دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.89K photos
112 videos
175 files
3.38K links
Download Telegram
#مصاحبه با دکتر سرگلزایی با موضوع #انتخاب_کتاب_برای_کودکان -قسمت اول

حالا فروشگاه های بزرگ کتاب یک بخش مخصوص کودکان هم دارند. کتاب هایی با جلدهای مصور و تیترهای بزرگ و اسم هایی جالب. کتاب هایی با سایزهای کوچک و بزرگ. داستان های قدیمی و جدید. افسانه ها و اسطوره ها. شعرهای کودکانه و مطالب علمی و ... حالا دست پدر و مادرها آن قدر باز است که می توانند ساعت ها بین کتاب ها بچرخند و بهترین آن را برای فرزندانشان انتخاب کنند. اما این کتاب ها، این یارهای مهربان و داناهای خوش زبان چه زمانی نقش شان را به خوبی ایفا می کنند؟ پدر و مادرها چه قدر با  موضوع انتخاب کتاب مناسب برای فرزندانشان آشنا هستند؟ بچه ها برای اینکه رشد روانی و شخصیتی درستی داشته باشند بهتر است چه کتاب هایی بخوانند؟ چه کتاب هایی روی کیفیت زندگی آن ها تأثیر می گذارد؟

*کتاب هایی که بچه ها را با طبیعت آشنا می کنند

در جامعه ی شهر نشینی ارتباط ما با طبیعت کم رنگ یا قطع می شود. کودکان ما به جای طبیعت با بازنمایی مصنوعی طبیعت سر و کار دارند. مثلا ما به جای جنگل با پارک در ارتباط هستیم یا به جای دریاچه با استخر در ارتباط هستیم.  این باعث می شود بسیاری از مفاهیم که در زندگی طبیعی برای ما ملموس هستند در زندگی شهرنشینی، ناملموس و غریب باشند و کسی باید آن را برای ما توضیح بدهد و روایت کند. یکی از آن ها مسأله ی زاد و ولد و مرگ است. کودکی که در روستا بزرگ می شود، زاد و ولد و تولید نسل را می بیند. بارداری و زایمان حیوانات را می بیند. بنابراین برای او دیگر مسائلی مثل تولد بچه سؤال نمی شود، چون در انواع موجودات زنده ای که در اطرافش هستند این پدیده را می بیند و درک می کند. اما برای کودک شهری به دلیل این که این ها را نمی بیند، برایش سؤال می شود. یکی از مسائل مهم برای پدر و مادرها این است که چه طور تولد بچه و مسأله مرگ را به کودکشان انتقال بدهند. کسی که در روستا یا محیط طبیعی زندگی می کند و ترتیب فصول و مرگ فصلی گیاهان و درختان و جانوران اطرافش را می بیند همه این ها برایش ملموس می شوند و بدون این که درباره این ها نیاز به فرضیه سازی باشد، به عنوان بخشی از زندگی با آن کنار می آید، بدون این که دنبال توضیحی از آن باشد. اما باز کودک شهر نشین به دلیل این که از همه این ها دور است، وقتی کسی در اطرافش فوت می کند شگفت زده می شود و دنبال توضیح می گردد که چگونه  این اتفاق افتاد. در حالی که این اتفاق همیشه وجود دارد و دیوارهای زندگی شهر نشینی نمی گذارد که سوگواری همسایه طبقه بالایی را ببیند و وقتی این اتفاق برای خودش می افتد به نوعی جا می خورد و شگفت زده می شود و نمی تواند آن را درک کند.
یکی دیگر از مسائلی که در زندگی شهر نشینی وجود دارد این است که ما مراحل تولید غذایی که می خوریم را نمی بینیم؛ مثلأ می رویم میوه فروشی میوه را می خریم. یا گوشت و نان و برنج و بقیه مواد را خیلی راحت و سریع تهیه می کنیم. در سوپر مارکت انواع نان وجود دارد. اما کسی که در روستا زندگی می کند از زمانی که زمین را شخم می زنند و بذر را می کارند و درو می کنند و گندم آرد و آرد خمیر می شود و نان درست می کنند را از نزدیک می بیند. لحظه به لحظه آن را حس می کند. در واقع داستانی که این نان طی کرده تا به سفره آنها برسد برایش ملموس است و دیگر لازم نیست کسی به او این مراحل را توضیح بدهد. اما در زندگی شهر نشینی ذهن کودک ما دچار این سوء تفاهم می شود که محصول به راحتی خرید از سوپر مارکت تولید می شود. قابل انتظار است که برای کودک شهری نان یا میوه آن عزت و احترام را نداشته باشد. درنتیجه طبیعی ترین مسائل زندگی او از سیر طبیعی جدا می شود. برای این که سیر طبیعی را به ذهن کودک شهری نزدیک کنیم نیاز است به بچه هایمان از طریق کتاب های مصور و فیلم های مستند پدیده هایی را که در طبیعت نمی توانند ببینند، به شکل عکس و توضیحات علمی نشان بدهیم. یعنی باید کاری کنیم که فرصت داشته باشند اتفاقاتی را که در طبیعت می افتد  بدون داوری و  تفسیر مشاهده کنند تا برایشان ملموس شود.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مصاحبه با دکتر سرگلزایی با موضوع #انتخاب_کتاب_برای_کودکان -قسمت دوم

*کتابهای علمی و تفکر استقرایی  

بخش بزرگی از دنیا از نظر کیفیت زندگی از ما جلوتر است. چه از نظر کیفیت زندگی مادی و سلامت جسمانی و چه از نظر کیفیت روانی و فرهنگی ملت هایی از ما توسعه یافته تر هستند. تفاوت اصلی  آن ها با ما ژنتیکی و اقلیمی نیست، بلکه تفاوت در سبک تفکر است. آن ها با تفکر علمی استقرایی به جهان نگاه می کنند. یعنی جهان را مشاهده می کنند و فرضیه سازی می کنند و فرضیه هایشان را آزمون می کنند و قواعد تعامل با جهان را کشف، فرمول سازی و چارچوب بندی می کنند. ما ارتباطمان با این تفکر علمی استقرایی ضعیف است. تفکر ما تفکر قیاسی است که از حیث مراحل رشد تفکر، بدوی تر از تفکر استقرایی است. یعنی ما یک سری کلان روایت ها و قصه های بزرگ را باور می کنیم و بعد جهان را بر طبق آن قصه های بزرگ، سازماندهی می کنیم. یعنی جهان را مشاهده نمی کنیم، بلکه در جهان به دنبال بازنمایی قصه های بزرگ می کردیم.
البته وقتی می گویم "ما" منظورم عموم مردم جامعه ی ماست نه دانشمندان. این تفکر که مبتنی بر باور کلان روایت هاست تفکر اسطوره ای است، یعنی تفکر از کل به جزء.
به نظر من خیلی مهم است که بچه های ما با تفکر علمی استقرایی آشنا شوند. یعنی تفکری که از مشاهده به فرضیه سازی می رسد و سپس به آزمون فرضیه ها؛ این که چگونه فرضیه هایمان را آزمون می کنیم و چگونه فرضیه ها را رد می کنیم.
یک بحث بسیار مهم در تفکر علمی این است که ما پذیرش روانی رد شدن و ابطال فرضیه ها مان را داشته باشیم. ما اغلب وقتی که فرضیه می سازیم تمایل داریم فرضیه ها را به اثبات برسانیم. بنابراین آموزش این که چگونه فرضیه های مختلف ایجاد می شوند و چه طور آزمون و چه طور ابطال می شوند و پژوهشگر  چگونه از ایده ای که خلق کرده است کنار می کشد و آن ایده را از ذهنش کنار می گذارد، آموزشی ضروری است.  
یکی از نکاتی که بچه ها باید آموزش ببینند همین فرضیه سازی و پذیرش رد شدن فرضیه ها است، اگر قرار باشد در آینده با تفکر واقع بینانه و علمی به جهان نگاه کنند و زندگیشان را به سمت کیفیت بهتری پیش ببرند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مصاحبه با دکتر سرگلزایی با موضوع #انتخاب_کتاب_برای_کودکان -قسمت آخر

*انتخاب کتاب های داستان

درکتاب های داستان ما دو نکته مهم آسیب شناسی وجود دارد؛
یک سری ازداستان های ما ارتباطی با زندگی شهری ندارد، یعنی وقایع در یک سرزمین کهن افسانه ای یا در یک دشت در یک کوهستان یا جنگلی اتفاق می افتد و بچه ها را با نهادهای زندگی شهری آشنا نمی کنند. در نتیجه درقصه هایی که خیلی از بچه ها ی ما می خوانند مثل شنگول و منگول و سه بچه خوک و شنل قرمزی خطری که بچه های ما را تهدید می کند، شخصیتی به نام آقا گرگه است. قطعأ این قصه نمادین است. همه ما می دانیم آقای گرگ یعنی خطر، نه این که لزومأ جانوری به اسم گرگ. اما مسأله این است که آیا بچه های ما هم متوجه می شوند که آقا گرگه یعنی همان خطر بطور عام؟ جواب منفی است.
ژان پیاژه یکی از بزرگترین نظریه پردازهای رشد و تفکر کودک معتقد است ذهن کودکان تا سن 5 و 6 سالگی در مرحله ی پیش عملیاتی است. در این مرحله بچه ها نگاهشان به روایت ها و قصه ها کاملأ نگاه عینی است و نگاه انتزاعی ندارند. بنابراین بچه ها در این قصه ها فقط خود گرگ را می بینند و نمی توانند مفهوم نمادین آن یعنی خطر را درک کنند. در نتیجه تعریف کردن این قصه ها برای بچه و خواندن این کتاب ها به جز این که ترس از جانوران را در آن ها ایجاد کند، که اساسأ آن جانوران در زندگی ما در دسترس هم نیستند، هیچ ثمری ندارد. قصه هایی که برای بچه های شهرنشین ساخته می شود باید از کودکی آن ها را با خطرات و نهادهای زندگی شهری آشنا کند. مثل خطر انفجار گاز شهری و نهاد آتش نشانی. در چه مواقعی کودک قصه از آتش نشانی کمک می خواهد. چه کمکی دریافت می کند. یا آشنایی با وظایف پلیس. بچه ها باید آشنا شوند که چه مواقعی باید از پلیس کمک بگیرند و...و یا  نهادهایی مثل بیمه. هنوز خیلی از مردم با نهادهایی مثل بیمه مأنوس نیستند، چون ازکودکی با آن آشنا نشده اند. این که بیمه چه کمکی می تواند در جبران خسارت ها به ما بکند، چیزی است که در قصه های کودکی که در شهر زندگی می کند باید گنجانده شود. به جای گرگ و ببر و اژدها و دیو باید با خطرهای واقعی زندگی مواجه شوند. ما بالاترین آمار مرگ و میر را در تصادفات رانندگی داریم. باید در داستان هایمان به کودکان اصول درست ایمنی در عبور و مرور شهری را آموزش بدهیم. دوره کودکی دوره شکل گیری مغز است، یعنی مغز ما یاد می گیرد به چه چیزهایی توجه نشان بدهد و به چه چیزهایی بی توجه باشد. برای کودکان ما اغلب در قصه ها این که چه قدر تصادفات رانندگی خطرناک است و چه قدر می تواند در زندگی شان تأثیر بگذارد ترسیم نمی شود، بلکه عمدتأ درباره خطراتی صحبت می شود که نمادین هستند. هیچ وقت برای آن ها اتفاق نمی افتد که در راه خانه مادر بزرگ، گرگ بخواهد آن ها را بخورد. حتمأ برای یک فرد بزرگسال که هفت خوان رستم را می خواند درک نمادین جنگ رستم با دیو سفید یا همان جهاد با نفس دون قابل درک باشد، اما یک کودک که در مرحله عینی است، هیچ وقت نمی تواندآن را درک کند و فکر می کند رستم با یک دیو واقعی جنگیده است. بنابراین قصه های کودکان باید ملموس و عینی باشند و درباره مسائل واقعی زندگی. استفاده از مفاهیم نمادین برای بچه ها تا سال های آخر دبستان خیلی زوداست.
بخش زیادی از قصه های ما هم دچار این مسأله هستند که  قهرمان و ضد قهرمان دارند. باید در داستان بچه ها به این موضوع توجه کنیم که هیچ کدام از شخصیت ها قهرمان و ضد قهرمان نباشند، بلکه هر کدام از شخصیت ها درجاتی از درستی، موفقیت و شکست، نادانی و کج تابی داشته باشند که با تعامل و گفت و گو متوجه مسائل شان می شوند، به جای این که در قصه، قهرمان ما همه ی خوبی ها را داشته باشد و ضد قهرمان هم همه ی بدی ها را .این قصه ها باعث می شوند دوگانه بینی در زندگی روزمره ما جاری شود و طبیعتأ نتیجه اش این است  که ما همیشه قهرمان باشیم و بی عیب و در عوض کسی که مقابل من است ضد قهرمان باشد و مستوجب هر نوع عذاب! این باور که همیشه حق با من است، چه در رانند گی چه در  مسائل خانوادگی و چه درمسائل کلان اجتماعی، نتیجه ی قصه هایی است که یک سمت آن همه حق و سپیدی است و سمت مقابل همه باطل و سیاهی. باید به این آفت ها توجه کنیم که این جنبه ها در داستان رعایت شود.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com