوانی داستانی است که در زندگی جمعی ما تکرار می شود: یک نکته از این معنی، گفتیم و همین باشد!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com

 
#یادداشت_هفته
#یونانیان_و_ایرانیان


پیش از این در جایی نوشته بودم: «شاعر، کسی است که ناخودآگاه شخصی او آینه ی ناخودآگاه جمعی باشد.»

دکتر رضا براهنی نیز گفته است:
"شعور هنری یعنی داشتن حسّ تاریخی از شکل و محتوای ادبی. حسّ تاریخی، قسمت اعظم جهان بینی یک شاعر را تشکیل می دهد. شاعر باید بداند که در این لحظه از تاریخ، چه زبانی، چه شکلی، چه آهنگ و وزنی و چه سبکی نشان دهنده چه موقعیت فردی، سیاسی و تاریخی می تواند باشد. در غیر این صورت، کار شاعر به تفنّن و مزاح شباهت خواهد داشت.

برای پیدایش یک فرم، زمان و شرایط خاصی لازم است. اغلب روان شناسان دوست دارند این شرایط را فقط در وجود افراد ببینند، در حالی که این شرایط در بطن اجتماع قرار دارد و این شرایط روزی که از بطن اجتماع، با عینیّت تمام، در عرصهٔ واقعیت رخ داد، می تواند نمایندگان خود و فرم های خود را به وجود آورد، در غیر این صورت این شرایط در بطن اجتماع خواهند پوسید، همانطور که عناصر تراژیک موجود در کار #فردوسی بعدها پوسید و از بین رفت و تبدیل به یک عنصر زنده و فعال نگردید و اصولأ علت شکست مقلّدان فردوسی در شاهنامه نویسی در اعصار بعد، همین بوده است.
#شاهنامه فردوسی در دوران اعتلای حس قهرمان پرستی ملت ایران نوشته شده است و امکان نداشت که در دوران فتحعلیشاه، شاهنامهٔ موفّقی نوشته شود، و اگر کسی چنین کاری کرد، سوراخ دعا را گم کرد چرا که باید در دوران فتحعلیشاه چیزی گفته می شد که برملا کننده زوال عصر فتحعلیشاه باشد."
بنابراین هنر، هم محصول تاریخ است و هم سازندهٔ تاریخ. دکتر رضا براهنی در کتاب #تاریخ_مذکر مسیر هنر ایرانی و یونانی را با یکدیگر مقایسه کرده و بر این اساس به آسیب شناسی فرهنگی ایرانیان پرداخته است. به گفته او در یونان، ادبیات داستانی از حماسه به تراژدی حرکت کرد. در حماسه، قهرمان قصه، ابر انسانی است که بر همه ناملایمات غلبه می کند، شکست ناپذیر است و کنترل سرنوشت را به دست می گیرد. اودیسه هومر و رستم فردوسی چنین ابر انسان هایی هستند. اما در تراژدی، قهرمان قصه علیرغم تمام فضیلت ها و استعدادها، در مقابل سرنوشت شکست می خورد و شکست او، نگاه مخاطب تراژدی را از شخص قهرمان به بستر اجتماعی و بین فردی زندگی قهرمان می کشاند.
بنابراین تراژدی (همچون تراژدی اودیپ سوفوکل) نگاه بین فردی و سیستمی را جایگزین نگاه فرد محور حماسه می کند.
در حماسه، شهوت و شور و شوق زندگی در وجود قهرمانی خارق العاده منعکس گردیده است در حالی که نمایش نامه مبتنی بر تراژدی یونانی با تصوّری که از زندگی می دهد انگشت بر نقاط ضعف و قدرت "روابط" می گذارد و همه چیز را به سوی روان شناسی روابط سوق می دهد. از خلال این قبیل توجهات به روابط انسانی، مردم خود را به صورت زنجیرهای به هم پیوسته مجسم می کنند و شعور اجتماعی کسب می کنند.
از دیدگاه دکتر رضا براهنی، هنر و ادبیات ایرانی پس از حماسه، از هنر و ادبیات یونان فاصله می گیرد و به تفکر هندی نزدیک می شود، بنابراین به جای حرکت در مسیر بازنمایی امر اجتماعی، به بازنمایی رابطه بین انسان و امر فرابشری (الوهیت) مشغول می گردد. نتیجه این که هنر و ادبیات ایرانی نتوانسته شعور جمعی و تفکر سیستمی برای انسان ایرانی ایجاد نماید. 
"حماسه پس از اوج یافتن در شعر خراسانی، به جای این که تبدیل به تصویر و تصوری از خانواده شود و سپس جامعیتی پیدا کند و نوعی فلسفهٔ اجتماعی شرقی پیدا شود و بر اساس آن، حکومت و دولت و سیاست به معنای واقعی پیدا شود و نوعی دموکراسی بر شرق حاکم شود در "راه و رسم خنثای عرفان" فرو می غلتد و از ذهنیتی سر در می آورد که قرن ها شعور و فکر ایرانی را در خود فرو می غلتاند و به خود مشغول می دارد."

در مقالات #آرمانشهر_و_ویرانشهر و #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به عرفان زده شدن روشنفکری ایرانی نیز پرداخته ام، چیزی که در بخش بزرگی از شاعران معاصر ایرانی نیز نمود می یابد.
کتاب تاریخ مذکر (علل تشتت فرهنگ در ایران) در سال ۱۳۵۰ خورشیدی منتشر شده است و بعید می دانم در دهه های اخیر بازنشر شده باشد. امیدوارم بتوانیم نسخهٔ الکترونیک کتاب را تهیه و در کانال تلگرام به اشتراک بگذاریم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#زندگی_کمدی_یا_تراژدی؟


همهٔ شما با نماد تئاتر آشنا هستید، دو صورتک یکی شاد و دیگری غمگین. در یونان باستان - که خاستگاه تئاتر بود- دو ژانر نمایشی وجود داشت: کمدی و تراژدی، صورتک شاد نماد کمدی بود و صورتک غمگین نماد تراژدی.
کمدی به معنای نمایش های خنده دار نبود بلکه نمایش هایی را شامل می شد که انتهایی خوش داشتند و هدف آنها دمیدن امید و خوش بینی در تماشاگران بود. معمولاً قهرمان کمدی با مشکلات و چالش های زیادی روبرو می شد و گاهی خسته ، زخمی و ناامید می شد اما در نهایت پیروز و سربلند از آزمون زندگی بیرون می آمد. برخلاف کمدی، تراژدی شاهنامه ای نبود که آخرش خوش باشد! در تراژدی، قهرمان با دشواری ها دست و پنجه نرم می کرد و نهایت توان خود را به کار می برد ولی مقهور تقدیر می شد و در نهایت محکوم به درد و رنج و شکست می شد.
ترکیب کمدی و تراژدی در تئاتر یونان باستان در پی ایجاد یک تعادل در ذهن مخاطب بود: از یک طرف کمدی این پیام را داشت که برای عاقبت خوش، تدبیر به کار ببر، تلاش و مقاومت کن و تسلیم نشو و از طرف دیگر تراژدی این پیام را داشت که نیروهای فراتر از توان تو وجود دارند که تقدیری را رقم می زنند که تمام تدبیر و هوش و قدرت تو از تغییر دادن آن عاجز است و تو چاره ای جز پذیرش آنها نداری. 
بنابراین دوگانه کمدی/تراژدی در واقع دو گانه اختیار و جبر است. اگر جهان را یکسره جبرآمیز ببینیم و تسلیم این جبر گردیم وضع زندگی مان از آنچه "تقدیر" نگاشته نیز بدتر می شود و اگر جهان را یکسره تابع انتخاب و عمل و اختیار خود بیانگاریم و تقدیر یا تصادف را انکار کنیم زمانی که با شرایط غیر قابل کنترل مواجه شویم دچار سرخوردگی و ناکامی می شویم و عنان از کف می دهیم!
#مولانا در #مثنوی نیز همین دوگانه متناقض را به کار می گیرد از یک سو جانب اختیار را می گیرد و می گوید:

این که گویی این کنم یا آن کنم 
خود دلیل اختیار است ای صنم

و از سوی دیگر جانب جبر را می گیرد و می سراید:

ما همه شیران ولی شیر علم 
حمله مان از باد او شد دم به دم

و به ما می آموزد که به جز تسلیم در برابر تقدیر چاره ای نیست پس چرا این تسلیم را با میل و رضا انجام ندهیم:

در كف شير نر خونخواره اي
غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟!

سال گذشته کتابی خواندم از مرحوم دکتر ابوالقاسم تفضّلی با نام "تخته نرد، تقدیر یا تدبیر" . در این کتاب نگارنده دو بازی معروف و جهانی شطرنج و تخته نرد را با هم مقایسه می کند و به این نتیجه می رسد که تخته بازان بیش از شطرنج بازان با ذات زندگی هماهنگ می شوند زیرا که تخته باز ضمن این که میداند با رعایت هوشمندانه قواعد بازی و در نظر داشتن تاکتیک درست "شانس پیروزی" بیشتری دارد اما همواره این معنا را هم در نظر دارد که بخش بزرگی از نتیجه بازی نه در اختیار او که در اختیار "کعبتین" کور و کر و بی احساس است که بی هیچ منطق و عدالتی می چرخند و اعدادی را می نمایانند که ما ناچار از خواندن آنها هستیم!
در همین زمینه است که محمد بن محمود آملی صاحب "نفایس الفنون" سروده است:

تقدیر چو کعبتین و تدبیر چو نرد 
در دست تو هست لیک در دست تو نیست!

جالب اینجاست که حکیم ابولقاسم #فردوسی که 167 بیت را در شاهنامه به تاریخ تخته نرد اختصاص داده است و ابداع کننده تخته نرد را بزرگمهر دانشمند دانسته است سرگذشت بزرگمهر را در ژانر تراژدی تصویر کرده است! بزرگمهر هم هوش و تدبیر دارد و هم صداقت و خوش نیتی اما تقدیر برای او سخت ترین فرجام را رقم زده است و او به اتهام جرم نکرده سالها در زندان و زیر شکنجهٔ زندانبان ها و مأموران "انوشیروان عادل" پیر و کور می شود ولی می گوید:

چو آرد بد و نیک "رای سپهر" 
چه شاه و چه موبد چه بوذرجمهر
ز تخمی که یزدان به اختر بکشت 
ببایدش بر تارک ما نبشت

کتاب #من_این_سرنوشت_را_نمیخواهم راجع به شهامت و تدبیر برای تغییر دادن زندگی است و کتاب #نامه_هایی_به_آسمان راجع به پذیرش و تاب آوردن تراژدی زندگی. این دو کتابم را انتشارات همنشین منتشر کرده و از کتابفروشی رشد قابل تهیه هستند. داستان های روان درمانی که در بخش داستان های سایت گذاشته ام نیز بیشتر به تراژدی زندگی نظر دارند. در کتاب #یادداشتهای_یک_روانپزشک (نشر قطره) مقاله ای نوشته ام تحت عنوان #مهارت_توکل و به وجه تراژیک زندگی  بیشتر پرداخته ام.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ

کیخسرو شاهرخ ملقب به #ارباب_کیخسرو (زادروز ۷ تیر ۱۲۵۴ کرمان، مرگ ۱۱ تیر ۱۳۱۹ تهران) از سال ۱۲۸۸ تا ۱۳۱۹ (از دوره دوم تا یازدهم) نماینده مجلس شورای ملّی (کرسی جامعهٔ زرتشتیان) و رئیس انجمن زرتشتیان تهران بود. در سال ۱۳۰۴ برای خرید لوازم چاپ برای راه‌اندازی چاپخانه مجلس به آلمان سفر کرد و چاپخانه مجلس را راه‌اندازی کرد. او بانی کتابخانه مجلس در تهران و بنیانگذار آرامگاه #فردوسی در  توس است. سید حسن #مدرس در یکی از نطق هایش در مجلس شورای ملی آن زمان در رابطه با کیخسرو شاهرخ گفته بود: "در مجلس ما فقط یک مسلمان هست، آن هم ارباب کیخسرو" .
 در جریان جنگ جهانی دوّم، پسر کیخسرو (بهرام شاهرخ)، گویندهٔ رادیو برلین بود و علیه رضا شاه و بریتانیا انتقاد می‌کرد. حملات این رادیو #رضاشاه را بسیار عصبانی کرده بود. پروین شاهرخ (کوچکترین دختر او) می‌گوید در یکی از شب‌های تیرماه ۱۳۱۹ پدرش را در یک مجلس عروسی دستگیر کردند و همان شب کشتند و جنازه وی را در مسیر منزلش انداختند. به گفته حسین مکی به دلیل حملات بهرام شاهرخ در رادیو برلین، رضا شاه دستور قتل ارباب کیخسرو را صادر کرد و سرپاس مختاری رئیس نظمیه این مأموریت را به انجام رساند. ارباب کیخسرو شاهرخ نهادهای فرهنگی متعددی در تهران، کرمان و یزد برپا کرد. دبیرستان پسرانه فیروزبهرام، دبیرستان دخترانه انوشیروان، مدارس جمشید جم، ایرج و گیو از یادگارهای او است.

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ArbabKaykhosroShahrokh.jpg
#یادداشت_هفته
#اسطوره_شناسی_و_امر_سیاسی
قسمت اول

بر اساس تعریف رابین رابرتسون در کتاب "روان شناسی یونگی برای مبتدیان"، آرکه‌تایپ ها یا کهن الگو ها قصه‌هایی هستند که مرتب در زندگی ما تکرار می‌شوند. قرن‌ها و هزاره‌ها می‌گذرد اما بعضی قصه‌ها گویی ثابت و تکرار شونده هستند. تقریبا همین تعریف را اسطوره شناسان برای اسطوره ارایه می دهند. Myth یا اسطوره بن مایه‌ی مشترک قصه‌هاست. با اینکه قصه‌های بسیاری در ملل و فرهنگ‌های مختلف وجود دارند که به ظاهر از هم متفاوتند ولی با بررسی آنها پی می‌بریم که تعداد محدودی بن مایه یا موتیف تکرار شونده در این قصه‌های متکثر، مشترک هستند. اگر از دیدگاه اسطوره شناسی (Mythology) و روان شناسی کهن الگویی (Archetypal Psychology) به زندگی نگاه کنیم اگرچه هر موقعیت زندگی منحصر به فرد و تکرار نشدنی است اما می توانیم همین موقعیت‌های متفاوت را در چارچوب مشخصی قرار بدهیم که زندگی را برای ما قابل فهم کند.

موضوعی که در این یادداشت می‌خواهم به آن بپردازم "اسطوره شناسی امر سیاسی" است. حکومت یا نهادهای قدرت در همه‌ی جوامع وجود دارند. دیدگاه اسطوره شناسی و کهن الگویی ممکن است این باور را در ما تقویت کند که زندگی جبری و تاریخ در حال تکرار شدن است. در مقابل می‌توان گفت که آری زندگی پر از جبر است اما آگاهی به جبرها به ما اختیار و حق انتخاب  می‌دهد.  اسطوره ضمن اینکه تنگناهای یک موقعیت را به ما نشان می‌دهد، خروجی های آن موقعیت و برون رفت‌های آن بحران را نیز به ما نشان می‌دهد. 

چگونه اسطوره در مورد امر سیاسی نظر می‌دهد؟
قصه‌های بسیاری درباره سلاطین، قدرت، سرکوب و اسارت انسان ها وجود دارند. با مرور این قصه‌ها متوجه می‌شویم که یک الگوی واحد یا pattern در این قصه‌ها در حال تکرار شدن است. گاهی این قصه‌ها بسیار کوتاه هستند، مثل قصه‌ی اینیاتسیو سیلونه در دو کتاب #نان_و_شراب و #دانه‌ی_زیربرف که سه جمله بیشتر نیست:

"چون روباه می آید، چون شیر حکومت می کند، چون سگ می رود."

سیلونه این قصه را از انجیل نقل قول می‌کند. اگر در تاریخ تأمل کنیم در می‌یابیم که آغاز و انجام بسیاری از حکومت‌های سلطه‌گر چنین بوده است و با این قصه همخوانی دارد.
در میان اسطوره‌های ایرانی در شاهنامه‌ی #فردوسی، #ضحاک نخستین مستبد است و اتفاقا نام ضحاک هم نخستین نام عربی است که در شاهنامه آمده است (به جز مقدمه‌ی کتاب که حمد و ثنای پیامبر و خلفای راشدین است). نام پارسی ضحاک اژدهاک بوده است. فردوسی با لطافت و حکمت در زمان سلطه‌ی زبان عربی چه پیامی را می‌خواسته است بیان کند؟ اول اینکه دیکتاتور، فردی است با زبان بیگانه. دوم اینکه اسم اژدهاک از اژدها می‌آید چون روی شانه‌های ضحاک در اثر بوسه‌ی ابلیس (شیطان) مار روییده بود و این اژدها باید هر روز مغز سر دو جوان را می‌خورد تا آرام بگیرد. اژدهاک وقتی تبدیل به ضحاک می‌شود بلافاصله معنایش تغییر می کند. ضحاک به معنی "مرد خندان" است. در حالی‌که اژدهاک یعنی یک فرد دژم و عبوس، کسی که آدم ها از او وحشت دارند. بنابراین فردوسی نزدیک به هزار سال پیش در بخش اساطیری شاهنامه، به "اسارت زبانی" اشاره می‌کند. یک نظام سلطه برای اینکه بتواند آدم‌ها را کنترل کند از آنها می‌خواهد به زبانی که نظام سلطه تجویز می‌کند، صحبت کنند. اسارت زبانی از گذشته تا حال وجود داشته است و دارد. زبان سلطه زبان تحریف واقعیت‌هاست. اسم‌های زیبا گذاشتن بر روی تجربه‌های نازیباست. اسم‌های انحرافی گذاشتن بر روی اتفاقاتی است که اگر آن اسم ها نباشند ما به گونه‌ای دیگر آنها را می‌بینیم و درک می‌کنیم. به جای اینکه به دست و پای آدم‌ها زنجیر  و به چشم‌هایشان چشم بند ببندند ، با خلق یک زبان جدید که زبان سلطه است، آدم‌ها را به بند می‌کشند. به گونه‌ای که آدم‌ها به فرار هم فکر نکنند. اساساً تفاوت استبداد با تمامیت خواهی (توتالیتاریسم) همین است. یک آدم گردن کلفت با چوبی که در دست دارد، سر کوچه‌ی ما می‌ایستد و کوچه را قُرُق می کند، چهار شانه و قدبلند است. ما به او پول می‌دهیم که کاری به کار ما نداشته باشد و ما را کتک نزند. اما همچنان در فکر  این هستیم که به وقت مناسب تلافی کنیم و به او ضربه بزنیم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
📘 روان سالم در گرو ادبیات مناسب/ سن مناسب
🌼 اردیبهشت ....
ماه عاشقی
ماه شعر و ادب فارسی
ماه سلامت روان

🌷 ۱ اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی
💐 ۹ اردیبهشت روز جهانی روانشناس و مشاور
🌹۲۵ اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی و پاسداشت زبان فارسی


📚سلامت روان، در گروی بارگذاری نرم افزار مناسب (ادبیات مناسب) در سخت افزار مناسب(سن مناسب) است.
مطالعه گنجینه غنی ادبیات فارسی، در سنین مناسب، بیش از هر کتاب روانشناسی در شکل گیری شخصیت سالم و سلامت روان فردی و جامعه موثر خواهد بود.

🖌جوان باید گلستان و بوستان و غزلیات سعدی بخواند و شاهنامه فردوسی..

🔸تاثیر سعدی بر زبان فارسی بی نظیر است و شباهت قابل توجهی بین فارسی امروزی و زبان سعدی وجود دارد. لذا جوان ها میتوانند بسیار راحت سعدی بخوانند و از تجارب عمیق و عبرت آموز شیخ اجل در زندگی پیش رو بهره گیرند.
ضمن اینکه سعدی در کنار غزلیات پند آموز، غزل های عاشقانه ای نیز سروده که توصیف کننده عشق زمینی است و وصف حال ایام جوانی.
سعدی شوخ طبع، نکته دان و طناز بود و اهل بهره بردن از زندگی و سفر و کسب تجربه، و این ها نیازهای واقعی یک جوان برای زندگی در برهه ای از حیات است که "کارل گوستاو یونگ" آن را نیمه ی اجتماعی شدن یا "Socialized" زندگی نامیده است.

🔹از طرفی شاهنامه...
شاهنامه گنج زبان فارسی است و غنی از الگوهای تمام عیار برای شکل گیری هویت اخلاقی و شکل گیری اسلوب های اصلی شرافت و وطن دوستی برای دوران نوجوانی، که دوران ساختن چارچوب تندرستی (جان ) و کسب دانش (خرد) و اندیشه است.
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد

"اریک اریکسون" در نظریه "اپی ژنتیک" خود، رشد مناسب روانی در دوره نوجوانی را، منوط به کسب فضیلت هویت میداند و هویت خوب نیاز به الگوهای خوب دارد و شاهنامه از این حیث غنی است.

📓خواندن حافظ و مولانا، بعد از چهل سالگی مناسب تر است. یعنی سنی که بحران میانسالی در حال شکل گیری است و سوال اساسی عمده انسان ها در ذهن این دو سوال که..."خب که چی؟" و " پس‌ من چی؟"
حافظ و مولانا خوانی در این نیمه دوم زندگی که "یونگ" آن را فاز تفرد"individualized" میخواند و زمان مناسب اندیشیدن انسان به مفاهیم معنایی زندگی، شاید کمک مناسبی باشد برای پیداکردن رسالت و افسانه شخصی زندگی..

🖋 مقامات مردان به مردي شنو
       
     يكي آنكه در جمع بدبين مباش
دوم آنكه در نفس خود بين مباش


🌺بیست و پنج اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی و پاسداشت زبان فارسی، مبارک باد


😷رشت.دکترحمید اخوین.۱۴۰۰/۲/۲۵.ایام‌کرونایی😷



#اردیبهشت
#سعدی
#گلستان
#بوستان
#فردوسی
#شاهنامه
#شخصیت_سالم
#ادبیات_فارسی


Tel: @HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein