#مقاله
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت پنجم
خرسندی:
ما نمی توانیم تمام ویژگی های هادسی را بر #شمس بیان کنیم، درست است که فردی درونگرا بوده، ولی دست به سفر می زند. یک آدم هادسی سفر نمی کند، من فکر می کنم وجه هرمسی شمس قوی بوده و بخش هایی از ویژگی های یک آدم هادسی را هم با توجه به توضیحاتی که شما دادید می توانیم بپذیریم. پس بهتر نیست بگوییم یک آدم هرمسی هادسی است که وجه دیونیزوسی اش هم تقویت و رشد کرده است؟
سرگلزایی:
ما دو جور سفر می کنیم، یک جور، "سفر از" است، و یک جور دیگر سفر، "سفر به" است. بعضی ها سفر می کنند چون می خواهند دوستان جدید پیدا کنند، این سفر هرمسی است. برعکس، سفرهایی است که برای تنهایی است،مثلا "رنه دکارت" فیلسوف-ریاضیدان فرانسوی مرتب در سفر بود، ولی سفر می کرد تا کسی او را نشناسد و مزاحم تأملات فلسفی اش نشود. این یک سفر هادسی است. اما کسی که هرمسی است به سفر می رود برای اینکه چیزهای جدید را تجربه کند. روایت سعیده قدس از شمس تبریزی در کتاب کیمیا خاتون یک روایت صد در صد هادسی است. داستان کیمیا خاتون من را یاد داستان پرسفون در سرزمین هادس می اندازد.
خرسندی:
به نظر من سعیده قدس درکی از شخصیت شمس نداشته و هر آنچه که زنانگی خودش در آرزوی آن بوده به جای سرگذشت کیمیا آورده است و هیچ دلیل و مدرک معتبر تاریخی برای نوشته های سعیده قدس در کیمیا خاتون وجود ندارد. اگرچه من قبول دارم شمس فردی تندخو و عصبانی بوده ولی این تمام ماجرا نیست و این که واقعأ بین شمس و کیمیا چه روی داده است، نامشخص است، پس نوشته خانم قدس سندی برای هادس بودن شمس نیست. می توانیم این طوری بگوییم که شمس به قلمرو هادس خیلی نزدیک بوده است اما ویژگی دیگر شمس خوش مشربی اوست. خوش مشرب بودن متعلق به هرمس است. ما حتی می توانیم بر شمس ویژگی نوجوان ابدی را در نظر بگیریم، ویژگی که زیر بار هیچ مسئولیتی نمی رفته است، به نظر شما چه اتفاقی می افتد که یک پیرمرد ژولیده موی هرمسی، هادسی و دیونیزوسی یک واعظ آپولونی را به ناگاه زیر و زبر می کند.
که مولانا خودش به زیبایی می گوید:
زاهد کشوری بُدم، صاحب منبری بدم
کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو
این چه عشقی بود که بین #مولانا و شمس به وجود آمد و نه تنها وجود خودشان را به آتش کشید، بلکه آتش به جان سوختگان عالم هم زد.
سرگلزایی:
نمی توانم جواب قطعی به این ماجرا بدهم. اما دلیل این که این انفجار رخ داده به نظر من این بوده که مولانا به آستانه ی تولّد دیونیزوس درونش رسیده بود، من خیال می کنم اگر شمس هم نبود این اتفاق با یک ماجرای دیگری حتماً می افتاد و با یک تلنگر از یک جایی روبه رو می شد. فقط چیزی که در ارتباط بین یک استاد (مرشد) و شاگرد (مرید) کمک می کند، این است که استاد همچون یک «قابله»، زایمان معنوی را برای مرید آسان می کند. به نظر من چیزی که حلقه اتصال بین شمس و مولانا بوده این است که مولانا آن چیزی که قرار بوده باشد را در شمس می بیند.
خرسندی:
من به این سخن خیلی اعتقاد ندارم که اگر شمس نبود مولانا، مولانا می شد. مولانا اگر مولانا شد به خاطر وجود شمس است. به خاطر عشقی است که در بین آنها به وجود می آید. به نظر من این عشق بوده که مولانا را متحول کرده؛ عشق مولانا به شمس.
سرگلزایی:
من نمی توانم در این باره نظر قطعی دهم، در این زمینه فقط می توان گمانه زنی و نظریه پردازی کرد. اما چون قرار است من از عینک #یونگ به مسأله بپردازم این قرائت شما مرا به یاد نوشته ای از دکتر علی شریعتی می اندازد به نام "پایان غم انگیز زندگی یونگ". من نمی دانم #دکترشریعتی آنچه از یونگ در این کتاب ذکر می کند از کدام کتاب یونگ است، چون مطالبی که ایشان از یونگ نقل می کند در ده کتابی که من از یونگ خوانده ام ندیده ام و ایشان هم در کتابش (که در واقع دلنوشته ای بوده که بعداً کتاب شده) هیچ ذکری از منبع نیاورده اند. با این حال من به آنچه ایشان از یونگ نقل می کند اشاره می کنم که در باب تأثیر عجیب و غریب چنین ارتباطی است:
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت پنجم
خرسندی:
ما نمی توانیم تمام ویژگی های هادسی را بر #شمس بیان کنیم، درست است که فردی درونگرا بوده، ولی دست به سفر می زند. یک آدم هادسی سفر نمی کند، من فکر می کنم وجه هرمسی شمس قوی بوده و بخش هایی از ویژگی های یک آدم هادسی را هم با توجه به توضیحاتی که شما دادید می توانیم بپذیریم. پس بهتر نیست بگوییم یک آدم هرمسی هادسی است که وجه دیونیزوسی اش هم تقویت و رشد کرده است؟
سرگلزایی:
ما دو جور سفر می کنیم، یک جور، "سفر از" است، و یک جور دیگر سفر، "سفر به" است. بعضی ها سفر می کنند چون می خواهند دوستان جدید پیدا کنند، این سفر هرمسی است. برعکس، سفرهایی است که برای تنهایی است،مثلا "رنه دکارت" فیلسوف-ریاضیدان فرانسوی مرتب در سفر بود، ولی سفر می کرد تا کسی او را نشناسد و مزاحم تأملات فلسفی اش نشود. این یک سفر هادسی است. اما کسی که هرمسی است به سفر می رود برای اینکه چیزهای جدید را تجربه کند. روایت سعیده قدس از شمس تبریزی در کتاب کیمیا خاتون یک روایت صد در صد هادسی است. داستان کیمیا خاتون من را یاد داستان پرسفون در سرزمین هادس می اندازد.
خرسندی:
به نظر من سعیده قدس درکی از شخصیت شمس نداشته و هر آنچه که زنانگی خودش در آرزوی آن بوده به جای سرگذشت کیمیا آورده است و هیچ دلیل و مدرک معتبر تاریخی برای نوشته های سعیده قدس در کیمیا خاتون وجود ندارد. اگرچه من قبول دارم شمس فردی تندخو و عصبانی بوده ولی این تمام ماجرا نیست و این که واقعأ بین شمس و کیمیا چه روی داده است، نامشخص است، پس نوشته خانم قدس سندی برای هادس بودن شمس نیست. می توانیم این طوری بگوییم که شمس به قلمرو هادس خیلی نزدیک بوده است اما ویژگی دیگر شمس خوش مشربی اوست. خوش مشرب بودن متعلق به هرمس است. ما حتی می توانیم بر شمس ویژگی نوجوان ابدی را در نظر بگیریم، ویژگی که زیر بار هیچ مسئولیتی نمی رفته است، به نظر شما چه اتفاقی می افتد که یک پیرمرد ژولیده موی هرمسی، هادسی و دیونیزوسی یک واعظ آپولونی را به ناگاه زیر و زبر می کند.
که مولانا خودش به زیبایی می گوید:
زاهد کشوری بُدم، صاحب منبری بدم
کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو
این چه عشقی بود که بین #مولانا و شمس به وجود آمد و نه تنها وجود خودشان را به آتش کشید، بلکه آتش به جان سوختگان عالم هم زد.
سرگلزایی:
نمی توانم جواب قطعی به این ماجرا بدهم. اما دلیل این که این انفجار رخ داده به نظر من این بوده که مولانا به آستانه ی تولّد دیونیزوس درونش رسیده بود، من خیال می کنم اگر شمس هم نبود این اتفاق با یک ماجرای دیگری حتماً می افتاد و با یک تلنگر از یک جایی روبه رو می شد. فقط چیزی که در ارتباط بین یک استاد (مرشد) و شاگرد (مرید) کمک می کند، این است که استاد همچون یک «قابله»، زایمان معنوی را برای مرید آسان می کند. به نظر من چیزی که حلقه اتصال بین شمس و مولانا بوده این است که مولانا آن چیزی که قرار بوده باشد را در شمس می بیند.
خرسندی:
من به این سخن خیلی اعتقاد ندارم که اگر شمس نبود مولانا، مولانا می شد. مولانا اگر مولانا شد به خاطر وجود شمس است. به خاطر عشقی است که در بین آنها به وجود می آید. به نظر من این عشق بوده که مولانا را متحول کرده؛ عشق مولانا به شمس.
سرگلزایی:
من نمی توانم در این باره نظر قطعی دهم، در این زمینه فقط می توان گمانه زنی و نظریه پردازی کرد. اما چون قرار است من از عینک #یونگ به مسأله بپردازم این قرائت شما مرا به یاد نوشته ای از دکتر علی شریعتی می اندازد به نام "پایان غم انگیز زندگی یونگ". من نمی دانم #دکترشریعتی آنچه از یونگ در این کتاب ذکر می کند از کدام کتاب یونگ است، چون مطالبی که ایشان از یونگ نقل می کند در ده کتابی که من از یونگ خوانده ام ندیده ام و ایشان هم در کتابش (که در واقع دلنوشته ای بوده که بعداً کتاب شده) هیچ ذکری از منبع نیاورده اند. با این حال من به آنچه ایشان از یونگ نقل می کند اشاره می کنم که در باب تأثیر عجیب و غریب چنین ارتباطی است:
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت ششم
"یونگ نشانه ها و قرائن روانی این حلول و جذب دیگری را در یک روح قابل بررسی می داند و می گوید که این حالت شبیه به یک نوع جنون است که #یونگ آن را الینه شدن به وسیله دیگری اصطلاح کرده است. Alienation اصطلاحی است که #هگل فیلسوف آلمانی در فلسفه رایج کرد و بعد کارل #مارکس آن را وارد جامعه شناسی کرد و معتقد شد که ابزار کار و تولید هر چه انسان به طور مداوم با آن در تماس است رفته رفته و خود به خود در انسان رسوخ می نماید و شخصیت اولیه او را مسخ می کند. کلمه Alienation در اصل به معنی "حلول" است، در قدیم عقیده داشته اند که این حالت در اثر راه یافتن جن یا دیو در انسان پدید می آید و عقل و روح او را مسخ می کند. همین اصطلاح را یونگ در روانشناسی به کار برده است بدین معنی که انسان در اثر تماس، دیدن و آشنا شدن با روح کسی و احساس تجانس یا همدردی و بسیاری احساس های همانندی و خویشاوندی مرموز و وصف نشدنی با آن و یافتن صدها رشته نامرئی پیوندهای غیبی میان خود و او رفته رفته به جایی می رسد که او را در خود حس می کند یا خود را در او و هر دو یکی است چه وی اختلاف میان این دو را احساس نمی کند و تمایز میان من و او را از یاد می برد. Aliene یعنی کسی که دچار انقلاب شگفتی می شود که قابل پیش بینی نیست و برای دیگرانی که با او آشنا بوده اند در تصور نمی گنجد. این انقلاب در اخلاق، رفتار، حساسیت ها، روحیات، عواطف و عقاید و افکار و حتی سبک زندگی و نیز حتی در کیفیت استعدادهای وی به شدت رخ می دهد و همه را دگرگون می کند، به طوری که پیوند خود را چنان با گذشته می برد که با آن بیگانه می شود، وی دیگر شباهتی با گذشته اش یعنی با خودش در گذشته ندارد، حالات و خصائص روحی و فکری اش برای همه کسانی که او را می شناخته اند مجهول و مرموز می گردد. حلول دیگری در او موجب می شود که وی دیگر شبیه خودش نیست."
اگر این صحّت و دقّت این نقل قول #دکترشریعتی از یونگ را بپذیریم می توانم بگویم که این گونه می توان تحول #مولانا تحت تأثیر عشق به #شمس را "یونگی" تحلیل کرد.
خرسندی:
فراق شمس چه قدر به پختگی مولانا کمک می کند؟
سرگلزایی:
پختگی هر آدمی از زمانی به وجود می آید که با دردناک ترین فقدان زندگی اش مواجه می شود؛ فقدانی که فکر نمی کرده که بتواند آن را تاب بیاورد. هر کس یک "دیگری مهم" در زندگیش دارد که گویا هویت و معنای زندگی و امنیت او تابع همان "دیگری مهم" است. یکی فرزندش، یکی مادرش، یکی مذهبش، یکی همسرش ، یکی حزب، یکی پول و ... وقتی آدم آن را از دست می دهد با وجه عریان زندگی روبه رو می شود. در واقع اوج آن بلوغ این است که ما بتوانیم این حرمان را تاب بیاوریم، نه افسرده شویم، نه خودفریبی کنیم و نه اینکه دچار خشم بشویم، بلکه بتوانیم با واقعیت عریان زندگی مواجه شویم و تاب بیاوریم، واقعیتی که به قول بودا ذات آن رنج (دوکا) است! اگر شمس برای مولانا آن چیزی باشد که سیلوانو آریتی (Silvano Arieti) نام آن را significant other یا Dominant other می گذارد، آن وقت می توان گفت که فراق شمس مولانا را با دردناک ترین فقدان زندگی اش مواجه کرده است و این مواجهه اگر کسی را در هم نشکند او را به اوج پختگی اش می رساند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
مصاحبه ی محمد خرسندی (روزنامه نگار) با دکتر سرگلزایی در روزنامه ی نوآوران یکشنبه 5 مهر 1394 (ویژه نامه ی نکوداشت مولانا) بصورت یکجا چاپ شده است. متن مصاحبه پس از غلط گیری و تخلیص در سایت و کانال دکتر سرگلزایی منتشر شد.
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست
قسمت ششم
"یونگ نشانه ها و قرائن روانی این حلول و جذب دیگری را در یک روح قابل بررسی می داند و می گوید که این حالت شبیه به یک نوع جنون است که #یونگ آن را الینه شدن به وسیله دیگری اصطلاح کرده است. Alienation اصطلاحی است که #هگل فیلسوف آلمانی در فلسفه رایج کرد و بعد کارل #مارکس آن را وارد جامعه شناسی کرد و معتقد شد که ابزار کار و تولید هر چه انسان به طور مداوم با آن در تماس است رفته رفته و خود به خود در انسان رسوخ می نماید و شخصیت اولیه او را مسخ می کند. کلمه Alienation در اصل به معنی "حلول" است، در قدیم عقیده داشته اند که این حالت در اثر راه یافتن جن یا دیو در انسان پدید می آید و عقل و روح او را مسخ می کند. همین اصطلاح را یونگ در روانشناسی به کار برده است بدین معنی که انسان در اثر تماس، دیدن و آشنا شدن با روح کسی و احساس تجانس یا همدردی و بسیاری احساس های همانندی و خویشاوندی مرموز و وصف نشدنی با آن و یافتن صدها رشته نامرئی پیوندهای غیبی میان خود و او رفته رفته به جایی می رسد که او را در خود حس می کند یا خود را در او و هر دو یکی است چه وی اختلاف میان این دو را احساس نمی کند و تمایز میان من و او را از یاد می برد. Aliene یعنی کسی که دچار انقلاب شگفتی می شود که قابل پیش بینی نیست و برای دیگرانی که با او آشنا بوده اند در تصور نمی گنجد. این انقلاب در اخلاق، رفتار، حساسیت ها، روحیات، عواطف و عقاید و افکار و حتی سبک زندگی و نیز حتی در کیفیت استعدادهای وی به شدت رخ می دهد و همه را دگرگون می کند، به طوری که پیوند خود را چنان با گذشته می برد که با آن بیگانه می شود، وی دیگر شباهتی با گذشته اش یعنی با خودش در گذشته ندارد، حالات و خصائص روحی و فکری اش برای همه کسانی که او را می شناخته اند مجهول و مرموز می گردد. حلول دیگری در او موجب می شود که وی دیگر شبیه خودش نیست."
اگر این صحّت و دقّت این نقل قول #دکترشریعتی از یونگ را بپذیریم می توانم بگویم که این گونه می توان تحول #مولانا تحت تأثیر عشق به #شمس را "یونگی" تحلیل کرد.
خرسندی:
فراق شمس چه قدر به پختگی مولانا کمک می کند؟
سرگلزایی:
پختگی هر آدمی از زمانی به وجود می آید که با دردناک ترین فقدان زندگی اش مواجه می شود؛ فقدانی که فکر نمی کرده که بتواند آن را تاب بیاورد. هر کس یک "دیگری مهم" در زندگیش دارد که گویا هویت و معنای زندگی و امنیت او تابع همان "دیگری مهم" است. یکی فرزندش، یکی مادرش، یکی مذهبش، یکی همسرش ، یکی حزب، یکی پول و ... وقتی آدم آن را از دست می دهد با وجه عریان زندگی روبه رو می شود. در واقع اوج آن بلوغ این است که ما بتوانیم این حرمان را تاب بیاوریم، نه افسرده شویم، نه خودفریبی کنیم و نه اینکه دچار خشم بشویم، بلکه بتوانیم با واقعیت عریان زندگی مواجه شویم و تاب بیاوریم، واقعیتی که به قول بودا ذات آن رنج (دوکا) است! اگر شمس برای مولانا آن چیزی باشد که سیلوانو آریتی (Silvano Arieti) نام آن را significant other یا Dominant other می گذارد، آن وقت می توان گفت که فراق شمس مولانا را با دردناک ترین فقدان زندگی اش مواجه کرده است و این مواجهه اگر کسی را در هم نشکند او را به اوج پختگی اش می رساند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
مصاحبه ی محمد خرسندی (روزنامه نگار) با دکتر سرگلزایی در روزنامه ی نوآوران یکشنبه 5 مهر 1394 (ویژه نامه ی نکوداشت مولانا) بصورت یکجا چاپ شده است. متن مصاحبه پس از غلط گیری و تخلیص در سایت و کانال دکتر سرگلزایی منتشر شد.
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با سلام خدمت جناب دکتر وتشکر بابت نوشته های زیباتون در کانال تلگرامتون
میخواسم در مورد نوشته #دکترشریعتی در باب «دوست داشتن بهتر از عشق» نظرتون رو بدونم و آیا واقعاً دوست داشتن بهتر از عشق است؟ و آیا اینکه هرکس باتعریف خودش از مفهوم انتزاعی عشق میتونه اون رو از دوست داشتن بدتر بدونه؟
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
دیدگاه های دکتر شریعتی در حوزهٔ روان شناسی دارای ساختاری شاعرانه اند و از دقّت علمی برخوردار نیستند، بنابراین نمی توان دربارهٔ آنها نظر کارشناسانهٔ موافق یا مخالف داد. شعر از حیث محتوا (نه از حیث فُرم) یا شما را متأثّر می کند یا نمی کند، شعر درست و غلط ندارد، گزارهٔ علمی است که درست و غلط (ابطال پذیری) دارد.
سپاسگزارم که به نوشته هایم عنایت دارید.
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
با سلام خدمت جناب دکتر وتشکر بابت نوشته های زیباتون در کانال تلگرامتون
میخواسم در مورد نوشته #دکترشریعتی در باب «دوست داشتن بهتر از عشق» نظرتون رو بدونم و آیا واقعاً دوست داشتن بهتر از عشق است؟ و آیا اینکه هرکس باتعریف خودش از مفهوم انتزاعی عشق میتونه اون رو از دوست داشتن بدتر بدونه؟
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
دیدگاه های دکتر شریعتی در حوزهٔ روان شناسی دارای ساختاری شاعرانه اند و از دقّت علمی برخوردار نیستند، بنابراین نمی توان دربارهٔ آنها نظر کارشناسانهٔ موافق یا مخالف داد. شعر از حیث محتوا (نه از حیث فُرم) یا شما را متأثّر می کند یا نمی کند، شعر درست و غلط ندارد، گزارهٔ علمی است که درست و غلط (ابطال پذیری) دارد.
سپاسگزارم که به نوشته هایم عنایت دارید.
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#حسن_و_محبوبه
محبوبه متحدین در سال ۱۳۲۹ در خانوادهای مذهبی در مشهد به دنیا آمد. در نوجوانی همراه خانوادهاش به تهران مهاجرت کرد. تحصیلات دبیرستان را در تهران به اتمام رساند و وارد دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و همزمان در مدرسه رفاه نیز به معلمی پرداخت. او در دوران دانشجویی با #حسن_آلادپوش آشنا شد. این دو در برنامههای حسینیه ارشاد مشارکت فعال داشتند و به توصیه #دکترشریعتی با هم ازدواج کردند و دکتر شریعتی داستان «حسن و محبوبه» را تحت تاثیر زندگی آنها نوشت. در سال ۱۳۴۹ محبوبه و حسن به همراه عبدالعلی #بازرگان و #میرحسین_موسوی «شرکت مهندسان مشاور سمرقند» را تاسیس میکنند. این شرکت در پوشش مهندسی به پاتوقی برای طرفداران شریعتی و مخالفان حکومت تبدیل شد و نشستهای منظمی در آن با هدف اقدامات سیاسی و ابراز نظرات مخالف علیه رژیم شاه برگزار میشد. فعالیتهای سیاسی این دو منجر به دستگیری آنها توسط مأموران ساواک شد. محبوبه و حسن پس از تحمل شش ماه زندان در سال ١٣۵۲ آزاد شدند و دوباره فعالیت های سیاسی خود را از سر گرفتند.
حسن آلادپوش و محبوبه متحدین در سال ۱۳۵۴ به جمع مجاهدین مارکسیست پیوستند. آنها زندگی مخفی خود را از تابستان ۱۳۵۴ آغاز کردند. در ۶ شهریور ماه ۱۳۵۵ سه مستشار آمریکایی کارمند "راکول اینترنشنال" و فعال در پروژهٔ آیبکس) سیستم استراق سمع در مرزهای شوروی) در حوالی میدان وثوق در شرق تهران ترور شدند. آلادپوش در این عملیات راننده فولکس واگن سد معبرکننده بود. ساواک پنج روز بعد موفق به پیدا کردن او شد و حسن در حین فرار مورد اصابت چند گلوله قرار گرفت و کشته شد. محبوبه اما تا شش ماه بعد زنده ماند و در ١٨ بهمن زیر گلولهباران اکیپ گشتی کمیتۀ مشترک در منطقۀ دروازه شمیران به سرنوشت همسرش دچار شد. پس از #انقلاب۱۳۵۷ بسیاری از مدارس دخترانه ایران محبوبه متحدین نامیده شدند دانشگاه فرح پهلوی به نام او دانشگاه محبوبه متحدین نامیده شد ولی در سال ۱۳۶۲ مجدداً به دانشگاه الزهرا تغییر نام داد.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/HasanAndMahboube.jpg
#حسن_و_محبوبه
محبوبه متحدین در سال ۱۳۲۹ در خانوادهای مذهبی در مشهد به دنیا آمد. در نوجوانی همراه خانوادهاش به تهران مهاجرت کرد. تحصیلات دبیرستان را در تهران به اتمام رساند و وارد دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و همزمان در مدرسه رفاه نیز به معلمی پرداخت. او در دوران دانشجویی با #حسن_آلادپوش آشنا شد. این دو در برنامههای حسینیه ارشاد مشارکت فعال داشتند و به توصیه #دکترشریعتی با هم ازدواج کردند و دکتر شریعتی داستان «حسن و محبوبه» را تحت تاثیر زندگی آنها نوشت. در سال ۱۳۴۹ محبوبه و حسن به همراه عبدالعلی #بازرگان و #میرحسین_موسوی «شرکت مهندسان مشاور سمرقند» را تاسیس میکنند. این شرکت در پوشش مهندسی به پاتوقی برای طرفداران شریعتی و مخالفان حکومت تبدیل شد و نشستهای منظمی در آن با هدف اقدامات سیاسی و ابراز نظرات مخالف علیه رژیم شاه برگزار میشد. فعالیتهای سیاسی این دو منجر به دستگیری آنها توسط مأموران ساواک شد. محبوبه و حسن پس از تحمل شش ماه زندان در سال ١٣۵۲ آزاد شدند و دوباره فعالیت های سیاسی خود را از سر گرفتند.
حسن آلادپوش و محبوبه متحدین در سال ۱۳۵۴ به جمع مجاهدین مارکسیست پیوستند. آنها زندگی مخفی خود را از تابستان ۱۳۵۴ آغاز کردند. در ۶ شهریور ماه ۱۳۵۵ سه مستشار آمریکایی کارمند "راکول اینترنشنال" و فعال در پروژهٔ آیبکس) سیستم استراق سمع در مرزهای شوروی) در حوالی میدان وثوق در شرق تهران ترور شدند. آلادپوش در این عملیات راننده فولکس واگن سد معبرکننده بود. ساواک پنج روز بعد موفق به پیدا کردن او شد و حسن در حین فرار مورد اصابت چند گلوله قرار گرفت و کشته شد. محبوبه اما تا شش ماه بعد زنده ماند و در ١٨ بهمن زیر گلولهباران اکیپ گشتی کمیتۀ مشترک در منطقۀ دروازه شمیران به سرنوشت همسرش دچار شد. پس از #انقلاب۱۳۵۷ بسیاری از مدارس دخترانه ایران محبوبه متحدین نامیده شدند دانشگاه فرح پهلوی به نام او دانشگاه محبوبه متحدین نامیده شد ولی در سال ۱۳۶۲ مجدداً به دانشگاه الزهرا تغییر نام داد.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/HasanAndMahboube.jpg
#مقاله
#مسابقه_ملی_من_ازتو_زرنگترم
دوستی داشتم که همه او را به زرنگی و رِندیِ افراطی می شناختند، تا جایی که گمان می کردند هرجا سر و کلّه ی این آدم پیدا شود کاسه ای زیر نیم کاسه است و باید مراقب باشند کلاهی سرشان نرود. خود این فرد هم به گونه ای اغراق آمیز سعی می کرد تیز و زبل بودن خود را به رُخ بکشاند! وقتی مدّت بیشتری با او بودم یک بار خاطره ای برایم تعریف کرد که باعث شد ریشه ی این رفتار زننده ی او را دریابم: وقتی دوستم به کودکستان می رفت هر روز یک شکلات کیت کت با خودش به مدرسه می برد. او هر روز کیت کتش را با دوست بغلی اش نصف می کرد. یک روز دوستم به مادرش می گوید: "مامان برام دو تا کیت کت بخر که یکیشو بدم به سعید" و بعد به مادرش می گوید که هر روز کیت کتی که به کودکستان می برد را با سعید نصف می کند. واکنش مادر دوستم به این کوچولوی سخاوتمند این بود: "ای هالوی ساده لوح!". لحن مادر و نگاه او به دوست کوچولویم فهماند که خطای بزرگی انجام داده! این بود که تصمیم گرفت دیگر هالو نباشد و از فردا کیت کتش را تنهایی بخورد! یواشکی و بی سر و صدا و تا وقتی دوستش سر نرسیده! دوستم بعد از آن از کیت کت هایش دو برابر لذّت نبرد فقط از این لذّت برد که هالو نیست! و کم کم تلاش کرد به دیگران ثابت کند که نه تنها هالو نیست که بسیار هم تیز و زبل است!
ما به فرزندانمان یاد می دهیم که تنها بخورند و بیشتر بخورند و دارایی شان را قسمت نکنند و هالو و ساده دل نباشند، آنوقت دسته جمعی در جامعه ای زندگی می کنیم که بسیاری از مردم به هم با سوءظن می نگرند و از بی اعتمادی و احساس انزوا و تنهایی رنج می برند و برای این که کلاهی سرشان نرود خودشان کلاه دیگران را برمی دارند و در این بازی "من ساده لوح نیستم" از هم سبقت می گیرند! طنز ماجرا اینجاست ما در مقابل کلاهبرداران بزرگ سکوت و تسلیم پیشه می کنیم و در مقابل همسایه زبل و گردن کلفت می شویم! به قول #دکترشریعتی (در کتاب #امت_و_امامت) اگر کسی دست در کاسه ی آبگوشت مان ببرد دستش را می شکنیم ولی در مقابل کسی که چاه نفت مان را می برد سکوت می کنیم!
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنّت دار جُفت
گفت شخصی خوب وِرد آوردهای
لیک سوراخ دعا گم کردهای
این دعا چون وِرد بینی بود چون
وِرد بینی را تو آوردی به کون؟
رایحهٔ جنّت ز بینی یافت حُر
رایحهٔ جنّت کی آید از دُبُر؟!
ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبّر برده تو پیش شهان
آن تکبّر بر خَسان خوبست و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بندِ تُست
(#مثنوی #مولوی- دفتر چهارم)
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مسابقه_ملی_من_ازتو_زرنگترم
دوستی داشتم که همه او را به زرنگی و رِندیِ افراطی می شناختند، تا جایی که گمان می کردند هرجا سر و کلّه ی این آدم پیدا شود کاسه ای زیر نیم کاسه است و باید مراقب باشند کلاهی سرشان نرود. خود این فرد هم به گونه ای اغراق آمیز سعی می کرد تیز و زبل بودن خود را به رُخ بکشاند! وقتی مدّت بیشتری با او بودم یک بار خاطره ای برایم تعریف کرد که باعث شد ریشه ی این رفتار زننده ی او را دریابم: وقتی دوستم به کودکستان می رفت هر روز یک شکلات کیت کت با خودش به مدرسه می برد. او هر روز کیت کتش را با دوست بغلی اش نصف می کرد. یک روز دوستم به مادرش می گوید: "مامان برام دو تا کیت کت بخر که یکیشو بدم به سعید" و بعد به مادرش می گوید که هر روز کیت کتی که به کودکستان می برد را با سعید نصف می کند. واکنش مادر دوستم به این کوچولوی سخاوتمند این بود: "ای هالوی ساده لوح!". لحن مادر و نگاه او به دوست کوچولویم فهماند که خطای بزرگی انجام داده! این بود که تصمیم گرفت دیگر هالو نباشد و از فردا کیت کتش را تنهایی بخورد! یواشکی و بی سر و صدا و تا وقتی دوستش سر نرسیده! دوستم بعد از آن از کیت کت هایش دو برابر لذّت نبرد فقط از این لذّت برد که هالو نیست! و کم کم تلاش کرد به دیگران ثابت کند که نه تنها هالو نیست که بسیار هم تیز و زبل است!
ما به فرزندانمان یاد می دهیم که تنها بخورند و بیشتر بخورند و دارایی شان را قسمت نکنند و هالو و ساده دل نباشند، آنوقت دسته جمعی در جامعه ای زندگی می کنیم که بسیاری از مردم به هم با سوءظن می نگرند و از بی اعتمادی و احساس انزوا و تنهایی رنج می برند و برای این که کلاهی سرشان نرود خودشان کلاه دیگران را برمی دارند و در این بازی "من ساده لوح نیستم" از هم سبقت می گیرند! طنز ماجرا اینجاست ما در مقابل کلاهبرداران بزرگ سکوت و تسلیم پیشه می کنیم و در مقابل همسایه زبل و گردن کلفت می شویم! به قول #دکترشریعتی (در کتاب #امت_و_امامت) اگر کسی دست در کاسه ی آبگوشت مان ببرد دستش را می شکنیم ولی در مقابل کسی که چاه نفت مان را می برد سکوت می کنیم!
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنّت دار جُفت
گفت شخصی خوب وِرد آوردهای
لیک سوراخ دعا گم کردهای
این دعا چون وِرد بینی بود چون
وِرد بینی را تو آوردی به کون؟
رایحهٔ جنّت ز بینی یافت حُر
رایحهٔ جنّت کی آید از دُبُر؟!
ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبّر برده تو پیش شهان
آن تکبّر بر خَسان خوبست و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بندِ تُست
(#مثنوی #مولوی- دفتر چهارم)
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
در دههٔ ۱۳۲۰ و اوایل دهه ۱۳۳۰، پس از سقوط حکومت #رضاشاه_پهلوی و ایجاد فضای بازتر، فعالیت های سیاسی در بین دانشجویان دانشگاه تهران (تنها مؤسسه مدرن آموزش عالی آن زمان در ایران) بسیار افزایش یافت. در این دوران #حزب_توده، از نفوذ بسیاری در بین دانشجویان برخوردار بود چنانکه بنا به گزارش های مختلف، بیش از نیمی از دانشجویان دانشگاه تهران عضو یا هوادار این حزب بودند. اما در دوران نخست وزیری محمد #مصدق و افزایش محبوبیت جبههٔ ملی در اوایل دهه ۱۳۳۰، محوریّت این حزب در دانشگاه به چالش کشیده شد. پس از وقوع #کودتای_۲۸مرداد ۱۳۳۲، سازمانهای سیاسی تشکیل دهنده جبهه ملی، برای دوره کوتاهی در یک ائتلاف ، تحت نام #نهضت_مقاومت_ملی به مقاومت سیاسی دست زدند و تظاهراتها و اعتصاب های پراکندهای در پاییز همان سال در دانشگاه تهران و همچنین بازار، از جمله در تاریخ ۱۶ مهر و ۲۱ آبان، در اعتراض به محاکمه مصدق برگزار شد.
چند هفته پس از این وقایع، اعلام شد که روابط ایران و بریتانیا (که در زمان نخست وزیری مصدق قطع شده بود) از سر گرفته خواهد شد و ریچارد #نیکسون نایب ریاست جمهوری وقت آمریکا برای دیدار رسمی به ایران خواهد آمد. این موضوع بهانه لازم برای اعتراضات را فراهم کرد و در #۱۶آذر به سفارش نهضت مقاومت ملی، دانشجویان فعال به سخنرانی در کلاس ها پرداختند و ناآرامی تمامی محوطه دانشگاه تهران را فرا گرفت. دولت وقت برای پیشگیری از هرگونه اقدام بعدی تصمیم به سرکوب اعتراضات گرفت. سربازان و نیروهای ویژه ارتشی پس از هجوم به دانشگاه، به کلاس های درس حمله کرده و ده ها دانشجو را بازداشت و زخمی نمودند. نیروهای امنیتی در دانشکده فنی، اقدام به شلیک تیر کردند که موجب مرگ سه دانشجوی این دانشکده به نام های احمد قندچی، مهدی شریعت رضوی (برادر پوران شریعت رضوی همسر #دکترشریعتی) و مصطفی بزرگنیا شد. فردای آن روز نیکسون به ایران آمد و دکترای افتخاری رشتهٔ حقوق را در دانشگاه تهران که آشکارا در اشغال نظامیان بود، دریافت کرد.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/16Azar.jpg
در دههٔ ۱۳۲۰ و اوایل دهه ۱۳۳۰، پس از سقوط حکومت #رضاشاه_پهلوی و ایجاد فضای بازتر، فعالیت های سیاسی در بین دانشجویان دانشگاه تهران (تنها مؤسسه مدرن آموزش عالی آن زمان در ایران) بسیار افزایش یافت. در این دوران #حزب_توده، از نفوذ بسیاری در بین دانشجویان برخوردار بود چنانکه بنا به گزارش های مختلف، بیش از نیمی از دانشجویان دانشگاه تهران عضو یا هوادار این حزب بودند. اما در دوران نخست وزیری محمد #مصدق و افزایش محبوبیت جبههٔ ملی در اوایل دهه ۱۳۳۰، محوریّت این حزب در دانشگاه به چالش کشیده شد. پس از وقوع #کودتای_۲۸مرداد ۱۳۳۲، سازمانهای سیاسی تشکیل دهنده جبهه ملی، برای دوره کوتاهی در یک ائتلاف ، تحت نام #نهضت_مقاومت_ملی به مقاومت سیاسی دست زدند و تظاهراتها و اعتصاب های پراکندهای در پاییز همان سال در دانشگاه تهران و همچنین بازار، از جمله در تاریخ ۱۶ مهر و ۲۱ آبان، در اعتراض به محاکمه مصدق برگزار شد.
چند هفته پس از این وقایع، اعلام شد که روابط ایران و بریتانیا (که در زمان نخست وزیری مصدق قطع شده بود) از سر گرفته خواهد شد و ریچارد #نیکسون نایب ریاست جمهوری وقت آمریکا برای دیدار رسمی به ایران خواهد آمد. این موضوع بهانه لازم برای اعتراضات را فراهم کرد و در #۱۶آذر به سفارش نهضت مقاومت ملی، دانشجویان فعال به سخنرانی در کلاس ها پرداختند و ناآرامی تمامی محوطه دانشگاه تهران را فرا گرفت. دولت وقت برای پیشگیری از هرگونه اقدام بعدی تصمیم به سرکوب اعتراضات گرفت. سربازان و نیروهای ویژه ارتشی پس از هجوم به دانشگاه، به کلاس های درس حمله کرده و ده ها دانشجو را بازداشت و زخمی نمودند. نیروهای امنیتی در دانشکده فنی، اقدام به شلیک تیر کردند که موجب مرگ سه دانشجوی این دانشکده به نام های احمد قندچی، مهدی شریعت رضوی (برادر پوران شریعت رضوی همسر #دکترشریعتی) و مصطفی بزرگنیا شد. فردای آن روز نیکسون به ایران آمد و دکترای افتخاری رشتهٔ حقوق را در دانشگاه تهران که آشکارا در اشغال نظامیان بود، دریافت کرد.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/16Azar.jpg
#یادداشت_هفته
#مسابقه_ملی_من_ازتو_زرنگترم
دوستی داشتم که همه او را به زرنگی و رِندیِ افراطی می شناختند، تا جایی که گمان می کردند هرجا سر و کلّه ی این آدم پیدا شود کاسه ای زیر نیم کاسه است و باید مراقب باشند کلاهی سرشان نرود. خود این فرد هم به گونه ای اغراق آمیز سعی می کرد تیز و زبل بودن خود را به رُخ بکشاند! وقتی مدّت بیشتری با او بودم یک بار خاطره ای برایم تعریف کرد که باعث شد ریشه ی این رفتار زننده ی او را دریابم: وقتی دوستم به کودکستان می رفت هر روز یک شکلات کیت کت با خودش به مدرسه می برد. او هر روز کیت کتش را با دوست بغلی اش نصف می کرد. یک روز دوستم به مادرش می گوید: "مامان برام دو تا کیت کت بخر که یکیشو بدم به سعید" و بعد به مادرش می گوید که هر روز کیت کتی که به کودکستان می برد را با سعید نصف می کند. واکنش مادر دوستم به این کوچولوی سخاوتمند این بود: "ای هالوی ساده لوح!". لحن مادر و نگاه او به دوست کوچولویم فهماند که خطای بزرگی انجام داده! این بود که تصمیم گرفت دیگر هالو نباشد و از فردا کیت کتش را تنهایی بخورد! یواشکی و بی سر و صدا و تا وقتی دوستش سر نرسیده! دوستم بعد از آن از کیت کت هایش دو برابر لذّت نبرد فقط از این لذّت برد که هالو نیست! و کم کم تلاش کرد به دیگران ثابت کند که نه تنها هالو نیست که بسیار هم تیز و زبل است!
ما به فرزندانمان یاد می دهیم که تنها بخورند و بیشتر بخورند و دارایی شان را قسمت نکنند و هالو و ساده دل نباشند، آنوقت دسته جمعی در جامعه ای زندگی می کنیم که بسیاری از مردم به هم با سوءظن می نگرند و از بی اعتمادی و احساس انزوا و تنهایی رنج می برند و برای این که کلاهی سرشان نرود خودشان کلاه دیگران را برمی دارند و در این بازی "من ساده لوح نیستم" از هم سبقت می گیرند! طنز ماجرا اینجاست ما در مقابل کلاهبرداران بزرگ سکوت و تسلیم پیشه می کنیم و در مقابل همسایه زبل و گردن کلفت می شویم! به قول #دکترشریعتی (در کتاب #امت_و_امامت) اگر کسی دست در کاسه ی آبگوشت مان ببرد دستش را می شکنیم ولی در مقابل کسی که چاه نفت مان را می برد سکوت می کنیم!
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنّت دار جُفت
گفت شخصی خوب وِرد آوردهای
لیک سوراخ دعا گم کردهای
این دعا چون وِرد بینی بود چون
وِرد بینی را تو آوردی به کون؟
رایحهٔ جنّت ز بینی یافت حُر
رایحهٔ جنّت کی آید از دُبُر؟!
ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبّر برده تو پیش شهان
آن تکبّر بر خَسان خوبست و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بندِ تُست
(#مثنوی #مولوی- دفتر چهارم)
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
http://Instagram.com/drsargolzaei
#مسابقه_ملی_من_ازتو_زرنگترم
دوستی داشتم که همه او را به زرنگی و رِندیِ افراطی می شناختند، تا جایی که گمان می کردند هرجا سر و کلّه ی این آدم پیدا شود کاسه ای زیر نیم کاسه است و باید مراقب باشند کلاهی سرشان نرود. خود این فرد هم به گونه ای اغراق آمیز سعی می کرد تیز و زبل بودن خود را به رُخ بکشاند! وقتی مدّت بیشتری با او بودم یک بار خاطره ای برایم تعریف کرد که باعث شد ریشه ی این رفتار زننده ی او را دریابم: وقتی دوستم به کودکستان می رفت هر روز یک شکلات کیت کت با خودش به مدرسه می برد. او هر روز کیت کتش را با دوست بغلی اش نصف می کرد. یک روز دوستم به مادرش می گوید: "مامان برام دو تا کیت کت بخر که یکیشو بدم به سعید" و بعد به مادرش می گوید که هر روز کیت کتی که به کودکستان می برد را با سعید نصف می کند. واکنش مادر دوستم به این کوچولوی سخاوتمند این بود: "ای هالوی ساده لوح!". لحن مادر و نگاه او به دوست کوچولویم فهماند که خطای بزرگی انجام داده! این بود که تصمیم گرفت دیگر هالو نباشد و از فردا کیت کتش را تنهایی بخورد! یواشکی و بی سر و صدا و تا وقتی دوستش سر نرسیده! دوستم بعد از آن از کیت کت هایش دو برابر لذّت نبرد فقط از این لذّت برد که هالو نیست! و کم کم تلاش کرد به دیگران ثابت کند که نه تنها هالو نیست که بسیار هم تیز و زبل است!
ما به فرزندانمان یاد می دهیم که تنها بخورند و بیشتر بخورند و دارایی شان را قسمت نکنند و هالو و ساده دل نباشند، آنوقت دسته جمعی در جامعه ای زندگی می کنیم که بسیاری از مردم به هم با سوءظن می نگرند و از بی اعتمادی و احساس انزوا و تنهایی رنج می برند و برای این که کلاهی سرشان نرود خودشان کلاه دیگران را برمی دارند و در این بازی "من ساده لوح نیستم" از هم سبقت می گیرند! طنز ماجرا اینجاست ما در مقابل کلاهبرداران بزرگ سکوت و تسلیم پیشه می کنیم و در مقابل همسایه زبل و گردن کلفت می شویم! به قول #دکترشریعتی (در کتاب #امت_و_امامت) اگر کسی دست در کاسه ی آبگوشت مان ببرد دستش را می شکنیم ولی در مقابل کسی که چاه نفت مان را می برد سکوت می کنیم!
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنّت دار جُفت
گفت شخصی خوب وِرد آوردهای
لیک سوراخ دعا گم کردهای
این دعا چون وِرد بینی بود چون
وِرد بینی را تو آوردی به کون؟
رایحهٔ جنّت ز بینی یافت حُر
رایحهٔ جنّت کی آید از دُبُر؟!
ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبّر برده تو پیش شهان
آن تکبّر بر خَسان خوبست و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بندِ تُست
(#مثنوی #مولوی- دفتر چهارم)
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
http://Instagram.com/drsargolzaei