Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#دردستان
آغاز شعر بلندی از #رضا_براهنی
چه جوانانی! اسماعیل، میبینی؟ چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشردهاند
و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را میبینی؟
چه پاهای لطیفی دارند!
جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!
گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!
گریه نکن اسماعیل، جنگ است!
نفت از کنار حجرهها بالا میرود
چه معجون عجیبی! چاههای نفت در کنار حجرههاست
و در حجرهها جوانان نشستهاند!
آه، چه نفتی! شیرظلمت است این نفت!
و نفتکشها در سکوت پر میشوند
و جوانان در سکوت پیر میشوند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
آغاز شعر بلندی از #رضا_براهنی
چه جوانانی! اسماعیل، میبینی؟ چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشردهاند
و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را میبینی؟
چه پاهای لطیفی دارند!
جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!
گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!
گریه نکن اسماعیل، جنگ است!
نفت از کنار حجرهها بالا میرود
چه معجون عجیبی! چاههای نفت در کنار حجرههاست
و در حجرهها جوانان نشستهاند!
آه، چه نفتی! شیرظلمت است این نفت!
و نفتکشها در سکوت پر میشوند
و جوانان در سکوت پیر میشوند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#دردستان
ما، در زمین
- مادر زمین
چه کاشتیم
که سالها
اینهمه
چرای بی جواب
داشتیم؟! ...
پ.ن: عکس از ژاک پالوفسکی ( سرباز ایرانی خفته در آغوش زمین.دو روز مانده به نوروز نزدیکی بصره)
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ما، در زمین
- مادر زمین
چه کاشتیم
که سالها
اینهمه
چرای بی جواب
داشتیم؟! ...
پ.ن: عکس از ژاک پالوفسکی ( سرباز ایرانی خفته در آغوش زمین.دو روز مانده به نوروز نزدیکی بصره)
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#دردستان
- به مادران جهان بهویژه تنوجان شرحهشرحهی مادران ایران
گفته بودم ؛ شبهای چهار فصل ، فرقی نمیکرد ، دیر که میرسیدم خانه ، مادر سرکوچه زیر نور ضعیف لامپ زرد رنگ صد وات ایستاده بود و به خیابان خلوت چشم دوخته تا کی مرا ببیند و هرچه میگفتم : مادر این چهکاریست آخر ؟ آمدن نیامدنت سرکوچه چیزی را عوض میکند؟ میگفت: نه ولی من نمیتوانم ، نمیشود ، دلدِهولِم ، دلشوره دارم... مادر نشدهای بدانی چه میگویم ...
و من هرگز مادر نخواهم شد تا بدانم مادران چشم بهراه فرزند چه میکشند همانطور که هرگز نخواهم فهمید عدهای شیطانتبار از کجا آمدهاند که میتوانند کسانی را که فرزند مادری و پدری هستند... بزنند و بکشند و...
به گمانم نخستین و آخرین چیزی که این جماعت نمیفهمند همین معنای مادری است. معنایی که یحتمل فقط یک مادر میفهمد درست مثل مادرم یا مادر مادرم..
ننه شیرزنی بود مدیر ، خانواده ای بزرگ داشت و همه سربه فرمانش ... و بسیار داغ دیده بود. داغ پدر و مادر در نوجوانی، داغ فرزندان قد و نیم قد، داغ سر و همسر اما یک داغ برایش همیشه تازه بود و فراموش ناشدنی ...
او به عشق عباسِ وفادار، نام نخست پسرش را گذاشته بود غلامعباس و بسیار بسیارش دوست میداشت. عباس جوان افتاد و داغی بر دل ننه گذاشت که .... دم به دم یادش میکرد و آه میکشید و باران میشد..
- عباسم عباسم کجاست که نیامد ؟
و سالها این داغ کهنه را تازه نگاه داشت تا شبی که همه میدانستیم میرود اما نمیرفت. جان رها نمیکرد آن تن بسیار بسیار خسته را و چرا هیچکس نمیفهمید. گهگاه حرکتی میکرد عامدانه. گویا تمام نیروهاش را جمع میکرد تا چیزی بگوید و نمیشد و نمیشد و نمیشد...
ناگهان مادرم عکس کوچک عباس را برداشت گذاشت توی دست ننه و دست را گذاشت روی سینه...
- مادر بیا این عباس توست...
پیرزن نفسی عمیق کشید و آرام شد ...
غرق خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهی شیرین و به خوابش کردم..
و.... همین.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- به مادران جهان بهویژه تنوجان شرحهشرحهی مادران ایران
گفته بودم ؛ شبهای چهار فصل ، فرقی نمیکرد ، دیر که میرسیدم خانه ، مادر سرکوچه زیر نور ضعیف لامپ زرد رنگ صد وات ایستاده بود و به خیابان خلوت چشم دوخته تا کی مرا ببیند و هرچه میگفتم : مادر این چهکاریست آخر ؟ آمدن نیامدنت سرکوچه چیزی را عوض میکند؟ میگفت: نه ولی من نمیتوانم ، نمیشود ، دلدِهولِم ، دلشوره دارم... مادر نشدهای بدانی چه میگویم ...
و من هرگز مادر نخواهم شد تا بدانم مادران چشم بهراه فرزند چه میکشند همانطور که هرگز نخواهم فهمید عدهای شیطانتبار از کجا آمدهاند که میتوانند کسانی را که فرزند مادری و پدری هستند... بزنند و بکشند و...
به گمانم نخستین و آخرین چیزی که این جماعت نمیفهمند همین معنای مادری است. معنایی که یحتمل فقط یک مادر میفهمد درست مثل مادرم یا مادر مادرم..
ننه شیرزنی بود مدیر ، خانواده ای بزرگ داشت و همه سربه فرمانش ... و بسیار داغ دیده بود. داغ پدر و مادر در نوجوانی، داغ فرزندان قد و نیم قد، داغ سر و همسر اما یک داغ برایش همیشه تازه بود و فراموش ناشدنی ...
او به عشق عباسِ وفادار، نام نخست پسرش را گذاشته بود غلامعباس و بسیار بسیارش دوست میداشت. عباس جوان افتاد و داغی بر دل ننه گذاشت که .... دم به دم یادش میکرد و آه میکشید و باران میشد..
- عباسم عباسم کجاست که نیامد ؟
و سالها این داغ کهنه را تازه نگاه داشت تا شبی که همه میدانستیم میرود اما نمیرفت. جان رها نمیکرد آن تن بسیار بسیار خسته را و چرا هیچکس نمیفهمید. گهگاه حرکتی میکرد عامدانه. گویا تمام نیروهاش را جمع میکرد تا چیزی بگوید و نمیشد و نمیشد و نمیشد...
ناگهان مادرم عکس کوچک عباس را برداشت گذاشت توی دست ننه و دست را گذاشت روی سینه...
- مادر بیا این عباس توست...
پیرزن نفسی عمیق کشید و آرام شد ...
غرق خون بود و نمیمرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهی شیرین و به خوابش کردم..
و.... همین.
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#دردستان
میان ما و شما
هزاران دست،
بسته
هزاران چشم،
خسته
هزاران انگشت نیایش
شکسته
هزاران آه،
بر لبان تمنا پژمرده
هزاران آرزو،
مرده
هزاران زن
دل به یاسهای سرد سپرده
هزاران قلب
خنجر خیانت خورده...
فاصله هست
نه،
میان ما و شما نه دیو و نه انسان
نه خدا و نه شیطان
نه راه و نه بیراه
هیچ چیز پل نمیشود...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
میان ما و شما
هزاران دست،
بسته
هزاران چشم،
خسته
هزاران انگشت نیایش
شکسته
هزاران آه،
بر لبان تمنا پژمرده
هزاران آرزو،
مرده
هزاران زن
دل به یاسهای سرد سپرده
هزاران قلب
خنجر خیانت خورده...
فاصله هست
نه،
میان ما و شما نه دیو و نه انسان
نه خدا و نه شیطان
نه راه و نه بیراه
هیچ چیز پل نمیشود...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#دردستان
برای یک سر بریده
یا تنی که شرحه شرحه
با کندترین ارهی جغرافیای یک تاریخ
دریده
چه فرق دارد؛
سلاخ،
تو بوده ای یا من؟!
برای استخوانهای شکسته
جمجمههای لهیده
چه فرق دارد؛
بمب دوست
یا موشک دشمن؟!
برای لحظههای درخویش تکیده
که کسی را توان بیان نیست
-چرا که تجربهشان
عین رفتن است و سکوت-
چه فرق میکند؛
عمدی زدی تو یا سهوی؟!
برای وحشت سربی که در گلو مانده
برای گوشت سوختهی انسان
چه فرق دارد؛
قصاب
خداست
یا شیطان؟!
#محسن_بارانی مهر۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
برای یک سر بریده
یا تنی که شرحه شرحه
با کندترین ارهی جغرافیای یک تاریخ
دریده
چه فرق دارد؛
سلاخ،
تو بوده ای یا من؟!
برای استخوانهای شکسته
جمجمههای لهیده
چه فرق دارد؛
بمب دوست
یا موشک دشمن؟!
برای لحظههای درخویش تکیده
که کسی را توان بیان نیست
-چرا که تجربهشان
عین رفتن است و سکوت-
چه فرق میکند؛
عمدی زدی تو یا سهوی؟!
برای وحشت سربی که در گلو مانده
برای گوشت سوختهی انسان
چه فرق دارد؛
قصاب
خداست
یا شیطان؟!
#محسن_بارانی مهر۱۴۰۲
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹